بازگشت

بدزباني


از حضرت امام صادق عليه السلام روايت گرديده كه: رسول خدا صلي الله عليه و اله فرمود: «از زمره ي بدترين بندگان خدا كسي است كه براي هرزه گويي و دشنام گويي اش از هم نشيني با او كناره گيري شود. [1] .


پاورقي

[1] اصول كافي، ج 4، باب البذاء.


حرف (ك)


كبر تَكَبُّر، 11، 96؛ كِبرياء، 22، 2؛ 25، 63؛ تَكبير، 20، 33.

كتم كِتْمانُ السِّرّ، 4، 59.

كرم كَرَم، 19، 8؛ 24، 35؛ 26، 80؛ 35، 32؛ 51، 55؛ كَرامَة، 1، 1؛ 15، 87؛ 28، 24؛ 29، 69؛ 39، 30؛ كَريم، 49، 13؛ 54، 55؛ 78، 36؛ مُكَرَّم، 51، 24.

كسل كَسَل، 14، 26.

كشف كشفُ الغِطاء، 68، 34.

كفر كُفْر، 3، 97؛ 13، 14؛ 13، 39؛ 14، 1؛ كُفران، 10، 13؛ كُفّار، 18، 18؛ 37، 164؛ 64، 9؛ كافِرون، 104، 6.

كلأ كِلايَة، 26، 62.

كلّ كُلّيَّة، 24، 35؛ 28، 22.

كلم كَلام، 7، 142، 7، 143؛ 17، 101؛ 18، 101؛ 20، 11؛ 20، 33؛ 28، 22؛ 59، 23؛ 112، 2 كَليم، 26، 62؛ مُكَلَّم، مُتِكَلّم، 20، 11.

كنّ مَكْنون، 17، 105؛ كِنايَة، 5، 1.

كنه كُنْهُ الكان، 57، 3.

كون كَوْن، 24، 30؛ 57، 3؛ اَكوان، 3، 35؛ 9، 116؛ 20، 124؛ 49، 13؛ 68، 1؛ 76، 21؛ مُكَوِّنات، 40، 16.

كأس كُؤوس، 83، 27.

كيف كَيْفيَّة، 1، 1؛ 53، 8، 112، 3.


و من كلام له: في صفات المؤمن


المؤمن له قوة في دين، و حزم في لين، و ايمان في يقين، و حرص في فقه، و نشاط في هدي، و بر في استقامة، و علم في حلم، و كيس في رفق، و سخاء في حق، و قصد في غني، و تجمل في فاقة، و عفو في قدرة، و طاعة لله في نصيحة، و انتهاء في شهوة، و ورع في رغبة، و حرص في جهاد، و صلاة في شغل، و صبر في شدة و في الهزاز و ليس بواهن، و لا فظ و لا غليظ، و لا يسبقه بصره، و لا يفضحه بطنه، و لا يغلبه فرجه، و لا يحسد الناس، يعير و لا يعير، و لا يسرف، ينصر المظلوم و يرحم المسكين، نفسه منه في عناء، و الناس منه في راحة، لا يرغب في عز الدنيا و لا يجزع من ذلها، للناس هم قد اقبلوا عليه و له هم قد شغله. لا يري في حكمه نقص، و لا في رأيه و هن، و لا في دينه ضياع. يرشد من استشاره و يساعد من ساعده، و يكيع عن الخنا و الجهل. [1] .


پاورقي

[1] خنأ خنوا و خني خني، و اخني عليه في الكلام: افحش.


جميل بن دراج


ثقه و جليل القدر و وجه الطائفه، از اصحاب حضرت صادق و موسي بن جعفر عليهماالسلام و از اصحاب اجماع است. [1] .

شيخ كشي روايت كرده كه فضل بن شاذان بر ابن ابي عمير وارد شد، در حالي كه او در سجده بود و سجده را بيسار طول داد. چون سر از سجده برداشت صحبت طول سجده به ميان آمد. ابن ابي عمير گفت: اگر سجده جميل به دراج را مي ديدي سجده مرا طولاني نمي شمردي، همانا من روزي نزد جميل بن دراج رفتم و او را به حال سجده يافتم. او سجده خود را بسيار طول داد. چون سر برداشت گفتم: سجده را طولاني نموديد؟ جميل گفت: اگر سجده معروف به خربوذ را ديده بودي سجده مرا سهل مي شمردي. [2] .

نويسنده گويد: علامه مجلسي (ره)، در «صلوة بحار» بابي به عنوان - «باب فضل السجود و اطالته» - باز نموده و روايات بسياري در فضيلت سجده و سجده طولاني نقل كرده كه ما به چند روايت آن اشاره مي كنيم:

طول دادن سجده از دين ائمه و اوابين است؛ و عملي است كه بر شيطان بسيار گران است؛ و گناهان را مي ريزد، همچنان كه باد برگ درخت را مي ريزد؛ و نزديك كننده بنده است به خدا.

از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده كه مردي خدمت رسول اكرم (ص) آمد و عرضه داشت: به من كاري بياموزيد كه خداوند مرا دوست بدارد، و مردم نيز مرا دوست بدارند، و خداوند مالم را زياد و بدنم را سالم بگرداند و عمرم را طولاني سازد، و مرا با شما



[ صفحه 135]



محشور فرمايد. حضرت فرمود: اين شش تقاضا است كه احتياج به شش عمل دارد و در گرو شش چيز است:

اول - اگر بخواهي خدا تو را دوست بدارد، از او بترس و از معصيت و نافرماني او خودداري كن. دوم - اگر بخواهي مردم تو را دوست بدارند، به آنان نيكي كن و به مال و ثروتشان چشمداشت نداشته باش. سوم - اگر بخواهي مالت زياد گردد. زكات بده. چهارم - اگر بخواهي بدنت سالم باشد. صدقه بده. پنجم - اگر بخواهي عمرت طولاني گردد، صله رحم كن. ششم - اگر بخواهي با من محشور گردي، سجده در پيشگاه خداي واحد قهار را طولاني كن. [3] .

ابوبصير از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه حضرت به وي فرمود: اي ابومحمد! بر شما باد به ورع و جديت و راستگويي و رد امانت و خوشرفتاري با كسي كه با شما رفاقت مي كند و طول دادن سجده كه از سنن توبه كنندگان است. [4] .

محمد بن مسلم از امام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرمود: سجده را طولاني كنيد كه عملي بر شيطان دشوارتر از سجده نيست كه ببيند فرزند آدم سجده مي كند و بدين وسيله اطاعت كرده و نجات يافته است، و خودش از سجده سرپيچي و نافراني كرده است. [5] .

شيخ صدوق (ره)، در مجالس، از ابي جعفر عطار از امام صادق (ع) روايت كرده كه مردي خدمت رسول اكرم (ص) آمد و عرض كرد: يا رسول الله، گناهانم زياد شده و عملم ضعيف، رسول خدا (ص) فرمود: سجده زياد به جا آور كه سجده گناهان را مي ريزد، همچنان كه باد برگ درخت را مي ريزد. [6] .

از امام صادق (ع) سؤال شد كه چرا پروردگار عالم، ابراهيم (ع) را خليل خودش قرار داد؟ فرمود: به واسطه زياد سجده كردن. [7] .

ابن ابي عمير، از معاوية بن عمار، روايت كرده كه گفت: از حضرت صادق (ع) شنيدم كه فرمود: هنگامي كه بنده سجده را طولاني مي كند، در محلي كه كسي او را نبيند شيطان



[ صفحه 136]



مي گويد: واويلاه، بني آدم اطاعت كردند، و من معصيت نمودم. آنان سجده كردند، و من از سجده امتناع ورزيدم. [8] .

ابن ابي عمير، از هشام، از حضرت صادق (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود: عده اي محضر رسول اكرم (ص) شرفياب شدند و عرضه داشتند: يا رسول الله، از طرف پروردگار بهشت را براي ما ضمانت فرما. رسول خدا (ص) فرمود: به شرط آن كه به طول سجده با من همراهي كنيد. آنان قبول كردند، پيغمبر نيز بهشت را ضمانت فرمود. [9] .

عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) روايت كرده كه مردي بر پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله، هنگامي كه آن حضرت مشغول به تعمير يكي از حجره هايش بود، وارد شد و عرضه داشت: يا رسول الله، اجازه مي فرمايي اين كار را من انجام دهم؟ فرمود: انجام ده. موقعي كه فارغ شد، حضرت فرمود: حاجتت را بخواه. عرض كرد: بهشت پيغمبر (ص) سر به زير افكند و سپس فرمود: اي بنده خدا! با طول دادن سجده، به من كمك كن. [10] .

در روايتي آمده است كه مردي خدمت امام هفتم (ع) رسيد، ديد غلام سياهي مقراض به دست گرفته، و گوشت زادي كه بر پيشاني آن حضرت از كثرت سجده پيدا شده بود، قطع مي كرد. [11] .

در صلوات بر آن حضرت زائران مي خوانند: «حليف السجدة الطويلة و الدموع الغزيرة» - هم پيمان سجده هاي طولاني و اشك هاي بسيار -

در خبري، مأمون، چهره حضرت موسي عليه السلام را، به هنگام ورود بر هارون الرشيد، اين گونه تصوير مي كند: «اذ دخل شيخ قد نهكته العبادة كانه شن بال قد كلم السجود وجهه و انفه»، وارد شد بر پدرم، پيرمردي كه صورتش از بيداري شب و عبادت، زرد و متورم شده بود و عبادات او را رنجور و لاغر كرده بود، به حدي كه ماند مشك پوسيده شده بود، و كثرت سجده صورت و بيني او را مجروح كرده بود. [12] .

در طول سجده، عده اي از بزرگان اصحاب، مانند ابن ابي عمير [13] ، به آن بزرگوار



[ صفحه 137]



اقتدا كرده بودند.

فضل بن شاذان گويد: وقتي به عراق وارد شدم. ديدم شخصي رفيقش را مورد سرزنش قرار داده بود و مي گفت: تو مردي هستي صاحب عيال و محتاج به كسب و كار و من بيم آن دارم كه در اثر طول سجده نابينا گردي و از كار بيفتي. رفيقش به وي پاسخ داد: واي بر تو! چقدر مرا سرزنش مي كني؟ اگر بنا بود طول سجده باعث كوري كسي شود، بايد ابن ابي عمير نابينا شده باشد، چه او پس از نماز صبح براي سجده شكر، پيشاني بر زمين مي گذاشت و تا ظهر سر از سجده بر نمي داشت. [14] .

در كافي، از جميل بن دراج، روايت شده كه گفت: شنيدم كه امام صادق (ع) فرمود: چون جان به اينجا رسيد (و با دست به گلويش اشاره كرد)، براي عالم توبه نيست سپس اين آيه را قرائت فرمود: «انما التوبة علي الله للذين يعملون السوء بجهالة» [15] - قبول توبه بر خدا فقط نسبت به كساني است كه از وي ناداني بدي مي كنند. [16] .

و نيز امام صادق (ع) فرمود: خدا به چيزي بهتر از اداء حق مؤمن عبادت نشود. [17] .

و همچنين جميل مي گويد كه شنيدم كه امام صادق (ع) مي فرمود: از جمله آن چه خداي عزوجل مؤمن را بدان اختصاص داده اين است كه او را شناسا و قدردان احسان برادران خود نمايد، اگر چه كم باشد. و احسان به كميت زياد، نيست؛ از اين رو خداي عزوجل در كتابش فرمايد: «و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فاولئك هم



[ صفحه 138]



المفلحون» [18] - اگر چه تنگدست و در مضيقه باشند ديگران را بر خود ترجيح دهند و آنان كه بخل خود را نگهدارند، آنان رستگارانند - و هر كه را خداي عزوجل به اين خصلت شناخت، او را دوست دارد و هر كه را خداي تبارك و تعالي دوست داشت، مزدش را روز قيامت بدون حساب دهد. سپس حضرت صادق (ع) فرمود: اي جميل! اين حديث را به برادرانت بگو كه موجب تشويق آنان به احسان است. [19] .

جميل بن دراج برادري به نام نوح بن دراج داشت كه قاضي بوده و به گفته عده اي، از اصحاب شمرده شده و داراي اعتقادي صحيح بوده است. [20] .

جميل در ايام حضرت رضا عليه السلام وفات كرد. از او اصل و كتابي به جا ماند كه گروه بسياري آن را روايت كرده اند. [21] .

علامه مامقاني مي فرمايد: قبر جميل در طارميه، كنار دجله، محاذي سميكه، و معروف به جميل بن الكاظم است. [22] .



[ صفحه 139]




پاورقي

[1] فهرست شيخ طوسي، ص 80 - رجال نجاشي، ص 92 - خلاصةالاقوال، علامه حلي، ص 18.

[2] رجال كشي، ص 217.

[3] بحارالانوار، ج 85، ص 164.

[4] بحارالانوار، ج 85، ص 166 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 981.

[5] بحارالانوار، ج 85، ص 161 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 980.

[6] امالي صدوق، مجلس 75، ح 11، ص 404 - بحارالانوار، ج 85، ص 162.

[7] بحارالانوار، ج 85، ص 163.

[8] بحارالانوار، ج 85، ص 163 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 978.

[9] بحارالانوار، ج 85، ص 164.

[10] بحارالانوار، ج 85، ص 165 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 978.

[11] بحارالانوار، ج 85، ص 166.

[12] بحارالانوار، ج 48، ص 130.

[13] جناب محمد بن ابي عمير دانشمندي عظيم المنزله و جليل القدر، و از اصحاب اجماع شمرده شده، و عامه و خاصه تصديق وثاقت و جلالت او را نموده اند. او عابدترين و پارساترين مردم زمانش بود، و او را افضل واقفه از يونس شمرده اند.

ابن ابي عمير درك محضرت حضرت موسي بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد عليهم السلام را نموده است. او 94 كتاب تصنيف كرده و رنج هاي زيادي در زمان رشيد و مأمون ديده، و ساليان دراز در زندان بوده، و تازيانه بسيار خرده كه قبول مسند قضاوت كند و نكرده. از او اسامي شيعيان عراق را خواستند، نگفت او را صد تازيانه زدند كه آن اسامي را بگويد، نزديك شد كه نام ببرد، ناگاه صداي محمد بن يونس بن عبدالرحمن در گوشش پيچيد كه گفت: «يا محمد بن ابي عمير، اذكر موقفك بين يدي الله»، ابن ابي عمير! جايگاهت را در پيشگاه خدا ياد آر. لا جرم اسمي نبرد و زياده از صد هزار درهم داد تا از زندان خلاص شد. (تحفة الاحباب، ص 310).

[14] اختيار معرفة الرجال، جزء 6، شرح حال محمد بن ابي عمير، ص 591.

[15] سوره نساء، آيه 17.

[16] اصول كافي، ج 1، ص 37.

[17] اصول كافي، ج 2، ص 136.

[18] سوره حشر، آيه 9.

[19] اصول كافي، ج 2، ص 165.

[20] رجال كشي، ص 217 - رجال نجاشي ص 92 - فهرست شيخ طوسي، ص 65 و ص 80 - خلاصة الاقوال علامه حلي، ص 18.

[21] رجال نجاشي، ص 92.

[22] تنقيح المقال، ج 1، ص 232.


بداية الانفلات


لم تكن هذه اللحظات التأريخية من حياة الاُمة التي بدأت فيها بالمطالبة بإزاحة بني اُميّة من مركز الحكم لتتحقق بشكل عفوي، وانما جاءت نتيجةً لفعاليات ثورية بدأت من ثورة الإمام الحسين (عليه السلام)، واستمرّت حتَّي ثورة زيد التي أطاحت بهيبة هشام بن عبد الملك الاُموي وطغيانه.

وفي هذا الظرف كتب عامل الوليد بن يزيد في خراسان: بتردّي الأوضاع وحدوث ثورات فأجابه: إني مشغول بالعريض ومعبد وابن أبي عائشة، وهم المغنّون الَّذين كان قد أحضرهم عنده [1] .

وقد صرّح الإمام الصادق (عليه السلام) بعاقبة هذا الانحدار والتردّي والتمّرد علي حرمات الله قائلا: «إن الله عزَّ ذكره، أذن في هلاك بني اُمية بعد إحراقهم زيداً بسبعة أيّام» [2] .

وكان الوليد هو الذي أمر بإنزال جثمان زيد الشهيد ـ بعد أن بقي أربع سنوات علي أعواد المشانق ـ وأمر باحراقه. وكان تشديد الحراسة من السلطة علي جثمان زيد ـ خشية إنزاله من قبل العلويين ـ دليلاً علي وجود فعّاليات منظمة ضد الحكم القائم، وقد كان الإمام الصادق (عليه السلام) يعاتب الشيعة علي عدم تصدّيهم لإنزال جثمان زيد الشهيد.

وعندما اشتدت المعارضة كتب الوليد إلي عامله في الكوفة يوسف بن عمر: خُذ عجل أهل العراق فأنزله جذعة (يعني زيد بن علي (عليه السلام)) وأحرقه بالنار ثم أنسفه في اليمّ.

ونفّذ يوسف ما أمره سيّده فأحرق جسده زيد بن علي ورماه في نهر الفرات [3] .



[ صفحه 82]




پاورقي

[1] تاريخ الإسلام للذهبي: 5 / 178.

[2] الكافي: 8 / 161، وتفسير العياشي: 1 / 325.

[3] الطبري: 8 / 122، وابن الأثير: 5 / 127، وتاريخ اليعقوبي: 2 / 391.


شمائله


كان الامام الصادق (عليه السلام) ربع القامة [1] ازهر الوجه، حالك [2] الشعر جعد، أشم الأنف [3] انزع رقيق البشرة، دقيق المسربة [4] علي خده خال أسود، و علي جسده خيلان حمرة [5] [6] .



[ صفحه 87]



أقول: قد صار كتاب حول الامام الصادق (عليه السلام) باللغة الأجنبية اشترك في تأليفه عدد من الشخصيات الغربية، و ترجم الكتاب الي اللغة الفارسية و العربية باسم: (الامام الصادق عند علماء الغرب) و في ذلك الكتاب شرح واف حول شمائل الامام (عليه السلام) و قد تفرد ذلك الكتاب بذكر أشياء كثيرة، و لكنها غير مدعمة بذكر المصادر فلا اعتبار بها.


پاورقي

[1] الربعة: الوسيط القامة (أقرب الموارد).

[2] الحالك: الشديد السواد (أقرب الموارد).

[3] الشمم: ارتفاع قصبة الأنف و حسنها، و استواء اعلاها، و انتصاب الأرنبة. (أقرب الموارد).

[4] المسربة - بفتح الميم و ضم الراء -: الشعر وسط الصدر الي البطن. (أقرب الموارد).

[5] خيلان: جمع خال: الشامة في البدن. (أقرب الموارد).

[6] المناقب لابن شهراشوب: ج 4 ص 281.


امام صادق و منصور خليفه ي عباسي


قبلا به اين معني اشاره كردم كه منصور هيچ وقت فكر نكرد كه امام عليه السلام را علنا بكشد و علنا متعرض او شود و اين عمل در هيچ حالي در مخيله اش خطور نكرد و از آنكه مردم بگويند منصور جعفر بن محمد عليه السلام را كشته است مي ترسيد ولو قلبا مايل بود امام عليه السلام كشته شود يا بميرد و اين نكته از بررسي به زندگاني امام عليه السلام و منصور به خوبي استنباط مي گردد - منصور ميل نداشت به طور آشكار امام عليه السلام را از بين ببرد

و چون من دليلي بر كذب يا طعن بر اخبار وارده در زمينه ي تصميم منصور به قتل امام عليه السلام ندارم به اين جهت بايد بگويم كه امام عليه السلام را مسموم ساختند و اين عمل به دستور منصور و تدبير او بوده است زيرا منصور گفته بود كه وجود جعفر به محمد عليه السلام استخواني است كه در گلوي خلفا گير كرده نمي شود او را كشت و نمي شود او را نفي كرد و يا او را نديده گرفت و اگر من و او از يك شجره نبوديم كه اصلش پاك و فرعش شاداب و ميوه اش شيرين است و خداوند به آن بركت داده و در كتابهاي آسماني به آن اشاره شده است ممكن بود از من عملي صادر شود كه عاقبت خوبي نداشت ولي به من گزارش مي دهند كه جعفر بن محمد عليه السلام از من عيب جوئي مي كند و به من بد مي گويد منصور چنين حرفي زده بود و به طور قاطع وجود امام عليه السلام به منزله ي استخواني بود كه در حلقوم منصور جاگير شده نه مي توانست آن را دور بيندازد زيرا مي ترسيد حلقومش پاره شود و دهانش كيپ گردد و نفسش بالا نيايد و نه مي توانست آن را ببلعد و هضم كند زيرا مي ترسيد جگرش را پاره پاره نمايد و قلبش را بشكافد

حقا استخوان گلو و خار چشم منصور بود و زندگاني او با وجود امام عليه السلام تلخ شده بود و معلوم نيست منصور چه مي خواست بگويد آيا مدعي



[ صفحه 191]



بود كه از اهل بيت رسالت است در حالي كه جعفر بن محمد عليه السلام زنده و در مدينه همه كس او را مي ديد و عالم اسلام او را مي شناخت و آيا مي خواست بگويد ما مدينه علم يا باب علم هستيم در صورتي كه سبط رسول عليه السلام و نواده ي پيغمبر پدر و جد جعفر بن محمد عليه السلام بودند و آيا صحبت از بدر واحد و خندق و خيبر و صفين و ده ها جنگهاي اسلام را بنمايد در حالي كه فرزند صاحب ذوالفقار در برابر او زنده و سرفراز حاضر است

هر چه بخواهد بگويد و به هر چه بخواهد افتخار كند با وجود جعفر بن محمد عليه السلام دهانش بسته است زيرا نور و عظمت امام عليه السلام عالم اسلام را روشن كرده چه چيز را مي توانست به خود نسبت دهد!

آري يك افتخار داشت و آن وجود جد اعلاي او و امام عليه السلام بود (هاشم بن عبد مناف) كه به مردم مي خورانيد و كسي بود كه به مردم نان و آبگوشت مي داد -

مي توانست به او تكيه كند و مي توانست او هم مثل مردم آن دره كاسه ي آبگوشت او را بليسد ولي منصور خيلي از خود راضي و حاضر نبود در اين حال كه سفره ي محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام در دنيا گسترده شد پاي سفره ي نان و آبگوشت جد اعلاي خود هاشم بنشيند و دهانش آب بيفتد در حالي كه غذاهاي لذيذ و انواع مأكولات و شيرينيها و ميوه هاي گوارا بر سفره ي محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام چيده شده و همه كس از آن بهره مند مي گردند

منصور چگونه و بچه چيز افتخار كند در حالي كه خودش در توصيف امام صادق عليه السلام مي گويد (او در بائي است مواج و متلاطم كه هر كس نمي تواند به ساحل آن برسد و كسي به عمق آن پي نمي برد و علماء در مورد او متحير و شناگران در او غرق مي گردند و حتي نمي توانند عرض آن را طي كنند)



[ صفحه 192]



در اين حال و در اين صورت كه منصور خود در بين اين اعترافات و در برابر اين خصوصيات كه خود از امام عليه السلام مي دانست و مي گفت و اظهارات او هم برگردان عقيده ي مسلمانان عرب و غير عرب در تمام بقاع اسلامي بود چه مي توانست بكند؟

به هر حال امام عليه السلام با منصور دو حالت داشت و اين دو حال به مناسبت اقتضاي احوال و بنابر مصلحت بوده است.

يك حالت عنف و شدت كه در مقام اظهار قدرت حق در وقتي كه با باطل روبرو مي شود بود و بديهي است قوه و قدرت ايمان در مواقعي محرك انسان مي شود كه روح طرف فاسد شده و رذيلت او بر فضيلت غالب گرديده باشد كه در اين مورد مرد مؤمن نمي تواند مجادله كند

حالت دوم حالت نرمي و ملايمت و تر و تازگي مخصوص مردمان صالح و شايسته است كه بترسند جبار و ستمگر بيباك هيجاني پيدا كند و اعمالي از او سرزند كه صلاح نباشد و در اين موقع حكمت و مصلحت اقتضا مي كند كه با نرمي و ملايمت رفتار كند زيرا شدت در جاي ملايمت بر خلاف حكمت است و نرمي و شكسته نفسي مؤمن و بشاشت و تر و تازگي او در برابر يك جبار ظالم و قسي القلب به صلاح مردمان مؤمن و جامعه خواهد بود

امام عليه السلام در آن حالت يك هدف الهي و يك نتيجه ي خدائي را در نظر داشت

منصور روزي خواست به مكر و حيله متوسل شود لذا تور و شبكه ي خود را بر ساحل عظمت امام عليه السلام انداخت تا صيدي كند و از قدرت بازوي امام عليه السلام بكاهد و موقعيت او را سست و متزلزل سازد لذا نامه اي به امام عليه السلام نوشت كه چرا مثل سايرين كه نزد ما مي آيند به نزد ما نميائي



[ صفحه 193]



امام عليه السلام در جوابش نوشت كاري نكرده ام كه از تو بترسم و از ترس نزد تو بيايم و چيزي از امور آخرت نزد تو نيست كه به اميد آن نزد تو بيايم و تو در نعمتي نيستي كه من به قصد تهنيت و تبريك به نزد تو روانه شوم و نقمت و بلائي بر تو عارض نشده است كه براي تسليت نزد تو بيايم منصور در جواب نامه ي امام عليه السلام نوشت من براي آن مي خواهم كه به نزدم بيائي كه ما را ارشاد كني امام عليه السلام در جواب اين نامه ي منصور نوشت اگر كسي دنيا بخواهد به تو نصيحت نمي كند و كسي كه آخرت بخواهد به نزد تو نخواهد آمد منصور پس از خواندن اين نامه گفت به خدا قسم جعفر مرا متوجه امري كرد كه قابل توجه است و منازل كساني كه طالب دنيا بوده و كساني كه طالب آخر تند تعيين كرد و نشان داد چرا به نزد ما نمي آيد منصور ريسمان خود را انداخت شايد بتواند با آن گوشه اي از دامان پاك امام عليه السلام را آلوده سازد و امام عليه السلام را به مصاحبت خود را رديف ساير مصاحبين خود درآورد و به اين وسيله از شراره و حرارت قلب خود بكاهد و سوزدل و ناراحتي خود را كم كند و قلب لرزان خود را كه آتش گرفته و مي سوخت قدري خنك نمايد زيرا خودش گفته بود جعفر درياي مواج و متلاطمي است كه به ساحل آن نمي توان رسيد و به عمق آن نمي شود پي برد

چرا مثل سايرين به نزد ما نميائي - جمله اي است كه حرف حرف آن با سوء نيت ادا شده و هدف بزرگي در لابلاي اين حروف نهفته بود كه هيچ كس جز امام عليه السلام نمي توانست آن را هجي نمايد و امام مقصود منصور را از آمد و رفت به نزد او مي دانست چيست و منصور مي خواست بگويد جعفر بن محمد عليه السلام هم يكي از رعاياي خليفه است كه بايد به نزد اربابش برود و مردم او را ببينند كه در برابر خليفه ايستاده يا در مجلس او نشسته است



[ صفحه 194]



بلي منصور مي خواست امامي كه مجمع اعداد بود يعني همه چيز بود هميشه در برابرش نشسته باشد و مردم او را مثل ساير رعايا ببينند و با اين عمل امام عليه السلام را بدنام كند و مقام او را پائين بياورد و آن مجسمه و مجموعه علم و تقوي و فضيلت را در نظر مردم تحقير نمايد

در اين صورت آيا امام عليه السلام بايد صبر كند تا قيد و بند منصور به او برسد و شراره ي آتش كينه و انتقام منصور او را بسوزاند و بذري كه پاشيده است سبز شود و به ثمر برسد و بنائي كه مي خواهد پايه ي آن را بسازد بالا رود و تيري كه از كمان كينه اش رها كرده به هدف اصابت كند؟

يا بايد اين ندا را در حلقوم گوينده اش خفه كند

امام عليه السلام چون به مقصود او آگاه بود دست خود را دراز كرد و طنابي كه منصور به طرف او كشيده بود پاره پاره كرد و نگذارد كه به منظورش برسد لذا صاعقه ي سوزاني به طرف منصور روانه ساخت و مطلب را روشن كرد تا وسيله ي عبرت گردد و مقام امامت در حال استقامت پايدار و باقي بماند و پيش از آنكه با حضور امام عليه السلام در محضرش قند در دهان منصور آب شود از طرف ابا عبدالله عليه السلام چنان سيلي به صورت او و مشت محكمي بر دهان او كوبيده شد كه او را در حد اعلاي شرمساري و سرافكندگي انداخت و او را به جاي خود نشانيد

امام عليه السلام بر او فرياد زد و فرمود (در نزد ما چيزي نيست كه از تو بترسيم) اين نداي حق گوش باطل را كر كرد و دنيا و مافيها را كه در نظر امام حقير و كوچك بود به خوبي به مردم نشان داد كه دنيا مال تو است و ما سهمي از آن نداريم و تو هر چه مي خواهي انجام دهي از تو ترسي نداريم

سپس مشت دوم خود را زد و به منصور گفت و اعلان كرد كه تو خليفه ي دروغي



[ صفحه 195]



مسلمانان مي باشي و آن ردائي كه پوشيده اي (رداي خلافت) رداي دنيا است كه به نام آخرت به مردم نشان مي دهي و فرمود (در امر آخرت چيزي در تو نيست كه من به هواي آن پيش تو بيايم)

امام عليه السلام پرده از روي كار او برداشت و به او و به مردم معلوم كرد كه در نزد منصور اموري نيست كه مردم را به سعادت ابدي برساند

سپس خواست كه منصور را سرزنش كند و به او بفهماند كه چه كاره است لذا فرمود (آنچه در دست تو است و آنچه از سلطنت و مقام داري و اين كشورهاي عريض و طويل كه زير امر تو است به نظر من نعمتي نيست كه بشود تو را براي آنها تبريك گفت و سپس فرمود نقمت و مصيبتي هم نيست كه به تو تسليت بگويم

و پس از آنكه منصور اين نامه را خواند جواب نوشت مقصود اين بود كه نزد ما بيائي و ما را نصيحت و ارشاد كني، در اينجا منصور در نهايت نرمي و ملايمت و زرنگي و سياست اين جواب را داد و در مقابل آن كلمات سخت و تكان دهنده و تند به مظهر خوشرويان بشاش با امام عليه السلام برخورد كرد و به هيچ وجه در خشم و غضب نشد و بدنش نلرزيد و دستش تكان نخورد و اختيار زبان از دستش نرفت منصور به همان نرمي ماند و امام عليه السلام هم با همان حالت كه از اعمال منصور متأثر بود باقي ماند و به منصور نوشت كسي كه دنيا بخواهد به تو نصيحت نمي كند و اگر آخرت بخواهد با تو مصاحبت نمي كند

منصور با قرائت اين نامه تحت تأثير سختي سخن نرفت و در خشم نشد و گفت به خدا قسم جعفر بن محمد عليه السلام مطلب را تمام كرد و مرا روشن ساخت و من آنهائي را كه براي دنياي خود در تلاش هستند و آنهائي كه بدون



[ صفحه 196]



غرض صحبت مي نمايند همه را شناختم

به طوري كه ملاحظه نموديد موقعيت امام عليه السلام در آن حال اقتضاي آن نوع از بيانات را داشت و لازم بود كه با قدرت و سختي منصور را متنبه سازد و با حد اعلاي خشونت و تندي با او صحبت نمايد و مكاتبه كند و منصور هم در برابر خشونت امام عليه السلام نرم و ملايم شد و البته در باطن ناراضي و ناراحت بود و كينه ي امام عليه السلام را در قلب خود نگاه مي داشت و امام عليه السلام هم حوصله مي كرد و بديهي است كسي كه از دنيا كناره گرفت و نسبت به دنيا زاهد بود در برابر سيد و آقاي اهل دنيا و جبروت يك حاكم بزرگ و مستبد به اين طريق رفتار مي كند

روزي منصور به امام عليه السلام گفت (يا ابا عبدالله لم خلق الله الذباب) اي ابا عبدالله خداوند چرا مگس را خلق كرده است؟ امام عليه السلام فرمود (تا مردم جبار را ذليل كند)

منصور ساكت شد در اين مورد نكته ي مهمي در غرابت جواب امام عليه السلام نيست زيرا ممكن است اين جواب به ذهن ديگري هم بيايد بلكه تعجب در اين است كه به آن خليفه ي سفاك خودخواه و بيرحم آن جواب تند را بدهد و ضرري به شيعيان امام عليه السلام نرسد و منصور هم ناچار سكوت كند در حالي كه منصور را همه مي شناسند كه مردي خشن و تندخوي سفاك و حاكمي بي باك بود و در عين حال بسيار باهوش و با ذكاوت بوده و ذهن روشني داشت

اين مرد حالاتي داشت كه چون در خشم و غضب مي رفت امام عليه السلام در آن حال با او به نرمي رفتار مي كرد و جواب ملايم به او مي داد و جواب نرم امام عليه السلام بنا به اقتضاي وقت و بر طبق مصلحت بود و منصور هم البته در هنگام خشم مراقب گفته هاي خود بود و حداكثر خشونت كلامي او با امام عليه السلام اين بود كه اگر چنين و چنان نبود تو را مي كشتم و امام عليه السلام در موقع خود سخناني



[ صفحه 197]



مي فرمود كه او را تكان دهد و به دردش آورد و نرمي جواب امام عليه السلام در موقع خشم منصور طوري نبود كه خود را سبك سازد و عظمت و كبرياي امامت او كاسته شود و به درجه ي نرمي منصور نبود و به قدر احتياج و ضرورت و محيط مخصوص و در حدود معيني بود و از حدود حق و حقيقت خارج نمي شد و به باطل نمي گرائيد و به ذلت نمي كشيد

امام عليه السلام گاهي از آن جهت كه به شيعيانش آسيبي نرسد و به ارحام و خويشان او صدمه نرسانند و به آنها ظلم و ستم روا ندارند ملاحظه و يا ترس داشت لذا ناچار ملايمت مي نمود و مجبور مي شد كه مجال زيادي به منصور ندهد و صدمه ي او به عالم انسانيت نرسد و براي اين مواقع الفاظ مخصوص انتخاب مي كرد تا از اقدامات شديد منصور جلوگيري كند و احيانا به آن جهت نرم مي شد تا قلب منصور را طوري نرم نمايد كه مواعظ و نصايح او را بپذيرد و به او تذكر مي داد كه ظلم چه عواقب وخيمي دارد و حكايت ستمكاران را براي او بيان مي فرمود و عدالت را شرح مي داد و از حلم و بردباري سخن مي گفت و فوائد آن رابيان مي كرد و به او مي فهمانيد كه بردباري چگونه پايه هاي حكومت را محكم مي سازد و سلطنت را ادامه مي دهد و محبت را در مردم ريشه دار مي سازد و رعيت را نسبت به سلطان مهربان خواهد ساخت

و يكي از موارد نرمي امام عليه السلام فرمايش او است كه به منصور نمود و آن در موقعي بود كه منصور گفت شنيده ام كه از من بدگوئي و عيب جوئي مي كني و في الحال در خشم و غضب شديدي رفت و تهديد كرد امام عليه السلام به او فرمود نبايد سعايت كساني را كه خداوند بهشت را بر آنها حرام كرده و جاي آنها در آتش است عليه رحم و افراد خانواده ي خود بپذيري زيرا نمام شاهد زور و شريك ابليس است از آن جهت كه در بين مردم تفتين كرده و آنها را از هم بدبين مي كند



[ صفحه 198]



و خداوند متعال فرمود (يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا) اي كساني كه ايمان آورده ايد اگر فاسقي براي شما خبري آورد تحقيق كنيد (ان تصيب قوما بجهالة فتصبحوا علي ما فعلتم نادمين) مبادا مردمي را ندانسته آزار دهيد و بعد از عمل خود پشيمان گرديد و ما ياران و انصار تو بوده و از اركان مملكت تو هستيم آيا وقتي كه امر به معروف و نهي از منكر مي نمائي و در رعيت احكام قرآن را اجرا مي نمائي و با اطاعت كردن از خدا بيني شيطان را به خاك مي مالي) و با اطلاعاتي كه از آداب الهي داري بر تو لازم نمي گردد كه با ارحام خود كه از تو قطع كرده اند نزديك شوي و به كساني كه تو را محروم نموده اند عطا و محبت نمائي و از كسي كه به تو ظلم كرده بگذري و معناي صله ي رحم آن نيست كه به رحم خود در موقع رفت و آمد و دوستي رسيدگي كني بلكه آن است كه به رحم خود كه از تو بريده برسي و اگر در اين حال صله ي رحم نمائي خداوند عمر تو را زياد مي كند و حساب تو را در قيامت سبك مي سازد

در اين موقع منصور گفت از تو براي قدر و منزلتي كه داري گذشتم و چون راست گفتي از تو صرف نظر كردم حالا از خود صحبت كن كه من متعظ شوم و مانع و زاجر من شود و از كارهائي كه وسيله ي انحراف يا اساسا بد است اجتناب نمايم

امام عليه السلام به او فرمود بردبار باش زيرا حلم پايه ي علم است و تو را با داشتن قدرت از استفاده ي سوء از آن باز مي دارد زيرا اگر تو به هر چه قدرتت اجازه مي دهد عمل نمائي مثل كساني مي ماني كه غيظ خود را خاموش كرده اي و كينه اي را نشانده اي يا دوست داري تو را به قدرت ياد نمايند و بدان كه اگر كسي را كه مستحق عقاب است مجازات نمائي نهايت تعريفي كه از تو مي كنند اين است كه مي گويند عادل هستي ولي حالتي كه موجب سپاس مردم مي شود حالتي است



[ صفحه 199]



كه فوق عدالت بوده و تو را مرد با گذشت و بخشنده معروف كند و سپاس مردم بهتر از صبر آنها خواهد بود منصور پس از شنيدن اين كلمات و نصايح عرض كرد چه خوب مرا وعظ كردي و چه خوب گفتي و مرا به طور اختصار متوجه وظايفم نمودي


امور خلافية في الفقه


يظهر من استعراض كبريات مسائل الخلاف بين الشيعة و بين مذاهب أهل السنة، في الفقه، أنها لا تمس أصل الدين، و أنها تحتمل الاجتهاد، و تتسع للخلاف عليها، كما اتسعت أمور أمثالها للخلاف بين مذاهب أهل السنة ذاتها - إلا زواج المتعة. فالخلاف فيه يتميز مما عداه:

أما الفرائض الدينية فواحدة عندهم و عند أهل السنة.

في «الصلاة»: الفروض واحدة لدي أهل السنة ولديهم. و عدد الركعات فيها واحد. اما المندوب عندهم فلا حصر له. و أفضله عندهم «الرواتب». و عددها «علي المشهور» ثمانية للظهر و ثمانية للعصر قبل الفريضة و أربع للمغرب بعد الفريضة و العشاء ركعتان جالسا و يجوز قائما و ثمانية ركعات صلاة الليل و ركعتا الشفع و ركعة الوتر و ركعتا الصبح قبل الفريضة... فالرواتب عندهم كثيرة... و يشترطون القراءة في الصلاة باللغة العربية. و لا يجيزون الترجمة. و يشترطون الجهر بالبسملة.

و في «الزكاة» و وجوه البر، لا يختلفون عن جمهور المسلمين. بل هم يضيفون اليها «خمس» الدخل، الذي يجبي للإمام، لإنفاقه في مصارفه الدينية.

و في «الصوم»: يرون الكذب علي الرسول (صلي الله عليه و آله و سلم) يفطر الصائم.

و في «الحج»: جهاد لا يسقط بالموت بل يؤديه الوارث عن مورثه. و للغير أن يؤديه عنه من مال للموروث قبل أن تقسم التركة.

و يكثرون من مظاهر «الروح الإسلامي» في العقود. فيستحبون البدء بالبسملة في كل معاملة، و يحرصون علي الصيغة العربية. و يكرهون معاملة تارك الصلاة و المستهتر. و يحرمون الاتجار بما يترتب عليه فساد المجتمع.

و فيما يلي أنواع خلاف بينهم و بين أهل السنة، لعلها تبين الإطار العام أو المعالم المهمة، للوفاق و للخلاف بين الفريقين.



[ صفحه 251]




دانشگاه بزرگ جعفري


علم اهل بيت عليهم السلام، علم الهي بود. آنان به علم بي پايان خداوندي متصل بودند و علمشان از معدن علم الهي سرچشمه مي گرفت. امام جعفر صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين علي عليه السلام نقل مي كند:

نيكان عترت من و پاكان خاندان من، بردبارترين مردم در كودكي و داناترين آنها در بزرگي هستند. علم ما از علم خداست و به حكم خدا حكم مي كنيم و سخن از پيامبر راست گو شنيده ايم. اگر از آثار ما پيروي كنيد، با راهنمايي ما هدايت مي يابيد و پرچم حق با ماست كه هر كس از آن پيروي كند به حق مي رسد و هر كسي از آن روي گرداند، در گمراهي غرق مي شود. [1] .



[ صفحه 40]



دانش امام صادق به علم خاص يا فن خاصي محدود نبود. ابوزهره، عالم بزرگ معاصر اهل سنت مي نويسد: علم و دانش حضرت منحصر به حديث و فقه نبود، بلكه علم كلام نيز تدريس مي فرمود... بالاتر از همه اين علوم، امام صادق عليه السلام در زمينه اخلاق و علل و انگيزه هاي فساد آن آگاهي هاي بسيار ارزنده اي داشت. [2] .

ابن طولون درباره گستردگي دانش امام صادق عليه السلام مي نويسد:

او سخناني در علم كيميا و زجر و فال [3] دارد. شاگردش جابر بن حيان كتابي در هزار صفحه نگاشته بود كه متضمن پانصد رساله از رسائل امام صادق عليه السلام بود. [4] .

حضرت در علم حفر هم سرآمد بود. از حضرت نقل شده است كه مي فرمود: «جفر ابيض و جفر احمر و جفر جامع از ماست». [5] .

ابن خلدون، مورخ و جامعه شناس و فيلسوف اهل سنت مي نويسد:

هارون ابن سعيد عجلي كه رئيس زيديه بود، كتابي داشت كه آن را از امام جعفر صادق روايت كرده بود. در آن كتاب آنچه بر عموم اهل بيت و بر برخي از ايشان روي خواهد داد، نوشته شده بود. اين علوم بر امام صادق عليه السلام و ديگر امامان اهل بيت از راه كشف و كرامت كه خاص ايشان است، حاصل شده بود. اين كتاب بر پوست گاوي نوشته شده و نزد امام صادق عليه السلام بود. هارون عجلي آن را از آن بزرگوار روايت كرد و از آن نسخه اي نوشته است. [6] .



[ صفحه 41]



گستردگي دانش امام صادق عليه السلام از يك سو و اخلاق كريمانه و مقام معنوي ايشان از سوي ديگر، شاگردان فراواني را از فرقه هاي مختلف براي خوشه چيني در محضر آن حضرت گرد آورده بود.

ابوزهره در اين زمينه مي نويسد:

علماي اسلام با تمام اختلاف نظرها و تعدد مشرب هايشان، در فردي غير از امام صادق و علم او اتفاق نظر ندارند. [7] .

از اين رو، بزرگان اهل سنت همچون ابوحنيفه براي شاگردي در محضر حضرت حاضر مي شدند [8] و به اين افتخار مي باليدند. آلوسي در مختصر التحفه الاثني عشرية مي نويسد:

ابوحنيفه با آن عظمت و جايگاهي كه نزد اهل سنت دارد، بر خود فخر مي كرد و با لسان فصيحي مي گفت: «لولا السنتان لهلك النعمان؛ اگر آن دو سال نبود، نعمان (ابوحنيفه) هلاك مي شد» و منظورش از دو سال، دو سال شاگردي در محضر امام جعفر صادق بود. برخي از علما گفته اند ابوحنيفه علم و طريقت را از امام صادق عليه السلام و پدرش و عمويش زيد بن علي بن حسين ياد گرفته بود. [9] .

