ياران حضرت صادق


اول: ابان بن تغلب (بفتح تاء و سكون غين و كسر لام) ابان بن تغلب از آل بكر بن وائل و از اهل كوفه به شمار مي رفته.

ابن داود در كتاب خود مي نويسد: ابان بن تغلب تعداد سي هزار حديث از حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله حفظ كرده بود.

محدث قمي در كتاب تحفة الاحباب مي نگارد: حضرت باقر آل محمد صلي الله عليه و آله به ابان بن تغلب مي فرمود: در مسجد مدينه بنشين و براي مردم فتوا بده! زيرا من دوست دارم كه در ميان شيعه ي من شخصي نظير تو ديده شود.

ابان بن تغلب در سنه ي (141) هجري از دنيا رفت. رحمة الله عليه.

دوم: بريد (بضم باء و فتح راء) ابن معاويه ي عجلي. حضرت صادق عليه السلام مي فرمود: اعلام و اوتاد دين چهار نفرند: 1- محمد بن مسلم 2- بريد بن معاويه 3- ليث بن بختري مرادي 4- زرارة بن اعين و...

اين چهار نفرند كه راجع به حلال و حرام نجباء امناء خدا به شمار مي روند اگر ايشان نبودند آثار نبوت منقطع و مندرس مي شد.

بريد بن معاويه در سنه ي (150) هجري وفات يافت.

سوم: ابوحمزه ي ثمالي (بضم ثاء) نام اين مرد با سعادت: ثابت بن دينار بود.

روايت شده كه وي دختركي داشت، آن دخترك به زمين افتاد و دستش شكست. وقتي دست او را به شخص شكسته بندي نشان داد وي گفت: دست اين دختر شكسته و بايد آن را ببنديم.

ابوحمزه پس از اينكه به حال دخترك خود رقت نمود گريست و در حق وي دعا كرد. همين كه آن شخص شكسته بند خواست دست آن دختر را ببندد ديد اثر شكستگي ندارد. بدست ديگرش نظر كرد ديد آن نيز عيبي ندارد، لذا گفت: دست اين دختر عيبي ندارد!!

چهارم: زرارة (بضم زاء) ابن اعين (بفتح همزه و سكون عين و فتح ياء) شيباني. مقام و منزلت اين مرد با سعادت بيش از آن است كه در اين كتاب نوشته شود. اهميت اين دانشمند را همين بس كه حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله درباره ي وي فرموده:

اگر زراره نبود جا داشت كه من بگويم: اخبار و احاديث پدرم (حضرت باقر عليه السلام) از بين مي رفت.

زراره در موقع شهادت حضرت صادق عليه السلام مريض بود و به فاصله ي دو ماه بعد از رحلت حضرت صادق از دنيا رفت.

پنجم: صفوان بن مهران اين صفوان رواياتي از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده است. وي همان كسي است كه شتران خود را براي سفر حج به هارون الرشيد كرايه داد.
موقعي كه به حضور حضرت موسي بن جعفر عليه السلام رسيد آن بزرگوار به او فرمود:اي صفوان! همه چيز تو نيكو و پسنديده است، فقط يكي از اعمال تو پسنديده نيست و آن اين است كه شتران خود را به هارون الرشيد كرايه مي دهي؟!

عرض كرد من شتران خود را به منظور سفر معصيت و لهو و لعب كرايه نمي دهم بلكه براي راه مكه است كه من كرايه مي دهم و از طرفي هم من خودم مباشر عمل نيستم بلكه غلامان من متصدي هستند.

امام كاظم فرمود: آيا كرايه ي شتران خود را از او طلبكار نيستي؟

صفوان گفت: چرا.

فرمود: آيا دوست نداري كه ايشان باقي باشند تا كرايه ي تو را بپردازند؟!

صفوان گفت: چرا.

فرمود: كسي كه بقاء ايشان را دوست داشته باشد از آنان خواهد بود و كسي كه از آنان باشد با ايشان در جهنم خواهد بود!!

صفوان رفت و كليه ي شتران خود را فروخت. همين كه هارون الرشيد از اين جريان آگاه شد به صفوان گفت: به خدا قسم اگر براي حسن صحبت و رفاقت تو نبود تو را مي كشتم.

ششم: مؤمن الطاق. نام اين مرد مجاهد: محمد بن علي بن نعمان است. مخالفين يعني اهل تسنن او را شيطان مي گفتند. وي در يكي از محله هاي كوفه كه آن را طاق المحامل مي گفتند دكاني داشت.

در زمان اين مؤمن الطاق پول هاي قلبي (يعني پول هاي ساختگي كه خالص نبودند) پيدا شده بود، چون داخل آن پول ها مغشوش بود كسي آنها را تشخيص نمي داد ولي هر گاه آن پول ها بدست مؤمن الطاق مي رسيد، وي تشخيص مي داد بدين لحاظ بود كه مخالفين او را شيطان الطاق مي گفتند.

