بازگشت

بردباري به هنگام مناظره


روزي يكي از پرورش يافتگان محضر امام صادق عليه السلام به نام «مفضل بن عمر جعفي» وارد مسجد حضرت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم شد. ديد مردي به نام «ابن ابي العوجاء» كه از دانشمندان مادي آن زمان بود در مسجد نشسته است و جمعي اطراف او را گرفته اند و براي آنان سخن مي گويد. او نيز در ميان ايشان نشست و به سخنان او گوش فرا داد. ابن ابي العوجاء منكر خدا بود و حاصل گفتار او انكار صانع حكيم و خالق توانا و رسالت حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم بود.

مفضل مي گويد:

«من از شدت غضب و خشم نتوانستم خود را مهار كنم، پس فرياد برآوردم: «اي دشمن خدا! تو با اين كلمات، كافر گشتي و پروردگاري را انكار مي كردي كه تو را به بهترين شكل آفريده و مراحل گوناگوني را براي تو سپري نموده است تا به اين سنين از عمر رسيده اي. اگر درباره ي خلقت خويش انديشه نمايي و عقل خود را به داوري فراخواني، نشانه هاي خالق دانا و توانا و آثار حكمت او را در آفرينش خود مشاهده مي كني.»


ابن ابي العوجاء به من گفت: «تو اگر اهل منطق و استدلال مي باشي با تو سخن مي گويم و اگر توانستي مدعاي خود را به اثبات برساني از تو پيروي مي كنم و اگر اهل دليل و برهان نيستي با تو سخن نمي گويم.»

ابن ابي العوجاء افزود: «اگر تو از ياران جعفر بن محمد هستي او اين گونه با ما برخورد نمي كند و به مانند برهان تو با ما جدل نمي كند. هر آيينه او بيشتر از آنچه كه تو اكنون شنيدي از سخنان ما شنيده، ولي هيچ گاه به ما ناسزا نگفته، و در جواب دادن به ما زياده روي نكرده است. همانا او شخصيتي بردبار و متين و انديشمند و ثابت قدم است. از او هيچ گاه خشونت و عجله و سبك سري سر نمي زند.» [1] .

در ابتدا سخنان ما را كاملا گوش مي كند و به خوبي درصدد شناخت استدلال و دليل ما برمي آيد تا ما هر چه نظر داريم مي گوييم و آن چنان به گفتار ما گوش فرا مي دهد كه گمان مي كنيم سخن ما براي او، اثبات و قطعي شده است سپس با كلامي ساده و كوتاه به طوري حجت را بر ما تمام مي كند و بهانه را از دست ما مي گيرد كه قادر به جواب وي نيستيم. اگر تو از اصحاب او مي باشي به مانند او با ما سخن بگو.» [2] .



پاورقي

[1] «و ان كنت من اصحاب جعفر فما هكذا يخاطبنا و لا بمثل دليلك يجادلنا، لقد سمع من كلامنا اكثر مما سمعت فما افحش في خطابنا و لا تعدي في جوابنا و انه للحليم الرزين العاقل الرصين لا يعتريه خرق و لا طيش و لا نزق.».

[2] بحارالانوار، ج 3، ص 58.