فقراي سايبان


در سايبان بني ساعده شب ها فقرا جمع مي شدند و آنجا آسايشگاه مستمندان بود.

در تاريكي شب كه باران مي باريد و سورت هوا چهره ها را تهديد مي كرد امام صادق هميان بزرگي به دوش كشيد و از خانه بيرون رفت معلي بن خنيس كه از اصحاب و ياران نزديك و ناظر خرج منزل امام صادق بود متوجه گرديد كه از امام از خانه بيرون رفت او هم متعاقب امام بيرون آمد به قصد آنكه امام را در اين تاريكي شب تنها نگذارم - تا چند قدم فاصله مي رفت و شبح امام را مي ديد ناگهان صدائي خفيف شنيد حس كرد از دوش امام چيزي افتاد امام سربلند كرد عرض كرد پروردگارا اين را به ما برگردان معلي پيش رفت و سلام كرد امام صداي او را شنيد فرمود معلي تو هستي - بلي معلي هستم.

دقت كرد ديد نان ها از هميان به زمين ريخت خم شد جمع كرد.

امام صادق عليه السلام فرمود به من بده معلي گفت اجازه دهيد من همراه بياورم.

امام فرمود اين كار خود من است از تو سزاوارترم - آنچه ريخته بود در هميان نهاد بر دوش كشيد و به راه افتاد به طرف سايبان بني ساعده رسيد معلي ديد جمعي از فقرا جمعند امام نان ها را بين آنها تقسيم كرد بدون آنكه بگذارد او را بشناسند.

معلي پرسيد آيا آنها دوستدار شما خاندان هستند؟

فرمود نه اما مستمند و بينوا مي باشند اگر از شيعيان ما بودند براي آنها نمك و خرما هم مي آوردم [1] .



پاورقي

[1] بحار الانوار مجلسي ص 110 ج 11 - وسائل ص 49 ج 2.