مالك ابن انس، سفيان ثوري، سفيان بن عينه، يحيي بن سعيد انصاري، يحيي بن سعيد القطان، ايوب سجستاني و ديگر بزرگان اهل سنت در محضر حضرت گرد مي آمدند و از خرمن دانش ايشان بهره مند مي شدند. از بزرگان شيعه نيز هشام بن حكم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مؤمن طاق،



[ صفحه 42]



مفضل بن عمر و جابر بن حيان، در رشته ها و علوم مختلف عقلي و نقلي تربيت يافته مكتب امام صادق عليه السلام بودند. اينها نمونه هايي از شاگردان امام صادق عليه السلام بودند كه شمار آنها را افزون بر چهار هزار نفر نوشته اند.

سيد محمد صادق، استاد دانشكده ادبيات در قاهره مي گويد:

بيت جعفر صادق عليه السلام مثل يك دانشگاه همواره از بزرگان و علما در رشته هاي مختلف علوم چون حديث، تفسير و حكمت پر بود. در مجلس درسش بيش از دو هزار نفر و گاهي چهار هزار نفر از علماي مشهور حاضر مي شدند. شاگردانش تمام درس ها و احاديث او را در مجموعه اي از كتاب ها جمع آوري كرده اند كه به مثابه دايرة المعارفي براي مذهب شيعه يا مذهب جعفري شمرده مي شود. [10] .


پاورقي

[1] احمد بن محمد بن عبد ربه اندلسي، العقد الفريد، تحقيق: عبدالمجيد رحيني، بيروت دارالكتب العلميه، 1415 ه. ق، چ 1، ج 4، ص 157.

[2] الامام الصادق، صص 66 و 67.

[3] زجر و فال علمي است در پيش گويي حوادث آينده.

[4] الائمه الاثني عشر، ص 85؛ ينابيع المودة، ج 3، ص 160. ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب، بيروت، دارالكتب، 1419، چ 1، ج 1، ص 362.

[5] ينابيع المودة، ج 3، ص 204.

[6] ابن خلدون، مقدمه، ترجمه: محمد پروين گنابادي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، 1359، چ 4، ج 1، ص 652.

[7] ابوزهره، الامام الصادق عليه السلام، ص 66.

[8] فراگيري ابوحنيفه از محضر امام صادق را بزرگاني از اهل سنت مانند شبلنجي و ابن حجر و ابن صباغ و ابن ابي الحديد ذكر كرده اند. الصواعق، ج 2، ص 590؛ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 23.

[9] محمود شكري آلوسي، مختصر التحفه اثني عشريه، تركيه، 1399 ه. ق، ص 8.

[10] به نقل از: الامام الصادق، اسد حيدر، ج 1، ص 62.


حج و حضور قلب


حجي كه امام صادق عليه السلام انجام مي دهد، توأم با حضور قلب و توجه روح به خداي سبحان است. در انجام مناسك آن گونه توجه به خدا مي نمايد كه



[ صفحه 67]



غرق در اشك و آه است. در هنگام خواندن نماز در حجر اسماعيل بعد از اينكه صورت خويش را از سجده بر مي دارد، صورت غرق در اشك است، ثم رفع رأسه الشريف و وجهه كانها غمس في الماء من كثرة البكاء. [1] .

امام حتي در سن نوجواني كه همراه پدرش باقر العلوم عليه السلام به حج مشرف مي شود، به قدري در عبادت خدا تلاش مي كند كه پدرش هنگامي كه وي را غرق در عرق مي بيند به وي مي فرمايد: يا بني ان الله اذا احب عبدا أدخله الجنة و رضي منه باليسير. [2] «فرزندم خدا هنگامي كه بنده اي را دوست بدارد از وي به عبادت اندك راضي مي شود و وي را وارد بهشت مي نمايد».

امام صادق عليه السلام انجام مناسك حج را سبب بخشش گناهان و پاكي انسان مي داند. چرا كه انساني كه مناسك را انجام دهد و بر اين پندار باشد كه گناهان وي بخشيده نشده اند، بسيار پست بوده و بيشترين وزر را به دوش دارد، من يقف بهذين الموقفين عرفة و المزد لفة و سعي بين هذين الجبلين ثم طاف بهذا البيت. و صلي خلف مقام ابراهيم عليه السلام ثم قال في نفسه او ظن ان الله لم يغفر له فهو من اعظم الناس وزرا. [3] .

امام صادق عليه السلام در دعاي طواف، خدا را اين گونه ستايش مي كند: اللهم اني اسئلك باسمك الذي يمشي به علي طلل الماء كما يمشي به علي جدد الارض. [4] .

«خدايا من تو را به آن اسمي كه به واسطه آن بر روي آب (و يا امواج آب) مي توان راه رفت، همان گونه كه بر روي زمين هموار مي توان راه رفت



[ صفحه 68]



مي خوانم.» امام صادق عليه السلام با انجام حج اين مقام و منزلت را از خداي سبحان درخواست مي كند كه بتواند بر روي امواج آب همانند زمين همواره راه برود.

امام صادق عليه السلام نورانيت حج را آنگونه پايدار مي داند كه انسان حج گزار هماره اين نورانيت را تا مرتكب گناه نشده است، همراه دارد؛ الحاج لا يزال عليه نور الحج مالم يلم بذنب. [5] حج آنگونه ارزش دارد كه به گفته امام صادق عليه السلام انسان ها در عالم برزخ آرزو مي كنند در برابر آنچه در دنيا وجود دارد، خدا يك نوبت حج نصيب آنان مي نمود، ود من في القبور لوان له حجة بالدنيا ما فيها. [6] .


پاورقي

[1] قرب الأسناد، ص 28؛ اعلام الهداية، ج 8، ص 33.

[2] وسائل، ج 1، ص 82.

[3] مصباح المتهجد، ص 474؛ تهذيب، ج 5، ص 104؛ وسائل، ج 9، ص 417. در منابع طلل به معناي ظهر الماء، روي آب آمده است، قاموس المحيط، ص 924. ظلل كه به معناي امواج آب است (قاموس المحيط، ص 926) نيز آمده است.

[4] كافي، ج 4، ص 406؛ بحار، ج 47، ص 55 و ص 94.

[5] كافي، ج 4، ص 255.

[6] الفقيه، ج 2، ص 145.


نبش قبور بني اميه


عمرو بن هاني مي گويد: در ايام ابوالعباس سفاح (اولين خليفه ي بني عباس) همراه «عبدالله بن علي» جهت نبش قبور بني اميه با هم بيرون آمديم، و به قبر هشام رسيديم و او را صحيح و سالم يافتيم و جز سر بيني او چيزي از او كم نبود. «عبدالله بن علي» هشتاد ضربه تازيانه بر او زد و آنگاه او را سوزاند.

سليمان را نيز از زمين دابق در حلب از قبرش درآورديم و از او جز استخوان پشت و دنده ها و سر چيزي نيافتيم كه او را هم سوزانديم. با باقي بني اميه نيز كه قبورشان در قنسرين بود چنين كرديم.

سپس به دمشق رسيديم و قبر وليد بن عبدالملك را بشكافتيم و در آن چيزي نيافتيم.

قبر عبدالملك را حفر كرديم و جز قسمتهاي عمده ي سر او چيزي نديديم. گور يزيد بن معاويه را كنديم و در آنجا چيزي نيافتيم مگر يك استخوان، و در لحدش خطي سياه ديديم كه گويي با خاكستر در طول لحد خط كشيده بودند. سپس قبرهاي بني اميه را در همه ي شهرها دنبال كرديم و هر چه از آنها پيدا كرديم همه را سوزانديم.

از امويان تنها گور عمر بن عبدالعزيز نبش نشد. و هر كس از اولاد بني اميه پيدا شدند همه به قتل رسيدند. سفاح اولاد بني اميه را خواست. هشتاد كس پيدا كردند دستور داد همه را به قتل رسانيدند.


معاويه و بيعت براي يزيد


معاويه در حكومت خود بدعت ديگري در اسلام نهاد و آن برهم زدن رسم انتخاب خليفه در اسلام بود. يزيد كه كمتر از سي سال مي خواست خليفه شود، ولي چون محيط مساعد نبود، معاويه به سادگي و بدون مقدمه نمي توانست اين كار را انجام دهد؛ از اين رو به فكر تهيه ي مقدماتي بود كه از چه طريقي به آرزوي خود برسد. او نتوانست در دوران حيات امام مجتبي عليه السلام براي يزيد بيعت بگيرد ولي اظهار نكرد اما پس از شهادت آن



[ صفحه 66]



بزرگوار تصميم بر اين كار گرفت [1] و براي اينكه بتواند يزيد را وليعهد خود معرفي كند، امام مجتبي عليه السلام را مسموم كرد تا به هدف خود برسد [2] گذشته از اينكه خود او به فكر اين بود كه راهي براي بيعت گرفتن از مردم جهت ولايتعهدي يزيد پيدا كند، برخي از عمال او نيز كه موقعيت خود را متزلزل مي ديدند، براي تثبيت مقام و موقعيت خويش، به شيوه هايي دست زدند كه محبوبيتي نزد معاويه كسب كنند و در پست خود باقي بمانند كه يكي از آن راه ها مطرح كردن ولايتعهدي يزيد بود.

اولين كسي كه اين موضوع را پيشنهاد كرد مغيرة بن شعبه بود. وقتي به او خبر رسيد كه معاويه تصميم گرفته است او را از حكومت كوفه بردارد و به جاي او سعيد بن عاص را انتخاب كند، مغيره گفت بهتر اين است كه من نزد معاويه بروم و از مقام خود استعفا كنم، و اين كار را كرد. پس از آن نزد يزيد آمد و گفت: من در اين انديشه ام كه شخصيت هاي برجسته ي اصحاب پيغمبر و بزرگان قريش و سالخوردگان آنان كه از دنيا رفتند، فرزندانشان جاي آن ها را گرفتند و تو كه از نظر فكر از آنان بهتر و برتري و داناترين آن ها نسبت به سنت و سياست هستي، چرا اميرالمؤمنين براي تو از مردم بيعت نمي گيرد؟

يزيد گفت: به عقيده ي تو اين كار انجام مي گيرد؟

گفت: آري.

يزيد به معاويه گفت كه مغيره اين گونه سخن مي گويد. معاويه مغيره را خواست و گفت: يزيد چه مي گويد؟

مغيره گفت: آنچه را به تو خبر داد من به او پيشنهاد كردم، زيرا اگر براي تو حادثه اي پيش آيد يزيد مي تواند جاي تو را بگيرد و خليفه ي پس از تو باشد.

معاويه: چه كسي اين كار را انجام دهد؟

مغيره: اگر اهل كوفه و بصره بيعت كنند، ديگر كسي مخالفت نخواهد كرد و



[ صفحه 67]



بيعت اهل كوفه را من و بيعت اهل بصره را زياد عهده دار مي شود.

معاويه گفت: سركار خود برو و با كساني كه مورد اعتماد تو هستند در اين باره صحبت كن [3] .

مغيره از شام به كوفه برگشت تا مقدمات كار بيعت گرفتن براي يزيد را فراهم كند. شخصي از او پرسيد: چه خبر؟

گفت: پاي معاويه را در گوال انداختم و دري را به روي مسلمانان گشودم كه هرگز بسته نخواهد شد.

.... مغيره وارد كوفه شد و پس از گفتگو با كساني كه مورد اعتماد او بودند و مي دانست كه از هواداران بني اميه اند، آن ها را با خود هم داستان كرد و افراد سرشناس را كه قابل خريداري بودند، هر كدام را به سي هزار درهم خريد. سپس گروهي را كه ده نفر يا بيش از آن بودند به سركردگي فرزندش موسي روانه ي شام كرد. وقتي نزد معاويه آمدند، گفتند: از تو مي خواهيم كه يزيد را به ولايتعهدي منصوب كني.

معاويه گفت: در اين باره شتاب مي كنيد و عقيده و نظر خود را اظهار نكنيد.

سپس از پسر مغيره پرسيد: پدرت دين اين مردم را به چند خريداري كرد؟

گفت: هر كدام را به سي هزار درهم راضي كرده است.

گفت: دين خود را ارزان فروختند [4] .



[ صفحه 68]




پاورقي

[1] الغدير، ج 10، ص 228.

[2] مقاتل الطالبيين، ص 50.

[3] البداية و النهاية، ج 4، جزء 8، ص 79.

[4] الكامل ابن اثير، ج 3، ص 505 - 504.

ابن اثير با گونه ي ديگري نقل كرده كه چهل نفر به همراه عروه پسر مغيره نزد معاويه آمدند و سخنراني كردند و از وي خواستند كه يزيد را به عنوان خليفه ي بعد از خود معرفي كند. معاويه پرسيد: پدرت به چه قيمتي دين اين ها را خريد؟ گفت: به چهارصد دينار. معاويه گفت: معامله ي ارزاني بوده است. و گفت: درباره ي پيشنهاد شما فكر مي كنم و خدا هر چه بخواهد همان مي شود (همان مأخذ).


ايمان ظاهري و ايمان واقعي


اين قسمت از روايت در مقام توضيح ايمان حقيقي و آثار آن است؛ آثاري كه مي توان از راه آنها مؤمن حقيقي را شناخت. درباره ايمان واقعي و آثار آن، معرفي مؤمن حقيقي و مراتب و درجات ايمان، آيات و روايات بسياري وارد شده است. دست كم، يكي از دلايل ذكر اين مطالب آن است كه بعضي افراد كه فكر سطحي دارند، تصور مي كنند كه انسان يا كافر است يا مؤمن، و اگر كافر و منكر خدا و قيامت نبود مؤمن است. مؤمن هم كه شد، با ديگر مؤمنان فرقي ندارد و همه ي آثار و فوايد ايمان براي او وجود دارد؛ در صورتي كه چنين نيست. از روايات و بحث هاي تاريخي چنين بر مي آيد كه اين نوع كج انديشي ها از صدر اسلام وجود داشته است.

اسلام برخي از افراد «اسلام ظاهري» است، در مقابل «كفر ظاهري». اثر اين نوع اسلام مربوط است به زندگي دنيا و فقط احكامي در اين دنيا بر آن مترتب مي شود.

ممكن است كسي در ظاهر مسلمان باشد و تمام احكام اسلام هم در اين دنيا براي او ثابت باشد، اما هيچ بهره اي از ثواب آخرت نداشته باشد و تا ابد در اسفل السافلين جهنم بسوزد. چنين كسي منافقي است كه فقط در ظاهر اظهار اسلام مي كند. احكام اسلام



[ صفحه 56]



براي چنين شخصي ثابت است؛ نظير اين كه ريختن خونش حرام است، تصرف در اموالش جايز نيست، با مسلمانان مي تواند ازدواج كند، از پدر و مادر مسلمانش ارث مي برد و...، ولي اينها فقط احكامي ظاهري و براي اين دنيا هستند.

در صدر اسلام گروهي از افراد در ظاهر اظهار اسلام مي كردند، به مسجد مي آمدند، نماز مي خواندند، حتي گاهي در صف اول هم مي ايستادند و خلاصه به احكام ظاهري اسلام عمل مي كردند، ولي مسلمان واقعي نبودند. آيات بسياري از قرآن ناظر به اينها است. اين افراد گرچه در قلبشان به خدا و پيامبر و اسلام اعتقادي ندارند اما همين كه در ظاهر اظهار اسلام مي كنند، احكام ظاهري اسلام در موردشان اجرا مي شود. ملاك اين اسلام، گفتن شهادتين است؛ يعني همين كه كسي شهادتين را بر زبان جاري كرد جزو مسلمانان به حساب مي آيد. شهادتين يعني شهادت به وحدانيت خدا و رسالت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم كه هر چه را او به عنوان رسالت از طرف خداوند آورده قبول داشته باشيم.

بنابراين اگر كسي بداند چيزي را مسلما پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده و در عين حال بگويد آن را قبول ندارم، با پذيرش رسالت تناقض پيدا مي كند. چه طور مي توان گفت، رسالت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را قبول دارم اما آنچه را او از طرف خدا آورده است نمي پذيرم؟! اين تناقض است. لذا انكار ضروريات دين موجب كفر مي گردد و اين همان «كفر ظاهري» است. منافق اين گونه نيست، او در ظاهر مي گويد همه آنچه را پيامبر آورده قبول دارم، و اگر انكاري هم دارد در باطن و در قلب او است؛ و گرنه اگر به ظاهر هم منكر شود اين كفر ظاهري است كه علاوه بر عذاب اخروي موجب مي شود احكام ظاهري اسلام هم در اين دنيا در مورد او جاري نباشد. بعضي از فقها مثل حضرت امام رحمة الله تصريح مي كنند كه انكار ضروري دين به انكار رسالت باز مي گردد؛ يعني چيزي را كه شخص خودش مي داند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به عنوان رسالت آورده قابل انكار نيست؛ مثل نماز خواندن. هر مؤمن و كافري مي داند كه آنچه را پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آورده قطعا جزو رسالتش بوده است، لذا اگر بگويد آن را قبول ندارم اين تناقض است.

در هر صورت، اينها مربوط به اسلام ظاهري است؛ يعني با گفتن شهادتين، احكام اسلام براي چنين شخصي ثابت مي شود، مگر اين كه نقضش ثابت شود؛ مثلا بگويد، اشتباه كردم كه مسلمان شدم، يا يكي از ضروريات دين را - كه انكارش به انكار رسالت



[ صفحه 57]



بازگشت مي كند - انكار كند. احكامي كه بر اسلام منافقانه و اسلام ظاهري بار مي شود هيچ ربطي به زندگي آخرت و ثواب و عقاب اخروي ندارد، حكم ظاهري است، ملاكش هم همين مسايل دنيايي است. در مقابل آن هم «كفر ظاهري» قرار مي گيرد؛ يعني اين كه كسي با زبان، شهادتين را نگويد يا يكي از ضروريات دين را انكار كند.

براي تفكيك ايمان ظاهري از ايمان واقعي، بهتر است ايمان ظاهري را «اسلام» بناميم و واژه «ايمان» را فقط در مورد ايمان واقعي، كه موجب سعادت اخروي است به كار ببريم؛ همان گونه كه خداوند در قرآن مي فرمايد: قالت الأعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا أسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبكم. [1] «اسلام» همين اظهار لفظ و انجام اعمال ظاهري و تظاهر بيروني است، اما «ايمان» مربوط به درون و قلب است؛ لما يدخل الايمان في «قلوبكم».» اگر كسي به توحيد، نبوت، معاد و حقايق اسلام باور داشته باشد، ممكن نيست اين باور هيچ اثري در بيرون و ظاهر او نداشته باشد. اگر انسان چيزي را باور كرد دست كم، بعضي از لوازمش در او ظاهر مي شود.

البته در مواردي ممكن است كسي واقعا مؤمن باشد اما تا آخر عمر، ايمانش را ظاهر نكند و تقيه نمايد؛ مثل مؤمن آل فرعون يا حضرت ابوطالب عليه السلام كه ايمانشان را اظهار نمي كردند. در روايات آمده است كه حضرت ابوطالب عليه السلام حكم مؤمن آل فرعون را داشته است. اين مسأله باعث اشتباه امر بر مسلمانان شده و تا امروز هم بيش تر مسلمانان (اهل تسنن) معتقدند كه حضرت ابوطالب عليه السلام ايمان نياورد، در صورتي كه به اعتقاد شيعه، ايشان از همان ابتدا كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم مبعوث شدند، ايمان داشت، ولي كتمان مي كرد تا بتواند در مقابل كفار از آن حضرت حمايت كند.

در قرآن هم نمونه ي روشن اين مسأله مؤمن آل فرعون است كه تصريح مي كند: «يكتم ايمانه [2] يا در جاي ديگر مي فرمايد: الا من أكره و قلبه مطمئن بالايمان.» [3] ممكن است كسي وادار به اظهار كفر شود؛ تهديدش كنند كه اگر مثلا - العياذبالله - سب پيامبر اكرم يا ائمه ي اطهار عليهم السلام نكني تو را مي كشيم، يا او را تهديد كنند كه اگر به كعبه ي معظمه توهين



[ صفحه 58]



نكني خونت را مي ريزيم، او هم مجبور باشد براي حفظ جانش، در ظاهر تبري كند، ولي در باطن، چنين اعتقادي نداشته باشد؛ الا أن تتقوا منهم تقاة. [4] تقيه در چنين مواردي واجب است و به ايمان ضرر نمي زند. از اين رو ممكن است كسي مثل مؤمن آل فرعون يا حضرت ابوطالب عمري را با تقيه بگذراند و مردم نفهمند كه او ايمان دارد. اين بدان سبب است كه ايمان اصالتا سرو كارش با قلب و باطن انسان است.

حتي مي توان مؤمني را فرض كرد كه توان خواندن دو ركعت نماز را هم نداشته باشد. چنين شخصي نمازش را بايد در قلبش بخواند. البته اين فرض بعيدي است، اما در زمان هاي گذشته كه برده داري وجود داشت و برخي غلامان كاملا زير نظر مولايشان قرار داشتند، چنين حالاتي پيش مي آمد.


پاورقي

[1] حجرات (9)،14.

[2] غافر (40)،28.

[3] نحل (6)،106.

[4] آل عمران (3)،28.


مغز متفكر اندام زنده


در دايره اي محدودتر و مطمئن تر، روابط امام با شيعيان از ويژگيهايي ديگر برخوردار است. در اين ارتباطات، امام را آن سان مشاهده مي كنيم كه در پيكره ي زنده، مغز متفكري را در رابطه با اعضا و جوارح، و قلب تپنده اي را در كار تغذيه ي اندامها و بدنه ها.

نمودارهايي كه از ارتباطات امام با اين جمع، در دسترس اطلاع ماست، از يك سو نمايشگر صراحتي در زمينه ي آموزشهاي فكري است، و از سوي ديگر نشان دهنده ي پيوستگي و تشكل محاسبه شده ميان آنان با امام.


مقبره هاي خانوادگي در بقيع


از مجموع گفتار مورخان چنين برداشت مي شود مردم مدينه كه قبلا اجساد درگذشتگان خود را در نقاط مختلف و در دو گورستان عمومي به نام گورستان «بني حرام» و «بني سالم» [1] و گاهي در داخل منازل خود دفن مي كردند، با رسميت يافتن



[ صفحه 62]



بقيع به مناسبت دفن جسد عثمان بن مظعون [2] و ابراهيم فرزند رسول خدا (صلي الله عليه وآله) [3] به آنجا توجه نمودند و عده اي از صحابه و ياران رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بتدريج خارها و ريشه ي درختهاي موجود در بقيع را قطع و آن بخش را بعنوان آرامگاه خصوصي، به خانواده خود اختصاص دادند و بعضي از اقوام و عشيره رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در داخل بعضي از منازل متصل به بقيع دفن گرديدند.

با اينكه وضع بقيع با مرور چهارده قرن، دگرگون شده و از قبور زيادي كه در اين آرامگاه تاريخي به افراد معروف از صحابه و شخصيتهاي اسلامي تعلق داشت، بجز تعدادي محدود باقي نمانده است ولي در عين حال همين تعداد از قبور نيز مي تواند مؤيد گفتار اين مورخان و بيانگر نظم و ترتيب موجود در آن دوران باشد؛ زيرا گذشته از اينكه قبور همه اقوام رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در قسمت غربي بقيع واقع شده است، هر گروه از آنان نيز به تناسب ارتباطشان با همديگر و انتسابشان به رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در يك نقطه ي معين و جايگاه مخصوص و در كنار هم دفن شده اند؛ مثلا قبور ائمه چهارگانه با قبر عباس و فاطمه بنت اسد در يك نقطه و در كنار هم و همه يا عده اي از همسران رسول خدا (صلي الله عليه وآله) [4] در يك نقطه معين و در كنار هم و رقيه و ام كلثوم دختران پيامبر در كنار هم كه مجموع اين بخش به نام «مقابر بني هاشم» معروف گرديده است؛ همانگونه كه ساير بخشهاي مختلف بقيع نيز به نامهاي خاصي ناميده شده؛ مانند «روحاء» و «زوراء». [5] .


پاورقي

[1] سمهودي متوفاي 911هـ در وفاء الوفا، ج 3، ص 888 مي گويد: اين دو گورستان با مرور زمان متروك و آثار آنها از بين رفته و ليكن سمت آنها در مدينه معلوم و مشخص است.

[2] وفات وي در دو سال و نيم از هجرت گذشته، واقع شده است.

[3] وفات وي در ذي حجه سال هشتم هجري واقع شده است.

[4] بجز خديجه كه در مكه و ميمونه كه در سرف دفن شده اند.

[5] «روحاء»؛ جايگاه انبساط و راحتي و «زوراء»؛ محل توجه و زيارت را گويند. روحاء بخش مياني بقيع و محلي است كه قبر عثمان بن مظعون و ابراهيم فرزند رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در آن قرار گرفته و اين تسميه و تفأل از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) بوده كه به هنگام دفن عثمان بن مظعون فرمود: «هذه الروحاء». تاريخ المدينه، ج1، ص100.


جزاء الرجل الذي قصد قتل الامام بأمر من منصور الدوانيقي


163- عن رزام بن مسلم - مولي خالد بن عبدالله القسري - قال:

ان المنصور قال لحاجبه: اذا دخل علي جعفر بن محمد. فأقتله قبل أن يصل الي.

فدخل ابوعبدالله عليه السلام. فجلس.

فأرسل الي الحاجب. فدعاه فنظر اليه.

و جعفر عليه السلام قاعد عنده.

قال: ثم قال له: عد الي مكان.

قال: و اقبل يضرب يده علي يده.

فلما قام ابوعبدالله عليه السلام و خرج.

دعا حاجبه فقال: بأي شي ء امرتك؟



[ صفحه 187]



قال: لا والله ما رأيته حين دخل. و لا حين خرج.

و لا رأيته الا و هو قاعد عندك [1] .

164- ان اباالدوانيق قال لحاجبه: اذا دخل علي جعفر. فأقتله. قبل أن يصل الي.

قال: فدخل ابوعبدالله عليه السلام و جلس:

فأرسل الي الحاجب. فدعاه.

فنظر اليه و الي جعفر عليه السلام و هو قاعد.

ثم قال: عد الي مكان.

و اقبل يضرب بيده علي الاخري.

فلما خرج ابوعبدالله عليه السلام.

دعا حاجبه فقال: بأي شي ء امرتك؟

قال: لا والله. ما رأيته حيث دخل. و لا حيث خرج.

و لا رأيته الا و هو قاعد معك [2] .

165- عن محمد بن سنان عن بعض اصحابنا قال: قال ابوجعفر لحاجبه: اذا دخل علي جعفر بن محمد. فأدخل و اقتله. قبل ان يصل الي.

قال: فدخل ابوعبدالله عليه السلام. فجلس.

قال: فأرسل الي الحاجب. فدعاه.

فنظر اليه و ابوعبدالله عليه السلام قاعد.



[ صفحه 188]



ثم قال لي [3] : عد الي مكانك.

و اقبل يضرب بيده علي الاخري.

فلما قام ابوعبدالله عليه السلام و خرج.

دعا حاجبه.

فقال: باي شي ء امرتك؟

قال: لا والله. ما رأيته حيث خرج و لا رأيته و هو قاعد عندك [4] .



[ صفحه 189]




پاورقي

[1] كشف الغمة: ج2 ص191.

[2] الخرائج: ج2 ص619.

[3] هكذا في المصدر و الظاهر: له أي: قال الدوانيقي - عليه اللعنة - للحاجب.

[4] دلائل الامامة: ص259.


هديه شاعر و نجات از جن


مرحوم شيخ طوسي در كتاب خود، به نقل از امام هادي عليه السلام آورده است:

امام موسي كاظم عليه السلام حكايت نمود: روزي پدرم امام جعفر صادق عليه السلام در بستر بيماري خوابيده بود، و من كنار بالين آن حضرت نشسته بودم، كه يكي از شعراء به نام اشجع سلمي به ديدار پدرم آمد.

اشجع پس از آن كه وارد اتاق شد، كنار بستر پدرم نشست و در فكر و اندوه فرو رفت؛ پدرم امام صادق عليه السلام خطاب به او كرد و فرمود: اي أشجع! به چه مي انديشي؛ و براي چه اين قدر غمگيني، خواسته ات را بگو؟

أشجع در مدح و ثناي حضرت، همچنين براي شفا و بهبودي آن بزرگوار دو بيت شعر سرود، پس از آن پدرم به يكي از غلامان خود فرمود: چه مقدار پول باقي مانده است؟

غلام گفت: چهارصد درهم.

حضرت فرمود: آن ها را به أشجع تحويل بده، همين كه شاعر هديه حضرت را گرفت، تشكّر كرد و رفت.

پدرم فرمود: او را باز گردانيد، وقتي أشجع بازگشت، گفت: اي سرور و مولايم! آنچه مي خواستم به من دادي و مرا بي نياز نمودي، پس چرا مرا برگرداندي؟

حضرت فرمود: پدرم از پدران بزرگوارش، از پيغمبر خدا صلوات اللّه و سلامه عليهم نقل فرمود: بهترين هديّه، آن است كه ماندگار باشد؛ و آنچه را دادم، ناچيز بود؛ اين انگشتر را نيز بگير و موقع نياز آن را بفروش.

اشجع گفت: ياابن رسول اللّه! مرا تأمين و بي نياز نمودي؛ ولي من مسافرت هاي زياد و طولاني مي روم؛ و در بعضي مواقع وحشت مرا فرا مي گيرد، چنانچه ممكن باشد، دعائي را به من بياموز تا از بركت آن در امان باشم؟

حضرت در همان حالتي كه قرار داشت، فرمود: هرگاه وحشت كردي، دست راست خود را روي سر بگذار و با صداي بلند بخوان: أفغير دين اللّه يبغون و له أسلم من في السّموات طوعا و كرها و إليه يرجعون [1] .

سپس راوي از قول اشجع افزود، كه گفت: چون از حضرت خداحافظي كردم و به سفري كه در پيش داشتم، رفتم، در مسير راه به بياباني ترسناك قرار گرفتم و صداي وحشتناكي را شنيدم كه گفت: او را دست گير كنيد.

و من فورا آن دعاي حضرت را خواندم، آن گاه صدائي را شنيدم كه گفت: چگونه او را بگيريم؛ و حال آن كه ناپديد گشته است؛ و در نتيجه سالم و صحيح از آن بيابان گذر كردم. [2] .


پاورقي

[1] سوره آل عمران: آيه 83.

[2] أمالي شيخ طوسي: ص 176، بحارالانوار: ج 47، ص 310.


وصية الامام الصادق لعبدالله بن جندب


هو عبدالله بن جندب البجلي الكوفي ثقة جليل من أصحاب الصادق و الكاظم و الرضا عليهم السلام.

روي ابن جندب أن الامام عليه السلام قال: يا عبدالله لقد نصب ابليس حبائله في دار الغرور فما يقصد فيها الا أولياءنا و لقد جلت الآخرة في أعينهم حتي ما يريدون بها بدلا. ثم قال: آه آه علي قلوب حشيت نورا و انما كانت الدنيا عندهم بمنزلة الشجاع الأرقم [1] و العدو الأعجم، أنسوا بالله و استوحشوا مما به استأنس المترفون، أولئك أوليائي حقا و بهم تكشف كل فتنة و ترفع كل بلية.

يا ابن جندب حق علي كل مسلم يعرفنا أن يعرض



[ صفحه 105]



عمله في كل يوم و ليلة علي نفسه فيكون محاسب نفسه، فان رأي حسنة استزاد منها، و ان رأي سيئة استغفر منها لئلا يخزي يوم القيامة. طوبي لعبد لم يغبط الخاطئين علي ما أوتوا من نعيم الدنيا و زهرتها، طوبي لعبد طلب الآخرة و سعي لها، طوبي لمن لم تلهه الأماني الكاذبة.

ثم قال عليه السلام: رحم الله قوما كانوا سراجا و منارا، كانوا دعاة الينا بأعمالهم و مجهود طاقتهم...

يا ابن جندب، انما المؤمنون الذين يخافون الله و يشفقون أن يسلبوا ما أعطوا من الهدي، فاذا ذكروا الله و نعماءه وجلوا و أشفقوا، و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا مما أظهره من نفاذ قدرته، و علي ربهم يتوكلون.

يا ابن جندب، قديما عمر الجهل و قوي أساسه و ذلك لاتخاذهم دين الله لعبا حتي لقد كان المتقرب منهم الي الله بعلمه يريد سواه أولئك هم الظالمون.



[ صفحه 106]



يا ابن جندب، لو أن شيعتنا استقاموا لصافحتهم الملائكة و لأظلهم الغمام و لأشرقوا نهارا، و لأكلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم، و لما سألوا الله شيئا الا أعطاهم.

يا ابن جندب، لا تقل في المذنبين من أهل دعوتكم الا خيرا، واستكينوا الي الله في توفيقهم، و سلوا التوبة لهم فكل من قصدنا و والانا و لم يوال عدونا و قال ما يعلم و سكت عما لا يعلم أو أشكل عليه فهو في الجنة.

يا ابن جندب، يهلك المتكل علي عمله، و لا ينجو المجتري ء علي الذنوب الواثق برحمة الله. قلت: فمن ينجو؟ قال: الذين هم بين الرجاء و الخوف، كأن قلوبهم في مخلب طائر شوقا الي الثواب و خوفا من العذاب.

يا ابن جندب، من سره أن يزوجه الله الحور العين و يتوجه بالنور فليدخل علي أخيه المؤمن السرور.



[ صفحه 107]



يا ابن جندب، أقل النوم بالليل، و الكلام بالنهار، فما في الجسد شي ء أقل شكرا من العين و اللسان، فان أم سليمان قالت لسليمان عليه السلام: يا بني اياك و النوم؛ فانه يفقرك يوم يحتاج الناس الي أعمالهم.

يا ابن جندب، ان للشيطان مصائد يصطاد بها فتحاموا شباكه و مصائده. قلت: يا ابن رسول الله و ما هي؟ قال: أما مصائده فصد عن بر الاخوان، و أما شباكه فنوم عن قضاء الصلوات التي فرضها الله. أما انه ما يعبد الله بمثل نقل الأقدام الي بر الاخوان و زيارتهم. ويل للساهين عن الصلوات، النائمين في الخلوات، المستهزئين بالله و آياته في الفترات [2] : (أولئك) الذين (لا خلاق لهم في الأخرة و لا يكلمهم الله... يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب أليم (77)) [آل عمران: 77].



[ صفحه 108]



يا ابن جندب، من أصبح مهموما لسوي فكاك رقبته فقد هون عليه الجليل و رغب من ربه في الربح الحقير. و من غش أخاه و حقره و ناواه [3] جعل الله النار مأواه. و من حسد مؤمنا انماث الايمان في قلبه كما ينماث الملح في الماء.

يا ابن جندب، الماشي في حاجة أخيه كالساعي بين الصفا و المروة، و قاضي حاجته كالمتشحط بدمه في سبيل الله يوم بدر و أحد، و ما عذب الله أمة الا عند استهانتهم بحقوق فقراء اخوانهم.

يا ابن جندب، بلغ معاشر شيعتنا و قل لهم: لا تذهبن بكم المذاهب، فوالله لا تنال ولايتنا الا بالورع و الاجتهاد في الدنيا و مواساة الاخوان في الله، و ليس من شيعتنا من يظلم الناس.



[ صفحه 109]



يا ابن جندب، انما شيعتنا يعرفون بخصال شتي: بالسخاء و البذل للاخوان و بأن يصلوا الخمسين ليلا و نهارا. شيعتنا لا يهرون هرير الكلب و لا يطمعون طمع الغراب و لا يجاورون لنا عدوا و لا يسألون لنا مبغضا و لو ماتوا جوعا...

يا ابن جندب، كل الدنوب مغفورة سوي عقوق أهل دعوتك، و كل البر مقبول الا ما كان رئاء.

يا ابن جندب أحبب في الله و استمسك بالعروة الوثقي و اعتصم بالهدي يقبل عملك فان الله يقول: (لمن تاب و ءامن و عمل صالحا ثم اهتدي (82)) [طه: 82] فلا يقبل الا الايمان. و لا ايمان الا بعمل، و لا عمل الا بيقين، و لا يقين الا بالخشوع و ملاكها كلها الهدي، فمن اهتدي يقبل عمله و صعد الي الملكوت متقبلا (و الله يهدي من يشآء الي صراط مستقيم (213) [البقرة: 213].



[ صفحه 110]



يا ابن جندب، ان أحببت أن تجاور الجليل في داره و تسكن الفردوس في جواره فلتهن عليك الدنيا و اجعل الموت نصب عينك، و لا تدخر شيئا لغد، و اعلم أن لك ما قدمت و عليك ما أخرت.

يا ابن جندب، من حرم نفسه كسبه فانما يجمع لغيره، و من أطاع هواه فقد أطاع عدوه، من يثق بالله يكفه ما أهمه من أمر دنياه و آخرته و يحفظ له ما غاب عنه و قد عجز من لم يعد لكل بلاء صبرا و لكل نعمة شكرا. و لكل عسر يسرا. صبر نفسك عند كل بلية في ولد أو مال أو رزية، فانما يقبض عاريته و يأخذ هبته ليبلو فيهما صبرك و شكرك. و ارج الله رجاء لا يجريك علي معصيته وخفه خوفا لا يؤيسك من رحمته. و لا تغتر بقول الجاهل و لا بمدحه فتكبر و تجبر و تعجب بعملك، فان أفضل العمل العبادة و التواضع، فلا تضيع مالك و تصلح مال غيرك ما خلفته وراء ظهرك. واقنع



[ صفحه 111]



بما قسمه الله لك، و لا تنظر الا الي ما عندك، و لا تتمن ما لست تناله؛ فان من قنع شبع و من لم يقنع لم يشبع، وخذ حظك من آخرتك، و لا تكن بطرا في الغني، و لا جزعا في الفقر. و لا تكن فظا غليظا يكره الناس قربك و لا تكن واهنا يحقرك من عرفك. و لا تشار [4] من فوقك، و لا تسخر بمن هو دونك، و لا تنازع الأمر أهله، و لا تطع السفهاء، و لا تكن مهينا تحت كل أحد، و لا تتكلن علي كفاية أحد، وقف عند كل أمر حتي تعرف مدخله من مخرجه قبل أن تقع فيه فتندم. واجعل قلبك قريبا تشاركه، واجعل عملك والدا تتبعه، واجعل نفسك عدوا تجاهده و عارية تردها، فانك قد جعلت طبيب نفسك و عرفت آية الصحة و بين لك الداء و دللت علي الدواء، فانظر قيامك علي نفسك. و ان كانت لك يد عند انسان فلا تفسدها بكثرة المن و الذكر لها ولكن اتبعها بأفضل



[ صفحه 112]



منها، فان ذلك أجمل بك في أخلاقك و أوجب للثواب في آخرتك، و عليك بالصمت تعد حليما - جاهلا كنت أو عالما - فان الصمت زين لك عند العلماء و ستر لك عند الجهال.

يا ابن جندب، ان عيسي ابن مريم عليه السلام قال لأصحابه: «أرأيتم لو أن أحدكم مر بأخيه فرأي ثوبه قد انكشف عن بعض عورته أكان كاشفا عنها كلها أم يرد عليها ما انكشف منها؟ قالوا: بل نرد عليها. قال: كلا، بل تكشفون عنها كلها - فعرفوا أنه مثل ضربه لهم - فقيل: يا روح الله و كيف ذلك؟ قال: الرجل منكم يطلع علي العورة من أخيه فلا يسترها. بحق أقول لكم أنكم لا تصيبون ما تريدون الا بترك ما تشتهون، و لا تنالون ما تأملون الا بالصبر علي ما تكرهون. اياكم و النظرة، فانها تزرع في القلب الشهوة و كفي بها لصاحبها فتنة. طوبي لمن جعل بصره في قلبه و لم يجعل بصره في عينه، لا تنظروا في عيوب الناس



[ صفحه 113]



كالأرباب و انظروا في عيوبكم كهيئة العبيد. انما الناس رجلان: مبتلي و معافي فارحموا المبتلي و احمدوا الله علي العافية».

يا ابن جندب، صل من قطعك، و أعط من حرمك، و أحسن الي من أساء اليك و سلم علي من سبك، و أنصف من خاصمك، واعف عمن ظلمك، كما أنك تحب أن يعفي عنك، فاعتبر بعفو الله عنك، ألا تري أن شمسه أشرقت علي الأبرار و الفجار، و أن مطره ينزل علي الصالحين و الخاطئين.

يا ابن جندب، لا تتصدق علي أعين الناس ليزكوك، فانك ان فعلت ذلك فقد استوفيت أجرك، ولكن اذا أعطيت بيمينك فلا تطلع عليها شمالك، فان الذي تتصدق له سرا يجزيك علانية علي رؤوس الأشهاد في اليوم الذي لا يضرك أن لا يطلع الناس علي صدقتك. و اخفض الصوت، ان ربك الذي يعلم ما تسرون و ما تعلنون، قد علم ما تريدون قبل أن



[ صفحه 114]



تسألوه. و اذا صمت فلا تغتب أحدا، و لا تلبسوا صيامكم بظلم، و لا تكن كالذي يصوم رئاء الناس، مغبرة وجوههم، شعثة رؤوسهم، يابسة أفواههم لكي يعلم الناس أنهم صيامي.

يا ابن جندب، الخير كله أمامك، و ان الشر كله أمامك. و لن تري الخير و الشر الا بعد الآخرة، لأن الله جل و عز جعل الخير كله في الجنة و الشر كله في النار، لأنهما الباقيان. و الواجب علي من وهب الله له الهدي و أكرمه بالايمان و ألهمه رشده و ركب فيه عقلا يتعرف به نعمه و آتاه علما و حكما يدبر به أمر دينه و دنياه أن يوجب علي نفسه أن يشكر الله و لا يكفره، و أن يذكر الله و لا ينساه، و أن يطيع الله و لا يعصيه، للقديم الذي تفرد له بحسن النظر، و للحديث الذي أنعم عليه بعد اذ أنشأه مخلوقا، و للجزيل الذي وعده، و الفضل الذي لم يكلفه من طاعته فوق طاقته و ما يعجز عن



[ صفحه 115]



القيام به، و ضمن له العون علي تيسير ما حمله من ذلك، و ندبه الي الاستعانة علي قليل ما كلفه و هو معرض عما أمره و عاجز عنه قد لبس ثوب الاستهانة فيما بينه و بين ربه، متقلدا لهواه، ماضيا في شهواته، مؤثرا لدنياه علي آخرته و هو في ذلك يتمني جنان الفردوس و ما ينبغي لأحد أن يطمع أن ينزل بعمل الفجار منازل الأبرار. أما انه لو وقعت الواقعة و قامت القيامة و جاءت الطامة و نصب الجبار الموازين لفصل القضاء و برز الخلائق ليوم الحساب أيقنت عند ذلك لمن تكون الرفعة و الكرامة و بمن تحل الحسرة و الندامة: فاعمل اليوم في الدنيا بما ترجو به الفوز في الآخرة.

يا ابن جندب، قال الله جل و عز في بعض ما أوحي: «انما أقبل الصلاة ممن يتواضع لعظمتي، و يكف نفسه عن الشهوات من أجلي، و يقطع نهاره بذكري، و لا يتعظم علي خلقي، و يطعم الجائع، و يكسو العاري، و يرحم المصاب،



[ صفحه 116]



و يؤوي الغريب فذلك يشرق نوره مثل الشمس، أجعل له في الظلمة نورا و في الجهالة حلما أكلأه بعزتي [5] و أستحفظه ملائكتي، يدعوني فألبيه و يسألني فأعطيه، فمثل ذلك العبد عندي كمثل جنات الفردوس لا يسبق أثمارها و لا تتغير عن حالها»

يا ابن جندب، الاسلام عريان فلباسه الحياء، و زينته الوقار، و مروءته العمل الصالح، و عماده الورع، ولكل شي ء أساس و أساس الاسلام حبنا أهل البيت.

