انكار خدا


يك روز در اثناء مذاكره هليله مي گويند تا آن را با دواي ديگر ممزوج و مخلوط نمايد و داروي امراض استعلاجي قرار دهد - اتفاقا كلمه ي گفت كه اكثر روي آن با من به نزاع فكري برخواسته بود او مي گفت دنيا چون درختي است كه خود به خود مي رويد و به كمال مي رسد و مي افتد و درخت ديگري جاي آن سبز مي شود و اين محتاج به خدا و صانعي نيست؟

او مي گفت شما دليلي بر وجود صانع نداريد و آنچه مي گوئيد در مكتب تربيتي خود يافته ايد و كودكان از بزرگان فراگرفته اند دليل و حجتي بر وجود صانع نيست؟


او مي گفت همه چيز به حواس خمسه درك مي شود و از حواس من چيزي درك خالق را نمي كند تا من به خدائي معتقد شوم - و بر قلبم هم چيزي نمي رسد تا خدائي بشناسم؟

آيا شما غير از اين حواس چيزي داريد كه به خدا راهنمائي كند شما را و اين خدائي كه وصف مي كنيد به كدام حس درك مي شود -؟!

امام صادق - فرمود - اين شبهه را ابن ابي العوجاء هم كرد و به او گفتم.

اگر حقيقت اين طور باشد كه تو گفتي كه جز به حواس چيزي درك نشود در حالي كه اين طور نيست من و تو هر دو نجات يابيم ولي اگر اين طور نباشد كه تحقيقا اين طور نيست ما نجات يابيم و شما هلاك مي شويد.

فرمود خدائي را كه ما مي پرستيم به عقلي كه در قلب من است و به دليلي كه به آن حجت مي آورم در معرفتش مي بينم.

چنانچه يونس بن ظبيان گفت در حضورش بودم كه مردي آمد گفت آيا خدا را ديده اي كه عبادت مي كني؟

فرمود خدائي را كه نمي بينم ستايش نمي كنم - پرسيد چگونه؟ فرمود ديده ها خدا را به ديدن اين چشم نمي بيند ولي قلبها به حقايق ايمان درك مي كند - خداوند به حس احساس نمي شود بلكه به عقل ادراك مي گردد.

طبيب هندي گفت چگونه است اين سخن - و حال آنكه تو مي داني كه قلب بدون حواس چيزي را درك نمي كند آيا پروردگارت را به چشم ديده اي و يا به گوش شنيده اي يا ببيني بوئيده اي يا به دهان چشيده اي يا به دست لمس كرده اي تا اين گونه شناختن معرفت به قلب وارد سازد.

امام صادق (ع) فرمود اي طبيب آيا خدا را انكار كردي براي آنكه به حواست احساس نمي شود؟ و با همان حواس كه اشياء را مي شناسي مي خواهي خدا را بشناسي در حالي كه من با همين حواس كه تو انكار مي كني اقرار به خدائي او كردم آيا من و تو كدام درست گفته ايم.

طبيب - آري چاره نيست با بد يا تو درست فهميده باشي من غلط رفته باشم يا بعكس!!

امام (ع) فرمود اگر سخن تو درست باشد مي ترسي از عذاب خدا يا نه؟!

طبيب نه؟

امام (ع) - فرمود اكنون بگو اگر نظر من درست باشد و حق در دست من باشد و
از ترس خدا و عقاب و عذاب او حذر مي كنم تو تسليم مي شوي و از اين راهي كه هلاك تو در آن است كناره مي گيري يا نه؟

طبيب بلي.

امام (ع) فرمود كدام يك ما به موفقيت و حزم و احتياط و نجات و نجاح و فلاح و رستگاري نزديك تر هستيم.

طبيب - البته شما - ولي شما در اين عقيده فقط ادعا مي كنيد و شك و شبهه داريد اما من بر يقين و عقيده ثابت بر انكار خدا اعتماد دارم زيرا نمي بينم حواسم او را درك كند و آنچه را حواسم درك نكند موجود نيست.

