مردن ميراب مرگ مقسم آب زمزم


يك روز امام صادق عليه السلام با برخي از اصحابش مشغول غذا خوردن بودند به غلامش فرمود برو از آب زمزم كوزه اي بياور غلام رفت و آمد دست تهي برگشت گفت غلامي كه مقسم آب است مي گويد آب به عراقيها نمي دهم و نگذاشت آب بردارم حضرت زبانش حركت مي كرد دعائي مي خواند.


باز فرمود برو مي تواني آب بياوري اين بار كه رفت و برگشت رنگش پريد گفت غلامي كه محافظ آب زمزم بود در چاه افتاد جنازه او را از آب چاه بيرون كشيدند.

يكبار ديگر براي آب آوردن فرستادند كه حافظ آب مانع شد غلام دست خالي برگشت و گريه كنان بود حضرت امام صادق عليه السلام دست به دعا برداشت فرمود اللهم اعم بصره اللهم اخرس لسانه اللهم اصم سمعه.

آنگاه فرمود برگرد برو او تو را نخواهد ديد و چشمش تو را نمي بيند و گوشش صداي تو را نمي شنود زبانش نمي تواند تكلم كند غلام امام آمد آب برداشت و برگشت. [1] .

اسماعيل بن عبدالعزيز روايت مي كند كه امام صادق عليه السلام به من فرمود آبي در متوضاي من حاضر كن چون آب حاضر كردم و برگشتم درباره او صفات ربوبي را ثابت مي كردم حضرت بي تأمل برگشت فرمود اي اسماعيل بنائي نساز كه از آن طرف واژگون گردد فرمود در حق ما هر چه مي خواهيد بگوئيد ولي در امكان نه در واجب الوجود - اسماعيل مي گفت من در حق او صفات ربوبي را معتقد بودم و چون اين تعليم را داد از عقيده خود برگشتم فرمود تنزلونا عن الربوبيه و قولوا ماشئت ما را پائين تر از واجب الوجود بياوريد در حد امكان و هر چه خواستيد بگوئيد.

در بصائر الدرجات است كه ابي حلال مي گفت مردم در حق جابر بن يزيد جعفي و احاديث و اعاجيب او اختلاف مي كردند من خدمت امام صادق عليه السلام رفتم از آن حضرت بپرسم فرمود خدا رحمت كند جابر بن يزيد جعفي را كه راست مي گفت هر چه از ما روايت كرده درست است و خدا لعنت كند مغيرة بن شعبه را كه دروغ بر ما مي بست و دروغي را به ما نسبت مي داد.

عمر بن يزيد گفت رفتم حضور امام صادق عليه السلام مريض بود با خود گفتم آيا پس از او امام كيست؟ پس از لحظه اي رو به من كرد فرمود من از اين كسالت نخواهم مرد و وصي خود را به تو معرفي مي كنم.

جميل بن دراج وعايد حضور امام صادق عليه السلام شرفياب شدند. امام عليه السلام مسئله را بحث كرد و پس برخاستم بيرون آمديم به عايد گفتيم چرا حاجت خود را نگفتي گفت حاجتم همان مسئله اي بود كه خودش مطرح و تجزيه و تحليل فرمود.



پاورقي

[1] كتاب خرايج و جرائح قطب الدين سعدالله بهة الله راوندي متوفي سال 573.