ابوحنيفه
ابن خلكان كه يكي از علماء و نويسندگان اهل تسنن به شمار مي رود در شرح حال ابوحنيفه مي نگارد: نام وي نعمان بن ثابت بن زوطي بن ماه بود، جد ابوحنيفه كه زوطي باشد غلام تيم بن ثعلبه بود كه او را آزاد كرد، موقعي كه زوطي را آزاد كردند ثابت كه پدر ابوحنيفه باشد بار او متول گرديد و از ثابت هم ابوحنيفه به وجود آمد.
ابوحنيفه شخصي بود عجمي كه بنا بر اختلاف مسقط الراس از اهل كابل يا ترمذ يا نسا به شمار مي رفت.
ابوحنيفه در سنه (150) هجري از دنيا رفت و قبر او در بغداد در مقبره خيزران است. داستانهاي ابوحنيفه گرچه پيش از آن است كه در اين كتاب درج شود ولي در عين حال ما يكي از آنها را از نظر خوانندگان عزيز مي گذرانيم:
در كتاب مواعظ المتقين مي نويسد: يك روز ابوحنيفه در محضر ياران خود گفت: حضرت جعفر بن محمد سخناني مي فرمايد كه باعث تعجب من شده!!
اولا مي گويد: خداوند در دنيا و آخرت ديده نخواهد شد. ولي من مي گويم: چگونه مي شود كه چيزي موجود باشد و ديده نشود؟! [1] .
ثانيا مي گويد: شيطان روز قيامت به وسيله ي آتش معذب خواهد شد ولي من مي گويم: چگونه مي شود چيزي كه از شيئي خلق شده باشد به وسيله ي همان شيي ء معذب گردد، در صورتي كه شيطان از آتش خلق شده باشد پس چگونه مي شود كه به وسيله ي آتش معذب شود؟!
ثالثا مي گويد: اعمال و افعالي كه مردم انجام مي دهند به خود ايشان مستند است. ولي من مي گويم: در آيات شريفه ي قرآن است كه افعال عباد به خدا مستند است (يعني هر عملي كه انسان انجام مي دهد خواه خير و خواه شر عامل و فاعل آن خدا است - نعوذ بالله تعالي من هذه العقيدة الباطلة و تعالي الله عما يصفون)
بهلول [2] كه در آن موقع در مجلس ابوحنيفه حضور داشت كلوخي برگرفته آن چنان به سر ابوحنيفه نواخت كه سر او را شكست و خون به صورت و محاسن وي جاري گرديد و ابوحنيفه براي شكايت نزد هارون الرشيد رفت.
خليفه بهلول را احضار نمود و از سبب آن جنايت پرسش كرد؟!
بهلول در جواب گفت: ابوحنيفه راجع به سه موضوع به حضرت صادق عليه السلام ايراد كرد و من به وسيله اين كلوخي كه به سر او زدم جواب ايرادهاي وي را دادم.
اولا مي گويد: هر چه موجود است ديده مي شود. در صورتي كه درد سر او موجود است ولي ديده نخواهد شد؟!
ثانيا مي گويد: شيطان به جهت اينكه از آتش آفريده شده به وسيله آتش معذب نمي شود. در صورتي كه خود او از خاك خلق شده و به وسيله كلوخ كه از خاك است متالم و معذب شد.
ثالثا اينكه مي گويد: افعال و اعمال عباد به خدا مستند هستند (يعني همه كارها را خواه ثواب و خواه گناه خدا انجام مي دهد) اگر اين طور باشد كه ابوحنيفه مي گويد پس شكستن سر او نيزاز كارهاي خدا خواهد بود. براي چه از دست من شكايت كرده؟!!
خليفه از اين استدلال و احتجاج بهلول تعجب كرد و بهلول بدين وسيله از شكايت ابوحنيفه تبرئه گرديد.
در كتاب روضات الجنات مي نگارد: يك وقت ابوحنيفه براي
استفاده علم و شنيدن حديث به حضور حضرت صادق عليه السلام مشرف گرديد. حضرت صادق (از خانه) در حالي خارج شده بود كه عصائي در دست داشت.
ابوحنيفه گفت: يابن رسول الله! سن شما به آنجا نرسيده كه احتياج به عصا داشته باشيد؟!
امام صادق فرمود: آري همين طور است كه تو مي گوئي ولي چون اين عصاي پيامبر خدا است دوست دارم كه آن را براي تيمن و تبرك به دست بگيرم، ابوحنيفه پس از شنيدن اين مطلب برجست كه عصاي پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله را ببوسد.
امام صادق عليه السلام دست مبارك خود را گشود و به وي فرمود: تو ميداني كه اين بشره و دست، بشره و دست پيغمبر خدا است اين دست را نمي بوسي ولي مي خواهي عصاي آن حضرت را ببوسي؟!
پاورقي
[1] در تفسير طنطاوي كه يكي از نويسندگان متعصب اهل تسنن به شمار مي رود جلد (20) صفحه ي (252) مي نگارد: حديث ذيل را غير از نسائي مابقي علماء اهل تسنن از قول جرير بن عبدالله نوشته اند كه:
1- پيغمبر اسلام به ماه شب چهارده نظر كرد و فرمود: به زودي شما خداي خود را عيانا خواهيد ديد همين طور كه اين ماه را مي بينيد و...
2- صهيب از رسول خدا روايت مي كند كه فرمود: موقعي كه اهل بهشت داخل بهشت شوند خداي سبحان به آنان مي فرمايد: مي خواهيد نعمتي از براي شما زياد كنم؟
ايشان مي گويند: آيا صورت هاي ما را سفيد نكردي؟ آيا ما را داخل بهشت ننمودي؟ آيا ما را از آتش نجات ندادي؟
پيغمبر خدا فرمود: پس از اين گفتگوها كه پرده و حجابها برداشته مي شود و هيچ چيزي محبوبتر از اين نيست كه اهل بهشت به خداي خودشان نظر كنند - اين حديث را مسلم و ترمذي روايت كرده اند.
نگارنده گويد: قرآن مجيد اين عقيده را تكذيب كرده و به حضرت موسي فرموده لن تراني يعني هرگز مرا نخواهي ديد.
[2] بهلول بفتح و ضم باء و سكون هاء يكي از عقلاء مجنون نما بود كلمه ي بهلول در لغت به معناي شخصي است كه داراي سيادت و خيرات باشد. نام اين بهلول: وهب بن عمرو بود وي از عمو زادگان هارون الرشيد به شمار مي رفت. بهلول از شاگردان حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله و از عرفاء (يعني افراد با معرفت نه از گروه صوفيه) و زهاد عصر خود بود.
مي گويند: يك وقت هارون الرشيد حضرت صادق عليه السلام را بداعيه ي خروج متهم نمود و براي كشتن آن بزرگوار از علماء زمان فتوا خواست. بهلول براي اينكه از تكليف هارون نجات يابد تظاهر به جنون كرد و پس از آن كارهاي مجنونانه ولي عبرت آميز مي كرد.
بهلول چنانكه در كتاب المنجد مي نگارد در سنه ي (799) وفات و قبرش در بغداد است.