امام صادق و فلسفه


فلسفه در اسلام به دو قسمت تقسيم شده فلسفه طبيعي - فلسفه الهي - در فلسفه طبيعي دانشمندان بزرگي فراوان در جهان بوده اند كه در نشئه عالم طبع بررسي ها كرده از راه تجزيه و تحليل مواد و عناصر مركبه تحقيقاتي نموده اند و كشفيات عميقي كرده اند كه امروز مظاهر آن در تمدن جهان كاملا مشهور است - راديو - تلويزيون - شكستن اتم - موشك قاره پيما - دست اندازي بر اقمار و ستارگان و مطالعه در امور فلكي نمونه اي از فلسفه طبيعي است.

ولي در فلسفه ماوراء يا فلسفه الهي كمتر به آن مقام رسيده اند زيرا وصول به اين مقام مبتني بر تقوي و فضيلت نفساني است در فلسفه طبيعي رموزي از فلسفه الهي باقي است ولي روحانيت و معنويتي وجود ندارد زيرا سر و كار همه با ماده و مواد عنصري است و همين نكته گروهي را در ماده نگاهداشته و نگذاشته از مرز ماده حركت كنند و لذا بيشتر فلاسفه مادي در همان حد مانده و استعداد درك لطايف معنوي را نداشتند.

اين توقف در ماديات نتيجه چنين داده كه از روحانيت انسانيت محروم ماندند چه علوم طبيعي انسان را به مراحل يقين نمي رساند و هدف انسان نيل به مقام يقين است. همانطور كه تجزيه و تحليل عناصر تركيبي نتيجه مفيد كشف مواد ديگري را مي دهد در تجزيه و تحليل عقايد معنوي و لطايف روحي هم نتيجه يقين و كشف ماوراء حاصل مي گردد و از همين راه بود كه باب مدينه علم ندا نمود لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا اگر همه پرده ها را بالا بزنند بر يقين علي بن ابيطالب عليه السلام چيزي افزوده نمي گردد.

اين احراز مقام آسماني براي تحقيق و تبحر در علوم روحاني و احاطه به ماوراء عالم ماده بوده.

ماده نيروي نشئه عالم طبع است و روحانيت نيروي غيرقابل اشاره حسيه عالم ماوراء است كه به همه جا مي توان دست يابد.

سعادت انسان در اين است كه از مسير ماده رو به كمال راه يابد تا به كمال معنويت برسد اين سير طبيعي از ماده به معني بين نواميس عالم طبع عوامل تكامل مراتب انسانيت است اين معنويات كه در لسان شرع از آن به عقايد تعبير مي شود - غايت و هدف نهائي است كه همه انبياء براي نيل به آن سعي بليغ مصروف داشتند.

دسته اي از بشر گمان كرده اند به معنويات مي توانند برسند بدون آن كه به شرع و احكام اديان آسماني متوسل گردند در حالي كه علم و معاني هر قدر نيرومند باشد به حقايق راه ندارند مگر به رهبري تقوي و لذا فرموده العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء و آن كس كه لايق افاضه اشراقي نور علم است كسي است كه بحليه فضيلت تقوي خورد را آراسته باشد و اين تقوي هم جز از راه دين ميسر نيست.

و لذا همواره رموز حقايق را دين رهبري مي كند و عقل درمي يابد نه آنكه عقل خود دريابد رهبري از دين است و ادراكات علل و عوامل عقلي آن از علم است و لذا اعيان ثابته را دين معرفي مي كند و عقل تصديق مي نمايد به همين جهت بسياري از علماء كه در دين نقصي داشته در علوم متحير و مبهوت و متفكر و حيران و سرگردان و بالاخره ديوانه شده اند در حالي كه مرد ديندار و متدين انحرافي نيافته است به حكم شرع قبول كرده و به حكم علم به يقين رسيده است.

همين نكته اعتراف و اذعان به عوالم غيب را تأييد مي كند كه علم در بدايت امر به عوامل غيبي دست نيافته بلكه مذهب و دين غيب و شهود را تعليم كرده و پس از آن علم فلسفه آن را دريافته است.


اما بايد اين نكته را هم گفت كه عقل براي قوه قضائيه علمي و فكري است كه از راه دين احكام و قوانين را قبول كند و از راه عقل قضاوت نمايد و صلاح و فساد آن را مشخص كند و البته اين امتياز با تجزيه و تحليل عقلي از راه علم و استدلال و برهان انجام مي يابد تا در آغوش موفقيت و حقيقت برسد - و اين روش علمي را ما در مكتب امام جعفر صادق (ع) مشاهده مي كنيم كه نيل به حقايق را از راه ادراك احكام شرع دانسته و جز از اين راه كسي به حقيقت نمي رسد - و اكنون به اين روش پرورش مي رسيم [1] .

فلاسفه اسلام براي وقوف به موجودات عالم و معرفت در حقيقت وجود آنها موجودات را دو قسم تشخيص داده اند.

اول - موجوداتي كه ماده ندارند و محسوس نيستند بلكه فقط به حس عقل دريافته مي شوند مانند:

نفس - عقل يا به عبارت جامع كلي مجردات و معقولات.

دوم - آن قسم موجودي كه ماده دارند و به حس ظاهري درمي آيند كه آنها اجسام هستند در جسم هم دو اصل ملاحظه مي شود يكي شكل - و مقدار ديگر تغييرات و تبدلات زيرا مشاهده مي شود كه كليه اجسام همواره در حال تغيير و تبديل و تبدلند و كنكاش فلاسفه براي علم به احوال متغير اجسام است - يعني مي خواهند مراتب مختلف تجزيه و تحليل اجسام را در تركيبات مختلفه دريابند - چنانچه امروز به اين نتيجه رسيده اند كه عناصر همه يك عنصر هستند در تركيبات مختلف اسامي مختلف گرفته اند بنابراين حكمت نظري سه شعبه مي گردد.

1- علم به معقولات و مجردات كه آنرا به اسامي فلسفه اولي و الهيات و ما بعدالطبيعه يا ماوراء ماده گويند.

2- علم به احوال جسم است از حيث شكل و مقدار كه آنرا رياضيات يا علوم تعليمي گفته اند.

3- علم به احوال جسم از حيث تغييرات و تبدلات و آنرا طبيعيات ناميده اند و چون براي علم به احوال جسم به سبب اينكه علت فهم تغييرات و تبدلات جسم منتسب به قوه اي است كه در جسم است و آن را طبيعت مي گويند و براي فلسفه منطق را مقدمه قرار داده و از طبيعيات شروع كرده به الهيات خاتمه مي دهند.


پاورقي

[1] اين قسمت از كتاب فلسفه الامام الصادق (ع) تأليف شيخ محمد جواد جزائري اقتباس و ترجمه شده است.