اسارت و قتل آل حسن


حسن بن زيد مي گويد روزي در مدينه بين قبر و منبر ايستاده بودم ناگهان عده اي توجه مرا جلب كردند و آنها اولاد حسن بودند كه از خانه مروان با ابي ازهر به ربذه مي بردند تا اذيت و آزار كنند در همان حال جعفر بن محمد نزد من فرستاد چون حضورش رفتم فرمود چه ديدي گفتم اولاد حسن را ديدم كه آنها را با محمل و كارواني مي بردند.

امام جعفر صادق فرمود بنشين نشستم دست به دعا برداشت و سر به آسمان بلند كرد دعاي بسيار خواند سپس غلام خود را صدا كرد فرمود برو از حال اين قافله خبر بياور غلام رفت و برگشت گفت در حال حركتند كم كم نزديك مي شوند از پشت پرده نازك و سفيدي به تماشاي آنها پرداخت در حالي كه اشك از محاسنش جاري مي شد.

حسن بن زيد گويد آنگاه امام صادق رو به من كرد فرمود به خدا سوگند احترام خدا را درباره خاندان او مراعات نكردند و قافله همچنان مي رفت تا از چشم ناپديد شد و امام صادق سربلند كرد عرض كرد الهي آنها را كه به آل علي چنان ستم مي كنند در فشار گرفتاري قصاص كن.

منصور دستور داد آل حسن را در ربذه زنداني كنند و عبدالله محض را با برادرانش در حالي كه به بند بسته بودند به طرف عراق از راه نجف برده در قصر ابن هبيره در مشرق كوفه نزديك بغداد زنداني نمايند و عبدالله هم در رنج زندان بود و كسي از او خبر نداشت تا بعد از مدتي فهميدند كه به قتل رسيده است. [1] .


پاورقي

[1] مقاتل الطالبيين ص 225.