امام (ع) فرمود اي طبيب تو در عجز حواس انكار خدا كردي و من در عجز حواس ادراك خدا كردم - تو چون حس دراكه نداشتي گفتي خدا نيست ولي من چون حس درك خدا نداشتم اقرار كردم كه خدا هست؟ عجز از حس دليل وجود خداست.

طبيب - اين مطلب چگونه مي شود كه عجز سبب وجود خدا گردد؟!

مگر نبايد خدا را حس كرد؟

امام (ع) فرمود براي آنكه هر چيزي كه در آن اثر تركيب جاري باشد جسم است و اگر چشم بيند آن رنگ است و آنچه را كه چشم بيند يا حس احساس نمايد غير از خداست زيرا خداوندي كه خالق اين همه لطايف رقيقه عالم طبع است به مخلوقش شبيه نمي تواند باشد و خلق غير از خداوند است - چه اين خلق كه تركيب عنصري يافته روزي اجزايش از هم متلاشي مي گردد و زائل مي گردد و رنگ و صورت او از بين مي رود ولي خدائي كه خالق موجودات است مرگ و فنا ندارد زوال و حدوث و تغيير و تبديل ندارد - حادث با قديم بسيار با هم فرق دارند.

طبيب - اين سخن خوبي است اما من منكرم به آنچه كه حواس درك نكند به قلبم برسد.

امام (ع) فرمود با اين سخن راه ضلالت رفتي و چنگ به جهالت زدي و در حقيقت به آنچه ميل نداشتي اعتراف كردي - گفتي من هر چه را كه به حواسم درك نكنم باور ندارم؟

طبيب - مگر اين سخن مخالف عقيده من است؟!

امام (ع) آري تو بر ادعاي من عيب گرفتي و خوب همان ادعا را كردي كه از آن خبر نداري و از روي علم و دانش نمي گوئي - تو خدا را منكر شدي - انبياء را با آنهمه آثار
انكار كردي و اين عقيده را داري و به من عيب گرفتي؟

طبيب نه - اين طور نيست؟

امام (ع) پس بشنو - اين آسماني كه بالاي سرت مي بيني و اين زميني را كه زير پايت و اطراف زمين سير مي كني آيا بر فراز آسمانها يا زير زمين يا تمام سطح روي زمين را در احاطه داري؟! و خدا را كه بايد به اين حواس درك كني در اين مناطق گشته اي و درك نكرده اي؟!

و از اين جهت انكار خالق و مدبر عالم را مي نمائي؟!

طبيب - نه.

امام (ع) - پس از كجا ادعاي به اين بزرگي مي كني كه هر چه را من به اين حواس درك نكنم قبول ندارم تو كجا را گشته اي و چه نقاطي را تفحص نموده اي كه خدا را آنجا نيافته اي؟!

طبيب - نمي دانم راست است شايد در آنجاها كه من از آن خبر ندارم از آسمانها و زمين مدبري باشد - شايد هم نباشد.

امام (ع) الان از انكارت به شك افتادي از تعقيب در انكار خدا پائين تر آمدي شك داري كه آيا خدا هست يا نيست اميدوارم از اين مرتبه هم بيرون آئي و به خداي خالق عالم اعتراف كني - و با معرفت خدا از نزد ما بروي.

طبيب آري شك كردم در چيزي كه علم من بدان احاطه ندارد و حواس من بدانجا نرسيده تا درك كند اما يقين از كجا حاصل مي شود؟!

امام (ع) از همين هليله كه دست توست؟

طبيب - اين خوب حجتي است اگر بتواني ثابت كني زيرا من در كار خودم كه طب است اطلاعي دارم و خوب ادويه و خواص آن را مي شناسم!!

امام (ع) من هم مي خواهم از راه همين ادويه كه تو در آن مهارت داري وجود خدا را براي تو ثابت كنم - زيرا نزديكترين اشياء از جهت شناسائي همين است.