اخلاق و رفتار


در كتاب توحيد مفضل مي نگارد: يك وقت مفضل در مسجد پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نشسته بود، ناگاه شنيد ابن ابي العوجا (كه يكي از كفار و منكرين خداي سبحان بود) با يكي از ياران خود مشغول بگفتن سخنان كفرآميز است.

مفضل پس از شنيدن آن كلمات نتوانست خودداري نمايد لذا بر ابن ابي العوجا فرياد زد و گفت: اي دشمن خدا! تو كافر و ملحد و منكر وجود خداي تعالي شدي و...

ابن ابي العوجا به او گفت: اي مرد! اگر تو علم كلام ميداني پس بيا تا با يكديگر درباره ي علم كلام تكلم كنيم، اگر تو حجت و دليل خود را ثابت كردي ما تابع تو خواهيم شد. و اگر از علم كلام بهره اي نداري ما با تو حرفي نداريم و اگر تو از ياران جعفر بن محمد به شمار مي روي آن حضرت با ما بدين نحو رفتار نمي كند و نظير تو با ما مجادله نمي نمايد. امام صادق بيشتر از اين قبيل سخناني كه تو از ما شنيده اي شنيده و هيچ گونه فحشي به ما نداده است و جواب ما را به خشونت و تندي نداده است. جعفر بن محمد مردي است با حلم، با وقار، صاحب عقل، استوار و ثابت كه به زودي عصباني نمي شود، از طريق سازش و مدارا خارج نمي گردد، غضب او را خشمناك نمي كند.


جعفر بن محمد سخنان ما را مي شنود، به تمام دليل و برهانهاي ما گوش مي دهد، تا ما آنچه كه مي دانيم بگوئيم، هر حجت و دليلي كه داريم بياوريم، به قدري آن بزرگوار صبر مي كند و به سخنان ما گوش مي دهد كه ما گمان مي كنيم بر آن حضرت غالب شديم و حجت او را قطع نموديم.

پس از اينكه كاملا كلام ما را گوش داد شروع مي كند به سخن گفتن و حجت و دليل ما را به يك جمله ي كوتاه و مختصري باطل مي كند با صداي آهسته اي ما را ملزم و تابع حجت خود مي نمايد، عذري از براي ما باقي نمي گذارد، كاري مي كند كه ما در جواب آن بزرگوار عاجز مي شويم. اگر تو از ياران جعفر بن محمد هستي پس مثل آن حضرت با ما سخن بگو!!

محدث قمي در كتاب منتهي الامال مي نگارد: از سفيان ثوري روايت شده كه گفت: يك روز من به حضور حضرت امام جعفر صادق عليه السلام رسيدم و آن بزرگوار را متغير و ديگرگون ديدم، سبب نگراني را از آن حضرت پرسيدم؟

فرمود: من اهل منزل خود را نهي كرده بودم از اينكه بالاي بام خانه روند. اكنون كه داخل خانه مي شدم ديدم يكي از كنيزان كه يكي از فرزندان مرا پرورش مي دهد كودك مرا در بغل دارد و بالاي نردبان است. همين كه نظرش به من افتاد متحير و دچار لرزه شد و طفل من از دستش به زمين افتاد و جان سپرد.

تغيير رنگ من از لحاظ مردن آن كودك نيست، بلكه من از اين جهت ناراحتم كه آن كنيزك از من خائف و ترسان شده امام صادق با اينكه آن كنيز باعث كشتن فرزندش شده بود به وي فرمود: ترسان و خائف مباش كه من تو را در راه خدا


آزاد كردم!!

در كتاب مشكات الانوار مي نويسد: مردي به حضور امام جعفر صادق مشرف شد و گفت: فلان پسر عمويت نام تو را برد و درباره ي ناسزا گفتن و بدگوئي به تو چيزي فرونگذاشت!

راوي مي گويد: امام صادق عليه السلام كنيز خود را خواست و دستور داد تا برايش آب وضو حاضر كرد، حضرت صادق وضو گرفت و مشغول نماز شد. من با خود مي گفتم: لابد امام صادق عليه السلام در حق آن شخص نفرين خواهد كرد؟

امام برخلاف فرض من موقعي كه امام صادق از نماز فراغت يافت دعا كرد و گفت: پروردگارا! من آن شخصي كه مرا بدگوئي كرده بخشيدم، پس تو كه جود و كرمت از من بيشتر است نيز او را ببخش، او را براي اين عملي كه انجام داده مؤآخذه منماي و كيفر مكن.

