امام صادق در بستر شهادت
سرانجام منصور دوانيقي - خليفه ي نابكار عباسي - به وسيله ي انگوري زهرآلود، حضرت صادق عليه السلام را مسموم ساخت.
از آن پس، روزبه روز، حال امام صادق عليه السلام رو به وخامت مي رفت؛ در همين بين يكي از اصحاب به حضورش رسيد و پرسيد: اي فرزند رسول الله صلي الله عليه و اله! چرا اين گونه ضعيف و نحيف شده ييد؟ ديگر چيزي از بدن مباركتان باقي نمانده است و به دنبال اين كلام به سختي مي گريست!
حضرت صادق عليه السلام به او فرمود: چرا گريه مي كني؟!
عرض كرد: چه گونه گريه نكنم، در حالي كه مولا و امامم را چنين مي نگرم؟
امام عليه السلام فرمود: گريه نكن! زيرا همه ي نيكي ها به مؤمن عرضه مي شود، اگر اعضاي بدنش را نيز از هم جدا كنند، براي او خير است و اگر مالك مشرق و مغرب دنيا هم شود، باز براي او خير است (يعني مؤمن به رضاي خدا، هر چه باشد، راضي است) . حال عمومي آن حضرت عليه السلام وقتي اين سخنان را مي فرمود به قدري وخيم بود كه چندين بار بيهوش شد و وقتي به هوش مي آمد، سخني مي فرمود و سپس دوباره بيهوش مي شد. [1] .
[ صفحه 71]
پاورقي
[1] انوارالبهيه؛ منتخب التواريخ.
حرف (غ)
غرق اِستِغرْاق، 1، 1.
غضب غَضَب، 22، 34.
غضّ غَضّ، 24، 30.
غطّ غِطاء، 68، 34.
غفل غَفْلَة، 2، 210؛ 10، 58؛ 13، 39؛ 15، 72؛ 24، 30؛ 37، 164؛ غَفَلات، 78، 36.
غيب غَيب، 112، 1ـ4، غُيوب، 3، 79؛ مَغيب، 2، 210.
غير اغيار، 18، 24؛ 24، 39؛ 43، 68؛ 51، 49.
غيّ غايَة، 53، 8.
و من كلام له: في أقسام طلبة العلم
قال عليه السلام: طلبة العلم ثلاثة فاعرفهم بأعينهم [1] و صفاتهم: صنف يطلبه للجهل و المراء، و صنف يطلبه للاستطالة و الختل [2] ،
[ صفحه 47]
و صنف يطلبه للفقه و العقل:
فصاحب الجهل و المراء مؤذ ممار متعرض للمقال في اندية الرجال بتذاكر العلم و صفة الحلم، قد تسربل بالخشوع و تخلي من الورع، فدق الله من هذا خيشومه و قطع منه حيزومه. [3] .
و صاحب الاستطالة و الختل ذو خب [4] و ملق، يستطيل علي مثله من أشباهه و يتواضع للاغنياء من دونه، فهو لحلوائهم هاضم و لدينه حاطم، فأعمي الله علي هذا خبره [5] و قطع من آثار العلماء اثره.
و صاحب الفقه و العقل ذو كآبة و حزن و سهر، قد تحنك في برنسه [6] و قام الليل في حندسه [7] يعمل و يخشي و جلا داعيا مشفقا مقبلا علي شأنه عارفا بأهل زمانه مستوحشا من اوثق اخوانه، فشد الله من هذا أركانه و اعطاه يوم القيامة امانه.
پاورقي
[1] اي: بأقسامهم.
[2] ختله ختلا و ختلانا: خدعه.
[3] الحيزوم: وسط الصدر.
[4] الخب بالكسر: الخدعة.
[5] خبره: اي علمه.
[6] اي تعمد للعبادة و توجه اليها و تجنب الناس و صار في ناحية منهم.
[7] اي في ظلمته.
گفتاري پيرامون عاشورا، اقامه عزاداري، شعر سرائي، گريستن و گرياندن بر امام حسين
نويسنده گويد: ائمه اطهار عليهم السلام پيوسته كوشيده اند تا عاشورا از يادها نرود، و ياد حسين (ع) و قبر او و عاشوراي او و شهادت او و خونش هميشه مانند خورشيد بر زندگيها بتابد و آزادگي و قيام بيافريند.
آنان مي خواستند كه سنت هاي مقدس مبارزاتي و مراسم ذكر درگيريهاي خدايي همواره در ميان اجتماعات زنده و شاداب بماند. اين سنتها اگر كهنه و فراموش شوند، روح حماسه و فداكاري در مردم مي ميرد و فرياد حق طلبي و فداكاري خاموش مي ماند. لذا سنت ابدي و شورانگيز عاشوراي خونين را زنده نگه مي داشتند تا همچون مشعلي خونين شور و حركت بيافريند.
ملتي كه عاشورا داشته باشد، و هويت عاشورا را بشناسد، و خون عاشورا در رگهايش جاري باشد، هيچ گاه زير بار ظلم نمي رود، و روي ذلت نمي بيند.
با توجه به اين مسائل بود كه امام صادق (ع) بر اقامه مراسم عاشورا و عزاداري حسيني تأكيد بسيار داشت، و رسالت عاشورا را زنده كند، و مفهوم واقعي اين روز را القاء نمايد.
و بر اين اساس، امام صادق (ع) شعرايي را كه شعر در طريق صواب مي گفتند، و بر پايه ايمان و شناخت صحيح مي سرودند، تجليل مي نمود، و شعر تعهدآور و آگاهي زا و انتقام گيرنده از ظالم و ياري بخش مظلوم را عمل صالح مي شمرد، و همچون پيامبر (ص) اين عمل را جهاد، و مستوجب بهشت مي دانست. پيامبر (ص) فرمود: مؤمن تنها با شمشير جهاد نمي كند، زبان او نيز شمشير است، به آن خدايي كه جانم به دست اوست، مطمئن بدانيد شما با اشعار خود جهادي مي كنيد كه گويا با تير بدنهايشان را خون آلود كرده باشيد. [1] .
و همراهي شنونده با شاعر و ذاكر، نه لفظ است و نه خط، بلكه اشك است كه عشقي ديرينه را بيان مي كند، و چه زباني بي رياتر و صادق تر از اشك، كه خود زيباترين شعر، بي تاب ترين درد، پرشورترين اشتياق، و لطيف ترين محبت است.
گريه اي كه تعهد و آگاهي و شناخت محبوب و همراهي با او را، به همراه آورد نيز مستوجب بهشت است.
[ صفحه 126]
لذا از فرمايش امام صادق (ع) به جعفر بن عفان استفاده مي شود كه گريستن و گرياندن بر امام حسين (ع) عبادتي بزرگ با پاداشي بسيار است. در اين زمينه رواياتي مؤيد بر اين مطلب نقل مي شود:
اول - شيخ جليل فقيه كامل، ابن قولويه قمي [2] ، از ابن خارجه، روايت كرده است كه گفت: روزي خدمت امام صادق (ع) بودمي، و جناب امام حسين (ع) را ياد كرديم، حضرت بسيار گريست و ما نيز گريستيم، آن گاه فرمود: امام حسين (ع) فرموده: منم كشته گريه و زاري، هيچ مؤمني مرا ياد نمي كند مگر آن كه گريان مي شود. [3] .
دوم - شيخ طوسي و شيخ مفيد از ابان بن تغلب روايت كرده اند كه امام صادق (ع) فرمود: آههاي سوزان اندوهناك براي مظلوميت ما، تسبيح؛ اندوه او براي امر ما، عبادت؛ و پوشاندن اسرار ما از بيگانگان، جهاد در راه خداست. و فرمود كه واجب است اين حديث به آب طلا نوشته شود. [4] .
سوم - به سند معتبر از ابوعماره منشد (شعر خوان) روايت شده كه گفت: روزي به حضور امام صادق (ع) شرفياب شدم، حضرت فرمود: شعري چند در مرثيه حسين (ع) به آن روشي كه بين خودتان مرسوم است و نوحه مي كنيد، بخوان. همين كه شروع به خواندن كردم، حضرت گريان شد و من مرثيه مي خواندم و آن بزرگوار مي گريست تا آن كه صداي گريه از منزل آن حضرت بلند شد، و صداي گريه زنها نيز از پشت پرده برخاست. چون فارغ شدم، حضرت فرمود: هر كس در مرثيه امام حسين (ع) شعري بخواند و پنجاه كس را بگرياند، بهشت بر او واجب مي گردد، و هر كس ده نفر را بگرياند بهشت بر او واجب مي شود، و هر كس يك نفر را بگرياند بهشت بر او واجب مي گردد، و هر كس مرثيه بخواند، و خود بگريد بهشت بر او واجب مي شود؛ و هر كس خود را به صورت گريه كننده در آورد (نه از روي رياء كه رياء در عبادت همچون ربا در معامله است) بهشت بر او واجب مي گردد. [5] .
چهارم - حامي حوزه اسلام، جناب مير حامد حسين [6] طاب ثراه، در «عبقات» از كتاب
[ صفحه 127]
«معاهد التنصيص» نقل كرده كه محمد بن سهل، يار كميت، گفت: من و كميت [7] در ايام تشريق بر امام صادق (ع) وارد شديم، كميت به امام عرض كرد: فدايت شوم، اجازه مي دهي كه در محضرت چند بيت شعري بخوانم؟ حضرت فرمود: اين ايام عزيز و محترم است (كنايه از آن كه در اين ايام شريفه خواندن شعر شايسته نيست). كميت عرض كرد: اين اشعار در حق شماست. فرمود: بخوان، و فرستاد اهل بيتش را حاضر ساختند كه آنان هم استماع نمايند. آن گاه كميت اشعار خود را خواند، و حاضرين بسيار گريستند، تا به اين شعر رسيد:
يصيب به الرامون عن قوس غيرهم
فيا اخرا اسدي به الغي اوله [8] .
امام صادق (ع) دست هاي مباركش را بلند كرد، و گفت: «اللهم اغفر للكميت ما قدم و ما اخر و ما اسر و ما اعلن و اعطه حتي يرضي» بارالها! بيامرز گناهان گذشته و آينده كميت را و گناهاني كه آشكار و نهان انجام داده، و به او ببخش و عطا كن تا راضي گردد. [9] .
پنجم - شيخ صدوق (ره) در امالي، از ابراهيم بن ابي المحمود، روايت كرده كه حضرت امام
[ صفحه 128]
رضا (ع) فرمود: همانا، محرم ماهي بود كه اهل جاهليت، قتال در آن ماه را حرام مي دانستند، اما اين امت جفاكار خون هاي ما را در آن ماه حلال دانستند، و هتك حرمت ما كردند، و زنان و فرزندان ما را در آن ماه اسير نمودند، و آتش در خيمه هاي ما افروختند، و اموال ما را غارت كردند، و حرمت حضرت رسالت را در حق ما رعايت نكردند؛ همانا مصيبت روز شهادت حضرت امام حسين (ع) ديده هاي ما را مجروح گردانيده، و اشك ما را جاري ساخته است، و زمين كربلا مورث كرب و بلاء ما گرديد تا روز قيامت. پس بر مقل حسين (ع) بايد بگريند گريه كنندگان. همانا گريه بر آن حضرت گناهان بزرگ را فرو مي ريزد.
سپس حضرت فرمود: همين كه محرم مي شد، كسي پدرم را خندان نيم ديد، و اندوه و حزن پيوسته بر آن حضرت غالب مي شد تا دهم محرم؛ چون روز عاشورا مي رسيد، آن روز، روز مصيبت و حزن و گريه او بود و مي فرمود: امروز روزي است كه حسين (ع) كشته شد. [10] .
ششم - ابن قولويه قمي، به سند معتبر، از ابوهارون مكفوف (نابينا) روايت كرده كه گفت: خدمت امام صادق (ع) مشرف شدم، فرمود: براي من مرثيه بخوان. من شروع به خواندن مرثيه كردم. فرمود: نه اين طور؛ بلكه چنان بخوان كه در نزد خودتان متعارف است، و در نزد قبر امام حسين (ع) مي خوانيد. من خواندم: «امرر علي جدث الحسين فقل لا عظمه الزكية» [11] ، حضرت گريست، من ساكت شدم، فرمود: بخوان. من خواندم، تا آن اشعار را تمام كردم. حضرت فرمود: باز هم، براي من، مرثيه بخوان، من اين اشعار را خواندم:
يا مريم قومي و اندبي مولاك
و علي الحسين فاسعدي ببكاك [12] .
پس حضرت گريست و زن ها هم گريستند و شيون نمودند. چون از گريه آرام گرفتند حضرت فرمود: اي ابوهارون! هر كه براي حسين (ع) مرثيه بخواند و ده نفر را بگرياند، از براي او بهشت واجب مي گردد. پس يك يك از ده كم كرد تا آن كه فرمود: هر كس مرثيه بخواند و
[ صفحه 129]
يك نفر را بگرياند، بهشت از براي او لازم شود، سپس فرمود: هر كه ياد كند، امام حسين (ع) را و خود گريه كند، بهشت بر او واجب گردد. [13] .
هفتم - به سند معتبر از مسمع كردين روايت شده كه گفت: امام صادق (ع) به من فرمود: اي مسمع! آيا تو به زيارت قبر امام حسين (ع) مي روي؟ من عذر آوردم كه با توجه به دشمنان زياد، براي انجام چنين كاري، ايمني ندارم. فرمود: آيا مصائب آن بزرگوار را به ياد مي آوري؟ عرض كردم: آري، آن گونه مي گريم كه آثار مصيبت در من آشكار مي شود. فرمود: به درستي كه تو شمرده مي شوي از آناني كه زاري مي كنند از براي ما، و شاد مي شوند براي شادي ما، و اندوهناك مي گردند براي اندوه ما، و خائف مي گردند براي خوف ما، و ايمن مي گردند براي ايمني ما؛ زود باشد كه ببيني در وقت مرگ خود كه پدران من، نزد تو، حاضر شوند و به ملك الموت درباره تو سفارش كنند، و به تو بشارتها دهند كه ديده ات شاد و روشن گردد؛ و ملك الموت بر تو، از مادر نسبت به فرزند خويش، مهربان تر باشد. آن گاه حضرت گريست و من نيز گريستم... [14] .
پاورقي
[1] مجمع البيان، ج 4، سوره شعراء، ص 208.
[2] ابن قولويه، ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسي بن قولويه قمي، شيخ جليل و محدث بزرگوار، و استاد شيخ مفيد، رحمةالله، است. او تأليفات بسياري دارد كه يكي از آن ها كتاب كامل الزيارات است. او در سال 367) يا 368) هجري وفات يافت، و قبر مباركش در رواق پايين پاي حضرت موسي بن جعفر (ع) در كنار قبر شيخ مفيد (ره) است (الكني و الالقاب، ج 1، ص 385).
[3] كامل الزيارات، باب 36، ص 109.
[4] بحارالانوار، ج 44، ص 278 (به نقل از امالي شيخ طوسي).
[5] كامل الزيارات، باب 33، ص 105.
[6] مرحوم آيت الله العظمي جناب مير سيد حامد حسين بن محمد قلي موسوي لكهنويي هندي، نيشابوري، قدس الله سره، سيدي جليل و عالمي نبيل، ناشر مذهب اجداد طاهرينش بوده، و در اغلب علوم گوي سبقت را از معاصرينش ربوده است. وجود آن جناب حقا از آيات الهيه و حجج شيعه اثني عشريه است. هر كس كتاب عبقات الانوار را كه از قلم در ربا آن بزرگوار بيرون آمده، مطالعه كند، مي داند كه در فن كلام، به خصوص در بحث امامت، از اول اسلام تا كنون احدي بدين روش تصنيفي نداشته، و الحق اين مقدار احاطه و اطلاع و سعه نظر نيست مگر به تأييد و اعانت حضرت حق و توجه ولي الله الاعظم ارواحنا له الفداء.
او سفري، به همراه برادر دانشمندش، از هند به عراق نمود، و در نجف اشرف با علماي عظام ملاقات فرمود، و در بين آنان مرحوم محدث نوري، رحمه الله، را پسنديد و باب دوستي در بين آن دو باز شد.
سيد بزرگوار در سال 1306 ه. ق. از دنيا رفت و به اجداد طاهرينش پيوست. اما، «زنده است كه كسي كه در ديارش، ماند خلفي به يادگارش».
جناب مير سيد ناصر حسين، خلف آن بزرگوار كه در جميع آن چه ذكره شد، از علوم و كمالات، وارث آن پدر و ثاني آن درياي مواج بود؛ تتميم و تكميل چند جلد از كتاب عبقات الانوار به دست ايشان انجام گرفت. او نيز پس از چندي وفات كرد و از خود دو پسر به جاي گذاشت كه يكي از ايشان: جناب مستطاب آقا سيد سعيد بوده كه او نيز مردي فاضل و دانشمند بود. كتاب «تتمه عبقات» از اوست. ايشان نيز پس از مدتي به پدر ملحق شد رضوان الله تعالي عليهم اجمعين. (فوائد الرضويه، ج 1، ص 91).
جلد غدير عبقات الانوار توسط مرحوم پدرم، محدث قمي، تلخيص، و به «فيض القدير» ناميده شده است.
[7] شرح حال كميت در ذيل مادحين امام صادق (ع) خواهد آمد.
[8] رسيد بر بدن مقدسش تيرهايي از كمان ديگران، پس تو اي آخرين حلقه ستم ديده از اولين.
[9] خلاصه عبقات الانوار (فيض القدير)، محدث قمي، ص 405.
[10] امالي صدوق، مجلس 27، ح 2، ص 111 - بحارالانوار ج 44، ص 283.
[11] شعر از سيد حميري است و تتمه اش اين است: ااعظما لا زلت من وطفاء ساكبة رويه - و اذا مررت بقبره فاطل به وقف المطية - و ابك المطهر للمطهر و المطهرة النقية - كبكاء معولة اتت يوما لواحدها المنية (كتاب الاغاني، ج،، ص 240).
ترجمه: بگذر بر قبر حسين (ع)، پس بگو به آن استخوان هاي پاكيزه - اي استخوان ها! پيوسته از ابر فرو ريخته سيراب باشيد - و چون بگذري بر قبرش، لختي درنگ كن - و بگري بر پاك (حسين) فرزند پاك (علي) و فرزند پاكيزه (فاطمه) - همچون گريه فردي كه تنها فرزند را از دست داده است.
[12] اي مريم، برخيز و شيون كن بر مولايت، و امام حسين (ع)، و با اين گريه سعادتمند شو.
[13] كامل الزيارات، باب 33، ص 105.
[14] كامل الزيارات، باب 32، ص 101.
زيد يعلن الثورة
وجمع زيد بن علي الأنصار والدعاة فأعلن ثورته والتحق به عدد غفير.
لكن المتتبع للوضع السياسي والأخلاقي لتلك المرحلة، يري أنّ الاضطراب العقائدي والأخلاقي كان سمة من سمات ذلك العصر بالرغم من وجود قناعة كانت تعيشها الاُمّة وهي التذمّر من بني اُمية وجورهم من جهة وتوجّههم إلي أنّ البديل السياسي المرتقب هو الخط العلوي الذي كافح الظلم وتحمّل ألوان العذاب من الحكم الاُموي المنحرف. لكن هاتين القناعتين ـ كما ستري ـ لا تفيان بكامل الشروط الموضوعية لنجاح الثورة.
غير أنّ الثورة علي مستوي حاجة مسيرة الاُمةتعتبر ضرورة اجتماعية وسياسية لئلا تتنازل الاُمة مطلقاً للظالمين عن حقوقها وشخصيّتها ولتحافظ علي هويّتها الإسلامية من حيث الحيوية والحسياسية ضد الباطل بشكل عام.
من هنا كان العمل الثوري مفيداً للاُمة وإن لم تنجح الثورة علي المدي القريب. وهكذا نجد الإمام (عليه السلام) مع علمه بنتائج الثورة يعمّق هذا المفهوم في
[ صفحه 77]
نفوس الشيعة ويدعم الثّوار كما سنري.
لقد فَجَّر زيد ثورته وحقَّق نصراً حاسماً ضد الاُمويين بعد ان خاض حرباً طاحنة كادت أن تنتهي لصالح زيد لولا وقوع الفتنة في صفوف أتباعه حيث احتال عليه بعض من كان يهوي هشاماً فدخلوا عليه وقالوا: ما تقول في أبي بكر وعمر؟ فقال زيد: رحم الله أبا بكر وعمر صاحبي رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) ثم قال: أين كنتم قبل اليوم؟
لقد كان الغرض من إلقاء السؤال في ذلك الموقف الحرج وفي ساحة الحرب هو أحد أمرين وفي كليهما نجاح تلك الخدعة وتحقيق تلك المؤامرة، فإما أن يتبرّأ زيد من الشيخين فيكون حينئذ أقوي لقتل زيد; لأنه يسيء القول في الشيخين وتلك وسيلة اتّخذها الاُمويون ومن بعدهم للقضاء علي خصومهم. وإمّا أن لا يتبرأ ممن ظلم أهل البيت حقّهم فيكون جوابه علي أيّ حال سبباً لايجاد الخلاف بين أصحابه.
وبالفعل نجحت المؤامرة وتفرّق أهل الغدر وذوو الأطماع وكانت هذه الحيلة من الوالي يوسف بن عمر أقوي سلاح لجأ إليه، كما أغري بعض جواسيسه بالأموال ليتعرّف علي أصحاب زيد [1] .
وخُذِل زيد وتفرق جيشه حتَّي قال: أراها حسينية. وبعد قَتله حملت جثته وصلبت بالكناسة بالكوفة [2] وذلك في سنة (121 هـ).
[ صفحه 78]
پاورقي
[1] تاريخ الاُمم والملوك: 8 / 277.
[2] النزاع والتخاصم للمقريزي: 31، وأنساب الأشراف: 3 / 439 و 446.
ميلاد الامام الصادق
مما لا شك فيه أن الامام الباقر (عليه السلام) كان يعيش قمة الفرح و السرور يوم ولادة ولده الامام جعفر الصادق (عليه السلام) و خاصة و أنه كان يعلم - من عند الله تعالي - أن هذا المولود هو الامام من بعده و أنه الحلقة السادسة في سلسلة الأئمة الاثني عشر (عليهم السلام) و أنه سوف يقوم باحياء دين جده المصطفي (صلي الله عليه و آله و سلم) و نشر علومه و آثاره، علي نطاق واسع جدا.
و يعلم الله تعالي مدي الفرحة التي كانت تغمر قلب السيدة ام فروة والدة الامام الصادق (عليه السلام) و خاصة اذا كان الامام الباقر قد اخبرها بمستقبل هذا المولود و ماله من المنزلة الرفيعة و الدرجة الكبيرة عند الله سبحانه. أما عن تاريخ ميلاد الامام الصادق (عليه السلام) فقد اختلف المؤرخون في سنة الولادة و شهرها و يومها اختلافا شديدا، و ما ادري هل هذا الاختلاف مقصود و متعمد، جاء بقصد التشويش علي هذه الشخصية
[ صفحه 83]
أم أنه غير مقصود.؟..
و علي كل تقدير... فالمشهور بين الشيعة أن ولادته (عليه السلام) كانت في اليوم السابع عشر من شهر ربيع الأول، و هو اليوم الذي ولد فيه جده رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم).
و هذا هو الثابت عند ائمة أهل البيت (عليهم السلام) و أهل البيت ادري بما في البيت.
فكما أن الله تعالي اختار يوم السابع عشر من شهر ربيع الأول لولادة نبيه العظيم (صلي الله عليه و آله و سلم) كذلك اختار الله ذلك اليوم لولادة الامام الصادق (عليه السلام) الذي كان أكثر نشرا لدين جده - كما ذكرنا - و اكبر مدافع عن شريعته الخالدة، في ذلك العصر و كل العصور.
أما تاريخ سنة ولادته (عليه السلام) فالمشهور بين المؤرخين الشيعة - و أكثر العامة - أنها كانت سنة ثمانين للهجرة، و قيل: سنة ثلاث و ثمانين. والله العالم.
[ صفحه 84]
امام صادق با ابن ابي العوجاء
ابن ابي العوجاء و ابن طالوت و ابن الاعمي و ابن المقفع با جمعي ديگر از زنادقه همه در مراسم حج در مسجد الحرام بودند و امام ابو عبدالله الصادق عليه السلام هم در آن موقع در مسجد الحرام حضور داشت و مردم دور او را گرفته و از او مطالبي مي پرسيدند و امام فتوي مي داد و احيانا قرآن را تفسير مي فرمود و توضيح مي داد و مسائل معروضه را با دليل و برهان و شواهد واضح جواب مي داد
زنادقه ي مزبور به ابن ابي العوجاء گفتند مي تواني با اين مرد بحث كرده و بر او سخت بگيري و از او سؤالاتي نمائي كه او را در حضور كساني كه دور او را گرفته اند رسواسازي مي بيني كه چگونه مردم به او علاقه داشته و فريفته ي او هستند و او علامه زمان خود مي باشد
ابن ابي العوجاء پذيرفت پيش رفت و مردم را كنار زد و به امام عليه السلام عرض كرد يا ابا عبدالله مجالس مردم محل امني است و هر كس در مجلسي سرفه اش گرفت ناچار بايد سرفه كند آيا اجازه مي دهيد كه من چيزي بپرسم!
امام عليه السلام فرمود: هر چه به نظرت مي رسد بپرس
ابن ابي العوجاء گفت: تا كي اين بيابان را لگد كرده و به اين سنگ پناه آورده و اين خانه خشت و گلي را مي پرستيد و مثل شتران هر وله مي كنيد و اگر كسي در اين امور فكر كند مي فهمد كه اين كارها كار مردمان عاقل و حكيم نيست و چون شمار رئيس و بزرگ اين مردم بوده و زمام دلها به دست شما است و پدرت (يعني رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم) اساس و پايه ي اين نظام را گذارده است لذا از شما پرسيدم امام عليه السلام فرمود هر كس را كه خدا گمراه كرد و قلبش كور شد حق بذائقه اش تلخ مي آيد و شيطان ولي او است و او را به مهالك مي اندازد و نجات نخواهد يافت - اي مرد اين محل خانه اي است كه خداوند آن
[ صفحه 180]
را وسيله ي پرستش خود قرار داده تا اطاعت مردم را امتحان كند و با اين دستور مردم را به رغبت و تحريص بر عبادت و تعظيم خود واداشته و آن را قبله ي نمازگزاران نموده و اين محل شعبه اي است از محل رضوان و رحمت خدا و راهي است كه به آمرزش او منتهي مي گردد اين خانه بر پايه هاي كمال برپا و مجمع عظمت و جلال است و آن را خداوند قبل از (دحوالارض) كشش زمين آفريده و خداست كه شايسته تر از هر چيز به تعظيم و اطاعت است و هر امر و نهي كه بنمايد واجب الطاعه مي باشد و خانه ي خشت و گلي قابل پرستش نيست (و در اين خانه كسي پرستش مي گردد كه خالق كائنات مي باشد)
ابن ابي العوجاء گفت يا ابا عبدالله مطلب را به غايب احاله كردي
امام عليه السلام فرمود واي بر تو چگونه غايب است كسي كه به تمام بندگان خود حاضر و نزديكتر از رگ گردنشان به آنها است كلام آنها را مي شنود و اسرار آنها را مي داند و هيچ مكاني از او خالي نيست ولي هيچ مكاني او را نمي گيرد و به هيچ جائي نزديكتر از جاي ديگر نيست و نشانيهاي اين مدعي آثار او است و افعال او بر وجودش دلالت دارند، آن كسي كه خداوند او را به رسالت مبعوث كرد و با آيات محكم و براهين واضح آمد (يعني محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم) براي ما اين عبادت را (به آن منظور) معين كرده است و اگر در چيزهائي كه او آورده است شكي داري بپرس تا به تو توضيح دهم
ابن ابي العوجاء ماند و نتوانست چيزي بگويد و از نزد امام عليه السلام رفت و به دوستان خود گفت من از شما خواستم قطعه حصيري به من بدهيد كه روي آن بنشينم شما مرا روي يك قطعه آتش انداختيد (اين عبارت مثلي است كه در اين قبيل موارد استعمال مي كنند سألتكم ان تلتمسوالي خمره فالقيتموني علي جمره) دوستانش او به او گفتند خاموش باش به خدا قسم ما را مفتضح كردي
[ صفحه 181]
زيرا حيران و سرگردان شدي و نتوانستي جواب بگوئي و ما هيچگاه تو را به اين اندازه حقير و پست نديده بوديم در جواب آنها گفت مگر نمي دانيد كه اين مرد فرزند كسي است كه سرهاي اين مردم را تراشيده و اشاره به هزاران نفر حجاج بيت الحرام كرد
و در هنگام و مناسبت ديگري كه امام عليه السلام ابن ابي العوجاء (عبدالكريم) را ديد به او فرمود آيا تو مصنوع هستي يا نه در جواب گفت مصنوع نيستم امام فرمود بسيار خوب فرض كن مصنوع بودي آن وقت چه و چگونه بودي ابن ابي العوجاء قدري مكث كرد و با قطعه تخته اي كه در برابرش بود بازي مي كرد و مي گفت: بلند، كوتاه، پهن، متحرك، ساكن همه ي اين اوصاف از صفات و كيفيتهاي خلقت است امام به او فرمود حالا كه كيفيت صنع را نمي داني خوب است خود را مصنوع بداني زيرا اين را مي داني كه تو از اين امور بيرون آمده و موجود شده اي. ابن ابي العوجاء گفت يا ابا عبدالله اين سؤال را هيچ كس تا به حال از من نكرده بود و قطعا ديگري هم نخواهد پرسيد امام عليه السلام به او گفت از كجا مي داني كه بعد از اين ديگري از تو نخواهد پرسيد به علاوه تو با اين حرف قول خود را نقض كردي زيرا معتقد بودي كه همه چيز از روز اول در يك حال بوده و هست پس اين تقديم و تأخير چه معني خواهد داشت سپس به او فرمود اي عبدالكريم ميل داري بيشتر تو را روشن كنم مثلا اگر يك كيسه جواهر داشته و كسي به تو بگويد دينار را براي من توصيف كن و تو نداني كه دينار چه اوصافي دارد بايد بگوئي در كيسه دينار نيست در حالي كه نمي داني هست يا نيست
ابن ابي العوجاء گفت: نمي توانم بگويم نيست
امام عليه السلام به او فرمود اي مرد اين عالم عظيم كون و فساد خيلي بزرگتر از يك
[ صفحه 182]
كيسه جواهر است شايد در اين عالم بزرگ صنعتي به كار رفته و صانعي دارد كه تو او را نمي شناسي و اوصاف او را نمي داني و اصلا مصنوع و غير مصنوع را نمي تواني تميز بدهي ابن ابي العوجا ساكت شد و حرفي نزد و بعضي از اصحاب او متنبه شده و اسلام آوردند همين آقاي ملحد روزي خدمت امام عليه السلام رسيد پرسيد دليل بر حدوث اجسام چيست؟
امام عليه السلام فرمود من تا به حال هيچ چيز بزرگ يا كوچكي را نديده ام كه اگر چيزي به او ضميمه بكنند بزرگتر نشود و در همين حال است كه آن چيز اول از بين مي رود يا به وضع ديگري منتقل مي گردد و حالت اولي او ديگر نيست و اگر آن چيز قديم بود كه تغيير نمي كرد و از بين نمي رفت يا به حالت ديگر منتقل نمي شد و آن چيزي كه زايل مي شود به حال ديگر مي رود ممكن است بوجود بيايد و از بين برود پس همان بود او بعد از نبود دليل حدوث است و از آنكه در مرحله ي اول بوده و حالا نيست پس داخل در معدوم شده و ممكن نيست چيزي هم ازلي باشد هم معدوم ابن ابي العوجاء گفت البته در اين فرض كه شما كرديد مطلب همين است كه گفتيد ولي اگر فرض كنيم اشياء به همان حالي كه بودند و به همان كوچكي باقي باشند در آن صورت دليل بر حدوث عالم چيست امام عليه السلام به او فرمود فرض و موضوع بحث ما اين عالم موجود است كه مطابق همين فرض بيايد مورد مطالعه و بررسي قرار گيرد و اگر اين عالم را برداريم و عالم ديگري به جاي آن قرار دهيم كه حدوث آن واضح تر خواهد بود و من كه آن فرض را مورد بحث قرار دادم به اين جهت بود كه فرض كردم تو ما را ملزم خواهي كرد و خواهي گفت (اگر اشياء بر كوچكي خود باقي بمانند ممكن است در وهم خود بياوريم كه اگر چيزي بر آنها ضميمه نمائيم بزرگ خواهند شد) و در امكان تغيير آن طبعا از قديم بيرون آمده و همين تغيير دليل بر حدوث
[ صفحه 183]
آن مي باشد و ديگر حرفي نيست كه بگوئي اي عبدالكريم
و روزي امام عليه السلام ابن ابي العوجاء را در حرم كعبه ديد به او فرمود چه چيزي تو را به اينجا آورده است در جواب گفت عادت بدن و به علاوه تماشاي مردم كه چگونه ديوانگي مي كنند و سرهاي خود را مي تراشند و سنگ مي پرانند
امام عليه السلام به او فرمود تو هنوز بر همان حال خودپسندي و گمراهي خود باقي هستي؟
ابن ابي العوجاء خواست صحبتي كند امام عليه السلام به او فرمود (لاجدال في الحج) بحث و جدل در ايام حج جايز نيست و رداي خود را از دست او خارج ساخت و به او گفت اگر مطلب آن طور باشد كه تو مي گوئي و ما نمي گوئيم هم تو و هم ما نجات يافته ايم و اگر مطلب آن طور باشد كه ما مي گوئيم ما نجات يافته و شما به هلاكت افتاده ايد.
روزي ابن ابي العوجاء به امام عليه السلام عرض كرد در اين آيه چه مي گوئيد (كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها) هر وقت پوست آنها سوخت آن را به پوست ديگر عوض مي كنيم - و بر فرض كه اين بدن گناه كرده است پوست جديد چه گناهي كرده است
امام عليه السلام به او فرمود اگر كسي خشتي را بشكند و آن را خورد كند و دوباره آن را خمير كرده از آن خشت بزند اين خشت هم جديد است زيرا تبديل شده و هم خشت قديمي است؟ جواب داد: همان است و تصديق مي كنيم
الدرس الكبير
لكن نبي وصي و وارث. و إن وصيي و وارثي علي بن أبي طالب
(حديث شريف)
[ صفحه 221]
أحدث انقسام الأمة بفعل بني أمية أثره في الفقه. و ليس كلام بعض المسلمين في أفراد الصحابة إلا أثر من آثار هذا الانقسام. و من الطبيعي ألا تمتنع الألسنة عما لم تمتنع عنه الأسلحة، و أن تستمر معارك الكلام و إن توقفت رحي الحرب.
شق أهل الشام عصا الطاعة لأميرالمؤمنين منذ استخلف. و انتهت يوم «وقعة الجمل» فتنة عمياء. فيومئذ قال محمد بن الحنفية و هو يحمل الراية: هذه و الله الفتنة الكاملة العمياء. و ناداه أميرالمؤمنين (عليه السلام): «هل عندك في جيش مقدمه أبوك، شي ء!».
و نفر البطل للقاء أهل الشام في صفين... و رفع جيش معاوية المصاحف. ثم كانت خدعة التحكيم و تمرد الخوارج و هزيمتهم. لكنهم ظلوا يمثلون التعصب العميق لفكر لم يتمرس بالسياسة و تبعات القيادة و حقن الدماء. فلاموا عليا (عليه السلام) لقبوله التحكيم مع معاوية. [1] و عندئذ لم يوالوا عليا و لا من والاه - لكن الدولة لم تؤل اليهم، و لهذا قل أثرهم في الاتجاه العام للأمة.
و انما الذي أحدث أثره العظيم في الأمة خلاف معاوية، إذ ولي الحكم و ألزم ولاته بالطعن في علي، و التنكيل بمن والاه. و نظرت العامة الي مصلحنها العاجلة في توقي الشرور من السلطة. و نظر المتفقهون - و معهم جمهور الأمة - بفقه طابعه
[ صفحه 222]
الشمول، أنزل الخلفاء الراشدين الأربعة منازلهم. و سبحت ثلة منهم بزوارق السلطة خوفا أو طمعا. و رأي البعض إرجاء إبداء الآراء. و بطش بنوأمية جبارين. فتضاءل عدد الشيعة أو تواري بعضهم تقية، كما قل اتصال أهل البيت (عليهم السلام) بالعامة و فقهاء الجمهور. و استمسك الشيعة بفقههم و روايات الأحاديث من أئمتهم أو عن أئمتهم.
و لما قتل معاوية حجر بن عدي، لغضب الصحابي الجليل من القدح في أهل البيت (عليهم السلام)، كان معاوية يقتل استقلال الآراء عن السلطة. ثم كانت المذبحة الكبري بأهل البيت في كربلاء سنة (61) متابعة من يزيد لأبيه في حماية «العرش» الأموي بغير حساب. ثم صفت وقعة الحرة (63) جيل الصحابة من المهاجرين و الأنصار.
و فصلت حروب المختار بين عبيدة بين أشياع السلطة و بين علي من جديد. و لم تكن حرب ابن الزبير مع أهل الكوفة، و لا حربهم لبني مروان، إلا أسبابا جديدة لانكماش الشيعة. و الحجاج - والي عبدالملك بن مروان - مصلت سيفه. و كمثله الولاة بعده.
في أخريات العهد كان زين العابدين (عليه السلام) قد ملأ الأفق بورعه و علمه و سخائه، و بعده بزغ نجم الباقر (عليه السلام) في سماء المدينة، و أعقبه الصادق (عليه السلام)، ليبدأ إمامة مهد لها أبوه. و مكن لهم أن ينشروا العلم، الانصراف عن السياسة أو المطالبة بالحكم، فأشرق الفجر الجديد.
لكن ثورة زيد بن علي، ثم هجوم الخوارج علي المدينة، ثم هزيمتهم، ثم هزيمة بني مروان أمام العباسيين، ثم مطاردة العباسيين لأبناء علي (عليه السلام)، و قد تضاءلت بالنسبة لها مذابح الأمويين، كل أولئك زاد من القطيعة بين أصحاب السلطة و بين أهل البيت، و الانطواء من الشيعة علي أنفسهم، و الانفصال بين معظم الرواة من أهل السنة و بينهم:
فرأينا عامر بن شرحبيل الشعبي (104) شيخ المحدثين في العراق و قاضي بني مروان يقول: «ماذا لقينا من آل علي إذا أحببناهم قتلنا و إن عاديناهم دخلنا النار».
[ صفحه 223]
و من كثرة ما عمل للخفاء، صار دربا علي معاملة الأمراء: سأله الحجاج كم عطاءك؟ قال: ألفين. فاستدرك الحجاج و قال: ويحك كم عطاؤك؟ قال: ألفان. قال: لم لحنت؟ قال: لما لحن الأمير لحنت، و لما أعرب أعربت...
و سمعنا الحسن البصري (110) الجسور، إذ يروي عن علي (عليه السلام)، يقول: «قال أبوزينب» - و لما سأله ابن عياش «ما هذا الذي يقال عنك إنك قلته في علي؟» أجاب: «يابن أخي... احقن دمي من هؤلاء الجبابرة، لولا ذلك لسالت بي أعشب».
و لما تقطعت بين الشيعة و غيرهم الأسباب، اضمحلت، أو قلت، المشاركة العلمية. و صار هنالك عالمان فقهيان متقاطعان.
و لم يكن غريبا في هذه القطيعة أن تقل رواية أهل السنة عن أهل البيت، أو أن نري مالك بن أنس - في المدينة ذاتها - يسأل عن سبب ندرة الرواية منه عن علي و ابن عباس فيجيب: لم يكونا ببلدي (يقصد أن عليا كان بالكوفة و ابن عباس بمكة)، أو نراه يقتصر - فيما يرويه عن الإمام الصادق - علي أحاديث قليلة جدا في الموطأ، و فيه نحو من ألف حديث. [2] .
[ صفحه 224]
و لما قال البخاري بعد أكثر من مائة عام من قيام الدولة العباسية - عن صحيحه «ما وضعت فيه إلا الصحيح. و ما تركت من الصحاح أكثر»، كان في هذا القول دلالة علي الاحتياط العلمي، و علي أن أحاديث صحاحا قد أغفلت، و أنها أكثر مما تضمنه كتابه من الصحيح. و لعله بهذا يقصد، فيما يقصد ، أحاديث علي و أهل البيت (عليهم السلام) فيما تركه من صحاح. فهو لم يرو أحاديث أهل البيت، في حين احتج بها الجميع [3] وورد الكثير منها في سائر الصحاح [4] و المسانيد.
[ صفحه 225]
و مع أن الحرب الكلامية و الافتراءات الموجهة للرواة كانت ضروسا فقد وثق الأئمة الفقهاء و المحدثون - أعظم التوثيق - الإمام جعفر الصادق (عليه السلام)، و شرفوا بالرواية عنه، و وقفت المذاهب الأربعة موقف الإجلال له. فكان ذلك إعلانا من أهل العلم أن أئمة أهل البيت (عليهم السلام) للجميع لا للشيعة وحدهم، و أن الحديث متي ثبت عنهم هو حديث جدهم (صلي الله عليه و آله و سلم).