يا ابن جندب، ان لله تبارك و تعالي سورا من نور، محفوفا بالزبرجد و الحرير، منجدا بالسندس و الديباج، يضرب هذا السور بين أوليائنا و بين أعدائنا فاذا غلي الدماغ و بلغت القلوب الحناجر و نضجت الأكباد من طول الموقف أدخل في هذا السور أولياء الله، فكانوا في أمن الله و حرزه،



[ صفحه 117]



لهم فيها ما تشتهي الأنفس و تلذ الأعين. و أعداء الله قد ألجمهم العرق، و قطعهم الفرق و هم ينظرون الي ما أعد الله لهم، فيقولون: (ما لنا لا نري رجالا كنا نعدهم من الأشرار (62)) [ص: 62] فينظر اليهم أولياء الله فيضحكون منهم، فذلك قوله عزوجل: (أتخذناهم سخريا أم زاغت عنهم الأبصار (63)) [ص: 63] و قوله: (فاليوم الذين ءامنوا من الكفار يضحكون (34) علي الأرائك ينظرون (35)) [المطففين: 35،34] فلا يبقي أحد ممن أعان مؤمنا من أوليائنا بكلمة الا أدخله الله الجنة بغير حساب. [6] .



[ صفحه 118]




پاورقي

[1] الشجاع الأرقم: الحية التي فيها سواد و بياض و هي اخبث الحيات.

[2] الفترة: الضعف، و المراد بها زمان ضعف الدين.

[3] ناواه: عاداه.

[4] لا تشار: لا تخاصم.

[5] أكلأه: أحفظه و أحرسه.

[6] تحف العقول: 307.


المواساة و الاحسان


كان الامام عليه السلام يحث شيعته و أصحابه علي المواساة والاحسان فيما بينهم لأنه خير ضمان لوحدتهم، و اجتماع كلمتهم، و قد أثر عنه كثير من الاخبار في ذلك و هذه بعضها:

1 - قال عليه السلام: «ان أرفعكم درجات، و أحسنكم قصورا و أبنية - يعني في الجنة - أحسنكم ايجابا المؤمنين، و أكثركم مواساة لفقرائهم، ان الله ليقرب الواحد منكم الي الجنة بكلمة طيبة يكلم بها أخاه المؤمن الفقير، بأكثر من مسيرة الف عام يقدمه، و ان كان من المعذبين بالنار، فلا تحتقروا الاحسان الي اخوانكم، فسوف ينفعكم حيث لا يقوم مقام غيره..» [1] لقد حث الامام عليه السلام علي مواساة الفقراء و الاحسان اليهم، و ذكر ما يترتب عليه من الأجر الجزيل عند الله، وعد من المواساة الكلمة الطيبة التي يقدمها الانسان المسلم لأخيه، لأنها ما توجب شيوع المودة و الألفة بين المسلمين.

2 - قال الامام عليه السلام: «من بات شبعانا و بحضرته مؤمن جائع طاو فان الله تعالي يقول لملائكته: اشهدوا علي هذا العبد أمرته فعصاني، و أطاع غيري، فوكلته الي عمله، و عزتي و جلالي لا غفرت له أبدا...» [2] .

و يعتبر هذا الحديث و أمثاله مما أثر عن أئمة أهل البيت عليهم السلام



[ صفحه 79]



من العناصر الرئيسية في بناء التكافل الاجتماعي الذي أسسه الاسلام، و الذي يقضي - بصورة جازمة - علي الفقر و الحرمان.

3 - قال عليه السلام: «من كان عنده فضل ثوب فعلم أن بحضرته مؤمنا يحتاج اليه، فلم يدفعه اليه أكبه الله علي منخريه في النار.» [3] .

ان الاسلام بكل اعتزاز و فخر - يعتبر الفقر كارثة اجتماعية مدمرة، يجب القضاء عليه بكل السبل و الوسائل، و قد حشد جميع اجهزته لابادته، و انقاذ المجتمع منه.

4 - قال عليه السلام: «اني لأستحيي من ربي أن أري أخا من اخواني، فاسأل الله له الجنة و ابخل عليه بالدينار و الدرهم، فاذا كان يوم القيامة قيل لي: لو كانت الجنة لك لكنت بها أبخل، و ابخل، و ابخل...» [4] .

و يحكي هذا الحديث عن مدي تعاطف الامام عليه السلام أمام قضايا البر و الاحسان، و حثه عليهما.

5 - قال عليه السلام: «من أطعم مؤمنا حتي يشبع، لم يدر أحد من خلق الله ما له من الأجر في الآخرة لا ملك مقرب، و لا نبي مرسل الا الله رب العالمين... و أضاف الامام قائلا: من موجبات المغفرة اطعام المسلم السغبان [5] ، ثم تلا قوله تعالي: «أو اطعام في يوم ذي مسغبة - يتيما ذا مقربة - أو مسكينا ذا متربة».

و في هذا الحديث دعوة الي اطعام الجائع، و دفع السغب عنه، و قد حث الاسلام علي ذلك و اعتبره ضرورة اسلامية ملحة يسأل عنها الانسان



[ صفحه 80]



المسلم، و يحاسب عليها خصوصا اذا كان الفقير في حاجة ماسة الي الطعام.

6 - قال عليه السلام: «من قضي لأخيه حاجة قضي الله له مائة حاجة، و من نفس عن أخيه كربة نفس الله عنه كربه يوم القيامة، بالغا ما بلغت، و من اعانه علي ظالم له، اعانه الله علي اجازة الصراط عند دحض الاقدام، و من سعي له في حاجة حتي قضاها له فسر بقضائها، كان كادخال السرور علي رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و من سقاه من ظمأ، سقاه الله من الرحيق المختوم، و من أطعمه من جوع أطعمه الله من ثمار الجنة، و من كساه من عري، كساه الله من استبرق و حرير، و من كساه من غير عري لم يزل في ضمان الله مادام علي المكسي من الثوب سلك، و من كفاه ما أهمه أخدمه الله من الولدان، و من حمله علي راحلة بعثه الله يوم القيامة علي ناقة من نوق الجنة يباهي به الملائكة، و من كفنه عند موته كساه الله يوم ولدته أمه الي يوم يموت، و من زوجه زوجة يأنس بها، و يسكن اليها آنسه الله في قبره بصورة أحب أهله اليه، و من عاده في مرضه حفته الملائكة تدعو له حتي ينصرف، و تقول: طبت، و طابت لك الجنة... و الله لقضاء حاجته أحب الي الله من صيام شهرين متتابعين باعتكافهما في الشهر الحرام...» [6] .

ان هذه التعاليم الرفيعة التي أعلنها الامام عليه السلام مما توجب تضامن المسلمين و شيوع المودة و الرحمة و التعاطف بينهم.

7 - قال عليه السلام: «يحشر الناس يوم القيامة أعري ما يكون، و أجوع ما يكون، و اعطش ما يكون، فمن كسي مؤمنا في دار الدنيا كساه الله من حلل الجنة، و من أطعم مؤمنا في دار الدنيا أطعمه الله من ثمار الجنة، و من سقي مؤمنا في دار الدنيا شربة، سقاه الله من الرحيق المختوم...» [7] .

ان الاسلام يحرص كل الحرص علي ابادة الفقر و البؤس، و نفي



[ صفحه 81]



الحاجة من المجتمع الاسلامي و قد ضمن الجزاء الأوفي في دار البقاء لمن يقوم باسعاف أخيه و بره.

8 - قال عليه السلام: «من أطعم مؤمنا من جوع أطعمه الله من ثمار الجنة، و من سقي مؤمنا عن ظمأ سقاه الله من الرحيق المختوم، و أيما مؤمن كسي مؤمنا من عري، لم يزل في ستر الله و حفظه ما بقيت منه خرقه...» [8] .

ان هذه المبادي ء التي رفع شعارها الامام عليه السلام تمثل جوهر الاسلام و واقعه ولو طبقها المسلمون علي واقع حياتهم لكانوا سادة الأمم و الشعوب.


پاورقي

[1] تفسير البرهان 1 / 44.

[2] عقاب الأعمال (ص 30).

[3] محاسن البرقي 1 / 97.

[4] مصادقة الأخوان (ص 34) سير اعلام النبلاء 4 / 239، تهذيب الكمال م 7 / ق 2 ورقة 338 مصور.

[5] أي: الجائع.

[6] ثواب الأعمال (ص 81).

[7] الامام زين العابدين (ص 194).

[8] المؤمن (ص 19) للحسين بن سعيد الأهوازي من مخطوطات مكتبة السيد الحكيم تسلسل 196. و قد قامت بتحقيقه و نشره مدرسة الامام المهدي (عج) في قم سنة 1404 ه مع كتاب التمحيص للشيخ ابي علي محمد بن همام الاسكافي المتوفي سنة 336 ه و قد ورد هذا الحديث تحت رقم 159 ص 63.


تشييعه


و شيع الامام بتشييع حافل لم تشهد له يثرب نظيرا، فقد شيعه البر و الفاجر و بكاه الناس جميعا، فقد فقدوا بموته الخير الكثير، و فقدوا تلك الروحانية التي لم يخلق لها مثيل، و قد ازدحم الناس علي الجثمان المقدس فالسعيد من يحظي برفعه، و من الغريب ان سعيد بن المسيب أحد الفقهاء السبعة في المدينة لم يفز بتشييع الامم و الصلاة عليه، و انكر عليه حشرم مولي اشجع، فقال له سعيد: أصلي ركعتين في المسجد أحب الي من ان اصلي علي هذا الرجل الصالح في البيت الصالح [1] و قد حرم سعيد من الفوز بتشييع الامام الذي هو اتقي انسان خلقه الله بعد آبائه الطاهرين.


پاورقي

[1] رجال الكشي (ص 76).


مأموران دولت، امام را تا صبح پشت دروازه نگاه داشتند


مرازم و مصادف دو نفر از ياران امام صادق اند. مي گويند همراه امام صادق از بغداد به قصد شهري به نام صالحي بيرون آمديم.مأموران دولت كه از محموله هاي مسافران عشريه مي گرفتند مانع ورود ما به شهر شدند؛ در حالي كه ما هيچ گونه محموله اي نداشتيم و حضرت چندين بار در فواصل زماني تقاضاي موافقت كرد اما آنها قبول نكردند.

مرازم گويد: ناراحت شديم. از امام اجازه ي كشتن او را خواستيم اما امام موافقت نكرد تا آنكه ساعت ها از شب سپري شد تا موافقتشان را براي ورود امام به شهر جلب كرديم. [1] .

امام صادق از ترس ابوالعباس سفاح كه رؤيت هلال را اعلان كرده بود، يك روز از روزه ي رمضان را خورد و به ابوالعباس گفت: اگر تو روزه گرفتي ما هم مي گيريم واگر افطار كردي ما هم افطار مي كنيم. به حضرت گفتند: يك روز از رمضان را مي خوري!؟ [2] فرمود: به خدا قسم اگر روزه ي يك روز از رمضان را بخورم بهتر است كه از اينكه گردنم را بزنند.


پاورقي

[1] كافي، ج 8، ص 87.

[2] سفينةالبحار، ج 2، ص 681.


نحوه ي نوشتن وصيت نامه توسط حضرت جبرئيل


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: هر كس در هنگام فوت خود وصيت نكند، اين كار نقصي در نقل و مروت اوست. عرض كردند: اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) وصيت چگونه است.



[ صفحه 54]



حضرت فرمودند: چون كسي زمان مرگش فرا رسد و مردم (خويشان و كسان او) پيرامونش جمع شدند، بگويد:

اي خداي آفريننده ي آسمان ها و زمين، داناي نهان و آشكار و بخشنده مهربان، من در اين سراي دنيا در پيشگاه تو اعتراف مي كنم كه گواهي مي دهم معبودي جز تو نيست، يگانه و بي نيازي، محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) بنده و فرستاده ي توست و قيامت آمدني است و شكي در آن نيست و تو خفتگان گورها را برمي انگيزي و حساب راست است و بهشت راست است و نعمت هاي بهشتي از خوردني و نوشيدني و زناشويي كه خداوند به آنها وعده داده است راست است و دوزخ راست است و ايمان راست است و دين چنان است كه تو وصف كرده اي و اسلام همان گونه است كه تو تشريع فرموده اي و سخن همان است كه تو گفته اي و قرآن چنان است كه تو نازل كرده اي و تو همان معبود حقيقي و آشكار هستي.

من در اين سراي دنيا در نزد تو اعتراف مي كنم كه تو را به عنوان پروردگار پذيرفته ام و اسلام را به عنوان دين و محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را به پيامبري و علي عليه السلام را به امامت، قرآن را به عنوان كتاب آسماني خود و اين كه اهل بيت پيامبر تو (عليه و عليهم السلام) امامان من هستند. بار خدايا! در هنگام شدايدم تو تكيه گاه من هستي و به هنگام غم و اندوهم تو اميد مني و به گاه گرفتاري هايي كه به من هجوم مي آورد، تو نيروي ذخيره مني و ولي نعمت من تو هستي و معبود من و معبود پدرانم تو هستي.

بر محمد و آل او عليهم السلام درود فرست و هرگز چشم بر هم زدني مرا به خودم وامگذار و در تنهايي وحشتناك قبر تو مونس من باش و در آن روز كه با تو ديدار مي كنم از خودت به من عهد و زنهاري ده. و اين پيمان ميت است در روزي كه وصيت مي كند و وصيت حقي است بر ذمه هر مسلماني.



[ صفحه 55]



حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: مؤيد اين وصيت، اين سخن خداي تبارك و تعالي در سوره ي مريم است كه مي فرمايد: (اختيار شفاعت ندارند مگر كسي كه از جانب (خداي) رحمان پيماني گرفته است) و اين همان پيمان است.

حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به علي عليه السلام فرمودند: اين وصيت را بياموز و آن را به خاندان و شيعيان نيز تعليم ده. حضرت فرمودند: اين را جبرئيل به من تعليم داد. [1] .


پاورقي

[1] فلاح السائل: 66، وسائل الشيعه: 13 / 313 باب 3.


فوائد ذكر


جميل بن دراج [1] در صحيح خود از حضرت امام صادق عليه السلام و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرده است كه در شب معراج عده اي از ملائك را ديدم كه مشغول ساختن خانه هاي مجللي از خشت هاي طلا و نقره اند. گاهي كار مي كنند و گاهي دست نگه مي دارند. از آنها پرسيدم: چرا دست از كار مي كشيد؟ گفتند: منتظر مصالح مي مانيم. پرسيدم: مصالحي كه با آنها اين قصرها را مي سازيد چيست؟ گفتند: ذكر «سبحان الله، الحمدلله، لا اله الا الله و الله اكبر». و اين خانه ها براي كساني ساخته مي شود كه اين ذكرها را مي گويند. وقتي مصالح نمي رسد، ما دست نگه مي داريم و منتظر مي مانيم تا دوباره مصالح به ما برسد.

حضرت امام صادق عليه السلام به شيعيان امر مي كنند كه در ذكر گفتن اكثار كنند و بسيار ذكر بگويند.



[ صفحه 75]




پاورقي

[1] ابوعلي جميل بن دراج بن عبدالله نخعي از محدثين ثقه اماميه و از اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام بوده و از آن بزرگواران بدون واسطه روايت مي كرده است. كتابي نيز دارد كه ظاهرا يكي از اصول اربعمأة است. وي در عهد امام رضا عليه السلام وفات يافت (ريحانة الادب، ج 7، ص 516).


دري از بهشت


آرزوي هر مرد و زن مؤمن اين است كه در جهان ديگر، سعادتمند باشد و از نعمت ابدي پروردگار (بهشت) متنعم شود. اما اين آرزو،



[ صفحه 42]



خود به خود عملي نمي شود. بلكه بايد ابتدا مقدمات لازم را فراهم كرد تا آن آرزو تأمين شود اكنون دقت كنيد كه در اينجا يكي از آن اسباب و موجبات بيان مي شود.تنافسوا في المعروف لاخوانكم و كونوا من اهله، فان للجنة بابا يقال له المعروف. لا يدخله الا من اصطنع المعروف في الحيوة الدنيا. [1] .

به برادران ديني خود بسيار نيكي كنيد، و در اين باره بر يكديگر پيشي گيريد، و از نيكان باشيد. چه براي بهشت دري است كه به آن «معروف - نيكي» مي گويند. فقط كسي كه در دنيا كار نيك كرده باشد، از آن در وارد مي شود.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 195.


مدرك صحيفه


بر صاحبان ذوق سليم كه آشنايي به روشهاي گوناگون سخن دارند و قراين و ريزه كاريهاي فني در كلام را مي دانند به خوبي روشن است كه دعاهاي معروف به صحيفه ي كامله ي سجاديه از منشأت و بيانات امام زين العابدين علي بن الحسين عليه السلام است، زيرا دعاهاي ياد شده دربردارنده ي انوار حقايق و اصول معارف و ميوه ي بستان حكمت الهي است كه عطر سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله از آن استشمام مي شود و شعله ي نور مشكات امامت از آن تابان و درخشان است. صحيفه ي شريفه مانند صحف و كتابهاي الهي است كه سخنوران سحار و نكته پردازان قهار در برابر فصاحت و بلاغت آن سر به خاك سجده نهاده و اظهار ناتواني و كوچكي كرده اند كه بتوانند بر مدار آن جمله اي بسرايند!

ابن شهرآشوب نقل كرده است كه در شهر بصره نزد يكي از علما سخن از صحيفه ي كامله و عظمت آن به ميان آمد، وي گفت: اگر اجازه بدهيد، من حاضرم مثل همان را براي شما بنويسم. پس، قلم برداشت و سر به زير انداخت كه بر صفحه ي كاغذ چيزي بنويسد. بي آنكه بتواند كلمه اي بنويسد يا بتواند سر بردارد، در همان حال از دنيا رفت. [1] .



[ صفحه 167]



آري، چون قصد ياوه گويي داشت به خشم و غضب الهي گرفتار شد! كدام سخنور و سخن پرداز زبان آوري است كه بتواند با وحي الهي رقابت و هماوردي كند؟ با كسي كه از لوح محفوظ امداد مي گيرد؟ كسي كه خداوند متعال او را منار نور و علامت و نشان براي بندگان گمراه خود قرار داده است تا به وسيله ي او كه همواره مورد تأييد خودش است راه رضاي خدا را بپيمايند؟ آري، «اگر تمام جن و انس گرد هم آيند براي اينكه همانند اين قرآن را بياورند، هرگز نخواهند توانست هر چند برخي از برخي ديگر پشتيباني كنند.» [2] به همين دليل، پيشوايان بزرگ و نكته سنجان بسيار دقيق از پيشينيان آن را «زبور آل محمد» و «انجيل اهل بيت» ناميده اند. [3] .

مرحوم سيد نعمت الله جزايري فرموده است: غزالي و غير او از بزرگان اهل سنت ضمن اقرار به اينكه اين گونه دعاها جز از مقربان درگاه خدا صادر نمي شود، منكر اين نامگذاري نشده و از آن پرهيز نكرده اند. [4] .

از علامه ي آلوسي مفسر معروف نيز چنين برمي آيد كه معتقد به اين صحيفه بوده زيرا در اين مورد گفته است: توسل به افرادي كه مسلم شده است نزد خداوند قدر و مقامي دارند هيچ مانعي ندارد، و در هيچ يك از دعاهاي رسيده از سوي پيغمبر صلي الله عليه و آله و از سوي اهل بيتش مانند حضرت سجاد عليه السلام حرمت توسل براي هيچ يك از بندگان صالح شنيده نشده است. [5] .

و اما انكار نقشبندي كه «چون اهل سنت آن را نقل نكرده اند و در آن مطالبي وجود دارد كه دلالت بر ارتكاب معصيت از صاحبش مي كند و



[ صفحه 168]



با موازين خود رافضي ها سازش ندارد، پس انتساب صحيفه به علي ابن الحسين [عليه السلام] درست نيست.» سخن لغوي است، زيرا ممكن است بسياري از حقايق را اهل سنت نقل نكرده باشند اما وجودشان در عينيت جامعه غير قابل انكار باشد. برعكس، ممكن است بسياري از چيزها را اهل سنت نقل كرده باشند كه مطابق با واقع نباشد.

اما مسئله ي استغفار را كه در صحيفه آمده و آن را مغاير با موازي عقيدتي دانسته است، بعد از بيان مدرك صحيفه به طور جداگانه مورد بحث قرار خواهيم داد.

در هر صورت، انتساب صحيفه ي كامله به علي بن الحسين عليه السلام با نقلها و روايات متواتره ثابت شده است تا آنجا كه مانند انتساب قرآن به خداي تعالي همان طور كه كسي در آن ترديدي ندارد، در انتساب صحيفه هم به امام سجاد عليه السلام هيچ گونه شك و ترديدي وجود ندارد. [6] .

مرحوم مجلسي اول (متوفاي 1070) رضوان الله عليه نقل كرده است كه هر چند خود من براي صحيفه ششصد سند عالي بيشتر ذكر نكرده ام ولي اسناد و مدارك آن تا پنجاه و شش هزار سند شماره شده است. [7] .

به همين دليل، مرحوم صاحب جواهر قدس سره در مبحث مشروعيت نماز جمعه به وسيله ي دعاي صحيفه ي كامله كه آن را به طور قطعي از امام سجاد عليه السلام مي دانسته استدلال كرده است بر اينكه نماز جمعه از ويژگيهاي مقام امامان معصوم عليهم السلام است كه خلفاي جور مقام مذكور را از آنان غصب كردند. [8] .



[ صفحه 169]



بنابراين، با توجه به تواتر روايات نيازي به اسناد آن نيست جز اينكه چون ممكن است خواننده ي محترم بخواهد ناقلان آن را بشناسد و با نام كساني كه در حفظ و نگهداري آن اهتمام ورزيده اند آشنا گردد، از اين رو برخي از آن طرق را كه مشاهده كرده ايم در اينجا مي آوريم، وگرنه طرق اسناد بي اندازه است و تمام آنها منتهي به يحيي بن زيد شهيد مي شود كه از پدرش امام زين العابدين عليه السلام نقل كرده است. البته، در سند اجازات روايتي است كه آن را از محمد بن زيد شهيد از پدرش از امام سجاد عليه السلام نقل مي كند و در روايت ديگري از امام صادق عليه السلام.


پاورقي

[1] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 137.

[2] اسراء / 88.

[3] معالم العلماء ابن شهرآشوب، ص 112.

[4] شرح صحيفه ي جزايري، ص 3.

[5] رساله ي نقشبندي در رد بر آلوسي، صص 3 و 10 ملحق به كتاب صلح الاخوان.

[6] تأسيس الشيعة، ص 284.

[7] اجازات بحار، ج 26، ص 149 ط قديم.

[8] ر ك. دعاي عيد قربان و جمعه، ص 160 اين كتاب.


حميري و كميت


محمد بن سهل حديث كرده كه: روزي در ايام تشريق با كميت به خدمت امام صادق (ع) رسيديم. پس كميت خطاب به امام جعفر (ع) گفت جانم فداي شما باد، آيا ميل داريد كه درباره ايام تشريق قصيده اي براي شما بخوانم؟

امام جعفر (ع) فرمود؛ ايام تشريق روزهاي بزرگ و پرارزشي است.

كميت گفت: اشاره من نيز درباره همين موضوع است، پس امام صادق گفت: بخوان و كميت شاعر معروف قصيده خود را كه قسمتي از آن به اين ترتيب بود شروع به خواندن كرد



الا هل عم في رأيه متامل

و هل مدبر بعد الاساعة مقبل





[ صفحه 157]





و هل أمة مستيقظون لدينهم

فيكشف عنه النعسة المتزمل



فقد طال هذا النوم و استخرج الكري

مساويهم لو أن ذا الميل يعدل



و عطلت الاحكام حتي كأننا

علي ملة غير التي نتنحل



كلام النبيين الهداة كلامنا

و أفعال أهل الجاهلية نفعل



رضينا بدنيا لا نريد فراقها

علي أننا فيها نموت و نقتل



و نحن بها مستمسكون كأنها

لنا جنة ممتا نخاف و معقل



ترجمه اشعار به ترتيب زير مي باشد

آيا نابينا و گمراهي هست كه در رأي خود تأمل كند؟

و آيا پشت كننده اي هست كه پس از بدي برگردد و روي آورد آيا اين امت بيدار دين خود هستند.

تا شخص خوابيده و در جامه خواب پيچيده چرت خود را پاره كند و بيدار شود.



[ صفحه 158]



خواب اينان طول كشيد و آن خواب بدي هايشان را.

بيرون آورده و ظاهر ساخت اگر شخص منحرف از روش خود عدول كند.

احكام دين معطل ماند گوئي ما بر ديني غير از ديني كه منتحل به آن هستيم (اسلام) مي باشيم.

گفته ها و كلام پيغمبران راهنماي گفته هاي ما است.

و از كردارهاي اهل جاهليت گريزانيم.

راضي به دنيا هستيم و از آن اراده جدائي نداريم.

با آنكه از اين دنيا مي رويم، مي ميريم و كشته مي شويم.

محكم به اين دنيا چسبيده ايم گويي براي ما از آنچه مي ترسيم سپر و يا پناهگاهي مي باشد.

از خواندن اين اشعار صداي گريه و زاري از حضار بلند شد و اشك از چشمانشان سرازير گشت و به خصوص آنجا كه سخن به امام حسين (ع) رسيد بر شدت گريه آنان افزوده شد آنجا كه مي گفت:



كأن حسينا و البهاليل حوله

لاشيافهم ما يختلي المتبقل





[ صفحه 159]





و غاب نبي الله عنهم و فقده

علي الناس رزء ما هناك مجلل



فلم أر مخذولا لاجل مصيبة

و أوجب منه نصرة حين يخذل



ترجمه اشعار فوق به ترتيب چنين است:

گويا حسين و بزرگاني كه اطراف او هستند و شمشيرهاشان مانند طالب گياهي است كه آن را مي چيند. پيغمبر از آنها غائب است و فقدان او بر مردم مصيبتي است كه چيزي پوشنده آن نيست. من بي ياوري مانند حسين نديدم، در مصيبتي و مانند او كسي را سزاوارتر براي ياري نمي دانم.

آنگاه امام صادق (ع) دست هاي خود را به سوي آسمان بلند كرد و به دعا پرداخت و گفت:

خداوندا كميت را عفو فرما و از گذشته و آينده او و آنچه در پنهان و آشكارا مرتكب شده درگذر، و درهاي رحمت و كرامت خود را به روي او بگشا؛ تا راضي و خشنود گردد. سپس چهار هزار دينار و لباس كاملي به وي اعطا فرمود، كميت عرض كرد:



[ صفحه 160]



به خدا سوگند دوستي و علاقه ي من به شما براي دنيا و مال و ثروت نيست اگر چنين بود نزد كسي مي شتافتم كه اهل دنيا بود و مال بسيار داشت، بلكه دوستي من به خاطر آخرت و روز جزا است. اما لباسي را كه به بدن شما رسيده و تبرك شده با كمال ميل و افتخار به خاطر ميمنت و مباركي آن مي پذيرم، اما هرگز پول را [1] قبول نخواهم كرد.

اما حميري كه به نام (السيد الحميري) نيز خوانده مي شد هنگامي كه به ملاقات با امام جعفرصادق (ع) موفق شد شعري خواند كه هرگز با مقام و منزلت او مطابق نبود و با آن سابقه اي كه در شعر و شاعري داشت بسيار كوتاه بود و هيچكس گمان نمي كرد كه آن شعر از حميري باشد و بعضي گويند شعر از ديگري بوده كه او به خود نسبت داده و شايد به آن جهت است



[ صفحه 161]



كه بدون مقدمه آن را سروده است و مطلع قصيده مذكور چنانكه ابوالفرج در كتاب خود آورده چنين است:



تجعفرت باسم الله و الله اكبر

و أيقنت ان الله يعفو و يغفر



دوستدار جعفر شدم به نام خداوند و خدا بزرگ است.

يقين دارم كه خداوند مي بخشد و مي آمرزد.

بايد دانست كه حميري به پاي كميت نمي رسيد و استقامت و شور و هيجان و مهرباني و وفاي او را نداشت. حميري پس از چندي به مدح منصور پرداخت و اشعار خود را در وصف او سرود. اما امام صادق (ع) اين خطا و عصيان و ديگر اشتباهات و لغزش هايش را بخشيد و اين موضوع را مردم نيز درك كردند.

گويند جعفر بن محمد (ع) پس از مرگ حميري همواره او را ياد مي كرد و به حالش رقت مي نمود و فرمود:

اگر يكبار مرتكب خطا و اشتباهي شده شايد بعدا ديگر عصياني نكرده باشد و ممكن است كه با اعمال خود آن اشتباه را جبران نموده باشد. [2] .



[ صفحه 162]




پاورقي

[1] خزانة الادب از بغدادي ج 1 ص 140 - التطور في الشعر الاموي ص 248 - به طوري كه (شوقي ضيف) اشاره كرده اين خبر از كتاب (الخزانه) و (الاغاني) نقل شده اما مثل اينكه ملاقات كميت با امام باقر (ع) بوده و با امام صادق نبوده در هر حال براي توضيح بيشتر به كتاب اغاني مراجعه نمائيد.

[2] الاغاني ج 7 صفحه 15، 5.


گفتار و نصايح حضرت امام صادق به عنوان بصري


عنوان بصري گفت: يا اباعبدالله وصيت و نصيحتم فرما.

حضرت فرمود: تو را بر نه دانش وصيت مي كنم و اين نه دانش بر كسي كه راه حقيقت و سعادت را خواهان باشد كافي است و از درگاه خدا درخواست مي كنم كه توفيق فراگرفتن اين دانش نه گانه را بر تو عطا فرمايد، اين دانش نه گانه بر سه قسم است:

قسم اول آن در رياضت نفس است و قسمت دوم آن در حلم و قسم سوم آن در علم است. اين ها را حفظ كن مبادا درباره آنها فراموشكار باشي.

و اما قسم اول: نخست آن كه هر گاه ميل به طعام نداري، هرگز غذا نخوري؛ زيرا كه غذا خوردن بدون اشتها انسان را ابله و كودن مي گرداند و نيز طعام مخور مگر هنگامي كه گرسنه باشي. دوم هميشه طعام حلال بخور و نيز طعام را با نام خدا شروع كن و حديث شريف حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را فراموش نكن كه فرموده است:



[ صفحه 68]



«ما ملأ ادمي وعاء شرا من بطنه؛ آدميزاد ظرفي را كه ناپسندتر از شكم باشد پر نمي كند.»

و هر گاه گرسنگي به حد حقيقي رسيد و انسان ناچار است غذا تناول كند. معده خويش را به سه بخش تقسيم كند، قسمتي را جاي خوردني ها، قسمتي ديگر جاي نوشيدني ها و قسمت آخر براي تنفس.

و اما قسم دوم:

1- بدان هر گاه كسي با تو در مقام بدگويي برآمد و گويد اگر كلمه اي زشت بگويي ده كلمه زشت خواهي شنيد تو در جواب او بگو اگر ده كلمه زشت به من گويي يك كلمه زشت از من نخواهي شنيد.

2- هر گاه كسي تو را دشنامي داد در جواب او بگو اگر اين نسبتي كه به من دادي راست باشد خدا مرا بيامرزد و اگر اين نسبت دروغي بود كه به من دادي خدا تو را بيامرزد.

3- اگر كسي تو را به آزار و خيانتي بترساند در جواب او را حسن وفا وعده بده و در حق وي دعا كن.

و اما قسم سوم: اول آن كه از دانشمندان آنچه را كه نمي داني بپرس و سؤالات خود را از روي غرض راني يا لهو پرسش نكن و هيچ گاه در سؤالات خود از ميانه روي تجاوز نكن و در جميع كارهاي يادگرفتني و ياددادني طرف محكم كاري را رعايت كن و در مقام تعليم مسئله ديني خودسرانه جواب مده و از فتواي بدون مدرك بگريز همانند گريختن انساني از شير درنده و گردن خود را براي مردم پل قرار مده. [1] .



[ صفحه 69]




پاورقي

[1] كنايه از اين كه از تو مطلب ديني بپرسند تو دانسته يا ندانسته بدون تأمل جواب غلط دهي تا آنان به سبب عمل كردن داخل بهشت شوند اما وزر و گناه آن مسئله غلط در گردن تو بماند.


برآوردن حاجات اصحاب


سبط بن جوزي و زمخشري نقل مي كنند كه يكي از آزاد شدگان خانه آن حضرت گفت در ايام منصور كه شروع كرده بود به عطايا يعني براي كسي چيزي مي داد كه جلب توجه مردم كند.

و اين رسم هر كسي است كه مي خواهد منصبي يابد بايد پول خرج كند و سفره بگشايد چنانچه تاريخ سياسي شاهد اين احوال است.

منصور براي رسيدن به مقام خلافت پول ها خرج كرد و خبر خلافت خود را از امام صادق شنيده و مطمئن شد قيام كرد و امام صادق عليه السلام هم براي سادات و بني علي وساطت مي كرد كارهاي آنها را انجام دهد و صلاتي به آنها بدهد اين غلام آزاد شده مي گويد من كسي را نداشتم كه واسطه وصول انعامي كنم تا شفاعت نزد منصور كند متحير بوده درب منزل او ايستاده كه ناگهان امام جعفرصادق عليه السلام بيرون آمد جريان را خدمتش گفتم برگشت به خانه او و براي من مبلغي گرفت و در آستين خود نهاد به من داد فرمود ان الحسن من كل احد حسن و انه منك احسن لمكانك منا يعني خوبي از هر كس باشد نيكو است ولي از تو نيكوتر است كه تو به ما انتساب داري مردم تو را آزاد شده ما مي دانند نام او شقراني بود چون شراب مي خورد حضرت در پرده او را منع كرد تا ديگر مرتكب شرب خمر نشود.


شيعه عصر صادق


اما بنابر آنچه نوبختي نوشته فرقي كه از شيعه زمان امام صادق عليه السلام بوده اند و اكنون نامي از آنها نيست عبارت است از:


علم حروف


شناختن اقسام دوائر و نقاط و اسرار حروف مصطلحه بين صوفيه است.


آيا قيام زيد با موافقت امام صادق بود؟


درباره زيد و اينكه آيا او مدعي امامت بوده يا امامت حضرت باقر - عليه السلام - و حضرت صادق - عليه السلام - را قبول داشته، روايات متضادي از ائمّه - عليهم السلام - نقل شده است كه در بعضي از آنها وي مورد نكوهش قرار گرفته و در بعضي ديگر از او تمجيد شده است.

اكثر دانشمندان و محققان ما، در علم رجال و حديث، اعمّ از قدما و معاصرين، روايات حاكي از نكوهش او را از نظر سند مردود دانسته و به آنها اعتماد نكرده اند. به عنوان نمونه مرحوم آيت اللّه العظمي خوئي - قدّس سرّه - پس از نقد و بررسي رواياتي كه در نكوهش زيد نقل شده، آنها را از نظر سند ضعيف و غير قابل اعتماد معرفي نموده مي نويسد:

حاصل آنچه گفتيم اين است كه زيد فردي بزرگوار و مورد ستايش بوده است و هيچ مدركي كه بر انحراف عقيدتي يا نكوهش او دلالت كند، وجود ندارد [1] .

مرحوم علامه مجلسي - قدّس سرّه - نيز پس از نقل روايات مربوط به زيد، مي نويسد: بدان كه اخبار، در حالات زيد مختلف و متعارض است. لكن اخبار حاكي از جلالت و مدح وي و اينكه او ادعاي نادرستي نداشت، بيشتر است و اكثر علماي شيعه به علوّ شأن زيد نظر داده اند. بنابراين مناسب است كه نسبت به او حسن ظن داشته و از نكوهش او خودداري كنيم... [2] .

اما در مورد قيام زيد، دلائل و شواهد فراواني گواهي مي دهند كه قيام او با اجازه و موافقت حضرت صادق - عليه السلام - بوده است. از جمله اين شواهد، گفتار امام رضا (ع) در پاسخ مأمون است كه امام طي آن فرمود: بيرون رفت، امام فرمود: واي به حال كسي كه نداي او را بشنود و به ياري او نشتابد» [3] .

اين روايت شاهد خوبي است بر اينكه قيام زيد با اجازه امام بوده است، امّا چون مسئله خروج زيد مي بايست با رعايت اصول احتياط و حساب شده باشد، و ممكن بود مداخله امام و موافقت او با قيام زيد به گوش دشمن برسد، نه امام و نه خود زيد و نه اصحاب نزديك آن حضرت به هيچ وجه مايل نبودند كسي از آن اطلاع يابد.

امام صادق - عليه السلام - در گفتگو با يكي از ياران زيد كه در ركاب او شش تن از سپاه امويان را كشته بود، فرمود: خداوند مرا در اين خونها شريك گرداند. به خدا سوگند عمويم زيد روش علي و يارانش را در پيش گرفتند [4] زيد از معتقدين به امامت حضرت صادق - عليه السلام - بوده است، چنانكه از او نقل شده است كه مي گفت: جعفر امام ما در حلال و حرام است [5] .

نيز زيد مي گفت: در هر زماني يك نفر از ما اهل بيت حجت خداست، و حجت زمان ما برادر زاده ام جعفر بن محمد است، هر كس از او پيروي كند، گمراه نمي شود و هر كس با او مخالفت ورزد، هدايت نمي يابد [6] امام صادق - عليه السلام - مي فرمود:

خدا عمويم زيد را رحمت كند، هرگاه پيروز مي شد (به قرار خود) وفا مي كرد، عمويم زيد مردم را به رهبري شخص برگزيده اي از آل محمد دعوت مي كرد، و آن شخص منم! [7] .

در روايتي ديگر از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه درباره زيد فرمود: خدا او را رحمت كند، مرد مؤمن و عارف و عالم و راستگويي بود، اگر پيروز مي شد، به عهد خود وفا مي كرد و اگر قدرت و حكومت را به دست مي آورد، مي دانست آن را به چه كسي بسپارد [8] .

خبر شهادت زيد و يارانش در مدينه اثري عميق و ناگوار داشت و بيش از همه امام صادق - عليه السلام - از اين واقعه متأثر بود. پس از شهادت زيد چنان غم و غصه امام صادق - عليه السلام - را فراگرفته بود كه هرگاه نام كوفه و زيد به ميان مي آمد، بي اختيار اشك از چشمان حضرت سرازير مي شد و با جمله هايي جانسوز و تكان دهنده توأم با تكريم و احترام عميق نسبت به عموي شهيد خود و ياران فداكار وي، خاطره شهادت او را گرامي مي داشت.

يكي از دوستان امام ششم بنام «حمزة بن حمران»، مي گويد:

روزي به محضر امام صادق - عليه السلام - شرفياب شدم، حضرت از من پرسيد:

اي حمزه از كجا مي آيي؟

عرض كردم: از كوفه

امام تا نام كوفه را شنيد، به شدت گريه كرد، به طوري كه صورت مباركش از اشك چشمش خيس شد. وقتي كه من اين حالت را مشاهده كردم، از روي تعجب عرض كردم:

- پسر پيغمبر! چه مطالبي شما را چنين به گريه انداخت؟

- امام، با حالتي حزن انگيز و چشمان پر از اشك، فرمود:

- به ياد عمويم زيد و آنچه بر سر او آوردند افتادم، گريه ام گرفت.

- چه چيزي از او به ياد شما آمد؟

- قتل و شهادت او

آنگاه امام چگونگي شهادت او را براي حمزه شرح داد... [9] .


پاورقي

[1] معجم رجال الحديث، قم، مدينةالعلم، ج 7، ص 345-356.

[2] بحارالانوار، ج 46، ص 205 و ر.ك به: شخصيّت و قيام زيد بن علي ص 514-.527 البته بايد توجه داشت تجليل و تمجيد علماي شيعه از زيد، هرگز به معناي تأييد فرقه اي كه بنام او به وجود آمده، نيست.

[3] صدوق، عيون اخبار الرضا - عليه السلام -، الطبعةالاُولي، بيروت، مؤسسه الأعلمي للمطبوعات، 1404 ه .ق، ج 1، ص 225، باب 25، حديث 1- رضوي اردكاني، سيد ابو فاضل، شخصيّت و قيام زيد بن علي - عليه السلام - تهران، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، 1361 ه .ش، ص 173.

[4] تستري، شيخ محمد تقي، قاموس الرجال، الطبعة الثانية، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، ج 4، ص 570.

[5] طوسي، اختيار معرفةالرجال (معروف به رجال كشّي)، تحقيق: حسن مصطفوي، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه .ش، ص 361.

[6] صدوق، الأمالي، قم، المطبعةالحكمة، 1373 ه .ق، ص 325، مجلس 81، ح.6 - تستري، همان كتاب، ج 4، ص 574.

[7] تستري، همان كتاب، ص 566.

[8] طوسي، همان كتاب، ص.285 مرحوم كليني نيز حديث مشابهي در اين زمينه با سند ديگر در روضه كافي نقل كرده است. (ص 264، ح 381).

[9] صدوق، همان كتاب، ص 236، مجلس 62، حديث 3- مجلسي، بحارالانوار، ج 46، ص 172- رضوي اردكاني، همان كتاب، ص 321.


سخنان امام صادق به نقل از تذكره ي ابن حمدون


عقب انداختن توبه فريب خوردن است و امروز و فردا كردن آن حيرت. بهانه جستن بر خداوند موجب نابودي و پاي فشاري بر گناه دليل امنيت است و جز زيانكاران كسي از مكر خداوند در امان نيست.

هر كس كه چيزي خواست بر آن توانا نشد و هر كس كه بر آن توانا گشت توفيق نيافت و هر كس كه توفيق پيدا كرد بدان دست نيافت. پس هنگامي كه نيت و قدرت و توفيق و



[ صفحه 83]



دستيابي با هم جمع شد، سعادت به دست مي آيد.

صله ي رحم، در روز قيامت محاسبه را آسان گرداند. كه خداوند فرمود: كساني كه درمي پيوندند آنچه را كه خدا به آنها فرمان داده و از پروردگارشان مي ترسند و از بدي حساب انديشناكند. [1] ».


پاورقي

[1] رعد / 21: و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب.


سخنان ناروا و گفتارهاي حرام


به زبان آوردن سخنان ناروا و زشت از قبيل دروغ، غيبت و... از نتايج مناظره نادرست مي باشد؛ زيرا مناظره ي نادرست، از نقل سخني كه به منظور نكوهش و توهين به طرف هاي مقابل است، عاري نيست. بنابراين مناظره كننده ناگزير دچار غيبتي خواهد شد كه خداوند آن را به «أكل ميته» تشبيه نموده است.

گاهي مناظره كننده سخنان طرف مقابل را تحريف كرده و در نتيجه مرتكب دروغ و افترا مي گردد و گاهي نيز نمي تواند زبانش را حفظ كند و آشكارا به او نسبت حماقت، جهالت، ناداني و كم فهمي مي دهد، كه در نتيجه ي اين اعمال فرد آبرومندي را بي آبرو مي سازد و حرمت او را از بين مي برد.


دريچه اي به خودشناسي


فكر يا مفضل في الاعضاء التي خلقت افراداً و ازواجاً و ما في ذلك من الحكمة و التقدير و الصواب في التدبير. [1] .

اي مفضل! درباره ي اعضاي بدنت كه فرد و زوج آفريده شده و حكمت و اندازه و تدبيري كه در آنها بكار رفته است، انديشه كن.

امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام در سنين خردسالي، در حضور پدر بزرگوارش، امام باقر عليه السلام، بازي مي كرد كه محمد بن مسلم، از ياران ايشان، وارد شد و امام باقر عليه السلام به او فرمود:

«اي محمد! اين [كودك] امام تو بعد از من است؛ از او پيروي كن و



[ صفحه 100]



از علم و دانشش بهره مند شو؛ به خدا قسم، او همان صادقي است كه رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم براي ما وصفش فرمود؛ بطور يقين شيعيان او در دنيا و آخرت پيروز و منصور و دشمنانش بر زبان تمام پيامبران ملعونند.

در اينحال امام صادق عليه السلام خنديد و چهره ي مباركش سرخ شد و امام باقر عليه السلام از محمد بن مسلم خواست تا از او سؤالي بپرسد؛ از اينرو محمد بن مسلم پرسيد:

«اي فرزند رسول خدا! خنده از كجاست؟»

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

«اي محمد! عقل از قلب، خوف و اندوه از كبد، نفس از ريه و خنده از طحال سرچشمه مي گيرد.»

محمد بن مسلم به پا خاست و سر امام صادق عليه السلام را بوسيد. [2] .



[ صفحه 101]




پاورقي

[1] بحارالانوار 3 / 71.

[2] بحارالانوار47 / 15.


امام و ابوبكر شاكر ديصاني


- سرورم! ابوشاكر كه يكي از ملاحده ي [1] عرب بود، روزي به حضور جناب عالي رسيد و پس از آنكه نشست، عرض كرد: «يا جعفر بن محمد، مرا



[ صفحه 51]



به معبودم راهنمائي كن.»

جناب عالي فرموديد: نامت چيست؟

ديصاني جوابي نداد و رفت.

دوستانش به او گفتند: «چرا نام خود را نگفتي؟»

ديصاني گفت: «اگر مي گفتم، ابوعبدالله از من مي پرسيد بنده ي كه هستي.»

به او گفتند: «نه اين طور نيست، برگرد و هر چه از تو پرسيد جواب بده.»

ديصاني برگشت و گفت: «يا جعفر بن محمد، معبودم را به من نشان بده و از نامم نپرس. حضرت عالي چه فرموديد؟».

به او گفتم: «آيا اين را مي بيني كه در دست من است؟ اين قلعه اي است مستحكم و محفوظ و زير اين پوست ضخيم، پوست رقيقي هست و در داخل آن مقداري طلاي مايع است كه در آن مقداري نقره مايع قرار داده شده و هيچ يك از اين دو مايع داخل هم نمي شوند و به حال خود هستند. نه چيزي بر آن داخل مي گردد، تا فاسدش بكند، و معلوم نيست جنس آن نر است يا ماده، ولي از آن حيوان زيباي خوش خط و خالي مثل طاووس خارج مي گردد، آيا اين كار، خود به خود انجام شده و مدبر و صانعي ندارد؟ ديصاني قدري تأمل كرد و بعد متنبه شد و اسلام آورد.»

- سرورم! روزي ديصاني از هشام بن حكيم، صحابي شما و متكلم مشهور پرسيد: معني اين آيه (هو الذي في الارض الها و في السماء الها) يعني او در زمين خداي بخصوص و در آسمانها خدائي بخصوص است،



[ صفحه 52]



چيست؟ هشام نتوانست جوابي بدهد و خدمت جناب عالي آمد و سؤال كرد، حضرت عالي چه فرموديد؟

گفتم: «اين سخن يك نفر زنديق [2] است، اگر او را ديدي به او بگو نام تو در كوفه چيست، خواهد گفت: فلان، سپس از او بپرس نام تو در بصره چيست، خواهد گفت: فلان، آن وقت بگو خداي ما را در آسمانها به فلان نام و در زمين به فلان نام و در درياها به فلان نام و در خشكي به فلان نام و در همه جا به نامي مي خوانند. [هشام مي گويد ديصاني را ديدم و جواب او را دادم. به من گفت اين جواب از حجاز است و مال تو نيست.]»

- سرورم! روزي ديصاني از هشام پرسيد: آيا پروردگاري داري؟ هشام گفت: آري. به او گفت: آيا قادر است؟ هشام گفت: آري قادر است. ديصاني گفت: آيا مي تواند دنيا را در يك تخم مرغ بگنجاند كه نه تخم مرغ بزرگ شود و نه دنيا كوچك؟ هشام مي گويد از او مهلت خواستم و او يك سال به من مهلت داد و سپس براي ديدار شما به مدينه آمد و اجازه خواست و وارد شد و عرض كرد: يابن رسول الله، ديصاني اين مسئله را از من پرسيده و من براي جواب دادن به او، مهلت خواستم. جوابش را به من بفرمائيد. حضرت عالي چه فرموديد؟

از او پرسيدم: حواس تو چند تا است؟ گفت: پنج تا گفتم: كدام يك از



[ صفحه 53]



آنها به نظر تو كوچك تر است؟ گفت: چشمان من. گفتم: چقدر است؟ گفت: از يك عدسي كوچكتر. گفتم: به اطراف خود نگاه كن و بگو چه مي بيني. گفت: آسمان و زمين و كوه و درخت و خانه و باغ و قصور و صحرا، همه را مي بينم. گفتم: آن كسي كه قدرت دارد كه دنيا را در يك تخم مرغ جا دهد كه نه دنيا كوچك شود و نه تخم مرغ بزرگ. آن خداوند قادر است.


پاورقي

[1] منكر خداوند.

[2] در باطن كافر و در ظاهر ديندار.


البصل


قال أبو عبد الله «ع»: كل البصل فان له ثلاث خصال يطيب النكهة ويشد اللثة ويزيد في الماء والجماع [1] .

وقال أيضاً: البصل يطيب النكهة ويشد الظهر ويرق البشرة [2] .

وقال أيضاً: البصل يذهب بالنصب ويشد العصب ويزيد في الماء ويذهب الحمي [3] .

هذا قول الامام الصادق «ع» منذ القرن الثاني للهجرة وقبل إكتشاف



[ صفحه 59]



منافعه في الطب يوم كان ولم ينظر إليه بعين الاعتبار. أما اليوم وقد أخذت التجارب تحوم حول هذه النباتات الطبيعية لتدرك ما أودع فيها من الأسرار والمنافع فقد تمكن الدكتور (لاكوفسكي) [4] بعد الاختبارات العديدة من تقرير فوائد البصل النيء مثل أستخراج مصل خاص منه لمكافحة داء السرطان ذلك الداء الذي مازال حتي اليوم سر من الاسرار، والذي أتعب العلماء كثيراً في كشف ميكروبه ومعرفة أسبابه وعلله.

قال الدكتور (لاكوفسكي): مازلنا نواصل التجارب ونأمل أن يصبح البصل النيء في المستقبل من أهم العلاجات الطبيعية لطائفة من الميكروبات.

وقال الدكتور (دامر): البصل طعام ودواء في وقت واحد ويستعمله الأطباء لاستدرار البول وأمراض الكلي وللاستسقاء، ويفضل اكله نيا.

وقال دكتور آخر: إن البصل يحتوي علي مادة لها قيمتها الطبية في تخفيف الآلام في الانف والحلق ومجاري التنفس، إلي غير ذلك.

هذا ماوصل إليه الطب الحديث من منافع البصل، والمستقبل كفيل بمعرفة باقي ماذكره الإمام منها، فتأمل وأنصف في حكمك علي معرفته الطبية، وأنها مستقاة من آبائه وأجداده عن الوحي لا عن مدرس أو معلم أو أستاذ.


پاورقي

[1] الفصول المهمة للحر العاملي 137.

[2] أيضاً نفس المصدر.

[3] كشف الأخطار.

[4] مجلة الحكمة البيروتية.


يك سخن كه به پنج زبان مختلف فهميده شد


ابان بن تغلب مي گويد: صبح زود از خانه خودم در مدينه بيرون آمدم و به قصد ديدار امام صادق عليه السلام بسوي خانه ي آن حضرت روانه شدم.

وقتي به درب خانه ي ايشان رسيدم، عده اي بيرون آمدند كه خوش لباس تر و خوش سيماتر از آنها نديده بودم. آنها خيلي با وقار و با طمأنينه بودند، كأنه پرنده اي بر سر آنها بود.

سپس با عده اي خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم. امام عليه السلام براي ما حديث گفت. از خانه كه بيرون آمديم پنج نفر با زبانهاي مختلف از عربي، فارسي، نبطي، حبشي و صقلبي آن حديث را فهميدند، لذا به يكديگر گفتيم: «اين چگونه حديثي بود كه همه ي ما آن را به زبان خود فهميديم؟»

كسي كه زبانش عربي بود گفت: «آن حضرت با من عربي، سخن گفت.»

شخص فارس گفت: «من فارسي فهميدم.»

حبشي گفت: «آن حضرت به زبان حبشي، سخن فرمود.»

سقلبي گفت: «او فقط به زبان صقلبي، سخن گفت.»

پس برگشتيم و جريان را براي حضرت بيان كرديم حضرت فرمود: «سخن يكي بود، ولي با زبانهاي خودتان براي شما تفسير گرديد.» [1] .



[ صفحه 70]




پاورقي

[1] بحارالانوار ج 47.


عرق الجنب من الحرام


10- قال صاحب المدارك: اختلف الأصحاب في عرق الجنب من الحرام، فذهب جماعة الي نجاسته، و عامة المتأخرين قالوا بالطهارة، و هو المعتمد للأصل.

و قال السيد الحكيم في المستمسك: «المنسوب الي أكثر المتأخرين، بل المشهور بينهم الطهارة، بل عن الحلي دعوي الاجماع عليها، و ان من قال بالنجاسة في كتاب رجع عنها في كتاب آخر».

و بديهة أن كل ما شك في نجاسته فهو طاهر، حتي يحصل اليقين بالنجاسة، و لم يحصل لنا هذا اليقين، و لا ما أشبه.


الشياع


2- ليس معني الشياع الذي به الهلال ان تصوم طائفة، أو أهل قطر أو بلد، اعتمادا علي حكم متطفل بان غدا من رمضان، أو يفطروا لحكمه بان غدا من شوال، كلا، فان هذا افطار بالرأي، لا بالرؤية، و بالوهم، لا بالعلم. ان معني



[ صفحه 42]



الشياع الذي يثبت به الهلال هو أن تكون رؤية الهلال عامة، لا خاصة، هو أن يراه العدد الكثير، و الجم الغفير، بحيث يمتنع بحسب العادة أن يتواطؤوا علي الكذب، و من أجل هذا تطمئن النفس و تركن الي هذا الشياع، و من أجله أيضا لا يشترط الايمان فضلا عن العدالة في افراد الشياع.

و علي هذا المعني، أي شياع الرؤية، لا الرأي و لا شياع الافطار أو الصيام يحمل قول الامام عليه السلام: «الفطر يوم يفطر الناس، و الأضحي يوم يضحي الناس، و الصوم يوم يصوم الناس»، يجب ان يحمل هذا القول، و ما في معناه من كلمات أهل البيت عليهم السلام علي رؤية الهلال العامة، أو علي أي مسوغ شرعي، كما لو رأيت بين الناس الذين ضحوا، و افطروا من تثق بدينه و معرفته و تحفظه، تماما كما لو رأيت اماما مجهولا لديك يصلي خلفه الجم الغفير، و تعرف منهم من تثق به، فتقتدي بالامام من أجل من تثق به، لا من أجل الجمع الكثير.


الدليل


و استدل الفقهاء علي قاعدة «ما يضمن» بأدلة:

أولا: بقاء كل من العوضين علي ملك صاحبه الأول، اذ المفروض أن سبب التمليك و التملك و هو العقد، فاسد، فيكون المسبب مثله.

ثانيا: الاجماع بشهادة صاحب مفتاح الكرامة، و الجواهر، و بلغة الفقيه، و غيرهم، قال الأول: طفحت بذلك عبارات الفقهاء. و قال الثاني: بلا خلاف اجده، بل الاجماع علي ذلك بقسميه. و قال الثالث: الاجماع علي القاعدة مستفيض.

ثالثا: الحديث النبوي المشهور: «علي اليد ما أخذت، حتي تؤدي». و هو عام لكل يد يصدق عليها أنها قد أخذت، سواء أكان ما أخذت عينا أو منفعة.

رابعا: قول الامام الصادق عليه السلام: احترام مال المسلم كاحترام دمه. و قوله: لا يحل مال امري ء الا عن طيب نفس. و قوله: لا يذهب حق أحد باطلا.

خامسا: قاعدة من أتلف مال غيره فهو له ضامن، التي استنبطها الفقهاء من قول الامام الصادق عليه السلام: من اضر بطريق المسلمين فهو له ضامن.


المرتهن أولي من سائر الغرماء


اذا كان علي الراهن ديون تستغرق أمواله أو تزيد، و حجر الحاكم عليه، فالمرتهن أحق في المرهون من باقي الغرماء علي المشهور بين الفقهاء، فان زاد ثمن المرهون عن الدين وزع الزائد علي الغرماء، و ان نقص ضرب الراهن معهم فيما بقي له من الدين، و قد روي عن الامام الصادق عليه السلام ان سبيل المرتهن سبيل غيره من اصحاب الدين، و لا يستأثر دونهم بالمرهون.. ولكن المشهور أعرضوا و أهملوا هذه الرواية، و ما كان في مضمونها، لضعف السند، أو تأويل المتن.


كفارة قضاء رمضان


من نوي الصيام قضاء لما فاته في شهر رمضان، ثم أفطر قبل الزوال فلا شي ء عليه الا الاعادة، و ان أفطر بد الزوال فعليه كفارة اطعام عشرة مساكين، فان عجز صام ثلاثة أيام متتالية. فقد سئل الامام الباقر عليه السلام عن رجل أتي أهله في يوم



[ صفحه 35]



يقضيه من شهر رمضان؟ قال: ان كان ذلك قبل الزوال فلا شي ء عليه الا يوم مكان يوم، و ان كان بعد زوال الشمس فان عليه أن يتصدق علي عشرة مساكين، لكل مسكين مد، فان لم يقدر صام يوما مكان يوم، و صام ثلاثة أيام كفارة لما صنع.


اجتماع العدتين


اذا كانت متزوجة فوطئت بشبهة، ثم طلقت، أو كانت معتدة من طلاق أو وفاة، و وطئت بشبهة قبل انتهاء العدة، فقد اجتمع عليها عدتان، اذا كان كذلك فهل تتداخل العدتان، و تكتفي بعدة واحدة لهما، أو لابد أو تعتد مرتين، فتتم عدة الطلاق اذا كانت قد وطئت أثناء العدة، و بعدها تعتد ثانية للشبهة، و اذا كانت قد وطئت شبهة، و هي متزوجة، ثم طلقت تعتد أولا للشبهة، ثم تستأنف العدة للطلاق؟

ذهب المشهور بشهادة صاحب الجواهر و الحدائق الي وجوب التعدد و عدم التداخل، لأن الأصل تعدد المسبب بتعدد السبب، و لبعض الروايات الدالة علي أن المرأة اذا تزوجت في عدتها جهلا يبطل الزواج، ولكن العدة لم تنقطع، فان لم يدخل الزوج أكملت عدتها وكفي، و ان كان قد دخل أتمت العدة الأولي، لأنها أسبق و استأنفت الأخري.

و ذهب جماعة من كبار الفقهاء، منهم صاحب المسالك و صاحب الحدائق و صاحب ملحقات العروة الي التداخل، و الاكتفاء بعدة واحدة، و في ذلك روايات كثيرة و صحيحة عن أهل البيت عليهم السلام، منها أن الامام الباقر أبوالامام



[ صفحه 39]



جعفر الصادق عليهماالسلام، سئل عن امرأة تزوجت قبل أن أن تنقضي عدتها؟ قال: يفرق بينهما و تعتد عدة واحدة منهما جميعا.


مناظرة في حكم التوسل بالنبي


قال الشيخ الكراجكي (طيب الله ثراه):

ذكروا أن أباحنيفة أكل طعاما مع الامام الصادق جعفر بن محمد عليهماالسلام، فلما رفع الامام الصادق عليه السلام يده من أكله قال:

(الحمد لله رب العالمين، اللهم هذا منك و من رسولك صلي الله عليه و آله و سلم).

فقال أبوحنيفة: يا أباعبدالله، أجعلت مع الله شريكا؟.

فقال عليه السلام: لا.

(ويلك، فان الله تعالي يقول في كتابه:

(و ما نقموا الا أن اغناهم الله و رسوله من فضله) [1] .

و يقول في موضع آخر:

(ولو أنهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيؤتينا الله من فضله و رسوله) [2] .

فقال أبوحنيفة: والله لكأني ما قرأتهما قط من كتاب الله، و لا سمعتهما الا في هذا الوقت، فقال أبوعبدالله عليه السلام:



[ صفحه 70]



بلي، قد قرأتهما و سمعتهما، و لكن الله تعالي أنزل فيك و في أشباهك:

(أم علي قلوب أقفالها) [3] .

و قال:

(كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون) [4] [5] .


پاورقي

[1] التوبة: 59.

[2] النساء: 59.

[3] محمد: 24.

[4] المطففين: 14.

[5] كنز الفوائد للكراجكي: ج 2، ص 37 - 36، عنه بحارالأنوار: ج 10، ص 216، ح 17، و ج 47، ص 240، ح 25.


آماده باش نظامي در برابر معاويه و خيانت ياران و فرماندهان


معاويه، پس از به كارگيري توطئه هاي نهان و آشكار و پس از انجام مقدمات لازم، تصميم گرفت به پيشروي و تجاوز خود ادامه داده و عراق را تحت تصرف خود درآورد.

امام حسن عليه السلام، از حركت نظامي معاويه اطلاع يافت و بي درنگ، مردم را به نماز جماعت، در مسجد جامع كوفه، دعوت كرد.

سپس، جمعيت زيادي در مسجد جامع كوفه، اجتماع كردند.

امام حسن مجتبي عليه السلام برفراز منبر رفته و پس از ذكر مطالبي، ماجراي تجاوز نظامي معاويه به عراق را، به مردم خبر داد و آنها را به آماده باش و بسيج عمومي، دعوت نمود و از آنها خواست تا براي رويارويي با سپاه معاويه، در لشكرگاه «نخيله»، (محل اجتماع نيروهاي نظامي، كه در سر راه شام قرار داشت) گرد هم بيايند.

در همين وقت، كه هنوز آغاز كار بود، سستي و بي حالي مردم، آشكار گرديد به طوري كه مورخين مي نويسند: مردم، در برابر دعوت امام حسن عليه السلام به جهاد با معاويه، سكوت كردند. حتي يك نفر از آنها سخني نگفت و يك كلمه



[ صفحه 110]



جواب نداد!

در اين هنگام، كه همه در سكوت مرگبار فرورفته بودند، «عدي بن حاتم» يكي از سرداران سپاه امام علي عليه السلام، قفل سكوت را شكست و از جاي خود برخاست و با سخنان پرشور خود، احساسات مردم را تحريك كرد، تا آنها به دعوت امام حسن عليه السلام، جواب مثبت بدهند و از ترس و پراكندگي و نفاق، دوري نمايند.

سپس، افرادي مانند:

1- قيس بن سعد.

2- معقل بن قيس رياحي.

3- زياد بن صعصعه.

دنبال سخن عدي بن حاتم را گرفته و مردم را به بسيج عمومي براي جلوگيري از تجاوزهاي معاويه، فراخواندند.

امام حسن عليه السلام، از بالاي منبر از آنها تقدير و تشكر نمود و برايشان دعا كرد.

سپس، امام حسن عليه السلام به همراه لشكر عظيمي، از كوفه خارج شدند، تا به «دير عبدالرحمان» رسيدند و آنها در آنجا، سه روز اقامت نمودند، تا همه ي مردم اجتماع نمايند [1] .

امام حسن عليه السلام، پسر عموي پدر بزرگوارش، عبيدالله بن عباس را طلبيد و او را فرمانده دوازده هزار نفر كرد، سپس، سفارش هايي را به او فرمود: از جمله اينكه: لشكر را از كنار شط فرات حركت بده و از آنجا، به سرزمين «مسكن»



[ صفحه 111]



برو، وقتي كه از آنجا گذشتي، با سپاه معاويه روبرو مي شوي. تو پيشدستي در جنگ مكن، وقتي ديدي او جنگ را آغاز كرد،با او جنگ كن. اگر براي تو حادثه اي رخ داد، «قيس بن سعد»، فرمانده سپاه خواهد شد.

آنگاه، عبيدالله بن عباس، به همراه دوازده هزار نفر لشكر، از كنار شط فرات حركت نمود تا به سرزمين «مسكن» رسيد [2] .

امام حسن عليه السلام، پس از اعزام عبيدالله، همچنان مردم را به جهاد و بسيج، براي جلوگيري از سپاه معاويه، فرامي خواند.

ولي مردم، براي حركت به سوي جبهه ي جنگ، تمايلي نشان نمي دادند و كندي مي كردند. سپس آنان، با سختي و اكراه، به فرمان امام حسن عليه السلام گردن نهاده و همراه آن حضرت، به راه افتادند.

عالم بزرگ، شيخ مفيد «رحمه الله»، در كتاب «ارشاد» خود، وضع روحي ياران امام حسن مجتبي عليه السلام را، به پنج دسته، تقسيم و مشخص كرده است:

1- يك دسته از آنها، از شيعيان امام حسن عليه السلام و پدر بزرگوارش امام علي عليه السلام بودند.

2- يك دسته از آنها، از گروه خوارج بودند، كه هدفشان، جنگ با معاويه بود، اگر چه به امام حسن عليه السلام بي علاقه بودند.

3- يك دسته از آنها، فتنه جو بودند و به طمع جمع غنايم جنگي، به جبهه ي جنگ مي رفتند.

4- يك دسته از آنها، در حال شك و ترديد بسر مي بردند و حيران و سرگردان بودند و نمي دانستند كه چه بايد بكنند.



[ صفحه 112]



5- يك دسته از آنها، پيرو قبيله و رئيس قبيله ي خود بودند. آنها، دين و ايماني نداشتند، بلكه به ميل رؤساي قبيله ي خود، رفتار مي نمودند.

امام حسن عليه السلام، با لشكري كه از چنين مجموعه اي تركيب يافته بود، به راه افتادند تا به محلي به نام «حمام عمر» رسيدند.

سپس، از آنجا به «دير كعب» و از آنجا به «ساباط» (مداين) رسيده و در كنار پل ساباط، فرود آمدند [3] .

امام حسن عليه السلام، شب را با ياران خود، در ساباط (مداين) ماندند.

صبح آن شب، امام حسن عليه السلام خواست تا سپاه خود را بيازمايد و ببيند كه آيا آنها، آمادگي براي جنگيدن با سپاه معاويه را دارند، يا نه؟!

آن حضرت، دستور داد تا همه ي يارانش، براي خواندن نماز، اجتماع كنند. اين دستور، اجرا شد.

آن حضرت، بعد از خواندن نماز، بالاي منبر رفته و پس از بيان حمد و ثناي خداوندي، فرمود:

آگاه باشيد! همانا، آنچه موجب اتحاد و به هم پيوستگي شما است، (گرچه شما آن را نپسنديد) براي شما از پراكندگي بهتر است. (گر چه شما پراكندگي را دوست بداريد.)

آگاه باشيد! آنچه را كه من براي شما مي انديشم، بهتر از آن چيزي است كه خودتان براي خود، مي انديشيد. بنابراين، شما از دستور من سرپيچي نكنيد و رأي مرا (كه من آن را براي شما پسنديده ام) به خود من بازنگردانيد.

سپاهيان، پس از شنيدن اين گفتار به همديگر نگاه مي كردند و مي گفتند:



[ صفحه 113]



منظور امام حسن عليه السلام از اين سخنان چيست؟

گروهي از آنان مي گفتند: سوگند به خدا! ما چنين مي پنداريم كه امام حسن عليه السلام مي خواهد با معاويه، صلح كند.

گفتگوها بالا گرفت.

عده اي از افراد سپاه (كه از خوارج بودند) گفتند: اين مرد (امام حسن عليه السلام)، كافر شده است!!!

در اين وقت، گروهي تحريك شده، و به خيمه ي امام حسن عليه السلام ريخته و آنچه در آنجا بود، غارت كردند، تا آنجا كه، جانماز آن حضرت را از زير پايش كشيدند و بردند و حتي رداي آن حضرت را نيز از دوشش برداشتند!!!

كوتاه، سخن آنكه: امام حسن عليه السلام بر مركب خود سوار شده، با جمعي از ياران و پاسداران خود، از آنجا دور شدند.

وقتي كه آنها به تاريكي ساباط (مداين) رسيدند، مردي از بني اسد، به نام «جراح بن سنان»، به پيش آمد و دهنه ي اسب امام حسن عليه السلام را گرفت و خطاب به آن حضرت گفت: الله اكبر! اي حسن! تو مشرك شدي، چنانكه پدرت قبل از اين مشرك شد!!!

سپس آن مرد، با آن شمشيري كه در دست داشت، چنان ضربه اي بر ران پاي حضرت امام حسن عليه السلام زد، كه گوشت ران را شكافته و به استخوان آن رسيد.

امام حسن عليه السلام، از شدت درد، دست خود را به گردن ضارب نهاد و سپس، هر دو با هم به زمين افتادند.

در اين هنگام، يكي از شيعيان امام حسن عليه السلام، به نام «عبدالله بن خطل»



[ صفحه 114]



جهيد و شمشير مرد ضارب را از دست او گرفت و با همان شمشير، خود او را كشت.

از آن پس، امام حسن مجتبي عليه السلام در شهر مداين و در خانه ي «سعد بن مسعود ثقفي» كه حاكم مداين بود، بستري شد و به معالجه ي خود پرداخت [4] .

در چنان شرايط سختي، چند حادثه ي بسيار تلخ ديگر كه در ذيل، به آنها اشاره مي شود، اتفاق افتاد:

1- گروهي از سران سپاه امام حسن عليه السلام، به طور محرمانه، براي معاويه نوشتند: ما تسليم فرمان تو هستيم، تو به سوي ما بيا. ما متعهد مي شويم كه يا حسن عليه السلام را تسليم تو نماييم، يا او را غافلگير كرده و بكشيم!!!

2- نامه اي از جانب قيس بن سعد، براي امام حسن عليه السلام آمد، كه در آن نامه نوشته بود: عبيدالله بن عباس، در جبهه ي جنگ، فريب پيام معاويه را خورده و شبانه، با عده اي از همراهان خود به معاويه پيوست. زيرا معاويه، براي او پيام داد كه اگر تو به من بپيوندي، من يك ميليون درهم پول به تو مي دهم، به طوري كه نيمي از آن پول را به صورت نقد، و نيم ديگرش را، به هنگام ورود به كوفه، در اختيار تو مي گذارم!!! [5] .

بنا به گفته ي يعقوبي، در تاريخ خود، اين خيانت باعث شد كه هشت هزار نفر از سپاه امام حسن عليه السلام، به معاويه پيوستند [6] .

امام حسن عليه السلام، سپاهي را كه تعدادشان چهار هزار نفر بود، به فرماندهي مردي از قبيله ي كنده، به جبهه ي جنگ فرستاد.



[ صفحه 115]



آنها، وقتي كه به شهر انبار رسيدند، معاويه توسط جاسوسان خود، براي فرمانده آن سپاه، مبلغ پانصد هزار درهم فرستاد و وعده ي أمارت بعضي از نقاط شام را نيز به او داد.

آن فرمانده نيز، به همراه دويست نفر از نزديكان خود، به سپاه معاويه پيوست.

امام حسن عليه السلام، مردي از قبيله ي مراد را نيز به همراه سپاهي، به سوي جبهه ي جنگ فرستاد. او نيز، با عده اي، فريب پول و وعده هاي معاويه را خورده و به سپاه معاويه پيوستند! [7] .

در اين آزمايش، كه دورنمايي از آن بيان شد، امام حسن عليه السلام، ياران سست اراده ي خود را به خوبي شناخت و سيه رويي سپاه عراق نيز براي آن حضرت و اصحابش، آشكار شد. ياراني كه حتي وسايل ساده ي زندگي آن حضرت را غارت كرده، به ران مباركش شمشير زدند و فرماندهانش، يكي پس از ديگري، به آن حضرت خيانت كردند.

در اين هنگام، جز گروه اندكي از شيعيان وفادار امام حسن عليه السلام، كسي با آن حضرت باقي نماند. ولي آنها نيز، به قدري اندك بودند كه آن حضرت، توانايي نبرد با سپاه بيكران معاويه را نداشت.

در چنين شرايطي، معاويه نامه اي به امام حسن عليه السلام نوشت و در آن نامه به امام حسن عليه السلام پيشنهاد صلح را مطرح نمود و از سوي ديگر، معاويه نامه هاي ياران امام حسن عليه السلام را كه به معاويه نوشته بودند، براي امام حسن عليه السلام ارسال داشت.



[ صفحه 116]



اين جا بود كه امام حسن عليه السلام، مجبور شد كه صلح پيشنهادي معاويه را مشروط به شرايطي بپذيرد، كه آن شرايط را بعدا بيان مي كنيم، ان شاء الله تعالي [8] .

عالم بزرگ، جناب شيخ مفيد (رحمة الله تعالي عليه)، در اين رابطه مي نويسد:

امام حسن عليه السلام اطميناني به صلح پيشنهادي معاويه نداشت و مي دانست كه معاويه مي خواهد حيله و تزوير كند.

آن حضرت، چاره اي جز پذيرفتن صلح و ترك جنگ نداشت؛ زيرا كه پيروان و ياران آن حضرت، آنگونه بودند كه گفتيم. آنها، افرادي سست عنصر و سست عقيده بودند و چنانكه بيان شد، آنها درصدد مخالفت با امام حسن عليه السلام برآمدند.

و بسياري از آنها، ريختن خون امام حسن عليه السلام را حلال مي دانستند و مي خواستند آن حضرت را دست بسته، به معاويه تحويل دهند!!! تا آنجا كه پسر عموي آن حضرت، «عبيدالله بن عباس»، دست از ياري آن حضرت برداشت و به معاويه پيوست.

به طور كلي، ياران آن حضرت به شؤون دنيا، روي آورده و از شؤون آخرت، چشم پوشيده بودند. در اين شرايط، امام حسن عليه السلام براي اتمام حجت و به جهت داشتن عذري ميان خود و خداي خود، همچنين براي داشتن عذري ميان خود و مسلمانان، پيمان محكمي از معاويه براي صلح با او گرفت [9] [10] .



[ صفحه 117]




پاورقي

[1] اعيان الشيعه، ط ارشاد، ج 1، ص 568.

[2] اعيان الشيعه، ج 1، ص 568.

[3] ترجمه ي ارشاد مفيد، ج 2، ص 7.

[4] ترجمه ي ارشاد مفيد، ج 2، صص 8 - 9.

[5] ترجمه ي ارشاد مفيد، صص 8 - 9.

[6] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 191.

[7] اعيان الشيعه، ج 1، ص 569.

[8] اقتباس از ترجمه ي ارشاد شيخ مفيد، ج 2، صص 9 - 10.

[9] ترجمه ي ارشاد مفيد، ج 2، ص 10.

[10] سيره ي چهارده معصوم (عليهم السلام)، ص 267 - 271.


بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار (ج 47)


علامه ملا محمد باقر بن محمد تقي مجلسي اصفهاني (1110 - 1037 ق)، چاپ دوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ق /1983 م، وزيري، 413 ص (اين كتاب به فارسي و اردو ترجمه شده است).


وفاي به عهد


«علي بن ابي حمزة» گويد:

«دوستي داشتم كه در دستگاه بني اميه به شغل نويسندگي اشتغال داشت. روزي به من گفت: «از جعفر بن محمد براي من وقتي براي ملاقات بگير.»

من از آن حضرت وقت ملاقات براي او گرفتم و چون به نزد آن حضرت آمد سلام كرده نشست و سپس گفت:

«قربانت گردم، من مدتي در دستگاه بني اميه دفترداري كرده ام و از اين راه مال زيادي به دست آورده ام و در پيدا كردن آن اموال، مقيد به حلال و حرام نبودم و از هر راهي كه ممكن بود آنها را به دست آوردم».

جعفر بن محمد فرمود: «اگر بني اميه كساني (امثال شما) را نمي يافتند كه براي آنها دفترداري كند و ماليات وصول كند و با سپاهيانشان به جنگ روند و در اجتماعاتشان حاضر شوند نمي توانستند حق ما را غصب كنند و اگر مردم آنها را به حال خود وامي گذاردند چيزي جز آنچه به طور اتفاق به دستشان مي رسيد به چنگ نمي آوردند.»



[ صفحه 85]



جوان عرض كرد: «قربانت گردم! اكنون من راه نجاتي دارم؟»

فرمود: «اگر بگويم انجام مي دهي؟»

پاسخ داد: «آري، انجام مي دهم!»

فرمود: «از هر چه در دستگاه آنها به دست آورده اي چشم بپوش، به اين ترتيب كه هر مالي را كه صاحب آن را مي شناسي بدو باز گردان، و هر چه كه صاحبش را نمي شناسي براي او صدقه بده، و در عوض، من براي تو بهشت را از طرف خداي عزوجل ضمانت مي كنم.»

علي بن ابي حمزه مي گويد:

«فاطرق الفتي رأسه طويلا ثم قال: «قد فعلت جعلت فداك».

«جوان لختي سر به زير افكند و پس از مدتي فكر سر برداشته عرض كرد: «قربانت ! انجام مي دهم».

علي بن ابي حمزه گويد:

«جوان همراه ما به كوفه بازگشت و هر چه داشت حتي لباسهاي تنش را (چنانچه به جعفر بن محمد قول داده بود) همه را انفاق كرد و من كه چنان ديدم پولي جمع كرده و لباسي برايش تهيه كردم و بقيه ي آن پول را نيز براي خرجي او به نزدش فرستادم.

چند ماهي نگذشت كه آن جوان بيمار شد و ما روزها به عيادتش مي رفتيم تا آن كه روزي به بالينش رفتم، ديدم در حال



[ صفحه 86]



جان دادن است، چشمش را باز كرد و مرا كه ديد گفت:

«يا علي وفي لي و الله صاحبك».

«به خدا سوگند (صاحب تو، امام صادق عليه السلام) به وعده اي كه به من داده بود وفا كرد.»

اين سخن را گفت و از دنيا رفت. ما او را به خاك سپرديم و چون به نزد جعفر بن محمد رفتم و چشم آن حضرت به من افتاد فرمود:

«يا علي وفينا و الله لصاحبك».

«اي علي! به خدا سوگند ما به وعده اي كه به رفيق تو داده بوديم وفا كرديم.»

من عرض كردم: «قربانت گردم، به خدا او نيز هنگام مرگش همين سخن را گفت.» [1] .



[ صفحه 87]




پاورقي

[1] فروع كافي، ج 5، ص 106 و مرحوم علي بن عيسي اربلي نيز در كشف الغمه ، ج 2، ص 406 داستاني شبيه به اين از ابي بصير نسبت به يكي از همسايگانش كه در خانه ي خود، زنان خواننده جمع كرده و به شرب خمر مشغول بود و مجالس طرب تشكيل مي داد نقل كرده است.


الأطفال و سيلان الفم


فأما ما يسيل من أفواه الأطفال من الريق، ففي ذلك خروج الرطوبة التي لو بقيت في أبدانهم لأحدثت عليهم الأمور العظيمة، كمن تراه قد غلبت عليه الرطوبة، فأخرجته إلي حد البله و الجنون و التخليط إلي غير ذلك من الأمراض المتلفة كالفالج و اللقوة و ما أشبههما، فجعل الله تلك الرطوبة تسيل من أفواهم في صغرهم، لما لهم في ذلك من الصحة في



[ صفحه 72]



كبرهم، فتفضل علي خلقه بما جهلوه و نظر لهم بما لم يعرفوه، و لو عرفوا نعمه عليهم لشغلهم ذلك من التمادي في معصيته، فسبحانه، ما أجل نعمته و أسبغها علي المستحقين و غيرهم من خلقه، تعلاي عما يقول المبطلون علوا كبيرا.


احسنوا ظنكم


المحاسن 26 - 25، ب 2، ح 4: عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن ابن محبوب، عن علي بن رئاب، قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول:...

يؤتي بعبد يوم القيامة ظالم لنفسه فيقول الله تعالي له: ألم آمرك بطاعتي؟ ألم أنهك عن معصيتي؟

فيقول: بلي يا رب، و لكن غلبت علي شهوتي، فان تعذبني فبذنبي لم تظلمني، فيأمر الله به الي النار.

فيقول: ما كان هذا ظني بك.

فيقول: ما كان ظنك بي؟

قال: كان ظني بك أحسن الظن، فيأمر الله به الي الجنة، فيقول الله تبارك و تعالي: لقد نفعك حسن ظنك بي الساعة.


الاعتمار بلا حج


[فروع الكافي 2 / 535، ح 4: علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن اسماعيل بن مرار، عن يونس،...]

عن معاوية بن عمار قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: من أين افترق المتمتع و المعتمر؟ فقال:

ان المتمتع مرتبط بالحج، و المعتمر اذا فرغ منها ذهب حيث شاء، و قد اعتمر الحسين بن علي عليه السلام في ذي الحجة ثم راح يوم التروية الي العراق، و الناس يروحون الي مني، و لا بأس بالعمرة في ذي الحجة لمن لايريد الحج.


عندما تتنور


أ: من لا يحضره الفقيه 1 / 119، ب 23، ح 256. ب: مكارم الأخلاق 62-61: قال الصادق عليه السلام:...

من أراد أن يتنور فليأخذ من النورة و يجعله علي طرف أنفه و يقول: (اللهم ارحم سليمان بن داود كما أمرنا بالنورة) فانه لا تحرقه النورة ان شاء الله عزوجل.


معاجزه


و الامام مطلقا باعتباره يمثل القيادة العامة للدعوة، و القاعدة



[ صفحه 70]



الثانية التي تستند اليها في الحماية بعد النبي (ص).. فليس هناك أي مانع عقلي من صدور المعجز عنه، من أجل الحصول علي مكسب رسالي عام يكون له أهمية خاصة في مجال الدعوة.. و اعتقادنا في امكانية نيات الامام النفسية و الروحية - التي هي منحة من الله - علي ممارسة العمل الخارق.. مبني علي هذا الأساس الثابت، بعيدا عن المؤثرات العصبية..

ولكننا نقف بتحفظ أمام كثير من المعاجز و الكرامات التي ينسبها بعض المحدثين و الرواة للامام الصادق و غيره من أئمة أهل البيت (ع).. أما من جهة عدم قناعتنا بتوفر الدوافع الملحة لممارسة العمل المعجز بالنسبة لكثير منها.. فان دافعها في الغالب - كما ينقل - مبادرات شخصية من بعض المتشيعين، الذين كانوا يؤمنون بالامام ممثلا شرعيا للرسالة، و منصوبا بأمر من الله لحمايتها و رعايتها، مما لا يكون معه للمعجز أي مكسب رسالي أو أثر عملي خارجا.. و اما من جهة عدم قناعتنا بصدق الرواة، و تحفظا ازاء ما ينقلونه من أمثال هذه الأخبار، بسبب الانحراف المتطرف الذي عرفوا به، من خلال معتقداتهم الفاسدة و غلوهم في الأئمة بما أنكره الأئمة عليهم و لعنوهم من أجله، و لعل الدافع لهؤلاء الكذبة لوضع مثل هذه الأحاديث يعود الي أحد أمرين:

1- اعطاء معتقداتهم الفاسدة بغلوها، صفة الواقعية التي



[ صفحه 71]



تسندها الشواهد المعجزة.. فيضطرهم ذلك الي تصور بعض الخوارق و صياغتها بأسلوب خيالي رائع، يتفق مع المستوي الذهني لبعض رعاع الأمة، الذين اعتادوا علي مثل هذه الأجواء الخيالية التي وضعهم فيها القصاصون و الوضاعون ممن وظفتهم الدولة لالهاء العامة و ابعادهم عن التفكير في مساوي ء الحكم و مخازيه.. و حينما ندرس النفسية العربية في تلك الفترات، نجدها تنسجم مع الجو الأسطوري الخارق، لقربها بعد من تصورات الكهانة و الشعوذة التي كانت تسيطر علي العقلية العامة في عصور الجاهلية المظلمة.. و من هنا كان لبيان المعجزة التي تعتمد العرض الأسطوري، تأثير نافذ في ذهنية الكثيرين من رعاع الأمة وجهالها..

2- مواجهة تيار الوضع الذي دعي اليه الحكم، من أجل تحقيق بعض المكاسب السياسية.. بتيار آخر مماثل، ينتصر لأهل البيت و قضيتهم العادلة، فكان مما صدر من هنا و من هناك.. ما نشاهده من كتب الفضائل و المناقب و الكرامات التي تعدت حدود المعقول.. و جعلت من ممارسات الأفراد أساطير و خرافات، لا تتفق مع العقلية المركزة التي قام عليها بناء الرسالة، و جرت عليها ممارسات القيادة للدعوة، و التي أعطت لأعداء الاسلام مجالا واسعا للتشهير و التنقيص و الاتهام.

و لم يكن الامام الصادق و غيره من أئمة أهل البيت بحاجة



[ صفحه 72]



الي أمثال هذه الأساطير و المختلقات لاثبات امتيازهم عن مختلف مستويات الأمة، بل لهم من عمق المعرفة و سمو الايمان و ما ورثوه من أسرار الرسالة و نواميس النبوة.. ما يعطيهم امتيازا ذاتيا واضحا لا لبس فيه و لا غموض.. و يكفيهم من المعجزة و الكرامة، غناؤهم عن الناس و احتياج الناس اليهم.. و بمثل هذا يعرف الحق و يبين سبيل الايمان..

ولسنا بعد هذا ممن ينكر القابليات الخارقة التي كان يملكها الأئمة (ع) و امكان صدور المعجز عنهم، ولكننا ننكر الكثير من المعاجز التي رويت عنهم، مما لا ينسجم مع منهجهم الرسالي القويم، في اثبات الحق بالحجة القاطعة و البرهان الواضح، و لم يكن الدليل علي أحقيتهم و تميزهم عن الآخرين لينقصه التمسك بمثل هذه المفتعلات.. ففي النصوص الصريحة عن النبي (ص) و ما امتازوا به من مؤهلات و قابليات.. كفاية لمن شاء أن يعرف الحق بقناعة و وضوح، و قد سئل الامام الرضا (ع) عن المعجزة التي يعرف بها الامام فأجاب كما يروي: «العلم و استجابة الدعودة..» [1] .

فعندما يغفل دور النصوص و هي الصريحة باختصاص حق الامامة و الخلافة بهم، أو تضعف قدرتها - افتراضا - أمام التأويلات و التكلفات التي تقتضيها العصبيات المذهبية أو الاصرار



[ صفحه 73]



علي الانحراف.. فان ما امتازوا به من خصائص فذة.. و طاقات روحية خارقة.. و ما تفردوا به من تفوق علمي و فكري، و معرفة ايمانية متكاملة، و ما اختصوا به من تراث النبوة و أسرار الرسالة.. هو نفسه الاعجاز الطبيعي الذي يثبت أفضليتهم، و بالتالي حقهم في الامامة و الخلافة، الذي هو منحة من الله تعالي حباهم بها، ليكونوا قادة الأمة و هداتها، و الأمناء علي تحمل مسؤولياتها، باقامة مجتمع الحق و العدل و المساواة..

اذن المعجزة التي يتميز بها الامام عن غيره هي:

1- العلم المتفوق.. الذي يستمده الامام من تراث النبوة.. الذي يستمد نموه المستمر، ذلك الصفاء النفسي الملهم.. الذي يكشف الواقع الحق كما رسمه الله بعناية منه و لطف..

2- استجابة الدعوة.. التي تكشف عن واقع الخلوص النفسي لله، و شدة القرب منه و عنايته الخاصة بهم..

