شرافت انسان بر حيوانات


فرمود اي مفضل خداوند عالم انسان را بر ساير حيوانات برتري داده و به شرافتي مخصوص گردانيده - آن شرافت نه تنها به عقل و علم است بلكه در صورت ظاهر هم بين انسان و حيوان تفاوت فاحشي هست مثلا انسان را راست آفريده كه مي تواند بايستد و كارهاي خود را با دست انجام دهد مي تواند بنشيند و با اعضاء و جوارح خود حوائجش را برطرف نمايد - اگر به روش چهارپايان بود يا به رو درافتاده بود مانند خزندگان هيچ يك از اعمال را نمي توانست شخصا مبادرت و مباشرت نمايد.

فرمود اي مفضل خداوند عالم به اين انسان حواسي داده است كه در خلقت خود با آن حواس حوائج خود را برآورد و ادراكي داده است با حواس باطني كه شرافت انسان نسبت به ساير حيوانات به آن حواس باطن آنهاست - دقت كن ببين ديده ها را در سر قرار داده مانند چراغي كه بالاي مناره قرار دهند چراغهاي فروزان و روشن تا همه اشياء را ببيند و مطالعه نمايد و بر همه چيز تسلط داشته باشد.

اگر اين چشم در محل دست يا پا بود آفت و آسيب زياد به او مي رسيد و بر اعضاء بالاتر هم احاطه نداشت و مانند دست و پا كه محل آسيب است و اكثر با تصادف و برخورد به چيزهاي ديگر زجر مي كشد و آن را مانند شكم قرار نداد كه دشوار گردد ديدن و استفاده از آن و چون هيچ كجا مناسب تر از سر نبود خداوند چشم ها را در پيش روي سر قرار داد تا رو به جلو و كمال پيش رود نه به عقب برگردد.

فرمود اي مفضل خداوند سر را صومعه حواس پنجگانه قرار داد كه محسوسات كه منحصر در اين پنج حس است با اين حواس درك شود و هيچ چيز از او فوت نگردد - پس چشم را آفريد كه رنگها را دريابد اگر ديده نمي بود رنگها را احساس نمي كرد و خلقت رنگها بي فايده بود با چشم الوان و صور را مي توان ديد و از هم اشياء را تشخيص داد و جدا نمود.

گوش را آفريد تا درك اصوات و الحان نمايد اگر صدا مي بود و گوش نمي بود كه بشنود لازم بود كه صداها بي جهت خلق شده باشد - و همچنين ساير حواس - اگر محسوسات بودند و حواس نبود كه آنها را دريابد معلوم مي شد خلقت محسوسات بي جهت بود اگر زنده مي بود و صاحب رنگ كه بايد ديده شود نبود باز عبث مي شد و اگر گوش بود و شنيده نمي شد يا چشم بود و نمي ديد باز همان حال را داشت - از اين جهت خداوند عالم براي هر حاسه محسوسي
و براي هر محسوسي حاسه ي قرار داد تا ارتباط انسان با عالم خارج محفوظ بماند و در هر حسي اموري چند مقرر فرمود كه رابطه ي بين حاسه و محسوس باشد كه احساس بدون آنها حاصل نمي شود چنانچه روشني هوا را براي ديدن آفريده كه اگر نور و روشني در خارج نباشد چشم نمي بيند و فشار هوا را براي شنيدن كه اگر فشار و جريان در هوا نباشد گوش نمي شنود و اين لطايف دقيقه از عنايات الهي است كه حكيم و قادر و توانا و داناست.

فرمود اي مفضل تو يك كور را در نظر بگير ببين چه عواملي رخ داده كه او نابينا شده است البته خللي به او رسيده كه آن عضو از كار افتاده پيش روي خود را نمي بيند و ميان رنگها فرق نمي گذارد و صورت نيك و بد را تميز نمي دهد و اگر در پرتگاهي قرار گيرد تميز نمي دهد - و اگر دشمني به روي او شمشير بكشد امتناع نمي نمايد و هيچ صنعتي از او صادر نمي شود كور در نوشتن و صنايع دستي عاجز است فقط تندي فهم او تا حدي از اين مخاطره جلوگيري مي كند وگرنه چون سنگي بي خاصيت خواهد بود.

همين طور كسي كه سامعه و حس شنوائي ندارد بسياري از امور زندگي او مختل مي گردد چه از لذت مخاطبه و محاوره و نغمات دلربا و الحان روح افزا محروم است - مردم در سخن گفتن با او سخت در زحمت مي افتند و دلتنگ مي شوند او خودش هم از اخبار مردم و حوادث وقايع روز چيزي نمي شنود بلكه مانند غايبان يا مردگان و بي عقلان و چهارپايان است هر ضرري كه متوجه حيوان است به او هم مي رسد.

پس انسان است كه به حكمت خداي عالم با حواس ظاهري و باطني خود به همه چيز مي رسد و از همه نعم الهي بهره مند مي گردد.

مفضل گفت پرسيدم پس چرا برخي از مردم بعضي از جوارح آنها مفقود مي باشد و باز اختلالي در آنها به هم مي رسد امام (ع) فرمود اين براي تأديب و موعظه است براي كساني كه مبتلا مي شوند چنانچه پادشاهان تأديب مي كنند مردم را تا اعمال قبيحه را ترك كنند و ديگران نيز از احوال آنها عبرت و سرمشق گيرند و اگر مرتكبين خطا و لغزش توبه كنند و بازگشت به خدا نمايند و شكر نعمت حق به جاي آرند خداوند پس از مردن آنها آن قدر ثواب به آنها عنايت مي فرمايد كه ثواب هاي اين جهان را حقير و ناچيز مي شمارند و اين ابتلائات را راحت مي گيرند و اگر بنا شود در آن روز آنها را مخير كنند بين برگشتن به دنيا
يا ماندن در آخرت حاضر مي شوند به دنيا برگردند و مبتلا به مصائبي گردند تا ثواب و رحمت حق شامل آنها شود.