كان يوسف بن أبي يوسف يروي عن أبيه عن أبي حنيفة عن «جعفر بن محمد عليهماالسلام» عن سعيد بن جبير عن ابن عمر حديث رسول الله؛ و في الوقت ذاته يروي عن أبيه عن أبيه حنيفة عن اسحاق بن ثابت عن أبيه عن علي بن الحسين حديث رسول الله (عليهم السلام)، مع أن علي بن الحسين (زين العابدين عليه السلام) لم ير جده - و اللقاء من شروط البخاري.
و يروي يوسف عن أبيه عن أبي حنيفة عن «جعفر بن محمد» حديث رسول الله - مع أن الصادق حفيد زين العابدين - فهذا أبوحنيفة و من روي عنهم - كمثل مالك و غيره - يروون عن أئمة أهل البيت، و يأخذون بحديثهم عن رسول الله، مع أنهم لم يلقوه أو لم يكن بينهم و بين الرسول صحابي.
و الكتب التي يقوم عليها الفقه الشيعي تروي كلها عن الامام جعفر الصادق أو الأئمة المعصومين (عليهم السلام)... يستوي في ذلك الكتب الأربعة الشهيرة و غيرها.
و في ضوء ذلك نستطيع أن نفهم انقسام العلم بانقسام مصادره، و انحسار هذا البحر من بحاره عن الجمهور، باقتصاره علي الشيعة... و لا جرم كانت فيه كفاية لإنتاج هذا التراث، بما فيه عن غزارة، و باعتماده علي النقل و العقل معا، و بإقبال الشيعة - شأن الأقليات جميعها - علي تعميق علومها، و تقوية شعوبها. و ساعدهم انفتاح الفكر و اجتهاد الرأي في تطهير و سطهم العلمي و الاجتماعي ممن ينتسبون، أو ينسبهم
[ صفحه 226]
الخصوم اليهم، من الغلاة في علي بن أبي طالب (عليه السلام)، [5] ثم تمييز علمهم من علم المخالفين الذين يتولون غير الامام جعفر و غير أبيه كالزيدية. [6] .
[ صفحه 227]
أو من علم الذين يتولون غيره و غير أبيه وجده كالكيسانية. [7] .
يقول الشيخ المفيد في غلاة الشيعة: «و هم نسبوا أميرالمؤمنين و الأئمة من ذريته (عليهم السلام) إلي الألوهية و النبوة، و وصفوهم في الدين و الدنيا بما تجاوزوا فيه الحد و خرجوا عن القصد. فهم ضلال و كفار».
و الإمامية لا يجيزون القدح في الصحابة. فإذا وجد قادحون منهم فآراؤهم فردية، في أفراد من الصحابة... يبديها المتطرفون، و أشباههم موجودون في أهل السنة، ممن قدحوا بطل الإسلام «علي»، و ريحانتي النبي «الحسن» و «الحسين».
و القدح «معصية» لا تخرج من الإسلام.
و لا يعتبر معصية اجتهاد «مجتهد» تأول فأخطأ. و قد نظر علماء السنة هذا النظر الأخير الي خلافات المعتركين من الصحابة في الجمل و صفين، فاعتبروها اجتهادات فيها الخطأ و الصواب.
و الإمام علي معلم أول للأصول و الفقه و أدب الدنيا و الدين، يقول عن الخوارج الذين كفروه! و طلبوا إليه التوبة!: «إخواننا بغوا علينا». [8] .
[ صفحه 228]
و الإمامية يقولون إن رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) أوصي الي اثني عشر إماما بأسمائهم؛ كل منهم يبين خلفه باسمه، إذ يكشفه الله له... أولهم علي الذي أوصي للحسن. و أوصي الحسن للحسين. و تتابعت لزين العابدين و منه للباقر الذي أوصي للصادق. و تتابعت الوصية من الصادق الي ابنه موسي الكاظم (183) فابن الكاظم علي الرضا (203) فابن الرضا محمد الجواد (220) فابن الجواد علي الهادي (254) فابن الهادي الحسن العسكري (260) فابن العسكري محمد المهدي المولود بسامراء سنة (256)، و المختفي بعد عام 260 و المنتظر ظهوره ليملأ الدنيا عدلا.
پاورقي
[1] كفروا عليا (عليه السلام) لقبوله التحكيم، و رأوا أن الخلافة لابد لها من بيعة الجمهور. و أنها لا تنحصر في بيت معين و برئوا من علي و عثمان و معاوية؛ الأول لقبوله التحكيم، و الثاني لمخالفة سياسة الشيخين أبي بكر و عمر، و الثالث لاستيلائه علي الأمر بالقوة... يأخذون بظاهر العبارة من القرآن، و لا يأخذون من السنة إلا ما يرويه من يتولونهم. و عمدتهم في الأحاديث المروية علي عهد الشيخين. و كل من تعدي حدود الله عندهم فاسق. و لذلك عدوا أشياع معاوية و الذين لم يتبرأوا من علي و عثمان - و هؤلاء جمهور الأمة - خارجين علي الإسلام و استحلوا مالهم و قتلهم، و بهذا نفر الناس منهم.
[2] من أدلة وحدة العلم أو التقارب فيه حديث، من هذه القلة، هو حديث اليمين مع الشاهد؛ و هي مسألة أريق فيها مداد كثير لفقهاء أهل السنة. جاء في الموطأ رواية محمد بن الحسن:
«أخبرنا مالك، أخبرنا جعفر بن محمد، عن أبيه ان النبي صلي الله عليه و آله و سلم قضي باليمين مع الشاهد».
قال محمد بن الحسن - ذكر ذلك ابن أبي ذئب عن ابن شهاب قال سألته عن اليمين مع الشاهد فقال بدعة. و أول من قضي فيها معاوية. - و ابن شهاب أعلم عند أهل المدينة بالحديث من غيره. و كذلك ذكر ابن جريح عطاء بن رباح قال: «كان القضاء الأول: لا يقبل إلا شاهدان. و أول من قضي باليمين مع الشاهد عبدالملك بن مروان...».
و هذا الحديث وارد في سنن الترمذي و ابن ماجه، و رواه عن ابن عباس مسلم و أبوداود و النسائي و مسند أحمد، و الصحاح الخمسة تذكره موصولا - و تعمل به المدينة و مكة، و قد ذكر ابن جوزي أن رواة الحديث يزيدون عن عشرين صحابيا.
و المذاهب الثلاثة تعمل به. و أبوحنيفة لا يعمل به.
[3] و الشافعي الذي يري زين العابدين (عليه السلام) أعلم أهل المدينة، يقول في دفاعه العلمي المجيد عن حجية خبر الواحد في الرسالة - «و في تثبيت خبر الواحد أحاديث يكفي بعض هذا منها... و لم يزل سبيل سلفنا و القرون بعدهم الي من شاهدنا هذا السبيل... و وجدنا علي بن الحسين (يقصد زين العابدين عليه السلام) يقول: أخبرنا عمرو بن عثمان عن أسامة بن زيد أن النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) قال: «لا يرث المسلم الكافر» فثبتها سنة و يثبتها الناس بخبره سنة.
و وجدنا كذلك محمد بن علي بن الحسين (الباقر عليه السلام) يخبر عن جابر عن النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) و عن عبدالله بن أبي رافع عن أبي هريرة فيثبت كل ذلك سنة.
و وجدنا محمد بن جبير بن مطعم، و نافع بن جبير بن مطعم، و يزيد بن طلحة بن ركانة، و محمد بن طلحة بن ركانة، و نافع بن هجير بن عبد يزيد، و أباسلمة بن عبدالرحمن، و حميد بن عبدالرحمن، و طلحة بن عبدالله بن عوف، و ابراهيم بن عبدالرحمن بن عوف و خارجة بن زيد بن ثابت، و عبدالرحمن بن كعب بن مالك، و عبدالله بن أبي قتادة، و سليمان ابن يسار، و عطاء بن يسار، و غيرهم من محدثي أهل المدينة، كلهم يقول: حدثني فلان لرجل من أصحاب النبي عن النبي أو من التابعين عن رجل من أصحاب النبي، فيثبت ذلك سنة».
و إنك لتلاحظ ان الشافعي يستند الي رواية زين العابدين و الباقر (عليهماالسلام) فيضع زين العابدين في مقام خاص به، هو الأول، و يضع ابنه الباقر في المقام التالي لأبيه، ثم يجي ء بالأبناء العلماء، للصحابة العظماء، وراء هذين المقامين، و يجي ء بهم مجموعين، ثم يجي ء بفضلاء التابعين بعد هؤلاء جماعات.
[4] روي أحمد بن حنبل أحاديث أهل البيت (عليهم السلام) في مسنده الأعظم. و روي كذلك مسلم بن الحجاج (261) و سليمان بن الأشعث السجستاني (أبوداود - 275) و محمد بن عيسي الترمذي (279) و محمد بن يزيد بن ماجه (279) و النسائي أحمد بن علي بن شعيب (303) بقية أصحاب الصحاح كما يسميها أهل السنة.
و النسائي من شهداء الوفاء لعلي (عليه السلام): خرج من مصر الي الشام فسألوه عن فضائل معاوية - إذ كان قد ألف في فضائل علي - و قيل إنه أجاب: ألا ترضي رأسا برأس حتي تفضل؟ أو قال: لا أعلم له فضيلة. فما زالوا يدفعونه في خصيته حتي أخرجوه من المسجد و قد أشرف علي الموت فقال: احملوني الي مكة فحمل اليها و توفي هناك.
[5] كان وجود غلاة في الشيعة فرصة للمغرضين، إذ نسبوا عمل الغلاة الي الشيعة كلهم، فأحدثوا بذلك أثرا كاذبا في إفهام الآخرين بدعاوي هم منها براء، مثل ان الامام هو الله ظهورا و اتحادا؛ و هو غلو يبلغ مرتبة الكفر. و لقد أحرق علي (عليه السلام) من ألهوه - بالنار - و تبرأ الصادق من أبي الخطاب الأسدي، و قتله جند أبي جعفر.
[6] الزيدية: أتباع زيد بن علي زين العابدين - أخي الباقر (عليهماالسلام) - قالوا إنه فوض في الامامة قبل ان يستشهد الي محمد بن عبدالله بن الحسن (النفس الزكية).
و كان زيد يجيز إمامة المفضول مع وجود الأفضل لمصلحة يراها المسلمون؛ و لهذا أجاز خلافة أبي بكر و عمر، فرفضه شيعة العراق فسموا رافضة. و منذئذ أطلق علي الشيعة الامامية اسم الرافضة. و قيل سموا الرافضة لرفضهم إمامة أبي بكر و عمر. و الأول رأي الشهرستاني، و الأخير رأي أبي الحسن الأشعري. و الشهرستاني من الشيعة و الأشعري من أهل السنة.
و زيد يقول ان الأدلة اقتضت تعيين علي (عليه السلام) اماما «بالوصف» لا بالشخص، و يقول ان الشيوخ يختارون «الأفضل» من أولاد علي من فاطمة، عموما، «بالاجتهاد».
و من شروط الزيدية أن يجتهد أئمتهم؛ و لذلك كثر فيهم الأئمة المجتهدون. و من شروطهم أن يخرج الامام داعيا لنفسه. و علي هذا الشرط جادل الباقر أخاه زيدا بقوله «علي قضية مذهبك والدك ليس بإمام فإنه لم يخرج قط و لا تعرض للخروج». و من الزيدية اليعقوبية يقولون بولاية أبي بكر و عمر و لا يتبرأون منهما و ينكرون رجعة الأموات. و بقية الزيدية تتوقف في أمر الرجعة... لا يقولون بها و لا ينكرونها.
و ظهرت في المذهب الزيدي مذاهب منها الهادوي و القاسمي و الناصري و الهاروني التي تخالف الأصل في فروع يسيرة و تسير عليه في جملة الفروع و تلتقي بمذاهب أهل السنة، و بخاصة المذهب الهادوي الذي أسسه امام اليمن الإمام الهادي (يحيي بن الحسن بن ابراهيم بن القاسم) صاحب صعدة (289 - 280) و كان أئمة المذهب الهادوي من عظم اتفاقهم مع المذهب الحنفي يرون الأخذ بالمذهب الحنفي إذا لم يجدوا عن الإمام الهادي نصا في المسألة. بل يذهبون الي أبعد من ذلك فيأخذون بأرجح ما في المذاهب الأخري.
و الزيدية تري ان كل من دعا لنفسه من أولاد علي و فاطمة (عليهماالسلام)، و كان مستكمل الصفات، وجب اتباعه.
و قد كتب لهم النجاح في اليمن و طبرستان الي الجنوب من بحر قزوين. و العرب تسمي بحر قزوين بحر طبرستان. و قد ملك طبرستان الحسن بن زيد... بن الحسن بن علي سنة 250 حتي سنة 270. و كانت ثورة ابن طباطبا في بغداد في أيام المأمون زيدية.
[7] الكيسانية يقولون بإمامة محمد بن الحنفية بعد وفاة أبيه، و ان الحسن و الحسين انم خرجا بإذنه. و من الكيسانية أشياع المختار بن عبيدالله الثقفي. (67).
و منهم الهاشمية الذين يقولون إن محمدا أفضي الي ابنه أبي هاشم بالأسرار التي افضي إليه بها أبوه. و لما مات أبوهاشم انقسمت فرقته فرقا؛ واحدة تقول: انه اوصي لأخيه علي، و ان الوصية لا تخرج عنهم حتي «يرجع» محمد بن الحنفية، و واحدة تنقسم الي فرق؛ منها: فرقة تقول: انه اوصي الي معاوية بن عبدالله بن جعفر بي أبي طالب (و قد قتله ابو مسلم الخراساني)، و فرقة تقول: انه اوصي الي محمد بن علي بن عبدالله بن العباس. و هاتان فرقتان تخرجان الإمامة الي غير ابناء علي، و تفسر اهل البيت تفسيرا يسع غير أبناء علي.
[8] و يقول ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة: «و كل من عاداه أو حاربه و أبعضه فإنه عدو لله سبحانه و تعالي و خالد في النار مع الكفار و المنافقين، إلا من ثبتت توبته و مات علي توليه و حبه. فأما الأفاضل من المهاجرين و الأنصار الذين ولوا الإمامة قبله... رأينا رضي إمامتهم و بايعهم و صلي خلفهم و أنكحهم و أكل فيئهم... ألا تري أنه لما برئ من معاوية برئنا منه. و لما لعنه لعناه. و لما حكم بضلال أهل الشام و من كان بينهم من بقايا الصحابة كعمرو بن العاص و عبدالله ابنه، حكمنا أيضا بضلالهم... و الحاصل أننا لم نجعل بينه و بين النبي إلا رتبة النبوة، و أعطيناه كل ماعدا ذلك من الفضل المشترك بينه و بينه. و لم نطعن في أكابر الصحابة الذين لم يحص عندنا أنه طعن فيهم».
جايگاه علمي امام صادق
در خلال درگيري ها و كشمكش هايي كه ميان دو خاندان اموي و عباسي بر سر خلافت در گرفته بود، مجالي به دست آمد تا حافظان و فقيهان امت پيرامون حاملان علوم نبوي؛ يعني امام باقر و امام صادق عليهماالسلام گرد آيند. آن دو امام بزرگوار نيز از آن فرصت بهره جستند و توانستند با انتشار احكام و آموزه هاي ناب نبوي، احكام و معارف تحريفي را آشكار سازند.
دولت اموي بزرگ ترين مانع در برابر مكتب اهل بيت عليهم السلام بود و ايشان از هر سو زير فشار بودند، به گونه اي كه تاريخ نگاران و محدثان شيعه و سني نقل كرده اند كه مالك ابن انس از امام صادق عليه السلام روايتي نقل نمي كرد تا اينكه دولت بني عباس سر كار آمد. [1] .
خفقان و سخت گيري چنان بود كه برخي حتي از بردن نام امام مي ترسيدند. يعقوبي در تاريخش مي نويسد:
افرادي از اهل علم از امام حديث مي شنيدند، ولي وقتي مي خواستند بازگو كنند، مي گفتند: «اخبرنا العالم؛ عالم به ما روايت كرد.» [2] .
[ صفحه 37]
از اين رو، با سقوط دولت اموي و در اوايل حكومت بني عباس، مجال مناسبي براي امام صادق پيش آمد تا علوم اهل بيت را نشر دهد. از آن پس، گاه ديده مي شد كه هزاران تن از طالبان علم پيرامون حضرت جمع شده اند.
امام در اين فرصت توانست معارف حقه دين و احكام شريعت اسلامي را ميان مسلمانان و سراسر سرزمين هاي اسلامي نشر دهد. آن گونه كه جاحظ، عالم مشهور اهل سنت در قرن سوم مي گويد: «جعفر بن محمد الذي ملأ الدنيا علمه و فقهه...؛ جعفر بن محمد كسي است كه علم و فقهش؛ جهان را پر كرد». [3] .
همچنين ابن حجر هيثمي مي نويسد:
نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان و انتشر صيته في جميع البلدان.... [4] .
مردم به اندازه اي از وي علوم نقل كردند كه در تمام جهان منتشر شد و شهرتش سراسر جهان را فراگرفت....
در توجه طالبان علم به در خانه حضرت نوشته اند: «جعفر بن محمد كسي است كه دانشمندان به در خانه اش هجوم مي آوردند...». [5] .
پاورقي
[1] تهذيب التهذيب، ج 2 ص 93؛ ميزان الاعتدال، ج 2 ص 144؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 419.
[2] تاريخ يعقوبي، ص 266.
[3] شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 289.
[4] الصواعق المحرقه، ج 2، ص 586.
[5] عبدالرحمن بسطامي حنفي، مناهج التوسل، ص 106؛ به نقل از: داوود الهامي، امامان اهل بيت، قم، مكتب اسلام، 1377، چ 1، ص 351.
روزه
روزه داري يكي از راههاي مناسب چيره شدن بر خواهش هاي نفساني است. چون خواهش هاي نفساني همواره زمينه آلودگي و تيرگي روح انسان را فراهم مي سازند. روزه داري كه پرهيز از اين لذت ها و خواهش ها مي باشد، بهترين راه ستيز با شيطان نفس است. همان اهريمن نفس كه سعادت انسان را كمين نموده است.
خداي سبحان براي پاكي جان ها روزه را قرار داده است. از روزه داران به عنوان افرادي كه خداي سبحان پاداش جزيل براي آنان مهيا ساخته است ياد مي كند، و الصائمين و الصائمات... اعدالله لهم اجرا عظيما. [1] .
نقش مهم روزه در پاكي و تزكيه انسان ها سبب شده كه دين آسماني هماره به آن پافشاري كند و پيامبران و امامان معصوم هماره از اين فضيلت بهره مي جسته و بسياري از ايام عمر را روزه مي گرفتند. در سيره امام صادق عليه السلام اين گونه آمده است كه بيشتر روزها، روزه دار بودند. [2] .
[ صفحه 64]
پاورقي
[1] احزاب، 35.
[2] اعلام الهداية، ج 8، ص 32.
سخنراني در مسجد كوفه
«داود بن علي» عموي منصور دوانيقي در يك سخنراني، خطاب به مردم كوفه چنين گفت:
«اي اهل كوفه، به خدا ما مظلوم بوديم، تا وقتي كه خدا شيعيان خراسان را برانگيخت و به وسيله ي ايشان حق ما را احياء كرد و ما را قوت داد و دولت ما را پديد آورد.»
منصور دوانيقي نيز در يك سخنراني چنين گفت:
«اي مردم خراسان شما شيعيان و ياران و اهل دعوت مائيد... اي خراسانيان شما ياران مائيد، اگر با ديگري بيعت كرده بوديد بهتر از ما نبودند، فرزندان علي بن ابيطالب را به حال خود گذارديم و متعرض ايشان نشديم، علي عليه السلام به روزگار خويش در نتيجه ي حكميت، دچار شكست شد و تفرقه در مسلمانان افتاد و يارانش با وي ستيزگي كردند و عاقبت به شهادت رسيد.»
محسوس نمودن امور معقول
سيد مرتضي مي نويسد كه جعد بن درهم مقداري گل و لاي را كه از آب و خاك بود در شيشه اي ريخت و سپس كرم و پشه توليد شد. او به اطرافيانش گفت: من خودم اين موجودات را آفريده ام زيرا من سبب خلقت آنها شده ام. اين خبر به امام صادق (عليه السلام) رسيد. امام (عليه السلام) فرمود اگر تو خالق آنها هستي، بگو بدانم چند كرم و چند پشه خلق نموده اي؟ و از آنها چه تعداد نر و چه تعداد ماده است؟ و وزن هر يك چقدر است؟
اين زنديق هم از پاسخ دادن به امام (عليه السلام) عاجز ماند و ادعايش به اين ترتيب باطل شد.
سيستم حكومت اسلام بعد از پيامبر
بعد از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي بايست حاكم و ولي امر از طرف خدا توسط شخص پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تعيين شود و خداوند اطاعت كسي را كه پيغمبر اسلام تعيين نموده است واجب دانسته و مخالفت با او را حرام كرده است. قرآن نيز به صراحت كساني را كه با دستور خدا و پيامبر مخالفت مي كنند نكوهش كرده آنان را گمراه مي داند، چنانكه مي فرمايد: «هيچ مرد و زن باايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پيامبرش امري را لازم بدانند، اختياري از خود [در برابر فرمان خدا] داشته باشد و هر كس نافرماني خدا و رسولش را كند، به گمراهي آشكار گرفتار شده است» [1] .
بنابراين تعيين خليفه ي مسلمين پس از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم به عهده ي خود آن بزرگوار است و كس ديگري حق ندارد براي مردم حاكم و خليفه تعيين كند. اما بني اميه تا آنجا كه مي توانستند، در اين باره كه
[ صفحه 63]
حكومت از دودمان ناپاكشان به كس ديگري منتقل نشود، كوشيدند كه با مراجعه به تاريخ، اين مطلب به خوبي روشن مي شود [2] و براي نمونه مي توان از معاوية بن ابي سفيان نام برد كه حكومت را موروثي مي دانست. اينك جهت توضيح مطلب توجه شما را به بيان مرحوم علامه طباطبائي تحت عنوان «انتقال خلافت به معاويه و تبديل آن به سلطنت موروثي» جلب مي كنيم:
پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام، به موجب وصيت آن حضرت و بيعت مردم، حضرت حسن بن علي عليه السلام كه نزد شيعه ي دوازده امامي، امام دوم مي باشد متصدي خلافت شد، ولي معاويه آرام ننشسته و به سوي عراق كه مقر خلافت بود لشكر كشيده با حسن بن علي عليه السلام به جنگ پرداخت. وي با دسيسه هاي مختلف و دادن پول هاي گزاف تدريجا ياران و سرداران حسن بن علي عليه السلام را فاسد كرده بالاخره حسن بن علي عليه السلام را مجبور نمود كه به عنوان صلح، خلافت را به وي واگذار كند و حسن بن علي نيز خلافت را به اين شرط كه پس از درگذشت معاويه، به وي برگردد و به شيعيان وي تعرض نشود، به معاويه واگذار نمود.
در سال 40 هجري معاويه برخلافت اسلامي استيلا يافت و بلافاصله به عراق آمد و در سخنراني خود به مردم اخطار كرد و گفت: من با شما سر نماز و روزه نمي جنگيدم بلكه مي خواستم بر شما حكومت كنم و به مقصود خود رسيدم. و نيز گفت: پيماني كه با حسن بستم، لغو و زيرپاي من است. معاويه با اين سخن اشاره مي كرد كه سياست را از ديانت جدا خواهد كرد و نسبت به مقررات ديني ضمانتي نخواهد داشت و همه ي نيروي خويش را در زنده نگه داشتن حكومت خود به كار خواهد بست، و البته روشن است كه چنين حكومتي سلطنت و پادشاهي است نه خلافت و جانشيني پيغمبر خدا. و از
[ صفحه 64]
اينجا بود كه بعضي از كساني كه به حضور وي بار يافتند به عنوان پادشاهي سلامش دادند و خودش نيز در برخي از مجالس خصوصي، از حكومت خود با ملك و پادشاهي تعبير مي كرد، اگرچه در ملأ عام خود را خليفه معرفي مي نمود. و البته پادشاهي كه بر پايه ي زور استوار باشد، وراثت را به دنبال خود دارد و بالاخره به نيت خود جامه ي عمل پوشانيد و پسر خود يزيد را كه جواني بي بند و بار بود و كمترين شخصيت ديني نداشت ولايت عهد داده به جانشيني خود برگزيد و آن همه حوادث ننگين به بار آورد.
معاويه با بيان گذشته ي خود اشاره مي كرد كه نخواهد گذاشت حسن عليه السلام پس از وي به خلافت برسد، يعني در خصوص خلافت بعد از خود فكري ديگر دارد و آن همان بود كه حسن عليه السلام را با سم شهيد كرد و راه را براي فرزند خود يزيد هموار ساخت. معاويه با الغاي پيمان نامبرده مي فهمانيد كه هرگز نخواهد گذاشت شيعيان اهل بيت در محيط امن و آسايش بسر برند و كما في السابق به فعاليت هاي ديني خود ادامه دهند و همين معني را نيز جامه ي عمل پوشانيد.
پاورقي
[1] «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا» (احزاب / 36).
[2] چنانكه ابوسفيان سر سلسله ي اين شجره ي خبيثه (بني اميه) وقتي كه خلافت به عثمان رسيد، گفت: خلافت را چون گوي در دست بني اميه بچرخان (بهج الصباغة، ج 4، ص 650؛ الغدير، ج 8، ص 278).
اسرار يا گفتار بيرون از حد تحمل
در مقام ارشاد و تعليم بايد ظرفيت شنونده را در نظر داشت و چيزهايي را به او گفت كه صلاحيت آن را دارد. آنچه را شنونده صلاحيت شنيدنش را ندارد از «اسرار» است. يكي از مطالبي كه از اسرار است و نبايد نزد همه كس اظهار كرد - همان گونه كه ذكر شد -
[ صفحه 51]
معارفي درباره ي توحيد، انبيا و اوليا صلي الله عليه و آله و سلم است. اگر به اين مسأله توجه نكنيم موجب گمراهي ديگران شده ايم و به اختلاف ميان امت دامن زده ايم. اما اسرار مختص همين مسايل نيست. گاهي برخي اسرار مربوط به مسايل اجتماعي و سياسي است.
ائمه ي پس از امام حسين عليهم السلام بيش تر عمرشان را در حال تقيه گذراندند؛ زيرا حكومت نمي توانست سخت آنان را مبني بر ادعاي به حق بودن و شايستگي بر خلاف بپذيرد. اگر آنان همه جا به اين واقعيت تصريح مي كردند با آنها همان گونه برخورد مي كردند كه با ائمه ي پيش از آنان؛ و همه ي ايشان را به زودي به شهادت مي رساندند. به همين روي مي بينيم براي اظهار اين مطالب، ابتدا اهل آن را پيدا مي كردند، ظرفيت او را مي سنجيدند، پس از آن به تدريج او را آماده مي كردند، بعد توضيح مي دادند كه امام حقيقي كيست، چرا مدعيان دروغين خلافت، شايستگي اين منصب را ندارند، و.... ما بحمدالله، در يك كشور شيعي زندگي مي كنيم و برخي از اين مطالب را به راحتي مي توانيم مطرح كنيم؛ اما همين مطالب را هنوز هم در ديگر كشورهاي مسلمان نمي توان به صورت عريان مطرح كرد. بنابراين حفظ اين اسرار يكي از واجبات است، و گرنه ممكن است در خون امام معصوم شريك شويم.
از اين رو، در اين بخش از فرمايشات امام صادق عليه السلام به عبدالله بن جندب، از يك سو، از كساني كه روش صحيحي در ارشاد ديگران دارند به صورت تلويحي، تعريف شده است و از سوي ديگر، از كساني كه اسرار ائمه عليهم السلام را فاش مي كنند نكوهش گرديده است.
در زمان امام صادق عليه السلام تعداد معدودي از مردم امامت ايشان را قبول داشتند و ساير مردم از حقانيت ايشان مطلع نبودند. حتي در بين امام زاده ها نيز برخي از آنها با وجود آن كه افرادي صالح بودند، اما مسايل امامت را به درستي نمي دانستند. امام راحل رحمه الله يكي دو بار در بياناتشان اين مطلب را فرمودند كه: مسأله ي ائمه ي اثنا عشر، كه براي ما روشن است، خيال نكنيد كه از روز اول براي همه مردم اين چنين روشن بود.
در روايتي آمده است كه ميان امام باقر عليه السلام و زيد بن علي بن الحسين عليه السلام بحثي واقع شد. (حضرت زيد از شهداي بزرگوار اسلام است كه روايات متعددي در مدح ايشان رسيده است. وي براي خدا قيام كرد و با حكومت غاصب جنگيد.) بحث بر سر اين بود
[ صفحه 52]
كه پس از امام باقر عليه السلام چه كسي بايد امام شود؟ حضرت زيد استدلال مي كرد كه «پدرم به من بسيار علاقه مند بود، حتي غذا را لقمه مي گرفت و در دهان من مي گذاشت.» امام باقر عليه السلام هم در پاسخ مي گفتند: اگر امامت پس از ايشان حق شما بود، پس چرا به من نگفتند؟ [1] .
نكته در اين است كه در زمان خود ائمه ي هدي عليهم السلام هم مطالبي وجود داشته كه حتي گاهي براي نزديكانشان روشن نبوده و به صورت محرمانه بيان مي كرده اند. البته برخي از اين مسايل در اين زمان و در جامعه ما آن حساسيت را ندارد، اما به هر حال، چيزهايي مطرح مي شود كه بايد در اظهار آنها سطح مخاطب را در نظر گرفت.
امام صادق عليه السلام در اين روايت شريف مي فرمايند: رحم الله قوما كانوا سراجا و منارا؛ خداوند رحمت كند (آن دسته از شيعيان ما را) كه چراغ و راهنمايي براي دور و نزديك بودند. «سراج» اعم است از چراغ كوچك و بزرگ، در پايين نصب شود يا در جاي بلند؛ اما وقتي در كنار «منار» قرار گيرد به معناي چراغ كوچك است و «منار» به معناي چراغ پرنوري است كه در جاي بلندي قرار مي دهند تا رهروان راه خود را به وسيله آن بيابند. اين هم كه به مناره منار گفته مي شود از همين جهت است كه مناره در سابق، بلنديي بوده كه در آن چراغ روشن مي كردند تا از فاصله دور قابل رؤيت باشد و مردم و مسافران در شب با ديدن آن راه خود را پيدا كنند و گم نشوند. در هر حال منظور حضرت از اين سخن كه «خدا رحمت كند كساني را كه چراغ و منار بودند» كساني است كه هم نزديكان خود را راهنمايي مي كنند و هم كساني را كه از آنها دور هستند.
پاورقي
[1] اصول كافي، ج 1، ص 174.
موضع گيري خصمانه ي امام
براساس درك عميق همين واقعيت نابسامان اجتماعي، امام موضع گيري خصمانه ي خود را در برابر قدرتهاي فكري و فرهنگي؛ يعني شعرا و علماي خود فروخته - كه آفرينندگان جو ناسالم فكر اجتماع اند - برملا مي سازد و با فرو كوفتن تازيانه ي شماتت خود بر سر آنان، اگر نه در وجدان خفته ي خود آنان، در ذهن و دل دنباله روان بي خبرشان، موجي از تنبه و هوشياري برمي انگيزد. با لحني اعتراض آميز به «كثير» شاعر مي فرمايد: عبدالملك را ستودي؟! و او رندانه يا ساده لوحانه درصدد رفو كردن گناه خود برمي آيد و چنين پاسخ مي دهد: او را
[ صفحه 32]
پيشواي هدايت خطاب نكردم، بلكه او را «شير» و «خورشيد» و «دريا» و «اژدها» و «كوه» خواندم؛ و شير، سگي است و خورشيد، جسم جامدي و دريا، پيكر بي جاني و اژدها، حشره ي متعفني و كوه، سنگ سختي.... و امام در برابر اين عذر و توجيه ناموجه، تبسم معناداري مي كند و آنگاه «كميت» - شاعر انقلابي و هدفدار - برمي خيزد و يكي از قصايد هاشمي خود را انشاء مي كند [1] و خاطره اي از مقايسه ي ميان اين دو گونه كار هنري، در ذهن حاضران و همه ي كساني كه اين ماجرا به گوششان رسيده و مي رسد، بر جاي مي گذارد. [2] .
پاورقي
[1] قصيده اي كه با اين بيت شروع مي شود:
من لقلب متيم مستهام
عير ما صبوة و لا احلام
و به اين بيت پر مغز و كوبنده و سرشار از معرفت مي رسد:
ساسة لاكمن يرعي النا
من سواء و رعية الانعام.
[2] مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 207.
چگونگي ايجاد مدفن در بقيع
در بقيع از انصار اولين كسي كه دفن شده است اسعد بن زراره [1] و از مهاجرين عثمان بن مظعون است. سمهودي مي گويد: به هنگام مرگ عثمان بن مظعون رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: «ادفنوا عثمان بن مظعون في البقيع يكون لنا سلفاً فنِعْمَ السلف سلفنا عثمان»؛ [2] «عثمان ابن مظعون را در بقيع دفن كنيد تا شاخص و يادگاري از گذشتگان ما باشد و چه شاخص نيكي است عثمان.»
سمهودي مي افزايد و پس از فوت ابراهيم فرزند رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كه در محله بني مازن و خارج از مدينه واقع شد. صحابه عرض كردند «أينَ نَدفَنه؟!». رسول خدا فرمود: «الحقوه بسلفنا الصالح عثمان بن مظعون» او را به سلف صالح ما عثمان لاحق كنيد و در كنار او به خاك بسپارند. او مي گويد پس از دفن شدن ابراهيم در بقيع مردم مدينه علاقمند شدند پيكر اقوام و عشيره خود را در آنجا دفن كنند و هر يك از قبايل مدينه درختان و ريشه هاي بخشي از بقيع را قطع و زمين آن را براي همين منظور آماده نمودند و تدريجاً دو مدفن قديمي مدينه به نام «بني سلمه» و «بني حرام» متروك گرديد. [3] .
گفتني است با توجه به اينكه وفات عثمان بن مظعون در سال دوم و وفات ابراهيم در اوائل سال دهم هجرت و به فاصله هشت سال به وقوع پيوسته است و مسلماً در اين مدت علاوه بر عثمان بن مظعون افراد ديگر نيز دفن شده اند لابد منظور سمهودي اين
[ صفحه 59]
است كه با دفن شدن جناب ابراهيم در بقيع و دستور و عملكرد رسول خدا (صلي الله عليه وآله)، مسلمانان مدينه از اين تاريخ به تأسي از آن حضرت توجه بيشتري به بقيع پيدا نموده و آنجا را مدفن عمومي خود قرار دادند.
پاورقي
[1] ابن شبه، تاريخ، 1 / 96.
[2] ابن شبه، همان، استيعاب، 3 / 85؛ اسد الغابه، 3 / 387.
[3] در تاريخ وفات عثمان بن مظعون و ابراهيم به اسد الغابه شرح حال آنان مراجعه شود.
اسماعيل بن جعفر الصادق
قبر فرزند امام صادق (عليه السلام) در مقابل درِ كنوني بقيع؛ يعني بيرون آن، قرار داشته است. در سال 1395 ق در توسعه سعودي، اين قبر تخريب و به درون بقيع، در مجاورت قبور شهداي حرّه و اُحُد منتقل شد.
[ صفحه 293]
جزاء الرجل الذي سعي و وشي بالامام عند منصور الدوانيقي
150-(قال) موسي بن عبيدة الكري: سعي رجل بجعفر بن محمد عليهماالسلام الي أبي جعفر: بأنه نال منك و قال فيك.
فأحضر جعفر عليه السلام.
فقال جعفر عليه السلام: معاذ الله.
فقال الساعي: بلي. نلت من أميرالمؤمنين. و قلت فيه كذا و كذا.
فقال جعفر عليه السلام: حلفه بالله - يا اميرالمؤمنين - ثم افعل ما شئت.
فحلف الرجل.
فقال له جعفر عليه السلام: ان حلفت كاذبا. اخرج الله منك كل قوة اعطاك.
[ صفحه 162]
فقال: نعم.
فقام الرجل - من ساعته - اعمي. اصم. اشل. اعرج.
و خطا خطوتين. و ارتعد. و سقط و مات [1] .
151- (قال منصور الدوانيقي - عليه اللعنة - للامام الصادق صلوات الله تعالي عليه) -... اني اجمع بينك و بين من سعي بك.
قال عليه السلام: فأفعل.
فجاء الرجل الذي سعي به عليه السلام.
فقال له ابوعبدالله عليه السلام: يا هذا.
فقال: نعم. والله الذي لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم. لقد فعلت.
فقال له ابوعبدالله عليه السلام: - ويلك - تمجد الله. فيستحيي من تعذيب.
و لكن قل: برئت من حول الله و قوته و ألجئت الي حولي و قوتي.
فحلف بها الرجل.
فلم يستتمها. حتي وقع ميتا... [2] .
152- (قال منصور الدوانيقي - عليه اللعنة - للامام الصادق صلوات الله تعالي عليه).
[ صفحه 163]
.... اني اجمع - الساعة - بينك و بين الرجل الذي رفع عنك [3] حتي يواجهك.
فآتوا بالرجل. و سألوه - بحضرة جعفر عليه السلام -؟!
فقال: نعم. هذا صحيح. هذا جعفر بن محمد.
و الذي قلت فيه كما قلت.
فقال ابوعبدالله عليه السلام: تحلف - ايها الرجل - ان هذا الذي رفعته [4] صحيح؟!
قال: نعم.
ثم ابتدء الرجل باليمين. فقال: والله الذي لا اله الا هو الطالب الغالب الحي القيوم.
فقال له جعفر عليه السلام: لا تعجل في يمينك. فأني انا استحلف.
قال المنصور: و ما انكرت من هذه اليمين؟!
قال عليه السلام: ان الله تعالي حي كريم. يستحي من عبده اذا اثني عليه أن يعاجله بالعقوبة. لمدحه له -. و لكن قل - يا ايها الرجل -: ابرء الي الله من حوله و قوته و الجأ الي حولي و قوتي اني لصادق. بر. في ما أقول.
فقال المنصور للقرشي: احلف بما استحلفك به ابوعبدالله.
فحلف الرجل ب هذه اليمين.
فلم يستتم الكلام حتي أجذم و خر ميتا.
فراع ابوجعفر ذلك و ارتعدت فرائصه.... [5] .
[ صفحه 164]
153-(قال) الربيع: دعاني المنصور - يوما - فقال: - يا ربيع - احضر لي جعفر بن محمد - الساعة -. والله لأقتلنه.
فوجهت اليه.
فلما وافي. قلت: يابن رسول الله. ان كان لك وصية أو عهد تعهده الي احد. فأفعل.
قال: فأستأذن لي عليه.
فدخلت الي المنصور. فأعلمته موضعه.
فقال: ادخله.
فلما وقعت عين جعفر عليه السلام علي المنصور. رأيته عليه السلام يحرك شفتيه بشي ء لم افهمه.
فلما سلم علي المنصور. نهض اليه فأعتنقه و أجلسه الي جانبه.
فقال له: ارفع حوائجك.
فأخرج عليه السلام رقاعا لأقوام. و سأل في آخرين.
فقضيت حوائجه.
فقال المنصور: ارفع حوائجك في نفسك.
فقال له جعفر عليه السلام: لا تدعني حتي آتيك.
فقال له المنصور: ما الي ذلك سبيل. و انت تزعم للناس - يا اباعبدالله - انك تعلم الغيب.
فقال جعفر عليه السلام: من أخبرك بهذا؟!
فأومأ المنصور الي شيخ قاعد - بين يديه -.
فقال جعفر عليه السلام للشيخ: انت سمعتني اقول هذا القول؟!
قال الشيخ: نعم.
[ صفحه 165]
قال جعفر عليه السلام للمنصور: أيحلف - يا اميرالمؤمنين -؟!
فقال له المنصور: احلف.
فلما بدء الشيخ في اليمين. قال جعفر عليه السلام للمنصور: حدثني ابي عليه السلام عن أبيه عليه السلام عن جده اميرالمؤمنين عليه السلام: ان العبد اذا حلف باليمين التي ينزه الله عزوجل فيها. و هو كاذب. امتنع الله من عقوبته عليها. - في عاجلته -. لما نزه الله عزوجل.
و لكني انا استحلفه.
فقال المنصور: ذلك لك.
فقال جعفر عليه السلام للشيخ: قل ابرء الي الله من حوله و قوته. و الجأ الي حولي و قوتي. ان لم اكن سمعتك تقول هذا القول.
فتلكأ الشيخ.
