حواس و ادراكات


و اكنون يك نكته حساستري به تو مي گويم تو گمان كردي همه چيز را به حواست درك مي كني در حالي كه اين سخن به كلي باطل است حواس ابدا دلالت بر اشياء نمي كند و معرفت به چيزي پيدا نمي كند آنها آلت هستند آنكه درك مي كند قلب (عقل) است و حواس اشياء را به معرض درك عقول قرار مي دهد و قلب است كه درك مي كند نهايت به حواس.

طبيب اكنون كه اين سخن را گفتي مطلب را روشن تر و واضح تر بيان كن و دليل و برهان آن را بياور.

امام (ع) تو طبيب هستي مي داني حواس گاهي مي رود - نابود مي شود چشم كور مي گردد - گوش كر مي شود معذلك قلب درك مي كند - امر و نهي مي نمايد و مصالح و مضار را تشخيص مي دهد و تشخيصش درست و بجاست و تدبيرش صحيح است.

طبيب اين سخن تو شبيه دليل است دوست دارم روشن تر و مستدل تر بيان كني.

امام (ع) آيا قبول داري كه با رفتن حواس قلب هنوز باقي است و مي ماند.

طبيب بلي مي ماند ولي دليل بر اشياء ندارد.

امام (ع) مي داني كه كودك در هنگام تولد از مادر يك پاره گوشتي است كه حواسش بر چيزي دلالت نمي كند نمي شنود - نمي بيند - نمي بويد - نمي چشد - مس نمي كند.

طبيب درست است در آن وقت حس او كار نمي كند.

امام (ع) پس كدام حس است كه او را دلالت به شير خوردن مي كند و كدام حس او را به خنده مي اندازد يا به گريه وامي دارد كدام حس است كه مرغان گوشتخوار و دانه خوار را وامي دارد كه دانه و گوشت ميان فرزندان خود بيندازد و كدام حس آنها را بر خوردن وامي دارد.

اي طبيب جوجه هاي مرغابي كه در آب تخم مي گذارند در آب شنا مي كنند كدام حس





آنها را در همان لحظه كه سر از تخم درآورد به شنا وامي دارد يا در صحرا به چرا وامي دارد و نه مرغ صحرائي در دريا مي رود كه غرق شود و نه مرغ دريائي در صحرا مي رود كه از بين برود كدام حس آنها را دلالت به اين مصلحت مي كند و چه مي شود كه اگر مرغ صحرائي را در آب بيندازي غرق مي شود و دريائي را در خاك بيندازي خشك مي گردد در حالي كه حواس هر دو يكي است.

چگونه مرغابي به حواس انتفاع يافت و به شناوري پرداخت و مرغ صحرائي به چرا و پرواز در اين دو مرغ كه حواس هم ندارند چه چيز آنها را به مصالح خود رهبري مي كند - آيا جز تدبير حكيم عليم است؟

اي طبيب درباره مورچه چه مي گوئي كه آب نديده اگر او را در آب بيندازي شنا مي كند ولي آدمي پس از پنجاه سال شناوري نمي داند كي اين حيوان را به شناوري دلالت كرد و اين انسان را به وقفه انداخت در حالي كه چشم و تجربه اش بر همه اشياء كار مي كند و مورچه ضعيف از كجا اين مصلحت را دريافت در حالي كه حواس نداشت.

آيا باز هم اقرار نمي كني قلبي كه محل عقل است درك مي كند بدون حواس همان قلب است كه كودك را به طلب شير تكان مي دهد و مرغ را به طرف دانه برچيدن به هيجان مي آورد و مورچه را به شنا كردن وامي دارد؟!

طبيب من باور نمي كنم كه قلب بدون حواس چيزي را درك كند.

امام حالا كه امتناع مي كني تو را به امداد به حواس دعوت مي كنم گوش كن - حواس نمي شناسد چيزي را جز به ظاهر اشياء و آنچه درك به حواس مي شود ظواهر اشياء است آن معاني و حقايق غيرقابل اشاره را حواس نمي تواند درك كند مگر به قلب كه معدن عقل است.