و بعد هذا.. لا يكون فيما ثبت للأئمة من أهل البيت (ع) من اعجاز في العلم و استجابة الدعوة، قصور عن اثبات الحق لهم و امتناعه عن غيرهم.. فلا يبقي هناك أي مبرر لاثباته ببعض الخوارق التي ربما يتسرب اليها الريب و تدخل عليها الشبهة.. مع الاعتراف لهم بالقدرة علي الاتيان بأي عمل خارق، عندما يشاؤون ذلك و تقتضيه مصلحة رسالية عامة.. انسجاما مع اعتقادنا بأن الامامة منصب الهي مترتب علي منصب



[ صفحه 74]



النبوة، فكما أن النبي (ص) يحتاج في بناء دعوته الي عناية الهية خاصة تمنحه قدرة روحية في تأثيرها، يمارسها في حالات رسالية معينة.. كذلك الامام فانه الأمين الثاني للدعوة و المركز لأسسها و قواعدها..

أما تلك المعاجز التي رواها أناس لا أمانة لهم علي النقل، فلا ملزم لنا بتصديقها.. خصوصا عندما لا نفهم لمواردها أي مقتضيات مصلحية تعود علي الرسالة بالنفع العام أو الخاص، و الأئمة كما نفهمهم قادة رساليون لا يمكن أن تخرج ممارساتهم عن خط الرسالة الذي هو خط الواقعية الأصلية في أروع صورها و معطياتها..


پاورقي

[1] الامام الرضا للمؤلف ص 273.


الحركة الاصلاحية الكبري عند الامام الصادق


الحمدلله رب العالمين الذي من علينا بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم دون الأمم الماضية و القرون السالفة، و الصلاة و السلام علي محمد، أمين الله علي وحيه، و نجبه من خلقه، وصفيه من عباده، امام الرحمة، و قادر الخير و مفتاح البركة [1] و علي آله الطيبين الطاهرين «أزمة الحق، و أعلام الدين. و ألسنة الصدق» [2] و «شجرة النبوة، و محط الرسالة، و مختلف الملائكة و معادن العلم، و ينابيع الحكم» [3] اذا تابعنا سيرة حفيد النبي صلي الله عليه و آله و سلم الامام أبي عبدالله الصادق، ابن محمد الباقر عليه السلام تنكشف لنا خطة اصلاحية اجتماعية واسعة، غنية في مضمونها حية في أهدافها، غضة في أسلوبها، خطة اصلاحية فريدة، تحمل في صفحاتها الناصعة تجربة الامام الصادق عليه السلام الناجحة و تتضمن بين جوانبها الخير العميم و العطاء الخصب تقدمه لأجيال المسلمين، أطروحة عمل اجتماعي و ثقافي و سياسي شاملة كاملة تغني المسيرة و تلهم السائرين و تهدي الصالحين العاملين بها.

التقيت في هذه الخطة التغييرية الاصلاحية مع معالم راسخة لهذه التجربة الرائدة التي لا أستطيع الاحاطة بها بل سوف أعرض الجوانب العريضة البارزة لهذه الخطة المباركة.

فما هي المعالم البارزة لهذه الحركة التغييرية الاصلاحية الكبري التي انتهجها الامام السادس جعفر بن محمد عليه السلام؟ حين نطلق مصطلح الحركة التغييرية عند



[ صفحه 73]



أي امام من أئمة أهل البيت عليهم أفضل الصلاة و أزكي السلام، فانما نعني مجموعة الأعمال و الفعاليات التي باشرها الأئمة عليهم السلام باتجاه اصلاح مفاهيم الناس و تغيير أفكارهم و توجيه حركتهم في ضوء قيم الاسلام العادلة و مفاهيمه السليمة و أحكامه الانسانية الصالحة.

و كان في مقدمة هذه العملية الاصلاحية التي باشرها الأئمة من أجل عبادة الله الواحد الأحد الفرد الصمد، رب العالمين، تأتي الخطة في ضوء تعاليم الاسلام لاقامة الحدود و اشاعة المعروف و النهي عن المنكر و ارساء قواعد الدين الحق في اطار الظروف الاجتماعية و السياسية و الحياتية التي يعيشها الناس في عصر أي امام من أئمة أهل البيت عليهم السلام.

في ضوء هذه الحقائق فان الحركة الاصلاحية من ناحية المهام و الطموحات قد تتبدل من امام آخر تبعا لطبيعة المراحل و الظروف التي يمر بها كل امام، حتي أن الامام الواحد قد يمارس مجموعة من النشاطات و البرامج تختلف من حيث التنفيذ حسب الظروف السياسية المحيطة به و ما يستجد من أوضاع مختلفة تحيط بالامام عليه السلام.

فالامام علي بن أبي طالب عليه السلام قاتل القاسطين والناكثين و المارقين بسيف قاطع لا يقبل المساومة مع الحق.

و الامام الحسن عليه السلام آثر الصلح مع معاوية و الي الشام و الذي نصب نفسه خليفة المسلمين، و لم يرفع السيف للقتال لعدم توفر الظروف المناسبة لنجاح المهمة، وليمنع هدر دماء المسلمين رخيصة في ظروف صعبة تمر بها الأمة آنذاك. فقال عليه السلام: «اني خشيت أن يجتث المسلمون عن وجه الأرض، فأردت أن يكون للدين داع» [4] .

و يقول الامام عليه السلام لسفيان بن ياليل لما قال له: السلام عليك يا مذل المؤمنين، قال: ما أذللتهم، ولكن كرهت أن أفنيهم، و استأصل شأفتهم. [5] .



[ صفحه 74]



و يقول عليه السلام لأبي سعيد لما سأله عن السبب الذي حمله علي الصلح قال: و لولا ما أتيت، لما ترك من شيعتنا علي وجه الأرض أحد الا قتل [6] و الامام الحسين عليه السلام شهر سيف الحق و جاهد في سبيل الله لأنه لا يريد أن يعطي يزيد المارق الفاجر الضليل اعطاء الذليل و لا يقر اقرار العبيد. فرض عليه القتال فجاهد من أجل رفع كلمة الحق، لتبقي كلمةالله هي العليا.

و حفيده الامام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام رفع لواء المجاملة و اللين و فتح مدرسة لتعليم الناس و هدايتهم الي الطريق الاسلامي المستقيم و ارشادهم للعمل بكتاب الله العزيز و سنة النبي الكريم صلي الله عليه و آله و سلم لقد انتهج منهجا مرنا محكوما بظروف سياسية خاصة. و هذه رسالة خاصة وجهها عليه السلام الي شيعته و أصحابه يقول فيها: «أما بعد، فسلوا ربكم العافية، و عليكم بالدعة [7] و الوقار، و السكينة و الحياء، و التنزه عما تنزه عنه الصالحون منكم، و عليكم بمجاملة أهل الباطل، تحملوا الضيم منهم، و اياكم و مماظتهم [8] دينوا فيما بينكم و بينهم، اذا أنتم جالستموهم و خالطتموهم و ناعمتموهم الكلام فانه لابد لكم من مجالستهم و مخالطتهم و منازعتهم بالتقية التي أمركم الله بها فاذا ابتليتم بذلك منهم فانهم سيؤذونكم و يعرفون في وجوهكم المنكر، و لولا ان الله يدفعهم عنكم لسطوا بكم، و ما في صدورهم من العداوة و البغضاء، أكثر مما يبدون لكم، مجالسكم و مجالسهم واحدة» [9] .


پاورقي

[1] فقرات من الدعاء الثاني في الصحيفة السجادية.

[2] نهج البلاغه خطبة رقم 87.

[3] نهج البلاغه خطبة رقم 109.

[4] حياة الامام الحسين بن علي: باقر شريف القرشي ج 2 ص 281.

[5] أئمتنا 1 / 151.

[6] نفس المصدر.

[7] الدعة: الخفض و الطمأنينة.

[8] المماظة: شدة المنازعة.

[9] تحف العقول للشيخ الجليل أبي محمد الحراني ص 230.


منتخب من وصيته لابي جعفر محمد بن النعمان الاحول و هي المذكورة في تحف العقول


يا ابن نعمان، اياك و المراء فانه يحبط عملك، و اياك و الجدال فانه يوبقك، و اياك و كثرة الخصومات فانها تبعدك من الله! ان من كان قبلكم كانوا يتعلمون الصمت، و انتم تتعلمون الكلام. كان احدهم اذا اراد التعبد يتعلم الصمت قبل ذلك بعشر سنين، فان كان يحسنه و يصبر عليه تعبد و الا قال: ما انا لما اروم بأهل! انما ينجو من اطال الصمت عن الفحشاء و صبر في دولة الباطل علي الاذي اولئك النجباء الاصفياء الاولياء حقا، و هم المؤمنون، انما ابغضكم الي المترئسون المشاؤون بالنمائم، الحسدة لاخوانهم، هؤلاء ليسوا مني و لا أنا منهم! ثم قال: و الله لو قدم أحدكم مل ء الارض ذهبا ثم حسد مؤمنا لكان ذلك الذهب مما يكون به في النار. يا ابن النعمان، من سئل عن علم فقال لا أدري فقد ناصف العلم، و المؤمن يحقد ما دام في مجلسه، فاذا قام ذهب عنه الحقد.

ياابن النعمان، اذا أردت ان يصفو لك ود أخيك فلا تمازحنه،



[ صفحه 151]



و لا تمارينه و لا تناهينه و لا تشارنه، و لا تطلع صديقك من سرك الا علي ما لو اطلع عليه عدوك لم يضرك، فان الصديق قد يكون عدوا يوما ما

يا ابن النعمان، لا يكون العبد مؤمنا حتي تكون فيه ثلاث سنن: سنة من الله و سنة من رسوله، و سنة من الامام؛ فاما السنة من الله عزوجل فهو ان يكون كتوما للاسرار؛ يقول الله جل ذكره: «عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحدا» و أما التي من رسول الله (ص) فهي ان يداري الناس و يعاملهم بالاخلاق الحنيفية؛ و أما التي من الامام فالصبر في البأساء و الضراء حتي يأتيه الله بالفرج.

يا ابن النعمان، ليست البلاغة بحدة اللسان و لا بكثرة الهذيان، و لكنها اصابة المعني و قصد الحجة.

يا ابن النعمان، من كظم غيظا فينا لا يقدر علي امضائه، كان معنا في السنام الاعلي.


ضوء جديد علي الاكسير في الكتاب المنسوب الي جعفر الصادق


جاء في كتاب رسالة جعفر الصادق في علم الصناعة و الحجر المكرم الذي نوهنا عنه (ص 21 و ما بعدها) من نشر «يوليوس روسكا» المخطوطة الحلبية المنشورة في هايدلبرغ عام 1924 ما يلي:

«وهذا الاكسير كالسم يسري في أجسام» هكذا في الأصل و يلزم أن يكون (في الأجسام)، فاذا أردت تمامه ليكون اكسيرا جامدا يابسا فاعقده العقد الذي نذكره»:

صفة العقد لهذا الاكسير: اجعله بعد حله في قرعة زجاج مطينة رقيقة طويلة كالقناة في الغلظ، و هندم علي رأسها قدحا من زجاج، و اجتهد في صحة هندامه مقدار ما يتركب شفته علي شفة القرعة، و شد الوصل بالجبسين معجونا بدم الغنم و خبث الحديد، فان هذا الوصل لا ينفك حتي تنكسر (هكذا في الأصل) الاناء الذي وصلته به. ثم خذ قدرا من فخار أو حجارة فاحشوها رمادا و ادفن القرعة في وسط الرماد و اكبسه حولها كبسا شديدا الي نصف القرعة و يكون غلنصف الثاني الأعلي مكشوفا ظاهرا و لا تكون القرعة مطينة بل بحالها.

قال أبوشنايس الحكيم: ينبغي أن تكون القرعة مطينة الي رأسها بطين الحكمة فانه لايؤمن أن تنصدع عند حمي الرماد فيذهب الاكسير المحلول في الرماد



[ صفحه 184]



ضايعا و لا ينتفع به و لا يحصل منه البتة و ذلك غاية التفريط، الا أن تكون قرعه من فضة بغطاء زجاج فانها لا تحتاج الي تطيين، فان كانت من زجاج فلا بد لها أن تطين و الا فلا يؤمن الصانع الا أن تقسمه، ثم انصب القدر علي المستوقد و يكون واسع الأسفل ضيق الرأس، يكون أسفله ذراعا و نصف في مثله، و رأسه في قدر ما ينزل فيه القدر، و يكون له باب وثقبان لخروج الدخان و دخول الهوي (هكذا في الأصل و المقصود الهواء) و قد علي (هكذا في الأصل و لعل المقصود غلي من الغليان) القدر أولا بنار شديدة حتي تري القدح قد صعد اليه العرق و تمس القرعة و الرماد و اجعل قصبة قصبة و طاقة طاقة، و لا يزال العرقف يصعد الي القدح الأعلي و ينزل كذلك أبدا صاعدا و هابطا و أنت مع ذلك توقد تحت القدر بقصبه قصبه (هكذا في الأصل) حتي تري العرق قد انقطع من القدح الأعلي، فاعلم أنه قد بلغ أول انعقاد، و لم يبق فيه رطوبة عرضية غريبة فبرد القرعة ثم أخرجه تجده أحمر كالرب يلتصق باليد كالعسل الجامد فابسط علي وجه الصلابة أو في جام من زجاج واسع قريب من وهج الشمس يصيبه الهوي (كذا في الأصل) الحار فانه يتحجر حتي يمكن سحقه فاسحقه و ارفعه في أواني الذهب و البلور و الحجارة الصلبة. فهذا يا بني شرح عمل الاكسير الأصغر في الاسم و هو الأكبر في الأصل و المخبر، لأنه أبوالأكاسير كلها و أصلها، و منه تأخذ الحكماء تركيب أكاسير و أصولها و تدبير الأركان الثلاثة و منه تستخرج الأوزان التي لا اختلاف بينهم فيها. فهذا يا بني تدبير الاكسير الحق بحقه و صدقه التي تلفت في طلبه النفوس و سفكت فيه الدماء و لم يبلغ أحد اليه الا من يحب الله ارشاده. و أرجو أن تكون ممن اختاره وهداه... فاني عملته في ابتداء أمري و به صرت جعفر بن محمد الصادق. و بعد ذلك انشرح صدري و جسرت و أقدمت علي التدبير للاكسير الأعظم و هو أرفع منه و أعظم صبغه و ثباته علي النار. و سأذكره لك يكون ذخيرة لك و لولدك و تسود به علي أهل زمانك و تفتخر به علي حكماء الهند و الفرس و الروم، فاعمل أولا بهذا الباب الأوسط فانه



[ صفحه 185]



يصعب عليك تدبير الاكسير الأعظم حتي تعمل أولا هذا الأوسط فانه يكفيك و لأهل بيتك و اتباعك و أهل مدينتك و لا تفتقر فاستعن بالله عليه و كفي بالله وكيلا...».

ان هذا الوصف ينطبق علي ملح سيانور البوتاس الحديدي المضاعف الذي تركيبه كما يلي: K4 Fe (CN)،» Potasium ferrocyanide«و لونه أصفر و الثاني هو عبارة عن:

[K3[Fe(CN)6 و يكون لونه أحمر.

أما الوصف بالعسل فهو للمادة الأولي. و ان الصفة السمية المذكورة في الوصف تنطبق علي الملحين. و هذا هو علي ما يظهر الاكسير الأوسط او الأحمر.

أو ما يعرف بالكبريت الأحمر. ان ما يصفه الكيميائيون القدماء بالكبريت الأحمر هو هذا الأخير. ان طريقة الاستحصال قديما فهي من الدم و الحديد و الرماد، و في استعمال خبث الحديد أي اكسيده فلا بد من مادة مرجعة أي مختزلة ألا و هي الفحم. و ان استعمال النفخ و سوق الهواء لدليل علي فعل الأكسدة و الانتقال من المركب الأصفر الي المركب الأحمر الثاني. و من الجدير بالملاحظة بأن هذا الملح لم يعرف في ألمانيا قبل مطلع القرن الثامن عشر ميلادي و كان يسمي ملح منقوع الدم، و بذلك نكون قد برهنا علي أسبقية الكشف العربي في هذا المضمار كما نشرنا ذلك في مقالنا عن الاكسير في جريدة الكيميائيين التي تصدر في هايدلبرغ المكان الذي نشرت فيه هذه المخطوطة التي نحن بصدد دراستها و ذلك بتاريخ 5 آذار (مارس) 1958. و يكون ملح منقوع الدم الذي يلعب دورا كبيرا في استحصال صبغة بروسيا و في تحضير مادة سيانور البوتاس من أجل استحصال الذهب، معروفا عند كيميائي العرب قبل أن يعرف في أوروبا بسبعة قرون. أما انتقال الملح من ملح منقوع الدم الأصفر الي ملح منقوع الدم الأحمر فعلي الكيفية الآتية:



[ صفحه 186]



[2K4[Fe(CN)6]+ 1 /2O2=K2O+2K3[Fe(CN)6

ملح منقوع الدم الأحمر بوتاس هواء ملح منقوع الدم الأصفر

بواسطة الاحماء بمعزل عن الهواء ينتقل ملح منقوع الدم الي كاربيد الحديد (فحم الحديد) و فحم و آزوت و سيانور البوتاسيوم. ان هذا المركب الأخير له دخل كبير في استحصال الذهب. و اننا لنجد بعد ذلك في تركيب الاكسير الأعظم هذا الوصف (ص 24):


معني فرمايش خدا: «رحماني كه بر عرش استواء دارد» چيست؟


سؤال كننده سؤال كرد: پس معني «استواء» در آيه ي (الرحمان علي العرش استوي) [1] چيست؟



[ صفحه 42]



امام صادق - عليه السلام - فرمودند: خداوند به اين خود را توصيف نمود، و همچنين او بر عرش مسلط است، و از مخلوقش جدا است، بدون اينكه عرش حامل او باشد، و بدون اينكه عرش او را در بر بگيرد، و بدون اينكه در حيز عرش قرار گرفته باشد.

ولي ما مي گوئيم: او حامل عرش و ممسك و حافظ عرش است، و همان چيزي را مي گوئيم كه او فرمود: (وسع كرسيه السماوات و الأرض) [2] «عرش او آسمانها و زمين را در بر گرفته.»

پس آنچه او ثابت نمود از عرش و كرسي ما نيز ثابت نموديم، و نفي نموديم اين معنا را كه عرش و كرسي در بر گيرنده ي او باشد، يا اينكه خداوند عزوجل نياز به مكان و جائي يا به چيزي از مخلوقات خود داشته باشد، بلكه اين آفريده هاي او هستند كه به او نيازمندند. [3] .


پاورقي

[1] سوره ي طه آيه ي 5.

[2] سوره ي بقره آيه ي 255.

[3] بحارالأنوار: ج 10 ص 198.


مسافرت هاي حضرت صادق


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در مدينه متولد شد و شش مسافرت كرده كه غير از سفر حج به مكه و از آن جمله سفر عراق بود.

عراقيها به طور كلي پس از شهادت امام حسين عليه السلام توجهي خاص به خاندان علي عليه السلام و اهل بيت و ائمه اطهار پيدا كردند و سيادت و خلافت را حق مطلق آنها مي دانستند و چون امام جعفر صادق (ع) به عراق احضار شدند مردم عراق عموما اطراف آن حضرت را گرفته



[ صفحه 275]



و مكتب جعفري در عراق «حيره - كوفه - بصره - غري - كربلا» آغاز گرديد - و به اضافه كه در اين كشور چندين بار به زيارت قبر اميرالمؤمنين (ع) و مزار حضرت ابي عبدالله الحسين (ع) رفتند و هر دفعه گروهي از صحابه و شاگردان و ملازمان حضور داشتند كه آداب سفر و زيارت و غسل و متن زيارت را با محل شهادت و مزار به آنها نشان مي دادند و كتب مربوطه شارح اين سطور تاريخي است [1] .

و چون حضرت صادق عليه السلام از مدينه به طرف شام «كه بيشتر افكارشان تحت تأثير حكومت اموي تقويت شده بود» و عراق و ايران مسافرت كرد و از درياي متلاطم علم و دانش جواهرات گوناگون فنون مختلف بيرون ريخت در افكار عمومي مقامي شامخ داشت و تا حد پرستش او را احترام مي گذاشتند.


پاورقي

[1] التهذيب شيخ الطائفه محمد بن حسن الطوسي - كافي شيخ كليني - فرحةالغري سيد بن طاوس مزار بحار ج 12 مجلسي وسائل شيخ حر عاملي در كتاب مزار - ج 2 - حيات الصادق (ع) ص 146 136 ج 1.


حديث 035


جمعه

الشيخ في اهله كالنبي في امته.

پيرمرد در خانواده اش مانند پيامبر در ميان امتش است.

بحار، ج 72، ص 137



[ صفحه 13]




مقبره عاتكه بنت عبدالمطلب


مادر عاتكه و دو خواهر ديگرش (اميمه و بره) «فاطمه بنت عمرو بن عايد بن عمران» بود.

همسر عاتكه مردي به نام «ابي اميّه بن المغيرة بن عبدالله» از طائفه «بنويقظة بن مرّه» بود كه غير از عاتكه، دختر «عامر بن ربيعه» را نيز به همسري برگزيده بود و از او دختري به نام «امّ سلمه» داشت كه بعدها به همسري پيامبر در آمد.

عاتكه از همسرش دو پسر به اسامي زهير و عبدالله داشت. زهير به گفته ابن اثير با محمد (صلي الله عليه و آله) و اسلام عناد و دشمني خاصّي داشت و در بدر و احد با مشركين همراه بود و عاقبت به عقيده مشركان درگذشت.

امّا «عبدالله بن ابي اميّه مخزومي» به همراه ابوسفيان بن حارث و عبّاس بن عبدالمطلب به وساطت امّ سلمه در آستانه فتح مكه در محلي به نام «نيق العقاب» در حضور پيامبر، اسلام را پذيرا شد. وي در نبرد طائف تنها فردي از «بنومخزوم» بود كه به شهادت رسيد.

بيهقي از عاتكه اشعاري را كه در روزهاي نخست هجرت سروده، نقل كرده است كه از علائق خاص او به شخصيت دادگر و پرهيزكار محمد (صلي الله عليه و آله) حكايتي روشن دارد.



[ صفحه 494]



بيهقي تصريح مي كند كه اگر چه او مسلمان نبود، ولي دوستي محمد (صلي الله عليه و آله) در سينه اش جاي گرفته بود.

نام عاتكه در تاريخ حيات مسلمانان، بيشتر به جهت رؤيايي مشهور شد كه قبل از وقوع نبرد بدر در خواب ديده بود. اين رؤيا چنين تعبير شده بود كه مسلمانان تا سه روز ديگر قريشيان را به نابودي خواهند كشيد. انتشار اين رؤيا در مكه موجب منازعات و گفتگوهايي گرديد و با واقعه بدر و شكست مشركان، تعبير شد.

با اين همه، نه آن اشعار پر شور و نه اين رؤياي صادقانه، دليلي بر مسلماني عاتكه در سال هاي نخست بعثت يا هجرت نيست.

گر چه مورخان مسلمان درباره اسلام آوردن وي به اختلاف افتاده اند؛ اما اين كه او به مدينه هجرت نمود و در آنجا وفات يافت و در كنار خواهرش صفيه به خاك سپرده شد، همگان را به ايمان و اسلامش معتقد كرده است.

مقبره عاتكه، مجاور قبر صفيّه قرار دارد و بدين لحاظ كه مكان مزبور، مدفن دو تن از عمه هاي پيامبر است، آن را «بقيع العمّات» ناميدند. اين مقبره تا قبل از تسلط سعودي ها بر سرزمين حجاز، داراي بقعه و بارگاه بوده و «ابراهيم رفعت پاشا» از آن كه در مجاورت برج حصار مدينه قرار داشته، عكسي تهيه كرده و آن را در كتاب «مراة الحرمين» به چاپ رسانده است. با مشاهده اين عكس به خوبي به موقعيت بقعه و «بقيع العمات» پي مي بريم.



[ صفحه 495]




اخباره بالغائب 02


الشيخ المفيد في الارشاد: قال: وجدت بخط أبي الفرج علي بن الحسين ابن محمد الأصفهاني في أصل كتابه المعروف بمقاتل الطالبيين [1] .

أخبرني عمر بن عبدالله العتكي قال: حدثنا عمر بن شبة قال: حدثني الفضل بن عبدالرحمن الهاشمي، و ابن داجة قال أبوزيد: و حدثني عبدالرحمن بن عمرو بن جبلة قال: حدثني الحسن بن أيوب مولي بني نمير، عن عبدالأعلي بن أعين قال: و حدثني ابراهيم بن محمد بن أبي الكرام الجعفري، عن أبيه قال: و حدثني محمد بن يحيي، عن عبدالله بن يحيي، قال: و حدثني عيسي بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علي، عن أبيه، و قد دخل حديث بعضهم في حديث الآخرين: أن جماعة من بني هاشم اجتمعوا بالأبواء و فيهم ابراهيم بن محمد بن علي ابن عبدالله بن العباس و أبوجعفر المنصور، و صالح بن علي، و عبدالله بن الحسن و ابناه محمد و ابراهيم، و محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان. فقال صالح بن علي: قد علمتم أنكم الذين تمد الناس اليهم أعينهم و قد جمعكم الله في هذا الموضع، فاعقدوا بيعة لرجل منكم تعطونه اياها من أنفسكم، و توافقوا علي ذلك حتي يفتح الله و هو خير الفاتحين، فحمد الله عبدالله بن الحسن، و أثني عليه ثم قال: قد علمتم أن ابني هذا هو المهدي فهلم نبايعه.



[ صفحه 57]



و قال أبوجعفر: لأي شي ء تخدعون أنفسكم؟ و الله لقد علمتم ما الناس الي أحد أطول [2] أعناقا و لا أسرع اجابة منهم الي هذا الفتي - يريد به محمد بن عبدالله - قالوا: قد - و الله - صدقت، ان هذا لهو الذي نعلم، فبايعوا محمدا جميعا و مسحوا علي يده. قال عيسي: و جاء رسول عبدالله ابن حسن الي أبي: أن ائتنا فانا مجتمعون لأمر، و أرسل بذلك الي جعفر بن محمد عليهم السلام، و قال غير عيسي: ان عبدالله بن الحسن قال لمن حضر: لا تريدوا جعفرا، فانا نخاف أن يفسد عليكم أمركم. قال عيسي بن عبدالله بن محمد: فأرسلني أبي لأنظر ما اجتمعوا له، فجئتهم و محمد بن عبدالله يصلي علي طنفسة رحل مثنية فقلت لهم: أرسلني أبي اليكم أسألكم لأي شي ء اجتمعتم؟ فقال عبدالله: اجتمعنا لنبايع المهدي محمد بن عبدالله. قال: و جاء جعفر بن محمد فأوسع له عبدالله بن حسن الي جنبه، فتكلم بمثل كلامه، فقال جعفر: لا تفعلوا، فان هذا الأمر لم يأت بعد، ان كنت تري - يعني عبدالله - أن ابنك هذا هو المهدي، فليس به و لا هذا أوانه، و ان كنت انما تريد أن تخرجه غضبا لله وليأمر بالمعروف و ينهي عن المنكر، فانا و الله لا ندعك و أنت شيخنا و نبايع ابنك في هذا الأمر.

فغضب عبدالله و قال: لقد علمت خلاف ما تقول، و والله ما أطلعك الله علي غيبه، و لكنه يحملك علي هذا الحسد لابني فقال: و الله ما ذاك يحملني، و لكن هذا و اخوته و أبناؤهم دونكم، و ضرب بيده علي ظهر أبي العباس ثم ضرب بيده علي كتف عبدالله بن الحسن و قال: انها و الله ما هي اليك و لا الي ابنيك و لكنها لهم، و ان ابنيك لمقتولان، ثم نهض و توكأ علي يد عبدالعزيز بن عمران الزهري. فقال: أرأيت صاحب الرداء الأصفر؟ - يعني أباجعفر - فقال له: نعم، فقال: انا و الله نجده يقتله. قال له عبدالعزيز: أيقتل محمدا؟ قال: نعم، فقلت في نفسي: حسده و رب الكعبة، قال: ثم و الله ما خرجت من الدنيا حتي رأيته قتلهما، قال: فلما قال



[ صفحه 58]



جعفر عليه السلام ذلك نهض القوم و افترقوا و تبعه عبدالصمد و أبوجعفر فقالا: يا أبا عبدالله أتقول هذا؟ قال: نعم أقوله و الله و أعلمه.

قال أبوالفرج: و حدثني علي بن العباس المقانعي قال: أخبرنا بكار ابن أحمد قال: حدثنا الحسن بن الحسين، عن عنبسة بن بجاد العابد قال: كان جعفر بن محمد عليه السلام اذا رأي محمد بن عبدالله بن حسن تغرغرت عيناه، ثم يقول: بنفسي هو، ان الناس ليقولون فيه انه المهدي و انه لمقتول، ليس هو في كتاب علي عليه السلام من خلفاء هذه الأمة [3] - و هذا حديث مشهور -.

و ذكر هذا الحديث ابن شهرآشوب في المناقب [4] و الطبرسي في اعلام الوري [5] .


پاورقي

[1] مقاتل الطالبيين ص 184 ط الأعلمي بيروت.

[2] في مقاتل الطالبيين أصور أي أميل.

[3] ارشاد المفيد: ص 276.

[4] مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 228 مختصرا.

[5] اعلام الوري ص 131 عن المناقب.


دعاي حضرت در حق يكي از اصحاب


حضرت امام صادق عليه السلام از حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم حديث كرده است: كه هر چيز مست كننده حرام است و چيزي كه زيادش مست مي كند، كمش نيز حرام است. راوي حديث سؤال كرد آيا حرام كم را آب زياد حلال مي كند؟ حضرت دو بار كف دست خود را حركت داد كه نه نه.

عماد بن عيسي روايت مي كند كه روزي به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام رفتم و گفتم يا مولا از شما تقاضا دارم كه در حق من دعا كني تا حق سبحانه و تعالي مرا آن مقدار مال و توانگري بدهد كه با آن حج بسيار كنم و ديگر مزرعه هاي خوب و سراي دل گشا و مرغوب روزي من كند و ديگر زوجه صالحه از اهل اعتبار و اولاد نيكوكار پاكيزه روزگار به من عطا نمايد. پس حضرت امام جعفر عليه السلام دست به دعا برداشت و گفت: خداوندا! حماد بن عيسي را آن مقدار توانگري بده كه پنجاه حج بكند و مزرعه هاي لطيف در دنيا و سراي روح افزاي دل گشا روزي او گردان و زوجه صالحه نصيب او كن. يكي از اصحاب روايت مي كند كه وقتي عبور من به بصره افتاد، حماد بن عيسي را ديدم. چون چشمم به حماد افتاد به خاطرم رسيد كه از وي سؤال كنم



[ صفحه 94]



كه حضرت صادق عليه السلام براي تو دعا كرد، چه اثري مشاهده كردي. گفتم: اي حماد! حقتعالي به تو كرامت كرد از آن چه از جعفر بن محمد استدعا نموده بودي؟ گفت: بلي. پس دست مرا گرفت و به خانه خود برد. چون نظر كردم منزلي ديدم كه هرگز منزل هيچ يكي از ملوك زمانه را به آن صفا و تكلف نديده بودم.

حماد گفت: اين خانه من بهترين خانه اين شهر است. به خاطر خانه و املاك مورد حسادت مردم روزگار هستم و زوجه من صالحه ترين و گرامي ترين مردم اين ديار است. فرزندان من را هر كسي كه مي شناسد، مي داند كه از اخيارند و به لطف الهي و به بركت دعاي امام جعفر صادق عليه السلام چهل و هشت حج رفته ام و همه آن چه از آن حضرت خواسته بودم ميسر گرديد و اميدوارم هم چنان كه به واسطه دعاي آن حضرت در دنيا نيك بختم به سبب محبت و ولاي آن حضرت و ساير اهل بيت عصمت عليهم السلام در آخرت نيز محصل المرام باشم. راوي گويد كه حماد بن عيسي بعد از اين حكايت دو حج ديگر كرد و پنجاه حج تكميل شد. در حج پنجاه و يكم به حدود جحفه رسيد و قصد غسل احرام كرد. در آن حدود رودخانه بود. چون داخل آب شد، آب او را برد، بعد از سعي بسيار غلامان و خدام او را از آب بيرون كشيدند و بين مردم به حماد غريق جحفه مشهور گرديد.



[ صفحه 95]




كتابه إلي النجاشي في فضل إدخال السرور علي المؤمنين


محمّد بن يحيي، عن محمّد بن أحمد، عن السّيّاري، عن محمّد بن جمهور قال: كان النّجاشي وهو رجل من الدّهاقين عاملاً علي الأهواز وفارس [1] ، فقال بعض أهل عمله لأبي عبد الله عليه السلام: إنّ في ديوان النّجاشي عليّ خَراجاً، وَهو مؤمن يدين بطاعتك، فإنْ رأيت أنْ تكتب لي إليه كتاباً.

قال: فكتب إليه أبو عبد الله عليه السلام:

بسم الله الرّحمن الرّحيم

سُرَّ أخاكَ يَسُرَّكَ اللهُ [2] .

قال: فَلمّا ورد الكتاب عليه دخل عليه وهو في مجلسه، فلمّا خلا ناوله الكتاب وقال: هذا كتاب أبي عبد الله عليه السلام فقبّله ووضعه علي عينيه وَقال له: ما حاجتك؟

قال: خَراج عليَّ في ديوانك.

فقال له: وكم هو؟

قال عشرة آلاف درهم.

فدعا كاتبه وأمره بأدائها عنه، ثمّ أخرجه منها وأمر أنْ يثبتها له لقابل، ثمّ قال له: سَررتُكَ؟

فقال: نعم، جُعِلتُ فداكَ. ثمّ أمر له بمركب وجارية وغلام، وأمر له بتخت ثياب، في كلّ ذلك يقول له: هل سَرَرتُكَ؟ فيقول: نَعَم جُعلِتُ فِداكَ. فَكُلمّا قالَ: نعم، زاده حتّي فرغ. ثمّ قال له: احمل فرش هذا البيت الّذي كنت جالساً فيه حين دفعت إليَّ كتاب مولاي، الّذي ناولتني فيه، وارفع إليّ حوائجك.

قال: ففعل وخرج الرّجل فصار إلي أبي عبد الله عليه السلام بعد ذلك فحدّثه الرّجل بالحديث علي جهته فَجَعَل يُسَرُّ بما فعل. فقال الرّجل: يابنَ رَسولِ الله، كأنَّهُ قدَ سَرَّكَ ما فَعَل بي.

فقال: إي وَالله، لَقَد سَرَّ اللهَ وَرَسولَهُ. [3] .



[ صفحه 34]




پاورقي

[1] يظهر من كتب الرّجال أنّ النّجاشيّ المذكور في الخبر اسمه عبد الله، وأنّه ثامن آباء أحمد بن عليّ النجاشيّ صاحب الرّجال المشهور، وفي القاموس: النّجاشيّ بتشديد الياء وبتخفيفها أفصح وتكسر نونها أو هو أفصح، وفي المصباح الدّهقان معرَّب يطلق علي رئيس القرية، وعلي التّاجر وعلي من له مال وعقار، وداله مكسورة وفي لغة تصنُّم والجمع دهاقين، ودهقن الرّجل وتدهقن كثر ماله، وفي القاموس: الأهواز تسع كور بين البصرة وفارس لكلّ كورة منها اسم ويجمعنَّ الأهواز ولا تفرد واحدة منها بهوز، وهي: رامهرمز عسكر، ومكرَّم، تستر، وجنديسابور، وسوس، وسرّق... (راجع: القاموس: ج 2 ص 197، بحار الأنوار: ج 74 ص 293).

[2] في الإختصاص: «سرك الله» بدل «يسرك الله».

[3] الكافي: ج2 ص190 ح9، تهذيب الأحكام: ج6 ص333 ح46، الاختصاص: ص260، بحار الأنوار: ج47 ص370 ح89 و ج74 ص292 ح22.


ختامه مسك


قال رسول الله صلي الله عليه و آله: أقربكم غدا مني في الموقف أصدقكم للحديث، و أداكم للأمانه، و أوفاكم بالعهد، و أحسنكم خلقا و اقربكم في الناس [1] .

رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: كساني در فرداي قيامت به من نزديك ترند كه در سخن راستگوتر، و در اداي امانت مواظب تر، و در عهد و پيمان باوفاتر، و در اخلاق نيكوتر، و با مردم گرم تر هستند.



[ صفحه 64]




پاورقي

[1] امالي شيخ طوسي، ص 229، مجلس 8، ح 54؛ تحف العقول، ص 46.


منفذ الغائط و وصفه


اعتبر الآن يا مفضل بعظم النعمة علي الانسان في مطعمه و مشربه و تسهيل خروج الأذي. أليس من حسن التقدير في بناء الدار أن يكون الخلاء في استر موضع منها، فكذا جعل الله سبحانه المنفذ المهيأ للخلاء من الانسان في استر موضع منه، فلم يجعله بارزا من خلفه، و لا ناشزا من بين يديه، بل هو منيب في موضع غامض من البدن، مستور محجوب، يلتقي عليه الفخذان، و تحجبه الاليتان بما عليهما من اللحم فتواريانه، فاذا احتاج الانسان الي الخلاء، و جلس تلك الجلسة الفي ذلك المنفذ منه منصبا، مهيأ لانحدار الثقل. فتبارك من تظاهرت آلاؤه و لا تحصي نعماؤه.


محصول دادن درخت خشكيده


ابومريم مدني نقل مي كند: به حج رفتم. پس وقتي نزديك مسجد شجره رسيدم، بر الاغ خود سوار شدم و گفتم: به مردم مي رسم و نماز را با آنان مي خوانم. وقتي چشمم به مردم افتاد، در حال نماز بودند. ولي وقتي رسيدم، نماز را تمام كرده بودند. امام صادق عليه السلام را ديدم كه به ردايش پيچيده و تسبيح مي گفت، پرسيد: اي ابومريم! نماز خوانده اي؟ گفتم: نه. فرمود: نمازت را بخوان. پس نمازم را خواندم و سپس تحت محمل او رفتم. با خود گفتم: امروز او را تنها يافته ام. پس هر چه نياز داشته باشم، از او خواهم پرسيد.

فرمود: اي ابومريم! تحت محمل من مي روي؟ گفتم: آري.

در محملش [1] همراهي به نام «سالم» بود. حضرت مرا ديد كه اين طرف و آن طرف مي روم. فرمود: چرا اين گونه هستي آيا درد شكم داري؟ گفتم: بلي. پرسيد: ديشب ماهي خورده اي؟ گفتم: بلي. فرمود: پس از آن خرما خوردي؟ گفتم: نه.

فرمود: اگر با خرما مي خوردي و «بسم الله» مي گفتي، زياد نمي كرد.



[ صفحه 65]



سپس با هم رفتيم تا اين كه وقت نماز فرا رسيد. حضرت پياده شد و فرمود: اي غلام! آب بياور تا وضو بگيرم. غلام آب آورد و حضرت به جايي رفت تا وضو بگيرد. وقتي بيرون آمد، درخت خرماي خشكيده اي ديد، نزديكش رفت و فرمود: اي درخت! از آنچه خداوند در تو قرار داده به ما بخوران.

مي گويد: درخت را ديدم كه به حركت درآمد و سبز و بارور شد، خرمايش قرمز، بعد زرد و رسيده شد. سپس خود حضرت خورد و به ما هم خوراند. و همه ي ماجرا در يك لحظه بود. [2] .


پاورقي

[1] وقتي كه روي شتر محمل مي بستند، مي بايست در هر طرف آن يك نفر مي نشست تا هم وزن شود.

[2] بحارالأنوار، ج 47، ص 102؛ الخرائج والجرائح، ج 2، ص 625.


موقف الامام الصادق من الظالمين


فكان موقفه عليه السلام في تلك المدة موقف الرجل المصلح الذي يصول بيد جذاء لقلة أعوانه، فهو يراقب الحوادث عن كثب، و يتألم لتلك الفظائع و يشارك المسلمين في مآسيهم.

و لم يكن عليه السلام ليترك الامر بالمعروف و النهي عن المنكر و ارشاد الناس مع شدة الرقابة و نصب حبائلهم له ليلحقوه بشهداء آل محمد ولكن الله دفع شرهم عنه.

فكان عليه السلام يبث تعاليمه في معارضتهم، و يحذر الامة من مخالطة أئمة الجور، كما اشتهر ذلك عنه فكان عليه السلام يقول: اياكم أن يخاصم بعضكم بعضا الي أهل الجور.

أيما مؤمن قدم مؤمنا في خصومة الي قاض أو سلطان جائر، فقضي عليه بغير حكم الله فقد شركه في الاثم.

أيما رجل كان بينه و بين أخ له مماراة في حق فدعاه الي رجل من اخوانكم ليحكم بينه و بينه فأبي إلا أن يرافعه الي هؤلاء، كان بمنزلة الذين قال الله عزوجل فيهم: «ألم تر الي الذين يزعمون أنهم آمنوا بما انزل اليك و ما أنزل من قبلك



[ صفحه 108]



يريدون أن يتحاكموا الي الطاغوت و قد أمروا أن يكفروا به». [1] .

اتقوا الحكومة فان الحكومة للامام العالم بالقضاء، العادل بالمسلمين كنبي أو وصي نبي. و سأله رجل عن قاض بين فرقتين يأخذ من السلطان علي القضاء الرزق؟ فاجابه عليه السلام: ان ذلك سحت. و قال: العامل بالظلم، و المعين له، و الراضي به كلهم شركاء ثلاثتهم، الي كثير من ذلك، و سنذكر بعضها فيما بعد.

و كان يحث الناس و يدعوهم الي مقاطعتهم و عدم الركون اليهم، و يدعو الامة الي الاتحاد ضد أولئك الظلمة امتثالا لقوله تعالي: «و لا تركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار» [2] فهو يبث نصيحته بين طبقات ذلك المجتمع بصفته إمام زمانه و يواصل جهاده في سبيل الدعوة الاصلاحية، ليفك أسر الأمة من يد من افسدوا ذلك المجتمع الصالح، و قد عاش عليه السلام مدة من الزمن و عاشر كثيرا من ملوك عصره فما ركن لهم، و ما استطاعوا أن يستميلوه و قد حاول المنصور أن يستميله عليه السلام ليوهم الناس أن ولايته علي حق، فارسل اليه لم لا تغشانا كما يغشانا سائر الناس؟

و كان المنصور يظن أن ينال من الامام جوابا يحقق هذا الطلب إذ المنصور سلطان العصر و مهاب الجانب.

فكان جوانب الامام عليه السلام: «ما عندنا من الدنيا ما نخافك عليه و لا عندك من الآخرة ما نرجوك له، و لا أنت في نعمة فنهنيك عليها، و لا تعدها نقمة فنعزيك عليها، فلم نغشاك؟»

و عظم هذا الجواب علي المنصور ولكنه يعرف منزلة الصادق عليه السلام و صدقه في ذلك، و حاول أن يسلك طريقا لضم الامام الي جانبه كما ضم غيره، إذ يصعب عليه انعزاله و ترفعه عن مخالطته، فارسل اليه: انك تصحبنا لتنصحنا. و لم يخف مراده علي الامام فأجابه: «من أراد الدنيا فلا ينصحك و من أراد الآخرة فلا يصحبك».



[ صفحه 109]




پاورقي

[1] سورة 4 آية 59.

[2] سورة 11 آية 113.