فرفع المنصور عمودا - كان في يده و قال: - والله - لئن لم تحلف. لأعلونك بهذا العمود.
فحلف الشيخ.
فما اتم اليمين. حتي دلع لسانه كما يدلع الكلب و مات لوقته.
و نهض جعفر عليه السلام.
قال الربيع: فقال لي المنصور: - ويلك - اكتمها الناس لا يفتنون.
قال الربيع: فشيعت جعفرا عليه السلام و قلت له: يابن رسول الله. ان المنصور كان قد هم بأمر عظيم.
فلما وقعت عينك عليه و عينه عليك. زال ذلك.
فقال عليه السلام: - يا ربيع - اني رأيت - البارحة - رسول الله صلي الله عليه و آله - في النوم - فقال لي: - يا جعفر - خفته؟!
فقلت: نعم - يا رسول الله -.
[ صفحه 166]
فقال صلي الله عليه و آله لي: اذا وقعت عينك عليه فقل:
بسم الله استفتح. و بسم الله استنجح. و بمحمد صلي الله عليه و آله اتوجه.
اللهم ذلل لي صعوبة امري و كل صعوبة. و سهل لي حزونة امري و كل حزونة. و اكفني مؤنة امري و كل مؤنة [6] .
154- (روي عن الرضا عليه السلام عن أبيه عليه السلام قال: جاء رجل الي جعفر بن محمد عليهماالسلام فقال: انج بنفسك. فهذا. فلان بن فلان. قد وشي [7] بك الي المنصور و ذكر انك تأخذ البيعة لنفسك علي الناس لتخرج عليهم.
فتبسم. و قال: يا اباعبدالله. لا ترع. فأن الله اذا اراد اظهار فضيلة. كتمت. أو جحدت. أثار عليها حاسدا باغيا يحركها حتي يبينها [8] .
اقعد معي حتي يأتي الطلب. فتمضي معي الي هناك حتي تشاهد ما يجري من قدرة الله التي لا معدل [9] لها عن مؤمن.
فجاء الرسول و قال: اجب اميرالمؤمنين.
فخرج الصادق عليه السلام و دخل.
و قد امتلأ المنصور غيظا و غضبا.
فقال له [10] : انت الذي تأخذ البيعة لنفسك علي المسلمين؟! تريد أن تفرق كلمتهم؟! و تسعي في هلكتهم؟! و تفسد ذات بينهم؟!
[ صفحه 167]
فقال الصادق عليه السلام: ما فعلت شيئا من هذا.
قال المنصور: فهذا - فلان - يذكر انك فعلت كذا [11] .
و أنه احد من دعوته اليك.
فقال عليه السلام: انه لكاذب.
قال المنصور: اني احلفه. فأن حلف كفيت نفسي مؤنتك.
فقال الصادق عليه السلام: انه ان حلف كاذبا باء بأثم.
فقال المنصور لحاجبه: حلف هذا الرجل علي ما حكاه عن هذا - يعني: الصادق عليه السلام -.
فقال له الحاجب: قل: والله الذي لا اله الا هو. و جعل يغلظ عليه اليمين.
فقال الصادق عليه السلام: لا تحلفه هكذا.
فأني سمعت ابي عليه السلام يذكر عن جدي رسول الله صلي الله عليه و آله أنه قال: ان من الناس من يحلف كاذبا. فيعظم الله في يمينه. و يصفه بصفاته الحسني.
فيأتي تعظيمه لله علي اثم كذبه و يمينه. فيؤخر عنه البلاء.
و لكن دعني احلفه باليمين التي حدثني بها عليه السلام ابي عن جدي عليه السلام عن رسول الله صلي الله عليه و آله: انه لا يحلف بها حالف الا باء بأثمه.
فقال المنصور: حلفه اذا - يا جعفر - [12] .
فقال الصادق عليه السلام للرجل: قل: ان كنت كاذبا عليك [13] فقد برئت من حول الله و قوته و لجأت الي حولي و قوتي.
[ صفحه 168]
فقالها الرجل.
فقال الصادق عليه السلام: اللهم ان كان كاذبا. فأمته.
فما استتم كلامه. حتي سقط الرجل ميتا. و احتمل و مضي به و سري [14] عن المنصور و سأله [15] عن حوائجه.
فقال عليه السلام: ليس لي [16] حاجة الا الي الله. و الأسراع الي اهلي.
فأن قلوبهم بي متعلقة.
فقال المنصور: ذلك لك. فأفعل منه. ما بدا لك.
فخرج عليه السلام من عنده مكرما.
قد تحير فيه المنصور و من يليه.
فقال قوم: ماذا؟! رجل فأجاه الموت [17] ما اكثر ما يكون هذا؟!
و جعل الناس يصيرون [18] الي ذلك الميت. ينظرون اليه.
فلما استوي [19] علي سريره جعل الناس يخوضون في امره [20] .
فمن ذام له و حامد. اذ قعد علي سريره و كشف عن وجهه و قال: يا ايها الناس. اني لقيت ربي بعدكم. فلقاني السخط و اللعنة و اشتد غضب زبانيته علي للذي [21] كان مني الي جعفر بن محمد الصادق.
[ صفحه 169]
فاتقوا الله. و لا تهلكوا فيه [22] كما هلكت.
ثم اعاد كفنه علي وجهه و عاد في موته.
فرأوه لا حراك به [23] و هو ميت.
فدفنوه.
و بقوا حائرين في ذلك [24] .
155- (قال الربيع) قال المنصور (للامام الصادق عليه السلام): يا اباعبدالله انك تعلم اللغيب؟!
قال عليه السلام: و من اخبرك بهذا؟!
قال: هذا الشيخ.
قال عليه السلام: أفحلفه [25] - يا اميرالمؤمنين -؟!
قال: نعم.
فلما بدء باليمين. قال عليه السلام: قل [26] : برئت من حول الله و قوته و التجأت الي حولي و قوتي.
- و في رواية: قل ابرء الي الله من حوله و قوته و الجأ الي حولي و قوتي -.
ان لم اكن سمعتك تقول هذا القول.
فما اتم الكلام حتي دلع لسانه [27] و مات من وقته.
[ صفحه 170]
فقال المنصور: ما هذا اليمين؟!
قال جعفر عليه السلام: حدثني ابي عن أبيه عن جده عن اميرالمؤمنين عليه السلام: ان العبد اذا حلف باليمين الذي ينزه الله فيها - و هو كاذب - امتنع الله من عقوبته عليها - في عاجلته - لما نزه الله.
ثم نهض جعفر عليه السلام.
فقال المنصور - ويلك - يا ربيع اكتمها عن الناس. لا يفتنون [28] .
156- ان المنصور أمر الربيع بأحضار أبي عبدالله عليه السلام.
فأحضره.
فلما بصر به المنصور [29] قال له [30] : قتلني الله ان لم اقتلك.
أتلحد في سلطاني و تبغيني الغوائل؟!
فقال له ابوعبدالله عليه السلام: - والله - ما فعلت. و لا اردت.
فأن كان بلغك. فمن كاذب.
و لو [31] كنت فعلت. فقد [32] ظلم يوسف فغفر. و ابتلي ايوب فصبر و اعطي سليمان. فشكر.
فهؤلاء انبياء الله تعالي [33] و اليهم يرجع نسبك.
فقال له المنصور: أجل. ارتفع هاهنا.
[ صفحه 171]
فأرتفع.
فقال [34] له [35] : ان فلان بن فلان اخبرني عنك بما ذكرت [36] .
فقال عليه السلام له [37] : احضره [38] - يا اميرالمؤمنين - لواقفني [39] علي ذلك.
فأحضر الرجل المذكور.
فقال له المنصور: انت سمعت ما حكيت عن جعفر؟!
فقال له المنصور: انت سمعت ما حكيت عن جعفر؟!
فقال [40] : نعم.
فقال [41] له ابوعبدالله [42] : فأستحلفه علي ذلك.
فقال له المنصور: أتحلف؟!
قال: نعم.
و ابتدء [43] باليمين.
[ صفحه 172]
- فقال له [44] ابوعبدالله عليه السلام: دعني - يا اميرالمؤمنين - أحلفه. انا.
فقال له: افعل - [45] .
فقال [46] ابوعبدالله عليه السلام - للساعي -: قل برئت من حول الله و قوته. و التجأت الي حولي و قوتي. لقد فعل كذا و كذا جعفر.
و قال كذا و كذا جعفر [47] .
فأمتنع منها [48] - هنيئة - ثم حلف بها.
فما برح حتي اضطرب [49] برجله.
فقال ابوجعفر: جروا [50] برجله. فأخرجوه [51] - لعنه الله -.
قال الربيع: و كنت رأيت جعفر بن محمد عليهماالسلام - حين دخل علي المنصور - يحرك شفتيه.
فكلما [52] حركهما [53] سكن غضب المنصور.
[ صفحه 173]
حتي ادناه منه و قد [54] رضي عنه.
فلما خرج ابوعبدالله عليه السلام - من عند ابي جعفر - اتبعته.
فقلت له [55] : ان هذا الرجل كان من اشد الناس غضبا عليك.
فلما دخلت عليه [56] و انت تحرك [57] شفتيك.
و كلما حركتهما [58] سكن غضبه.
فبأي شي ء كنت [59] تحركهما [60] .
قال عليه السلام: بدعاء جدي الحسين بن علي عليهم السلام.
قلت: - جعلت فداك - و ما [61] هذا الدعاء؟!
قال عليه السلام: يا عدتي عند شدتي و يا غوثي عند كربتي. أحرسني [62] بعينك التي لا تنام و اكفني بركنك الذي لا يرام.
قال الربيع: فحفظت هذا الدعاء. فما نزلت بي [63] شدة - قط - [64] .
[ صفحه 174]
الا دعوت به [65] ففرج عني.
قال: و قلت لأبي عبدالله [66] جعفر بن محمد عليه السلام: لم منعت الساعي أن يحلف بالله تعالي [67] .
قال عليه السلام: كرهت أن يراه الله [68] تعالي [69] يوحده و يمجده.
فيحلم عنه و يؤخر عقوبته.
فأستحلفته بما سمعت.
فأخذه الله تعالي [70] اخذة رابية [71] .
[ صفحه 176]
پاورقي
[1] ملحقات احقاق الحق: ج12 ص247 و248 نقلا عن كتاب التدوين: ج1 ص151 النسخة الفوتوغرافية المأخوذة من نسخة مكتبة الاسكندرية - بمصر -).
[2] الكافي: ج6 ص446.
[3] أي: سعي بك.
[4] أي: الخبر الكذب و المفتري الذي اخبرت به المنصور عني و سعيت بي اليه.
[5] مهج الدعوات: ص.247.
[6] الأمالي للشيخ الطوسي - عليه الرحمة -: ص461 و462.
[7] وشي به: أي نم عليه و سعي به.
[8] في نسخة: يثبتها.
[9] معدل: أي: مصرف. و في نسخة: معزل.
[10] أي: قال المنصور للامام عليه السلام.
[11] في نسخة: ذلك.
[12] في نسخة: فحلفه انت بما قلت.
[13] أي: علي الامام الصادق عليه السلام.
[14] أي: زال عنه ما كان يجد من الغضب أو الهم (نقلا عن هامش المصدر).
[15] في نسخة: و مضي. و اقبل المنصور علي الصادق عليه السلام فسأله.
[16] فسن نسخة: مالي.
[17] قالوا ذلك انكارا و جحودا لأثر دعاء الامام عليه السلام علي ذلك الرجل فادعوا أن موته كان موتا عاديا.
[18] في نسخة: يخوضون في أمر.
[19] أي: الميت.
[20] في نسخة: في امر ذلك الميت.
[21] في نسخة: علي الذي.
[22] أي: لا تهلكوا انفسكم بالتجاسر علي الامام المعصوم عليه السلام و السعاية به عليه السلام الي الظلمة و الطغاة.
[23] في نسخة: فيه.
[24] الخرائج: ج2 ص763 و764 و765.
[25] هكذا في المصدر و الظاهر: افأحلفه؟ أي: انا - أو - أفستحلفه؟ أي: انت.
[26] أي: قال الامام عليه السلام لذلك الشيخ الساعي قل:....
[27] دلع لسانه: أي: اخرجه من فمه (نقلا عن هامش المصدر).
[28] المناقب: ج4 ص242.
[29] في اعلام الوري بدون كلمة: المنصور.
[30] في اعلام الوري و كشف الغمة بدون كلمة: له.
[31] في كشف الغمة: و ان كنت.
[32] في اعلام الوري و الارشاد: لقد.
[33] في كشف الغمة و الارشاد و روضة الواعظين بدون كلمة: تعالي.
[34] في روضة الواعظين: قال: ان.
[35] في روضة الواعظين و كشف الغمة بدون كلمة: له.
[36] أي: من السعاية و الوشاية و النميمية.
[37] في الارشاد و اعلام الوري و كشف الغمة بدون كلمة: له.
[38] في كشف الغمة: احضروه.
[39] أي: ليعلمني و يطلعني علي ذلك.
[40] في اعلام الوري: قال:.
[41] في اعلام الوري: قال.
[42] في روضة الواعظين هكذا: فقال له أبوعبدالله عليه السلام انت سمعت؟!.
قال: نعم.
فأستحلفه علي ذلك.
فقال له المنصور.
[43] في اعلام الوري: فأبتدء.
[44] في اعلام الوري بدون كلمة: له.
[45] ما بين النجمتين لم يذكر في روضة الواعظين.
[46] في روضة الواعظين: قال.
[47] ما بين النجمتين لم يذكر في اعلام الوري.
[48] في كشف الغمة بدون كلمة: منها.
[49] في روضة الواعظين و الارشاد و كشف الغمة: ضرب.
[50] في كشف الغمة: جروه برجله.
[51] في كشف الغمة: و اخرجوه.
[52] في كشف الغمة: و كلما.
[53] في روضة الواعظين: حركها.
[54] في اعلام الوري و كشف الغمة بدون كلمة: قد.
[55] في الارشاد و كشف الغمة بدون كلمة: له.
[56] في الارشاد بدون كلمة: عليه.
[57] في اعلام الوري:... عليه و حركت شفتيك سكن غضبه.
و في كشف الغمة:... عليه كنت تحرك شفتيك.
[58] في روضة الواعظين: حركتها.
[59] في روضة الواعظين بدون كلمة: كنت.
[60] في روضة الواعظين... حركتهما.
[61] في روضة الواعظين: فما.
[62] في روضة الواعظين: فأحرسني.
[63] في روضة الواعظين: في.
[64] في اعلام الوري:... قط. فدعوت به الا فرج الله عني.
[65] في روضة الواعظين: بها.
[66] في روضة الواعظين و الارشاد و اعلام الوري: قلت لجعفر بن محمد عليه السلام.
[67] في روضة الواعظين و كشف الغمة و الارشاد بدون كلمة: تعالي.
[68] في روضة الواعظين بدون كلمة: الله تعالي.
[69] في كشف الغمة و الارشاد بدون كلمة: تعالي.
[70] في اعلام الوري و الارشاد بدون كلمة: تعالي.
[71] روضة الواعظين: ص208 و209 و الارشاد للشيخ المفيد - عليه الرحمة -: ج2 ص182 و183 و184 و اعلام الوري: ج1 ص524 و525 و526 و كشف الغمة: ج2 ص168 و. 169
(و جاء في كشف الغمة: ج2 ص159 خبر يشبه بعض فقرات هذا الخبر الذي ذكرناه في المتن - آنفا - و لكن من دون اشارة الي الرجل الذي سعي بالامام عليه السلام - عند المنصور -. و من دون التعرض له و الحكاية عنه و ما يتعلق به.
و جاء في آخر هذا الخبر هكذا:
... قال الربيع (للامام الصادق عليه السلام): فما قلت - يا اباعبدالله - حين دخلت؟.
قال عليه السلام: قلت: اللهم أحرسني بعينك التي لا تنام و اكنفني بركنك الذي لا يرام و اغفر لي بقدرتك علي.
- و لا اهلك - و انت رجائي.
اللهم انت اكبر و اجل مما اخاف و احذر.
اللهم بك ادفع في نحره و استعيذ بك من شره. (كشف الغمة: ج2 ص.) 159
و انما ذكرنا هذا التوضيح - ههنا - و تعرضنا للأشارة الي هذا الخبر - و ان لم يذكر فيه شي ء من الجزاء - اطلاعا علي الدعاء الذي دفع الله ببركته شر منصور الدوانيقي - عليه اللعنة -: عن الامام الصادق - صلوات الله تبارك و تعالي عليه - و كفاه عزوجل سوء ما هم - عليه اللعنة - به عليه السلام.
كرامت و نصيحت در سفر زيارتي
ابوجعفر محمد هلالي - پير مردي 128 ساله - حكايت كند:
در آن سالي كه حضرت ابوعبداللّه، امام صادق عليه السلام به شهر حيره منتقل شده بود، جهت زيارت و ملاقات آن حضرت عازم آن ديار گشتم.
هنگامي كه وارد حيره شدم، كثرت و انبوه جمعيت كه براي ديدار حضرت آمده بودند، مانع شد كه من خود را به حضرت برسانم و تا سه روز به درون منزل راه نيافتم.
و چون روز چهارم شد مقداري خلوت شد، جلو رفتم، آن گاه حضرت مرا ديد و به نزديك خود دعوت نمود.
پس از گذشت ساعتي به همراه حضرتش جهت زيارت قبر حضرت اميرالمؤمنين، امام علي عليه السلام عازم آن ديار شديم، پس مقداري از مسافت را كه پيموديم، امام صادق عليه السلام از جاده كناره گرفت و در گوشه اي نشست و خاك زمين را نرم كرد؛ و سپس در آن خاك نرم ادرار نمود، بعد از آن با آبي كه همراه داشت، وضو ساخت و دو ركعت نماز به جا آورد و دست به دعا بلند نمود.
و چون دعايش پايان يافت، حركت كرديم و در مسير راه، حضرت نكاتي چند مطرح نمود:
دريا، همسايه شناس و همسايه پذير نيست؛ پادشاه، آشنا و دوست نمي شناسد؛ سلامتي و تندرستي قابل تخمين و قيمت نيست، چه نعمت هاي مهم و ارزشمندي كه در اختيار انسان ها است؛ ولي قدر آن ها را نمي دانند.
همچنين امام عليه السلام در ادامه فرمايشات خود افزود: هميشه پنج چيز را سرلوحه برنامه زندگي خود قرار دهيد تا سعادتمند و رستگار باشيد:
براي هر كاري استخاره كنيد، به وسيله شادماني و شادابي جذب بركت و رحمت نمائيد، خود را به وسيله بردباري و صبر و استقامت آرايش دهيد، در هر حال از دروغ پرهيز و دوري نمائيد؛ و در معاملات اجناس را به طور كامل دريافت و پرداخت كنيد. [1] .
پاورقي
[1] بحارالانوار: ج 47، ص 94، ح 106، به نقل از نوادر علي بن أسباط.
وصية الي شيعته
عن خيثمة قال: قال لي جعفر عليه السلام:
ابلغ شيعتنا أنه لن ينال ما عندالله الا بعمل، و ابلغ شيعتنا ان أعظم الناس حسرة يوم القيامة من وصف عدلا ثم يخالفه الي غيره. [1] .
پاورقي
[1] التوحيد: 386.
معرفة العدالة
و من غرر حكميات الامام عليه السلام هذا الحديث الشريف الذي حدد فيه عدالة الانسان، و وثاقته، قال عليه السلام:
«اذا رأيتم الرجل قد حسن سمته، و هديه، و تمادي في منطقه، و تخاضع في حركاته، فرويدا لا يغرنكم، فما أكثر من يعجزه تناول الدنيا، و ركوب الحرام منها، لضعف بنيته، و مهانته، و جبن قلبه، فنصب الدين فخا له، فهو لا يزال يختل الناس بظاهره فان تمكن من حرام اقتحمه، و اذا وجدتموه يعف عن المال الحرام فرويدا لا يغرنكم، فان شهوات الخلق مختلفة، فما اكثر من يتأبي عن الحرام و ان كثر، و يحمل نفسه علي شوهاء قبيحة، فيأتي منها محرما، فاذا رأيتموه كذلك فرويدا لا يغرنكم حتي تنظروا عقدة عقله، فما اكثر من ترك ذلك اجمع ثم لا يرجع الي عقل متين، فيكون ما يفسده بجهله اكثر مما يصلحه بعقله.. فاذا وجدتم عقله متينا فرويدا لا يغرنكم حتي تنظروا ايكون هواه علي عقله، أم يكون عقله علي هواه؟ و كيف محبته للرياسة الباطلة و زهده فيها؟ فان في الناس من يترك الدنيا للدنيا، و يري أن لذة الرياسة الباطلة أفضل من رياسة الأموال و النعم المباحة المحللة، فيترك ذلك أجمع طلبا للرياسة، حتي اذا قيل له اتق الله اخذته العزة بالأثم فحسبه جهنم و بئس المهاد، فهو يخبط خبط عشواء، يقوده أول باطله الي أبعد غايات الخسارة، و يمد به بعد طلبه لما لا يقدر في طغيانه، فهو يحل ما حرم الله، و يحرم ما أحل الله لا يبالي ما فات من دينه اذا سلمت له الرياسة التي قد شقي من أجلها فأولئك الذين غضب الله عليهم و لعنهم و أعد لهم عذابا أليما.
ولكن الرجل كل الرجل الذي جعل هواه تبعا لأمر الله، و قواه مبذولة في قضاء الله، يري الذل مع الحق أقرب الي عز الأبد مع العز في الباطل، و يعلم أن قليل ما يحتمله من ضرائها يؤدي الي دوام النعيم في دار لا تبيد، و لا تنفد، و أن كثيرا ما يلحقه من سرائها ان اتبع هواه يؤدي به الي عذاب لا انقطاع له،
[ صفحه 75]
و لا زوال، فذلك الرجل تمسكوا به، و اقتدوا بسنته، و الي ربكم توسلوا به، فانه لا ترد له دعوة، و لا يخيب من طلبه...» [1] .
و استهدف حديث الامام عليه السلام معرفة العدالة التي هي من أجل الملكات النفسية لأن بها يسمو الانسان، و يتحرر من أوضار المادة، و مغريات النفس و شهواتها بحيث لم يعد أي سلطان عليه من النزعات الشريرة، و الفاسدة، و قد استند بعض الفقهاء الي هذا الحديث الي اعتبار ارقي مراتب العدالة لمن يتصدي الي المرجعية العامة من الفقهاء [2] .
لقد دل الحديث - بوضوح - علي أن معرفة الرجل العادل الكامل في ورعه و تقواه ينبغي أن تستند الي الفحص الدقيق، و الخبرة الكاملة، لا الي النظرة الخاطفة، و التي منها ما يلي.
(أ) حسن السمت: فانه ليس دليلا علي العدالة و التقوي.
(ب) اظهار الاصلاح: فانه أيضا ليس دليلا علي العدالة، لأنه قد يكون خداعا منافقا، اتخذ الدين وسيلة لنيل مآربه و أطماعه و شهواته بعد أن عجز عن الظفر بها في سائر الوسائل الأخري.
(ج) الامتناع عن المال الحرام: و هذا أيضا ليس دليلا علي التقوي لأنه قد يحمل نفسه علي ذلك، و يرغمها في سبيل تحقيق مآربه، و اغراضه التي لا صلة لها بالدين أصلا.
أما الوسائل التي ستكشف بها كمال الورع و الوثاقة، و الدين فهي:
(أ) أن يغلب عقل الانسان علي هواه و شهواته.
(ب) عدم حب للرياسة الباطلة، و زهده فيها، فان ذلك من أوثق الامارات علي العدالة و التقوي.
(ج) اتباع أوامر الله، و الانقياد الكامل لطاعته تعالي، بحيث يوجه
[ صفحه 76]
جميع طاقاته للحصول علي مرضاة الله و التقرب اليه، فهذا هو العادل الواقعي الذي تنبعث عدالته عن فكر و تأمل و ايمان.
پاورقي
[1] تفسير الامام العسكري (ص 19) تنبيه الخواطر (ص 316) الاحتجاج 2 / 175.
[2] سفينة النجاة.
وصيته لولده الباقر
و عهد الامام زين العابدين (ع) الي وصيه و سيد ولده الامام الباقر (ع) بما أهمه و كان من جملة ما أوصا به.
1- انه قال له: اني حججت علي ناقتي هذه عشرين حجة لم أقرعها بسوط، فاذا نفقت فادفنها، لا تأكل لحمها السباع، فان رسول الله (ص) قال: ما من بعير يوقف عليه موقف عرفة سبع حجج الا جعله الله من نعم الجنة، و بارك في نسله، و نفذ الامام الباقر ذلك [1] .
2- انه أوصاه بهذه الوصية القيمة التي تكشف عن الجوانب المشرقة من نزعات أهل البيت (ع) فقد قال له: «يا بني أوصيك بما أوصاني به أبي حين حضرته الوفاة، فقد قال لي: يا بني اياك و ظلم من لا يجد
[ صفحه 54]
عليك ناصرا الا الله» [2] .
3- انه عهد اليه ان يتولي غسله و تكفينه [3] و سائر شؤونه حتي يواريه في مقره الأخير.
پاورقي
[1] محاسن البرقي 2 / 635.
[2] الخصال (ص 185) الامالي (ص 161).
[3] الخرايج (ص 20).
منصور شب و روز در مكر و توطئه و بهانه براي قتل امام صادق بود
روش امام صادق بسيار محتاطانه بود و در همه ي حركات خود مراقب بود بهانه اي به منصور ندهد. اما منصور از هر دري وارد مي شد تا براي قتل امام بهانه اي بيابد ولي موفق نمي شد بلكه براي خود رسوايي درست مي كرد. از طرفي از قتل آشكار امام هم مي ترسيد، هرچند كه قلبا مايل بود.
هفت دستور امام صادق
سفيان ثوري گفت: خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم عرض كردم: به من سفارشي (پندي) فرماييد تا بعد از شما آن را به كار بندم. حضرت فرمودند: به گوش مي گيري، اي سفيان؟
[ صفحه 52]
عرض كردم: آري، اي پسر دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) حضرت فرمودند: اي سفيان، دروغگو را مردانگي نيست و حسود را آسايش و شاهان را برادري و مغرور و متكبر را دوستي و بداخلاق را سروري نيست.
حضرت سپس دم فروبستند. من گفتم: اي پسر دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)، بيشتر بفرماييد، حضرت فرمودند: اي سفيان، به خدا اعتماد كن، تا عارف باشي و به آن چه قسمت تو كرده است خرسند باش، تا توانگر باشي، چنان رفاقت كن كه با تو رفاقت مي كنند، تا بر ايمانت بيفزايي و با بدكار همنشيني مكن، كه تو را بدكاري مي آموزد و در كارهايت با كساني مشورت كن كه از خداوند عزوجل مي ترسند.
پس حضرت دوباره دم فروبستند. گفتم: اي پسر دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بيشتر بفرمائيد. حضرت فرمودند: اي سفيان، هر كه عزت خواهد بي آن كه پادشاهي داشته باشد و قدرت خواهد بي آن كه برادران (و دوستان) داشته باشد و هيبت و شكوه خواهد بي آن كه مال و ثروت داشته باشد، بايد از خواري معاصي خداوند به عزت طاعت او درآيد.
باز حضرت دم فروبستند. عرض كردم: اي پسر دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) باز هم بفرماييد. حضرت فرمودند: اي سفيان پدرم سه نكته ي ادب به من آموخت و از سه چيز نهي فرمود: اما آن سه نكته ي ادب كه به من آموخت اين بود كه به من فرمود: فرزندم، هر كه با يار بد بنشيند، به سلامت نماند و هر كه گفتارش را در بند نكشد، پشيمان گردد و هر كه به جاهاي بدنام آمد و شد كند، مورد بدگماني و اتهام قرار گيرد. عرض كردم: اي پسر دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آن سه چيز كه شما را از آنها نهي نمودند چيست؟
حضرت فرمودند: مرا از همنشيني با كسي كه بر نعمت (ديگران) حسادت مي ورزد و از گرفتاري و معصيت (ديگران) شاد مي شود و يا كسي كه سخن چين است نهي فرمود. [1] .
[ صفحه 53]
پاورقي
[1] تحف العقول: 21791 367.
تسبيح موجودات
لباسي كه بر تن انسان ها است، قلمي كه بر روي كاغذ مي لغزد، سنگ، كوه، چشمه، دريا، مار، ماهي، مرغ، خروس، همه و همه تسبيح گوي پروردگار بي همتايند. خداي متعال مي فرمايد: «يسبح لله ما في السموات و ما في الأرض [1] ؛ آنچه در زمين و آسمان ها است خدا را تسبيح مي گويند».
برخي از عرفا اين آيه و صدها روايت مرتبط با اين مضمون را تأويل كرده و گفته اند اين تسبيح، تسبيح تكويني است. چنين تأويلي خلاف ظاهر روايات است. البته، به طور كلي نفي نمي كنيم، اما اينجا، مسئله كاملا روشن است و نيازي به تأويل نيست. مراد از اين آيه، آن است كه همه موجودات چه جاندار و چه بي جان تسبيح حضرت حق را
[ صفحه 70]
مي گويند: «و ان من شي ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم [2] ؛ و هيچ چيز نيست، مگر اين كه در حال ستايش، تسبيح او مي گويد، ولي شما تسبيح آنها را در نمي يابيد». «شي ء» لفظ عامي است كه از نظر لغت شامل هر چيزي مي شود. هر چند در حاشيه ي ملا عبدالله آمده است كه «امر» عام تر از شي ء است، اما ظاهرا شي ء عموميت بيشتري دارد. به ويژه با «ان» نافيه كه در اين آيه همراه شي ء آمده است، شايد اين آيه از آن عام هايي باشد كه تخصيص نخورده باشد و مشمول قانون «ما من عام الا و قد خص» [3] نباشد. بعضي از عام ها هستند كه تخصيص نخورده اند؛ مثل «ان الله علي كل شي ء قدير [4] ؛ خدا بر هر كاري توانا است» در آيه «و ان من شي ء الا يسبح بحمده» نيز حكم عامي داريم كه تخصيص نشده است. حتي شيطان هم تسبيح خدا مي گويد و اين هيچ منافاتي با بد بودن شيطان ندارد؛ چرا كه بسياري از بندگان هستند كه مولايشان را مي شناسند و بر مالكيت او اعتراف دارند، اما در عين حال از فرمانش سرپيچي مي كنند. همه موجودات و مخلوقات تسبيح مي گويند، «ولكن لا تفقهون»، اما انسان ها تسبيح آنان را نمي فهمند. فقه در لغت به معناي فهم آمده است. «لا تفقهون» يعني شما تسبيح آنان را فهم نمي كنيد. اين تسبيح، تسبيح حقيقي است؛ يعني در واقع مي گويند: «سبحان الله»، اما انسان ها تسبيح گفتن آنها را در نمي يابند.
«يسبح لله ما في السموات و ما في الأرض الملك القدوس العزيز الحكيم [5] ؛ آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، خدايي را كه مالك پاك ارجمند فرزانه است، تسبيح مي گويند».
از امام صادق عليه السلام پرسيدند: تعداد ملائكه چقدر است؟ حضرت فرمودند: «اكثر من عدد التراب [6] ؛ بيشتر از ذرات خاك». تعداد دانه هاي يك مشت خاك بسيار زياد است، چه رسد به ذرات تمام خاك هاي زمين كه از شمار بيرون است. آن وقت تمام اين
[ صفحه 71]
ذرات خاك و فرشتگان تسبيح خداوند را مي گويند. انسان ها نيز بايد تسبيح بگويند.
در هر حال و در هر جا تسبيح گفتن خوب است. حضرت موسي به خدا عرض كرد: خداوندا، در بعضي جاها حيا مي كنم ذكر تو را بگويم. خداي متعال فرمود: در هر حال مرا ياد كن [7] فقها گفته اند: مكروه است قرآن را با خود دستشويي ببرد، اما ذكر خدا در آن جا هم مستحب است. هيچ گاه نبايد فرصت را از دست داد، حتي ساعات حضور در دستشويي و رختخواب نيز فرصت مناسبي براي ذكر گفتن است. حضرت امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «هرگاه پدرم را مي ديدم زبانش به سقف دهان چسبيده بود»؛ يعني هميشه «لا اله الا الله» مي گفت. در وقت اداي جمله ي «لا اله الا الله» لب ها روي هم نمي آيد. «لا اله الا الله» چهار لام دارد و در هنگام گفتن آن زبان به كام مي چسبد. اگر اين ذكر زياد تكرار شود دهان خشك مي شود. حال كسي كه مي خواهد به نعمت هاي بهشت برسد اگر زبانش مانند امام باقر عليه السلام خشك شود چه اشكالي دارد.
آنچه در زير عرش الهي است تسبيح مي گويند، حال زير عرش الهي چه موجوداتي قرار دارد فقط خود خدا مي داند و اگر كسي صد سال هم تحقيق كند نمي تواند دريابد كه چه چيزهايي زير عرش الهي است. انسان به راستي موجودي ضعيف و كوچك است و با اين كه بزرگ ترين و بالاترين مخلوق خدا است و خداوند درباره ي خلقت او فرموده است: «فتبارك الله أحسن الخلقين [8] ؛ آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است»، اما در عين حال نسبت به دستگاه الهي بسيار كوچك است.
پاورقي
[1] جمعه، آيه 1.
[2] اسراء، آيه 44.
[3] هيچ عامي نيست مگر اين كه تخصيص مي شود، هر قانوني كلي استثنائاتي دارد.
[4] بقره، آيه 106.
[5] جمعه، آيه 1.
[6] بحارالأنوار، ج 24، ص 210.
[7] من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 28.
[8] مؤمنون، آيه 14.
شيعه كيست؟
آنان كه جز در راه خدا راه ديگري نرفته اند و براي رضاي خدا در انجام اوامرش كوشيده اند، رستگارند. اينان پيرو دستورات پيغمبر بزرگ اسلام و جانشينان گرانقدرش مي باشند. پس هر كس خود را شيعه دانست شيعه نيست، مگر اينكه متصف به صفاتي باشد كه امام صادق (ع) به عبدالله بن جندب فرمود:
بلغ معاشر شيعتنا و قل لهم: لا تذهبن بكم المذاهب، فوالله لا تنال ولايتنا الا بالورع و الاجتهاد في الدنيا و مواساة الاخوان في الله. و ليس من شيعتنا من يظلم الناس. [1] .
به پيروان ما پيغام ده و به آنان بگو: مرامهاي مختلف شما را از جاده ي مستقيم منحرف نسازد. به خدا سوگند دوستي ما، جز به پارسايي، كوشش در اجراي فرمان خدا در دنيا و كمك به برادران ديني براي رضاي خدا، فراهم نمي شود و كسي كه بر مردم ظلم كند، از شيعيان ما نيست.
پاورقي
[1] تحف. ص 303.
دعاي عذر تقصير
در دعاي عذر تقصير در پيشگاه خداوند متعال، يكي از نعمتهاي خداوند بر بندگان را بيان كرده است كه چگونه به گناهكاران و طغيانگران سركش فرصت مي دهد و بلافاصله بعد از گناه و طغيان، آنان را مجازات نمي كند تا شايد متنبه شوند و گناه خود را جبران كنند. در اين مورد اين
[ صفحه 149]
بخش از دعاي مزبور را ملاحظه كنيد كه مي گويد:
فاما العاصي امرك و المواقع نهيك فلم تعاجله بنقمتك لكي يستبدل بحاله في معصيتك حال الانابة الي طاعتك.
اما در مورد كساني كه امر تو را نافرماني كردند و نهي تو را ناديده گرفتند، در كيفرشان شتاب نكردي تا شايد حالت معصيت را با حالت برگشت به اطاعت تو عوض كنند.
بي درنگ مجازات نكردن و فرصت توبه و انابه به گناهكاران دادن بزرگترين احسان و بهترين لطفي است از طرف خداي سبحان كه اگر بنده اي به همين لطف و احسان توجه كند، به خوبي متوجه تقصير خود خواهد شد كه چگونه فرمان الهي را ناديده گرفته است و كاملا درخواهد يافت كه بايد همواره شب و روز خود را در كاري بگذراند كه موجب تقرب به خداي تعالي گردد و بداند كه الطاف او نسبت به بندگان، هر چند نافرمان و سركش هم باشند، فراوان و بي پايان خواهد بود. در حديث آمده است كه خداوند به فرشته اي كه مأمور نوشتن گناهان است دستور داده است كسي را كه مرتكب گناهي مي شود، هفت ساعت [1] يا نه ساعت [2] مهلت دهد.
در كتاب وافي (ج 3، ص 170) باب تأجيل الذنب (مهلت دادن به گناهكار) آمده است كه زراره از امام باقر عليه السلام حديث كرد كه فرمود: هر گاه بنده اي مرتكب گناهي بشود خداوند يك روز از پگاه تا شام به او مهلت مي دهد، اگر از آن گناه طلب آمرزش كرد گناهش را نمي نويسد.
بشير بن عبدالصمد از امام صادق عليه السلام روايت كرده است
[ صفحه 150]
كه فرمود:
«هرگاه مؤمن مرتكب گناهي شود خداوند تا هفت ساعت بعد از گناه او را مهلت مي دهد؛ اگر در ظرف اين مدت طلب آمرزش كرد، گناهي بر او نوشته نخواهد شد و اگر مدت مذكور به پايان رسيد و توبه نكرد، فقط يك گناه بر او نوشته مي شود. حتي ممكن است كه شخص مؤمن بعد از گذشت بيست سال متوجه گناهش بشود و از آن توبه كند كه باز خداوند او را مي آمرزد، ولي كافر در همان ساعت گناه خود را فراموش خواهد كرد و موفق به توبه نخواهد شد.»
بنابراين، به مؤمن مهلت مي دهند، شايد از گناه خود پشيمان شود و به تقصير خود اقرار كند، اطاعت خدا را پيشه سازد، حقوق مردم را به صاحبانش برگرداند و حق الله و حق الناس را جبران نمايد تا از ثواب و پاداش حق محروم نماند، ولي اگر مهلت ياد شده منقضي شود و او از مستي نافرماني به هوش نيايد، در اين صورت گناهش مسلم خواهد شد. در اين مورد و درباره ي اين گونه افراد است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «ما اقل حياء العبد» (اين آدم چقدر بي حياست؟!) [3] .
از رواياتي كه مؤيد لطف و احسان فراوان خداي تعالي نسبت به بندگانش مي باشد اين روايت است:
«اگر خداي تعالي بداند كه بنده اي در آخر عمر دنيا توبه خواهد كرد، عمر او را تا آن زمان طولاني خواهد نمود تا توبه كند.» [4] .
[ صفحه 151]
و به همين معناي مهلت و فرصت دادن براي توبه، حمل كرده اند روايات ذيل را كه مي گويد:
«هر كس در شب بيست و يكم ماه رجب شش ركعت نماز با يك حمد و ده بار سوره ي كوثر و يازده بار قل هو الله بخواند، خداوند به فرشتگان نويسنده ي گناهان دستور مي دهد تا يك سال گناهي بر او ننويسند و يك سال تمام كه بر او نو مي شود حسناتش را ثبت نمايند.» [5] .
روايت ديگري است كه خداوند به فرشتگان مي فرمايد:
«در سه روز قلم را از بندگان من برداريد:... يكي روز نهم ربيع الاول به احترام حضرت محمد صلي الله عليه و آله و علي و فرزندان معصومش عليهم السلام» [6] .
حمل اين گونه روايات بر مورد ياد شده به اميد اينكه گناهكار از گناه خود پشيمان شود سازگارتر با مقام امتنان و نعمت بخشي خداوند خواهد بود و بدين وسيله بين اين روايات و روايات وعيد كه قطعا از سوي معصوم صادر شده است و دلالت بر اين مي كند كه گناهكار به مجرد مخالفت با تكاليف واجب و حرام، مستحق كيفر خواهد بود، مي توان جمع كرد.
ممكن است سؤال شود با توجه به اينكه اگر گناهكار بعد از مهلت ياد شده هم توبه كند توبه اش پذيرفته خواهد شد و حتي گناهي كه مسجل شده و سالها بعد انسان پشيمان شود و به سوي حق برگردد باز هم خداوند او را رد نمي كند، پس فايده ي امهال و تأجيل ياد شده چه خواهد بود؟
[ صفحه 152]
ولي بايد توجه داشت: فايده اش اين است كه اگر در مهلت مقرر برگردد، اصلا در نامه ي عملش ثبت و ضبط نخواهد شد و از اول سفيد و تميز خواهد ماند كه باعث روسفيدي و احترام و عزت او خواهد بود؛ برخلاف آنگاه كه گناه و تمرد و سركشي وي بر خداي سبحان در نامه ي عملش نوشته شود كه موجب خشم و قهر فرشتگاني خواهد شد كه بر گناه او آگاهي يافته اند.
