ام داود كيست؟


داود بن حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام از جوانان هاشمي و علوي است كه معاصر امام صادق عليه السلام بود و منصور امر كرد او را هم مانند ساير سادات علوي و ذراري بني فاطمه دستگير نموده زنداني كنند و بعد يك يك را در ميان ديوارهاي بغداد بگذارند.

مادر او دايه و مرضعه و پرستار امام جعفر صادق عليه السلام بود و چون فرزندنش را زنداني كردند به تعليم امام ششم به دعائي متوسل شد كه خداوند او را از زندان نجات داد.

شأن تعليم اين دعا اين است كه منصور دوانقي عبدالله بن حسن مثني را با جمعي از اولاد ابوطالب پس از كشتن محمد و ابراهيم زنداني كرد و داود بن حسن را به زنجير بست - مادرش از فرزند خود مدتي بي خبر ماند و از عراق و زندانيان خبري نيامد - به حضور امام صادق عليه السلام شكايت كرد و تضرع و زاري نمود حضرت به او دعائي و طريقه توسلي تعليم فرموده كه در كتب ادعيه بدين شرح است:

شيخ در مصباح مي نويسد عمل ام داود عبارت است از سه روز روزه روزهاي 13 / 14 / 15 ماه رجب و هر روز در زوال آفتاب غسل كند و نماز ظهر و عصر را با كمال طمأنينه بخواند و در خلوتي باشد كه چشمش به چيزي برخورد نكند كه حواسش پرت شود و مانع توجه او گردد پس از نماز صد مرتبه سوره حمد و صد بار سوره اخلاص و ده بار آيةالكرسي بخواند پس از آن سوره انعام و بني اسرائيل و كهف و لقمان و يس و صافات و حم و سجده و حمعسق و حم دخان و فتح و واقعه و ملك و ن و اذا السماء انشقت و مابعدش را تا آخر قرآن بخواند چون از اين اعمال فارغ شود رو به قبله دعائي كه در ص 142 مفاتيح محدث قمي نقل شده بخواند آنگاه سجده كند و روي بر خاك نهد و هر دو طرف صورت بر خاك گذارد و دعاي سجده را بخواند و با حالت گريه و تضرع و توجه حاجت خود را طلب كند كه حالت گريه آن نشانه استجابت دعا مي باشد.

مجلسي در زادالمعاد مي فرمايد ام داود گويد اين عمل را كردم و اثري از آن نديدم و گاهي خبر مي رسيد كه داود را با پسران عم او زير عمارت زنده زنده گذاشته روي آن را مي پوشاندند و بر دلتنگي من افزوده مي شد تا به حضور امام صادق عرض كردم خبري از عراق نشد فرمود دعاي استفتاح خواندي گفتم خواندم فرمود به آن دعا درهاي آسمان گشوده مي شود و حتما مستجاب مي گردد.

در همين ايام بود كه مردي آمد مژده داد كه داود را ديدم من شادمان به استقبال او رفتم ديدم سواره از عراق آمد وارد مدينه شد.

از او پرسيدم كار تو چگونه گذشت گفت زندان بودم تا روز نيمه ماه رجب شد در خواب ديدم زمين را كشيدند و تو را ديدم روي حصير نشسته نماز مي خواني و اطراف تو مرداني بودند كه سرهايشان به طرف آسمان بود و تسبيح خدا مي كردند جدم رسول خدا در آن ميان بود - شب شد منصور مرا احضار كرد و گفت او را آزاد كنيد و ده هزار درهم به من انعام كرد و شتري تندرو به من داد كه نزد تو بازگردم - اينك رسيدم ام داود جريان را به حضور امام صادق عرض كرد فرمود در اثر دعا منصور او را رها كرد.