آنگاه امام صادق تضرع و زاري مي نمود و براي آن شخص دعا مي كرد و من از اين بزرگواري آن برگزيده ي خدا تعجب مي كردم!!.

ثقة الاسلام كليني در كتاب كافي از ابوعمرو شيباني روايت مي كند كه گفت: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام را ديدم كه بيلي به دست گرفته، پيراهن غليظ و ضخيمي پوشيده بود، در بستان خود مشغول كار بود، عراق از پشت مباركش فرومي ريخت.

راوي مي گويد: من به امام صادق گفتم: فدايت شوم بيل را به من بده تا به شما اعانت كنم؟

فرمود: من دوست دارم كه مرد در مقابل حرارت آفتاب درباره ي طلب معيشت رنج ببرد!!


نيز در كتاب سابق الذكر روايت كرده كه ابوعمرو شيباني گفت: ما گروهي را اجير كرديم كه در بستان حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كار كنند، مدت كار كردن ايشان تا موقع عصر بود. همين كه از كار خود فراغت يافتند امام صادق عليه السلام به غلام خود كه معتب نام داشت فرمود: مزد اين كارگران را قبل از اينكه عرقشان خشك شود بپرداز!

نگارنده گويد: چون سخن بدين جا رسيد بسيار تناسب دارد كه چند حديثي را درباره ي پرداخت مزد كارگران از قول پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله از نظر خوانندگان عزيز بگذرانيم:

صدوق در كتاب امالي از حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله روايت مي كند كه نهي فرمود: از اينكه شخص اجير را قبل از تعيين اجرت به كاري وادار نمايند.

كسي كه درباره ي اجرت كارگري ظلم كند خدا ثواب عمل (و كارهاي خير او را) نابود خواهد كرد و بوي بهشت را بر او حرام مي كند، در صورتي كه بوي بهشت به مسافت (500) سال راه يافت و استشمام مي شود!!

در كتاب قرب الاسناد از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله روايت مي كند كه فرمود: خداي رؤف هر گناهي را ميامرزد مگر گناه كسي كه مهر زني را انكار كند، يا اجرت شخص اجيري را غصب نمايد، يا مرد آزادي را (به نام غلام زر خريدي) بفروشد.

سيد محمدمهدي موسوي در كتاب خلاصة الاخبار از نعمان بن بشير از حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله


روايت مي كند كه آن بزرگوار درباره ي اصحاب رقيم كه خداي عليم در آيه ي (8) سوره ي مباركه ي كهف به ايشان اشاره كرده فرمود:

اصحاب رقيم سه نفر بودند، از شهر خود براي حوائجي كه داشتند خارج شدند، ناگاه باران شديدي آنان را فراگرفت و پناه بغاري برده داخل آن شدند، همين كه داخل آن غار شدند به قدري باران شديد شد كه سيل بسيار بزرگي راه افتاد و سنگ عظيمي به وسيله ي آن سيل به نحوي بر در آن غار افتاد كه راه خروج را بر آنان مسدود كرد!! وقتي آنان اين بلا را مشاهده كردند فوق العاده مضطرب و ناراحت شدند!!

لذا با خود گفتند: براي نجات از اين زنده بگوري راهي بجز گريه و زاري و روي نياز به درگاه حضرت باري نخواهيم داشت. پس بهتر آن است كه هر كدام از ما عمل صالحي انجام داده باشيم آن را نزد خدا شفيع خود قرار دهيم، شايد خدا به دين جهت به ما ترحم كند؟

يكي از آنان گفت: بار خدايا! تو مي داني من يك روز كارگراني داشتم كه براي من كار مي كردند. من در موقع نماز ظهر به شخصي گفتم: بيا نصف روز كار كن و شب اجرت خود را بگير! همين كه شب شد من مزد آن شخصي را كه نصفه روز كار كرده بود مثل ديگران تمام دادم، يكي از آن كارگران گفت اين شخص نصفه روز كار كرده، چرا مزد او را با من يكسان حساب مي كني؟! من گفتم: به تو مربوط نيست، تو اجرت خود را بگير و برو! ولي او قبول نكرد و با حال غضب از نزد من خارج شد.