علاوه بر آن، ممكن است كسي كه نامه ي عملش از اول سفيد مانده مورد عنايت بيشتري از سوي خداي تعالي باشد تا آن كسي كه نامه اش از گناه سياه شده است ولي پس از توبه آن را شستشو دهند، به ويژه اگر انسان با چشم بصيرت به نامه ي حسناتش بنگرد و ببيند حسناتش از اول ثابت مانده و در نامه ي سيئات از آغاز چيزي در آن وارد نكرده اند، در اين صورت است كه لطف خاص خدايي برايش تجلي مي كند و بر كوتاهيهايي كه در كنار آن كرده حسرت خواهد خورد!!
و چه بسيار بخششها و فيوضات فراواني كه خداوند در برابر شكر نعمتها به بندگان خود عنايت مي كند. در تأويل «يا من اظهر الجميل و ستر القبيح» از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام آمده است كه فرمود:
«هر مؤمني يك وجود مثالي در عرش خدا دارد؛ هرگاه اين مؤمن به ركوع يا سجود و امثال آن مشغول شود، آن وجود مثالي هم در عرش همانند عمل خود اين مؤمن را انجام خواهد داد. وقتي ملائكه ي خدا او را در اين حال ببينند، بر او درود مي فرستند و طلب آمرزش مي كنند. لكن اگر آن بنده به گناه و معصيتي اشتغال ورزد، خداي نعمت بخش مهربان پرده اي بر وجود مثالي او مي اندازد تا فرشتگان بر وضع او آگاهي پيدا نكنند.» [7] .
[ صفحه 153]
علاوه بر آن، ما در هر شب از ماه رمضان در دعاي افتتاح مي خوانيم:
«خداوندا، تو به من محبت فراوان مي كني ولي من با تو خصومت و دشمني مي ورزم، تو با من دوستي و مهرباني مي كني ولي من از بس جاهل و نادانم آن را از تو نمي پذيرم چندان كه گويي مرا بر تو منتي است [نه تو را بر من] ! در عين حال، اين ناسپاسي از سوي من هرگز مانع از افاضه ي رحمت و احسانت بر من نخواهد شد.»
در هر صورت، جمع بين دو دسته از اخبار به نحوي كه عنوان شد چاره ي ديگري ندارد، زيرا اولا در اين نوع از جمع تكلف و مشقت فوق العاده اي نخواهد بود، ثانيا اين جمع بهتر از آن جمعي است كه اخبار رفع قلم، حمل بر مواردي بشوند كه كسي قصد گناه بكند ولي هنوز آن را انجام نداده باشد؛ زيرا طبق روايات فراوان ثابت شده است تا كسي گناهي مرتكب نشود، هرگز مستحق عقاب و كيفر نخواهد شد مگر از باب تجري كه آن نيز مسلم نيست، چون امام باقر عليه السلام فرموده است:
«اگر بنا بود خداوند گناهكاران را به صرف نيت گناه (حتي اگر آن را مرتكب نشوند) مؤاخذه كند، بايد هر كس قصد زنا كرد به جرم زنا و هر كس قصد دزدي كرد به جرم دزدي و هر كس قصد قتل كرد به جرم قتل مجازات شود، ولي چون خداوند عادل است و به هيچ كس ستم نمي كند، به نيتهاي خير ثواب و پاداش مي دهد و اهل فسق و فجور را هم تا عملي مرتكب نشوند مجازات نخواهد كرد.» [8] .
[ صفحه 154]
اما روايتي كه مي گويد «اگر دو نفر مسلمان به قصد كشتن يكديگر به جان هم بيفتند قاتل و مقتول هر دو از اهل دوزخ خواهند بود. كسي پرسيد: قاتل كه بايد اهل آتش باشد اما مقتول چرا اهل جهنم خواهد بود؟ حضرت صلي الله عليه و آله در جواب فرمود: براي اينكه مقتول هم قصد كشتن رفيقش را داشته است!»، درست نيست، زيرا راوي آن ابوبكره برادر مادري زياد بن ابيه است. اين روايت را بدان جهت ساخت كه احنف بن قيس را در جنگ جمل از ياري اميرالمؤمنين عليه السلام منصرف كند و در اين امر موفق هم شد و كاري كرد كه او را از ياري آن حضرت برگرداند.
پاورقي
[1] اصول كافي، باب من هم بالسيئة؛ امالي ابن الشيخ، ص 129، ط نجف.
[2] خصال صدوق، ج 2، ص 44؛ توحيد صدوق، ص 421.
[3] امالي ابن الشيخ، ص 129، ط نجف.
[4] شرح صحيفه ي سجاديه ي سيد علي خان، ص 346 و روضه، ص 37.
[5] اقبال ابن طاووس، اعمال شب 21 رجب، ص 158.
[6] همان، ص 679.
[7] مفتاح الفلاح شيخ بهائي، ط ايران، ص 156 در شرح دعاهاي نافله ي عصر.
[8] روايت فوق را مسلم در صحيح خود(ج 2، ص 495، كتاب فتن) و بخاري در صحيح (ج 1، ص 11) از حسن بصري از احنف از ابي بكره نقل كرده اند. ولي در عمدة القاري در شرح بخاري نوشته است: ابن معين و دار قطني گفته اند كه حسن بصري نه از ابي بكره حديث شنيده است و نه از جابر بن عبدالله و نه از ابي هريره؛ بنابراين روايت قابل اعتماد نيست.
علاوه بر آن، ما شرح حال ابوبكره را كه زنازاده بود در كتاب زن و پيام آوري (چاپ دفتر نشر، ص 64) نوشته ايم؛ مراجعه شود.
علم غيب
گويند امام صادق (ع) از علم اهل بيت و اتفاقات و حوادثي كه براي آنها به وجود آمده و وقوع خواهد يافت خبر مي داد و آن نوعي از علوم بود كه به طرز مخصوص و عجيبي بدل يا گوش هاي افرادي معين وارد مي شد و گفته اند كه امام جعفر (ع) آن را به الهام تعبير مي نمود و نوع شنيدني
[ صفحه 143]
آن را كه در گوش ها اثر مي كرد اصوات و صداي ملائكه مي دانست و فرق ميان اهل بيت و پيامبران را اين طور بيان مي نمود كه انبياء ملائكه را به چشم مي بينند ولي اهل بيت به ديدن آنها موفق نمي شوند.
به آنچه كه در اين باره به امام صادق (ع) نسبت داده اند، بسياري از مردم كه شيعه نيز جزو آنها هست اختلاف كرده اند و هر قومي در مورد آن تصوري نموده اند گروهي هم آن را تصديق كرده و عده اي آن را مبالغه دانسته و برخي هم به او منسوب ننموده اند اما حقيقت امر كه بايد ذكر شود اين است كه تعبير علم به الهام و در اثر آن در دل ها سخن خارق العاده و عجيبي نيست و خيلي شبيه به كلام دانشمندان روانشناسي است كه در مواقع به خصوص علوم دقيق و حساس را آزمايش مي كنند تا در مغز آدمي اثر به وجود آورده و براي او طبيعي و عادي محسوب مي شود.
بدون ترديد بعضي از افراد كه در كسب و فراگرفتن علوم استعداد و نيروي زيادتري دارند آن را خداوند به آنها اعطاء فرموده و آيا علمي را كه بدون هيچگونه رنج و زحمت
[ صفحه 144]
به ذهن شما مي آيد و در دل شما جاي مي گيرد و يا در گوش شما تلقين مي شود جز الهام مي توان چيز ديگري ناميد؟
خاطرات و توهمات شعراء و ادباء و آرامش و سكون و روشن بيني كه براي عالم و مخترع دست مي دهد جز الهام چيز ديگري نيست كه در سينه و مغز ايشان جايگزين مي شود و يكباره به سويشان هجوم مي آورد.
پس آيا با اين توضيح مي توان اهل بيت را از اين مرحله دور پنداشت و با آن صفاي روح و احساسات معنوي و نزديكي به آسمان ايشان را جزو نوابغ به شمار نياورد! و اينكه بعضي در استماع اهل بيت از ملائكه اختلاف دارند مي توان آن را مجازي تصور كرد و بهترين راه براي هر مشكل كه نتوانيم آن را حقيقي بدانيم اين است كه آن را مجازي فرض نمائيم [1] .
[ صفحه 145]
و چون احاديث نبي اكرم بيشتر حاكي از آن است كه ملائكه همواره به مردمان دانشمند و عالم نزديك هستند پس جاي ترديد نيست كه با اهل بيت با آن همه دانش و قرب و منزلت نزديكتر مي باشند.
از ابي هريره نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «هر وقت جمعيتي در يكي از خانه هاي خداي تعالي اجتماع كرده به تلاوت كتاب خدا بپردازند پروردگار يك نوع سكون و آرامش بر آنجا مستولي مي فرمايد و آنها را در پناه خود غريق رحمت مي كند. به علاوه به ملائكه امر مي كند كه در آنجا گرد آمده و همداستان با مردم به ذكر او مشغول شوند ».
و نيز رسول اكرم (ص) فرموده است كه: «با طالب علم و دانش به شفقت و مهرباني رفتار كنيد زيرا اگر موجب اعجاب و شگفتي مردم نمي گرديد او آشكارا با ملائكه
[ صفحه 146]
دست مي داد و مصافحه مي نمود.» و امثال اين سخنان بسيار است.
چطور ممكن است منكر الهام شد؟ در حالي كه دكارت دانشمند و فيلسوف معروف كه او را پدر علوم عقلي و روانشناسي مي دانند در كتب خود اظهار كرده كه: «تنها راه و طريقه اي كه توانست او را از حال ترديد بيرون بياورد و به مرحله ي يقين برساند الهام از طرف خداوند بود».
فضل و دانش امام صادق (ع) به اندازه اي بود كه بر هر چيز و هر امري واقف بود و از امور گذشته و آينده و حوادث اطلاع داشت و هرگاه موضوع يا واقعه اي را پيش بيني مي فرمود زماني با مدتي فاصله و مقدمه و گاهي بلافاصله و بدون مقدمه واقع مي شد و ادعاي او به ثبوت مي رسيد و من جمله از پيش بيني هاي او كه با مقدمه انجام يافت آن بود كه فرمود: ابوجعفر منصور (صاحب جامه ي زرد) به زودي به خلافت خواهد رسيد و طولي نكشيد كه خبر او مسلم و منصور خليفه شد و اما از گفته هاي او كه بدون مقدمه ثابت گرديد جرياني است كه ذيلا
[ صفحه 147]
به آن اشاره مي شود.
نصر بن قرواش گويد: روزي با جعفر بن محمد (ع) از مدينه به طرف مكه حركت كرديم همين كه به نيمه ي راه رسيديم فرمود: هر وقت به شكارگاه فخ رسيديم مرا آگاه كن. گفتم آيا آنجا را نمي شناسيد؟ گفت: چرا مي شناسم از اين لحاظ به تو گفتم كه ممكن است هنگام عبور از آنجا مرا خواب فراگرفته باشد. وقتي كه به آن محل رسيديم به او نزديك شدم و ديدم كه در خواب است، پس سرفه كردم تا شايد از خواب برخيزد، اما متوجه نشد لذا محمل او را تكان دادم. امام برخاست و نشست. به او عرض كردم:
آنجا كه فرموديد همين جا است. امام جعفر (ع) فرمود: محمل را باز كن. اطاعت كردم، و بعد گفت ظرفي آب بياور و چون براي او حاضر كردم، فرمود خود را به كاروان برسان. من از او جدا شدم و در حالي كه شتر او را آهسته با خود مي بردم به طرف جاده حركت كردم و ملاحظه كردم كه او وضو گرفت و همانجا به نماز پرداخت و بعد از پايان نماز سوار شد و به راه افتاد من به او نزديك شدم و گفتم: جانم فداي شما باد آيا اين
[ صفحه 148]
كار را كه انجام داديد از مناسك حج بود؟
فرمود: خير، در اينجا يكي از اهل بيت و از كساني كه بي شك روحش قبل از جسم او به بهشت [2] مي رود كشته خواهد شد. پس طولي نكشيد كه حسين بن علي بن حسن در همان محل به قتل رسيد و البته اين خبر مانند پيش بيني مربوط به منصور صاحب قباي زرد چندان شايع نبود و يك نفر بيشتر آن را روايت نكرده است.
امور ديگري نيز به امام صادق (ع) نسبت داده اند. از جمله اينكه به محض درخواست جزاء و سزاي كسي از پيشگاه خداوند خواهش او به مرحله ي اجرا در مي آمد و گاهي از خداي تعالي مي خواست كه شر و غضب سلطان را از او دور سازد و خداوند بي درنگ او را ايمن مي نمود و از شر دشمن محفوظ و مصون مي داشت.
يكي از مواقعي كه از خداوند درخواست مجازات شخصي را نمود و به اجابت رسيد آن بود كه: مردي نزد منصور رفته امام را مورد تهمت و افترا قرار داد و گفت كه اموال عراق
[ صفحه 149]
را بدون هيچ زحمت و مشقت نزد امام صادق (ع) مي آورند پس منصور هنگامي كه امام جعفر (ع) حضور داشت آن مرد را احضار كرد و امام صادق (ع) خطاب به او فرمود: آيا درست است كه تو نزد اميرالمؤمنين (منصور) شكايت كرده اي؟ گفت: بلي.
بعد امام جعفر (ع) به منصور فرمود: او را سوگند بدهيد و منصور به او گفت كه سوگند ياد كند. آنگاه آن مرد به سوگند پرداخت و ابتدا به ذكر خداوند تعالي و رحمت او شروع كرد و صفات عالي او را برشمرد و در مجد و عظمت او بكوشيد.
امام صادق (ع) فرمود: اين طور خير. زيرا وقتي كسي هنگام قسم خوردن از بزرگي و عظمت خداوند ياد كند مجازات و عقوبت او به تأخير مي افتد و در حالي كه او را مخاطب ساخته بود گفت: بگو من از خدا بري و دور هستم و او نيز از من بري و بيزار است. من از حول و قوه خداوندي خارج هستم و به نيروي خود متكي مي باشم و چون او به همين ترتيب قسم خورد ناگهان به زمين افتاد و آنا جان سپرد.
[ صفحه 150]
در اثر اين ماجرا وحشت و اضطراب عجيبي بر ابوجعفر منصور روي آورد از امام صادق (ع) درخواست كرد كه از مجلس او بيرون بروند و گفت:
يا اباعبدالله، از اين پس ديگر درباره چيزي از شما [3] سئوال نخواهم كرد.
بايد دانست كه نظير اين واقعه براي امام صادق (ع) بسيار اتفاق افتاده و سبب آن بيشتر اثر اوضاع و احوال و آزار و اذيت خاطر شخصي بزرگ مانند امام صادق (ع) بود كه به وقوع پيوسته و هرگز گناه و معصيتي بالاتر از آن نيست كه كسي در حضور امام كه فرزند رسول خدا (ص) مي باشد به دروغ سوگند ياد كند.
امام صادق (ع) در بعضي موارد به دفاع از خود مي پرداخت به خصوص هنگامي كه او را به جائي دعوت مي كردند تا نسبت به حضرتش جسارت كنند و او را مورد جور و ستم قرار دهند. گويند هنگامي كه در (باخمرا) بر منصور وارد مي شد لبان مباركش حركت مي كرد و به دعا مي پرداخت و چون
[ صفحه 151]
در اين باره از او سئوال كردند فرمود:
به پيشگاه خداوند پناه مي برم و به اين ترتيب دعا مي كنم، خداوندا، از تو نصرت و ياري مي جويم و از تو طلب رستگاري و نجات مي كنم، به پيامبر تو محمد (ص) توجه دارم و از شر بدخواهان به تو پناه مي برم. پروردگارا مرا از حزن، غم، شر و فساد او (منصور) و يا هر كس ديگر آسوده گردان.
خداوندا، مشكلات، صدمات و آسيب ها را بر من آسان نما و از درياي رحمت و خير و كرامات خود بيش از آنچه آرزو مي كنم بر من ارزاني دار و بيشتر از آنچه بيم دارم و از آن دوري مي كنم مرا در پناه خود از شر و فساد مصون دار زيرا كه وجود و عدم و محو و نابودي در دست تو است و صاحب كتاب (ام الكتاب) تو مي باشي و همه نيرو از آن خداوند علي عظيم است. [4] .
[ صفحه 152]
پاورقي
[1] در اين باره سخنان مختلف گفته شده. صاحب كتاب (الروض الباسم) كه از زيديه است گويد:
شرط امامت آن است كه امام عالم به غيب باشد. به كتاب (الروض الباسم) ج 2 ص 9 مراجعه نمائيد.
و به طوري كه ابن الجوزي از قول اماميه گفت: امام به وسيله جبرئيل بر همه چيز آگاه مي شود و همين كه او از دنيا رفت به جاي او امامي ديگر مي نشيند به كتاب نقد العلم و العلماء ص 22 مراجعه كنيد.
[2] مقاتل الطالبيين ص 437.
[3] الف با ج 1 ص 485.
[4] نزهة الجليس ج 2 ص 37 - الف با ص 485.
نامه منصور به امام صادق
ابن حمدون مي نويسد: روزي منصور عباسي به حضرت نامه اي نوشت كه چرا مانند ساير مردمان نزد ما نمي آيي؟ حضرت در جواب وي نوشت: «ما در پيش شما گناهي نداريم كه به خاطر ترس آن بياييم و در پيش تو از ثواب آخرت هم چيزي نيست كه به اميدواري آن نزد تو بياييم و تو نيز در نعمتي نيستي كه در مقابل آن براي تبريك و در مصيبتي نيستي كه به جهت تسليت پيش تو آييم پس نزد تو كاري نداريم.» منصور در جواب حضرت نوشت: «نزد ما بيا و با ما هم صحبت باش و ما را نصيحت كن.» امام عليه السلام در جواب نوشت:
«من اراد دنيا لا ينصحك و من اراد الاخرة لا يصحبك؛ كسي كه خواهان دنيا است تو را نصيحت نمي كند و كسي كه طالب آخرت است مصاحبت تو را دوست ندارد.»
منصور گفت: به خدا قسم مراتب مردم جهان را گفت و او خود از كساني است كه اهل آخرت هستند.
مي فرمايد مطالبي كه ندانستن آنها بر شما عيب است و در تحصيل آن معذور نيستيد بايد دقت كرده و هر چه بيشتر كوشش كنيد و در اين مقام هر كس بايد خود را پند دهد. دين خدا روي پايه هاي مهمي استوار شده كه با ندانستن آنها عبادت ظاهري نفعي ندارد و شناخت آن پايه ها بر كسي ضرر نمي رساند و در شناخت آن تندرو و كندرو نباشيد. ميانه روي را پيشه
[ صفحه 64]
كنيد و در اين امر از درگاه خداي عزوجل مدد بخواهيد و در اين چند امر توجه كنيد:
1- تأخير انداختن توبه از گناهان فريبنده و حيرت آور است.
2- علت گناه كردن را از جانب خدا پنداشتن هلاكت است.
3- شدت ميل به ثروت دنيا بي اعتنايي به امر خدا است.
4- هيچ كس به خداي عزوجل بي اعتنايي نمي كند مگر افراد پرضرر.
شخصيت امام صادق
در اينجا نظريه برخي از بزرگان علماي مشهور اسلام را درباره حضرت صادق عليه السلام مي نويسيم تا مقام علمي آن حضرت روشن گردد.
حافظ شمس الدين ابوعبدالله محمد بن عثمان دمشقي معروف به ذهبي متولد 673 متوفي 748 در ميزان الاعتدال مي نويسد. [1] .
جعفر بن محمد بن علي بن الحسين الهاشمي ابوعبدالله احدالائمة الاعلام، بر، صادق، كبيرالشان.
نووي حافظ ابوزكريا يحيي الدين بن شرف الدين متوفي 676 در كتاب تهذيب الاسماء و اللغات مي نويسد. [2] .
«روي عنه محمد بن اسحاق و يحيي الانصاري و مالك، و السفيانان، و ابن جريح و شعبه، و يحيي القطان آخرون و اتفقوا علي امامته و جلالته و سيادته قال عمرو ابن ابي المقدام كنت اذا نظرت الي جعفر بن محمد علمت انه من سلالة النبيين»
[ صفحه 41]
ابن خلكان مي گويد:
احد الائمة الاثني عشر علي مذهب الاماميه و كان من سادات اهل البيت و لقب بالصادق لصدقه في مقالته و فضله اشهر من ان يذكر.
و كان تلميذه ابوموسي جابر بن حيان الصوفي الطرطوسي قد الف كتابا يشتمل علي الف ورقه يتضمن رسائل جعفرالصادق و هي خمسمائه رسالة. [3] .
يكي از ائمه دوازده گانه كه مذهب شيعه بر آراء او است و از سادات اهل بيت و ملقب به صادق است براي آنكه او هر چه گفته راست و درست و منطبق بر حق بوده و در فضيلت علمي و اخلاقي مشهورتر از آن است كه ذكر شود از شاگردان جعفر بن محمد الصادق جابر بن حيان طرطوسي است كه كتابي شامل هزار ورق متضمن بر تقريرات جعفرصادق عليه السلام نوشته كه بيش از پانصد رساله است.
مؤمن بن حسن مؤمن مصري معروف به بشبلنجي (از قراي مصر است) متولد 1250 مي نويسد. [4] .
«و مناقبه كثيرة تكاد تفوت حدالحاسب و يحارفي انواعها فهم اليقظ الكاتب»
مناقب جعفر بن محمد بيش از آن است كه محاسبي بتواند آن را شماره كند و يا در اقيانوس متلاطم علم و دانش او غوص نمايد هر كسي در اين ميدان قدم نهاده افهام و مشاعرش قبل از نيل به مقصد خسته و فرسوده گشته و به خواب رفته است.
ابن قتيبه در ادب الكاتب مي نويسد:
و كتاب الجفر كتبه الامام جعفرالصادق ابن محمدالباقر فيه كل ما يحتاجون الي علمه الي يوم القيمه.
و ابوالعلاي مصري اشاره بدان كرده چنين گويد:
لقد عجبوا لآل البيت لما
اتا هم علمهم في جلد جفر
فمرآت المنجم و هي صغري
تربه كل عامرة و قفر
محمد بن علي الصبان شافعي حنفي مصري مي نويسد:
[ صفحه 42]
«و اما جعفرالصادق فكان اماما - نبيلا - و كان مجاب الدعوة اذا سئل شيئا لا يتم قوله الا و هو بين يديه. [5] .
امام جعفرالصادق پيشواي بزرگواري بود مستجاب الدعوه هرگاه از خداوند چيزي مي خواست هنوز مسئلتش تمام نشده بود كه آنچه مي خواست در كنارش حاضر مي شد.
ابوالمواهب عبدالوهاب بن احمد بن علي انصاري شافعي مصري معروف به شعراني متوفي در قاهره سال 911 مي نويسد:
«و كان سلام الله عليه اذا احتاج الي شيي ء قال يا رباه انا احتاج الي كذا فما يستتم دعائه الا و ذلك الشيي ء بجنبه موضوع» [6] .
امام جعفرصادق عليه السلام هر وقت نيازي به چيزي پيدا مي كرد عرض مي كرد پروردگارا من محتاج به فلان چيزم هنوز دعايش تمام نشده آن چيز در كنارش نهفته بود.
ابوالمظفر شمس الدين يوسف بن قزغلي واعظ شهير حنفي معروف به سبط ابن جوزي متولد سال 582 متوفي 654 جمادي الاولي مي نويسد:
قال علماء السير قد اشتغل بالعباده عن طلب الرئاسه. [7] .
و من مكارم اخلاقه ما ذكره الزمخشري انه رجب به و قضي له حاجته مع علما بحاله و وعظه علي وجه التعريض و هذا من اخلاق الانبياء. [8] .
كمال الدين محمد بن طلحه شافعي متوفي 654 مي نويسد:
و هو من عظماء اهل بيت و ساداتهم ذو علوم جمه و عبادة موفره - و اوراد متواصله و زهادة بينه و تلاوة كثيرة - يتبع معاني القرآن الكريم و يستخرج من بحره جواهره و يستنج عجائبه و يقسم اوقاته علي انواع الطاعات بحيث يحاسب عليها نفسه. رؤيته تذكر الاخرة - و استماع حديثه يزهد في الدنيا و الاقتداء بهديه يورث الجنه - نور قسماته شاهدانه من سلالة النبوه و طهارة افعاله تصدع بانه من ذرية الرساله.
و قال اما مناقبه و صفاته فكاد نفوت عدد الحصر و يحار في انواعها فهم اليقظ الباصر حتي انه من كثير علومه المفاوضه علي قلبه من سجال التقوي صارت الاحكام التي لا تدرك عللها والعلوم التي تقصر الافهام بحكمها - تضاف اليه و تروي عنه. [9] .
[ صفحه 43]
(حضرت) جعفر بن محمد عليه السلام از بزرگان اهل بيت و سادات و علماء خاندان رسالت است او داراي عبادات وافر و اذكار و اوراد دامنه دار و پارسائي و تقوي روشن بود قرآن را دائما تلاوت و تعليم مي كرد و معاني آن را عملا مي آموخت.
از تلاطم درياي مواج علم و دانش او جواهري پربها بيرون مي ريخت و عجايب علوم نتيجه افاضات علمي او بود - اوقاتش را به انواع عبادت و طاعت تقسيم كرده بود چنان حساب نفس خود را داشت - ديدارش آدمي را به انديشه آخرت مي انداخت و شنيدن احاديث و اخبار درس او پرهيزكاري در اين دنيا به وجود مي آورد.
پيروي از راهنمائي او موجب رستگاري مي شد - بهشت ميراث رهبري او است پرتو انوار فيوضاتش شاهد بر درون صاف و علم بي پايانش بود - او از سلاله ي نبوت و خاندان طهارت بود كردارش مانند گفتارش نشان مي داد كه از ذراري دودمان رسالت است.
او در مناقب و صفات و سجايا دريائي است بي مرز و بوم كه عدد براي شماره آن قاصر و نارسا و حرارت دروني براي اظهار آن سر دو خفته است.
او از كثرت علم و دانش مفاوضه مي كرد علم را با فضيلت اخلاقي به هم آميخته بود و اين از سجاياي نفساني انبيا است - بيان و علل احكام او اسرارآميز و علوم و دانش او به قدري رفيع است كه هماي افهام و مشاعر بشري نمي تواند به بام آن پرواز كند او بود كه از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم روايت مي كرد و خود مبين قانون و قاضي و مجري بود.
شهاب الدين احمد بن حجر الهيثمي مكي مي نويسد:
و نقل الناس عنه من العلوم ن سارت به الركبان و انتشر صيته في جميع البلدان. [10] .
صيت دانش امام جعفرصادق عليه السلام در اكناف عالم طنين انداز شد و سيل روايات و اخبارش تمام كشورهاي اسلامي را فراگرفت و جهان اسلاميت كه آن روز اكثريت دنياي مسكوني بشر را گرفته بود به اعلميت و افقهيت او اعتراف داشت.
بسياري ديگر از علماء اعلام و ائم اربعه سنت و جماعت و از مستشرقين و نويسندگان خارجي و حتي از نواصب و دشمنان او به بحر متلاطم علم و دانش او اعتراف كرده اند كه چون
[ صفحه 44]
ضيق صفحات ما اجازه نمي دهد به نام برخي ديگر اشاره و خاتمه مي دهيم. [11] .
پاورقي
[1] ميزان الاعتدال ص 192 ج1.
[2] تهذيت الاسماء و اللغات ص 149 ج 1.
[3] ابن خلكان متولد اربل نزديك موصل و متوفي به دمشق سنه 681 - طبقات شافعيه ص 14 ج 5 فوات الوفيات ص 55 ج 1 - حسن الماضره ي سيوطي ص 267 ج 1 - معجم المطبوعات ص 98 ج.
[4] نور الابصار ص 361.
[5] اسعاف الراغلين در حاشيه نور الابصار ص 208.
[6] لواقح الانوار و معجم المطبوعات ص 126 ج 1.
[7] تذكره خواص الامه ابن جوزي ص 192.
[8] ربيع الابرار زمخشري.
[9] مطالب السئول ص 81.
[10] صواعق المحرقه ابن حجر ص.
[11] شيخ سليمان بن ابراهيم شبلنجي معروف به خواجه كلان در ينابيع الموده چاپ اسلامبول ص 380 حافظ ابونعيم اصفهاني متوفي 430 در حلية الاولياء ص 293 ج 3 خطيب بغدادي در تاريخ بغداد ص 80 ج 14 - نورالدين علي بن محمد بن صباغ مالكي متولد سنه 874 متوفي 855 در فصول المهمه ص - سخاوي درالضوء اللامع ص 283 ج 2 - محمدامين بغدادي سويدي در سبائك الذهب ص 72 - نسابه شهير جمال الدين احمد بن علي الداودي حسني متوفي 882 در عمدة الطالب ص 184 - ابوالفتح محمد بن ابي القاسم اشعري متوفي 458 در الملل و النحل ص ابومحمد عبدالله.
شيعه
تشيع در زمان خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم شهرت يافت و چندين نفر از اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به شيعه معروف بودند كه سلمان و ابي ذر و مقداد و عمار و غيره از بارزترين رجال اصحاب بودند.
شيعه در لغت به معني تبعيت - اطاعت و پيروي است و اين لفظ اختصاص به پيروان اهل بيت (ع) دارد. [1] .
اول كسي كه به لفظ شيعه شهرت يافت اميرالمؤمنين و اولاد طاهرين او بود و احاديث بسياري درباره شيعه از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده كه اجمال آن را از نظر خوانندگان به عرض مي رسانيم. [2] .
[ صفحه 42]
قال ص يا علي انت و شيعتك من الفائزين بنابراين اولين لفظ شيعه به زبان وحي جاري شد و او بود كه پيروان علي بن ابيطالب را شيعه ناميد و بعد اين كلمه در پيروان هر طايفه ذكر شد ولي چون احزاب سياسي در قرن تا نيمه قرن دوم از بين رفت شيعه مخصوص به پيروان اميرالمؤمنين عليه السلام گرديد و تاكنون هم اطلاق بر همين فرقه مي شود كه به چند طايفه تقسيم مي شوند و اطلاق حقيقي شيعه بر آن فرقه اماميه اثني عشريه است.
فرق شيعه بسيار است كه بنابر نقل كتب ملل و نحل بسياري را منتسب به شيعه كرده اند مانند هشاميه كه نسبت به هشام بن حكم صحابه حضرت صادق عليه السلام.
زراريه: نسبت به زرارة بن اعين - شيطانيه نسبت به مومن الطاق محمد بن نعمان احول يونسيه نسبت به يونس بن عبدالرحمن كه اين ها همه از اصحاب ائمه بوده اند. اين نسبت نه از راه ابراز عقيده خاصي باشد بلكه به سبب سبك روايت آنها مي باشد كه اتباع آنها را از فرق شيعه ناميده اند.
يك دسته هم به سبب توقف يا عدول يا انحراف يا تكذيب ائمه آنها را هم از فرق شيعه ناميده اند مانند مغيرة بن سعيد كه امام محمد باقر عليه السلام را تكذيب نموده يا ابي الخطاب كه امام صادق را تكذيب نمود و حضرت از او تبري جست و يا ابي جارود كه از ضالين گرديده كه همه مورد رد ائمه مي باشند مگر كساني كه پيرو عقيده آنها باشند.
پاورقي
[1] استيعاب در كلمه ابي ذر - درجات الرفيعه سيد عليخان در ترجمه سلمان - روضات الجنات از كتاب الزينة ابي حاتم رازي - شرح نهج البلاغه ص 225 ج 4 خطط اشام محمد كرد علي ص 251 ص 256 ج 5 همچنين قاموس لسان العرب - نهايه ابن اثير - مقدمه ابن خلدون ص 138.
[2] صواعق المحرقه ابن حجر آيه 8 و آيه 10 در فضل اهل بيت - نهاية ابن اثير در قمح - الدر المنثور سيوطي در تفسير قوله تعالي ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه و غيره.
علم سير و سلوك
يا طريقت و فنون سبعه به طريق ذيل:
الف - علم شناختن عقايد سالكين.
ب - علم كيفيت اعمال سالكين.
ج - علم به شرايط سلوك - و آداب سلوك.
د - علم به مقامات سالكين.
ه - علم به احوال سالكين.
و - علم به اصطلاحات سالكين.
ز - علم به مستحسنات متصوفه.
تأليف اجباري
منصور دوانيقي به همين منظور «مالك بن انس» را فوق العاده مورد تكريم قرار مي داد و او را مفتي و فقيه رسمي معرفي مي كرد. سخنگوي بني عباس در شهر مدينه اعلام مي كرد كه: جز مالك بن انس و ابن ابي ذئب كسي حق ندارد در مسائل اسلامي فتوا بدهد! [1] .
نيز منصور دستور داد مالك كتاب حديثي تأليف كرده در اختيار محدثان قرار دهد. مالك از اين كار خودداري مي كرد، ولي منصور در اين موضوع اصرار مي ورزيد. روزي منصور به وي گفت: بايد اين كتاب را بنويسي، زيرا امروز كسي داناتر از تو وجود ندارد!
مالك بر اثر پافشاري و اجبار منصور، كتاب «موطّأ» را تأليف نمود [2] .
به دنبال اين جريان، حكومت وقت با تمام امكانات خود به طرفداري از مالك و ترويج تبليغ وي و نشر فتاواي او پرداخت تا از اين رهگذر، مردم را از مكتب امام صادق - عليه السلام - دور نگهدارد.
منصور به مالك گفت: اگر زنده بمانم فتاواي تو را مثل قرآن نوشته به تمام شهرها خواهم فرستاد و مردم را وادار خواهم كرد به آنها عمل كنند. [3] .
البته اين مُفتيها نيز در مقابل پشتيباني هاي بي دريغ حكومتهاي آن زمان، خواهي نخواهي دست نشانده و حافظ منافع آنها بودند و اگر خليفه پي مي برد كه فقيه و مفتي وابسته، قدمي برخلاف مصالح او برداشته يا باطناً با آن موافق نيست، به سختي او را مجازات مي كرد؛ چنانكه مالك بن انس كه آن همه مورد توجه منصور بود، بر اثر سعايتي كه از او نزد پسر عموي منصور نمودند، به دستور وي هفتاد تازيانه خورد! اين سعايت مربوط به فتوايي بود كه وي برخلاف ميل خليفه صادر نموده بود. [4] .
پاورقي
[1] ابن خلّكان، وفيات الأعيان، ط 2، تحقيق: دكتر احسان عباس، قم، منشورات الرضي، 1364 ه .ش، ج 4، ص 135 - سيوطي، تنويرالحوالك علي موطّأ مالك، قاهره، مطبعة المصطفي البابي الحلبي، مقدمه، ص ب.
[2] شريف القرشي، باقر، حياة الامام موسي بن جعفر، ط 2، 1389 ه .ق، ج 1، ص 91 (به نقل از شرح زرقاني بر موطّأ مالك). كتاب موطأ امروز يكي از كتب مشهور اهل تسنن است و مؤلف آن مالك بن انس رئيس مذهب مالكي، يكي از مذاهب چهارگانه تسنن، مي باشد.
[3] ذهبي، شمس الدين محمد، تذكرةالحفاظ، بيروت، داراحيأالتراث العربي، ج 1، ص 212.
[4] ابن خلكان، همان كتاب، ج 4، ص 137.
هجوم وهابيها به مدينه ي طيبه
در سنه ي هزار و دويست و بيست و چهار (1224) هجري بود كه وهابيها به مدينه طيبه هجوم آوردند، قبور امامان بقيع عليهم السلام، قبور شهداء و صالحين، قبور علماء و تابعين را خراب كردند، فقط قبر پيامبر خدا را خراب نكردند، ولي حجره ي آن برگزيده ي خدا را مورد دستبرد قرار دادند و چهار صندوق پر از جواهري كه بياقوت و الماس مرصع بودند به يغما بردند.
چهار شمعدان از زمرد كه به جاي شمع قطعه ي الماس در آنها نهاده بودند و در شب تاريك نظير برق روشنائي مي دادند بردند.
صد عدد شمشير كه غلاف آنها از طلاي خالص و به الماس و ياقوت مرصع بودند و قائمه ي آنها از زمرد و بر تيغه ي آنها نام ملوك و خلفاي صالحين نوشته شده بود به غارت بردند.
آنچه كه از ساير نفايس بدست آوردند به يغما بردند قاضي مدينه را طرد نمودند و شيخ عبدالحفيظ وهابي را به جاي
[ صفحه 212]
او نصب كردند. اهل مدينه را مجبور كردند كه مذهب وهابيه را قبول نمايند.
فرزندان امام صادق كه از وي روايت كرده اند
حافظ عبدالعزيز بن اخضر جنابذي در كتاب خود موسوم به معالم العترة الطاهرة نوشته است: روايت شده كه از فرزندان امام صادق (ع)، موسي، محمد، اسماعيل و اسحاق از آن حضرت روايت مي كرده اند. آنگاه وي از هر يك از آنها حديثي نقل كرده است.
موسي بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش از جدش علي بن ابي طالب نقل كرده است كه: پيامبر (ص) دست حسن و حسين را بگرفت و سپس فرمود: هر كس مرا دوست بدارد و اين دو و پدر و مادرشان را نيز دوست بدارد؛ در روز قيامت در مكان و جايگاه من همراهم خواهد بود.
محمد بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش از جدش از جابر نقل كرده است كه:
[ صفحه 77]
پيامبر در حج و عمره لبيك مي گفت.
اسماعيل بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش از جدش از پدرش علي بن ابي طالب (ع) نقل كرده است كه پيامبر (ص) فرمود: از نكويي اسلام مرد آن است كه آنچه را كه بدو سود نمي رساند واگذارد.
اسحاق بن جعفر از جعفر بن محمد روايتي را كه در باب برخورد امام صادق (ع) با منصور خليفه ي عباسي آورديم، نقل كرده است.
در مناقب ابن شهرآشوب گفته شده است: دربان آن حضرت محمد بن سنان بود و همه بر تصديق شش تن از فقهاي دست پرورده ي امام صادق (ع) اتفاق كرده اند. آن شش تن عبارتند از: جميل بن دراج، عبدالله بن بكير، حماد بن عيسي، حماد بن عثمان و ابان بن عثمان و كساني از تابعين كه جزو اصحاب آن حضرت بودند عبارتند از: اسماعيل بن عبدالرحمن كوفي، عبدالله بن حسن بن حسن بن علي. و از خواص اصحاب آن حضرت مي توان معاوية بن عمار مولاي بني دهن. محله اي از بجيله، زيد شحام، عبدالله بن ابي يعفور، ابوجعفر محمد بن علي بن نعمان احول، ابوالفضل سدير بن حكيم، عبدالسلام بن عبدالرحمن، جابر بن يزيد جعفي، ابوحمزه ثمالي، ثابت بن دينار، مفضل بن قيس بن رمانه، مفضل بن عمر جعفي، نوفل بن حارث بن عبدالمطلب، ميسرة بن عبدالعزيز، عبدالله بن عجلان، جابر مكفوف، ابوداود مسترق، ابراهيم بن مهزم اسدي، بسام صيرفي، سليمان بن مهران، ابومحمد اسدي آزادشدگان اعمش؛ ابوخالد قماط، ثعلبه بن ميمون ابوبكر حضرمي، حسن بن زياد، عبدالرحمن بن عبدالعزيز انصاري از فرزندان ابوامامه سفيان بن عيينة بن ابي عمران هلالي، عبدالعزيز بن ابوحازم، سلمة بن دينار مدني، را ياد كرد. همچنين از آزادشدگان آن حضرت بايد از معتب، مسلم و مصادف نام برد.
تظاهر و رياكاري
يكي ديگر از آفات مناظره، ريا و تظاهر نسبت به مردم، سعي و تلاش براي به دست آوردن دل آنان و جلب توجه آنها به خود مي باشد تا به اين وسيله رأي و نظر او را تأييد نموده و او را در برابر طرف مقابل در مناظره ياري نمايند. ريا، نوعي بيماري است كه انسان را به بزرگ ترين گناهان فرا
[ صفحه 57]
مي خواند و مناظره كننده اي كه رياكار باشد، هدفش خودنمايي و جلب ستايش مردم نسبت به خود است و در روايتي آمده است:
ثلاث علامات للمرائي ينشط اذا رأي الناس و يكسل اذا كان وحده و يحب أن يحمد في جميع أموره. [1] .
رياكار سه مشخصه و نشانه دارد: آنگاه كه مردم را مي بيند با نشاط مي گردد، هنگامي كه تنها است كسل و بي حال است و دوست دارد مردم او را در تمام كارهايش بستايند.
ان المرائي يدعي يوم القيامة بأربعة أسماء يا كافر يا فاجر يا غادر يا خاسر حبط عملك و بطل أجرك فلا خلاص لك اليوم فالتمس أجرك ممن كنت تعمل له [2] .
در روز قيامت شخص رياكار با چهار اسم خوانده مي شود: اي كافر، اي گناهكار، اي فريبكار متظاهر، و اي زيانكار. عمل و رفتار تو نابود شد و اجر و پاداش تو تباه گشته است. امروز هيچ راه نجاتي نداري. پس بايد اجر و پاداشت را از كسي مطالبه كني كه به خاطر او عمل مي كردي.