يك روز ابوحنيفه به مؤمن الطاق گفت: شما شيعيان برجعت (محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله) اعتقاد داريد؟!

مؤمن الطاق گفت: آري.

ابوحنيفه گفت: پس مبلغ پانصد (500) اشرفي به من قرض بده تا موقعي كه به دنيا برگشتم به تو بپردازم.

مؤمن الطاق گفت: تو يك ضامن از براي من بياور كه هر گاه به دنيا برگشتي به صورت انسان خواهي بود تا من به تو پول بدهم، زيرا مي ترسم كه به صورت بوزينه برگردي و من نتوانم وجه خود را از تو وصول نمايم!!

موقعي كه حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله از دنيا رفت ابوحنيفه به مؤمن الطاق گفت: امام تو وفات كرد؟!

وي در جوابش گفت: آري امام من رحلت كرد ولي امام تو (كه شيطان است) تا روز قيامت نخواهد مرد.

قاضي نور الله در كتاب مجالس المؤمنين مي نگارد: يك روز ابوحنيفه با ياران خود در يكي از مجالس نشسته بود، در آن اثناء ديدند مؤمن الطاق از دور پيدا شد و متوجه ايشان گرديد. وقتي نظر ابوحنيفه به وي افتاد از روي تعصب و عناد به اصحاب خود گفت:
قد جائكم الشيطان.

يعني شيطان نزد شما آمد. همين كه مؤمن الطاق اين مقاله را شنيد و نزديك ايشان رسيد در جواب ابوحنيفه و يارانش اين آيه را تلاوت كرد.

انا ارسلناالشياطين علي الكافرين تؤزهم ازا

يعني ما شياطين را بر كافرين فرستاديم تا ايشان را بجنبانند يك نوع جنبانيدن مخصوصي (يعني آنان را بر عليه مسلمين تحريك نمايند)

هفتم: محمد بن مسلم. محمد بن مسلم مردي ثروتمند و عالي قدر بود.

زرارة نقل مي كند كه محمد بن مسلم و ابوكريبه نزد شريك رفتند تا درباره ي يك موضوعي شهادت دهند شريك به ايشان گفت: شما فاطميان و جعفريان هستيد (يعني شما از دوستان فاطمه ي زهراء و امام جعفر صادق عليهماالسلام هستيد).

وقتي محمد بن مسلم و ابوكريبه اين مقاله را شنيدند گريان شدند.

شريك گفت: چرا گريه مي كنيد؟!

گفتند: تو ما را به گروهي نسبت دادي كه معلوم نيست ايشان به علت نقصاني كه در وجود ما هست راضي باشند ما از شيعيان آنان باشيم و چنانچه تفضل كنند و بر ما منت نهاده ما را به بندگي بپذيرند منتي بر سر ما گذاشته اند.

شريك لبخندي زد و گواهي ايشان را نپذيرفت.

نگارنده گويد: محدث قمي در كتاب تحفة الاحباب مي نگارد: اين شريك همان كسي است كه مهدي عباسي او را به انجام دادن يكي از سه موضوع مأمور نمود:

1- يا قضاوت كوفه را قبول كند.

2- يا مربي و مؤدب فرزندان وي شود.

2- يا اينكه يك مرتبه از غذاي مهدي عباسي بخورد.

شريك خوردن طعام وي را انتخاب نمود و يك مرتبه از غذاي مهدي عباسي خورد.

آن لقمه ي حرام به قدري در وجود شريك مؤثر واقع شد كه مقام قضاوت كوفه و پرورش و تأديب فرزندان مهدي عباسي را نيز پذيرفت. شريك همچنان به كار خود مشغول بود تا آن موقعي كه هادي او را از كار بر كنار كرد.

از محمد بن مسلم روايت شده كه گفت: من تعداد سي هزار (30000) حديث از حضرت باقر آل محمد و تعداد شانزده هزار (16000) حديث از حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله اخذ نمودم، (يعني ياد گرفتم)

محمد بن مسلم رحمه الله در سنه ي (50) هجري از دنيا رفت.

نگارنده گويد: چون ما راجع به نگاشتن اين كتاب نظر اختصار داريم از نوشتن شرح حال مابقي ياران حضرت صادق عليه السلام خودداري مي نمائيم و خوانندگان عزيز را به كتب مربوطه راهنمائي مي كنيم و در اينجا به مختصري از شرح حال دو نفر اكتفا خواهيم كرد: يكي اسماعيل بن محمد معروف به سيد حميري كه از مداحين اهل بيت به شمار مي رود و ديگري يكي از غلامان حضرت صادق عليه السلام؟
سيد حميري:

مسعودي در كتاب اثبات الوصيه مي نگارد: در يكي از سال ها كه امام حسن مجتبي عليه السلام پياده به مكه ي معظمه مشرف مي شد، پاي مباركش ورم كرد و غلام خود را فرستاد تا از آن شخص كه در جلو ايشان ديدار مي شود روغني بگيرد و...