من بيشتر از آن اجرتي را كه به او بده كار بودم دادم و يك گوساله اي براي او خريدم و آن را در ميان گاوهاي خود نگاه داري كردم آن گاو زاد و ولدهاي زيادي كرد. بعد از مدت بسيار طولاني يك روز ديدم آن مرد با حالت ضعف و ناتواني نزد من آمد و گفت: من بگردن تو حقي دارم، گفتم: چه حقي؟ گفت: من همان شخصي هستم كه براي تو كار مي كردم و اجرت خود را از تو نگرفتم، وقتي من كاملا به او نگاه كردم وي را شناختم.

به او گفتم: با من بيا تا به صحرا رويم، وقتي كه به صحرا رفتيم گفتم: اين گله ي گاو مال تو مي باشد. گفت: مرا مسخره مي كني؟ گفتم: نه به خدا، اين گاوها مال تو هستند و هيچ كس به اينها حقي ندارد. آن گاه جريان خريدن گاو را براي او نقل كرده گاوها را به او تسليم نمودم.

پروردگارا! تو مي داني كه اگر من اين كار را محض رضاي تو كرده ام و هيچ منظوري غير از رضاي تو نداشته ام ما را از اين زنده بگوري نجات بده! در همين موقع بود كه آن سنگ جنبشي كرد و به قدر يك سوم از در آن غار باز شد.

دومين نفر قيام كرد و گفت: پروردگارا! تو آگاهي كه در يكي از سال هاي قحطي زن صاحب جمال و زيبائي نزد من آمد و گندم خواست؟ من به آن زن گفتم: مراد مرا حاصل كن تا به تو گندم بدهم؟ آن زن با عفت دعوت مرا نپذيرفت و رفت.

براي دومين بار كه نزد من آمد و طلب گندم كرد؟ من همان حرف را اعاده كردم و او نيز قبول ننمود و رفت!


مرتبه ي سوم پيش من آمد و گفت: اي مرد! بر من و فرزندانم ترحم كن كه هلاك خواهيم شد؟ من همان خواهش را از آن زن كردم؟ او نيز پذيرفت و رفت.

براي چهارمين بار بود كه نزد من آمد و از شدت گرسنگي و ناچاري حاضر شد كه مراد مرا حاصل نمايد، من او را در خانه ي خود بردم، وقتي كه مي خواستم با او زنا كنم ديدم اعضاي بدن آن زن دچار لرزه شده، گفتم: اين چه حال است؟! وي گفت: از خداي قهار مي ترسم!!

من با خويش گفتم: اي نفس ستمكار! اين زن با اينكه در نهايت اضطرار و ناچاري است از خدا مي ترسد و تو با اين ناز و نعمت از خدا نمي ترسي؟! لذا از آن زن جدا شدم و آنچه را كه مي خواست به او دادم و وي را رها كردم.

بار خدايا! اگر من اين عمل را براي رضاي تو انجام داده ام ما را از اين هلاكت نجات بده! در همين موقع بود كه سنگ حركتي كرد و بقدر دو سوم از در آن غار باز شد!

سومين نفر برخواست و گفت: خداوندا! تو مي داني كه من پدر و مادري داشتم، و داراي گوسفنداني نيز بودم، موقع نماز خفتن (يعني نماز عشا؟) كه فرارسيد من يك مقداري شير نزد ايشان آوردم كه بياشامند ولي ايشان خواب رفته بودند چون دل من راضي نمي شد كه آنان را از خواب بيدار كنم لذا از گوسفندان خود صرف نظر كردم و بر بالين ايشان نشستم و آن ظرف شير را به اميد اينكه آنان بيدار شوند همچنان بر سر دست نگاه داشتم تا صبح شد و من آن شير را به پدر و مادرم دادم تا آشاميدند!


پروردگارا! اگر من اين كار را براي خشنودي و رضاي تو كرده ام ما را از اين زنده بچالي خلاص كن! در همين موقع بود كه آن سنگ بزرگ جنبشي كرد و همه ي در آن غار باز شد و ايشان آزاد گرديدند!!!

مسئله اي است

اگر صاحب كاري بنائي را وكيل كند كه براي او عمله بگيرد چنانچه آن بناء كمتر از آن مبلغي كه از صاحب كار مي گيرد به عمله بدهد زيادي آن پول بر آن بناء حرام است و بايد آن را به صاحب كار برگرداند.

ولي اگر آن بناء اجير شود كه آن ساختمان را به مبلغ معلومي بسازد (به قول معروف مقاطعه كاري كند) و به صاحبش تحويل دهد چنانچه به كمتر از آن قيمتي كه از صاحب كار گرفته به ديگري بدهد مازاد آن پول براي او حلال و مشروع است.