شخص رياكار و كسي كه اهل تظاهر و فضل فروشي باشد، هدفش جز غلبه و اسكات خصم و كسب شهرت و شخصيت اجتماعي نيست و با چنين روحيه اي نمي توان در دل ها نفوذ كرد و حق را به پيروزي رسانيد؛ زيرا شهرت طلبي، كسب موقعيت اجتماعي و رياكاري براي هميشه مخفي نمي ماند، بلكه از فحواي كلام و لحن مناظره كنندگان كاملا معلوم مي گردد و حتي از اين كه بگذريم باعث فساد روح و اخلاق مي شود و در
[ صفحه 58]
نتيجه مناظره به هدف هاي صحيح و نتايج مطلوب نمي رسد. [3] .
پاورقي
[1] تحف العقول، حسن بن شعبه، حراني، ص 10، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1404 ه ق.
[2] بحارالأنوار، ج 81، ص 227.
[3] منية المريد، ص 515.
مقصد فراموش شده
اذا اردت ان تعرف اصحابي فانظر الي من اشتد ورعه و خاف خالقه و رجا ثوابه و اذا رايت هؤلاء فهؤلاء اصحابي. [1] .
هر گاه خواستي يارانم را بشناسي، به كساني كه بشدت پرهيزگار و خوف از آفريدگار و اميد به پاداش او دارند، بنگر؛ ايشان ياران من هستند.
امام صادق عليه السلام
امام صادق عليه السلام فرمود:
«روزي حضرت عيسي عليه السلام با حواريون بر قريه اي كه همه ي مردم حتي حيواناتشان مرده بودند، گذر كرد و حواريون از حضرت خواستند تا ضمن زنده نمودن ايشان، از نحوه ي عملكردشان سؤال كنند.
[ صفحه 93]
حضرت عيسي عليه السلام وقتي خواسته ي ايشان را به درگاه پروردگار متعال اظهار نمود، نداي الهي آمد:
«ايشان به واسطه ي خشم و غضب الهي مردند؛ آنها را صدا بزن.»
حضرت عيسي عليه السلام شبانه بر مكان مرتفعي قرار گرفت و ندا زد و جوابي از ناحيه ي آنها آمد و فرمود:
«واي بر شما، اعمالتان چه بود كه اين بلا بر سرتان آمد؟!»
يكي از ايشان جواب داد:
«ما به حب دنيا در دل، غفلت از ياد خدا، سرگرمي به لهو و لعب و بندگي و اطاعت از سركشان طاغوت زمان زندگي مي كرديم؛ شب با سلامتي خوابيديم و سحرگاهان در هاويه (جهنم) افتاديم.
حضرت عيسي عليه السلام از هاويه پرسيد و او جواب داد:
«زنداني است كه در آن كوههاي آتشين تا روز قيامت بر ما شعله ور است.»
حضرت عيسي عليه السلام پرسيد:
«شما چه گفتيد و چه شنيديد؟»
او گفت:
«از خدا خواستيم كه ما را به دنيا بر گرداند تا راه درست پيش گيريم و ليكن جواب آمد كه شما دروغ مي گوييد.»
حضرت عيسي عليه السلام پرسيد:
«چرا غير از تو كسي با من حرف نمي زند؟»
[ صفحه 94]
او جواب داد:
«همه ي ايشان به لگامهاي آتشين بر دهان به دست فرشتگان عذاب، گرفتار هستند و من با اينكه در بين آنان بودم، بر منش و رفتار آنها زندگي نمي كردم؛ با اينحال، عذاب الهي كه نازل شد مرا نيز در بر گرفت و اكنون به تار مويي بر كرانه ي جهنم آويزانم و نمي دانم كه به آن انداخته خواهم شد يا از آن نجات مي يابم؟»
در اينحال حضرت عيسي رو به حواريون كرد و فرمود:
«اي اولياء الهي! خوردن نان خشك با نمك خام و خواب در خاكروبه ها ليكن با عافيت دنيا و آخرت، خوشايندتر است.» [2] .
[ صفحه 95]
پاورقي
[1] الكافي 2 / 236.
[2] الكافي 2 / 318.
اعلم بودن امام به اعتراف رهبران اهل سنت
- حسن بن زياد گفت؛ شنيدم كه از ابوحنيفه سؤال كردند چه كسي از تمام مردم فقاهتش بيشتر است و عالم تر است گفت جعفر بن محمد، زماني كه منصور وي را از مدينه طلبيده بود شخصي را فرستاد نزد من و گفت: اي ابوحنيفه مردم مفتون جعفر بن محمد شده اند. چهل سؤال مشكل و سخت آماده كن پس من چهل مسئله مشكل آماده كردم و نزد منصور بردم وقتي سؤالات را ديد خيلي تعجب كرد زيرا خيلي مشكل بود. در جلسه اي كه جناب عالي در طرف راست منصور نشسته بوديد وقتي منصور هيبت شما را ديد به شما سلام كرد و نشستيد. منصور چه گفت؟ خواهش مي كنم جهت
[ صفحه 46]
استفاده پيروانتان بفرمائيد.
منصور گفت: آيا اين شخص ابوحنيفه است؟ گفتم: بلي او را مي شناسم، منصور رو به ابوحنيفه كرد و گفت از ابوعبدالله سؤالات خود را بپرس. او سؤال مي كرد و من هم پاسخ مي دادم، آنگاه ابوحنيفه گفت: پس كسي كه اعلم مردم باشد امام صادق است. [1] .
پاورقي
[1] همان، ص 238.
وكذلك يري الاستشفاء بالسموم أيضاً
الكافي.
قال إسماعيل بن الحسن المتطبب: قلت لأبي عبد الله عليه السلام: إني رجل من العرب ولي بصر بالطب، وطبي طب عربي، فانا نبط الجرح ونكوي بالنار، قال عليه السلام: لا بأس قال: وقلت: ونسقي السموم قال «ع»: لا بأس، قلت ربما مات، قال: وإن مات [1] .
پاورقي
[1] مختصر مارواه الكافي.
گفتگو با ملك الموت براي مهلت دادن به زن شيعه
عبدي كوفي مي گويد: زنم به من گفت: «از ملازمت امام صادق عليه السلام محروم شده ام، اگر به حج مي رفتم و به خدمت آن حضرت مي رسيدم، سعادت عظيمي بود.»
به او گفتم: «به خدا قسم كه در دست من هيچ مالي نمي باشد.»
گفت: «من مقداري زيور آلات و رخت زيادي دارم، آنها را ببر و بفروش.»
پس من آنها را فروختم و اسباب سفر را مهيا كردم و حركت كرديم. چون به مدينه رسيديم او بيمار شد و روزي كه داخل مدينه شديم به مردن نزديك شده بود. من خانه اي گرفتم و زنم را به آن حال گذاشته و به خدمت امام صادق عليه السلام رفتم. چون سلام كردم از حال او پرسيد.
گفتم: «او در حال احتضار بود كه من به خدمت شما آمدم و شايد كه الان مرده باشد.»
امام صادق عليه السلام تأملي نموده و فرمود «آيا بخاطر اين موضوع ناراحت هستي؟» گفتم: «بلي اي فرزند رسول خدا.»
حضرت فرمود: «ناراحت نباش! حق تعالي او را شفا داد.»
پس به خانه برگشتم و ديدم كه صحيح و سالم نشسته است. به او گفتم: «بر تو چه گذشت؟»
او گفت: «وقتي كه تو رفتي من وقت مرگم شده بود، كه ناگهان شخصي آمد و از من پرسيد: «حالت چگونه است؟»
[ صفحه 65]
گفتم: «اينك ملك الموت به قبض روح من آمده است.»
گفت: «يا ملك الموت!»
ملك الموت در جواب او گفت: «لبيك اي امام من!»
او فرمود: «مگر حق تعالي به تو امر نكرده است كه فرمانبردار ما باشي؟»
ملك الموت گفت: «بلي! چنين است.»
فرمود: «پس من به تو امر مي نمايم كه بيست سال ديگر به او مهلت بدهي.»
ملك الموت گفت: «شنيدم و اطاعت كننده ام.»
بعد هر دو از نزد من بيرون رفتند و آن شخص دو جامه و عمامه اي با مشخصات چنين و چنان پوشيده بود.»
و نشانه هاي امام صادق عليه السلام را در آن موقعي كه من در خدمت آن حضرت بودم را بيان كرد. پس ماجراي خود را با امام صادق عليه السلام و صحبتهاي آن حضرت را به او گفتم و معلوم شد كه آن لحظه اي كه حضرت تأمل كرد و بعدش فرمود كه خداي تعالي او را شفا داد، مشغول صحبت با ملك الموت بوده است. [1] .
[ صفحه 66]
پاورقي
[1] خرايج.
الخمر
8- روي عن الامام الصادق عليه السلام أنه قال: اذا أصاب ثوبك خمر، أو نبيذ و مسكر، فاغسله ان عرفت موضعه، و ان لم تعرف موضعه فاغسله كله، و ان صليت فيه فأعد صلاتك.
المسكر، منه مائع بحسب الأصل، كالخمر و النبيذ، و منه جامد كالأفيون و الحشيش، و ذهب جمهور الفقهاء الي نجاسة الخمر، و جميعهم الي طهارة المسكر الجامد كالأفيون، و اختلفوا في نجاسة المسكر المائع - غير الخمر - كالنبيذ، فمن قائل بأنه نجس، لأن الله لم يحرم الخمر لاسمها، و لكن حرمها لعاقبتها - كما جاء في بعض أقوال الامام - و ما كانت عاقبته عاقبة الخمر فهو خمر، و من قائل بانه طاهر: مع قوله بنجاسة الخمر، لاختلاف الاسم، و الاحكام تتبع الاسماء، لا الاسباب المستنبطة و العواقب، و من القائلين بالطهارة نظريا
[ صفحه 29]
السيد الخوئي بالتنقيح، حيث لا دليل علي النجاسة، و القاعدة تقتضي الطهارة، و مع ذلك حكم عمليا بالنجاسة من باب الاحتياط لمكان المشهور.
و يلاحظ بأن الاحتياط و الشهرة ليسا من الأدلة الشرعية، حتي عند السيد.. و رحم الله الشهيد الثاني، حيث قال: العمل بخلاف ما عليه المشهور مشكل، و الأخذ بقولهم من دون دليل اشكل.
قضاء الولي عن الميت
اذا وجب الصوم علي انسان لقضاء رمضان، أو غيره، و مضي أمد تمكن فيه من اتيان ما وجب عليه، و لكنه أهمل و تهاون حتي مات، كان علي وليه أن يقضي عنه ما فاته، سواء أكان الفوات بسبب المرض أو السفر أو غيره، قال صاحب الجواهر: بلا خلاف أجده الا ما نقل عن ابن أبي عقيل، و قد سئل الامام
[ صفحه 40]
الصادق عليه السلام عن الرجل يموت، و عليه صلاة أو صيام؟ قال: يقضي عنه أولي الناس بميراثه. قال السائل: فان كان أولي الناس بميراثه امرأة؟ قال الامام عليه السلام: لا، الا الرجال.
و قد بينا من هو المراد بأولي الناس، بميراث الميت، و ما يتصل بهذه المسألة في باب الصلاة فصل «قضاء الصلاة» فقرة «الولد الأكبر يقضي عن والديه». فراجع ان شئت.
[ صفحه 41]
المقبوض بالعقد الفاسد
اعتاد فقهاء المذاهب ان يتعرضوا لحكم المقبوض بالعقد الفاسد بعد ان ينتهوا من الكلام عن صيغة العقد، و كان الأولي ان يأتي متأخرا في الترتيب عن شروط المتعاقدين، و المحل المعقود عليه، لأن الفساد قد يكون من جهة الصيغة نفسها، و قد يكون لفوات الاهلية في المتعاقدين، أو المحل. و لكن قد اخذنا علي انفسنا ان نرتب فصول هذا الكتاب و بحوثه علي منهج الفقهاء، بخاصة كتاب المكاسب للشيخ الانصاري، لاهتمام العلماء به تدريسا و شرحا و تعليقا، و مهما يكن، فان الفقهاء تكلموا عن حكم المقبوض بالعقد الفاسد بعنوان «قاعدة ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده». و يتكفل هذا الفصل بيان معني، القاعدة، و عكسها، و الدليل عليها، و المهم من احكامها.
ما يسرع اليه الفساد
اذا كان المرهون من النوع الذي يسرع الفساد اليه راجع المرتهن الراهن في أمره اذا خشي هلاكه، فان تعذر الرجوع اليه رجع الي الحاكم الشرعي، فان تعذر تولي المرتهن عملية البيع بنفسه، مع الحرص التام علي حق الراهن، و يأتي البيان بوجه أشمل.
كفارة الظهار
اذا قال الرجل لزوجته: أنت علي كظهر أمي أمام عدلين، و كانت في طهر لم يواقعها فيه، بحيث تجتمع جميع شروط الطلاق فانها تحرم عليه، و لا تحل له، حتي يكفر، و كفارة الظهار واحد من ثلاثة علي هذا الترتيب: أن يعتق رقبة، فان عجز صام شهرين متتابعين، فان عجز أطعم ستين مسكينا، لقوله تعالي: (و الذين يظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قالوا فتحرير رقبة من قبل أن يتماسا ذلكم توعظون به و الله بما تعملون خبير، فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين من قبل أن
[ صفحه 34]
يتماسا فمن لم يستطع فاطعام ستين مسكينا). [1] .
پاورقي
[1] المجادلة: 2.
عدة من ارتد زوجها
اذا كان الزوجان مسلمين، و ارتد الزوج ينظر: فان كان قد ولد علي فطرة الاسلام، كما لو كان أحد أبويه مسلما تبين منه زوجته في الحال، لوجوب قتله و تقسيم تركته، و عدم قبول توبته بالنسبة الي الأحكام الدنيوية، و ان قبلت بينه و بين الله عزوجل، قال الامام الصادق عليه السلام: كل مسلم ارتد عن الاسلام، و جحد محمدا صلي الله عليه و آله و سلم و كذبه فان دمه مباح لكل من سمعه، و امرأته بائنة منه يوم ارتد فلا تقربه، و يقسم ماله علي و رثته، و تعتد امرأته عدة المتوفي عنها زوجها، و علي الامام أن يقتله، و لا يستتيبه.
و اذا كان مرتدا عن ملة لا عن فطرة، أي لم يكن في الأصل مسلما، ولكنه أسلم، ثم ارتد، و هذا تقبل توبته، ولكن تحرم عليه زوجته المسلمة لمكان الاسلام، وعليه فانها تعتد عدة الطلاق، فان تاب اثناء العدة فهو أملك بها، و الا فقد بانت منه.
اما أنها ليست من مالي
و تشاجر أبوحنيفة سائق الحاج [و اسمه: سعيد بن بيان، و كان من أصحاب الامام الصادق عليه السلام و ثقات رواته] معه ختنه [1] في ميراث، فمر عليهما المفضل بن عمرو و كان وكيلا للامام الصادق عليه السلام في الكوفة، و بعد ساعة من وقوفه عليهما أمرهما بالمجي ء معه الي الدار و أصلح أمرهما بأربعمائة درهم و دفعها من عنده.
و بعد استيثاق كل واحد من صاحبه قال لهما: أما أنها ليست من مالي و لكن أبوعبدالله عليه السلام أمرني اذا تنازع رجلان من أصحابنا في شي ء أن أصلح بينهما و افتديهم من ماله، فهذا مال أبي عبدالله عليه السلام. [2] .
[ صفحه 63]
پاورقي
[1] الختن - بالتحريك -: الصهر.
[2] الكافي: 2 / 209 / 4.
فقر، دشمني خطرناك و ستمكار
روزي از روزها، مردي كه آوازه ي بذل و بخشش هاي امام حسن مجتبي عليه السلام را شنيده بود، به خدمت آن حضرت آمده و به آن حضرت عرض كرد: اي پسر اميرمؤمنان! من تو را قسم مي دهم به حق آن خدايي كه نعم بسياري را به شما كرامت فرموده است، به فرياد من برسيد و مرا، از دست دشمنم نجات بدهيد. زيرا كه من، دشمني دارم كه خيلي خطرناك و خيلي ستمكار است. به طوري كه نه بر اطفال رحم مي كند و نه احترام پيران را نگاه مي دارد.
امام حسن عليه السلام، كه بر بالشي تكيه داده بود، با شنيدن اين سخن، راست نشست و فرمود: بگو ببينم دشمن تو كيست، تا من داد تو را از او بستانم؟!
آن مرد پاسخ داد: من علت دشمني او را نمي دانم، ولي دشمن من، تهيدستي و پريشاني و فقر است.
امام حسن عليه السلام، با شنيدن اين سخن - كه قدري نامتعارف بود - مدتي سر به زير انداخت و چيزي نگفت.
سپس آن حضرت، سر برداشت و خادم خود را خواست و به او فرمود: هر مقدار پول پيش تو موجود است، حاضر كن.
خادم آن حضرت، پنج هزار درهم نزد آن حضرت، حاضر كرد.
[ صفحه 102]
امام مجتبي عليه السلام، به خادم خود فرمود: آن پولها را به اين مرد بده.
سپس، امام حسن عليه السلام، به آن مرد فرمود: با اين پول، خطر دشمن تو برطرف مي شود. اگر باز هم دشمن تو بر تو ستم كرد، شكايت او را نزد ما بياور. اما اعتدال (و صرفه جويي در هزينه ها) را به ياد داشته باش.
آن مرد، از امام مجتبي عليه السلام سپاسگزاري نموده و گفت: اي پسر پيامبر! من به شما قول مي دهم كه خودم با اسراف، بر خود ستم نكنم و دشمن خود را نيز تحريك ننمايم، ولي اگر دشمن، بي علت به سوي من آمد، من از او به شما شكايت مي كنم، تا به كمك شما او را بر سر جايش بنشانم [1] .
[ صفحه 103]
پاورقي
[1] جلاء العيون، علامه ي مجلسي، ص 267، طبق نقل قصه هاي چهارده معصوم عليهم السلام، آذر يزدي، صص 98 - 99.
الامام الصادق ملهم الكيمياء
محمد يحيي محمود الهاشمي الحلبي، چاپ ششم، بيروت، دارالاضواء، 1409 ق 1989 م، وزيري، 230 ص.
داستانهايي از عجايب و كرامات شگفت انگيز امام جعفر صادق
ابوحنيفه (پيشواي فرقه ي حنفي):
«من در عمرم دانشمندتر از جعفر بن محمد الصادق نديده ام و اگر آن دو سالي كه من شاگرد او بودم، نمي بودم، اكنون هيچ و پوچ بودم.»
«ذهبي، شمس الدين محمد، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 166. «
[ صفحه 79]
الاعتبار بخلق الإنسان
اعتبر يا مفضل فيما يدبر به الإنسان في هذه الأحوال المختلفة، هل تري مثله يمكن أن يكون بالإهمال؟ أفرأيت لو لم يجر إليه ذلك الدم و هو في الرحم، ألم يكن سيذوي و يجف كما يجف النبات إذا فقد الماء، و لو لم يزعجه المخاض عند استحكامه ألم يكن سيبقي في الرحم كالموؤد في الأرض؟ و لو لم يوافقه اللبن مع ولادته ألم يكن سيموت جوعا أو يغتذي بغذاء لا يلائمه، و لا يصلح عليه بدنه، و لو لم تطلع له الأسنان في وقتها ألم يكن سيمتنع عليه مضغ الطعام و إساغته، أو يقيمه علي الرضاع فلا يشتد بدنه و لا يصلح لعمل؟ ثم كان يشغل أمه بنفسه عن تربية غيره من الأولاد.
[ صفحه 69]
و لو لم يخرج الشعر في وجهه في وقته ألم يكن سيبقي في هيئة الصبيان و النساء، فلا تري له جلالة و لا وقارا؟
قال المفضل فقلت له: يا مولاي فقد رأيت من يبقي علي حالته و لا ينبت الشعر في وجهه و إن بلغ الكبر، فقال عليه السلام: (ذلك بما قدمت أيديكم و أن الله ليس بظلام للعبيد) [1] فمن هذا الذي يرصده [2] حتي يوافيه بكل شي ء من هذه المآرب إلا الذي أنشأه خلقا، بعد أن لم يكن، ثم توكل له بمصلحته بعد أن كان، فإن كان الإهمال يأتي بمثل هذا التدبير، فقد يجب أن يكون العمد و التقدير يأتيان بالخطأ و المحال، لأنهما ضد الإهمال و هذا فظيع من القول و جهل من قائله، لأن الإهمال لا يأتي بالصواب، و التضاد لا يأتي بالنظام، تعالي الله عما يقول الملحدون علموا كبيرا.
پاورقي
[1] سورة آل عمران، الآية: 182.
[2] يرصده: أي يرقبه.
الله أجل
المحاسن 399، ب 6، ح 81: عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير،...
عن حفص بن البختري، عن أبي عبدالله عليه السلام في قوله: (لتسئلن يومئذ عن النعيم) قال:
ان الله أكرم من أن يسأل مؤمنا عن أكله و شربه.
[ صفحه 23]
تجهيز المعصوم
[بحارالأنوار 43 / 184: أبوالحسن الخزاز القمي في الأحكام الشرعية...]
سئل أبوعبدالله عليه السلام عن فاطمة من غسلها؟ فقال:
غسلها أميرالمؤمنين، لأنها كانت صديقة و لم يكن ليغسلها الا صديق.
حين العطاس
مكارم الأخلاق 355-354: عن الصادق عليه السلام قال:...
اذا عطس الانسان فقال: الحمدلله، قال الملكان الموكلان به رب العالمين كثيرا لا شريك له، فان قالها العبد قال الملكان: و صلي الله علي محمد.
[ صفحه 23]
فان قالها العبد، قالا: و علي آل محمد، فان قالها العبد.
قال الملكان: رحمك الله.
صبره و جلده
كان الامام الصادق (ع) ذا صبر منيع بالقوة، و جلد يذوب معه عنف الشدة، لا يجزع من أمر الله عندما ينزل به المصاب من فقد ولد أو أخ أو قريب، و لا يتململ ضجر امن ضائقة تحل به، بل يصبر علي ذلك بروح يعمرها الشكر و الرضا بما كتب الله و قضي به، و لقد عاني الامام من ملوك عصره و ولاتهم قسوة الظلم و مرارة الاضطهاد و لقي من عنتهم ما يضيق عنه الصبر و يتلاشي معه الجلد، ولكنه أقوي من ظلامة الأحداث و أصلب ارادة أمام عاديات المحن، امتحنه الله بحمل مسؤولية خلافة الايمان في الأرض، و حفظ معطيات الرسالة من أجل خير بني الانسان، فكان الأمين علي مكنونها، و الحارس لحقها، رغم تحديات الكفر و انتهاكات الباطل، و مضايقات الموغلين في البغي، الذين وجدوا في علم الامام و تقواه و هديه و ما انطوت عليه نفسه من ملكات قدسية فريدة.. تحديا لجهلهم و فسهقم و ابتعادهم عن الهدي، و ايغالهم في معصية الله، فكان
[ صفحه 64]
عملهم الدائب هو ترقب الفرصة للقضاء علي ذلك الوجود الرسالي الصالح، و حبك المؤمرات لتصفيته، بعد ادانته بما فشلوا بافتعاله عليه، فلاحقوه بالأذي و الاضطهاد، و التضييق عليه بما يقصر عنه الاحتمال و الصبر، ولكنه عليه السلام كان يواجه كل ذلك بروح غير ملولة من الصبر رافضا أن يستسلم بضعف أمام التحديات الجائرة... فهو أمين رسالة، و شأن أصحاب الرسالات أن يضطهدوا فيصبروا و يقاوموا فيثبتوا..
خديعة يحيي بن محمد العباسي شقيق السفاح
لما ولي ابن محمد العباسي علي الموصل من قبل أخيه السفاح لم يظهر لأهله شيئا ينكرونه، و لم يعترضهم فيما يفعلونه، ثم دعاهم فقتل منهم اثني عشر رجلا، فنفر أهل البلد و حملوا السلاح. و عندما وجد نفسه في مأزق أعطاهم الأمان، و أمر فنودي:
[ صفحه 66]
من دخل الجامع فهو آمن، فأتاه الناس يهرعون اليه، أقام الرجال علي أبواب الجامع فقتلوا الناس قتلا ذريعا و أسرفوا فيه، فقيل أنه قتل عشرين ألفا ممن لهم خواتيم، فلما كان الليل سمع يحيي صراخ النساء اللاتي قتل رجالهن فسأل عن ذلك فأخبر به، فقال: اذا كان الغد فاقتلوا النساء و الصبيان. ففعلوا ذلك و استباح الزنوج نساء البلد، فلما فرغ يحيي من قتل أهل الموصل ركب في اليوم الرابع و بين يديه الحراب و السيوف المسلولة، فاعترضته امرأة و أخذت بعنان دابته فأراد أصحابه قتلها فنهاهم عن ذلك فقالت له: ألست ابن عم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم؟ أما تأنف للعربيات المسلمات! فأمسك عن جوابها و سير معها من يبلغها مأمنها، فلما كان من الغد جمع الزنوج للعطاء و كان عددهم أربعة آلاف فأمر بهم فقتلوا عن آخرهم [1] .
أما في عهد المنصور فقد كان أدهي و أمر، واجه الناس في عهده ألوانا من الظلم، مما لا عهد لهم به من قبل، كما صب جام غضبه علي العلويين فانتقم منهم انتقاما لم يشهد مثله التاريخ، طاردهم و ضيق عليهم و أذاقهم أنواع المحن و ضروب الأذي، فلم ينج من شره لا كبير و لا صغير، و لم يرحم صوت ثاكل و لا نياح الأيتام! و مع هذا الاحترام الفظيع، كان يسبغ علي أعماله القداسه، و ينتحل السلطان الشرعي و أن ما يفعله بارادة الله و اذنه (علي مذهب الجبرية) و قد صرح بذلك علي المنبر في مواطن عدة: جاء في بعض خطبه يوم عرفة: «أيها الناس انما أنا سلطان الله في أرضه أسوسكم بتوفيقه و تسديده، و أنا خازنه علي فيئه أعمل بمشيئته، و أعطيكم باذنه فقد جعلني الله عليه قفلا، اذا شاء أن يفتحني لأعطياتاكم و قسم فيئكم فتحني، و اذا شاء أن يقفلني أقفلني، فارغبوا الي الله أيها الناس، و سلوه في هذا اليوم الشريف أن يوفقني للصواب و يسددني للرشاد، و يلهمني الرأفة فيكم، و الاحسان اليكم» [2] فأي صواب و أي رشاد، أو أية رأفة و أي احسان!
انه كلام الفجار الظالمين أمام الناس البسطاء المظلومين! و كما تري فالمنصور، يحاول أن يوجه الناس الي الاعتقاد بشخصيته اعتقادا بجعلهم يؤمنون
[ صفحه 67]
بصحة أعماله، لأنها تصدر بمشيئة الله اذ جعله سبحانه واليا للأمر علي المسلمين، حاكما للأمة الاسلامية كل ذلك من أجل يركز عرشه الذي بات يضطرب فوق تيارات تائرات، و ثورات متلاحقة، لسوء سيرته التي لا تتناسب مع واقع ادعائه، و مع علمه بأن قلوب أكثر الناس مع أهل البيت كما أزعجه بصورة مباشرة مدرسة الامام الصادق عليه السلام و انتشار ذكره و تجمع الجماهير حوله من علماء و أدباء و فقهاء و أعيان القوم.
و قد افتعل أساليب كثيرة من أجل خداع الناس البسطاء و المتكسبين من ذلك نراه يصغي لوعظ عمرو بن عبيد و يبكي أمامه من خشية الله كأنه بري ء و لم يرتكب أي جريمة.
بلغه أن محمد بن عبدالله، النفس الزكية، كتب الي عمرو بن عبيد - رئيس المعتزلة - يستميله، فضاق المنصور بذلك ذرعا و أرسل الي عمرو بن عبيد، فلما وصل اليه أكرمه و شرفه، و قال:
بلغني أن محمد بن عبدالله كتب اليك كتابا، قال عمرو: قد جاءني كتاب يشبه أن يكون كتابه، فقال المنصور، فيم أجبته؟.
قال عمرو: لم أجبه الي ما أراد. ثم قال المنصور لعمرو:
عظنا يا أباعثمان. فقال عمرو: أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم «ألم تر كيف فعل ربك بعاد، ارم ذات العماد، التي لم يخلق مثلها في البلاد...» [3] .
فبكي المنصور بكاء شديدا كأنه لم يسمع تلك الآيات الا الساعة. ثم قال عمرو: اتق الله، فقد أعطاك الدنيا بأسرها فافتد نفسك ببعضها، و اعلم أن الأمر الذي صار اليك انما كان بيد غيرك ممن كان قبلك، ثم أفضي اليك.
فعاد المنصور الي بكائه حتي كادت نفسه تفيض [4] .
هكذا أظهر المنصور حيله، فبدا أمام زعيم من زعماء الطوائف بمظهر
[ صفحه 68]
السلطان الخائف من الله، الباكي من خشيته، لتنطبع في ذهنه صورة حقيقية عن امام المسلمين، فيبلغها أصحابه حتي تبرد عزائمهم عن مؤاخذته، و انكار أعماله. و قد تنجح حيلة المنصور في بعض الأحيان و عند بعض الناس، ذلك أن المعتزلة أصحاب الرأي و العقل لم يخرجوا عليه و لم يستنكروا أعماله حتي مات عمرو بن عبيد.
و في كل الأحوال، المنصور لم يهدأ خاطره فلم يزل يقلب وجوه الرأي و يدبر الحيل للتخلص من الامام الصادق. لأن مدرسته اكتسبت شهرة علمية بعيدة المدي فلم ترق له هذه الشهرة الواسعة. و لذلك حاول أن يحصر الفتوي بمالك بن أنس عندما رفع منزلته، و نادي مناديه (لايفتي الا مالك) كما طلب منه أن يضع كتابا يكون مرجعا رسميا في الفقه، و لا يمكن الرجوع لغيره أو الأخذ عن أحد سواه.
و لماذا خص مالكا دون غيره من علماء المدينة؟ ذلك لأنه يعلم بانحرافه عن آل علي، و أن نزعته نزعة أموية.
و استمر المنصور في تقديم العلماء و بذل الجوائز السنية لهم ليسند عرشه الذي أصبح مهددا من خطر الدعوة لأهل البيت، و عدم الاعتراف له بأهلية الخلافة، لما صدر عنه من مخالفة أحكام الاسلام و ما اتصف به من العسف و الظلم و الجور. و الذي أثر في نفسه تأثيرا عميقا كلمة الامام الصادق عندما سئل عمن يصلح للخلافة فأجاب عليه السلام:
ان الامامة لا تصلح الا لرجل فيه ثلاث خصال: «ورع يحجزه عن المحارم، و حلم يملك به غضبه، و حسن الخلافة علي من ولي حتي يكون له كالوالد الرحيم».
هذه الكلمة الموجزة البليغة كافية لتجرد المنصور من أهلية الخلافة لعدم اتصافه بواحدة منها. فالورع عنده كان جورا، و الحلم كان غضبا و اجراما، و حسن الخلافة كانت سوء خلافة حتي بات بدل الوالد الرحيم ذئبا كاسرا.
كما أنه منع الناس من الترافع الي الحكام و وصفهم بأنهم حكام جور و أئمة
[ صفحه 69]
ضلال، فحكمهم في نظره غير نافذ، و طاعتهم غير واجبة و ان الركون اليهم ضياع للحق و معاونة علي الظلم.
و كان يؤنب أصحابه الذين يتعاونون مع رجال الدولة و ينهاهم عن ذلك. فقال لعذافر: بلغني أنك تعامل أباأيوب و الربيع، فما بالك اذا نودي بك في أعوان الظلمة [5] .
و نهاهم عن العمل حتي في بناء المساجد و كراية الأنهر، و عندما سئل عن ذلك أجاب بقوله: ما أحب أن أعقد لهم عقدة، أو وكيت لهم و كاء.
و يقول النبي صلي الله عليه و آله و سلم: العامل بالظلم و المعين له و الراضي به شركاء. و يقول صلي الله عليه و آله و سلم أيضا: من أعان ظالما علي مظلوم لم يزل الله عليه ساخطا حتي ينزل عن معونته.
و خلاصة القول أنه عظم علي الدولة اختصاص مدرسة الامام الصادق بطابع الانفصال عنها فلم تهن عليها كل هذه الأمور التي تقف حاجزا في سبيل تحقيق أهدافها. و الذي كان يحز في نفوسهم أنهم لم يتمكنوا من التدخل في شؤون المدرسة، أو تكون لهم يد في توجيهها، و تطبيق نظامها. و معني ذلك: عدم اعترافها بشرعية الدولة الجائرة التي لا يمكن الركون اليها. و ان تظاهر الحكام بالمحافظة علي المبادي ء الاسلامية، فتلك أمور سياسية لا أثر لها في نفس الواقع.
و قد اشتد الصراع بين المدرسة الصادقية و الدولة العباسية علي ممر الأيام، حتي أنها استعملت شتي الحيل و أنواع الأساليب لا خضاع تلك المدرسة لأوامر الدولة، و السير في ركابها، لكن كل هذه الأساليب لم تنجح و كل هذه الوسائل لم تنفع.
و استمر الصراع و مدرسة الصادق عرضة لأخطار النقمة، و هدفا لسهام
[ صفحه 70]
الاتهام. و قد رمي المنتمون اليها بالالحاد و الزندقة و الخروج علي سلطان الله.
لكن الحق يعلو و لا يعلي عليه، فالامام الصادق بقي عالي الذكر و مبادي ء مدرسته ما زالت حية يعتمدها الفقهاء المخلصون لله و الرسوله. و المذهب الشيعي ازداد انتشارا و تألقا في الآفاق.
پاورقي
[1] الكامل لابن الأثير ج 5 ص 212 حوادث سنة 135 ه.
[2] نفسه ج 6 ص 12.
[3] الفجر الآية 5 - 6 - 7.
[4] حور العين لأحمد بن فارس ص 210.
[5] أبوأيوب: هو سليمان بن مخلد كاتب المنصور و المقرب منه، قلده الدواوين و الوزارة و كانت له عند المنصور منزلة رفيعة، حتي قالت العامة: انه قد سحر أباجعفر و بعد ذلك غضب عليه و نكبه و صادر أمواله سنة 153 ه و الربيع بن يونس بن أبي فروة مولي كيسان، كان من أعيان الدولة تولي نفقات المنصور ثم قلده الوزارة و قلد ابنه المفضل بن الربيع الحجابة.
وصايا جعفر الصادق
روي احد اصحاب جعفر الصادق انه دخل علي جعفر، و موسي ولده بين يديه و هو يوصيه بهذه الوصية، فكان مما حفظت منها انه قال: يا بني اقبل وصيتي واحفظ مقالتي، فانك ان حفظتها تعش سعيدا و تمت حميدا؛ يابني انه من رضي بما قسم له استغني، و من مد عينه الي ما في يد غيره مات فقيرا، و من لم يرض بما قسم الله له عزوجل اتهم الله في قضائه، و من استصغر زلة نفسه استعظم زلة غيره، و من استصغر زلة غيره استعظم زلة نفسه؛ يا بني من كشف حجاب غيره
انكشفت عورات بيته، و من سل سيف البغي قتل به، و من احتفر لاخيه بئرا سقط فيها، و من داخل السفهاء حقر، و من خالط العلماء و قر، و من دخل مداخل السوء اتهم؛ يا بني اياك ان تزري بالرجال فيزري بك، و اياك و الدخول فيما لا يعنيك فتذل لذلك؛ يا بني قل الحق لك او عليك تستشان من بين أقرانك، يا بني كن لكتاب الله تاليا، و للسلام فاشيا، و بالمعروف آمرا، و عن المنكر ناهيا، و لمن قطعك و اصلا، و لم سكت عنك مبتدئا، و لمن سألك معطيا، و اياك و النميمة فانها تزرع الشحناء في قلوب الرجال، و اياك و التعرض لعيوب الناس فمنزلة المتعرض لعيوب الناس بمنزلة الهدف، يا بني اذا طلبت الجود فعليك بمعادنه، فان للجرد معادن، و للمعادن اصولا، و للاصول فروعا، و للفروع ثمرا، و لا يطيب ثمر الا بفرع، و لا فرع الا بأصل، و لا اصل ثابت الا بمعدن طيب، يا بني اذا زرت فزر الاخيار و لا تزر
[ صفحه 146]
الفجار، فانهم صخرة لا يفتجر ماؤها، و شجرة لا يخضر ورقها، و أرض لا يظهر عشبها؛ قال علي ابن موسي عليهماالسلام: فما ترك أبي هذه الوصية الي ان مات.
نقد القياس
من أهم نقاط التشابه التي نجدها عند كل من جابر وجعفر الصادق نقدهما القياس، و هكذا نجد في الجزء الثاني من حلية الأولياء عند ترجمة الامام الصادق نقلا عن الخالصي و عن كتاب أعيان الشيعة السالف الذكر: «قال عبدالله بن شبرمة: دخلت أنا و أبوحنيفة علي جعفر بن محمد فقال لابن أبي ليلي من هذا الذي معك؟ قال هذا رجل له بصر و نفاذ في أمر الدين. قال لعله يقيس أمر الدين برأيه؟ قال نعم، قال فقال جعفر بن محمد لأبي حنيفة ما أسمك؟ قال نعمان، قال يا نعمان، هل قست رأسك بعد؟ قال: كيف أقيس رأسي. قال ما أراك تحسن شيئا، قال هل علمت ما الملوحة في العينين و المرارة في الأذنين و الحرارة في المنخرين و العذوبة في الشفتين قال لا، قال ما أراك تحسن شيئا.. فقال (جعفر) أخبرني أبي عن جدي أن رسول الله قال: ان الله تعالي بمنه و فضله جعل لابن آدم الملوحة في العينين لأنهما شحمتان و لولا ذلك لذابتا، و ان الله تعالي بمنه و فضله لابن آدم جعل المرارة في الأذنين حجابا من الدواب فان دخلت الرأس دابة و التمست الي الدماغ فاذا ذاقت المرارة التمست الخروج، و ان الله بمنه و كرمه و رحمته لابن آدم جعل العذوبة في الشفتين يجد بهما استطعام كل شي ء و يسمع الناس حلاوة منطقه... حدثني أبي
[ صفحه 140]
عن جدي أن رسول الله (ص) قال أول من قاس أمر الدين برأيه ابليس: قال الله تعالي: اسجد لآدم فقال أنا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين، فمن قاس الدين برأيه قرنه الله تعالي يوم القيامة بابليس لأنه اتبعه بالقياس» [1] .
لا نريد أن نتعصب لمذهب من المذاهب فلأبي حنيفة الذي يعد تلميذ الصادق أهمية في التشريع الاسلامي و لجعفر أهميته في التعمق بأمر الدين و عدم البحث في ذات الله، و ان كان هناك من اختلاف فظاهري فقط، فالنعمان هو الذي أطلق الفكر من قيوده و استعمل قواعد المنطق في الشرع و في استنباط الأحكام مما حدا ببعض المستشرقين أمثال «الفريد فون كريمر» أن يجعله يتبوأ مكانا ساميا ممثلا أقصي ذروة في التطور الجدير بالكرامة البشرية التي يمكن الوصول اليها في الاسلام. أما جعفر الصادق فيذهب أبعد من ذلك اذ يترك المجال دوما لاستنباط حقائق جديدة استنادا علي الواقع و اعتبارا في آيات الكون، و في نظرته الواقعية سابق «لاوغست كونت» في ذلك، فقد أورد مصطفي عبدالرزاق في كتابه تمهيد لتاريخ الفلسفة في الاسلام «و أخرج عن جعفر بن محمد قال: اذا بلغ الكلام الي الله فأمسكوا. و أخرج عنه قال: تكلموا فيما دون العرش، فان قوما تكلموا في الله فتاهوا».
ان هذه الفواصل التي تفصل بين أئمتنا الأكارم و جهابذة المجتهدين من أمتنا ما هي في الحقيقة الا فواصل عرضية تزول أمام النفس الانسانية العميقة، هما مختلفان ظاهرا و متعاونان باطنا كما يتعاون القطبان المثبت و المنفي في احداث الدورة الكهربائية. بهذه الروح الموحدة يجب أن ننظر الي تراثنا، عندئذ تزول الفوارق بيننا و نصبح بنعمة الله اخوانا، و علي هذا فاذا أعربنا عن اعجابنا بأبي
[ صفحه 141]
حنيفة لتشغيله الفكر الحر في استنباط القواعد الشرعية، فان اعجابنا ليزداد اذا تعمقنا بفكرة نقد القياس عند جعفر الصادق، لأن في هذا النقد نجد روحا علمية جديدة لا تطمئن الي العقل المجرد في استنتاجاته، و لا تبقي راسخة تحت نير الفرضيات و قياساتها التي كانت عائقة في تقدم العلوم الطبيعية، ان نقد القياس هذا هو الذي يعطينا الاستعداد الدائم في تصحيح الأفكار الخاطئة، و النظريات المغلوطة، و الأوهام الزائفة ، طالما كان رائدنا تتبع الواقع بصورة واضحة جلية. و تذكرنا فكرة نقد القياس و الالتفات الي الواقع بأساطين العلماء العصريين الذين وضعوا اسس مناهج العلوم العصرية، و قبل أن نقول كلمتنا عما أحدثه هذا النقد من أثر فعال في تطور الفكر البشري نري لزاما علينا أن نأتي بنقد جابر كما ورد في رسائله.
