امام صادق و حلم


حلم و بردباري و شكيبائي براي مرد مولود علم و ايمان است امام علم چون مردي دانا بود كه طريق عمل خود و علم اليقين نتيجه كار پيدا كرد و بردباري در سير خود نشان مي دهد زيرا مطمئن است مقدمات صحيح نتيجه صحيح دربر دارد - اما ايمان موجب حسن ظن به خدا مي گردد و از طرف ديگر يقين دارد كه خداوند اجر هيچ عملي را ضايع نمي گذارد و هر چه مقدر است مي رسد بنابراين در هر كار و عمل حوصله و شكيبائي نشان مي دهد و عاقبت كار را به خدا وامي گذارد با ايمان كامل كه خداوند بهترين كفيل امور است كه حسبي الله و كفي و سمع الله لمن دعا بالاخص كه خلوص نيت و پاكي انديشه هم در كار باشد هر قدمي و هر قلمي براي رضاي خدا برداشته شود.


ترديدي نيست كه امام در مرحله علم و ايمان بر همه مردم تقدم دارد و تفوق داشته و لذا حلم و حزم و بردباري از صفات خاصه آنها است چنانچه اميرالمؤمنين در غصب حقي كه موجب انحراف هزاران سال مردم گرديد بردباري نشان داد و حقايق را به عناوين مختلف بيان كرد ولي حلم نمود و به كار ارائه طريق خود پرداخت.

اين حلم مظاهرش در امام حسن مجتبي عليه السلام به شدت ظهور و بروز داشت كه در كتاب او شرح داده شد و در سيدالشهداء به صورت ديگر تجلي نمود كه عقول مات و متحير گرديد.

حلم در اشخاص تا آنجا ممدوح و مطلوب است كه از حدود فضيلت و شرع تجاوز نكند حلم معاويه هم زياد بود اما در حد شرعي و اخلاقي نبود او براي اعمال اغراض پليد خود هزاران فحش و دشنام به او مي دادند اثري در او نمي كرد و اگر به ناموس و دين او هم تجاوز مي كردند باز حلم مي ورزيد كه آنجا تعبير به عدم غيرت و حميت مي شود و لذا بايد فرق حلم را با غيرت تشخيص داد كه تجاوز به حدود اخلاقي و ناموسي و ديني نكنند.

حلمي كه ائمه معصومين داشتند در قبال فريب ها و تجاوزها و تعديات دشمن يا لغزشها و خطاياي خدمه و زيردستان بود كه بسيار مي شد در قبال آن لغزشها مي بخشيدند و نه تنها مي بخشيدند بلكه به آزادي و سرمايه دادن آنها را آزاد و رها مي ساختند و به احسان و نيكوئي تلافي مي نمودند تا كرايم اخلاق خود را نشان دهند.

چنانچه در كتب تراجم ائمه گذشته ديديم چگونه از خطاياي خدمه يا دشنام و شماتت ظلمه و جهله مي گذشتند و آنها را به مال و عواطف و احسان و انعام شرمنده مي ساختند.

گاهي مي شد امام صادق عليه السلام مشغول نماز بودند دشمنان گدايان بي معرفت را تحريك مي كردند بروند در خانه او دشنام بدهند و چيزي طلب كنند امام ششم از نماز فارغ مي شد و او را با عواطف ولايت خود مورد اكرام قرار مي داد به او لباس و خوراك و درهم و دينار مي داد و راضي و خشنود و شرمنده برمي گردانيد.

حلم و بردباري در حوادث و انقلابات مانند ساير صفات رقيقه ظهور و آشكار مي گردد و سرانجام و وقايع فوق العاده اجتماعي محك براي آدمي است تا چگونه آشكار گردد معلوم شود در حوادث تا چه در حد مقاومت مي تواند نمايد و چگونه امتحان مي دهد امام صادق عليه السلام در اين حوادث مي فرمود:


اني لاحب ان يعلم الله اني اذللت رقبتي في رحمي و اني لا ابادر اهل بيتي اصلهم قبل ان يستغنوا عني. [1] .

قريب بدين مضمون كه من دوست مي دارم خدا هم مي داند كه در رحمت او ذليل و حقير باشم و هيچ وقت اهل بيت خود را به نماز وانمي دارم مگر آن كه آنها را از خود بي نياز كرده باشم - زيرا تا سير نباشند تقوي نخواهند داشت - در حوادث مقدار نيروي روحي مرد آشكار مي گردد در اين حوادث معلوم مي شد كه فرق بين ابوعبدالله الصادق با ساير اولاد علويين چيست؟ هر يك مي آمدند خود را طلبكار مي دانستند و تندي و خشونتي مي كردند امام با آنها به مهر و محبت رفتار مي نمود - يا از روي حرص و آز و خصومت در مقام قتل او برمي آمدند يا سعايت در حق او مي كردند چه مقام و رياست اگر چه روحاني و آسماني بود محسود ديگران قرار مي گرفت و بدانديشان يا حسودان با مخالفان تماس مي گرفتند و بدگوئي و سعايت مي كردند. امام ششم همه آنها را حلم و حزم مي كرد و به همه با ارفاق و عطوفت و مهرباني رفتار مي نمودند و هر بدي را كه از آنها صادر مي شد به نيكوئي و احسان تلافي مي كرد تا موجب انفعال و شرمندگي آنها شود - هر كس با او قطع رابطه مي كرد او خود به ديدن و صله ي رحم او مي رفت و عوض بي مهري او به لطف و كرامت عمل مي كرد. هر كس جفا مي نمود به بر و احسان پاسخ مي داد و هر كس قساوت و بدزباني نشان مي داد عاطفت - احسان مي ديد مخصوصا همين حسن اخلاق منصور را خيلي ناراحت كرده بود.

در تحولات سياسي كه براي محمد بني الحسن در بيعت با مردم كوفه رخ داد و شيوخ بني الحسن با رجال و اعيان مدينه به كوفه رفتند، امام صادق عليه السلام با اين عمل مخالف بود و معذلك با احترام آنها پسران خود را به كمك بني اعمام فرستاد نرفتن امام صادق عليه السلام شخصا سبب دشنام و شماتت بدانديشان شد و در حق او سعايت مي كردند ولي او با حلم و بردباري پاسخ مي داد و به عواطف و اكرام و انفاق و انعام آنها را ساكت نمود و اشتباه آنها را به خودشان ثابت كرد.

يك روز غلامش را براي انجام كاري فرستاد او درك مطلب نمي كرد و نمي توانست اين وظيفه را انجام دهد و بگويد چه كرده ام يا چرا نمي توانم انجام دهم يا نمي خواست آنچه شنيده بود بازگو نمايد. [2] .


فقال عليه السلام ان الحيا و العفاف و العي - عي اللسان لاعي القلب من الايمان و الفحش و البذاءة والسلاطة من النفاق.


پاورقي

[1] بحارالانوار ص 967 ج 18.

[2] بحارالانوار ج 11.