مشاهير الثقات


كان من المناسب ذكر مشاهير الثقات من اصحاب الامام الصادق و المؤلفين منهم و بيان أحوالهم بترجمة وافية، و لكن نطاق هذا الجزء لا يتسع لذكرهم و سيأتي ذلك في الجزء الثالث ان شاء الله، و نري من الخير هنا أن نشير الي بعض المؤلفين من الرواة لحديثه عليه السلام و نترك ذكر الآخرين لمحل آخر، و نقتصر علي ذكر اسمائهم حذرا من الاطالة و اليك انموذجا من الكتب:

ابراهيم بن خالد العطار العبدي، و ابراهيم بن نعيم العبدي المعروف بأبي الصباح، و اسحاق بن بشر الكاهلي، و اسحاق بن جندب، و انس بن عياض الليثي المدني، و برد الاسكاف الازدي من تلامذة الباقر و الصادق علهيماالسلام، و ايوب بن عطية الحذاء، و ثابت بن جرير، و ثابت الضرير، و ثعلبة بن ميمون القاري ء الفقيه، و جحدر بن المغيرة الطائي الكوفي، و جفير ابن الحكم ابي المنذر العبدي، و جميل بن دراج، و حارث بن المغيرة النضري، و حبيب بن النعمان الاعرابي الأسدي، و حذيفة بن زائدة الاسدي، و حريز ابن عبدالله الازدي السجستاني، و حسان بن مهران الكوفي، و الحسن بن الحسين بن الحسن الجحدري الكندي، و خطاب بن مسلم الكوفي، و خلاد السندي البزاز الكوفي، و داود بن الحسن الأسدي الكوفي، و داود بن سرحان العطار الكوفي، و رافع بن سلمة بن زياد بن ابي الجعد الاشجعي، و زريق بن الزبير الخلقاني، و زكريا بن يحيي الواسطي، و زيد بن يونس أو ابن موسي



[ صفحه 424]



ابي اسامة الشحام الكوفي، و سالم الحناط ابي الفضل الكوفي، و سالم بن مكرم ابن عبدالله من اصحاب الصادق و الكاظم عليهماالسلام، و السري بن عبدالله ابن يعقوب السلمي الكوفي، و سعيد بن عبدالرحمن أو عبدالله الاعرج السمان التميمي الكوفي، و سعيد بن غزوان الاسدي، و كتاب سلام بن أبي عمرة الخراساني و هو من الكتب الموجودة الباقية، [1] و سليم الفراء الكوفي، و سليمان بن داود المنقري ابوأيوب الشاذ كوني، و سماعة بن مهران الحضرمي، و سويد بن مسلم، و سيف بن سليمان التمار الكوفي، و شعيب العقر قوفي، و شهاب بن عبد ربه بن ابي ميمون من أصحاب الصادق و الكاظم (ع) و الصباح الحذاء بن صبيح إمام مسجد دار اللؤلؤ بالكوفة، و صباح بن يحيي المزني الكوفي من تلامذة الباقر و الصادق (ع)، و صفوان بن مهران الكوفي، و طلاب بن حوشب الشيباني الكوفي، و عاصم بن سليمان البصري، و عامر بن جداعة الازدي، و عبيد بن زرارة بن أعين الشيباني، و عبيدالله بن الوليد الرصافي يروي عن الباقر و الصادق (ع)، و عقبة بن خالد الاسدي الكوفي، و علي بن عقبة خالد الاسدي الكوفي، و عمار بن مروان البيكري، و عمار بن موسي الساباطي، و عمرو بن ابراهيم الأزدي، و عمرو بن الياس بن عمرو ابن الياس البجلي، و عمرو بن حريث الصير في الاسدي الكوفي، و عمرو بن خالد الافرق الخياط، و عمرو بن منهال بن مقلاص الصيرفي، و ابي محمد بن قتيبة محمد الأعشي المؤدب المغربي، و كعيب بن عبدالله مولي بني طرفة الكوفي، و مالك بن عطية الاحمسي الكوفي البجلي، و محمد بن حمران النهدي، و محمد بن عذافر بن عيسي الصيرفي المديني من أصحاب الصادق و الكاظم (ع)، و عباد بن صهيب أبوبكر البصري، و عباس بن الوليد بن صبيح الكوفي، و عبد الحميد بن ابي العلاء بن عبدالملك الازدي، و عبدالرحمن ابن محمد بن عبيدالله الفزاري، و عبد الغفار بن حبيب الطائي، و عبد الغفار ابن قيس بن فهد الانصاري من تلامذة الباقر و الصادق (ع)، و عبدالكريم بن هلال الجعفي الكوفي يقال له الخلقاني، و عبدالله بن ابي يعفور و عبدالله بن بكير بن اعين الشيباني، و عبدالله بن زرارة بن اعين الشيباني، و عبدالله بن سعيد بن شبل، و عبدالله بن غالب الاسدي الشاعر الفقيه، و عبدالله بن الفضل ابن عبدالله الهاشمي النوفلي، و عبدالملك بن حكيم الخثعمي الكوفي، و عبدالملك بن عتبة النخعي الصيرفي الكوفي.



[ صفحه 425]



الي آخر ما هو مذكور في كتاب الفهرست للشيخ الطوسي، و كتاب النجاشي، و جامع الرواة. و قد ذكر شيخنا البحاثة حجةالاسلام الشيخ محمد المحسن الطهراني في كتابه الذريعة الجزء السادس عددا وافرا منها في حرف الحاء، و ذكر طرق الرواية لها، كما أنه ذكر في الجزء الأول في حرف الهمزة في باب الاصول عددا كثيرا من رجال الاصول الذين دونوا أحاديثهم عن الامام الصادق عليه السلام. و قد ذكرنا بعض من لهم كتب عن الامام الصادق عليه السلام في تلك المجموعة المتقدمة و لم نعد ذكرهم كما انا لم نذكر من هؤلاء هناك.


پاورقي

[1] الذريعة ج 6 ص 336.


مناظراته و احتجاجه


كان مؤمن الطاق يمتاز بقدرة فائقة علي الجدل، و قوة في التفكير، و مهارة في الاستنباط. و يكاد المؤرخون يجمعون علي تفوقه، في سرعة الجواب و قوة العارضة. و اذا أردنا استقصاء مناظراته فالأمر يستلزم الاطالة، و لكننا نكتفي بالبعض منها، و هي كثيرة مبعثرة في بطون الكتب.

1- اجتمع قوم من الخوارج و قوم من الشيعة بالكوفة عند أبي نعيم النخعي، فقال أبوحدرة الخارجي: أن أبابكر أفضل من علي و جميع الصحابة بأربع خصال: فهو ثان لرسول الله دفن في بيته، و هو ثاني اثنين معه في الغار، و هو ثاني اثنين صلي بالناس آخر صلاة قبض بعدها رسول الله، و هو ثاني صديق من الأمة.

فرد عليه شيطان الطاق - علي حد تعبير الدكتور أحمد أمين - و قال: يا ابن أبي حدرة، أترك النبي صلي الله عليه و آله و سلم بيوته التي أضافها الله اليه، و نهي الناس عن دخولها الا باذنه، ميراثا هله و ولده؟ أو تركها صدقة علي جميع المسلمين؟

فانتركها ميراثا لولده وأزواجه فقد ترك تسع زوجات، فليس لعائشة الا نصيب احداهن، أي لم يكن لها أن تدفن أبابكر في بيته و نصيبها لا يسمح بذلك.

و ان تركها ميراثا لجميع المسلمين فانه لم يكن له نصيب من البيت الا كما لكل رجل من المسلمين.



[ صفحه 72]



و أما قولك: انه ثاني اثنين اذ هما في الغار، فان مكان علي في هذه الليلة علي فراش النبي صلي الله عليه و آله و سلم، و بذل مهجته دونه أفضل من مكان صاحبك في الغار. و أما قولك: في صلاته بالناس، فقد تقدم ليصلي بالناس في مرض رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، فخرج النبي و تقدم فصلي بالناس و عزله منها، و لو كان قد صلي بأمره لما عزله من تلك الصلاة.

و أما تسميته بالصديق، فهو شي ء سماه الناس. الي آخر المناظرة [1] .

2- عن أبي مالك الأحمسي قال: خرج الضحاك الشادي بالكوفة فحكم و تسمي بامرة المؤمنين، و دعي الناس الي نفسه.

فأتاه مؤمن الطاق، فلما رأته الشراة و ثبوا في وجهه فقال لهم: جانح، فاتوا به صاحبهم، فقال له مؤمن الطاق: أنا رجل علي بصيرة من ديني فأحببت الدخول معكم.

فقال الضحاك لأصحابه: ان دخل هذا معكم نفعكم. ثم أقبل مؤمن الطاق علي الضحاك فقال: لم تبرأتم من علي بن أبي طالب، و استحللتم قتله و قتاله؟

قال الضحاك: لأنه حكم في دين الله.

قال مؤمن الطاق: و كل من حكم في دين الله استحللتم دمه و قتاله و البراءة منه؟

قال: نعم.

قال: فأخبرني عن الدين الذي جئت أناظرك عليه، لأدخل معك ان غلبت حجتي حجتك، أو حجتك حجتي، من يوقف المخطي ء علي خطأه و يحكم للمصيب بصوابه؟ فلا بدلنا من انسان يحكم بيننا. فأشار الضحاك الي رجل من أصحابه و قال: هذا الحكم بيننا، فهو عالم بالدين.

قال مؤمن الطاق: و قد حكمت هذا في الدين الذي جئت أناظرك فيه؟

قال: نعم. فأقبل مؤمن الطاق علي أصحاب الضحاك فقال: ان صاحبكم قد حكم في دين الله فشأنكم به. فاختلف أصحابه و اسكتوه، و خرج مؤمن الطاق منتصرا.

3- كانت الخصومة بين مؤمن الطاق و أبي حنيفة شديدة جدا، لأنا نري كثرة المناظرة بينهما، و أهمها في الامامة و التفضيل، و بدون شك أن أباحنيفة لم يكن معروفا بعلم الكلام، و ليس له قوة علي مقابلة من تفوق به. و ان



[ صفحه 73]



مؤمن الطاق كان معروفا بعلم الكلام و قوة الحجة، و سرعة الجواب، و شدة العارضة. فهو دائما يتفوق في مناظراته، و يسمو في حجته.

قال ابن حجر: وقعت له - أي لمؤمن الطاق - مناظرة مع أبي حنيفة في شي ء يتعلق بفضائل علي، فقال أبوحنيفة كالمنكر عليه: عمن رويت حديث رد الشمس لعلي؟

فقال مؤمن الطاق: عمن رويت أنت عنه يا سارية الجبل.

و قال أبوحنيفة له يوما: ما تقول في المتعة؟ قال: حلال. قال أبوحنيفة: أيسرك أن تكون بناتك و أخواتك يمتع بهن؟

قال مؤمن الطاق: شي ء أحله الله، و لكن ما تقول أنت في النبيذ؟ قال: حلال. قال مؤمن الطاق: أيسرك أن تكون بناتك و أخواتك نباذات «هن»؟

و لما مات الامام الصادق عليه السلام قال له أبوحنيفة: قد مات امامك. قال: لكن امامك من المنظرين. أؤلا يموت الي يوم القيامة.

و في لفظ الخطيب البغدادي: لما مات جعفر بن محمد التقي هو - أي مؤمن الطاق - و أبوحنيفة. فقال له أبوحنيفة: أما امامك فقد مات، فقال شيطان الطاق: أما امامك فمن المنظرين الي يوم الوقت المعلوم [2] .

و قال الخطيب: كان أبوحنيفة يتهم شيطان الطاق بالرجعة، و كان شيطان الطاق يتهم أباحنيفة بالتناسخ. فخرج أبوحنيفة يوما الي السوق فاستقبله شيطان الطاق و معه ثوب يريد بيعه، فقال له أبوحنيفة: أتبيع هذا الثوب الي رجوع علي؟ فقال: ان اعطيتني كفيلا أن لا تمسخ قردا بعتك. فبهت أبوحنيفة [3] .

و له معه مناظرة في ابطال الطلاق الثلاث [4] .

و قد ألف مؤمن الطاق كتابا في مناظراته مع أبي حنيفة، و لم نذكر هنا شيئا من تلك المناظرات الكثيرة معه، و اقتصرنا منها علي هذا القدر القليل. و لم يكن من رأيي التعرض لأمثال هذه المناظرات، التي جرت بين مؤمن الطاق و أبي حنيفة، و لكني وقفت علي بعض كتب الحنفية - التي دونت في مناقب امامهم - فوجدتهم يذكرونها بصورة معكوسة، فأحببت أن أنبه علي هذا



[ صفحه 74]



الخطأ، لأن الذين ذكروا هذه المناظرات - علي وجهها الصحيح - كانوا أقدم من هؤلاء المحرفين.

فهذا ابن النديم و هو من علماء القرن الرابع، اذ كانت وفاته سنة 385 ه قد ذكرها في الفهرست. أما الذين نقلوها علي العكس فهم المتأخرون، كابن البزاز الكردري المتوفي سنة 627 ه. و الخوارزمي المتوفي سنة 568 ه. و كذلك الخطيب البغدادي المتوفي سنة 463 ه ذكرها في تاريخه. ذكرها بصورتها الواقعية و لكن الحنفية جعلوا الغالب هو المغلوب، و هذا شأن كتاب المناقب في كثير من القضايا و المتتبع يقف علي أمور من التحريف و التحوير تبعث علي العجب و الاستغراب.


پاورقي

[1] ضحي الاسلام للدكتور احمد امين ج 3 ص 271 - 270.

[2] تاريخ بغداد ج 13 ص 410.

[3] تاريخ بغداد ج 13 ص 409، و تكملة فهرست ابن النديم ص 8.

[4] البحار ج 4 ص 371.


حكمه تعاليم اسلامية


و من المؤسف أن هذه الحكم لا تزال مبعثرة في بطون الكتب، هنا و هناك، و لم نجد من تصدي لجمعها و شرح غوامضها، فهي غذاء روحي، و رصيد ضخم من الأخلاق، و الثقافة، و الآداب، و لا بد لكل منصف أن يعترف بأهمية ذلك، و عسي أن يأتي اليوم الذي تبرز فيه هذه الآثار، بالصورة المطلوبة لتكن منهجا أخلاقيا، يعتز المسلمون به و تكون موضع اهتمام و تقدير.

و هذه الفصول التي أوردناها هي بعض من ذلك الرصيد الضخم، و جزء من ذلك التراث القيم، فانا ذكرناها لا علي سبيل الحصر بل في معرض التمثيل عما يكشف لنا وجهة نظره في كثير من قضايا الانسان و المجتمع.

و قد رأينا كيف كان حرصه علي معالجة المشاكل الاجتماعية، و بأي



[ صفحه 362]



طريقة يحاول أن يصلح النفوس، و يحارب العادات المضرة و يدعو الي اعتناق الفضائل.

انه عليه السلام يصور لنا أحوال النفس الانسانية في جميع حالاتها و يكشف لنا ما يكمن فيها من عقد و انفعالات، و يجعل لها حدودا و مقاييس، في حالة اطمئنانها و قلقها، و رضاها، و غضبها، و خوفها، و أمنها، فاصلاحها صعب اذا لم تتخذ الطرق الناجحة لذلك، و قد بينها في كثير من تعاليمه.

و علي كل حال فان هذه الحكم التي يقرها العقل، و يرتاح لها الضمير الحر، و يعترف بها الوجدان، و يشهد لها الواقع. هي خلاصة تعاليم اسلامية تهدف الي سعادة الانسان في حياته، و بعد مماته، و الامام الصادق يرسل هذه النصائح لجميع المسلمين، و يضعها بين يدي الأحفاد، كما وضعها بين يدي الآباء و الأجداد، فهو ناصح يرسل عظاته عبر الدهور معلما و فيصلا بين الحق و الباطل.

انه عليه السلام من أعظم الشخصيات التي أدت واجبها و مثلت دورها في الدعوة الي الله، فبرزت في معترك الحياة ببطولة تبعث في نفوس الأمة قوة الايمان، و صحة العقيدة، و الاقدام علي التضحية.

انه عليه السلام يريد أن يعالج تلك المشاكل التي كان يموج بها العالم الاسلامي في عصره علي ضوء ما جاء في الاسلام من مبادئه القويمة، و تعاليمه السمحة.

فكان يدعو الناس الي التسلح بالقوي المعنوية، التي لا تقف أمامها أي قوة، ان الايمان بالله و رسوله و اليوم الآخر، أعظم قوة تضمن للأمة النصر و النجاح، فان المؤمن قوي القلب قوي الارادة، واثق بنصر الله و تأييده، فهو الذي يذلل له كل صعب، و يهون عليه كل خطب، و به يستطيع الانسان أن يتغلب علي شهواته، و ميوله و نزعاته، و ينشأ عن ذلك الايثار و المحبة، و التضحية، و نكران الذات، و التفاني في صالح المجتمع و كل فضيلة يتحلي بها الفرد المسلم.

و الايمان بالله يجعل في نفوس المؤمنين وعيا، يبعثهم علي محاربة الرذيلة بشتي أنواعها، و بالوعي الاسلامي يزول خطر العابثين بمقدرات الأمة، كما أن فقدانه يعرضها لكل خطر، و يجعلها فريسة لكل طامع و خاضعة لكل متسلط، و مدفوعة في أمواج الفتن و تيارات الآراء، فلا تمييز بين الحق و الباطل و الضار و النافع.



[ صفحه 363]




المناقشة


كنا نصغي لحديث الشيخ و هو يصور الشيعة بأنهم ينفون أخذ الامام الصادق عليه السلام عن جده زين العابدين و أبيه الباقر عليه السلام، و هذا أمر لا تقول به الشيعة الامامية، فهم متفقون علي أخذ الأئمة بعضهم من بعض، و رواية بعضهم عن بعض، فأهل البيت حلقة متماسكة، و مدرسة مستقلة تتصل برسول الله صلي الله عليه و اله و سلم بأوضح السبل، و أقرب الطرق.

و الشيخ يعد هذا الاستقلال غريبا لا يهضمه التفكير و لا يقبله ذوقه، و لهذا أصبح في موضوع علم الامام عليه السلام في لف و دوران، و يحوم حول الظنون و التخمينات و الافتراض و الأبدية، فهو بهذا قد خرج عن دائرة الاثبات الي فسحة الفروض و التخمينات، و هو لا يتفق بتفكيره مع تفكير اخوانه الامامية في مسألة استقلال علم أهل البيت و أخذ بعضه عن بعض، الا أن يضم اليهم بعضا آخر من غيرهم.

و قد فرض فرضا فأدخل القاسم بن محمد بن أبي بكر في شيوخ الامام الصادق لأنه جده فلابد أنه روي عنه.

و لا محل للابدية، و لا مجال للافتراض، فان الأمر يدور حول الثبوت و الواقع.

و لا نبخس حق القاسم فهو علم من أعلام الأمة، و من الفقهاء السبعة، و من تلامذة الامام زين العابدين عليه السلام، و لكن لم نجد للامام الصادق عنه رواية أو نقل قول، فالافتراض عجز، و للابدية تحكم.

و نحن لا نقيم للافتراض وزنا، فانما المدار مدار الثبوت و الواقع، و قد سلك الأستاذ طريقا آخر في اثبات أخذ أهل البيت عن غيرهم، فحدثنا برواية نافع بن جبير أن الامام زين العابدين قد حضر عند زيد بن أسلم، و هذه الرواية قد ذكرها أيضا في صفحة 200 و عقبها بقوله: و قد رواها صاحب حليلة الأولياء بسند متصل نعتبره نحن سندا صحيحا صادقا.



[ صفحه 98]



و لا ندع الفرصة تفوتنا فنتجاوز الموضوع بدون بيان، و لابد لي أن أسارع هنا فأجيب عما يدعيه هناك، من اتصال السند و صحته و صدقه، و هو بهذا قد خرج عن دائرة التخمينات الي مرحلة الواقع و نحن مع الواقع.


السفر المبيح للقصر


اختلفوا في السفر المبيح للقصر، فعند الشيعة أن سفر المعصية لا تقصر فيه الصلاة لأنه سفر محرم، سواء أكان بنفسه حراما كالفرار من الزحف



[ صفحه 352]



و اباق العبد، و سفر الزوجة بدون اذن زوجها في غير الواجب، و سفر الولد مع نهي الوالدين في غير الواجب، و كما اذا كان مضرا لبدنه.

أم كان السفر غايته أمرا محرما: كما اذا سافر لقتل نفس محرمة، أو للسرقة أو للزنا، أو لاعانة الظالم، أو لأخذ أموال الناس ظلما و نحو ذلك. و وافقهم الشافعي و أحمد.

قال الشافعي: و ليس لأحد سافر في معصية أن يقصر، و لا يمسح مسح المسافر، فان فعل أعاد [1] .

و قال المرلي - المعروف بالشافعي الصغير -: لا يترخص العاصي بسفره كآبق، و ناشزة، و قاطع طريق و مسافر بلا اذن، اذ مشروعية الترخص في السفر للاعانة، و العاصي لا يعان، لأن الرخص لا تنال بالمعاصي... الخ [2] .

و أما أحمد بن حنبل فانه نص علي عدم جواز القصر لمن كان سفره سفر معصية كاباق العبد، و قطع الطريق؛ و التجارة في الخمر و المحرمات [3] .

و قال أيضا: اذا خرج الرجل الي بعض البلدان تنزها و تلذذا، و ليس في طلب حديث و لا حج و لا عمرة و لا تجارة فانه لا يقصر الصلاة، لأنه انما شرع اعانة علي تحصيل المصلحة، و لا مصلحة في هذا.

أما الحنفية فذهبوا الي الجواز و أن العاصي و المطيع في سفرهما و احد و يستوي المقدار المفروض علي المسافر من الصلاة سفر الطاعة من الحج و الجهاد، و سفر المباح كسفر التجارة و نحوه، و سفر المعصية كقطع الطريق و البغي [4] .

و عن مالك روايتان: فالمشهور من مذهبه أن سفر المعصية لا تقصر فيه الصلاة، لأن سفر المعصية ممنوع منه مأمور بالرجوع عنه، فلا يصح تناول النية الشرعية لمسألة القصر فيه.

و الرواية الثانية: جواز القصر لأن هذا معني يترخص به سفر الطاعة فجاز أن يترخص به في سفر المعصية.

هذا ما تعلق الغرض ببيانه حول صلاة المسافر و أن فرضه المتعين هو القصر كما أجمعت عليه الشيعة و وافقهم كثير من علماء المسلمين في ذلك و أن الذي



[ صفحه 353]



يتم في السفر مع حصول شرائط القصر عليه الاعادة.

و هنا لابد أن نشير بايجاز الي حكم الصائم في السفر، و قد أجمع المسلمون علي جواز الافطار في شهر رمضان لكل من سافر فيه سفرا تقصر فيه الصلاة، كما جاء في كتاب الله العزيز بقوله تعالي: (فمن شهد منكم الشهر فليصمه و من كان مريضا أو علي سفر فعدة من أيام يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر.... الآية).

و قد اختلفوا في الافطار في السفر هل هو رخصة أم عزيمة؟ فذهب الشيعة الي أنه عزيمة، و لا يصح الصوم في السفر، كما لا يصح اتمام الصلاة فيه، لأنه هو الذي شرعه الله في دين الاسلام، و أن المقتضي من السفر لأحدهما هو بعينه المقتضي للآخر. كما ورد ذلك عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اذ قال: (ان الله وضع عنه الصيام و نصف الصلاة) أخرجه النسائي عن عمر بن أمية الضمري.

و أخرج مسلم في صحيحه عن جعفر بن محمد الصادق عن أبيه محمد الباقر عن جابر بن عبدالله الأنصاري أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم خرج عام الفتح الي مكة في رمضان فصام حتي بلغ كراع الغميم فصام الناس، ثم دعا بقدح من ماء فرفعه حتي نظر الناس اليه ثم شرب، فقيل له بعد ذلك ان بعض الناس قد صام. فقال صلي الله عليه و آله و سلم: (أولئك العصاة أولئك العصاة) [5] .

و أخرج البخاري عن جابر بن عبدالله الأنصاري قال: كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في سفر فرأي زحاما و رجلا قد ظلل عليه فقال صلي الله عليه و آله و سلم: ما هذا؟ فقالوا صائم. فقال صلي الله عليه و آله و سلم: (ليس من البر الصوم في السفر) [6] .

و أخرج أبوداود عن قزعة قال أتيت أباسعيد الخدري و هو يفتي الناس و هم مكبون عليه، فانتظرت خلوته، فلما خلا سألته عن صيام رمضان في السفر؟

فقال: خرجنا مع النبي صلي الله عليه و آله و سلم في رمضان عام الفتح، فكان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يصوم و نصوم، حتي بلغ منزلا من المنازل فقال صلي الله عليه و آله و سلم: انكم قد دنوتم من عدوكم، و الفطر أقوي لكم، فأصبحنا منا الصائم، و منا الفاطر. قال: ثم سرنا فنزلنا منزلا فقال صلي الله عليه و آله و سلم: (انكم تصبحون عدوكم و الفطر



[ صفحه 354]



أقوي لكم فأفطروا) فكانت عزيمة من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم [7] .

و أخرج الترمذي عن رجل من بني عبدالله بن كعب بن مالك اسمه أنس بن مالك قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: (ان الله وضع شطر الصلاة عن المسافر و رخص له في الافطار) [8] .

و أخرج مسلم عن ابن عباس أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم خرج عام الفتح فصام حتي بلغ الكديد ثم أفطر، و كان صحابة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يتبعون الأحدث فالأحدث من أمره [9] و في لفظ و انما يؤخذ من أمر رسول الله بالآخر فالآخر [10] .

و كيف كان فان الشيعة قد أجمعوا علي أن الافطار في السفر عزيمة و لا يجزي الصوم عن الفرض، بل من صام في السفر وجب عليه قضاؤه في الحضر.

و قال الشوكاني: و هذا هو قول بعض الظاهرية، و حكاه في البحر عن أبي هريرة و داود و الامامية، قال في الفتح: و حكي عن عمر و ابن عمر، و أبي هريرة، و الزهري، و ابراهيم، و النخعي و غيرهم [11] .

و قال ابن حزم - بعد أن استدل علي وجوب الافطار في السفر -: و لم يبق علينا الا أن نذكر من قال بمثل قولنا لئلا يدعي علينا خلاف الاجماع، فالدعوي لذلك منهم سهلة، و هم أكثر خلافا للاجماع...

روينا من طريق سليمان بن حرب ناحماد بن سلمة عن كلثوم بن جبر عن رجل من بني عبدالقيس أنه صام في السفر فأمره عمر بن الخطاب أن يعيد.

و من طريق سفيان بن عيينة عن عاصم بن عبيدالله عن عبدالله بن عامر بن ربيعة عن عمر بن الخطاب أنه أمر رجلا أن يعيد صيامه في السفر.

و روي عن عبدالرحمن بن عوف قال: نهتني عائشة أم المؤمنين عن أن أصوم في السفر. و عن ابن عمر أنه سئل عن الصوم في السفر فقال: (من كان منكم مريضا أو علي سفر فعدة من أيام أخر).

و سئل عن الصوم أيضا فقال: انما هو صدقة تصدق بها الله عليك، أرأيت لو تصدقت بصدقة فردت عليك؟ ألم تغضب؟



[ صفحه 355]



و أن امرأة صحبته في السفر فوضع الطعام فقال لها: كلي. فقالت اني صائمة. قال ابن عمر: لا تصحبينا.

و عن ابن عباس أنه سئل عمن صام رمضان فس السفر؟ قال: لا يجزئه. يعني لا يجزئه صيامه.

و عن عبدالرحمن بن عوف أنه قال: الصائم في السفر كالمفطر في الحضر.

و عن سعيد بن المسيب أن رجلا سأله: أتم الصلاة في السفر و أصوم؟ قال: لا. فقال: اني أقوي علي ذلك. فقال سعيد: رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان أقوي منك، قد كان يقصر و يفطر.

و عن الزهري قال: كان الفطر آخر الأمرين من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و انما يؤخذ من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بالآخر.

و عن عبدالرحمن بن عوف عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أنه قال: الصائم في السفر في رمضان كالمفطر في الحضر.

و عن محمد بن علي بن أبي طالب أن أباه كان ينهي عن صيام رمضان في السفر... الخ [12] .

و علي أي حال فان الأخبار متواترة في وجوب الافطار علي المسافر في شهر رمضان و حسبنا حجة لذلك قوله تعالي: (فمن شهد منكم الشهر فليصمه و من كان مريضا أو علي سفر فعدة من أيام أخر يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر).

قال سيدنا شرف الدين: فان في الآية دلالة علي وجوب الافطار من وجوه:

أحدها: أن الأمر بالصوم في الآية انما هو متوجه للحاضر دون المسافر، و لفظه كما تراه: فمن شهد منكم الشهر - أي حضر في الشهر - فليصمه و اذا فالمسافر غير مأمور، فصومه ادخال في الدين ما ليس من الدين تكلفا و ابتداعا.

ثانيها: أن المفهوم من قوله تعالي: فمن شهد منكم الشهر فليصمه. أي من لم يحضر في الشهر لا يجب عليه الصوم، و مفهوم الشرط حجة كما هو مقرر في أصول الفقه، و اذا فالآية تدل علي عدم وجوب الصوم في السفر بكل منطوقها و مفهومها.

ثالثها: أن قوله عزوجل: (و من كان منكم مريضا أو علي سفر فعدة



[ صفحه 356]



من أيام أخر) تقديره فعليه عدة من أيام أخر، هذا ان قرأت الآية برفع عدة، و ان قرأتها بالنصب كان التقدير فليصم عدة من أيام أخر و هذا يقتضي وجوب افطار السفر اذ لا قائل بالجمع بين الصوم و القضاء علي أن الجمع ينافي اليسر المدلول عليه بالآية.

رابعا: قوله تعالي: (يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر) و اليسر هنا انما هو الافطار، كما أن العسر هنا ليس الا الصوم، و اذا فمعني الآية يريد الله منكم الافطار و لا يريد منكم الصوم [13] .


پاورقي

[1] مختصر المزني: 25.

[2] نهاية المحتاج 253:2.

[3] المغني لابن قدامة 262:1.

[4] انظر بدائع الصنائع 93:1 و الهداية 57:1.

[5] صحيح مسلم شرح النووي 232:7.

[6] صحيح البخاري 43:3.

[7] سنن أبي داود 560:1.

[8] تيسير الوصول للشيباني 337:2.

[9] صحيح مسلم 130:7.

[10] انظر نيل الأوطار 223:4.

[11] نيل الأوطار 223:4.

[12] انظر المحلي 258 - 256:5 ذكرنا هذه الاخبار بحذف الاسناد اختصارا.

[13] انظر مسائل فقهية 52 - 51.


الامام موسي بن جعفر


كان موسي بن جعفر علي جانب عظيم من العلم و الكمال، فقد أشبه بمواهبه و أخلاقه، و كان أبوه الامام الصادق اذا ما اجتمع أولاده يقول: هؤلاء أولادي و هذا



[ صفحه 431]



سيدهم. و روي أن أباحنيفة قال: دخلت المدينة فأتيت أباعبدالله الصادق عليه السلام فسلمت عليه و خرجت من عنده، فرأيت ابنه موسي في دهليز داره قاعدا في مكتب - و هو صغير السن - فقلت له: أين يحدث الغريب عندكم اذا أراد ذلك؟ فنظر الي ثم قال: «تجنب شطوط الأنهار، و مسقط الثمار، وفي ء النزال، و أفنية الدور، و الطرق النافذة و المساجد، و يرفع و يضع بعد ذلك حيث شاء». فلما سمعت هذا القول نبل في عيني و عظم في قلبي، فقلت له: فممن المعصية؟ فنظر الي ثم قال: «أجلس حتي أخبرك» فجلست فقال: «ان المعصية لابد أن تكون من العبد أو من ربه أو منهما جميعا، فان كانت من الله عزوجل فهو أعدل و أنصف من أن يظلم عبده بما لم يفعله، و ان كانت منهما فهو شريكه و القوي أولي بانصاف عبده الضعيف. و ان كانت من العبد وحده فعليه وقع الأمر و اليه توجه النهي و له حق الثواب و العقاب، و لذلك وجبت الجنة و النار» قال: فلما سمعت ذلك قلت: ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم [1] .

فقد كشف الامام موسي الكاظم - علي صغر سنه - عن المسألة التي استعصي فهمها علي الناس، و كانت مثار جدل و سببا في العداوات و القتل و الطعون، حتي شملت أباحنيفة نفسه.

لقد كان المجتمع ينظر الي الامام موسي نظرة اكبار و تقدير، و لما آلت اليه الامامة و تسلم زعامة البيت العلوي، صادف علي الحكم بعد المنصور حكاما كالمهدي و الرشيد ترتعد فرائصهم خوفا و رعبا من البيت العلوي، اذ مضي زمن المنصور الداهية الذي استطاع أن يواجه البيت العلوي، و يلجأ الي كل السبل و الوسائل للوقوف بوجه الامامة و المنزلة الروحية، و يستخدم الوحشية و القتل ليقضي علي ثوراتهم و حركاتهم.

فكان البيت العلوي شغل الدولة الشاغل و هاجسهم الدائم، يقض مضاجعهم، و يكدر أوقات سكرهم و ملذاتهم و تبذلهم في الملاهي و الشهوات.

و من المتسالم عليه، أن الملوك الذين عاصرهم الامام الكاظم عليه السلام كانوا قد شددوا الرقابة عليه و اتهموه بأنه مصدر حركات الثوار و محل تجمع الفئات التي لا تعترف بشرعية الدولة، و كذلك الذين ينقمون علي الحكام سوء تصرفهم فانهم يجدون



[ صفحه 432]



في الامام موسي الكاظم شخصية الخليفة العادل و الحكام الذي تحتاج الأمة رعايته و قيادته.

فكان محل تخوف الحكام. فهم يحذرونه أشد الحذر، فهو أكبر العلويين و أعلمهم، و الشيعة تغدو و تروح اليه، و هم يقصدونه من سائر البلاد الاسلامية، و لا يملك بنوالعباس أنفسهم تجاه هذه المكانة. فيروي المأمون عن أبيه هارون أنه قال لبنيه في حق الامام الكاظم: أنا امام الجماعة في الظاهر و الغلبة و القهر، و انه - أي الكاظم عليه السلام - والله لأحق بمقام رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مني و من الخلق جميعا، و والله لو نازعني هذا الأمر لأخذت بالذي فيه عيناه فان الملك عقيم [2] .

و سنطلع علي نبذ أخري من سيرته الزكية.


پاورقي

[1] روضة الواعظين ج 1 ص 40-39.

[2] روضة الواعظين ج 1 ص 40-39.


التلاميذ من الشيعة


صنف الحافظ أبوالعباس ابن عقدة [1] كتابا جمع فيه رجال الصادق و رواة حديثه، و أنهاهم الي أربعة آلاف، و كتب من أجوبته أربعمائة مصنف.

و أنما أمكنه من ذلك انقطاعه المخلص للتعليم عامة، و تعليم السنن و الفقه و التفسير خاصة، للشيعة و لغيرهم.

كان الرواة من تلامذته [2] و من غيرهم - كما يقول اليعقوبي - يروون عنه فيقولون: قال العالم. و كثيرا ما جلس في مجلس الامام المخضرمون الي جوار الجيل الجديد من المتفقهة،



[ صفحه 278]



و من الأولين: قيس الماصر [3] ، و أبان بن تغلب؛ و مؤمن الطاق.

و كثيرا ما درب التلاميذ بين يديه ليصنعوا علي عينيه:

يفد علي المدينة وافد من الشام، فيعدو الي المجلس يناقشهم في «وجوب تنصيب الامام» فيتجارون في جداله حتي يسلم لهم. ثم يعلق الامام الصادق علي طريقتهم أو قدرتهم، فيقول لحمران بن أعين: «تجري الكلام علي الأثر فتصيب». ثم يلتفت لهشام بن سالم فيقول له: «تريد الأثر و لا تعرفه». و يلتفت الي الأحول (الطاقي) و يقول: «قياس رواغ، تكسر باطلا بباطل، لكن باطلك أظهر». و يقول لقيس الماصر: «تتكلم و أقرب ما تكون الي الخبر عن رسول الله. أنت و الأحوال قفازان حاذقان».. و أخيرا يقول لهشام بن الحكم: «يا هشام، لا تكاد تقع تلوي رجليك، اذا هممت بالأرض طرت، مثلك يكلم الناس، فاتق الزلة...» [4] .

و لقد يلاحظ المرء من ذلك تعدد طرقهم، و تفاوت علمهم، و نفاذ بصر الامام الي خصائصهم، و دوره في تصويب و تدريب كل منهم. و هو لا يتركهم دون تشجيع: يشير الي زرارة بن أعين [5] و بريد العجلي [6] و أبي بصير المرادي [7] و محمد بن مسلم [8] فيقول: «لولا



[ صفحه 279]



هؤلاء لانقطعت آثار النبوة و اندرست» [9] و كان في أسرة زرارة الحفاظ المدققون، يتصدرهم تلميذا الامام: الحسن و الحسين ابنا زرارة. و الامام يهب الأسرة جلال الذكري في التاريخ، فيقول: «لولا أسرة زرارة و نظرائه لانقطعت أحاديث أبي» [10] .

و هو اذ يثني علي أسرة زرارة، يشجع النظراء، و ربما لا يتركهم الامام دون تضييف:

فالمستشرق رونلدسن [11] يصور بعض مجالس الامام مع تلاميذه، فيقول ما تعريبه: و من الوصف الذي نقرؤهم عن اكرام جعفر الصادق ضيوفه في بستانه الجميل في المدينة، و استقباله الناس علي اختلاف مذاهبهم، يظهر لنا أنه كانت له مدرسة شبه سقراطية. و قد ساهم تلاميذه مساهمة عظمي في تقدم علمي: الفقه و الكلام، و صار اثنان من تلامذته و هما أبوحنيفة و مالك فيما بعد من أصحاب المذاهب الفقهية، و أفتوا بالمدينة أن اليمين التي أعطيت في بيعة المنصور لا تعتبر، ما دامت أعطيت بالاكراه. و يروي: أن تلميذا آخر من تلامذته و هو واصل ابن عطاء رئيس المعتزلة، جاء بنظريات في الجدل مما أدي الي اخراجه من حلقة تدريس الامام جعفر. و كان جابر بن حيان الكيماوي الشهير من تلامذته أيضا [12] .



[ صفحه 280]




پاورقي

[1] أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة الكوفي، مولي بني هاشم، محدث، حافظ، صنف و جمع و ألف في الأبواب و التراجم، ولد سنة 249 ه و توفي سنة 332 ه. و قال النجاشي: «هذا رجل جليل في أصحاب الحديث، مشهور بالحفظ و الحكايات، يختلف عنه في الحفظ و عظمه. و كان كوفيا زيديا جاروديا علي ذلك حتي مات. و ذكره أصحابنا الامامية لاختلاطه بهم، و مداخلته اياهم، و عظم محله، و ثقته و أمانته». (رجال النجاشي: ص 94).

[2] مرجع الكلام ليس الي ابن عقدة، بل الي الامام الصادق عليه السلام. فقد ذكر اليعقوبي في معرض حديثه عن الامام: «و كان أفضل الناس و أعلمهم بدين الله، و كان من أهل العلم الذين سمعوا منه، اذا رووا عنه قالوا: أخبرنا العالم». (تاريخ اليعقوبي: ج 2 ص 381).

[3] قيس الماصر، و قيل: ابن الماصر، محدث امامي، حسن الحديث، و كان فاضلا، ممدوحا، متكتما، حسن الكلام، مناظرا، بليغا، و من شيوخ الشيعة في علم الكلام. تعلم الكلام من الامام السجاد عليه السلام، و قد أمره الامام الصادق عليه السلام بمناظرة أحد الشاميين بحضرته عليه السلام. (جامع الرواة: ج 2 ص 26، معجم رجال الحديث: ج 14 ص 99، خاتمة المستدرك: 837).

[4] ذكر الواقعة: الكافي: ج 1 ص 173، شرح أصول الكافي: ج 5 ص 90، الارشاد: ج 2 ص 198، الاحتجاج: ج 2 ص 125، مدينة المعاجز: ج 5 ص 269، بحارالأنوار: ج 23 ص 13 و ج 48 ص 205، طرائف المقال: ج 2 ص 560، اعلام الوري: ج 1 ص 533.

[5] مرت ترجمته سابقا.

[6] هو بريد بن معاوية العجلي، كان ممن روي عن الصادقين عليهماالسلام معا، و مات في أيام الصادق عليه السلام، و قد بلغ من الجلالة و عظم الشأن عند أهل البيت حدا، فوق الوثاقة، و قد وردت روايات كثيرة في مدحه، و يكفيه أنه من الذين أجمعت العصابة علي تصحيح كل ما يصح عنه، و الاقرار له بالفقه. (الامام الصادق للمظفر: ج 2 ص 134).

[7] ليث بن البختري؛ أبوبصير المرادي الكوفي، روي عن الصادقين عليهماالسلام، و مقامه أرفع من أن يطري، و كان من المقدمين عند الصادقين عليهماالسلام، و للصادق عليه السلام فيه كلمات تكشف عن محل لا ينال، و درجة لا يساوقه فيها الا قلائل من نخبة رجالهم، و هو من أعظم المحدثين و أعيان الفقهاء و هو ممن أجمعت العصابة علي توثيقهم و تصحيح كل ما يصح عنهم، و أقرت لهم بالفقاهة. (الامام الصادق للمظفر: ج 2 ص 164).

[8] تقدمت ترجمته سابقا.

[9] وردت في هؤلاء الأربعة عدة أحاديث نذكر منها للتبرك لا للحصر:

عن الصادق: «أوتاد الأرض و أعلام الدين أربعة: محمد بن مسلم، و بريد بن معاوية، و ليث بن البختري المرادي، و زرارة بن أعين».

و قال عليه السلام: «ان اصحاب أبي كانوا زينا، أحياء و أمواتا: أعني: زرارة بن أعين، و محمد بن مسلم، و منهم: ليث المرادي، و بريد العجلي، هؤلاء القوامون بالقسط، هؤلاء القوامون بالصدق، هؤلاء السابقون السابقون، أولئك المقربون» و قال فيهم: «أربعة نجباء، أمناء الله علي حلاله و حرامه...».

و يقول عليه السلام: «هؤلاء حفاظ الدين و أمناء أبي علي حلال الله و حرامه، و هم السابقون الينا في الدنيا و السابقون الينا في الآخرة...». (الامام الصادق للمظفر: ج 2 ص 134 في ترجمة بريد العجلي).

[10] الحديث هو: «رحم الله زرارة بن أعين، لولا زرارة و نظراؤه لاندرست أحاديث أبي» وسائل الشيعة: ج 27 ص 144، مستدرك الوسائل: ج 17 ص 314، الاختصاص: ص 66، رجال الكشي: ص 90، الفصول المهمة: ص 589، بحارالأنوار: ج 47 ص 390.

[11] هو المستشرق دوايت. م. رونلدسن صاحب كتاب (عقيدة الشيعة). قال الأميني عنه في الغدير: ج 3 ص 320: «قد يحسب الباحث رمزا من النزاهة في هذا الكتاب، و خلاء من القذف و السباب المقذع، غير أنه مهما أمعن النظر فيه يراه معربا عن جهل مؤلفه المطبق، و قصر باعه في آراء الشيعة و معتقداتهم، و عدم عرفانه برجالهم و تراجمهم و تآليفهم، أو كحاطب ليل لا يدري ما يجمع في حزمته، فجاء يكتب عن أمة عظيمة كهذه، و يبحث عن عقائدهم، و يستند فيها كثيرا الي كتب قومه المشحونة بالطامات و الآراء الساقطة، و المخازي التافهة...».

[12] عقيدة الشيعة: ص 140 طبعة مؤسسة المفيد بيروت. و نقل عنه شرح احقاق الحق: ج 28 ص 530، و بعض ماورد من سيرة الامام جعفر الصادق عليه السلام لمركز المصطفي: ص 2141، و في أبي حنيفة لمركز المصطفي: ص 259.