يقسم جابر القياس أو الاستدال و الاستنباط الي ثلاثة أقسام: بالمجانسة، و مجري العادة، و بالآثار، و يقول: «ان مثل دلالة المجانسة الا نموذج، كالرجل يري صاحبه بعضا من الشي ء ليدل به علي أن الكل من ذلك الشي ء مشابه لهذا البعض. و دلالة هذا الباب من هذا الوجه لا دلالة ثابتة صحيحة، غير أن جماعة من أهل النظر قد استدلوا من هذا الباب علي ما دلالة فيه عليه باضطرار، أعني أنهم أثبتوا من أجل هذا الشي ء الذي هو الأنموذج مثلا، و هو من جنسه شيئا آخر هو أكثر منه. و هذا دلالة غير اضطرارية، و ليس ثابتة في كل حال. و ذلك أن هذا الشي ء الذي هو الا نموذج مثلا لا يوجب وجود شي ء آخر من جنسه حكمه في الطبيعة و الجوهر حكمه. و قد استدلت المنانية بهذا الاستدلال فقالت: اذا كان في العالم نور و ظلمة و خير و شر و حسن و قبيح، يجب أن يكون خارج هذا العالم أيضا نور و ظلمة و سائر ما ذكروا تكون كليات لهذه. و ليس هذا الاستدلال بواجب دون أن يثبتوا أن ما في العالم من هذه أجزاء و أبعاض. و أما قبل أن يثبتوا ذلك فليس يجب عنه ما أوجبه اضطرارا.
[ صفحه 142]
و ذلك أنه يمكن أن لا يكون ما في العالم من هذه أبعاضا بل هي كليات أنفسها، فلذلك لا تصح هذه الدلالة...».
تذكرنا فكرة نقد تعلق جري العادة عند جابر بنقد الغزالي للعلة و المعلول في كتابه المنقذ من الضلال، فاحتراق القطن يكون بتماس النار جريا للعادة، اذ يجوز احتراقه دون أن تمسه النار. أما جابر فينتقد الاستدلال بجري العادة اذ يقول: «و أما التعلق المأخوذ من جري العادة فانه ليس فيه علم يقين واجب اضطراري برهاني أصلا، بل علم اقناعي يبلغ أن يكون أحري و أولي و أجدر لا غير. لكن استعمال الناس له و تقلبهم فيه و استدلالهم به و العمل في أمورهم عليه أكثر من استعمالهم للتعلقين الآخرين (يقصد بذلك التعلق بالمجانسة و بالآثار) كثيرا جدا و ذلك أنه القياس و استقراء النظائر باستشهادها للأمر المطلوب عليه. و هذا الباب يناسب البرهان و يقابله كثيرا و يدل علي خلاف ما يدل عليه، و قوته و ضعفه بحسب كثرة النظائر و الأمثال المتشابهة و قلتها، حتي أن قوما قد ظنوا أنه يمكن أن يكون هذا الباب علم برهاني يقين، و ذلك اذا لم يجد في كل ما يسبقه أمر واحد مخالف لما يشهد بأمر ما من الأمور. و نستوفي جميع هذا الباب و نقول فيه، فان الحاجة الي معرفة كيفية هذا الاستدلال شديدة جدا و هذا عام لك في هذه الصناعة و غيرها... و ليس في هذا الباب علم يقين و واجب و انما وقع منه تعلق و استشهاد بالشاهد علي الغائب لما في النفس من الظن و الحسبان، فان الأمور ينبغي أن تجري علي نظام و مشابهة و مماثلة. فانك تجد أكثر الناس يجرون أمورهم علي هذا الحسبان و الظن و يكاد أن يكون ذلك يقينا، حتي أنه لو حدث في يوم ما حادث لنرجو حدوث مثل ذلك الحادث بعينه في ذلك اليوم من السنة الأخري، فان حدث ذلك اليوم بعينه مثل ذلك الحادث تأكد عندهم ذلك أن سيحدث مثله في السنة الثالثة.. حتي اذا حدث ذلك مثلا عشر مرات. لم يشكوا البتة في حدوثه
[ صفحه 143]
في كل سنة تكون من بعد». و بعد أن يتكلم عن تعاقب الأزمان و الفصول يقول في هذا الصدد «... و أنا أحسب أن هذه المقدمة ليست بصحيحة.. فانه لا يؤمن أن يكون صيف لا يعقبه خريف و لم يتقدمه ربيع..».
لا يذكر جابر في مختار الرسائل عنوانا خاصا باسم الاستدلال بالآثار، و لكن من سياق الكلام نستشهد أن ما يقصده هو الاستدلال بالآثار: «مثال ذلك أنا نقول: انه انما كان يمكن أن يكون مولود الا علي مثال ما أدركناه و شاهدناه، لو كنا قد أدركنا جميع الموجودات و أحاط علمنا بها. فاما ما نحن نقصر عن ذلك فانه يمكن أن يكون هناك موجودات مخالف حكمها في أشياء حكم ما شاهدنا و علمنا، اذ كان التقصير عن جميع الموجودات لازما لكل واحد منا، و بالجملة.. فليس لأحد أن يدعي بحق أنه ليس في الغائب الا مثل ما شاهد، أو في الماضي و المستقبل الا مثل ما في الآن، اذ كان مقصرا جزئيا متناهي المدة و الاحساس.. و ذلك أن في العالم بلدانا و أمما لم يحس أهلها بالتمساح قط، فيجب علي هذا الحكم متي خبرهم مخبر أنه موجود حيوان يحرك لحيته العليا عند المضغ.. ان يدفعوا ذلك و يمنعوه. و كذلك يوجد في العالم أناس و أهل بلدان و مواضع لم يشاهدوا جذب المغناطيس الحديد، و لا هرب الباغض للخل من الخل... و أشباه هذه الأمور كثيرة، يجب علي هذا الكلام أن يبطل وجودها البتة من لم يشاهدها أو لم يخبره مخبر أنه شاهدها. و اذا كان الأمر كذلك أمكن أن يكون حال جميع الناس في التقصير عن ادراك أشياء كثيرة في الغائب مخالفا للشاهد، كتقصير هؤلاء القوم الذين ذكرنا، فليس لأحد أن يدفع و يمنع وجود ما لم يشاهد مثله بل انما ينبغي له أن يتوقف عن ذلك حتي يشهد البرهان بوجوده أو عدمه.. و كذلك ينبغي اذا ذهب الدهري بمنع أن يكون العالم مكونا مصنوعا، لأن احدا من الناس لم يشاهد بدء تكوينه و وضعه، أن يقال له: ما تنكر أن يكون وجود الناس بعد وجود ابتداء العالم بدهر طويل و تذكر كون مدينة
[ صفحه 144]
أو قصر، و لا يذكر أحد من أهل بلده ابتداء بنائه؟ فسلم أن تثبت قدم ذلك بالعلة التي أثبت بها قدم العالم، فان قال: انما علمت المدينة و القصر التي لم نشاهد و لا من توفي ابتداء بنائها أنها مبنية من قبل اني رأيت مثلها بني، و لم أر مثل العالم مبنيا، قيل له: ان هذا بعينه ما نقول و ندفع كونه في طريق الاستدلال. فمن أين قلت و وجب عندك أن كل ما لم نشاهده و له مثيل و شبيه موجود و أن كل ما لم نشاهده و ليس له مثيل و شبيه فليس بموجود؟.. اذ قد بان تقصيرك و تقصير أمثالك عن مشاهدة جميع الموجودات فأمكن أن يكون أكثر الموجودات مما لم نشاهد».
اذن ان جابرا ينتقد القياس من ناحية منطقية، ليترك في كل آن مجالا لقبول حقيقة جديدة، و جعفر الصادق ينتقد القياس أيضا من ناحية دينية، و كلاهما يلتقيان في اثبات الصانع، و تذكرنا طريقتهما بطريقة منهج العلوم الحديث أو المنطق التطبيقي الذي يهدف الي مطابقة الفكر للأشياء خلافا للمنطق الصوري الذي يهدف الي مطابقة الفكر لنفسه. و قد جاءت هذه الحاجة الملحة من ايجاد منطق تطبيقي لعدم المقدرة علي تحقيق الوحدة و المطابقة بين العقل و الواقع، و قد كان أبطال هذا المنطق هم أمثال «فرنسوا بيكون» و «رينه ديكارت» و غيرهما، و يقول هذا الأخير ان المنطق التقليدي لم ينشي ء أي اكتشاف علمي، و في الحقيقة اذا درسنا تراثنا لوجدنا بذور هذا المنطق أو الفرق بين المنطقين، و اذا استعملنا لغة اسلامية يمكننا تسميتهما بالقياس الحنفي و التأمل أو الاعتبار الجعفري. و لم تتقدم العلوم في العصر الحاضر الا بعد أن أخذ العلماء بمنهج المنطق التطبيقي و تركوا في كل فرصة امكانية كشوف غير معروفة من قبل. و يرجع الفضل للعرب الأقدمين في ترك باب الاجتهاد مفتوحا علي مصراعيه، و هنا لا نثق بعلاقة أكيدة بين الأثنين فحسب، بل نبرهن بصورة واضحة أن جذر هذا المنهج هو عند الامام الصادق و عند جابر بن حيان، و الذي انتقل فيما بعد الي غيرهما من مفكري العرب.
[ صفحه 145]
نعم اقتبس العرب (كما بين في مقال لي في الفلسفة الطبيعية العربية) قانون فهم الطبيعة من اليونان، فقد كانوا يترددون بين المذهب الأرسطاطاليسي و المذهب الأفلاطوني الحديث و غيرهما من المذاهب في سبر غور الطبيعة، كما تري ذلك في رسائل جابر أيضا، و لكن في طريقة سؤال الطبيعة نفسها فقد كانوا يعتمدون علي الخبرة الذاتية، فمبدأ الخبرة و التجربة ودك الفرضيات و القياسات المنطقية غير المدعمة بالمشاهدات الحسية و التداريب الواقعية و تفسير الطبيعة بالطبيعة نفسها و كشف أسرارها اعتمادا علي المشاهدة و الاختبار، فقد كان للعرب فضل كبير في ذلك.
اذا كانت الفلسفة العربية او بالأحري الاسلامية لا تختلف كثيرا عن فلسفة القرون الوسطي و اذا كانت المباحث الجدلية لفلاسفة الغرب في الأزمنة المظلمة تفوق فلاسفة المشرق علي رأي بعض من اشتغل في تاريخ الفلسفة (كما أدلي و يند لبند في حججه) فان الطبيعة منها أو بالأحري المعاني الايجابية في مبادئها و تطبيقاتها فاقت ما كانت عليه أوروبا في حينه. و لم يقر الغربيون المنهج الواقعي لفهم الكون الا في أزمنة متأخرة جدا.
ان بذور هذا المنهج العلمي البديع نجده في مبادي ء الامام الصادق و تلميذه جابر، اذا أمعنا فيهما النظر و درسناهما دراسة متقنة، لأن انتقاد القياس و ترك مجال الفكر الحر للاعتبار بالكون و آياته البينات مما يوسع حقل المعرفة و يفتح آفاقا جديدة للبحث و التنقيب. هنا لا نجد كشفا تاريخيا هاما في علاقة جابر بن حيان بامامة جعفر الصادق فحسب، بل نجد أن ينبوع هذا المنهج الواقعي الرائع الذي يتجلي لنا في تاريخ الفكر العربي لأول مرة علي ما يظهر عند يعقوب بن اسحق الكندي و الفلاسفة الذين أتوا من بعده هو من مصدر الامام الصادق أيضا.
نعم، يجب أن نبدل مفاهيمنا للتاريخ الاسلامي أو بالأحري لتاريخ تطور
[ صفحه 146]
الفكر البشري، لأننا قلما نلتفت الي تلك العوامل التي ساعدت علي فتق و توسيع آفاقه و ترك مجال التحليق فيه. اننا نري جليا هذه الروح - روح سؤال الطبيعة نفسها - أو كما يعبر عنها الامام الاعتبار بأسرار الكون عند كثيرين من علمائنا الأوائل، و قلما نلتفت الي مصادر معرفتهم. اذا كان مبدأ الخبرة و التجربة ودك الفرضيات و القياسات المنطقية و تفسير الطبيعة بالطبيعة نفسها اعتمادا علي المشاهدة و الاختبار هو مبدأ تجلي لنا في الكندي و ابن سينا و ابن الهيثم و غيرهم من الفلاسفة الاسلاميين، فقد غاب عن بال الكثيرين أن هؤلاء الفلاسفة الذين فكوا قيود الفكر كان لهم رواد مضوا في هذا الطريق، و مهدوا لهم السبيل لفهم الطبيعة و التعمق في مشاكلها، و لولا هؤلاء الرواد لتأخرت المدنية ربما قرونا. اننا - و لا شك - اقتبسنا و تعلمنا من و كان لعلوم الأوائل و للفلسفة اليونانية نصيب كبير في نشاطنا و انعاشنا، لكن لولا توجيهات هامة من قبل أئمة أفاضل لما سارت العلوم في هذا الطريق. بهذه التأملات العميقة فلجعفر الصادق (ع) الفضل الأكبر بالتأثير علي جابر سواء كان ذلك مباشرة أو غير مباشرة، و ان البحث و التحري سوف يكشف لنا حقائق جديدة كنا عنها غافلين.
ان الروح الجعفرية التي نراها مسيطرة في رسائل جابر تود ابقاء فراغ كبير للموجودات غير المشاهدة لتترك مجالا للتمحيص و التعمق. ان مثل هذه الشخصية خدمت المدنية الاسلامية و ساهمت في الرقي البشري، فساعدت علي تقدم العلوم و ايجاد منهج يعتمد علي الواقع، لأن القياس لا يكشف الحقائق و لا يفي بالحاجة المطلوبة، و اذا كانت هناك مجار ظاهرة أحدثت التطور في العلوم، فهناك مجار خفية كونت تلك الينابيع و لولاها لما فاضت مياه الحضارة أمام أعيننا.
[ صفحه 147]
پاورقي
[1] و يذكر الجاحظ في كتاب البيان و التبيين (ج 1، ك ص 247): «و حدثني أبوجعفر الصوفي القاص قال: تكلم عبدالصمد بن الفضل في خلق البعوضة و في جميع شأنها ثلاثة مجالس».
آيا خداوند رضايت و غضب دارد؟
محمد بن عماره از پدرش نقل مي كند كه گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال كردم: اي فرزند پيامبر؛ به من خبر ده آيا خدا رضايت و غضب دارد؟
[ صفحه 40]
فرمود: بله، و نه آنسان كه در مخلوقات است، غضب خدا همان عقوبت او است، و رضايتمندي و خشنودي او ثواب اوست. [1] .
هشام بن حكم گويد: از جمله سؤالات زنديق از امام صادق - عليه السلام - اين بود كه: آيا خدا خشنودي و خشم دارد؟
حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: آري؛ ولي خشم و خشنودي او طبق آنچه كه در مخلوقات پيدا مي شود نيست، زيرا كه خشنودي حالتي است كه به انسان وارد مي شود، و او را از حالي به حال برمي گرداند، چون كه مخلوق تو خالي آفريده شده، و به هم آميخته است، هر چيز در او راه دخولي دارد، و خالق را راه دخولي براي اشياء نيست، زيرا او يكتا است، ذاتش يگانه و صفتش يگانه است.
پس خرسندي او پاداش او، و خشم او كيفر او مي باشد، بدون اينكه چيزي در او تأثير كند، و او را برانگيزاند، و از حالي به حالي بگرداند، زيرا اين تغييرات از صفات مخلوقين ناتوان و نيازمند است. [2] .
پاورقي
[1] امالي صدوق: ص 278 ح 6.
[2] اصول كافي: ج 1 ص 149 ح 6.
چرا فرقه شيعه را جعفري گويند؟
بسم الله الرحمن الرحيم - مثل اهل بيتي كسفينة نوح من تمسك بهانجي و من تخلف عنها غرق
حديث نبوي
قبل از آنكه وارد بحث شويم به ترتيب مسلمين در صدر اسلام نگاه مي كنيم تا علت پيدايش مذهب جعفري براي ما روشن گردد.
سبب اختلاف سكنه ممالك اسلامي و تفاوت يا تباين نژادها در اثر مزايا و خصايص افراد ملت مي باشد.
ملل عالم از اين جهت هم امتياز دارند كه خصايص و آداب و آئين و رسوم ملي آنها با هم متباين است و اين تباين خود مميز و مشخص اقوام و ملل است.
خوي و عادت؟ - مقدار تربيت و تهذيب اخلاق، احساسات تند و سرعت تأثير يا متانت و آرامي صفاتي است كه در ملل عالم اختلاف و شدت و ضعف دارد. از اين گذشته براي هر ملتي فني در ادب و آداب مشاهده مي شود كه با آداب اقوام ديگر اختلاف دارد.
موقعيت وضع جغرافيائي كشور - حال طبيعي شهرها، تاريخ تحول، فكر و انديشه
[ صفحه 269]
تسلط پادشاهان، نفوذ و قدرت حكام و طريقه عمل آنها، نفوذ خردمندان يا غلبه فرومايگان فزوني صلحاء يا كثرت مجرمين، حالت رعيت، نظامات اجتماعات و سياسي، اندازه دانش و فرهنگ. مقدار خرافات در عقايد و آنچه در زندگاني ملل تأثير دارد و به نام تأثير محيط پديد مي آيد مشخص روحيه ملت و قوم است و از اين جهت مي توان از كليات ديوان چند شاعر صحيح النسب يك ملت روحيه آن ملت را به دست آورد.
در صدر اسلام تربيت و تهذيب اسلاميت سطح زندگاني اعراب را عوض كرد و خط سير آنها را منحرف ساخت و خط مشي نويني براي آنها بوجود آورد - هر قدر اسلام توسعه يافت اين خط مشي و اين شاه راه هدايت و اين ترتيبهاي ملل متنوعه آميزش كرد و يك رنگ تازه ي به آنها بخشيد.
زمان بني اميه عرب وايران، روم و يونان و ساير ملل ترك و ديلم و هند و بربر در تحت لواي تربيت اسلامي درآمدند و با آئين مقدس اسلام پيش رفتند. اما چون خلفاي اموي قدم از دايره دين فراتر گذاشتند پيروان اسلام تربيتهاي ديني و تربيتهاي ملي خود را حفظ كردند و سردسته ملل پيرو اسلام ايرانيان بودند كه تربيت اسلامي آميخته به يك رنگ خاصي حفظ كردند تا از زير بار خلافت اموي خارج شدند و با خلفاي عباسي شانه به شانه رفتند و در اثر لياقت ذاتي و وزارت و امارت را از آنها گرفتند و مصادر امور مهم اجتماعي گرديدند.
در عصر بني عباس مملكت اسلامي از عناصر مختلفه تشكيل شده و يكي از آن اجزاء مغرب زمين و ديگر مصر و شام و چين - عربستان - بين النهرين و ماوراءالنهر بود كه در ملت هر يك با هم متباين بودند و با يك رشته صفات و خصائص از يكديگر ممتاز مي گشتند.
اسلام از اين همه ملل متنوعه تشكيل مي شد و با همه اختلافات در سايه دين با هم آميزش داشتند واز چه جهت ازدواج چه از جهت مجاورت و وحدت عقيدت با هم نزديك و برادر بودند در انتشار علوم، هندسه، نجوم، طب، فقه، نظم و تنسيق و لغت و ادب و تربيتهاي مختلف و آداب متباين در طبقات مختلفه شيوع و نشو و نما يافته و يك نوع وحدت ملي ايجاد كردند كه چشم روزگار نديده بود.
در ميان اين اقوام رجال و دانشمندان بزرگي بوجود آمدند كه لواء و پرچم تربيت و تهذيب و تأديب جانفشاني هاي حيرت بخش كردند كه صفات تاريخ شاهد گفتار ما مي باشد.
[ صفحه 270]
تمام اين تربيت ها و تهذيب ها كه هر يك مانند يك جوي آب جاري بود تشكيل يك سيل عظيمي داده كه تهذيب اسلامي را به وجود آورد.
همانطور كه بين افراد بشر توالد و تناسل موجب اختلاط گشته و آميزش يافته - تربيت ها و تهذيب هاي ملل متنوعه تازه مسلمان ازدواج و تناسل و توالد يافت و همانطور كه از دو ملت يك مولود تازه ي پديد آيد، داراي مزاياي دو نژاد پدر و مادر مي باشد در عين حال داراي خصايص ديگريست كه غير از حالات پدر و مادر خود او مي باشد در نتيجه اتصال تربيت ها و تلقيح اين به آن يك نحو تربيت هاي ديگر امتياز داشت و سر تا سر جهان پراكنده گرديد.
اين تربيت ديني در افكار ملل متنوعه مختلفه ممالك اسلامي يك نوع فكر خاص و يك زندگاني ممتازي ايجاد كرد.
اين مقدمه ما را به عظمت اسلام و سرعت پيشرفت آن در لباس وحدت و يك رنگي متوجه مي سازد ولي تا رنگ وحدت باقي بود و اختلاف كلمه پديد نيامده بود اين عظمت و ارتقاء همچنان ادامه داشت.
همينكه اختلاف كلمه در موضوع خلافت قوت گرفت تربيت ها و تهذيب ها تابع افكار و احساسات ملي اوليه خود گشتند و دين را هر دسته رنگي مخصوص پوشانيدند و فرق مختلفه پديدار شد.
ايرانيان كه سرحلقه ملتها در آداب و رسوم و شئون ملي و پيش قدم در علوم و فرهنگ اسلامي بودند و سر دسته آنها سلمان فارسي بود كه از سقيفه بني ساعده گرفته تا اواخر دولت اموي هميشه مراقب دين و آئين اسلام بودند تعليمات پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم و فداكاري علي عليه السلام را ديده رفتار خلفا را مشاهده كرده بودند در سلطنت مستبده ظالمانه بني اميه تنفر و انزجار خود را علنا اعلام كردند و از پيروان خاندان عترت و طهارت كه آيه انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و تطهركم يطهيرا درباره آنها نازل شده بود خارج نشدند.
و مي دانستند آنها كشتي نجات هستند هر كس دست تمسك به آن بزند نجات پيدا مي كند و هر كس تخلف ورزد هلاك مي گردد.
هر اندازه نفاق و تفرقه و انحراف از قوانين اسلام در عصر بني اميه و بني عباس بيشتر مي شد دوستان و پيروان اهل بيت عليه السلام كه قرآن در خانه نازل شده بود بيشتر روز افزون مي گشتند.
[ صفحه 271]
نهايت آنكه از شهادت حضرت امير عليه السلام تا پس از شهادت حضرت سجاد عليه السلام موقعيت اجازه نمي داد كسي رشته علوم اسلامي را بدست گرفته و مانند صدر خلافت تعليم كند و حوزه علميه ي از فقه اسلام تشكيل دهد اين فرصت در اواخر عمر حضرت امام محمد باقر عليه السلام پيدا شد كه تشكيل مجالس درس داده و روش مسائل دين را كه به ميل خود تحريف كرده بودند تعليم فرموده و زمينه مساعدي پيش آمد تا حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مؤسس مذهب جعفري دانشگاه بزرگ مدينه را تجديد و عظمت علمي اسلام را آفتابي و روشن فرمود.
در فاصله اي كه جنگ اموي و عباسي درگير و دار بود حضرت امام صادق عليه السلام از موقع استفاده كرده آنچه از نشر احكام جلوگيري كرده بودند تجديد و در مدت بسيار كمي فرهنگ اسلامي را ميان مسلمانان دنيا منتشر ساختند.
اين نهضت فرهنگي و اين تربيت ديني سبب جلب توجه مسلمين ملل متنوعه شد و نفوس عامه مسلمانان با اتفاق و اتحاد اعتراف كردند كه خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم مهبط نزول وحي و خاندان علم و فضيلت و عالم به قرآن و احكام بي شائبه و برگ و ساز تعليماتي است كه اهل بيت عترت مي آموزند.
عباسيان از اين نهضت و توسعه فرهنگ اسلامي و تعليمات جعفري روزي آگاه شدند كه نفوذ علمي امام ششم در تمام كشورهاي اسلامي را يافته بود.
ترسيدند اين جنبش علمي و توجه مسلمانان با اهل بيت استقلال آنها را متزلزل سازد براي جلوگيري از قدرت علمي امام ششم و ايجاد اختلاف دانشگاه مدينه دو نفر از شاگردان آن حضرت را كه يكي موسوم به نعمان بن ثابت مشهور بابي حنيفه و ديگري مالك بن انس بود بر ضد استاد برانگيختند تا از روحانيت خاندان پيغمبر بكاهند. از اينجا مذاهب اربعه آغاز شد و پيروان خاندان عترت و طهارت كه در عصر خود رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم مقامي ارجمند داشتند مانند سلمان - ابوذر - مقدار - و غيره به نام شيعه ناميدند و شهرت شيعه از اينجا پديدار گرديد و مذهب جعفري از تعليمات حضرت صادق عليه السلام شهرت يافت.
پيشوايان مذاهب اربعه و چهار هزار نفر از علماء و دانشمندان اسلام به اتفاق از او نقل حديث مي گفتند حدثنا جعفر بن محمدالصادق (ع) شاگردان حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه شماره آنها به دوازده هزار نفر رسيدند در اطراف ممالك اسلامي از جزيرةالعرب تا چين پراكنده شدند و احكام دين را به آساني از امام ششم عليه السلام نقل مي كردند. و اصول عقايد شيعه بدين جهت
[ صفحه 272]
ممتاز است كه بر مذهب جعفري و تعليمات فقه امام جعفر صادق عليه السلام عمل مي كنند و اين راه مستقيمي است كه از خاندان پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم رسيده و به سعادت و رستگاري منتهي مي گردد.
عقايد شيعه در غالب كتب مندرج است شيخ صدوق - شيخ مفيد - سيد رضي و مرتضي علامه حلي و شيخ بهائي رضوان الله عليهم اجمعين كه از پيشوايان بزرگ اين فرقه مي باشند كاملا عقايد خود را تشريح كرده و در دسترس عموم مسلمانان گذاشته اند و هر كجا به احتجاج برخورد كرده فتح و ظفر با اين فرقه بوده است چنانچه مأمون الرشيد بر اين عقيده بود و احتجاجات مفصلي با كليه علماء معاصر خود كرده و ثابت نمود دين صحيح و راه مستقيم تعليمات خانداني است كه قرآن در آن خاندان وارد شده است.
ما عقايد شيعه و علل تفوق آنها را در مدارج علوم و فنون اسلامي در كتاب سرتفوق شيعه نگاشته ايم در اينجا منظور از سخن ما فداكاري و پافشاري حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در مقابل ابراز عقايد متنوع و بطلان افكار پريشان بود كه در عصر آن حضرت هزارها حديث جعل كردند تا چهره زيباي حقيقت را بپوشانند و يا برگ و سازها احاديث جعلي شائبه هاي ببندند تا حقيقت را از مجاز تشخيص نتوان داد و آن قدر در اين راه بر آن حضرت سخت گرفتند و تهديد كردند كه از تعليمات خود دست بر دارد تا پس از چندين مرتبه كه شمشيري به سوي آن حضرت كشيدند او را به زهر مسموم و شهيد ساختند صلي الله عليه و عليه السلام ابدا ما بقيت و بقي الليل و النهار.
حديث 032
3 شنبه
لا تزولوا عن الحق و اهله.
هيچ گاه از حق و پيروانش جدا نشويد.
بحار، ج 69، ص 126
مقبره نوفل بن حارث
نوفل بن حارث بن عبدالمطلب، از صحابه پيامبر بود كه در پانزدهمين ماه خلافت عمر بن خطاب در مدينه درگذشت و به تصريح ابن سعد: «... فصلي عليه عمر بن الخطاب ثم تبعه الي البقيع حتي دفن هناك»
مؤلف اطلاعات دقيقي از مكان مقبره وي در دست ندارد.
اخباره زيدا أنه يقتل و يصلب بالكناسة
محمد بن يعقوب: عن عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن عيسي، عن علي بن الحكم، عن أبان قال: أخبرني الأحول: أن زيد بن علي بن الحسين عليه السلام بعث اليه و هو مستخف، قال: فأتيته فقال لي: يا أباجعفر ما تقول ان طرقك طارق منا أتخرج معه؟ قال: فقلت له: ان كان أباك أو أخاك خرجت معه، قال: فقال لي: فأنا أريد أن أخرج أجاهد هؤلاء القوم فاخرج معي، قال: قلت: لا ما أفعل جعلت فداك، قال: فقال لي: أترغب بنفسك عني؟ قال: فقلت له: انما هي نفس واحدة، فان كان لله في الأرض حجة فالمتخلف عنك ناج و الخارج معك هالك و ان لا تكن لله حجة في الأرض فالمتخلف عنك و الخارج معك سواء. قال: فقال لي: يا أباجعفر كنت أجلس مع أبي علي الخوان فيلقمني البضعة السمينة و يبرد لي اللقمة الحارة حتي تبرد، شفقة علي، و لم يشفق علي من حر النار، اذا أخبرك بالدين و لم يخبرني به؟ فقلت له: جعلت فداك من شفقته عليك من حر النار لم يخبرك، خاف عليك ألا تقبله و تدخل النار، و أخبرني أنا، فان قبلت نجوت، و ان لم أقبل لم يبال أن أدخل النار.
ثم قلت له: جعلت فداك أنتم أفضل أم الأنبيا؟ قال: بل الأنبيا قلت:
[ صفحه 45]
يقول يعقوب ليوسف: «يا بني لا تقصص رءياك علي اخوتك فيكيدوا لك كيدا» [1] لم لم يخبرهم حتي كانوا لا يكيدونه؟ و لكن كتمهم ذلك، فكذا أبوك كتمك لأنه خاف عليك، قال: فقال: أما و الله لئن قلت ذلك لقد حدثني صاحبك بالمدينة أني أقتل و أصلب بالكناسة، و أن عنده لصحيفة فيها قتلي و صلبي. فحججت فحدثت أبا عبدالله عليه السلام بمقالة زيد و ما قلت له، فقال لي: أخذته من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوق رأسه و من تحت قدميه، و لم تترك له مسلكا يسلكه [2] .
پاورقي
[1] سورة يوسف: الآية 5.
[2] الكافي: ج 1 ص 174 ح 5.
زنده شدن و شهادت دادن محمد بن حنفيه به امامت حضرت صادق
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز از سعادت است: زن مطيع و فرزند نيكو و رزقي كه مايه رفاه و آسايش عائله باشد.
روايت شده كه ابوهاشم اسماعيل بن محمد حميري در ابتداي حال به اعتقاد كيسانيه بود كه محمد حنفيه را امام مي دانستند و مي گفتند كه او نمرده است از اين جهت حضرت امام صادق عليه السلام درباره او (اسماعيل) فرمودند كه او بر هيچ نيست يعني اعتقاد صحيح و مذهب درست ندارد. اين سخن به اسماعيل مذكور رسيد. به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد، يابن رسول الله شنيده ام كه در حق من چنين فرموده ايد. من عمر خود را در هواداري شما گذرانيدم و به جهت ولاي شما از مردمان كناره گزيدم.
حضرت پاسخ فرمودند: تو مي گويي محمد حنفيه در شعب رضويست يعني اعتقاد تو آن است كه او زنده است و در آن جاست و شيري در راست و پلنگي در چپ اوست. بامداد و شبانگاه روزي او را مي آورند.
واي بر تو، به درستي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام و
[ صفحه 89]
حسن عليه السلام و حسين عليه السلام كه از او بهتر بودند شربت مرگ چشيدند.
اسماعيل گفت:، بر وفات محمد حنفيه دليلي هست؟ فرمود: آري به درستي كه پدرم مرا خبر داد كه بر او نماز خواند و وي را دفن نمود و من در اين باب آيتي به تو نشان دهم. آن گاه دست اسماعيل را گرفت و بر سر قبري برد و دست مبارك بر قبر زد. پس دعائي خواند و قبر شكافته شد، مردي ظاهر شد موي سر و محاسنش سفيد و خاك از سر و روي خود مي افشاند و گفت: يا اباهاشم مرا مي شناسي؟ اسماعيل گفت: نه. گفت: منم محمد بن علي الحنفيه، به درستي كه امام بعد از حسين بن علي عليه السلام، علي بن الحسين عليه السلام است و بعد از او محمد بن علي عليه السلام و بعد از او اين مرد يعني امام جعفرالصادق عليه السلام. سپس به گريبان خاك كشيد و قبر هم چنان پوشيده گرديد.
[ صفحه 90]
رقعة له في المواعظ
سهل بن زياد، عن محمّد بن عيسي بن عبيد، عن الحسن بن عليّ بن يقطين، عن الفضل بن كثير المدائنيّ [1] ، عمّن ذكره، عن أبي عبد الله صلوات الله عليه: أنّه دخل عليه بعض أصحابه فرأي عليه قميصاً فيه قَبٌ قد رَقَعَه فجعل ينظر إليه. فقال له أبو عبد الله عليه السلام: ما لَكَ تَنظُرُ؟
فَقالَ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ، قَبٌّ يُلقي في قَميصِكَ.
فَقالَ لَهُ: اضرِب يَدَكَ إلي هذا الكِتابِ فَاقرَأ ما فيهِ. وَكانَ بَينَ يَديهِ كِتابٌ أو قَريبٌ مِنهُ، فَنَظَر الرَّجُلُ فيهِ فإذا فيهِ:
لا إيمانَ لِمَن لا حَياءَ لَهُ، ولا مالَ لِمَن لا تَقديرَ لَهُ، وَلا جَديدَ لِمَن لا خَلِقَ لَهُ. [2] .
[ صفحه 31]
پاورقي
[1] الفضل بن كثير
الفضل بن كثير بغدادي، من أصحاب الهادي عليه السلام، و ظاهره كونه إماميّاً، إلّا أنّ حاله مجهول. (راجع: رجال الطّوسي:ص390 الرّقم 5743، تنقيح المقال:ج2 ص12، معجم رجال الحديث:ج13 ص312 الرّقم 9308).
[2] الكافي: ج5 ص317 ح52، بحار الأنوار: ج 47 ص 45 ح 63.
ختامه مسك
قال اميرالمؤمنين عليه السلام: التفكر يدعو الي البر و العمل به [1] .
تفكر و انديشه، انسان را به سوي نيكوكاري و عمل نمودن به آن سوق مي دهد.
[ صفحه 61]
پاورقي
[1] كافي، ج 2، ص 55، ح 5، باب التفكر.
الأنسان ذكر و انثي و تناسله و آلات العمل و حاجته و حيلته و الزامه بالحجة
من جعل الانسان ذكرا و انثي الا من خلقه متناسلا؟ و من خلقه متناسلا الا من خلقه مؤملا؟ و من أعطاه آلات
[ صفحه 37]
محتاجا؟ و من جعله محتاجا الا من ضربه بالحاجة؟ و من ضربه بالحاجة الا من توكل بتقويمه؟ و من خصه بالفهم الا من أوجب الجزاء؟ و من وهب له الحيلة الا من ملكه الحول و من ملكه الحول الا من ألزمه الحجة؟ و من يكفيه ما لا تبلغه حيلته الا من لم يبلغ مدي شكره.
فكر و تدبر ما وصفته. هل تجد الاهمال يأتي علي مثل هذا النظام و الترتيب تبارك الله و تعالي عما يصفون.
نشانه ي امامت
عبدالرحمان بن حجاج مي گويد: بين مكه و مدينه با امام صادق عليه السلام بودم، حضرت، بر استري و من بر الاغي سوار بودم و شخص ثالثي همراه ما نبود. پرسيدم: سرورم! نشانه ي امام چيست؟ فرمود: اي عبدالرحمان! اگر به اين كوه بگويد: حركت كن، حركت مي كند.
به كوه نگاه كردم، به خدا سوگند ديدم در حال حركت است. حضرت
[ صفحه 63]
به آن نظري افكند و فرمود: تو را قصد نكرده بودم. [1] .
پاورقي
[1] بحارالأنوار، ج 47، ص 101؛ اثبات الهداة، ج 5، ص 410.
عناية الشيعة بعيد الغدير
و كان عيد الغدير محل عناية أهل البيت و شيعتهم علي ممر العصور يقيمون شعائره حسب مناسبات الظروف، و في عهد آل بويه أقيم في بغداد سنين متطاولة بصورة علنية نظرا لرفع الرقابة و عدم الحذر، و قد عظم ذلك علي خصوم الشيعة فثاروا ضد اعلان هذا العيد و حدثت ثورات دموية بين السنة و الشيعة علي ممر الزمن، و الشيعة متمسكة باظهار هذا العيد لا تقف تلك المحاولات في طريق اقامة شعائره، و لما رأي خصوم الشيعة أن وسائلهم التي قاموا بها ضد هذه الشعائر كان نصيبها الفشل، التجأوا الي المغالطات العلمية فقاموه في احداث عيد يقابلون فيه عيد يوم الغدير الزاهر. و هو يوم الغار و جعلوه عيدا و أقاموا الزينة و نصبوا القباب في اليوم السادس و العشرين من ذي الحجة، و زعموا أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم و أبابكر اختفيا في الغار، و هذا من الجهل و الغلط البين، فان ايام الغار إنما كانت في آخر صفر أو أول شهر ربيع الاول [1] و استمروا علي ذلك مدة ثم كان مصير هذا العيد الي الاهمال و النسيان.
أما الشيعة فقد استمروا باقامة عيد الغدير و اقامة المآتم يوم عاشوراء فضاق بأعدائهم ذرعا ففي سنة 363 ه عمدوا الي مقابلة الشيعة و اركبوا امرأة و سموها عائشة، و تسمي بعضهم بطلحة و بعضهم بالزبير، و قالوا: نقاتل أصحاب علي فقتل بسبب ذلك من الفريقين خلق كثير. [2] .
و استمرت الفتن بين الطرفين بسبب اقامة هذه الشعائر، و بلغت مبلغا شديدا حتي التجأ خصوم الشيعة الي الاستعانة بالجند و السودان و ذلك في سنة 350 ه 961 م و كان الجنود يسألون من يجدونه في الطريق من خالك؟ فان لم يقل معاوية ضربوه.
و طاف أحد السودان المتهجمين بالطرقات و هو يصيح بين الناس: معاوية خال علي فتابعه العامة، و اصبحت هذه هي صيحة أهل السنه بمصر حينما يريدون قتال الشيعة. [3] .
و يحكي عن بعض الشيعة في تلك المحنة قيل له: معاوية خالك فقال: لا أدري أكانت أمي نصرانية. كل ذلك محاولة منهم لإرغام الشيعة علي ترك
[ صفحه 95]
إقامة هذه الشعائر، ولكنها مرت علي ذلك غير مبالية بتلك المقابلات الفاشلة. كما أنهم قابلوا يوم عاشورا بيوم مصرع مصعب بن الزبير، و أقاموا عليه النياحة و زاروا قبره يومئذ بمسكن و نظروه بالحسين عليه السلام لكونه صبر و قاتل حتي قتل، و لأن اباه ابن عمة رسول الله و حواريه، كما أن أباالحسين عليه السلام ابن عم النبي «ص» و فارس الاسلام فنعوذ بالله من الهوي و الفتن [4] .
و ناهيك ما جري في بغداد من حروب دامية مبعثها الجهل و التعصب التي يقف القلم عند وصفها، و أعظمها محنة وقعة الكرخ التي تجلت فيها نفسية قوم أشرب في قلوبهم بغض آل محمد و القضاء علي من يواليهم، فقد هجمت طوائف يبعثهم صلف الولاة و ميلهم للنزعات، حتي أحرقوا دور شيعة آل محمد «ص» و قتلوا الرجال و الأطفال فكانت عاقبة الدولة الي الدمار و الانهيار بعد تلك الحادثة بقليل، و ليس في وسعنا التعرض لذكر تلك الفجائع السود و لا نود نبش تلك الدفائن التي مرت في تلك العصور المظلمة، و نحن في عصر ما أحوجنا فيه الي الأخوة و الاتحاد لنقابل من يكيد الاسلام و يحاول القضاء علي تعاليمه و لا يروق له اتحاد المسلمين لأن في اتحادهم يكون القضاء علي المستبدين بأمور الامة، لوجود الوعي الشامل بوجوب تطبيق نظام الاسلام و من الله نسأل تحقيق ذلك.
پاورقي
[1] شذرات الذهب لابن العماد ج 3 ص 120.
[2] تاريخ ابن كثير ج 11 ص 225.
[3] الحضارة الاسلامية للاستاذ آدم متز 108.
