امام صادق و منصور عباسي


چون سفاح در سال 136 درگذشت و منصور دوانيقي روي كار آمد دوره سختي زندگي امام صادق شروع شد خيلي بر آن حضرت سخت گرفت منصور مردي شقي و سفاك و بي عاطفه و بي باك بود و به راستي مصداق (اتق شر من احسنت اليه) در حق او ظهور و بروز داشت هر كس در حق او خوبي كرد به ناجوانمردي با او بدي نمود و او را كشت.

منصور در سال 136 به خلافت رسيد و تا سال 148 كه رحلت امام صادق است 12 سال مدت خلافتش معاصر با آن حضرت و 10 سال ديگر هم پس از آن حضرت باقي بود كه 22 سال خلافت نمود.

منصور در اين مدت هشت بار امام صادق را به قصد كشتن احضار نمود و سخت بر او كار را تنگ گرفته بود و او را از معاشرت اجتماعي و مردم را از ملاقات و رفتن نزد او منع كرده و به قدري فشار آورد و مشكلات در كار ايجاد كرد كه دل امام ششم از دست او به تنگ آمد سيد بن طاوس نقل مي كند كه ربيع حاجب وزير منصور بوده گفت يك روز خليفه مرا طلبيد گفت مي بيني جعفر چه مي كند به خدا قسم نسلش را برمي اندازم - آنگاه يكي از امراي لشكري را احضار كرد گفت برو و بي خبر به خانه جعفر بن محمد داخل شو و سر او و سر پسرش موسي را براي من بياور.

چون آن امير وارد مدينه شد حضرت فرمود دو ناقه آوردند و بر در خانه نگاه داشتند و اولاد خود را جمع كرد در محراب نشست و مشغول دعا شد امام موسي عليه السلام فرمود من ايستاده بودم آن امير با لشكر خود به درب خانه آمد امر كرد سرهاي آن دو ناقه را بريدند و برگشت چون به نزد منصور رفت گفت آنچه فرمودي اجرا كردم و كيسه را نزد منصور گذاشت منصور سر كيسه را گشود ديد سر دو ناقه است پرسيد اينها چيست گفت ايهاالامير چون وارد خانه جعفر بن محمد شدم سرگيجه گرفتم و دنيا در نظرم تار شد و دو شخص ديدم در نظرم چنان نمود كه جعفر و پسر او است حكم كردم سرهاي آنها را بريدند در كيسه نهادم براي تو آوردم منصور گفت آنچه ديدي به كسي مگوي و احدي را بر اين معجزه مطلع مكن و تا او زنده بود كسي واقف نشد.