اصول الفقه


أما أصول الفقه، فهو العلم الذي يبحث فيه عن حجية الدليل الفقهي بالاستناد الي حجية أدلته في استنباط الأحكام الفرعية.

و بهذا يتضح أن علم الأصول من قبيل المقدمة اللازمة لعلم الفقه.

و لما كان علم الفقه معنيا بايراد الحكم الشرعي كان علم الأصول معنيا باثبات دليل الحكم الشرعي، سواء أكان الحكم واقعيا أم ظاهريا، و سواء أكان الدليل اجتهاديا أن فقهيا، و سواء أكان الدليل مستمدا من اللفظ أم مستخرجا من التكليف الذاتي، فالأول ما تكشف عنه مباحث الألفاظ في أصل الخطاب في مداليل ظواهرها المتعددة، و الثاني ما تحققه الأصول العملية المناطة بالمكلف كالاستصحاب، و الاحتياط، و البراءة، و التخيير، و ذلك عند فقدان الدليل الاجتهادي.

و علي هذا فعلم الأصول بالاضافة الي علم الفقه يكون من قبيل نسبة الحكم الي موضوعه، أو المعلول الي علته، و ذلك أن علم الأصول يعني بتشخيص جزئيات الأدلة التفصيلية، و تطبيق كبرياتها اللفظية أو العملية للوصول الي الأحكام الشرعية النوعية.

و قد سبق لنا القول أن مصدر علم الأصول هو أئمة أهل البيت عليهم السلام، فقد ورد عن الامامين الباقر و الصادق عليهماالسلام، القول: «انما علينا أن نلقي الأصول، و عليكم أن تفرعوا» [1] .

و هي بادرة الي قيام المصطلح بتسميته (الأصول) و هي دعوة أيضا الي اعمال الفكر و تجديد النظر، و هي رفض للجمود و مخلفاته.



[ صفحه 364]



يقول الامام علي بن موسي الرضا عليهماالسلام: «علينا الأصول و عليكم الفروع» [2] .

و ما يدرينا؛ فلعل هذه الدعوة هي بداية البداية في الاذن بفتح باب الاجتهاد عندنا.

يقول الأستاذ محمدحسن آل ياسين (دام علاه):

«و استكمالا لمباحث الفقه و أحكامه أولي الامام اهتماما كبيرا بعلم أصول الفقه، تعليما و شرحا و تبيانا لقواعده الرئيسة و أسسه الكبري، و دلالة للمتعلمين علي ما يصح و ما لا يصح الاعتماد عليه من ذلك.

و قد روي لنا الباحثون القدامي، و في طليعتهم الحافظ أبونعيم و الشيخ الطبرسي مناقشات الامام الصادق لأبي حنيفة النعمان بن ثابت فيما ذهب اليه من العمل بالقياس وعده من أصول الفقه و أركان استنباط الأحكام الشرعية، و تنبيه الامام تلميذه علي فساد ذلك و بطلانه» [3] .

و قد رأينا في عمل مستقل أن مصدر هذا العلم في التأسيس هو الامام محمد الباقر عليه السلام، و أن الامام الصادق حذا حذو أبيه عليه السلام في ارساء دعائم هذا العلم، و تشييد صرحه الشامخ [4] .

و قد أوردنا في البحث أهم مصادره التأليفية، و كوكبة من جهابذة العلماء المشتغلين به، و تطور مباحثه و توسع دلائله، و ما يقال هناك هنا، فهما يصدران عن رافد واحد، يستقي من شجرة مباركة زيتونة، أصلها ثابت و فرعها في السماء.



[ صفحه 367]




پاورقي

[1] الحر العاملي: وسائل الشيعة 18 / 41.

[2] المصدر السابق.

[3] محمدحسن آل ياسين: الامام جعفر الصادق 121.

[4] ظ: المؤلف: الامام محمد الباقر مجدد الحضارة الاسلامية 270 - 263.


مدرسة الامام الباقر العلمية


و في خضم الكوارث التي ابتلي بها المسلمون، من الانزلاق وراء الحكام الأمويين، الذين عاثوا في الأرض فسادا، سواء كان في اقتناء المغنيات و الضرب بالطبول و شرب الخمور و...

أوفي تشتيت الأموال الاسلامية علي أقاربهم مما لا يحصي في سيرتهم.

آل مآل الاسلام - الذي كان يغلي بالعقيدة الواعية الثابتة، اذ قام علي أكتاف رجال قلوبهم كزبر الحديد، بما أوقده فيهم منقذ البشرية صلي الله عليه و آله و سلم من نور الله و آياته، فأضحت تلك الآيات نورا في قلوبهم، تشعها علي المسلمين نورا، و تقذفها علي المناوئين نارا - الي حالة، ركود و جمود. فبدأ ذاك النور بالاخماد رويدا رويدا، حتي أمسي الضياء، ظلاما حالكا، و نيران العقيدة جبال جليد متراكمة، تري رجالا ظاهرها أنيق، تحمل أناقة الاسلام و جماله، ولكن خمد مفعولها الحراري الذي كان لا يعرف الخمول و الخمود.

في هذه الأجواء المشحونة بالويلات، بزغ نور الامام الباقر عليه السلام فرأي أن حالة الجمود تلك اذا بقيت علي تلك الحالة، ستشل نبضات قلب الاسلام، و سيقف عن العمل و النتيجة هي الموت الحتمي.

فأسرع عليه السلام الي ايقاد شعلة الاسلام الصحيح، بأفكاره و طموحاته و... بشكل عام، و ابراز التشيع بثوبه الجديد بشكل خاص.

فحول تلك الحالة الباردة التي رقد و انزوي فيها المسلمون، الي حالة



[ صفحه 126]



تغييرية مفاجئة، حولت القطب بأسره الي حالة ايمانية علمية تتأجج و تتوهج في القلوب، فأذابت الجليد الذي طالما سبتوا و باتوا فيه.

فاستيقظ النائم، و أفاق الواهم، و اذ بحالة مفاجئة علي نقيض ما سار عليه السلف، و اذ بمرحلة جديدة يمر بها الاسلام في عهده عليه السلام. اذ أن الأئمة الاثني عشر عليهم السلام (مع غض النظر عن الامام المهدي المنتظر عليه السلام) قد مروا بثلاث مراحل:

1- المرحلة الأولي: بدأت من أميرالمؤمنين علي عليه السلام الي الامام زين العابدين، و كان مهمتها، تبيين واقع الحكام المرير - الذين تسموا باسم الاسلام، و في واقع الحال قد انغمسوا في شهوات الدنيا الي أبعد حدود، حتي كاد الاسلام أن تطمس معالمه - مع الحفاظ علي جوهر الاسلام قائما، سواء كان صلحا أو ثورة أو دعوة عبادية... الخ... و قد استفاد الامام الباقر عليه السلام من تمهيد آبائه في تلك المرحلة، حتي انتهت بفوز ساحق جبار، لم يعهد له مثيل في جميع الميادين.

المرحلة الثانية: و بدأت المرحلة الثانية في عهد الامام الباقر عليه السلام و استمرت الي زمن الكاظم عليه السلام، كان الهدف في هذه المرحلة، التثقيف الواسع، و نشر العلوم الاسلامية علي أكبر نطاق، و أرفع مستوي و ترسيخ معالم التشيع بصورة خاصة، و هذا انما يتأتي ببناء تكتل واع يحمل بين طياته التفادي بكل غال و رخيص، في سبيل توضيح معالم أهل البيت عليهم السلام و السير علي خطاهم، مهما وقفت العقبات و الحواجز عائقا في ادامة المسيرة.

فأسس عليه السلام مدرسة عظيمة انضم اليها كبار العلماء [1] .



[ صفحه 127]



قال روايت م. رونلدس: و عاش مكرما متفرغا للعلم في عزلته بالمدينة، و كان الناس يأتونه فيسألونه عن الامامة [2] .

نعم مما لا شك و لا ريب فيه أن الامام الباقر عليه السلام عاش مكرما، لأنه عليه السلام لم يلاق تلك الضغوط القاسية التي أحاطت بآبائه من قبل، اذ أنه عليه السلام قد مر بمرحلة مغايرة لما سبق، نتيجة تدهور الدولة الأموية، و تقوض بنيانها، علي رؤوس أتباعها، فلفظت و لفظوا النفس الأخير من العز الشامخ الذي تفيؤا بظله من قبل.

و قد تفرغ عليه السلام للعلم ولكنه لم يكن في عزلة عن الناس، نعم بقي عليه السلام في المدينة ينشر علومه، و لم يخرج منها الا لضرورة.

ولكن مما يحز في النفس مدح الامام عليه السلام بما يستبطن الذم، اذ دس سم ذعاف في سيرته تمويها علي الغفلة من الناس.

فهل كان الامام عليه السلام يرنو نحو الخلافة و لا غاية له سواها، و هل كان شغله الشاغل الامامة، و الناس لا تسأله عن أي شئ من معالم دينها، الا الامامة؟!.

و بما أن الحالة التي أوجدها الامام الباقر عليه السلام هي حالة مغايرة لما سبق، و بدأ مرحلة جديدة في عهد المسلمين، فقد كان يلاقي صعوبة، من بث تلك العلوم التي لا تستوعبها الأذهان، فكان يتأوه و يتحسر لعدم وجود الأوعية الصالحة، ليملأ من علومه، و عدم وجود الفكر الواسع، ليضخ له ما حمله من علوم آبائه عليهم السلام.

فقال عليه السلام: «لو وجدت لعلمي الذي آتاني الله عزوجل، لنشرت



[ صفحه 128]



التوحيد و الاسلام و الدين و الشرايع... و كيف لي بذلك، و لم يجد جدي أميرالمؤمنين عليه السلام حملة لعلمه، حتي كان يتنفس الصعداء، و يقول علي المنبر: سلوني قبل أن تفقدوني، فان بين الجوانح علما جما» [3] .

فلذا كانت مرحلة الامام الباقر هي مرحلة تمهيدية للامام الصادق عليه السلام لاستقطاب أكبر عدد ممكن لاستيعاب تلك العلوم الالهية، فالنظرة الكمية و الكيفية مما سعي لايجادها أهل بيت العصمة عليهم السلام.

و قد انتشر صيته عليه السلام و بث علومه في جميع البلدان يقول الشيخ أبوزهرة «و ما عرج أحد من العلماء المدينة الا عرج عليه ليأخذ عنه معالم الدين» [4] ، و هذا حتمي لمن وعي العلم، أو رعاه.

و مما يلفت النظر أن الامام الباقر عليه السلام كثيرا ما كان يسند الأحاديث الي جده صلي الله عليه و آله و سلم و هذا قد لا تراه في سيرة أي امام غيره، اذ أن المرحلة التي بدأها، مرحلة جديدة، و ان النفوس كانت قد هيئت من قبل آبائه عليهم السلام بتبيين أحقية أهل البيت و تزييف واقع الحكام، الا أن هذه التمهيدات، جعلت الامام الباقر عليه السلام في القمة من الانضمام اليه، و النهل من علمه، و المرجع الوحيد في الرجوع اليه في معالم الدين، الا أن هذا لا يكفي وحده، في أعين أناس سمعوا سب أميرالمؤمنين علي عليه السلام سبعين سنة علي المنابر، و مدح غيرهم... فالامام عليه السلام في نظر الكثير في العلماء و الفقهاء، عالم فذ سبق العلماء بشطر كبير، ولكن ليس الكل يعتقد بأنه امام بالوراثة من أبيه الي الرسول صلي الله عليه و آله و سلم.

ففي مرحلته هذه سيبرز معالم التشيع و الامامة، و بانه كابائه في وراثة



[ صفحه 129]



العلم، و أن قوله كقول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

فهذه الفكرة لم تكن قد تبلورت في كثير من الأذهان، و لو نسب العلم الي نفسه مباشرة، فهناك العديد من ذوي العقول المتحجرة أو البعيدة كل البعد عن المفاهيم الامامية الشيعية، ستتواري عن الامام عليه السلام أو ستقف له بالمرصاد.

اضافة الي أن الامام عليه السلام لم يكن يقصد بث علوم و تثقيف شيعته فحسب، اذ أنه باسناده دوما الي نفسه، سيحجم نطاق مدرسته عن أولئك الذين يرون أن مصدر التشريع قد انتهي بوفاة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و لا يمكن لأحد ادعاء الوحي أو العلم الغيبي بعده صلي الله عليه و آله و سلم بخلاف أصحاب المذهب الشيعي الذين يعتقدون أن أهل البيت عليهم السلام يتلقون العلوم الالهية عن طريق الملك سماعا لا شفاها، فهم سلسلة متواصلة من الرسول صلي الله عليه و آله و سلم ورثوا منه الكتب بمفردهم و يزداد علمهم كما مر ذكره.

و قد سئل عليه السلام عن سند حديث لم يسنده الي آبائه، و كأن هذا كان موضع تعجب، فقال: «اذا حدثت بالحديث فلم أسنده فسندي فيه أبي زين العابدين عن أبيه الحسين الشهيد عن أبيه علي بن أبي طالب عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عن جبرائيل عن الله عزوجل» [5] .

و حسب الظاهر من سيرة الامام عليه السلام - من رواياته الجمة عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لا عن نفسه، و انه عندما لم يسنده سأل الراوي عن علة ذلك - أن هذا السؤال كان في أواخر حياة الامام بعدما قوي أواصر أحاديث أهل البيت عليهم السلام و أنشأ قلوبا موالية معترفة بامامتهم عليهم السلام فبعد بناء هذه



[ صفحه 130]



الكتلة الشيعية الواعية، وضح الامام عليه السلام عدم الحاجة الي الاسناد الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بعد كونه أحد مصادر و مدارك الشريعة المقدسة، اذ هو الثقل الثاني و المدرك الآخر بعد كتاب الله عزوجل.

و قد ركز الامام الباقر في مدرسته العلمية علي نشر علوم آبائه عليهم السلام و خاصة الحديث، فكان ذا عناية فائقة بالحديث و الفقه و الاحكام، فانه عليه السلام و ان كان لا يخلو علم من العلوم الا و كان فيه السباق، ولكن ولي الأهمية لجانب الحديث أكثر، لكون الفقه هو أساس الشريعة الاسلامية، فلا بد من ارساء مذهب أهل البيت عليهم السلام لتشعب [6] المذاهب المختلفة و المتفرقة، و ان صبت جميعها في قالب اسلامي.

و قد روي جابر بن يزيد الجعفي عن الباقر عليه السلام سبعين الف حديث، فقد قال: حدثني أبوجعفر عليه السلام بسبعين ألف حديث، لم أحدثها أحدا قط و لا أحدث بها أحدا أبدا. قال جابر: فقلت لأبي جعفر عليه السلام جعلت فداك، انك قد حملتني وقرا عظيما بما حدثني به من سركم الذي لا أحدث به أحدا، فربما جاش في صدري، حتي يأخذني منه شبه الجنون. قال: يا جابر فاذا كان ذلك فاخرج الي الجبان، فاحفر حفيرة و دل رأسك فيها، ثم قل: حدثني محمد بن علي بكذا و كذا» [7] .



[ صفحه 131]



و في بعض الروايات قال جابر «رويت خمسين ألف حديث ما سمعه أحد مني» [8] .

و لا تنافي بين الحديثين اذ لعل حديث الخمسين كان قبل أن يتعلم الباقي.

أما سر عدم اباحة هذه الأحاديث، فتوضحه رواية أخري، أن الباقر عليه السلام دفع اليه كتابا و قال له: «ان أنت حدثت به حتي تهلك بنوأمية، فعليك لعنتي و لعنة آبائي، و ان أنت كتمت منه شيئا بعد هلاك بني أمية، فعليك لعنتي و لعنة آبائي...» [9] .

و من الواضح أن لكل آن أوان، ولكل حادث حديث، و قد أصر أهل البيت علي عدم سبق الأمور، و لو حدث بالأسرار، لما ولت الأشرار.

و روي أبان بن تغلب الأحاديث الكثيرة عنه عليه السلام حتي قال له الباقر يوما: «اجلس في مسجد المدينة و افت في الناس فاني أحب أن يري في شيعتي مثلك» [10] .

هذا عدا ما روي عن الصادق عليه السلام ما يقارب من ثلاثين ألف حديث.

فالامام الباقر عليه السلام حرص في مدرسته علي التعلم و التعليم، بل الجلوس في المسجد الذي هو المحور الأساس في المدينة، و افتاء الناس علي مذهب أهل البيت عليهم السلام فمن منع جابر من بث الأحاديث أحيانا، والحث علي بثها و اذاعتها آنا آخر يتبين و يتوضح مسلك أهل البيت، و الخطة المرسومة التي تقتضي الاسرار تارة و الاعلان تارة أخري.



[ صفحه 132]



و صرح أهل البيت عليهم السلام سبب المنع أحيانا، فعن أبي خالد الكابلي قال: رأيت أباجعفر صاحب الطاق في الروضة، و قد قطع أهل المدينة أزراره و هو دائب يجيبهم و يسألونه فدنوت منه و قلت له: ان أبا عبدالله نهانا عن الكلام، فقال: لقد أمرك أن تقول لي؟ فقال: لا و الله ولكنه أمرني أن لا أكلم أحدا، قال: فاذهب و أطعه فيما أمرك.

قال الكابلي: فدخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فأخبرته بقصة صاحب الطاق و ما قلت له، و ما أجابني به، فتبسم أبوعبدالله عليه السلام و قال: يا أباخالد ان صاحب الطاق يكلم الناس فيطير و ينقض، و أنت ان قصوك لن تطير» [11] .

فالنهي عن الكلام أو الافتاء قد ورد عدة مرات في كلامهم عليهم السلام اما لتقية أو لدفع بلية، أو تفادي رزية، أو لعدم القدرة علي التحليق و المحاججة فيقع المناظر فيما لا تحمد عقباه.

فربي الامام الباقر عليه السلام كتلة صالحة حملت الفقه، و حفظت الدين، فحفظ فيهم.

و من هؤلاء أيضا، ما قاله الامام الصادق عليه السلام «رحم الله زرارة بن أعين لولا زرارة و نظرأو لاندرست أحاديث أبي، و قال فيه و في جماعة من أصحابه فيهم أبوبصير ليث المرادي و محمد بن مسلم، و يزيد بن معاوية العجلي: لولا هؤلاء ما كان أحد يستنبط هذا، هؤلاء حفاظ الدين و أمناء أبي علي حلال الله و حرامه و هم السابقون الينا في الدنيا و السابقون الينا في الآخرة [12] .



[ صفحه 133]



فجامعة الامام الباقر عليه السلام التي حوت جميع العلوم قاطبة، و خرجت الفطاحل العظام، في جميع العلوم، و مهدت لجامعة الامام الصادق عليه السلام للبروز بحلة جديدة صاغتها أيد طالما لكزت بنار الحديد، فخاطتها بخيوط حريرية زينة للناظرين، و بلتها بريق العلم حتي يبست شفاه المتقين، فكانت نهاية الكثير منهم السياط و السيف و القتل و التشريد.

و لم تقتصر مدرسة الامام الباقر عليه السلام علي انزوائها في المدينة، بل امتدت لتشمل العراق و خراسان و... فعن الأبرش الكلبي [13] لهاشم مشيرا الي الباقر عليه السلام من هذا الذي احتوشته أهل العراق يسألونه؟ قال: هذا نبي الكوفة و يزعم أنه ابن رسول الله و باقر العلم و مفسر القرآن، فاسأله مسألة لا يعرفها [14] .

فمع استهزائه به، و ادعائه بأنه عليه السلام يزعم انه ابن رسول، يعترف هشام في قرارة نفسه أنه أعلم خلق الله، و أنه يستحيل علي أحد أن يسأله مسألة ليس عنده لها جواب.

و لما ذهب الامام عليه السلام الي مكة حاجا، انثال عليه الناس من كل صوت و حدب يسألونه عن معضلاتهم.

فعن حبابة الوالبية قالت: «رأيت رجلا بمكة بين الباب و الحجر علي صعدة من الأرض.. انثال عليه الناس يستفتونه عن المعضلات و يستفتحونه أبواب المشكلات، فلم يرم حتي أفتاهم في ألف مسألة ثم نهض يريد رحله، و مناد ينادي بصوت مهل: ألا ان هذا النور الأبلج... و آخرون يقولون من هذا؟ فقيل: محمد ابن علي الباقر علي العلم و الناطق عن الفهم، الامام



[ صفحه 134]



محمد بن علي بن الحسين بن أبي طالب عليهم السلام» [15] .

فالأمة الاسلامية قاطبة كانت تنظر الي الامام الباقر و الي مدرسته نظرة اكبار و تقدير و احترام و تبجيل، لا لأنه ابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فحسب، بل لأنه غير مجري التاريخ ككل، و حول الساحة الاسلامية التي حل بها الهرج و المرج، الي ساحات تلقي فيها المعارف و العلوم، الي اسلام محمدي أصيل، لا الي اسلام أبي سفيان العميل [16] .


پاورقي

[1] أهل البيت تنوع أدوار و وحدة هدف (للسيد محمدباقر الصدر) 115.

الأئمة الاثنا عشر لعادل أديب 158 - الامام جعفر الصادق في نظر علماء الغرب - 108 - 103.

[2] حياة الامام الباقر للقرشي ج 1 / ص 138 نقلا عن عقيدة الشيعة ص 123.

[3] حياة الامام الباقر للقرشي ج 1 / 133 (نقلا عن سفينة البحار ج 2).

[4] نفس المصدر، نقلا عن الامام زيد ص 22.

[5] اعلام الوري ص 270.

[6] اذ كان الحكام الأمويون قد أباحوا بل عينوا أئمة للافتاء في البلاد، و كانوا من الموالين لهم، كسالم بن عمر بن الخطاب و عروة بن الزبير و الزهري و... أما فقهاء الشيعة الذين عاصروا تلك الطبقة تقريبا كسعيد بن المسيب (من أصحاب السجاد عليه السلام) و سعيد بن جبير و القاسم بن محمد، فلم يتمكنوا من الادلاء بآرائهم بحرية. و قد تعرض سعيد بن جبير للقتل من قبل الحجاج بن يوسف الثقفي، و لما قتله كان يراه في منامه آخذا بمجامع ثوبه و هو يقول له: يا عبدالله فيم قتلتني؟ و لما حضرته الوفاة كان يقول مالي و لسعيد بن جبير.. أعيان الشيعة ج 7 ص 235 سيرة الأئمة الاثني عشر ج 2 / 195.

[7] معجم رجال الحديث ج 4 / 22.

[8] المصدر السابق.

[9] المصدر السابق.

[10] معجم رجال الحديث ج 1 / 147.

[11] معجم رجال الحديث ج 17 / 34.

[12] معجم رجال الحديث ج 7 / 218.

[13] الأبرش الكلبي كان عاميا و استبصر.

[14] الأئمة الاثني عشر لعادل أديب ص 157.

[15] الأئمة الاثني عشر لعادل أديب صفحة 157.

[16] من المعروف تاريخيا أن أباسفيان اسلم يوم الفتح خوف السيف، و بعد وفاة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم طلب من علي عليه السلام القيام بالسيف و انه سيؤازره علي ذلك، فرفض علي عليه السلام تلك العروض لأنه علم أن ذلك سيؤدي الي الشقاق و أن عروضه هذه من النفاق.


صيد الكلاب و الجوارح


و فيها فرعان:

الفرع الأول: صيد الكلاب:

و الأصل فيه قوله تعالي: «و ما علمتم من الجوارح مكلبين تعلمونهن مما علمكم الله» [1] و مذهب الامام جعفر الصادق: أن الآية خاصة بذوات الأنياب من الكلاب و الفهود و نحوها.

نقل ذلك عنه: صاحب البحر الزخار و غيره [2] .

روي ذلك عن: ابن عمر و الضحاك و السدي و الحسن البصري



[ صفحه 72]



و مجاهد و النخعي و اسحاق و زيد بن علي و الناصر و اليه ذهب أحمد [3] .

و الحجة لهم:

قوله تعالي: «و ما علمتم من الجوارح مكلبين».

وجه الدلالة:

فقوله (مكلبين) يدل هذا الحكم في ظاهره أنه خاص بالكلب و ما يجري مجراه من ذوات الأنياب [4] .

الفرع الثاني: و أما جوارح الطير:

فيري الامام جعفر الصادق: أنه يحرم ما قتلته.

نقل ذلك عنه صاحب البحر الزخار [5] .

و روي ذلك عن: ابن عمر وطاوس و رواية عن الباقر و رواية عن زيد بن علي و الناصر و القاسمية [6] .

و الوجه في هذا المذهب: أن الأصل تحريم غير المذكي الا لدليل و لا دليل هنا علي جوارح الطير، اذ لا يقبل التعليم، فلا يقف للزجر، و لا يعدو للأمر، و اذ التعليم انما يكون بالضرب و لا يتأتي فيها [7] .

و قال جمهور العلماء: ان الاصطياد جائز بكل ما علم من جوارح السباع كالأسد و نحوه، و من جوارح الطير كالصقر و نحوه.

و اليه ذهب الأئمة الأربعة رضي الله عنهم [8] .



[ صفحه 73]




پاورقي

[1] سورة المائدة: آية 5.

[2] البحر الزخار: 5 / 298، الروض النضير: 3 / 194، 195.

[3] المصدران السابقان، المحلي: 7 / 473، الطبري، 6 / 58.

[4] النيسابوري هامش الطبري: 6 / 59.

[5] البحر الزخار: 5 / 298.

[6] المصدر السابق.

[7] البحر الزخار لمذاهب علماء الأنصار للأمام المهدي: 5 / 298.

[8] ينظر المصادر السابقة، بداية المجتهد: 1 / 494، المغني: 10 / 10، المجموع: 9 / 59، المنتقي: 3 / 123، الهداية: 4 / 85، مغني المحتاج: 4 / 475، ابن كثير: 2 / 10، الجصاص: 2 / 385، القرطبي: 6 / 47، حلية العلماء: 3 / 437، تفسير ابن العربي: 547.


موقف الموحدين من التأويل


ان الموحدين كغيرهم من المسلمين، فبعضهم يقبله و البعض الآخر يرفضه و يرغب بالوقوف عند حرفية النص الوارد في كتاب الله العزيز، و يكتفي بما يتسارع الي ذهنه فهمه، و لا يستهويه التأويل، فيكتفي بشكل الصلاة الظاهرية و شكل الصوم و الحج و يعتقد ان ذلك كافيا لارضاء الله سبحانه و تعالي، و يعتقد ان التأويل ليس ضروريا، و هذا النوع من الناس يستحق الشفقة عند العرفاء، و هم بمثابة الاطفال الحديثي الولادة، و التي لا يجوز اطعامهم من طعام الكبار لان ذلك يؤدي الي اذيتهم و وفاتهم، لذلك يتدرج هؤلاء الاطفال باطعامهم ما خف من الطعام، و سهل هضمه، فلعله اذا بلغ سنا معينة استطاع ان يشارك في تناول طعام كان محظورا عليه اثناء ولادته و طفولته. و هكذا الامر بالنسبة لمن يقف عند ظاهر الكلام، فهو غير مؤهل للدخول في التوحيد الذي هو صعب مستصعب لا يتحمله الا الأئمة و المعصومون الذين حملوا سر التوحيد، و لم يتناول فهمه غير عباد الله الخلص.

و لعل هذا السر كان و لا يزال عبر العصور مستهجنا في مبناه و معناه، و ثقيلا علي غير اصحابه، سيما و ان العبادة علي قدر رفعة العقول، و قابلية الافهام، و انفتاح القلوب لآلاء نعمة العبد و القربي،



[ صفحه 213]



فمن لا يؤمن بادي ء ذي بدء و في اول المطاف و قبل الولوج من الباب العسير فكيف يستطيع المطالبة بضرورة كشف معرفة اليقين؟

و علي أي حال فان شيوخ المذهب يحرصون علي هذا النوع من الناس ليبقوا في حمي الايمان و في صيانة مبادئه و طقوسه ضنا بمصلحة المؤمن الحقيقية و حفاظا علي حريته في الاختيار، و احتراما لما يوجه اليه في قدرة استيعابه، و لا يفقدون الامل في تقدمه الروحي من خلال صلاته و صيامه و حجه و زكاته.

و البعض الآخر وقف عند تأويل النص و لم يعد يلتفت الي معناه الحرفي، و هذا النوع أثار الشبهة عند شيوخ المذهب، و اعتبروا ان الوقوف عند تأويل النص دون ظاهره يعني التفلت من الفرائض الشرعية التي اوجبتها الشريعة الاسلامية، و اعتبروا ان التهاون في تطبيق ظاهر الصلاة و الصيام و الحج و غيرها من الضرورات بمثابة من يتوجه الي الكفر لانهم مالوا الي الراحة و الاباحة - أي الراحة من التكليفيات و اباحة المحرمات-. سيما و ان التنزيل و التأويل هما وجهان لعملة واحدة و لا يقوم احدهما الا بقيام الآخر.

و من يقف عند التأويل غير مؤهل لدخول التوحيد لانه ترك او اهمل الجانب الاساسي من الدين و هو ظاهر الشريعة و الذي هو بمثابة الباب الذي يدخل منه المسلمون المؤمنون الي التوحيد و العرفان، و الواقف عند التأويل يكون قد ضيع فرائض الله، و جاء قوله تعالي: (فريضة من الله و الله عليم حكيم) (التوبة: 60)، و جاء عن الامام علي عليه السلام: ان الله افترض عليكم



[ صفحه 214]



فرائض فلا تضيعوها، وحد لكم حدودا فلا تعتدوها، و نهاكم عن اشياء فلا تنتهكوها [1] و عن الامام الصادق عليه السلام في قوله تعالي: (اصبروا و صابروا و رابطوا): اصبروا علي الفرائض، و صابروا علي المصائب، و رابطوا علي الائمة عليهم السلام، و قوله عليه السلام: قال الله تعالي: ما تحبب الي عبدي باحب مما افترضت عليه، و عن الامام علي عليه السلام قوله: خادع نفسك في العبادة، و ارفق بها و لا تقهرها، و خذ عفوها و نشاطها، الا ما كان مكتوبا عليك من الفريضة، فانه لابد من قضائها و تعاهدها عند محلها [2] .

و شيوخ المذهب يوجبون تقديم الفرائض علي الفضائل عملا بقول الامام علي عليه السلام: انك ان اشتغلت بفضائل النوافل عن اداء الفرائض، فلن يقوم فضل تكسبه بفرض تضيعه [3] ، و خلاصة القول ان التمسك بالتأويل لا يصح بتضييع فرائض الله.

و البعض الثالث اخذ بالعبادتين أي القيام بالظاهر و فهم الباطن، و يعتبرون كل من خالف ذلك وقع في الاثم، لانه لا يجوز التمسك باحدهما دون الآخر، فالظاهر مثل و الباطن ممثول، و هذا يقود الي المعرفة الحقيقية التي يسعي اليها المتقدمون روحيا، و يجاهدون انفسهم للوصول الي الدرجات العليا من العرفان، و يعتبرون ان العلم اول دليل، و المعرفة آخر النهاية، و من



[ صفحه 215]



عرف اصاب الحكمة، و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا، و المؤمنون الموحدون يتفاوتون في درجاتهم من بلوغ الحكمة، حسب صفائهم و استعدادهم، و قد قال الصادق عليه السلام: ان المؤمنين بعضهم افضل من بعض، و بعضهم اكثر صلاة من بعض، و بعضهم انفذ بصر من بعض و هي الدرجات. و عنه عليه السلام: ان الايمان عشر درجات بمنزلة السلم، يصعد من مرقاة، بعد مرقاة فلا يقولن صاحب الاثنين لصاحب الواحد لست علي شي ء حتي ينتهي الي العاشر، فلا تسقط من هو دونك فيسقطك من هو فوقك، و اذا رأيت من هو اسفل منك بدرجة فارفعه اليك برفق، و لا تحملن عليه ما لا يطيق فتكسره، فان من كسر مؤمنا فعليه جبره.

و ما ذكره الامام عليه السلام لا يستقيم بين المؤمنين اذ لم يتعمقوا في المعرفة. و يعلموا انه لا يقبل عمل الا بمعرفة. عملا بقوله عليه السلام: لا يقبل الله عملا الا بمعرفة، و لا معرفة الا بعمل، فمن عرف دلته المعرفة علي العمل، و من لم يعمل فلا معرفة له.

و جاء قوله تعالي في شرائط المعرفة: (يأيها الذين ءامنوا اتقوا الله و ءامنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم و الله غفور رحيم (28)) (الحديد: 28).

و لم يكتف عرفاء المؤمنين الموحدين بمعرفة الظاهر و فهم الباطن بل جاهدوا طويلا لمعرفة نفوسهم، اذ يعتبرون معرفة النفس انفع المعارف. و جاء عن الامام علي عليه السلام قوله: افضل العقل معرفة الانسان نفسه، فمن عرف نفسه عقل، و من جهلها ضل، و يعتقد المؤمنون الموحدون، ان من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل



[ صفحه 216]



النجاة و خبط في الضلال و الجهالات. و من شغل نفسه بغير نفسه تحير في الظلمات، و ارتبك في الهلكات. و ان من عرف الله توحد، و من عرف نفسه جاهدها و تجرد، و من عرف الدنيا تزهد و من عرف الناس تفرد. و يدرك العرفاء الوحدون انه ينبغي لمن عرف نفسه ان يلزم القناعة و العفة، و ان لا يفارقه الحزن و الحذر و الندم خوفا من ان تزل به القدم.

و يحث مذهب التوحيد تابعيه علي جهاد النفس و معرفة الله عزوجل لان من عرف الله كملت معرفته، و معرفته سبحانه اعلي المعارف، كما يجاهد الاتقياء في العلم بالله عملا بقول الرسول صلي الله عليه و آله و سلم: افضل الاعمال العلم بالله، ان العلم ينفعك معه قليل العمل و كثيره، و ان الجهل لا ينفعك معه قليل العمل و لا كثيره [4] .

و من ثمرات المعرفة بالله ان نفس المؤمن تنصرف عن العالم الفاني. و عن الصادق عليه السلام قوله: من عرف الله خاف الله، و من خاف الله سخت نفسه عن الدنيا. و يعلم الموحد ان الدنيا دار الاشقياء، و ليست بدار السعداء، و ان بهجتها زور، و زينتها غرور، و سحائبها منقشعة و مواهبها مرتجعة، و عن الامام زين العابدين عليه السلام في الدعاء، و اجعلنا من الذين اشتغلوا بالذكر عن الشهوات و خالفوا دواعي العزة بواضحات المعرفة [5] .

و الموحد العارف بالله هو من يكون قد سلم و رضي بجميع



[ صفحه 217]



احكامه له او عليه، غير معارض لشي ء من اوامره ساءته ام سرته، فهو راض بحكمه خاضع له في السراء و الضراء و الشدة و الرخاء، و عن الامام الصادق عليه السلام: ان اعرف الناس بالله ارضاهم بقضاء الله عزوجل.

و من صفات العارف يكون وجهه مستبشرا مبتسما، و قلبه و جلا محزونا. و قيل كل عارف عائف، و كل عاقل مغموم، و كل عارف مهموم، و قال الامام الصادق عليه السلام: العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع الله تعالي ولو سها قلبه عن الله تعالي طرفة عين لمات شوقا اليه [6] .

و الموحد العارف يعرف الله بالله، و قد قال الامام زين العابدين عليه السلام في الدعاء: بك عرفتك و انت دللتني عليك و دعوتني اليك و لولا انت لم ادر ما انت، و عن الامام الصادق عليه السلام: من زعم انه يعرف الله بحجاب او بصورة او بمثال فهو مشرك، لان الحجاب و المثال و الصورة غيره، و انما هو واحد موحد، فكيف يوحد من زعم انه عرفه بغيره؟ انما عرف الله من عرفه بالله، فمن لم يعرفه به فليس يعرفه، انما يعرف غيره... لا يدرك مخلوق شيئا الا بالله، و لا تدرك معرفة الله الا بالله.

و الموحدون ينهون عن التفكر في ذات الله عملا بقول الرسول صلي الله عليه و آله و سلم: تفكروا في خلق الله و لا تفكروا في الله فتهلكوا. و عن الصادق عليه السلام: اياكم و التفكر في الله فان التفكر في الله لا



[ صفحه 218]



يزيد الا تيها، ان الله عزوجل لا تدركه الابصار و لا يوصف بمقدار.

و الموحدون يعتبرون ان الله ليس كمثله شي ء عملا بقوله تعالي: (فاطر السماوات و الأرض جعل لكم من أنفسكم أزواجا و من الأنعام أزواجا يذرؤكم فيه ليس كمثله شي ء و هو السميع البصير) (الشوري: 11)، و عن الامام الصادق عليه السلام: ان الناس لا يزال بهم المنطق حتي يتكلموا في الله، فاذا سمعتهم ذلك فقولوا: لا اله الا الله الواحد الذي ليس كمثله شي ء.

و الله لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار، و لا يوصف بحركة او سكون و جاء عن لسان الصادق عليه السلام: ان الله تبارك و تعالي لا يوصف بزمان و لا مكان و لا حركة و لا انتقال و لا سكون، بل هو خالق الزمان و المكان و الحركة و السكون.

و الجدير ذكره ان المتعمقين من شيوخ الموحدين لا يكشفون من التأويل الا علي قدر رفعة عقول المريدين و انفتاح قلوبهم، و يتمسكون بقول احد العارفين: لاتعطوا الحكمة لغير اهلها فتظلموها، و لا تمنعوها عن اهلها فتظلموهم، و بالتالي فان الدرجات العشر التي اشار اليها الامام الصادق عليه السلام تدخل في المسالك العرفانية التي يجب ان تبقي بعيدة عن نظر الجهلة و المتطفلين و حتي عن العلماء - في المعني الزمني للكلمة - و المتفقهين، خوفا من تشويهها و ضياع حرمتها، و انكشاف معانيها علي غير جدوي، لانه قلوبهم عاجزة من استيعاب نور الله، و لا يستطيع أي من العارفين ان يشرح للاغيار ما توصل اليه من درجات



[ صفحه 219]



التوحيد بالله علما بان العارف اذا تكلم او وصف درجته خسرها لانه لا يعتبر جديرا بحفظ السر، فقاده التفاخر و الغرور الكامن فيه بالقوة الي كشف التوحيد الي غير اهله، و قد افتي امام الاسلام الاكبر، الشيخ ابوحامد الغزالي، في جوابه علي احد السائلين: «و لقد ارتقيت بسؤالك مرتقي صعبا، تنخفض دون اعاليه اعين الناظرين و قرعت بابا مغلقا لا يفتح الا للعلماء الراسخين، ثم ليس كل سر يكشف و يفشي، و لا كل حقيقة تعرض و تجلي، بل صدور الاحرار قبور الاسرار... .

و يضيف الامام الغزالي مستشهدا: «لقد قال بعض العارفين: افشاء سر الربوبية كفر، بل قال سيد الاولين و الآخرين محمد صلي الله عليه و آله و سلم: «ان من العلم كهيئة المكنون لا يعلمه الا العلماء بالله فاذا نطقوا به لم ينكره الا اهل الغرة بالله و مهما كثر اهل الاغترار وجب حفظ الأسرار علي وجه الاسرار». (مشكاة الانوار ص 39 - 40 طبعة القاهرة 1964).

و الموحدون اخذوا بالعبادتين أي القيام بالظاهر و فهم الباطن لان المسلك العرفاني التوحيدي لا ينفصل عن ظاهر الدين او باطنه بل هو بمثابة الروح من الجسد فهما يتكاملان و يتوافقان دائما و ابدا في جميع الامكنة و عبر العصور.

«و هما من معين الوحي ذاته، او الدين وجه منعكس، في معتقد العامة، و في الشريعة، من ذاك العرفان الاصيل، علي قدرما تستوعبه توجهات العقول و بصائر القلوب، و لا يتم في الظاهر عرفان الا بالاستناد و الارتكاز الي محتوي كتب الشريعة و الباطن



[ صفحه 220]



فيها و في الحفاظ علي سننها و فروضها و تكاليفها المعنوية و حتي الظاهرة منها.

و الويل كل الويل للدين او الشريعة الذي ينفصل عن عرفانه في نهج تحقق اوليائه و تطهيرهم، لانه يصبح حرفا ميتا بلا روح، و آية جامدة بلا حياة، و طقسا بلا معني، و صلاة بلا قبلة [7] .

و عليه فان التمسك بالظاهر و الباطن معا يقود الي جو العرفان الذي حمله النبي صلي الله عليه و آله و سلم واورثه لوصيه علي عليه السلام و لمن بعده من الأئمة و التابعين.

فسبحان من جعل الرسل و الانبياء موضع سره و مقام استتار امانته و اداة نشر هدايته... و تنفيذ مضامين الشريعة و ما تعلو به من صدق و اخوة و مشاركة و طهر و رحمة و استقامة و امانة، و جعل المتحققين الحكماء سراجا منيرا في سماء ظلمة الفكر، و جهل كثافة الجسد... و سلام علي صفوة المرسلين، و كل رسالة تممت ما قبلها، و تفجرت في الاسلام ينابيع الاشراق و الحكمة و العرفان، و ظهر البرهان لمن يري.



[ صفحه 221]




پاورقي

[1] نهج البلاغه الخطبة 167 و 114.

[2] نهج البلاغة: الكتاب 69.

[3] غرر الحكم 3793.

[4] كنزالعمال 28731.

[5] البحار 94 / 127 / 19.

[6] مصباح الشريعة: 519.

[7] الموحدون الدروز في الاسلام ص 109 - 110 (للمؤلف).


صلاح الدين خليل بن ايبك الصفدي


29. و قال صلاح الدين خليل بن ايبك الصفدي (م 764): «جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن أبي طالب رضي الله عنهم، هم المعروف بالصادق، الامام العلم المدني... و له مناقب كثيرة، و كان أهلا للخلافة، لسؤدده و علمه و شرفه... لقب بالصادق لصدقه في مقاله». [1] .


پاورقي

[1] الوافي بالوفيات 127:11.


الحديث


عرفت أن الذي روي عنه الحديث أربعة آلاف راوية أو يزيدون و كان التدوين قبل عهده و كثر في أوانه، و كان الحديث المدون عنه في كل علم.

و كان الشيعة يأخذون عنه الحديث كمن يتلقاه عن سيد الرسول صلي الله عليه و آله، لأنهم يعتقدون أن ما عنده عن الرسول من دون تصرف و اجتهاد منه، و لذا كانوا يأخذون منه مسلمين من دون شك و اعتراض، و يسألونه عن كل شي ء يحتاجون اليه فكان حديثه المروي يجمع كل شي ء.

و اذا كان الرواة أربعة آلاف أو اكثر، فما كان عدد الرواية؟ و لقد ذكر أرباب الرجال أن أبان بن تغلب وحده روي عنه ثلاثين ألف حديث، و محمد بن مسلم ستة عشر ألف حديث و عن الباقر ثلاثين ألفا، و لا تسل عن مقدار ما رواه جابر الجعفي، فهل يحصي اذن عدد الرواية، و الفنون المروية عنه؟ و لقد بقي بالأيدي من تلك الرواية بعد ضياع الكثير و اهمال البعض ماملأ الصحف و الطوامير.



[ صفحه 141]



و قد جمعت شطرا من تلك الأحاديث التي رويت عنه و عن آبائه و أبنائه في الأخلاق و الآداب و الأحكام فحسب، الكتب الأربعة (الكافي و من لا يحضره الفقيه، و التهذيب، و الاستبصار) ثم جمعها الملا محسن الفيض الكاشاني [1] في كتاب (الوافي)، و لما وجد الحر العاملي [2] كتبا اخري تصلح لأن تكون مصدار للأحكام حاصة ضمها الي ما في الكتب الاربعة فألف كتابه (تفصيل وسائل الشيعة) فكان ما روي عنه بلا واسطة ثمانين كتابا و بواسطة سبعين كتابا.

