امام صادق و بني عباس


در كتاب زندگاني سيدالشهداء شمه اي از بني اميه در تاريخ نقل كرديم و در كتاب ديگر اجمالي از بني عباس بحث نموديم و در كتاب امام محمد باقر عليه السلام تفاوت اين دو سلسله را از جهت ظلم و ستمي كه به خاندان اهل بيت طهارت و رسالت كردند به اجمال متذكر شديم اينجا فقط مي خواهيم برخورد بني عباس را با امام صادق عليه السلام نقل كنيم - تا مقدمه مطالب بعد گردد.

ديديم كه مردم از ستم بني اميه به تنگ آمدند و ايرانيان غيور با آشنائي به مقام شاه ولايت عليه بني اميه قيام كردند و مردم را دعوت به خلافت علويين پس از شهادت سيدالشهداء نمودند و آن قدر پافشاري و اصرار ورزيدند تا دولت اموي روزافزون ضعيف شد و ابومسلم خراساني متعاقب استقلال علويان طبرستان دم از استقلال مي زد و مردم را به خلافت امام زين العابدين و امام محمد باقر و فرزندان ديگر آنها دعوت مي كردند كه امام چهارم و پنجم نپذيرفتند و زيد و يحيي هم شهيد شدند و در اين تحول تاريخي بني عباس بنا بر مقدرات قدم پيش نهادند و صورت دعوت از نام علويين به نام بني عباس درآمد و با سقوط بني اميه ابومسلم خراساني به كمك ايرانيان غيور زمام را از دست آل مروان گرفت و به دست بني عباس سپرد و ابوالعباس سفاح را به شرحي كه در تاريخ مفصل اسلام نوشتيم به خلافت نشاند.
امام جعفر صادق كه اين مقام را رد كرد و فرمود مقدر نيست در خاندان ما باشد و خبر از خلافت سفاح و منصور داد در بدايت امر سفاح مزاحم حال آن حضرت نشد ولي منصور كه به قدرت علمي و فضيلت و تقواي امام ششم پي برد در مقام برآمد كه او را از ميان بردارد مبادا معارضي براي خلافت او خروج كند - و با سياستي مزورانه با خاندان آل حسن و علي عليه السلام عمل مي كرد و هر دم از يكي مي بريد به ديگري مي پيوست و هر كدام را مرعوب و مجذوب مي نمود.