آن مرد نزد حضرت امام مجتبي آمد و گفت: من دوست ندارم كه پول اين روغن را از شما بگيرم، ولي از شما تقاضا مي كنم كه دعا كني خدا پسر صحيح و سالمي به من نصيب نمايد كه شما خانواده را دوست داشته باشد، من از زوجه ي خود در آن ماهي كه بنا بود وضع حمل نمايد جدا شده ام.

حضرت مجتبي عليه السلام به وي فرمود: به منزل خود برگرد كه خداي رؤف خواسته تو را مرحمت كرد و يك پسر صحيح و سالمي كه دوست ما خانواده است به تو عطا فرمود. موقعي كه آن مرد به منزل خويش مراجعت كرد ديد زوجه اش وضع حمل كرده و پسري آورده.

روايت شده: آن پسري (كه به دعاي امام حسن) متولد شد همين سيد حميري بود كه پدرش از زمين حمير به طرف مكه آمد و پس از آن به سوي شهر خود مراجعت نمود.

شيخ طوسي در كتاب امالي از پدر حسين بن ابي الحرب روايت مي كند كه گفت: من در آن موقعي كه اسماعيل بن محمد حميري (به كسر حاء و سكون ميم و فتح ياء) [1] در حال جان دادن بود به عيادتش رفتم، پس از ورود ديدم گروهي از همسايگانش كه عثماني بودند نزد او حضور دارند و سيد اسماعيل هم بسيار خوش صورت و در ميان بستر بود.

ناگاه ديدم نقطه ي سياهي در صورت سيد حميري ظاهر شد و به تدريج زياد شد تا اينكه تمام صورت او را فراگرفت. شيعياني كه نزد او بودند بسيار مغموم و نگران شدند ولي ناصبيان و عثماني ها مسرور و خوشحال گرديدند و زبان به ملامت و سرزنش گشودند.

چند لحظه اي بيش نگذشت كه ديدم لمعه ي سفيدي در صورتش هويدا شد و به تدريج رو به زيادي نهاد تا اينكه تمام صورتش سفيد و نوراني گرديد. آن گاه اين اشعار را در موقع نزع روان سرود:



1- كذب الزاعمون ان عليا

لن ينجي محبه من هنات



2- قدور بي دخلت جنة عدن

و عفي لي الاله سيئات



3- فابشر اليوم اولياء علي

و تولوا عليا حتي الممات



4- ثم من بعده تو لوا بنيه

واحدا بعد واحد بالصفات



1- يعني آن افرادي كه گمان مي كنند حضرت علي بن ابيطالب (ع) هرگز دوست داران خود را از درد و مرض نجات نمي دهد دروغ گفتند.

2- بخداي خودم قسم كه من داخل بهشت شدم و خداي رؤف گناهان مرا آمرزيد.
3- دوستان علي را امروز به اين موضوع بشارت دهيد و علي را تا موقع مردن دوست داشته باشيد.

4- آنگاه فرزندان او را هر كدام را پس از ديگري به همين صفات دوست بداريد!!

سيد حميري پس از انشاد اين اشعار گفت: اشهد ان لا اله الا الله حقا حقا و اشهد ان محمدا رسول الله حقا حقا و اشهد ان عليا اميرالمؤمنين حقا حقا، آنگاه چشمان خويش را بر هم نهاد و روح از بدنش مفارقت نمود. پس خبر فوت وي منتشر گرديد و عموم مردم چه موافق و چه مخالف به جنازه اش حاضر شدند.

ابوالفرج در كتاب اغاني از مدائني نقل مي كند كه گفت: روايت شده: سيد حميري در حالي كه سوار بود در كناسه ي كوفه (نام موضعي است در كوفه) ايستاد و گفت: هر كس يك فضيلتي از علي عليه السلام نقل كند كه من آن را به نظم در نياورده باشم اين اسب را با آنچه كه همراه من است به او خواهم داد.

آن گاه محدثين شروع كردند به ذكر احاديث فضائل علي عليه السلام و سيد هم اشعار خود را كه حاوي مضمون آن احاديث بود قرائت كرد.