[4] شذرات الذهب ج 3 ص 130.
بعض المؤلفين من تلامذته
و قد ألف تلامذته المختصون به كتبا في سائر العلوم و الفنون. منهم:
1 - أبان بن تغلب الربعي ابوسعيد الكوفي المتوفي سنة 141 ه. له كتاب (معاني القران) كتاب (القراءات) كتاب من الاصول علي مذهب الشيعة. [1] .
2 - علي بن يقطين المتوفي سنة 184 ه. له كتاب ما سئل عنه الامام الصادق من امور الملاحم. [2] .
3 - ابوحمزة ثابت بن أبي صفية الثمالي المتوفي سنة 150 ه. له كتاب في التفسير، و كان من تلامذة الباقر و الصادق. [3] .
[ صفحه 399]
4 - أبوبصير يحيي بن القاسم المتوفي سنة 150 ه و هو من تلامذة الباقر و الصادق عليه السلام له تفسير القرآن، و ذكره ابن النديم.
5 - علي بن حمزة: ابي الحسن الكوفي البطائني من تلامذة الامام الصادق. له كتاب جامع أبواب الفقه، ذكره النجاشي.
6 - اسماعيل بن أبي خالد محمد بن مهاجر له كتاب مبوب في القضاء، ذكره الشيخ الطوسي.
7 - المفضل بن عمر الكوفي. له كتاب التوحيد الذي أملاه عليه الامام الصادق عندما التقي المفضل بأحد الزنادقة و ناظره، و طلب من الامام ان يملي عليه بما يقوي به علي مناظرة الزنادقة، فأملي عليه الامام الصادق تلك الدروس القيمة التي تحتوي علي دلائل التوحيد، و محكم البراهين علي وجود الصانع الحكيم من بيان هيئة العالم، و تأليف اجزائه، و كيف خلق الانسان و تكوينه، و كيفية ولادته و تغذيته و غرائزه و طبائعه، و بيان الدماغ و عظمته، و ما فيه و في سائر الاعضاء من عجيب الصنع، و عظيم القدرة، و ذكر الفؤاد و النخاع، و الدم و الأوردة و الشرايين، و بيان قوي البدن من جاذبة و ماسكة و هاضمة و دافعة، و بيان تركيب بدنه و تنسيق اعضائه و انتصاب القامة و اعتدالها، و بيان الحواس و اعمالها و اسرارها و الوسائط التي بينها من ضياء و هواء، و ماهية الصوت و حقيقة الكلام، و المنطق و الكتابة و ما أعطي الانسان من علم، و الاشياء المخلوقة لمآرب الانسان، و ما يتوقف عليه نظام حياته، الي غير ذلك.
و قد شرحه الاستاذ الطبيب الماهر محمد الخليلي شرحا وافيا بالغرض، و طبقه علي العلوم الحديثة في مجلدين، و لا يزال مخطوطا نتمني له الظهور لعالم النشر.
8 - هشام بن الحكم المتوفي سنة 185 ه.
أبومحمد الشيباني الكوفي من تلامذة الامام الصادق و ابنه موسي الكاظم عليه السلام، له من الكتب: كتاب (الامام) كتاب (حدوث الاشياء). كتاب (الرد علي الزنادقة)، كتاب (الاكف)، و غيرها. و قد ذكر له ابن النديم خمسة و عشرين كتابا. [4] .
9 - محمد بن النعمان.
[ صفحه 400]
10 - أبوجعفر الأحول المعروف به (مؤمن الطاق) و تسميه خصومه (شيطان الطاق) من اصحاب أبي عبدالله الصادق، كان متكلما حاذقا، له من الكتب: كتاب (الامامة)، كتاب (المعرفة)، كتاب (الرد علي المعتزلة)، كتاب في أمر طلحة و الزبير. [5] .
و غير هؤلاء من تلامذة الامام الصادق الذين ألفوا في عصره سائر العلوم و الفنون، كما ستقف عليه في بحث تدوين الفقه و الحديث.
و نعود الي الحديث عن بعض رواة حديث الامام الصادق عليه السلام من كبار العلماء و حملة الحديث من رؤساء طوائف و أئمة مذاهب و غيرهم، مقتصرين علي ذوي الشهرة منهم و من خرج حديثه أصحاب الصحاح الستة، و قد سلكنا طريق الاختصار لضيق المجال.
پاورقي
[1] فهرست ابن النديم ص 308.
[2] فهرست ابن النديم ص 308.
[3] كشف الظنون ج 2 ص 444 و فهرست ابن النديم ص 50.
[4] الفهرست لابن النديم ص 250.
[5] الفهرست.
حمزة بن الطيار
و حمزة بن محمد الطيار كان من رجال الفقه و المتفوقين في علم الكلام و له مناظرات مع خصوم أهل البيت، كما دلت علي ذلك آثاره و وردت من أحاديث أهل البيت في مدحه. منها ما رواه أبان الأحمر عن الطيار قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام: بلغني أنك كرهت مناظرة الناس و كرهت الخصومة. فقال: أما كلام مثلك فلا يكره. من اذا طار أحسن أن يقع، و ان وقع أحسن أن يطير، فمن كان هكذا فلا نكره كلامه. الي غير ذلك من الأحاديث التي تركناها للاختصار. كما تركنا ذكر جماعة منهم داود بن فرقد، و حميد بن المثني العجلي، و داود الرقي، و زيد الشحام، و سدير الصيرفي، و عبدالرحمن البجلي، و داود بن يزيد الكوفي العطار، و داود بن كثير، و روح بن عبدالرحيم الكوفي، و عبدالله بن أبي يعفور الكوفي، و عبدالله بن شريك، و عبدالله بن مسكان، و العلاء بن رزين، و عمر بن حنظلة، و شعيب العقرقوفي و المعلا بن خنيس.
و كل هؤلاء قد أعددنا لهم ترجمة وافية، و لكن ضيق المجال حال بيننا و بين نشرها.
و مما يلزم التنبيه عليه: أن أكثر من دون في مناقب أئمة المذاهب قد تسبوا الي أئمتهم من المشايخ و التلاميذ ما لا يتصل بالواقع، و لا أصل لتلك النسبة، اذ التتبع ينفي ذلك، فمثلا نجد عدد تلاميذ أبي حنيفة من الكثرة بمكان، و لكن الواقع أن تلاميذه الذين سمعوا منه و حضروا عنده لا يتجاوز عددهم أكثر من ستة و ثلاثين.
أما المشايخ فانهم يخطئون كثيرا فيهم. و قد تقدم في الجزء الأول من هذا الكتاب تكذيب دعوي سماع أبي حنيفة من الصحابة بما لا حاجة الي اعادته، و هذا كثير عندهم في نسبة مشايخ أو تلاميذ للشخص بدون تثبت. فمثلا انهم يقولون: ان محمد بن الحسن بن فرقد الشيباني صاحب أبي حنيفة و مدون فقهه، قد سمع من عمرو بن دينار. و هذا غير صحيح لأن عمرو بن دينار قد توفي سنة 115 ه و كانت ولادة محمد بن الحسين سنة 129 ه فكيف يصح سماعه من عمرو بن دينار الذي توفي قبل ولادته بأربعة عشر عاما؟
و حذرا من وقوع هذا الاشتباه نؤكد: أن العدد الذي بيناه في تلامذة الامام الصادق عليه السلام هو أربعة آلاف أو يزيدون. هذا العدد لم يكن فيه شي ء
[ صفحه 65]
من الادعاء أو خروج عن حدود الواقع، و انما هو نتائج تتبع و تمحيص و تحمل مشقة و عناء. و نستطيع أن نقول: ان عددهم كان أكثر من هذا. و بهذه المناسبة أود أن أنبه علي شي ء له أثر في الموضوع و هو: أن الشيخ الخالصي ذكر في حديثه عن الامام الصادق عليه السلام كما جاء في سلسلة أشعة من حياة الصادق عليه السلام الحلقة الأولي ص 34، أن محمد بن الحسن الشيباني صاحب أبي حنيفة كان من جملة تلامذة الامام الصادق عليه السلام. و هذا شي ء ينفرد به الشيخ الخالصي! اذ التتبع لا يؤيد ذلك. و كما قلنا: اننا لم نثبت في عداد تلامذة الامام الصادق من لا تصح في حقه تلك النسبة، و لا نريد أن نلقي الأشياء جزافا، دون تثبت، فالتاريخ يحاسبنا علي ذلك. و الذي أعتقده أن الأمر اشتبه علي الشيخ، و ذلك أن عبدالله بن الحسن الشيباني، أخو محمد بن الحسن الشيباني، كان من تلامذة الامام الصادق عليه السلام و رواة حديثه.
[ صفحه 69]
انطباعات عمر بن عبيد
دخل عمر بن عبيد علي الامام الصادق، فطلب من الامام أن يعدد له الكبائر و قال: أحب أن أعرفها من كتاب الله، أو سنة رسوله؛ لأن الخلاف قد تعاظم بين المسلمين، في مسألة مرتكب الكبيرة، و احتدم النزاع في ذلك العصر، و عقدت المجالس للمناظرة فيها.
فقال له الامام: نعم يا عمر و فصلها له:
1- الشرك بالله «ان الله لا يغفر أن يشرك به» [1] .
2- عقوق الوالدين: لأن العاق جبار شقي «و برا بوالدتي و لم يجعلني جبارا شقيا» [2] .
3- قذف المحصنات «ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا و الآخرة و لهم عذاب عظيم» [3] .
4- أكل مال اليتيم «ان الذين يأكلون أموال اليتامي ظلما انما يأكلون في بطونهم نارا و سيصلون سعيرا» [4] .
5- الفرار من الزحف «و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال أو متحيزا الي فئة فقد باء بغضب من الله و مأواه جهنم و بئس المصير» [5] .
6- قتل النفس «و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا فيها و غضب الله عليه و لعنه و أعد له عذابا عظيما» [6] .
[ صفحه 340]
7- نقض العهد و قطيعة الرحم «الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما أمر الله به أن يوصل و يفسدون في الأرض أولئك هم الخاسرون» [7] .
و يستمر الامام عليه السلام في تعداد الكبائر بأوضح بيان، و يستشهد علي كل واحدة منها بآية من كتاب الله أو سنة من رسوله، حتي أتي علي آخرها، و عمر بن عبيد يصغي لبيانه، فلما انتهي الامام عليه السلام قال عمر بن عبيد:
هلك من سلبكم تراثكم و نازعكم في الفضل و العلم [8] .
و هذه الكلمة من عمر بن عبيد، و هو رئيس من رؤساء المعتزلة و عالم من علماء الأمة، قالها بعد أن عرف ما عند الناس حول هذه المشكلة، و هي فعل الكبير و قد ناظر و جادل و جاء للامام الصادق ليكون قوله الفصل و حكمه العدل، فهو يري أن الامام عليه السلام معدن العلم و الفضل، و من حاول أن يتقدم عليه في هذه المنزلة فهو هالك.
و خلاصة القول في هذه الأقوال أنها صدرت عن أناس لا يتهمون بالتحيز فان كلمة كل واحد منهم انما تنطبق علي الواقع، و ليس فيها ميل و لا تحيز.
فمالك بن أنس كان لا يعرف بموالاة أهل البيت، و لا بالدعاية لهم، و لم تكن نزعته نزعة شيعية فيتهم، بل كانت نزعته أقرب ما تكون الي النزعة الأموية، فانه يميل اليهم، فانطباعاته عن شخصية الامام بأنه من العلماء الزهاد الذين يخشون الله، و أنه لا يفتر عن طاعة الله، في سره و في علنه، كل ذلك صادر عن واقع لا تحيز فيه، و لا ميل، بل هو الحق الذي لا شبهة فيه و لا غبار عليه، و قد لازمه مدة من الزمن، و حضر مجالس درسه و وعظه، و رافقه في سفره للحج، فلم يجد فيه الا العالم الزاهد، الذي خالف هواه و عمل بما علم، و اتقي الله حق تقاته، فكان من الصادقين الذين يهتدي بهديهم و يقتدي بهم.
و كذلك أبوحنيفة و اعترافه بان الامام الصادق كان أعلم الناس و أفقههم، فهو قول صادر عن واقع بل عن خبرة و دراية، فهو لا يتهم في قوله، و هو بعيد عن أسباب الاتهام، لأنه لم يعرف بميله للتشيع.
و أما المنصور فناهيك به من عدو لدود، و خصم شديد، اذ يشهد بما تقدم فانما ذلك من باب:
[ صفحه 341]
و مناقب شهد العدو بفضلها
و الفضل ما شهدت به الأعداء
و كما أن هؤلاء لا يتهمون بتصريحهم عما يعتقدونه في نفوسهم عن شخصية الامام، كذلك لا يتهم عبدالله بن المبارك في مدح الامام الصادق و تصريحه عن اعتقاده فيه عندما استقبله في بعض الأيام فقال:
أنت يا جعفر فوق المدح
و المدح عناء
انما الاشرف أرض
و لهم أنت سماء
جاز حد المدح من
قد ولدته الأنبياء
و يقول أيضا:
الله أظهر دينه
و أعزه بمحمد
والله أكرم بالخلافة
جعفر بن محمد
و علي أي حال فان استيفاء هذا البحث بالبيان عن جميع ما يلم به من ذكر انطباعات العلماء و الأدباء عن شخصية الامام في عصره و بعد عصره أمر يطول شرحه، و قد أشرنا للبعض منه في الجزء الأول.
و للمزيد من الوقوف علي نواحي عظمته و السير علي أضواء تعاليمه، نود هنا ذكر فصول من حكمه و فكره الخوالد، التي أرسلها عبر الدهور معلما للأجيال، و هو يضع في كل منها حجر الأساس لأعظم الأسس التربوية التي يتجلي فيها روح الصلاح و حب الاصلاح.
[ صفحه 345]
پاورقي
[1] سورة النساء آية 116.
[2] سورة مريم آية 32.
[3] سورة النور آيد 23.
[4] سورة النساء آية 10.
[5] سورة الانفال آية 16.
[6] سورة النساء آية 93.
[7] سورة البقرة آية 27.
[8] كتاب الامام الصادق للأستاذ رمضان لاوند ص 22 - 20.
بيت الامام الصادق
من سنة 80 ه الي سنة 148 ه
بيته:
يتكلم المؤلف تحت هذا العنوان عن بيت الامام الصادق عليه السلام فيقول: كان البيت العلوي أكبر مصادر النور و العرفان بالمدينة المنورة، فانه منذ نكبة الاسلام بمقتل الشهيد و أبي الشهداء الحسين بن علي رضي الله عنهما انصرف آل البيت الي العلم النبوي يتدارسونه....
ثم يتحول الي الاشارة لجده زين العابدين و أبيه الباقر عليه السلام و قال: و كان يقصده - أي الامام الباقر عليه السلام - من أئمة الفقه و الحديث كثيرون؛ منهم سفيان الثوري، و سفيان بن عيينة محدث مكة، و منهم أبوحنيفة فقيه العراق، و كان يرشد كل من يجي ء اليه و يبين له الحق الذي لا عوج فيه. و لنذكر لك مناقشة جرت بينه و بين أبي حنيفة فقيه العراق، و كان أبوحنيفة قد اشتهر بكثرة القياس، حتي تناولته الألسن، و اليك بعض ما جري بينهما.
قال محمد الباقر: أنت الذي حولت دين جدي و أحاديثه الي القياس!!
قال أبوحنيفة: اجلس مكانك كما يحق لي، فان لك عندي حرمة كحرمة جدك صلي الله عليه و سلم في حياته علي أصحابه، فجلس ثم جثا أبوحنيفة بين يديه، ثم قال: اني سائلك عن ثلاث كلمات، فأجبني: الرجل أضعف أم المرأة؟
قال الباقر: المرأة أضعف.
قال أبوحنيفة: كم سهم المرأة في الميراث؟
قال الباقر: للرجل سهمان و للمرأة سهم.
قال أبوحنيفة: هذا علم جدك ولو حولت دين جدك لكان ينبغي في القياس أن يكون للرجل سهم، و للمرأة سهمان، لأن المرأة أضعف، ثم الصلاة أفضل أم الصوم؟
قال الباقر: الصلاة أفضل.
قال أبوحنيفة: هذا قول جدك، ولو حولت قول جدك لكان أن المرأة اذا طهرت أمرتها أن تقضي الصلاة و لا تقضي الصوم، ثم البول أنجس أم النطفة؟
قال الامام الصادق: البول أنجس.
قال الامام أبوحنيفة: لو كنت حولت دين جدك بالقياس لكنت أمرت أن يغتسل من البول، و يتوضأ من النطفة و لكن معاذ الله أن أحول دين جدك بالقياس.
[ صفحه 92]
فقام الامام الباقر و عانقه و قبل وجهه، و من هذا الخبر تتبين امامة الباقر للعلماء يحضرهم اليه و يحاسبهم علي ما يبلغه عنهم أو يبدر منهم، و كأنه الرئيس يحاكم مرؤوسيه ليجعلهم علي الجادة... انتهي.
حجة الحنابلة
المشهور عن أحمد بن حنبل: أن المسافر ان شاء صلي ركعتين و ان شاء أتم، و روي عنه أنه توقف و قال: أنا أحب العافية من هذه المسألة.
و استدلوا علي جواز الاتمام بالآية الكريمة و هي قوله تعالي: (فليس عليكم جناح أن تقصروا).
و كذلك استدلوا بما ورد عن عائشة أنها قالت: خرجت مع رسول الله في عمرة رمضان فأفطر و صمت، و قصر و أتممت، فقلت: يا رسول الله، بأبي أنت و أمي أفطرت و صمت، و أتممت و قصرت فقال أحسنت.
رواه أبوداود الطياسي في مسنده و قالوا: هذا صريح في الحكم و روي أيضا باسناد عن عطاء عن عائشة أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كان يتم في السفر و يقصر.
و كل هذا لا يصح الاحتجاج به: أما الآية فقد تقدم الجواب عنها في حجة الشافعية.
و أما ما ورد عن عائشة فأما الحديث الأول ففيه العلماء بن زهير و هو لا يحتج بحديثه لأنه كان يروي عن الثقات ما لا يشبه حديث الاثبات، فبطل الاحتجاج به مع أن فيه مخالفة صريحة من عائشة لفعل النبي صلي الله عليه و آله و سلم، و الواجب يقضي عليها اتباعه، فكيف يصح أن النبي كان يفطر و تصوم هي، و يقصر و تتم؟! هذا من جهة و من جهة أخري أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم لم يعتمر الا أربع عمر ليس منهن شي ء في شهر رمضان.
قال في البدر المنير: ان في متن هذا الحديث نكارة و هو كون عائشة خرجت معه صلي الله عليه و آله و سلم في عمرة رمضان، و المشهور أنه لم يعتمر الا أربع عمر ليس منهن شي ء في رمضان، بل كلهن في ذي القعدة الا التي مع حجته فكان احرامها في الصحيحين و غيرهما... الخ.
و أما الخبر الثاني: فهو كالأول لا يصلح للاستدلال لمعارضته لما في الصحاح و مخالفته لعمل النبي و الصحابة، و عمل أم المؤمنين عائشة و قد طعن فيه بطون توجب سقوطه زيادة سقوطه زيادة علي ما فيه من المخالفات. يقول ابن تيمية:
[ صفحه 344]
ان النبي صلي الله عليه و آله و سلم في جميع أسفاره كان يصلي الرباعية ركعتين، و لم ينقل عنه أحد أنه صلي الرباعية أربعا، بل و كذلك أصحابه معه، و الحديث الذي يروي عن عائشة أنها أتمت، و أفطرت، حديث ضعيف، بل قد ثبت عنها في الصحيح: أن الصلاة أول ما فرضت كانت ركعتين ركعتين، ثم زيد في صلاة الحضر و أقرت صلاة السفر.
و ثبت في الصحيح عن عمر بن الخطاب أنه قال: صلاة السفر ركعتان، و صلاة الجمعة ركعتان، و صلاة الأضحي و صلاة الفطر ركعتان تمام غير قصر علي لسان نبيكم صلي الله عليه و آله و سلم.
و أما قوله تعالي: (و اذا ضربتم في الأرض فليس عليكم جناح أن تقصروا من الصلاة ان خفتم أن يفتنكم الذين كفروا) فان نفي الجناح بيان الحكم و ازالة الشبهة، لا يمنع أن يكون القصر هو السنة كما قال تعالي: (ان الصفا و المروة من شعائر الله فمن حج البيت أو اعتمر فلا جناح عليه أن يطوف بهما) نفي الجناح لأجل الشبهة التي عرضت لهم من الطواف بينهما، لأجل ما كانوا عليه في الجاهلية من كراهية بعضهم للطواف بينهما، و الطواف بينهما مأمور به باتفاق المسلمين، و هو اما ركن و اما واجب، و اما سنة مؤكدة، و هو سبحانه ذكر الخوف في السفر لأن القصر يتناول قصر العدد، و قصر الأركان، فالخوف يبيح قصر الأركان، و السفر يبيح قصر العدد... الخ [1] .
پاورقي
[1] فتاوي ابن تيمية 1 ص 122.
محمد
محمد بن جعفر الصادق، و يلقب الديباج، و كان وجيها محبوبا عند الناس شجاعا كريما ورعا تقيا، و كان يصوم يوما و يفطر يوما، و كان يري الخروج بالسيف علي الظالمين، و بايعه أهل مكة سنة 200 ه.
قال ابن الأثير: كان يروي العلم عن أبيه، و كان الناس يكتبون عنه، و قال ابن خلدون: كان محمد بن جعفر عالما زاهدا.
و قال الشيخ المفيد: كان محمد بن جعفر سخيا شجاعا، و روي عن زوجته خديجة بنت عبدالله بن الحسين أنها قالت: ما خرج من عندنا محمد يوما قط،
[ صفحه 427]
فرجع حتي يكسوه. و كان يذبح كل يوم كبشا لأضيافه، و خرج علي المأمون في سنة تسعة و تسعين و مائة بمكة، و اتبعته الزيدية الجارودية، فخرج لقتاله عيسي الجلودي، و بعد قتال طويل تفرق جمع محمد، فأخذه المأمون، و لما وصل اليه أدني مجلسه منه و أكرمه و أحسن جائزته، و كان مقيما معه بخراسان، يركب اليه في موكب من بني عمه، و كان المأمون يحتمل منه ما لا يحتمله السلطان من رعيته.
و قد أنكر المأمون ركوبه اليه في جماعة من الطالبيين الذين خرجوا علي المأمون سنة مائتين فآمنهم، فخرج التوقيع اليهم: لا تركبوا مع محمد بن جعفر، و اركبوا مع عبدالله بن الحسين. فأبوا أن يركبوا و لزموا منازلهم، فخرج التوقيع: اركبوا مع من أحببتم. فكانوا يركبون مع محمد بن جعفر اذا ركب، و ينصرفون بانصرافه.
و أخبر محمد بن جعفر: أن غلمان ذي الرياستين قد ضربوا غلمانك علي حطب اشتروه. فخرج مؤتزرا ببردين و معه هراوة و هو يقول:
الموت خير لك من عيش بذل
و تبعه الناس حتي ضرب غلمان ذي الرياستين، و أخذ الحطب منهم. فرفع الخبر الي المأمون، فبعث الي ذي الرياستين فقال له: أئت محمد بن جعفر، فاعتذر اليه و حكمه في غلمانك. فخرج ذو الرياستين الي محمد بن جعفر. قال موسي بن سلمة: فكنت عند محمد بن جعفر جالسا حتي أتي، فقيل: هذا ذو الرياستين. فقال: لا يجلس الا علي الأرض، و تناول بساطا في البيت، فرمي به، و لم يبق في البيت الا وسادة، و جلس علي الأرض، فاعتذر اليه و حكمه في غلمانه.
و توفي محمد بن جعفر سنة 203 ه، فركب المأمون ليشهد جنازته، و قد خرجوا به، فلما نظر الي السرير نزل فترجل و مشي حتي دخل بين العمودين، فلم يزل بينهما حتي وضع، فتقدم و صلي عليه، ثم حمله حتي بلغ به القبر، ثم دخل قبره، فلم يزل فيه حتي بني قبره، ثم خرج فقام علي القبر حتي دفن، فقيل له: لو ركبت؟ فقال: هذه رحم قطعت منذ ثمانين سنة، فأحببت أن أصلها [1] و مات محمد بن جعفر عن عمر ينيف علي السبعين كما ذكره الذهبي في الميزان، و قبره بجرجان [2] و ما ذكره
[ صفحه 428]
بعضهم من أنه مات و له تسع و أربعون سنة فهو غلط، و الصحيح ما ذكرناه، لأن وفاة الامام الصادق كانت سنة 148 ه.
و ذكر الشيخ المفيد: أن اسماعيل بن محمد بن جعفر قال: قلت لأخي و هو لجنبي و المأمون قائم علي القبر: لو كلمناه في دين الشيخ، فلا نجده أقرب منه في وقته هذا. فابتدأنا المأمون فقال: كم ترك أبوجعفر من الدين؟ فقلت له: خمسة و عشرين ألف دينار. فقال: قد قضي الله عنه دينه. الي من وصي؟ قلنا: الي ابن يقال له يحيي بالمدينة. فقال: ليس هو بالمدينة، و هو بمصر، و قد علمنا بكونه فيها، ولكن كرهنا أن نعلمه بخروجه من المدينة لئلا يسوءه ذلك لعلمه بكراهتنا لخروجه عنها [3] .
و أعقب محمد بن الامام الصادق عليه السلام: علي و القاسم و الحسين، و عقب القاسم من ولده: يحيي و علي و عبدالله. و القاسم يعرف بالطيب، و ابنه يحيي يعرف بيحيي الشبيه.
قال السخاوي: هو يحيي بن القاسم الطيب بن محمد المأمون بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين بن علي بن أبي طالب رضي الله عنهم، قيل كان شبيها برسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و كان له خاتم بين كتفيه كخاتم النبوة، و كان الناس اذا شاهدوه أكثروا من الصلاة علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.
و كان ابن طولون أقدمه من الحجاز، و لما سمع أهل مصر بقدومه، خرجوا الي ظاهر مصر يتلقونه، و كان يوم قدومه يوما مشهودا. و بالقرافة بمصر قبر أبي عبدالله محمد بن القاسم بن محمد بن جعفر الصادق صلي الله عليه و آله و سلم. و دفن يحيي بمصر، و قبره مشهور يعرف بمشهد يحيي الشبيه. و دفن معه أخوه عبدالله بن القاسم الطيب. و قبره في وسط القبة، و عند وسطه لوح رخام فيه نسبه، و كانت وفاته يوم الاثنين 13 من شهر رمضان سنة 261 ه.
و كان عبدالله كأخيه في العبادة و الخير و العفة و الصلاح، و هم بيت عظيم معروفون باجابة الدعاء [4] و في نفس التربة دفنت أم عبدالله زوجة القاسم الطيب.
و في مصر أيضا: الحسن بن يحيي الشبيه بن القاسم الطيب، و عليه رخامة
[ صفحه 429]
مكتوب فيها اسمه و اسم آبائه الطاهرين. و في القرافة مشهد يعرف بمشهد السيدة العيناء، و هي السيدة كلثم أو أم كلثوم بنت محمد بن جعفر الصادق عليه السلام و قبرها معروف باجابة الدعاء.
و في القرافة أيضا مشهد يعرف بمشهد الحسن و المحسن، و هما أولاد القاسم الطيب بن محمد بن جعفر [5] .
و ذكر أبونصر البخاري: أن جميع بني محمد بن جعفر لصلبه سبعة: علي و اسماعيل من أم ولد، و القاسم أمه أم الحسن بنت حمزة بن القاسم بن الحسن بن زيد..
و يحيي و جعفر أمهما خديجة بنت عبيدالله. و موسي و عبدالله من أم ولد.
پاورقي
[1] الارشاد للمفيد 169. و صحاح الأخبار لسراج الدين ص 54.
[2] 3 / 35.
[3] الارشاد ص 269.
[4] انظر تحفة الأحباب و بغية الطلاب للسخاوي.
[5] نفس المصدر.
التدوين
يروي «الصدوق» في الأماني: أن رسول الله صلي الله عليه و آله قال: «المؤمن من اذا مات ترك ورقة واحدة عليها علم، تكون تلك الورقة يوم الاقيامة سترا بينه و بين النار» [1] .
[ صفحه 242]
و في حياة النبي أو حياة علي، اقتدت بعلي شيعته في التدوين، أو قل: هديت لتنفيذ أمر الرسول، يقول ابن شهرآشوب:
«أول من صنف في الاسلام علي بن أبي طالب، ثم سلمان الفارسي، ثم أبوذر» [2] و الاثنان شيعة علي.
و السيوطي يروي: أن عليا و الحسن بن علي ممن أباحوا كتابة العلم بين الصحابة و فعلوها [3] .
و ألف أبورافع - مولي الرسول، و صاحب بيت مال علي باكوفة - كتاب السنن و الأحكام و القضايا [4] يقول موسي [5] بن عبدالله بن الحسن: سأل أبي رجل عن التشهد، فقال أبي: هات كتاب أبي رافع، فأخرجه فأملاه علينا [6] .
أما علي بن أبي رافع فكتب كتابا في فنون الفقه علي مذهب أهل البيت - أي آراء علي بن أبي طالب - و كانوا يعظمون شأن هذا الكتاب، و يحملون شيعتهم عليه [7] .
و من الشيعة: زيد الجهضمي، حارب مع علي، و ألف كتابا يحوي خطبه.
و منهم : ربيعة بن سميع، له كتاب في زكاة النعم [8] .
[ صفحه 243]
و منهم: عبدالله بن الحر الفارسي، له لمعة في الحديث، جمعها في عهد رسول الله [9] .
و منهم: الأصبغ بن نباته [10] صاحب علي، روي عنه عهده [11] الي الأشتر النخعي [12] ، و وصيته الي ابنه محمد بن الحنفية [13] .
و منهم: سليم بن قيس الهلالي [14] صاحب أميرالمؤمنين، له كتاب في الامامة، و له مكانة عليا في المذاهب من حيث الأصول [15] .
[ صفحه 244]
و ذات يوم كان الحكم بن عيينة [16] عند الباقر يسأله فقال: «يا بني، قم فأحضر كتاب علي، فأحضر كتابا مدرجا عظيما ففتحه، و جعل ينظر حتي أخرج المسألة، و قال: «هذا خط علي، و املاء رسول الله» و أقبل علي الحكم و قال: «اذهب أنت و سلمة و المقداد حيث شئتم يمينا و شمالا، فو الله لا تجدون العلم أوثق منه عند قوم كان ينزل عليهم جبريل» [17] .
و من قبل الامام الباقر وجدت عند الامام زين العابدين الصحيفة المسماة الصحيفة الكاملة [18] و عن زين العابدين آلت الي الشيعة رسائل عدة، منها: رسالة الحقوق [19] ، و رسالة [20] الي ابن شهاب الزهري [21] .
[ صفحه 245]
و كذلك ألف عمرو بن أبي المقدام [22] جامعا في الفقه، يرويه عن الامام زين العابدين [23] .
فلما صارت الامامة للصادق حض علي تدوين العلم أيا كان موضوعه [24] ، دينيا أو دنيويا، فقه عبادات أو معاملات أو علوما تطبيقية، و كان يقول: «القلب يتكل علي الكتابة» [25] .
و كان يملي علي تلاميذه، و يجيئهم بالدواة و القرطاس، و يقول: «اكتبوا فانكم لا تحفظون حتي تكتبوا» [26] .
و يلتمس سفيان الثوري اليه أن يحدثه بحديث خطبة الرسول بمسجد الخيف، و يرجوه ليأمر له بقرطاس و دواة ليثبته، فيأمر له، ثم يمليه: «بسم الله الرحمن الرحيم، خطبة رسول الله في مسجد الخيف، نضر الله عبدا سمع مقالتي فوعاها، و بلغها من لم تبلغه: يا أيها الناس، ليبلغ الشاهد منكم الغائب، فرب حامل فقه ليس بفقيه، و رب حامل فقه الي من هو أفقه منه» [27] .
[ صفحه 246]
و كتب عبدالله الحلبي [28] كتابا عرضه علي الصادق، فصححه و استحسنه، و سنري حفيده الامام العسكري يعرض عليه يونس بن عبدالرحمان [29] كتاب «يوم و ليلة» [30] فيصححه و يأمر بالعمل به.
و لما غاب «المهدي» في النصف الثاني من القرن الثالث، أحوجت «الغيبة» الي الرجوع للمدونات التي تزخر بها خزائن الشيعة، اذ لم يكن لديهم امام ظاهر يسألونه، و كثرت الكتابة عندهم في القرن الرابع.
كان أول المستفيدين بالتدوين الباكر أولئك الذين يلوذون بالائمة من أهل البيت، فيتعلمون شفاها أو تحريرا، أي من فم لفم أو بالكتابة . فما تناقلته كتب الشيعة من الحديث
[ صفحه 247]
هو التراث النبوي في صميمه، بلغ الشيعة في يسر طوع لعلمهم الازدهار، في حين لم يجمع أهل السنة هذا التراث الا بعد أن انكب عليه علماؤهم قرنا و نصف قرن حتي حصلوا ما دونوه في المدونات الأولي، ثم ظلوا قرونا أخري يجوبون الفيافي و القفار في كل الأمصار، فتطابقت السنة - في مجموعها - عند هؤلاء و أولاء، الا أمورا لا تتصل بأصل الدين، و خلافات في الفروع ليست بدعا في الأمة.
و ربما كان اختلاف مذاهب أهل السنة فيما بينهم و بين أنفسهم أكثرا ظهورا في بعض المسائل من خلافهم فيها مع فقهاء الشيعة.
و اذا لا حظنا أن من الرواة من قيل: انه روي عشرات الآلاف من الحديث عن الامام [31] ، تجلت كفاية التراث الموثوق به عند الشيعة لحاجات الأمة.
و اذا لا حظنا توثيق الشافعي و مالك و أبي حنيفة و يحيي بن معين و أبي حاتم و الذهبي للامام الصادق [32] - و هم واضعوا شروط المحدثين، و قواعد قبول الرواية و صحة السند - فمن الحق التقرير بأن حسبنا أن نقتصر علي التفتيش عن رواة السنة عن الامام الصادق.
و الشيعة يكفيهم أن يصلوا بالحديث الي الامام، لا يطلبون اسنادا قبل الامام جعفر، بل لا
[ صفحه 248]
يطلبون اسنادا قبل الائمة عموما؛ لأن الامام بين أن يكون يروي عن الامام الذي أوصي له، و بين أن يكون قرأ الحديث في كتب آبائه، الي ذلك فان ما يقوله سنة عندهم، فهو ممحص من كل وجه، فليست روايته للحديث مجرد شهادة به، بل هي اعلان لصحته.
و اذ كان ما رواه الصادق، رواية الباقر، و رواية السجاد عن الحسين عن الحسن، أو عن علي عن النبي [33] ، فهذا يصحح الحديث علي كل منهج، فالثلاثة الأخيرون من الصحابة المقدمين، يروون عن صاحب الرسالة، اذ يروي الحسن و الحسين عن علي عنه.
و لا مرية كان منهج علي و من تابعه في التدوين خيرا كبيرا للمسلمين، منع المساوئ المنسوبة الي بعض الروايات، و أقفل الباب دون افتراء الزنادقة والوضاعين، فالسبق في التدوين فضيلة الشيعة، و لما أجمع العلماء بعد زمان طويل علي الالتجاء اليه كانوا يسلمون بهذه الفضيلة - بالاجماع - لعلي و بنيه. و السنة شارحة للكتاب العزيز، و هو مكتوب باملاء صاحب الرسالة. فهي كمثله حقيقة بالكتابة.
انما كان المحدثون من أهل السنة في القرون الأولي مضطرين لسماع لفظ الحديث من الأشياخ أو عرضه عليهم، لأن السنن لم تكن مدونة [34] ، فكانت الرحلة الي أقطار العالم لتلقي
[ صفحه 249]
الحديث علي العلماء وسيلتهم الأكيدة، و لم يغير ذلك النظر انتشار التدوين في نهاية القرن الثاني و منتصف الثالث، و كثرة الحديث المدون في المسانيد و المجاميع و الصحاح التي ألفت بعد تلك الفترة، و منها: مسند أحمد بن حنبل (241) حوي ثلاثين ألفا دون المكرر، اختارها من ثلاثة أرباع مليون، جمعها من أفواه العلماء من أقصي الأرض و أدناها، و حدث بها تلاميذه لينقلوها الي الأجيال التالية.
و كان في أواخر أيامه يستوثق لنفسه، فيروي للناس الحديث و يطلب المسند يقرأ فيه.
ثم جاءت أجيال تأخذ الحديث من الصحف الموثوق بصحة صدورها من صاحبها دون أن يرتحل اليه، و هذا ما أطلقوا عليه الوجادة [35] - (لفظ مولد من «وجد» غير مسموع من العرب) يقولون: وجدنا بخط فلان. و في القرن الرابع اعتبر ابن يونس الصفدي [36] (347) اماما حافظا للحديث و ان لم يرحل.
قلنا في كتابنا «أحمد بن حنبل امام أهل السنة»: [37] و البعض من المحدثين لم يكونوا
[ صفحه 250]
يروون عن الامام جعفر الصادق؛ لأنه يحدث بما قرأه في الكتب...، سئل أبوبكر بن عياش، و هو من أول أشياخ أحمد: لماذا لم تسمع من جعفر و قد أدركته؟ قال: سألناه عما يحدث من الأحاديث، أشي ء سمعته؟ قال: «لا، لكنها رواية رويناها عن آبائنا» [38] ، و عقبنا ذلك بقولنا: والشافعي [39] و يحيي بن معين [40] متفقان علي توثيقه [41] ، و هو شيخ مالك. و ليس بعد هؤلاء أدلة علي جواز طريقة الامام جعفر مع علمه الضخم في كل باب.
و في كتابنا «الامام الشافعي» [42] أجملنا الكلام عن موضع الامام من الاسلام كله في كلمات: «الامام جعفر... يمثل صميم الاسلام.. يجتمع في نسبه النبي عليه الصلاة و السلام و أبوبكر و علي، و هو امام في الدين و الفقه، و بحر في العلوم الطبيعية.»
و هذا البحر، و القطعة من الاسلام و المسلمين الثلاثة الأولين - بل الأربعة الأولين و فيهم أم المؤمنين خديجة - امام يهتدي بهديه و اجتهاده أئمة أهل السنة كافة. أما الشيعة الامامية فقول الامام المعصوم يجري عندهم مجري قول النبي من كونه حجة علي العباد، و لقد توسع علماؤهم في اصطلاح السنة الي ما يشمل «قول كل واحد من المعصومين و فعله و تقريره» [43] .
[ صفحه 251]
فالائمة المعصومون ليسوا بهذه المثابة من قبيل رواة السنن، بل هم منصوبون من الله تعالي، علي لسان النبي، لتبليغ الأحكام عن طريق الالهام، كالنبي بطريق الوحي اليه و هو خاص به، أو عن طريق التلقي من المعصوم الذي يسبق.
أما فعل المعصوم فدليل علي الاباحة، و أما تركه فدليل علي عدم الوجوب [44] .
و تآليف الامام الصادق كثيرة، منها: رسالة في شرائع الدين، و وصاياه للامام الكاظم و رسالة في الغنائم و وجوب الخمس [45] ، و توحيد المفضل [46] ، و كتاب الاهليلجة [47] ، و كتاب مصباح الشريعة، و كتاب مفتاح الحقيقة، و رسالة الي أصحابه [48] ، و رسالة الي أصحاب الرأي و القياس، و رسالة لمحمد بن النعمان [49] ، و أخري لعبدالله بن جندب [50] و رسالة في وجوه المعايش
[ صفحه 252]
للعباد [51] و وجوه اخراج الأموال [52] ، و رسالة في احتجاجه علي الصوفية فيما ينهون عنه من طلب الرزق [53] ، و رسالة حكم قصيرة [54] .
و الرسالتان الأخيرتان عملان أساسيان في الاقتصاد و الاجتماع، يدلان علي منهاج الامام في صلاح الدنيا بالعمل و العبادة معا.
و ثمة الرسائل العلمية [55] المقترنة بجابر بن حيان [56] .
أما كتاب الجفر [57] المنسوب الي الامام الصادق، فيقول عنه ابن خلدون ((732-806)(1332
[ صفحه 253]
- 1406): «و اعلم أن كتاب الجفر كان أصله أن هارون ابن سعيد البجلي [58] - و هو رأس الزيدية - كان له كتاب يرويه عن جعفر الصادق، و فيه علم ما سيقع لأهل البيت علي العموم، و لبعض الأشخاص منهم علي الخصوص. وقع ذلك لجعفر ونظائره من رجالاتهم علي طريق الكرامة و الكشف الذي يقع لمثلهم، و كان مكتوبا عند جعفر في جلد ثور صغير، فرواه عنه هارون البجلي و كتبه و سماه الجفر باسم الجلد الذي كتب عليه، لأن الجفر في اللغة هو الصغير، و صار هذا الاسم علما علي الكتاب عندهم، و كان فيه تفسير القرآن، و ما في باطنه من غرائب المعاني مروية عن جعفر الصادق، و هذا الكتاب لم تتصل روايته، و لا عرف عينه، و انما يظهر منه شواذ من الكلمات لا يصحبها دليل، ولو صح السند الي جعفر الصادق لكان نعم المستند من نفسه أو من رجال قومه، فهم أهل الكرامات، و قد صح عنه أنه كان يحذر بعض قرابته بوقائع تكون لهم، فتصبح كمال يقول» [59] .
