خبر صفوان بن مهران جمال


در اين خبر مي گويد مردي از قريش مدينه از بني مخزوم نزد منصور خليفه رفت و اين جريان پس از قتل محمد و ابراهيم پسران عبدالله بن حسن بود - او رفت گفت جعفر بن محمد عاملي دارد در كوفه به نام معلي بن خنيس كه اموالي از شيعه مي گيرد براي او به مدينه مي فرستد و او با اين پول ها محمد بن عبدالله بن حسن را كمك مي كرد منصور از اين سعايتي كه آن مرد مخزومي نمود درباره امام ششم سخت برآشفت و به والي مدينه نوشت جعفر بن محمد را تحت نظر بگير كه هيچ كس با او ملاقات نكند و با يك مرد مطمئني او را به تنهائي تحت الحفظ به عراق بفرست.

صفوان جمال مي گويد امير مدينه فرستاد مرا خواست كه كي عازم عراق هستي گفتم فردا صبح گفت يك شتر كه خرج آن به عهده من است حاضر كن حاضر نمودم صبح فردا امام صادق را سوار نمود به طرف عراق حركت كرديم تا نزديك منصور رسيديم اجازه داد وارد شديم و امام ششم را نزديك خود نشانيد و آنگاه قصه رافع علي بن عبدالله را نقل كرد كه به من خبر دادند تو به وسيله معلي بن خنيس از شيعيان عراق پول مي گيري و پسران حسن را تقويت عليه سلطنت من مي كني.

فقال عليه السلام معاذالله منصور گفت قسم ياد مي كني در برائت خود فرمود آنها را احضار كن فرستاد رافع را آوردند و با كمال گستاخي همان عبارات را گفت امام فرمود اي مرد سوگند ياد مي كني در گفتار خود - گفت آري آنگاه آن مرد ابتداء سوگند نمود فرمود اين طريق سوگند نيست آنچنان كه من مي گويم سوگند ياد كن تا سوگند به آن ترتيب ياد كرد همان جا سكته نمود و مرد و منصور دانست كه اين سعايت روي دشمني است و امام صادق را محترما و معزز با جوائز و صلاتي فراوان بازگردانيد.