تا اينكه مردي حديثي از قول ابوالرعل مرادي نقل كرد كه گفت من در حضور حضرت علي بن ابيطالب بودم كه آن بزرگوار شروع به تطهير كرد از براي نماز، موزه ي (يعني كفش) خود را از پاي خويش بيرون آورد، در آن حين ماري داخل موزه ي آن بزرگوار شد. همين كه آن حضرت خواست كفش خود را بپوشد ناگاه كلاغي پيدا شد و كفش آن برگزيده ي خدا را به هوا بلند كرد و بعد آن را افكند و بدين وسيله آن مار خارج شد!!
سيد حميري پس از شنيدن اين فضيلت فورا به وعده ي خود وفا كرد و آن چه را كه با خود داشت با آن اسب به او عطا كرد آن گاه آن حديث را به نظم در آورد.

حكايت شده كه سيد حميري در سنه ي (173) در زمان هارون الرشيد در بغداد رحلت كرد و اشراف شيعياني كه در كوفه بودند تعداد هفتاد كفن براي او فرستادند ولي هارون الرشيد آنها را نپذيرفت و بدن او را از عين مال خود كفن كرد.

غلام حضرت صادق عليه السلام

محدث قمي در كتاب منتهي الامال مي نگارد: حضرت صادق عليه السلام غلامي داشت كه هرگاه آن بزرگوار سواره به مسجد مي رفت آن غلام همراه امام صادق بود تا موقعي كه آن بزرگوار پياده مي شد و داخل مسجد مي گرديد استر آن حضرت را نگاه دارد.

در يكي از روزها كه آن غلام بر در مسجد نشسته و استر امام صادق را نگاه داشته بود چند نفر مسافر از اهل خراسان بر در مسجد آمدند، يكي از ايشان به آن غلام گفت ميل داري از امام جعفر صادق تقاضا كني كه مرا به جاي تو قرار دهد و من همه ي ثروت بسيار خود را به تو تسليم نمايم؟

غلام گفت: مانعي ندارد، من الساعه اين موضوع را از حضرت صادق خواهش مي كنم، آنگاه نزد امام صادق رفت و گفت: فدايت شوم شما سوابق طولاني خدمت گذاري مرا نسبت به خودتان مي دانيد، اگر خدا بخواهد خيري به من برسد آيا شما مانع آن خواهيد شد؟
حضرت صادق فرمود: اگر تو از خدمت ما بي ميل شده باشي و آن مرد مايل شده ما قبول داريم، همين كه آن غلام خواست برگردد امام صادق عليه السلام او را صدا زد و به وي فرمود: براي اينكه تو خدمت بسياري به ما كرده اي تو را يك نصيحتي مي كنم آن گاه اختيار با تو، آن نصيحت اين است: موقعي كه روز قيامت شود حضرت رسول صلي الله عليه و آله به نور خدا آويخته و حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام به پيامبر خدا و امامان عليهم السلام به حضرت علي و شيعيان ما به ما آويخته خواهند شد، شيعيان نيز در آن جائي (يعني بهشتي) داخل مي شوند كه ما داخل خواهيم شد.

وقتي غلام اين موضوع را از حضرت صادق شنيد گفت: من هرگز از خدمت شما استعفا نخواهم كرد و آخرت را بر دنيا اختيار مي نمايم، اين بگفت و نزد آن مرد خراساني رفت.

مرد خراساني به غلام گفت: با قيافه اي از حضور حضرت صادق خارج شدي كه برخلاف آن موقعي است كه نزد آن بزرگوار رفتي؟!

غلام جريان را براي او شرح داد و آن مرد خراساني را به حضور امام صادق عليه السلام برد، امام عليه السلام ولاء او را قبول كرد و دستور داد تا مبلغ هزار (1000) اشرفي به آن غلام دادند.

نگارنده گويد: كاش حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله اين فقير را به غلامي يكي از غلامان خود مي پذيرفت و از خداي توانا مي خواست كه اين حقير مابقي عمر خود را كما في السابق بريزه خواري خوان پر خير و بركت محمد و آل محمد عليهم السلام طي مي كردم و فريب جاه و منصب و مزخرفات دنيوي را نمي خوردم!!!

كما قيل:



شاها چو تو را سگي بيايد

گر من بوم آن سگ تو شايد



هستم سگكي ز حبس جسته

بر شاخ گل هوات بسته



از مدح تو با قلاده ي زر

زنجير وفا بحلقم اندر



خود را به خودي كشيده از جل

پيش تو كشيده از سر ذل



خود را به قبول رايگانت

بستم به طويله ي سگانت



افكن نظري بر اين سگ خويش

سنگم مزن و مرانم از پيش.



ايضا كما قيل:



عن حماكم كيف أنصرف

و هواكم لي به شرف



سيدي لاعشت يوم أري

في سوا أبوابكم أقف

پاورقي

[1] در كتاب مراصدالاطلاع مي نگارد: حمير موضعي است در غرب صنعاء كه قبيله اي در آن نازل شدند - مؤلف.