آگاهي از درون اشخاص
ابوبصير حكايت نمايد:
روزي به همراه كنيز خود وارد شهر مدينه شدم و پس از اندكي استراحت، براي انجام غسل جنابت راهي حمام شدم.
در بين راه، به تعدادي از شيعيان برخورد كردم كه جهت ديدار و ملاقات با امام صادق عليه السلام راهي منزل آن حضرت بودند.
من هم آرزوي ديدار آن حضرت را داشتم و ترسيدم كه از ملاقات محروم بمانم، به همين جهت از رفتن به حمام منصرف شدم و همراه ديگر دوستان حركت كردم تا وارد منزل امام صادق عليه السلام شديم.
چون به محضر شريف حضرت وارد شدم؛ و در مقابل ايشان قرار گرفتم، نگاهي به من نمود و فرمود:
اي ابوبصير! آيا نمي داني كه شخص جُنب نبايد داخل منازل پيغمبران و فرزندانشان شود.
پس من شرمنده شدم و گفتم: ياابن رسول اللّه! چون ديدم دوستان به ملاقات شما مي آيند، ترسيدم اين فرصت را از دست بدهم و ديگر توفيق زيارت شما را پيدا نكنم، به ناچار چنين شد؛ و سعي مي نمايم ديگر تكرار نشود. [1] .
همچنين آورده اند:
مصادف و مرازم - كه هر دو از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام هستند - حكايت كنند:
روزي ابوجعفر منصور دوانيقي حضرت صادق عليه السلام را نزد خود احضار كرده بود.
پس از آن كه امام صادق عليه السلام از مجلس منصور بيرون آمد و خواست از شهر حيره خارج شود، ما نيز به همراه حضرت حركت كرديم.
اوائل شب بود كه به دروازه شهر رسيديم و دژبان، مانع حركت حضرت شد و گفت كه نمي گذارم خارج شويد.
امام عليه السلام اصرار زيادي نمود؛ ولي سودي نبخشيد و مأمور حكومت، بر ممانعت خود اصرار مي ورزيد.
مصادف گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم، اين شخص همچون سگ شما را مي آزارد و مي ترسم بيش از اين موجب ناراحتي شما گردد، اجازه فرما تا من و مرازم كار او را بسازيم و جسد او را در رودخانه بيندازيم.
حضرت اظهار داشت: ساكت باش، لازم نيست كاري بكني.
و بالاخره، دژبان همچنان به ممانعت و اذيّت خود ادامه داد تا آن كه مقدار زيادي از شب سپري شد و بعد از آن، حضرت را آزاد كرد و توانستيم به حركت خود ادامه دهيم.
و چون مقداري راه رفتيم، امام عليه السلام فرمود: اي مرازم! آيا الان بهتر شد يا كاري كه مي خواستيد انجام دهيد؟
گفتيم: ياابن رسول اللّه! الان بهتر شد.
سپس حضرت فرمود: چه بسا مردي به جهت بي تابي و كم صبري از يك ناراحتي ناچيز نجات يابد؛ ولي بعد از آن مبتلا به يك ناراحتي شديد و بزرگي گردد. [2] .
پاورقي
[1] بحارالانوار: ج 27، ص 255، به نقل از إرشاد و إعلام الوري.
[2] كافي: ج 8، ص 73، ح 49.