ثم جاء أخيرا العلامة النوري ميرزا حسين [3] و قد وقف علي عدة كتب اخري صالحة لأن تكون مصدرا، فجمع منها الشي ء الوافر في الأحكام خاصة، و ألفه علي نهج كتاب الوسائل للحر و سماه (مستدرك الوسائل).

هذا ما كان في الأحكام خاصة، و أما في الأخلاق و الآداب، فلم يجمع فيهما من الكتب الأربعة الا الكافي، و اكثر ما روي فيها كان عنه عليه السلام خاصة، و لو شئت أن تحصي الكتب التي روت عنهم و عنه لأعياك العد، فهذا الشيخ الصدوق محمد بن علي بن بابويه وحده قد ألف عشرات الكتب التي اشتملت علي أحاديثهم.



[ صفحه 142]



و كفي في وفرة الحديث عنهم ما جمعه بحارالأنوار للعلامة المجلسي. [4] .

و ان اشتمل علي الغث و السمين شأن المؤلفات الواسعة، غير أنك اذا استقريت بعض كتبه عرفت وفرة ما فيه، و من الغريب أن يكون هذا الكتاب الجامع الذي لم يؤلف مثله حتي اليوم قد فاته الشي ء الكثير من حديثهم، فتصدي بعض علماء العصر وفقه الله [5] لجمع كتاب مستدرك للبحار و قد جمع الي اليوم فيه الشي ء الكثير.

و كان الصادق عليه السلام يرغب أصحابه في رواية الحديث فيقول لمعاوية بن وهب [6] الرواية للحديث: المتفقه في الدين أفضل من ألف عابد لا فقه له و لا رواية.

أقول: و لا اخالك تستغرب من هذا التفضيل، لأن الله تعالي يريد من عباده أن ينفع بعضهم بعضا، و يصلح بعضهم بعضا، و العابد صالح، و المحدث المتفقه مصلح و صالح.


پاورقي

[1] صاحب التآليف القيمة الكثيرة، و قيل انها قريب من مائة مؤلف منها كتاب الوافي و فيه شروح جمة علي الأحاديث و كتاب الصافي في التفسير، و الشافي مختصره، و المحجة البيضاء في احياء الأحياء، و الحقائق ملخصه، و مفاتيح الشرائع في الفقه، و علم اليقين، و عين اليقين و غيرها توفي عام 1091.

[2] هو محمد بن الحسن بن علي الحر العاملي، و كتابه الوسائل من أنفس الكتب في ترتيبه و تبويبه، و كان فراغه من تأليفه في منتصف رجب عام 1082، و له كتاب أمل الآمل في علماء جبل عامل، و كانت ولادته عام 1033 ثامن رجب في قرية مشغرة من جبل عامل و وفاته في خراسان 21 من شهر رمضان عام 1104.

[3] صاحب التآليف الجمة القيمة، و كان دأبه الجمع و التأليف توفي عام 1320.

[4] هو شيخ الاسلام الشيخ محمد باقر ابن الشيخ محمدتقي المجلسي طاب ثراه و كان في أيامه صاحب النفوذ في دولة الشاه حسين الصفوي و كانت حوزته العلمية تجمع ألف تلميذ، و له مؤلفات اخري جليلة سوي البحار، و كانت ولادته عام 1037، و وفاته عام 1110 أو 1111 في اصفهان، و بها اليوم مرقده معروف يزار.

[5] هو العلامة الجليل الكبير سنا و أخلاقا ميرزا محمد الطهراني نزيل سامراء اليوم.

[6] الظاهر أنه البجلي الكوفي، الثقة الجليل، وقد روي عن الصادق و الكاظم عليهماالسلام، و له كتاب رواه عنه جماعة من أجلاء الرواة.


الاكثار من الاخوان


ان المرء كثير بأخيه، لأنه عون في النوائب، و مواس في البأساء و أنيس في الوحشة، و أليف في الغربة، و مشير عند الحيرة، و مسدد عند السقطة، حافظ عند الغيبة، الي ما يعجز القلم عن العد لفوائده، و لهذا أمر الصادق عليه السلام بالاكثار منهم، و أشار الي الجدوي من اتخاذهم، فقال عليه السلام:

اكثر من الأصدقاء في الدنيا فانهم ينفعون في الدنيا و الآخرة، أما الدنيا فحوائج يقومون بها، و أما الآخرة فان أهل جهنم قالوا: فما لنا من شافعين و لا صديق حميم. [1] .



[ صفحه 69]



و لعل قصده عليه السلام من النفع في الآخرة أن الصديق في الله صاحب العقل و الدين لا يرشد صديقه الا الي صالح الدارين، فيستنقذه بالهداية و النصح من العطب، و أي نفع في الآخرة اكبر من هذا.

أو لأنه يستفيد من دعائه لاخراه كما قال في حديث آخر: استكثروا من الاخوان فان لكل مؤمن دعوة مستجابة.

أو لأنه يستشفع به كما قال عليه السلام: استكثروا من الاخوان فان لكل مؤمن شفاعة، و قال عليه السلام: اكثروا من مؤاخاة المؤمنين فان لهم عندالله يدا يكافيهم بها يوم القيامة. [2] .

بل ان الأخ المؤمن جدير بأن يجمع هذه الخلال كلها في هذه الدانية و تلك الباقية.


پاورقي

[1] الوسائل، باب استفادة الاخوان و الأصدقاء: 8 / 407 / 5.

[2] الوسائل: 7 / 408 / 8.


رأفته


و تتجسد لنا فيما رواه سفيان الثوري قال:« دخلت علي الصادق فرأيته متغير اللون ، فسألته عن ذلك .

فقال:كنت نهيت أن يصعدوا فوق البيت ، فدخلت فاذا جارية من جواري ممن تربي بعض ولدي قد صعدت في سلم و الصبي معها ، فلما بصرت بي ارتعدت و تحيرت ، و سقط الصبي الي الأرض فمات ، فما تغير لوني لموت الصبي ، و انما تغير لوني لما أدخلت عليها من الرعب ... و كان عليه السلام قال لها:أنت حرة لوجه الله ، لا بأس عليك ... » .

و من هذا الخبر يستوحي الانسان عمق ذلك الحنان الذي كانت تجيش به نفس ذلك الامام العظيم والرقة التي كانت تعمر ذلك القلب الكبير ، و الذي وسع



[ صفحه 115]



الحياة بما تحمل من مشاعر انسانية ، و مهام قيادية .


يزيد بن عبدالملك


يزيد بن عبدالملك بن مروان، امه عاتكة بنت يزيد بن معاوية. تولي الحكم بعد عمر بن عبدالعزيز سنة 101 ه. و بقي الي أن مات ليلة الجمعة لأربع بقين من شعبان سنة 105 ه فكانت ولايته أربعة أعوام و شهرا واحدا و يومين. و كان



[ صفحه 153]



يزيد صاحب لهو و لذة، و هو صاحب حبابة و سلامة و هما جاريتان و كان مشغوفا بهما، و ماتت حبابة فمات بعدها بيسير أسفا عليها، وكان قد تركها أياما لم يدفنها، لعدم استطاعته فراقها، فعوتب علي ذلك فدفنها، و يقال انه نبشها بعد الدفن حتي شاهدها [1] .


پاورقي

[1] الامام الصادق و المذاهب الأربعة 122 - 121: 1.


دعاؤه عند الشدائد


كان الامام الصادق عليه السلام، إذا المت به شدة، أو محنة فزع إلي الله، وتضرع إليه، وكشف عن ذراعيه، وانتحب باكيا، ودعا بهذا الدعاء الجليل:

«اللهم، لولا أن ألقي بيدي، وأعين علي نفسي وأخالف كتابك، وقد قلت:

«أدعوني أستجب لكم فإني قريب، أجيب دعوة الداع إذا دعان» [1] لما انشرح قلبي ولساني لدعائك، والطلب منك، وقد علمت من نفسي، فيما بيني وبينك ما عرفت، اللهم، من أعظم جرما مني، وقد ساورت معصيتك، التي زجرتني عنها بنهيك إياي، وكاثرت العظيم منها التي أوجبت النار لمن عملها من خلقك، وكل ذلك علي نفسي جنيت، وإياها أوبقت، إلهي فتداركني برحمتك، التي بها تجمع الخيرات لاوليائك، وبها تصرف السيئات عن أحبائك [2] .

اللهم، أني أسألك التوبة النصوح، فاستجب داعئي، وارحم عبرتي وأقلني عثرتي، اللهم، لولا رجائي لعفوك لصمت عن الدعاء، ولكنك علي كل حال، ياإلهي غاية الطالبين، ومنتهي رغبة الراغبين، واستعاذة العائذين، اللهم فأنا أستعيذك من غضبك، وسوء سخطك،



[ صفحه 91]



وعقابك ونقمتك، ومن شر نفسي، وشر كل ذي شر، وأستغفرك من جميع الذنوب، وأسألك الغنيمة فيما بقي من عمري، بالعافية أبدا ما أبقيتني، وأسألك الفوز والرحمة إذا توفيتني، فإنك بذلك لطيف، وعليه قادر. اللهم، إني أشكو إليك كل حاجة، لا يجيرني منها إلا أنت، يامن هو عدتي في كل عسر ويسر، يامن هو حسن البلاء عندي، يا قديم العفو عني، إنني لا أرجو غيرك، ولا أدعو سواك، إذا لم تجبني، اللهم فلا تحرمني لقلة شكري، ولا تؤيسني لكثرة ذنوبي، فإنك أهل التقوي، وأهل المغفرة.

إلهي: أنا من قد عرفت، بئس العبد أنا، وخير المولي أنت، فيا مخشي الانتقام، ويامرهوب البطش، يا معروفا بالمعروف، إني ليس أخاف منك إلا عدلك، ولا أرجو الفضل والعفو، إلا من عندك، وأنا عبدك، ولا عبد لك أحق باستيجاب جميع العقوبة مني، ولكني وسعني عفوك، وحلمك، وأخرتني إلي اليوم، فليت شعري، ياإلهي لازداد إثما، أم ليتم رجائي منك، ويتحقق حسن ظني بك، فأما بعملي، فقد أعلمتك، ياإلهي أنني مستحق، لجميع عقوبتك، بذنوبي، غير أنك أرحم الراحمين، وأنت بي أعلم من نفسي، وعندي أنت أرحم الراحمين، فيا أرحم الراحمين، لا تشوه خلقي بالنار، ولا تقطع عصبي بالنار، يا لله، ولا تفلق قحف رأسي بالنار، يا رحمن، ولا تفرق بين أوصالي بالنار، يا كريم، ولا تهشم عظامي بالنار، يا غفور، لا تصل شيئا من جسدي بالنار، يا رحمن عفوك، عفوك ثم عفوك عفوك، فإنه لا يقدر علي ذلك غيرك، وأنت علي كل شئ قدير، يا محيطا بملكوت السموات والارض، ومدبر أمورهما، أولهما وأخرهما، أصلح لي



[ صفحه 92]



دنياي وآخرتي، وأصلح لي نفسي، وما لي، وما خولتني، يا الله خلصني من الخطايا، يا ألله من علي بترك الخطايا، يا رحيم، تحنن علي بفضلك، يا عفو تفضل علي، يا حنان، جد علي بسعة عافيتك، يا منان، أمنن علي بالعتق من النار، يا ذا الجلال والاكرام، أوجب لي الجنة، التي حشوها رحمتك، وسكانها ملائكتك، يا ذا الجلال، والاكرام، أكرمني، ولا تجعل لاحد من خلقك، علي سبيلا أبدا، ما أبقيتني، فإنه لا حول ولا قوة إلا بك، وأنت علي كل شئ قدير، سبحانك، لا إله إلا أنت، رب العرش العظيم، لك الاسماء الحسني، وأنت عليم بذات الصدور [3] .

أرأيتم، تضرع الامام عليه السلام، وتذلله أمام الخالق العظيم؟!

أرأيتم، كيف يذوب الامام عليه السلام خوفا ورهبة من الله؟!

أرأيتم، كيف اعتصم الامام بالله، فقد تمسك به، وألجأ جميع شؤونه وأموره إليه؟

حقا، هذا هو جوهر الايمان، الذي انطبع في قلوب إئمة أهل البيت عليهم السلام، فكأنوا معدنه وحقيقته.


پاورقي

[1] سورة غافر - آية 6.

[2] سورة البقرة - آية 186.

[3] منهج الدعوات (ص 265 - 267).


الوجود الهي


################

پاورقي

[1] تكرر المرجع، الشيخ المفيد ص 282.

[2] الملحق الثاني ص 22.

[3] الطبرسي، الاحتجاج، الجزء الثاني (منشورات النعمان، النجف 1966) ص 70 - و الملحق الثاني ص 32.

[4] نفسه الطبرسي ص 72.

[5] الكليني الأصول من الكافي الأول (دار الكتب الاسلامية، طهران) الطبعة الثالثة 1388 ص 73 - 74.


ابراهيم بن الحسن


محدث كسابقه.

روي عنه عبد الله بن بكير، وعبد الله بن أحمد.



[ صفحه 37]



المراجع:

جامع الرواة 1: 20. معجم رجال الحديث 1: 214. تنقيح المقال 1: 15.


سعد بن سيار الكوفي


سعد بن سيار الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 203. تنقيح المقال 2: 15. معجم رجال الحديث 8: 67. جامع الرواة 1: 354. نقد الرجال 148. مجمع الرجال 3: 103. أعيان الشيعة 7: 223. منهج المقال 159.



[ صفحه 20]




محرز بن حازم الزيدي (الأثرم)


محرز بن حازم الزيدي، وقيل الزيدلي، الأثرم، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 316. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 54. معجم رجال الحديث 14: 192. توضيح الاشتباه 259. نقد الرجال 281 وفيه اسم أبيه عازم بدل حازم. جامع الرواة 2: 41. مجمع الرجال 5: 96. خاتمة المستدرك 839 وفيه اسم أبيه خازم بدل حازم. منتهي المقال 250 وفيه اسمه محبوب بدل محرز. منهج المقال 272.


برخوردهاي گوناگون امام صادق با منصور دوانيقي


يكي از نعمت هاي خداوند بر اهل بيت عليهم السلام نعمت دانش و حكمت و درايت است كه منزلت و شخصيت آنان را معرفي مي كند. از اين رو ممكن است كسي از برخوردهاي امام صادق عليه السلام با منصور و دست نشانده هاي او تعجب كند چرا كه آن حضرت گاهي با ملايمت و نرمي با منصور سخن مي گويد و مي كوشد تا از خود رفع تهمت نمايد و گاهي با تندي و خشونت با او رو به رو مي شود، بدون اين كه اعتراف به امارت و خلافت او نمايد. و حتي [موجبات] رنجش او را فراهم مي نمايد.

آري، امام صادق عليه السلام خود داناتر است به آنچه مي گويد و انجام مي دهد ملايمت و نرمي آن حضرت زماني است كه سلامت خود در آن مي بيند و هنگامي كه ببيند خشونت كارساز است و نرمي و سازش پسنديده نيست راه خشونت و صراحت كلام را مي پيمايد. اين دوگانگي به اعتبار اوقات و حالات مختلف است و تشخيص آن نياز به بينش و حكمت و دانش ظريفي دارد.

از اين رو امام عليه السلام در برخي از برخوردهاي خود مي فرمايد: «به خدا سوگند، من چنين نكردم و آن را صحيح و مطابق اعتقاد خود نمي دانم. و اعتقاد من اين است كه اطاعت از تو در همه ي حالات واجب و لازم است، و من در سني واقع شده ام كه قدرت چنين حركاتي را ندارم. و اگر تو را باور نمي شود مي تواني مرا در يك از زندان هاي خود محبوس نمايي تا مرگ من - كه نزديك است - فرا رسد.» و در بعضي از برخوردهاي ديگر خود مي فرمايد: «اگر دست از آزار من برنداري من پس از هر نمازي به تو نفرين خواهم نمود.»



[ صفحه 131]



ما گرچه آن زمان و موقعيت هاي آن را نديده ايم لكن از معرفت به روح بلند و پاك امام صادق عليه السلام و خباثت و پستي منصور دوانيقي بي بهره نيستيم؛ چنان كه از تاريخ وقوع اين حوادث نيز بي اطلاع نيستيم.

منصور نيز گر چه به اسم خلافت، خود را مالك بلاد اسلامي مي داند، لكن خوب مي داند كه مالك حقيقي آن امام صادق عليه السلام است و او صاحب هر فضيلت و كمالي است و اگر بخواهد حق خود را دريافت نمايد منصور نمي تواند از او جلوگيري كند. به همين دليل، منصور بعضي از اوقات از پاسخ دادن و رد سخنان امام عليه السلام خودداري مي كند و نمي خواهد سخن به جاي باريكي برسد و مردم به خشم آيند و بر او بشورند. البته علاقه ي شديد او به رياست و سلطنت چشم و گوش او را مي بندد و مي گويد ملك عقيم است، و سپس اسائه ي ادب مي كند و سعي بر كشتن امام عليه السلام دارد. بنابراين اگر امام عليه السلام موقعيت را براي بيان حقيقت آماده ببيند با صراحت حقيقت را بيان مي كند و اگر موقعيت را نيازمند تقيه بداند با ملايمت و سازش از خطر جلوگيري مي نمايد.

اكنون ما نمونه هايي از برخوردهاي صريح و بي مهاباي امام صادق عليه السلام را با منصور و طرفداران او بيان مي كنيم.

1- روزي منصور از امام صادق عليه السلام سؤال نمود: حكمت خلقت مگس چيست؟ چرا كه مگس پياپي به صورت او مي نشست و او را بيچاره كرده بود. امام صادق عليه السلام در پاسخ او فرمود: «خداوند مگس را آفريده تا به وسيله ي آن جباران را ذليل نمايد.» [1] پس منصور ساكت ماند چون مي دانست اگر چيزي بگويد امام عليه السلام با سخني تندتر و تلخ تر به او پاسخ خواهد داد.

2- منصور نامه اي به امام صادق عليه السلام نوشت كه براي چه شما مانند ديگران نزد ما نمي آييد و با ما رفت و آمد نمي كنيد؟ امام عليه السلام به او پاسخ داد: «از دنيا چيزي نزد ما نيست كه به سبب آن از شما هراس داشته باشيم و از آخرت نيز چيزي نزد شما نيست كه ما به شما اميدوار باشيم، و تو نيز نعمتي به دست نياورده اي كه ما تو را تبريك و تهنيت



[ صفحه 132]



بگوييم، و آنچه تو از دنيا و قدرت و رياست داري را براي خود مصيبت نمي داني كه ما تو را تسليت بدهيم. بنابراين براي چه نزد تو بياييم؟

پس منصور به آن حضرت نوشت: خوب است نزد ما بياييد و ما را نصيحت و اندرز دهيد. امام صادق عليه السلام در پاسخ او نوشت: «هر كس براي دنيا نزد تو بيايد خيرخواه تو نخواهد بود و هر كس اهل آخرت باشد با تو همنشين نخواهد شد.» [2] .

مؤلف گويد: مقصود منصور پذيرفتن نصيحت از امام عليه السلام نبود و گرنه بايد از خلافت كناره گيري مي نمود و گناه امت را به دوش نمي گرفت، بلكه مقصود او اين بود كه نظر امام عليه السلام را به خود جلب كند و آن حضرت را از اتباع حكومت خود قرار دهد تا مردم بدانند او رهبر بدون مزاحم است و شيعيان از علاقه به امام صادق عليه السلام خودداري نمايند و او را پيرو منصور بدانند. در حالي كه امام عليه السلام هرگز به اختيار خود تابع سلطان نمي شد و از نيت هاي منصور به خوبي آگاه بود.

اين سخن امام صادق عليه السلام به ما درس روشني مي دهد كه علماي ديني و مردم چگونه بايد با سلاطين و حكام جور و وابستگان آنان برخورد نمايند.

3- روزي منصور در حال خشم و غضب امام صادق عليه السلام را احضار نمود و به آن حضرت گفت: اي جعفر! تو مي داني كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به پدر تو علي بن ابي طالب عليه السلام فرمود: «اگر ترس اين را نداشتم كه عده اي از امت من چيزهايي كه درباره ي عيسي عليه السلام گفتند را درباره ي تو بگويند امروز سخني درباره ي تو مي گفتم كه هر كس تو را مي بيند خاك زير قدم تو را براي شفا و تبرك بردارد.» و علي عليه السلام نيز فرمود: «دو دسته از مردم درباره ي من هلاك شدند، در حالي كه من گناهي نكردم. يكي دوست غالي [كه از دوستي نسبت خدايي به من داد]، و ديگري دشمن مفرط [كه از دشمني مرا كافر دانست] اين سخن را علي عليه السلام به اين علت فرمود كه او از سخن غالي و مفرط راضي و خشنود نبود. و راستي اگر حضرت عيسي عليه السلام نسبت به آنچه مردم نصراني درباره ي او مي گفتند سكوت مي نمود خدا او را كيفر مي داد. و تو نيز اي جعفر، مي داني كه مردم چه حرف هاي گزاف و دروغ و بهتاني درباره ي



[ صفحه 133]



تو مي زنند و اين كه تو سكوت مي كني و به آن راضي شده اي سبب خشم خدا خواهد بود. سپس گفت:

مردم نادان و بي معرفت حجاز مي گويند: «تو عالم دهر و ناموس روزگاري و حجت خدا و بيان كننده ي علم او و ميزان عدالت و چراغ هاي هدايت هستي كه مردم را از تاريكي هاي گمراهي به نور هدايت راهنمايي مي نمايي و خدا عمل كسي را كه حد تو را نشناخته باشد نمي پذيرد و روز قيامت نيز اعمال او وزني و ارزشي ندارد.» اين مردم درباره ي تو زيادروي نموده و براي تو فضايل و خوبي هايي را مي شمارند كه در وجود تو نيست. تو نيز مثل پدر خود از اين نسبت ها بيزاري بجوي و به حق اعتراف كن. همانا نخستين كسي كه حق را بيان نمود جد تو بود و نخستين كسي كه آن را تصديق كرد پدر تو بود و تو سزاوارتري كه به آنان اقتدا كني و در مسير آنان حركت نمايي.

امام صادق عليه السلام در پاسخ او فرمود: «من شاخه اي از شاخه هاي درخت زيتون و چراغي از چراغ هاي بيت نبوت و اديبي از سفيران الهي و ذريه ي بندگان نيك و بزرگوار خدا و مصباحي از مصابيح مشكات نور الهي و برگزيده اي از برگزيدگان كلمه ي باقيه و از دودمان برگزيدگان خدا تا قيامت هستم.»

پس منصور رو به اهل مجلس خود نمود و گفت: اين مرد مرا در دريايي مواج قرار داد كه احدي به عمق آن دست پيدا نمي كند و علما در آن حيران مي مانند و غواصان در آن غرق مي شوند و به منتهاي آن نمي رسند. او [يعني امام صادق عليه السلام] استخواني است در گلوي خلفا كه نه قدرت دارند او را از خود دور كنند و نه مي توانند او را بكشند، و اگر نبود كه من و او از شجره اي هستيم كه اصل آن پاك و شاخه هاي آن گسترده و ميوه هاي آن شيرين است و در عالم ذر مبارك بوده و در كتب آسماني به پاكي ياد شده، هر آينه او را مجازاتي مي نمودم كه در آينده احدي آن را نستايد؛ چرا كه از او به من خبر مي رسد كه او سخت ما را مذمت مي كند و از ما بدگويي مي نمايد.»

پس امام صادق عليه السلام در پاسخ او فرمود: «تو نبايد درباره ي خويش و اهل مملكت خود كه از اهل بيت تو محسوب مي شوند سخن كسي كه خداوند بهشت را بر او حرام نموده و



[ صفحه 134]



جايگاه او را آتش قرار داده است را بپذيري؛ چرا كه سخن چنين شاهدي زور [و دروغ] و او شريك شيطان است در شيطنت بين مردم. خداوند نيز مي فرمايد: (يا أيها الذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنبأ فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا علي ما فعلتم نادمين) [3] [يعني: «اي اهل ايمان! اگر فاسقي به شما خبري داد خبر او را وارسي كنيد تا از روي ناداني كاري نكنيد و پس از آن گرفتار پشيماني شويد.»]

اكنون ما انصار و اعوان و پايه هاي حكومت توييم تا وقتي كه تو به مردم امر به معروف و احسان نمايي و احكام قرآن را در بين مردم اجرا نمايي و با اطاعت از خداوند بيني شيطان را به خاك بمالي، و بر تو نيز واجب است كه به اندازه ي استعداد و فهم و علم و معرفت خود، خويشت را كه از تو مي برد احسان نمايي و كسي كه تو را محروم مي كند به او عطا نمايي و از كسي كه به تو ظلم مي كند بگذري، چرا كه احسان در مقابل احسان صله ي رحم محسوب نمي شود بلكه صله ي رحم اين است كه اگر رحم از تو بريد تو به او احسان كني. پس تو بايد صله ي رحم كني تا خداوند عمر تو را زياد نمايد و حساب قيامت را بر تو آسان كند.»

پس منصور گفت: من به سبب شرافت و مقام بلند تو از تو گذشتم و به سبب صدق كلامت، تو را بخشيدم. پس حديثي از خود براي من بگو تا من از تو پند بگيرم و آن حديث مرا از هلاكت دور نمايد.

امام صادق عليه السلام فرمود: «بر تو باد به حلم و بردباري كه آن ركن علم و دانش است، و در وقت قدرت مالك نفس خويش باش؛ چرا كه اگر به سبب قدرت انتقام جويي نمودي مانند كسي خواهي بود كه خشم و كينه ي خود را ارضا نموده باشد و يا دوست داشته باشد كه نام او به قدرت و حشمت برده شود و بدان كه اگر تو كسي را كه مستحق عقوبت است عقوبت كني نهايت توصيفي كه از تو مي شود عدالت خواهد بود [و در آن صورت شكر قدرت خود را انجام نداده اي]، در حالي كه شكر بر نعمت از صبر در مصيبت و بلا افضل است.» پس منصور گفت: سخن موجزي گفتي و نيكو موعظه نمودي. [4] .



[ صفحه 135]



مؤلف گويد: از اين سخنان و برخوردهاي امام صادق عليه السلام با منصور مي توان درس هاي كاملي نسبت به اهل آن زمان و سياست و علم و اعتقاد و اوضاع ديگر آنان به دست آورد كه به برخي از آنها اشاره مي شود:

1- هدف منصوراز سخنان خود اين است كه امام صادق عليه السلام به عنوان امام و رهبر مطرح نشود و به همين علت مي خواهد با كلمات ملايم خود امام عليه السلام را مقابل مردم فريب دهد و شيطنت او از همين سخنان روشن مي گردد. علت اين گونه سخنان اين است كه بني عباس به اسم امامت و خلافت بر كرسي قدرت تكيه زدند و اگر عده اي از مردم امام و رهبر ديگري را برگزينند و او را صاحب منبر و تاج خلافت بدانند براي بني عباس خلافت و امامت مطلق باقي نمي ماند، در حالي كه منصور مي خواهد احدي معارض قدرت و سلطنت او نباشد. از اين رو، گاهي با ملايمت از تاج و تخت خود دفاع مي كند و گاهي با شدت و خشونت. و به همين علت سياست او اقتضا نموده كه امام صادق عليه السلام را مقابل مردم با چنين سخناني خطاب نمايد و به گمان خود امام در پاسخ به سخنان او امامت خود را بين مردم ابطال نمايد و هدف منصور تأمين گردد چرا كه او فكر مي كند كه امام صادق عليه السلام از ترس او پاسخ به او نمي دهد.

2- امام صادق عليه السلام همان گونه كه شيعيان معتقدند از ناحيه ي خداوند به امامت منصوب گرديده است و منصور نيز اين را مي دانسته است و به طور كلي امامت امام صادق و ائمه ي ديگر اهل بيت عليهم السلام به انتخاب مردم انجام نگرفته بلكه امامت آنان عهدي بوده كه [از طرف خداوند] به دست رسول خدا صلي الله عليه و آله انجام گرفته است. از اين رو، امام صادق عليه السلام براي پاسخ به منصور بين دو محظور قرار گرفته است. از سويي، اگر بخواهد با منصور همراه شود امامت الهيه ي خود را ابطال نموده و از سوي ديگر اگر بخواهد با او معارضه و مقابله كند از شر او در امان نخواهد بود. بدين جهت پاسخ منصور را با كلمات مجملي مي دهد كه نه در آن تصريح به امامت خود نموده باشد و نه اعتقاد مردم را نسبت به خود نفي كرده باشد. به همين علت منصور پس از شنيدن سخنان آن حضرت مي گويد: اين مرد با سخنان خود مرا در درياي هولناكي قرار داد كه انتهاي آن معلوم نمي شود.



[ صفحه 136]



3- ترديدي نيست كه اعتقاد شيعيان در مسأله ي امامت در آن زمان همانند اعتقاد آنان در اين زمان بوده است؛ چنان كه اصول مذهب و سخنان اهل بيت عليهم السلام و آثار آن گواه بر آن است.

4- اين كه امام صادق عليه السلام نسبت به اعتقاد مردم در مسأله ي امامت سكوت نمود و آن را ابطال نكرد دليل بر آن است كه اعتقاد مردم را نسبت به امامت خود صحيح مي داند و گرنه بايد مي فرمود: اين اعتقادي كه مردم نسبت به من دارند باطل است. حتي مي بايست به همه ي مردم اعلام مي نمود كه دست از چنين اعتقادي بردارند [مانند اعتقادات انحرافي و مذاهب باطل ديگر كه نسبت به آنها اعلام ابطال فرموده است].

5- چون جمعيت زيادي اعتقاد به امامت امام صادق عليه السلام داشته اند منصور نگران گرديده و از توسعه و زياد شدن شيعيان و عاقبت آن هراس پيدا نموده و لذا در مقام مجادله و تنقيص آن حضرت برآمده است.

6- شخصيت انسان به وسيله ي زبان و باطن او شناخته مي شود، و امام صادق عليه السلام اگر از ناحيه ي اخبار و آثار [و سخنان اجداد خود] شناخته نشود به وسيله ي اين گونه سخنان و مواقف حساس خود با مثل منصور شناخته خواهد شد؛ چرا كه آن حضرت چنان پاسخ منصور را داد كه او را متحير نمود، بدون اين كه درباره ي شيعيان و نسبت هايي كه منصور به آنان مي دهد پاسخ منفي و يا مثبتي بدهد و خود را گرفتار نفي و اثبات خود نمايد و او را نيز به گونه اي نصيحت نمود كه مناسب شأن پادشاهان بود و آنان فراوان مبتلاي به آن بوده و هستند.

آنچه گفته شد بخشي از آثار سخنان و برخوردهاي امام صادق عليه السلام با منصور بود و چيزهايي بود كه مردم مي توانستند از سخنان آن حضرت استفاده كنند. و سخنان ديگر و مواقف گوناگون آن حضرت با منصور فراوان [و از حوصله ي اين نوشتار بيرون] است.

7- ربيع حاجب در يكي از ملاقات هاي امام صادق عليه السلام با منصور قبل از وارد شدن آن حضرت بر منصور خود را به آن حضرت رساند و گفت: يا اباعبدالله! منصور سخت بر شما خشم نموده و از او شنيدم كه مي گفت: به خدا سوگند، من درختان او را از ريشه



[ صفحه 137]



مي كنم و اموال او را غارت مي كنم [و او را مي كشم] و ذريه و فرزندان او را اسير مي گيرم. و چون امام عليه السلام بر او وارد شد و سلام كرد و نشست منصور گفت: به خدا سوگند، من تصميم گرفته ام كه درختان تو را از بين ببرم و اموال تو را غارت كنم. امام صادق عليه السلام به او فرمود: «يا اميرالمؤمنين! همانا خداوند ايوب عليه السلام را مبتلا نمود و او صبر كرد و به داود عليه السلام عطا و احسان نمود و او شكر خدا را به جاي آورد و به يوسف عليه السلام قدرت داد [و او مي توانست از برادران خود انتقام بگيرد] و گذشت نمود و آنان را بخشيد. تو نيز از نسل آنان هستي و بايد همانند آنان باشي.»

پس منصور [آرام گرفت و] گفت: راست گفتي. من نيز از شما گذشتم. سپس امام صادق عليه السلام فرمود: «هيچ كس خون ما اهل بيت را نمي ريزد جز آن كه خداوند سلطنت را از او مي گيرد.» و چون منصور به خشم و خروش آمد، امام عليه السلام به او فرمود: «شتاب مكن! اين سلطنت ابتدا در دست بني اميه بود، و چون يزيد امام حسين عليه السلام را به شهادت رساند خداوند سلطنت را از او سلب نمود و آل مروان وارث آن گرديدند، و چون هشام زيد بن علي بن الحسين عليه السلام را به شهادت رساند خداوند سلطنت را از او نيز سلب نمود و مروان بن محمد وارث آن گرديد، و چون مروان ابراهيم را كشت خداوند سلطنت را از او سلب نمود و به شما داد و شما وارث آن شديد.» پس منصور گفت: راست گفتي. [5] .

مؤلف گويد: امام صادق عليه السلام در اين كلام از سخن اول خود عذرخواهي نكرد، بلكه شواهدي بر آن آورد و تنها نام ابراهيم برادر منصور را برد تا از شر منصور در امان بماند. امام صادق عليه السلام مواقف فراوان ديگري نيز همانند اينها با منصور داشته كه ما از ذكر آنها صرف نظر نموديم.

امام صادق عليه السلام با ولات و حكام منصور نيز مواقف و برخوردهايي شبيه به برخوردهاي خود با منصور داشته كه به برخي از آنها اشاره مي شود:

8- بعد از كشته شدن محمد و ابراهيم، فرزندان عبدالله بن الحسن، مردي از طرف منصور والي مدينه گشت كه به او شيبة بن عفال مي گفتند. عبدالله بن سليمان تميمي



[ صفحه 138]



مي گويد: چون روز جمعه رسيد، شيبه به مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و بر منبر رفت و حمد و ثناي الهي به جاي آورد و سپس گفت: اما بعد، همانا علي بن ابي طالب اجتماع مسلمانان را در هم شكست و با مسلمانان به جنگ برخاست و حكومت را به دست گرفت و اهل آن [يعني بني اميه] را از آن منع نمود. پس خداوند او را از حكومت محروم نمود و مرگ او با تلخي فرا رسيد و اكنون فرزندان او نيز به دنبال سيره ي پدر خود فساد مي كنند و بدون هيچ گونه حقي به دنبال حكومت مي گردند، لكن آنان در اطراف بلاد دستگير مي شوند و كشته مي گردند و در خون خود مي غلطند.

اين سخنان بر مردم گرآن آمد و كسي جرأت سخن گفتن پيدا نكرد تا اين كه مردي برخاست و فرمود: «ما خدا را حمد و ستايش مي كنيم و بر خاتم پيامبر و سيد مرسلين حضرت محمد صلي الله عليه و آله و بر همه ي پيامبران و مرسلين درود مي فرستيم.» سپس فرمود: «خوبي هايي كه تو بيان كردي مربوط به ماست و ما اهل آن هستيم و زشتي هايي كه گفتي مربوط به تو و رئيس توست. و شما به آن سزاوارتريد. پس به خود بنگر، اي كسي كه مركب ديگران را سوار شده اي و غذاي ديگران را مي خوري! به خانه ي خود بازگرد و بر سر سفره ي خود بنشين!»

سپس روي مبارك خود را به مردم نمود و فرمود: «به شما بگويم چه كسي در قيامت فقيرتر و نامه ي عمل او سبك تر و زيانكارتر از همه ي مردم است؟ پس بدانيد كه او كسي است كه آخرت خود را براي دنياي ديگري مي فروشد و او همين فاسقي است كه براي شما سخن مي گويد.» در اين هنگام مردم سكوت نمودند و والي با شرمندگي از مسجد خارج شد و نتوانست حرفي بزند. عبدالله بن سليمان تميمي مي گويد: من از مردي پرسيدم: اين آقا كيست؟ او گفت: او جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (صلوات الله عليهم اجمعين)است. [6] .

9- در احوالات امام صادق عليه السلام نيز نقل شده كه فرمود: «من با عده اي از اهل بيت خود نزد زياد بن عبدالله بودم. پس او به من گفت: شما فرزندان فاطمه عليهاالسلام چه فضيلتي بر مردم



[ صفحه 139]



ديگر داريد؟ و كساني كه همراه من بودند ساكت ماندند و پاسخي ندادند، من گفتم: يكي از فضيلت هاي ما بر مردم اين است كه ما دوست نمي داريم خود را منسوب به هيچ طايفه و گروهي بنماييم، لكن همه مردم دوست مي دارند خود را منسوب به ما نمايند» [7] .

مؤلف گويد: حقا امام عليه السلام با اين جمله دهان او را بست و جمله اي را بيان فرمود كه جامع همه ي فضايل است و نيازي به دليل ندارد.

10- داود بن علي بن عبدالله بن عباس [سال ها] از طرف منصور والي و حاكم مدينه بود. روزي معلي بن خنيس شاگرد امام صادق عليه السلام را احضار نمود و از او خواست كه اصحاب و ياران خاص امام صادق عليه السلام را معرفي كند. معلي بن خنيس تجاهل نمود و گفت: من آنها را نمي شناسم. تا اين كه داود اصرار نمود و او را تهديد به قتل كرد. معلي بن خنيس به او گفت: مرا به قتل تهديد مي كني؟ به خدا سوگند، اگر آنها زير قدم من باشند من قدم خود را از آنان برنمي دارم و آنان را به تو نشان نخواهم داد و اگر تو مرا بكشي مرا سعادتمند نموده اي و من تو را بدبخت خواهم نمود. و چون داود امتناع معلي بن خنيس را ديد او را كشت و اموال او را كه مربوط به امام صادق عليه السلام بود گرفت.

هنگامي كه اين خبر به امام عليه السلام رسيد به خشم آمد و برخاست و نزد داود رفت و فرمود: «دوست مرا كشتي و اموال مرا گرفتي. آيا نمي داني كه مرد با داشتن مصيبت [بسا] به خواب مي رود اما با داشتن جنگ به خواب نمي رود؟» سپس از او قصاص خون معلي را طلب نمود و او قاتل معلي را كه رئيس شرطه ي او بود معرفي كرد و امام عليه السلام او را به قتل رساند و چون قاتل را براي قصاص آوردند فرياد مي زد: اينها به من مي گويند براي ما كسي را بكش و چون مي كشم مرا قصاص مي نمايند.

سپس داود پنج نفر از نگهبانان و شرطه ي خود را نزد امام صادق عليه السلام فرستاد و به آنان گفت: امام صادق عليه السلام را نزد من بياوريد و اگر امتناع نمود او را بكشيد و سر او را براي من بياوريد. پس آنان بر امام عليه السلام وارد شدند، در حالي كه آن حضرت مشغول نماز بود. پس گفتند: داود را اجابت كن. امام عليه السلام فرمود: «اگر اجابت نكنم چه مي شود؟» گفتند: ما به



[ صفحه 140]



دستور كه او داده عمل خواهيم نمود. امام عليه السلام فرمود: «بازگرديد كه براي دنيا و آخرت شما بهتر خواهد بود.» آنها گفتند: چاره اي جز بردن شما نيست. امام عليه السلام دست هاي خود را بالا نمود و بر شانه هاي خود قرار داد و سپس دست هاي خود را باز كرد و با انگشت سبابه ي خود دعا نمود و از آن حضرت شنيده شد كه مي فرمايد: «الساعة! الساعة!»؛ يعني: خدايا! الان او را بگير! الآن او را بگير! ناگهان صداي ناله و فرياد از خانه ي داود بلند شد، و امام عليه السلام به آنان فرمود: «بازگرديد كه رئيس شما داود هلاك شد.»

مؤلف گويد: اين يكي از برخوردهاي امام صادق عليه السلام با ولات منصور بود كه او با خشونت با آن حضرت برخورد نمود و امام عليه السلام ديد پاسخ دادن به او براي دفاع از حق سزاوارتر از سكوت است، گر چه خود را مقابل شمشير او مي ديد.



[ صفحه 141]




پاورقي

[1] نور الابصار شبلنجي، ص 141.

[2] كشف الغمه، در احوالات امام صادق عليه السلام به نقل از تذكره ي ابن حمدون، ج 208.

[3] حجرات / 6.

[4] بحارالانوار ج 47 / 168، در احوالات امام صادق عليه السلام.

[5] كافي كتاب الدعاء ج 2 / 563.

[6] مجالس شيخ طوسي، مجلس دوم.

[7] بحارالانوار ج 47 / 166، در احوالات امام صادق عليه السلام.


سخن امام صادق درباره ي مشورت


در حقيقت مشورت با افراد عاقل و با بصيرت و با تقوا، راه هاي صحيح زندگي و ديانت را روشن مي سازد و سبب موفقيت انسان و نجات او از خطرات مي گردد از اين رو امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «لن يهلك امرؤ عن مشورة» [1] يعني: كسي كه در كارهاي خويش مشورت كند هرگز گرفتار سختي و هلاكت نمي شود.

و در سخن ديگري مي فرمايد: «چه مانعي دارد كه يكي از شما چون چيزي فوق فهم و توان فكري براي او رخ مي دهد، با مرد عاقل و با ديانت و با تقوايي مشورت كند؟» [2] .

آري امام صادق عليه السلام براي مشورت و كسي كه بايد با او مشورت كرد، شرايطي را لازم



[ صفحه 365]



دانسته و مي فرمايد: «مشورت صحيح نيست مگر با رعايت حدود و شرايطي و كسي كه حدود و شرايط مشورت را بداند، مشورت براي او سودمند خواهد بود و گرنه زيان آن بيش از نفع آن مي باشد.

شرط اول مشورت اين است كه شخص مشاور بايد عاقل باشد. شرط دوم اين است كه آزاده و متدين باشد. شرط سوم اين است كه دوست باوفا و خيرخواهي باشد. شرط چهارم اين است كه نگهدارنده ي اسرار تو باشد و همانند خودت اسرار تو را پنهان نمايد، پس اگر او مرد عاقلي باشد تو از مشورت با او بهره مند خواهي شد و اگر فرد آزاده و با تقوايي باشد در خيرخواهي و اصلاح كار تو مي كوشد و اگر دوستي مهربان و خيرخواه باشد اسرار تو را حفظ مي نمايد و اگر اين شروط جمع شود مشورت صحيح خواهد بود و كمال خيرخواهي انجام خواهد گرفت.» [3] .

امام صادق عليه السلام مخالفت با كسي كه داراي تمام شرايط مشورت است را خطرناك دانسته و مي فرمايد: «با فرد عاقل و با تقوايي مشورت كن، زيرا او جز خير تو را نمي گويد و از مخالفت با گفته ي او بترس، زيرا مخالفت با مؤمن عاقل و با تقوا براي دين و دنياي تو خطرناك خواهد بود.» [4] .

از سويي امام عليه السلام شخص مشاور را به رعايت كمال خيرخواهي ملزم نموده، مي فرمايد: «من استشار أخاه فلم ينصحه محض الرأي سلبه الله عزوجل رأيه» يعني: كسي كه با برادر ديني خود مشورت كند و او كمال دقت و خيرخواهي را نسبت به او انجام ندهد، خداوند عقل را از او خواهد گرفت. [5] .

سخنان گهربار امام صادق عليه السلام در اين زمينه بسيار فراوان است كه در اين مختصر نمي گنجد، از اين رو ما به همين تعداد اندك اكتفا نموديم. ان شاء الله كه مورد استفاده ي شيعيان راستين آن حضرت قرار گيرد.



[ صفحه 366]




پاورقي

[1] وسائل ج 8 / 424.

[2] همان، ص 426.

[3] وسائل ج 8 / 426.

[4] همان.

[5] همان، ص 427.