و الروايات متضافرة علي أن «الجفر» غير «الجامعة» [60] ، و البعض يقول: ان الجفر من مؤلفات علي أملاه عليه النبي [61] .
و هو جفران [62] الأبيض و هو وعاء [63] من أدم فيه علوم الأنبياء و الوصيين و الذين مضوا من
[ صفحه 254]
علماء بني اسرائيل، والأحمر [64] فيه علم الحوادث والحروب.
كان تلاميذ الصادق مدونين كبارا، فلقد عاشوا في عصر نهضة علمية كبري أعجب بها العالم، تبارت فيها يراعات المدونين، و دارت عجلات التدوين كهيئة مادارت عجلات الطباعة عند ظهور المطبعة، بدأها عمر بن عبد العزيز علي رأس القرن اذ أمر بتدوين السنة، و تابعها علماء الأمة من أهل السنة.
و من بعد وفاة الصادق في عام 148 دون أربعة آلاف من التلاميذ في كل علومه، و من جملتها ما يسمي «الأصول الأربعمائة»، و هي أربعمائة مصنف لأربعمائة مصنف من فتاوي الصادق، و عليها مدار العلم و العمل من بعده، و خير ما جمع منها كتب أربعة هي مرجع الامامية في أصولهم و فروعهم الي اليوم، و هي: «الكافي» و «من لا يحضره الفقيه» و «التهذيب» و «الاستبصار» [65] .
[ صفحه 255]
- «و الكافي» [66] للكليني، أبي جعفر محمد بن يعقوب الكليني (329)، أعظمها و أقومها، و أحسنها و أتقنها، فيه (16190) حديثا ألفه الكليني في عشرين سنة.
- و أما كتاب «من لا يحضره الفقيه» [67] فوضعه ابن بابويه القمي، محمد بن علي بن موسي بن بابويه القمي [68] الملقب بالصدوق (دخل بغداد سنة 350، و مات بالري سنة 381)، و فيه (5963) حديثا، و هذا الكتاب أهم مؤلفاته، مع أنه ألف ثلاثمائة كتاب.
- و أما «التهذيب» [69] و «الاستبصار» [70] فوضعهما بعد نحو قرن محمد بن الحسن بن علي
[ صفحه 256]
الطوسي (460) الملقب ب «شيخ الطائفة». و كان فقيها في مذهبي الشيعة و أهل السنة. و في التهذيب (13590) حديثا، و في الاستبصار (5511) حديثا.
دخل الطوسي [71] بغداد سنة 408 و استقر بها في أيام الشيخ المفيد [72] محمد بن النعمان (336 - 411) صاحب «شرح عقائد الصدوق» و «أوائل المقالات». و نحو مائتي مؤلف.
و تلمذ الطوسي بعد موت الشيخ المفيد للشريف المرتضي [73] ، فنجب في مدرسة الشرف، و في «دار العلم» [74] التي أنشأها، و كان يجري عليه اثني عشر دينارا في الشهر طوال ملازمته له حتي وفاة المرتضي، و انتفع بكتب المرتضي و الكتب التي حوتها مكتبته، فألف في كل
[ صفحه 257]
علوم الاسلام، و اجتهد الاجتهاد المطلق، فكان حجة في فقه الشيعة و السنة.
و من أجل آثاره: تدريسه في مجالسه، و أماليه بالنجف الأشرف في جوار مشهد أميرالمؤمنين علي. و بهذا افتتح عصر العلم النجف الأشرف، فصار صنوا للأزهر الأغر - الذي أقامته دولة من دول الشيعة - و المعهدان هما اللذان حفظا علوم الاسلام.
فالطوسي، و الشريفان: الرضي و المرتضي، و الشيخان: المفيد و الصدوق [75] ، و الكليني [76] ، قد وصلوا ما انقطع من التأليف منذ عصر الامام الاصادق حتي منتصف القرن الخامس، ليستمر التيار في التدفق.
و الشريفان في مدرسة جدهما صنوان، أبوهما أبوأحمد الموسوي [77] (نسبة الي جده الامام موسي الكاظم). و فيه قول ابن أبي الحديد شارح نهج البلاغة للشريف الرضي: كان أبوه: أبوأحمد، جليل القدر، عظيم المنزلة في دولة بني العباس و بني بويه، و لقب بالطاهر ذي المناقب، و لقبه أبونصر بن بويه [78] بالطاهر الأوحد، ولي نقابة الطالبيين عدة دفعات، كما ولي النظر في المظالم، و حج بالناس مرارا علي الموسم.
عاش أبوأحمد طوال القرن الرابع (304 - 400) و كان يستخلف علي الحج ولديه: الرضي و المرتضي.
[ صفحه 258]
والشريف الرضي [79] (358-406) هو شاعر العربية الشهير، و جامع «نهج البلاغة» الأشهر، من خطب أميرالمؤمنين علي، تولي نقابة الطالبيين في حياة أبيه و من بعده، و تولي النيابة عن الخليفة العباسي. فهذه ولاية ينفرد بها في التاريخ، تجمع بين نقابة الطالبيين و بين نيابة الخلافة السنية.
و للشريف الرضي تآليف عظيمة في تفسير القرآن منها: (1) تلخيص البيان في معجزات القرآن (2) حقائق التأويل و متشابه التنزيل (3) معاني القرآن، كذلك له (4) مجازات الآثار النبوية (5) خصائص الأئمة.
أما الشريف المرتضي (436) فيقول عنه الثعالبي [80] في «يتيمة الدهر» [81] - و هما متعاصران -: «انتهت الرئاسة اليوم ببغداد الي المرتضي في المجد و الشرف و العلم و الأدب و الفضل و الكرم، وله شعر نهاية في الحسن، و مؤلفاته كثيرة، منها: أمالي المرتضي، الشافي، تنزيه الأنبياء، المسائل الموصلية الأولة، مسائل أهل الموصل الثانية، مسائل أهل الموصل الثالثة، المسائل الديلمية، المسائل الطرابلسية الأخيرة، المسائل الحلبية الأولة، المسائل الجرجانية، المسائل الصيداوية، و تآليف أخري كبيرة في الفقه و القياس و رفضه. و قد شرح تلميذه الطوسي أكثر من مؤلف له».
و من أعظم آثاره انشاء «دار العلم» ببغداد، و رصده الأموال عليها، و اجراؤه العطاء علي التلاميذ و اطعامهم و اسكانهم، و كان يتبع «دار العلم» هذه مكتبته التي تحوي أكثر من ثمانين ألف مجلد. و حسبه أن يكون الطوسي من تلاميذه.
[ صفحه 259]
و في آثار هذا السلف العظيم تتابع ركب العلماء و المؤلفين الفحول يخلدون فقه الاسلام.
پاورقي
[1] أمالي الشيخ الصدوق: ص 40 و ص 24 و ذكره أيضا: ايضاح الفوائد لا بن العلامة: ج 1 ص 2، مستدرك سفينة البحار: ج 10 ص 285، عدة الداعي لابن فهد: ص 68، روضة الواعظين للفتال النيسابوري: ص 8، درر الأخبار: ص 42، بحارالأنوار: ج 1 ص 198 و ج 2 ص 144، و وسائل الشيعه: ج 18 ص 68.
[2] معالم العلماء لابن شهر آشوب: ص 2، و راجع تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام: ص 280 و ص 281.
[3] أعيان الشيعة: ج 1 ص 274، المراجعات: ص 412، تهذيب المقال للسيد الأبطحي: ج 1 ص 158، الذريعة لآقا بزرك الطهراني: ج 7 ص 197.
[4] تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام: ص 280، رجال النجاشي: ص 4، المراجعات: ص 412، ايضاح الاشتباه للحلي: ص 80، الشيعة في أحاديث الفريقين: ص 163.
[5] موسي بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي أبي طالب عليه السلام المدني، من أصحاب الامام الصادق عليه السلام، له رسالة المأمون، و للمأمون جوابها. (طرائق المقال للبروجردي: ج 1 ص 322) قال عنه السيد الخوئي: لم يظهر كون الرجل من الامامية الاثني عشرية، و لم نر وقوعه في سند رواية، و ما ورد في الروايات من ذكر عبدالله بن موسي يحتمل أن يكون غيره. و كيف كان فالرجل غير ثابت الوثاقة و لم يذكر له كتاب. (رجال الخوئي: ج 11 ص 377) و قال أبوالفرج: يكني أبا الحسن، و أمه هند بنت أبي عبيدة، ولدته و لها ستون سنة. (مقاتل الطالبيين: ص 259).
[6] معجم رجال الحديث للسيد الخوئي: ج 1 ص 162، رجال النجاشي: ص 7، المراجعات لشرف الدين: ص 413، تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام: ص 298.
[7] علي بن أبي رافع مولي رسول الله صلي الله عليه و سلم، كان من فقهاء الشيعة و خواص أميرالمؤمنين عليه السلام، قال النجاشي: و هو تابعي من خيار الشيعة، كانت له صحبة مع أميرالمؤمنين، و كان كاتبا له، و حفظ كثيرا، و جمع كتابا في فنون الفقه؛ كالوضوء، والصلاة، و سائر الأبواب، و كانوا يعظمون هذا الكتاب. (رجال النجاشي ص 5).
[8] وسائل الشيعة: ج 9 ص 111 و ج 1 ص 9، رجال النجاشي: ص 6، تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام: 282، أعيان الشيعة: ج 1 ص 122، ايضاح الاشتباه للعلامة الحلي: ص 184.
[9] رجال النجاشي: ص 6، المراجعات لشرف الدين: ص 413.
[10] الأصبغ بن نباتة المجاشعي، عظيم المجد و الجلالة، و هو من فرسان العراق، و من خواص أصحاب أمير المؤمنين عليه السلام، كان رحمه الله شيخا ناسكا عابدا، و كان من ذخائر أميرالمؤمنين، و هو في عداد شرطة الخميس الذي المؤمنين عليه السلام، كان رحمه الله شيخا ناسكا عابدا، و كان من ذخائر أميرالمؤمنين، و هو في عداد شرطة الخميس الذي انعقد بينهم و بين الامام شرط المجاهدة حتي الممات، و هو شرط لهم الجنة. (منتهي الآمال: ج 1 ص 373).
[11] عهد مالك: هو أطول عهد كتبه الامام علي عليه السلام، و يشتمل علي لطائف و محاسن و حكم جمة بحيث يكون دستورا و قانونا لكل الأمراء و السلاطين طول الدهر، و فيه قوانين في الخراج و الزكاة، و لا يبقي ظلم و جور اذا عمل بمضمونه. و هذا العهد معروف، و قد شرح و ترجم مرارا. (منتهي الآمال: ج 1 ص 404.
[12] هو مالك بن الحارث الأشتر النخعي، سيف الله المسلول علي أعدائه، جليل القدر، عظيم المنزلة، يكفيه شرفا قول الامام علي عليه السلام في حقه: «رحم الله مالكا، فلقد كان لي كما كنت لرسول الله» و أرسله الامام عليه السلام الي مصر واليا عليا، و كتب لأهل مصر رسالة هي المعروفة بالعهد.
فلما وصل الخبر الي معاوية كتب الي (زارع عريش) أن يسمه و يقتله، و في المقابل يعفيه معاوية من الخراج و الضرائب عشرين سنة! فلما وصل الأشتر الي عريش، سمه بالعسل فقتله، فلما وصل خبر مقتله الي معاوية فرح فرحا شديدا، و قال مقولته المشهورة «ألا و ان لله جنودا من عسل».
و لما وصل الأمر الي الامام علي قال فيه: «اللهم اني أحتسبه عندك، فان موته من مصائب الدهر، فانها من أعظم المصيبات». و قال: «لله در مالك، و ما مالك! أما والله ليهدن موتك عالما و ليفرحن عالما، علي مثل مالك فلتبك البواكي! و هل مرجو كمالك؟ و هل موجود كمالك؟ و هل قامت النساء علي مثل مالك؟» (شرح النهج: ج 6 ص 77، اختيار معرفة الرجال: ج 1 ص 283، الاختصاص: ص 81، منتهي الآمال: ج 1ص 404 - 405).
[13] راجع: رجال النجاشي: ص 6، المراجعات: ص 413.
[14] سليم بن قيس الهلالي العامري الكوفي، من أوائل المصنفين في الاسلام، كان من أصحاب الامام علي عليه السلام، و عاش في الكوفة الي أن دخل الحجاج الثقفي العراق وسأل عنه، فهرب الي النوبندجان (من بلاد فارس) و لجأ الي دار أبان بن أبي عياش فيروز، فآواه أبان فمات عنده نحو (85 ه).
له كتاب «السقيفة» طبع باسم كتاب سليم بن قيس، و هو من الأصول التي ترجع اليها الشيعة و تعول عليها، قال جعفر الصادق عليه السلام: «من لم يكن عنده كتاب سليم بن قيس فليس عنده من أمرنا شي ء، و هو أبجد الشيعة». (الأعلام: ج 3 ص 119).
[15] تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام: ص 282، المراجعات: ص 413.
[16] الحكم بن عيينة أو عتيبة، هو أبومحمد الكندي الكوفي، توفي سنة 115 ه. عده الشيخ من أصحاب الباقر و الصادق عليهماالسلام، و هو زيدي بتري، ورد في الكشي روايات كثيرة في ذمه، و قيل: كان أستاذ زرارة من قبل، و انقطع زرارة عنه واتصل بأبي جعفر. (اختيار معرفة الرجال: ج 1 ص 353، معجم رجال الحديث: ج 7 ص 183).
[17] رجال النجاشي: ص 360، الذريعة: ج 2 ص 306، وسائل الشيعة: ج 1 ص 62.
[18] قال عنها السيد الأبطحي: «لا نبتعد عن الحقيقة اذا قلنا انها كتاب لفظه دون كلام البارئ، و فوق ما يفوه به المخلوق؛ لما بلغه من قمة في بلاغة تعبيره، و عذب بيانه، وروعة تبيينه...، و كيف لا يكون هكذا وسدته أنوار الوحي و النبوة، و لحمته أشعة علوم الامامة...، ألم ينصف من قال: ان صحيفته عليه السلام زبور آل محمد، و أنجيل أهل البيت؟ و هل ينفخ الا في رماد من رام محاكاتها؟... فهذا بعض بلغاء البصرة و قد ذكرت عنده الصحيفة الكاملة، فقال: خذوا عني حتي أملي عليكم مثلها! فأخذ القلم، و أطرق رأسه فما رفعه حتي مات!
و لعظم مكانتها فقد تهافت العلماء في مختلف الأعصار علي شرحها و ترجمتها، و كتبوا عليها الحواشي و التعاليق، و عملوا لها الفهارس. (الصحيفة السجادية للأبطحي: ص 11).
[19] و هي رسالة نقلها عن الامام زين العابدين أبوحمزة الثمالي الكوفي، المتوفي سنة (150 ه) يقول عنها المصنف: «يتصدي فيها بالشرح الشامل و التفصيل الطويل لسلوك الجماعات و الأفراد، و ما يجب لها شرحا و تفصيلا تقتضيه حالة الناس و ظروف الزمان...، و استقصاء السجاد فيها للأحكام مظهر لتحمله مسؤولية تعليم المسلمين أمور دينهم و شؤون دنياهم...».
و قد شرحها السيد حسن القبانچي و ترجمها الي الفارسية السيد ابراهيم المرتضوي الميانجي.
[20] ذكر تفصيل الرسالة أو الكتاب مفصلا. تحف العقول لابن شعبة الحراني: ص 274 - 277، بحارالأنوار: ج 75 ص 131 - 135، معادن الحكمة: ج 2 ص 61.
[21] و في العصر ذاته كان سعيد بن المسيب أول فقهاء المدينة السبعة يخاف أن يكتب عنه العلم، جاءه رجل فسأله عن شي ء فأملاه عليه، ثم سأله عن رأيه فأجابه، و كانوا من كثرة افتائه يسمونه سعيد بن المسيب الجرئ، فكتب الرجل، فقال جلساء سعيد: أنكتب يا أبامحمد؟ فقال سعيد للرجل: ناولنيها، فناوله الصحيفة فخرقها. (منه).
[22] عمرو بن أبي المقدام ثابت بن هرمز العجلي مولاهم، الكوفي، تابعي، يقال له: ثابت الحداد أو الحذاء، رجل ممدوح في كتب الرجال، له كتاب لطيف.
روي عن رجل من قريش: كنا بفناء الكعبة و أبوعبدالله عليه السلام قاعد، فقيل له: ما أكثر الحاج! فقال: ما أقل الحاج! فمر عمرو بن أبي المقدام فقال: هذا من الحاج. (رجال الكشي: ص 392، رجال الطوسي: ص 248، نقد الرجال للتفريشي: ج 3 ص 324).
[23] نقد الرجال للتفريشي: ج 3 ص 323، طرائف المقال للسيد علي البروجردي: ج 2 ص 61، معجم رجال الحديث للسيد الخوئي: ج 14 ص 82 رقم (8863).
[24] فقد روي عنه عليه السلام: «اعرفوا منازل الناس منا، علي قدر روايتهم عنا» و «اكتبوا فانكم لا تحفظون حتي تكتبوا» (الكافي: ج 1 ص 66) «احفظوا كتبكم فانكم سوف تحتاجون اليها» (الكافي: ج 1 ص 52) «انكم صغار قوم، و يوشك أن تكونوا كبار قوم آخرين، فتعلموا العلم، فمن يستطع منكم أن يحفظه فليكتبه و ليضعه في بيته» (منية المريد: ص 340) وروي عنه النبي صلي الله عليه و آله و سلم: «قيدوا العلم، قيل: و ما تقييده؟ قال: كتابته» (منية المريد: ص 340).
[25] الكافي: ج 1 ص 52، وسائل الشيعة: ج 27 ص 81 و ص 323 و ج 18 ص 56 و ص 235، مشكاة الأنوار لعلي الطبرسي: ص 250، منية المريد للشهيد الثاني: ص 340، وصول الأخيار الي أصول الأخبار لوالد الشيخ البهائي: ص 149، بحارالأنوار: ج 2 ص 152، الوافي: ج 1 باب فضل الكتابة، شرح أصول الكافي: ج 2 ص 219.
[26] الأصول الستة عشر: ص 28، الكافي: ج 1 ص 52، شرح أصول الكافي: ج 2 ص 220، وسائل الشيعة: ج 27 ص 81 و 323 و ج 18 ص 56 و 236، مستدرك الوسائل: ج 17 ص 285 و 413، منية المريد: ص 340، وصول الأخيار: ص 149، بحارالأنوار: ج 2 ص 152 ،153، الأصول الأصيلة : ص 53.
[27] الكافي: ج 1 ص 403، شرح أصول الكافي: ج 7 ص 17، وسائل الشيعة: ج 27 ص 90، بحارالأنوار: ج 47 ص 365.
[28] اختلف في أن الكتاب لعبد الله الحلبي أو لعلي بن عبدالله الحلبي.
قال ابن النديم في الفهرست: عبدالله الحلبي أو عبيدالله بن علي الحلبي، له كتاب.
و ذكر صاحب الذريعة: ج 5 ص 29 لعبدالله الحلبي كتابا نقل عنه صاحب الاقبال في نوافل شهر رمضان.
و قال السيد الجليل علي بن طاوس في رسالة «عدم المضائقة» نقلا عن كتاب علي بن عبدالله الحلبي الذي عرضه علي الصادق عليه السلام فاستحسنه، و قال: «ليس لهؤلاء - يعني المخالفين - مثله».
(مستدرك الوسائل: ج 6 ص 428، كتاب الصلاة تقريرا لبحث المحقق الداماد: ص 153).
و عليه فيبدو أن الكتاب الذي عرض علي الامام الصادق عليه السلام هو لعلي بن عبدالله الحلبي.
[29] يونس بن عبدالرحمان، مولي علي بن يقطين بن موسي، مولي بني أسد؛ أبومحمد، كان وجها متقدما، عظيم المنزلة، ولد في أيام هشام بن عبدالملك، و رأي جعفر بن محمد عليهماالسلام بين الصفا و المروة، و لم يرو عنه، وروي عن أبي الحسن موسي و الرضا عليهماالسلام، و كان الرضا عليه السلام يشير اليه في العلم و الفتيا. و كان ممن بذل له علي الوقف مال جزيل، فامستنع من أخذه و ثبت علي الحق، و قد سئل الرضا عليه السلام عمن تؤخذ معالم الدين ان لم يستطاع الوصول اليه، فقال: «خذ عن يونس بن عبد الرحمان» له تصانيف كثيرة. (النجاشي: 446 - 447).
[30] هذا الكتاب يتضمن أعمال اليوم و الليلة من الأدعية و المرغبات. الاستبصار ج 1 ص 32) و قد عرض علي الامام العسكري عليه السلام اكثر من مرة، و علي الهادي عليه السلام.
قال بورق: خرجت الي سر من رأي و معي كتاب «يوم و ليلة» فدخلت علي أبي محمد عليه السلام و أريته ذلك الكتاب، و قلت له: جعلت فداك اني رأيت أن تنظر فيه، فما نظر فيه و تصفحه ورقة ورقة، قال: هذا صحيح ينبغي أن يعمل به (التهذيب: ج 10 ص 49، الوسائل: ج 27 ص 101).
و عن داود بن القاسم الجعفري قال: أدخلت كتاب «يوم و ليلة» الذي ألفه يونس بن عبدالرحمان علي أبي الحسن العسكري عليه السلام فنظر فيه و تصفحه كله، ثم قال: هذا ديني و دين آبائي (كله) و هو الحق كله. (الوسائل: ج 27 ص 100).
و نقل النجاشي: ص 446: «قال الامام عليه السلام لما وصله الكتاب: أعطاه الله بكل حرف نورا يوم القيامة».
[31] يقول الشيخ المظفر في كتابه «الامام الصادق: ج 1 ص 140: «و اذا كان الرواة أربعة آلاف أو أكثر، فما كان عدد الرواية؟ و لقد ذكر أرباب الرجال أن أبان بن تغلب وحده روي عنه ثلاثين ألف حديث، و محمد بن مسلم ستة عشر ألف حديث، و عن الباقر ثلاثين ألفا! و لا تسل عن مقداد ما رواه جابر الجعفي، فهل يحصي اذن عدد الرواية؟».
[32] قال الذهبي في تذكرة الحفاظ: ج 1 ص 166 في جعفر الصادق عليه السلام: «و ثقة الشافعي و يحيي بن معين، و عن أبي حنيفة قال: ما رأيت أفقه من جعفر بن محمد، و قال أبوحاتم: ثقة لا يسأل عن مثله. و عن صالح بن أبي الأسود: سمعت جعفر بن محمد يقول: سلوني قبل ان تفقدوني فانه لا يحدثكم أحد بعدي بمثل حديثي. و قال هياج بن بسطام: كان جعفر الصادق يطعم حتي لا يبقي لعياله شي ء... قلت: مناقب هذا السيد جمة».
و قال الذهبي في سير أعلام النبلاء: ج 6 ص 260 في ذيل رواية: «و أشهد بالله أنه لبار في قوله غير منافق».
و قال ابن حجر: صدوق فقيه امام.
و قال يحيي القطان: ما كان كذوبا.
و قال أحمد بن سلمة النيسابوري عن اسحاق بن راهويه، قلت للشافعي: كيف جعفر بن محمد عندك؟ قال: ثقة.
و قال عبد الرحمان بن أبي حاتم: سمعت أبازرعة و سئل عن جعفر بن محمد عن أبيه، و سهيل عن أبيه، و العلاء عن أبيه، أيهم أصح؟ قال: لا يقرن جعفر الي هؤلاء.
و قال سمعت أبي يقول: جعفر بن محمد ثقة، لا يسأل عن مثله.
و عن عمرو بن أبي المقدام قال: كنت اذا نظرت الي جعفر بن محمد علمت أنه من سلالة النبيين.
[33] روي الكليني: ج 1 ص 53 عن هشام بن سالم و حماد بن عثمان و غيره، قالوا: سمعنا أباعبدالله عليه السلام يقول: حديثي حديث أبي، و حديث أبي حديث جدي، و حديث جدي حديث الحسين، و حديث الحسين حديث الحسن، و حديث الحسن حديث أميرالمؤمنين عليه السلام، و حديث أميرالمؤمنين حديث رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم، و حديث رسول الله قول الله عزوجل». و ذكره أيضا: وسائل الشيعة: ج 27 ص 83، الارشاد: ج 2 ص 186، الخرائج و الجرائح: ج 2 ص 895، الصراط المستقيم: ج 3 ص 261، منية المريد: ص 373، بحارالأنوار: ج 2 ص 179.
[34] و قد استمرت حالة المنع من التدوين عند أهل السنة حتي خلافة عمر بن عبدالعزيز الأموي، و انتهاء آخر جيل من الصحابة، و مرت الكتابة عندهم بمراحل ثلاث:
(مرحلة الجمع): حيث قام كبار أهل الطبقة الثالثة في منتصف القرن الثاني فدونوا الأحكام، فصنف الامام مالك (الموطأ) و توخي فيه القوي، و مزجه بأقوال الصحابة و فتاوي التابعين من بعدهم. و صنف الأوزاعي بالشام، و سفيان الثوري بالكوفة. و كان هؤلاء في عصر واحد، و من جاء بعدهم ألف علي منوالهم.
(مرحلد المسانيد): و هي التي أفردت فيها أحاديث النبي صلي الله عليه و آله و سلم من سواها، و ذلك علي رأس المائتين، فصنف عبيدالله بن موسي العبسي الكوفي مسندا، و ممن اقتفي أثره أحمد بن حنبل فألف مسنده.
(مرحلة الصحاح): و هي مرحلة افراد الصحيح من حديث رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من غير الصحيح مما روي عنه، و أول من اتجه هذا الاتجاه البخاري، و لذا يعد كتابه من أهم الكتب في هذه المرحلة و يسمي «الجامع الصحيح» أو «صحيح البخاري» نسبة الي مؤلفه البخاري (256 ه). و من أهم الكتب عند السنة: صحيح البخاري، و موطأ مالك بن أنس، و مسند الامام أحمد بن حنبل، و صحيح مسلم (261 ه) و سنن أبي داود (275 ه)، و سنن النسائي (302 ه)، و سنن الترمذي (279 ه)، و سنن ابن ماجة (273 ه). (راجع: علم الحديث للشيخ عبد المحسن البقشي: ص 10 - 11).
[35] الوجادة: و هي مصدر «وجد»، و هو أن يقف الانسان علي أحاديث بخط راويها معاصر كان له أولا، فلا يجوز له أن يروي عنه الا أن يقول: وجدت أو قرأت بخط فلان، أو في كتابه. و يجوز العمل به عند حصول الوثوق بأن الكتاب بخطه، أو أن الكتاب المطبوع من تأليفه، و هو طريق من طرق ثمانية. تتحمل فيها الرواية: السماع، القراءة، الاجازة، المناولة، الكتابة، الاعلام، الوجادة، الوصية. و قد قلت العناية بالطرق الأخري، و اكتفي القوم بهذا الطريق، و لعل لهذا التساهل علة طبيعية.
و نقل ابن كثير في تفسيره: ج 1 ص 74، و السيوطي في تدريب الراوي: ج 2 ص 60 حديثا لرسول الله ذيله قال: «قوم يأتون بعدكم يجدون صحفا يؤمنون بها».
فاستدلا بهذا الحديث علي مدح من عمل بالكتب المتقدمة بمجرد الوجادة. (أصول الحديث و أحكامه للشيخ جعفر السبحاني: ص 2930 - 230).
[36] يونس بن عبد الأعلي الصفدي المصري، و قيل: الصدفي، يكني أباموسي، من كبار الفقهاء. انتهت اليه رئاسة العلم بمصر، كان عالما بالأخبار و الحديث وافر العقل، صاحب الشافعي و أخذ عنه. قال الشافعي: ما رأيت بمصر أحدا أعقل من يونس، مولده و وفاته بمصر، و قد أخذ عنه كثيرون. (الأعلام: ج 8 ص 261).
[37] الطبعة الأولي، طبعة المجلس الأعلي للشؤون الاسلامية القاهرة: ص 261. (منه).
[38] كلام أبي بكر بن عياش الذي ذكره المصنف ذكرها كل من: الايضاح للفضل بن شاذان: ص 472، تهذيب التهذيب لابن حجر: ج 2 ص 88، الامام علي لأحمد الرحماني: ص 573، الكامل لابن عدي: ج 2 ص 131، تهذيب الكمال للمزي: ج 5 ص 77، النصائح الكافية لمحمد بن عقيل: ص 119.
[39] يذكر ابن النديم في الفهرست: «و كان الشافعي شديدا في التشيع، ذكر له رجل يوما مسألة فأجاب فيها، فقال له: خالفت علي بن أبي طالب رضي الله عنه، فقال له: أثبت لي هذا عن علي بن أبي طالب حتي أضع خدي علي التراب و أقول: قد أخطأت، و أرجع عن قولي الي قوله».
و حضر الشافعي ذات يوم مجلسا لأحد الطالبيين، فقال: «لا أتكلم في مجلس يحضره أحدهم، هم أحق بالكلام، و لهم الرئاسة و الفضل». (منه).
[40] يقول فيه أحمد بن حنبل: «كل حديث لا يعرفه يحيي بن معين فليس بحديث» و هو من آباء علوم الحديث، و مؤلفاته مراجع فيها، و هي علوم أوصلها الحاكم النيسابوري الي اثنين و خمسين علما، و أوصلها النووي الي خمسة و ستين. (منه).
[41] فعن أحمد بن سلمة عن اسحاق بن ابراهيم بن راهويه يقول: قلت للشافعي: كيف جعفر بن محمد عندك؟ قال: ثقة [في مناظرة جرت بينهما]...، و قال: سمعت يحيي بن معين قال: جعفر بن محمد ثقة.
راجع: الجرح و التعديل للرازي: ج 2 ص 487، و تهذيب التهذيب لابن حجر: ج 2 ص 88.
[42] الامام الشافعي ناصر السنة و واضح الأصول: ص 171، الطبعة الثانية، طبعة المجلس الأعلي للشؤون الاسلامية. (منه).
[43] و ذلك لحديث الثقلين الذي يعين و يحصر السنة التي هي مصدر تشريع، و يلزم المسلمين بالأخذ لها عدلا للقرآن الكريم، في أهل البيت عليهم السلام. و لهذا فالسنة: هي قول المعصوم و فعله و تقريره. (دروس في أصول فقه الامامية للفضلي: ص 203) لأن من يحتمل خطؤه عمدا أو سهوا لم يكن قوله و فعله و تقريره حجة، اذ لا يجوز أن يفعل حراما سهوا و لا غضاضة عليه، فلا حجة في فعله، أو يعمل أحد في محضره عملا لا يلتفت اليه حتي ينهاه، فلا يكون تقريره حجة (شرح أصول الكافي: ج 5 ص 237).
[44] قال السيد الشهيد محمد باقر الصدر في الحلقة الثانية: «يدل صدور الفعل منه (المعصوم) علي عدم حرمته بحكم عصمته، كما يدل الترك علي عدم الوجوب لذلك (ص 260) و أما السكوت فقد يقال: انه دليل الامضاء (ص 262).».
[45] تحف العقول: ص 339 و ما بعدها.
[46] توحيد المفضل، هو الدروس التي ألقاها الامام الصادق عليه السلام علي المفضل بن عمر الجعفي الكوفي، أحد أصحابه الذين جمعوا بين العلم و العمل، و قد أخذها منه شفاها.
و أصل تأليف الكتاب أن المفضل رأي ابن أبي العوجاء يتكلم مع أحدهم و يقول: ان الأشياء ابتدأت باهمال، فانزعج المفضل لذلك و سبه ثم ناظره، و بعدها أقبل علي الصادق عليه السلام و الحزن لائح عليه، فقال له الصادق: «لألقين اليك من حكمة الباري جل و علا في خلق العالم... الي ما يعتبر به المعتبرون، و يسكن الي معرفته المؤمنون...». (الامام جعفر الصادق للمظفر: ج 1 ص 149 - 150).
[47] الاهليلجة: سمي هذا التوحيد بالاهليلجة لأن الصادق عليه السلام كان مناظرا فيه لطبيب هندي في اهليلجة كانت بيد الطبيب.
و ذلك أن المفضل بن عمر كتب الي الصادق عليه السلام يخبره أن أقواما ظهروا من أهل هذه الملة يجحدون الربوبية، و يجادلون في ذلك، و يسأله أن يرد عليهم قولهم، و يحتج عليهم فيما ادعوا بحسب ما احتج به علي غيرهم. فكتب اليه الصادق...، و هذه الرسالة أخذها المفضل من الصادق عليه السلام كتابة. (الامام الصادق للمظفر: ج 1 ص 164).
[48] تحف العقول: ص 313 و ما بعدها.
[49] هو أبوجعفر: محمد بن علي بن النعمان الكوفي، المعروف بصاحب الطاق، و مؤمن الطاق. كان صيرفيا في طاق المحامل بالكوفة، يرجع اليه في النقد، فيخرج كما ينقد، فيقال: شيطان الطاق، و هو من أصحاب الصادق و الكاظم عليهماالسلام، كان رحمه الله متكلما حاذقا، كثير العلم، حسن الخاطر، حاضر الجواب، له كتب منها: كتاب «الامامة» و كتاب «المعرفة» و نقل الوصية كاملة (تحف العقول: ص 307، و مستدرك الوسائل: ج 12 ص 190، و بحارالأنوار: ج 75 ص 287).
[50] هو عبدالله بن جندب البجلي الكوفي، ثقة، جليل القدر، من أصحاب الصادق و الكاظم و الرضا: و أنه من المخبتين، و كان وكيلا للكاظم و الرضا عليهماالسلام، كان عابدا، رفيع المنزلة لديهما علي ماورد في الأخبار، و لما مات قام مقامه علي بن مهزيار. نقل الوصية كاملة في: تحف العقول: ص 301، بحارالأنوار: ج 75 ص 279.
[51] يبدو أنهما رسالة واحدة، ذكرهما ابن شعبة الحراني في تحف العقول: ص 331 و ما بعدها.
[52] يبدو أنهما رسالة واحدة، ذكرهما ابن شعبة الحراني في تحف العقول: ص 331 و ما بعدها.
[53] المصدر السابق: ص 348 و ما بعدها.
[54] المصدر المتقدم: ص 357 و ما بعدها.
[55] ذكر علم الصادق عليه السلام: بالكيمياء كثير من المؤلفين، و أن تلميذه جابر بن حيان أخذ عنه هذا العلم و ألف خمسمائة رسالة فيه، في ألف ورقة، و هي تتضمن رسائل جعفر الصادق عليه السلام ذكره ابن خلكان في تاريخه: ج 1 ص 105) في أحوال الصادق عليه السلام).
[56] جابر بن حيان بن عبدالله الكوفي؛ أبوموسي، فيلسوف و كيمياوي، كان يعرف بالصوفي، من أهل الكوفة، و أصله من خراسان، اتصل بالبراقلة و انقطع الي جعفر بن يحيي، و توفي بطوس سنة (200 ه)، له تصانيف كثيرة، قيل: عددها 232 كتابا، و قيل: خمسمائة ضاع أكثرها. و ترجم بعض ما بقي منها الي اللاتينية. (الاعلام: ج 2 ص 104).
[57] «الجفر: في الأصل ولد الشاة اذا عظم و استكرش، و لعل مبدأ هذا العلم كان يكتب علي جلد ولد الشاة فسمي به، و علم الجفر اصطلاحا: هو علم الحروف الذي تعرف به الحوادث المستقبلية. و ذكر بعض علماء أهل السنة الجفر و أنه مما يعلمه الصادق عليه السلام.
جاء في الفصول المهمة: نقل بعض أهل العلم: أن كتاب الجفر الذي بالمغرب يتوارثه بنو عبدالمؤمن ابن علي من كلام جعفر الصادق، وله فيه المنقبة السنية، و الدرجة التي في مقام الفضل عليه» (الامام الصادق للمظفر: ج 1 ص 79 - 180).
[58] قال عنه العلامة في خلاصة الاقوال: ص 414: «هو من أصحاب الباقر عليه السلام، مجهول».
[59] تاريخ ابن خلدون: ج 1 ص 334. و ذكره أيضا السيد مرتضي العسكري في كتاب معالم المدرستين: ج 2 ص 335.
[60] قال صاحب كشف الظنون: ج 1 ص 591: «الجفر و الجامعة كتابان جليلان، أحدهما ذكره الامام علي ابن أبي طالب رضي الله عنه و هو يخطب بالكوفة علي المنبر، و الآخر أسره رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم و أمره بتدوينه، فكتب علي رضي الله عنه حروفا متفرقة علي طريقة سفر آدم في جفر، يعني: في رق قد صنع من جلد البعير، فاشتهر بين الناس به، لأنه وجد فيه ما جري للأولين و الآخرين». و ذكره صاحب الوسائل نقلا عنه: ج 1 ص 62. و فعلا الروايات متظافرة علي أن الجفر غير الجامعة، نذكر من مصادرها:
روضة الواعظين للفتال النيسابوري: ص 210، و شرح أصول الكافي: ج 2 ص 329.
[61] يقول ابن قتيبة عن الجفر في «أدب الكاتب»: ان الامام الصادق كتبه، و ان فيه كل ما يحتاجونه الي يوم القيامة، و الي هذا الجفر، و احتوائه علي كل شي ء، يشير أبوالعلاء المعري في شعره:
لقد عجبوا لآل البيت لما
أتاهم علمهم في جلد جفر
فمرآة المنجم و هي صغري
تريه كل عامرة و قفر
و ربما نسبوا من أجل ذلك الي الامام علوم كشف الغيب أو النجامة. (منه).
[62] عن ابن أبي العلاء قال: «سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول: عندي الجفر الأبيض، قلنا: و أي شي ء منه؟ قال: فيه: زبور داود، و توراة موسي، و انجيل عيسي، و صحف ابراهيم، و الحلال و الحرام، و مصحف فاطمة، ما أزعم أن فيه قرآنا، و فيه ما يحتاج الناس الينا، و لا نحتاج الي أحد، حتي أن فيه الجلدة و نصف الجلدة...، و عندي الجفر الأحمر، وما يدريهم ما الجفر الأحمر؟ قلنا: و أي شي ء فيه؟ قال: السلاح، و ذلك أنها تفتح للدم يفتحها صاحب السيف؛ للقتل...». (بصائر الدرجات ص 172).
و أيضا ورد في كمال الديني: ص 353 «الجفر: و هو الكتاب المشتمل علي علم المنايا و البلايا و الرزايا، و علم ما كان و ما يكون الي يوم القيامة الذي خص الله به محمدا و الأئمة من بعده عليهم السلام».
[63] يقول المولي صالح المازندراني في شرح أصول الكافي: ج 5 ص 339: «الظاهر أن الجفر الأبيض وعاء فيه هذه الصحف، لا أنها مكتوبة فيه».
[64] و قال المازندراني في الشرح: ج 5 ص 340: «هو ظرف للسلاح؛ كالصندوق و نحوه».
[65] ان تدوين الحديث عند الشيعة سبق تدوينه عند أهل السنة، حيث التزموا بتدوين الحديث، و كتبوا الصحف الصغيرة و الكتب الجامعة. و لعل كتاب علي عليه السلام يعد أول كتاب كتب في حديث أهل البيت، و قد مرت مرحلة التدوين عند الشيعة بمرحلتين أساسيتين:
1- مرحلة المجموعات الصغيرة، و يمكن أن نطلق عليها مرحلة الروايات المباشرة، و هذه المجموعات تقوم في منهج تأليفها علي رواية المؤلف عن الامام مباشرة أو بتوسط راو واحد. و قد بلغت هذه المجموعات أربعمائة، و هي المسمي بالأصول الأربعمائة.
2- مرحلة المجموعات الكبيرة، و هي مرحلة اعداد و تأليف الكتب الكبيرة التي جمع فيها مافي مدونات المرحلة السابقة، و تختلف عنها في الاضافات علي الاسناد بذكر الرواة، من مؤلف الكتاب الجامع الي مؤلف الأصل، و هي علي نوعين:
الأول: الجوامع المتقدمة، و هي الكتب الأربعة المعروفة: الكافي، ما لا يحضره الفقيه، التهذيب، الاستبصار.
الثاني: الجوامع المتأخرة، و قد ألفت في القرون المتأخرة، و هي أربعة: الوافي، الوسائل، بحارالأنوار، مستدرك الوسائل.
[66] كتاب الكافي هو للشيخ الجليل محمد بن يعقوب الكليني ت 328 ه. ألفه خلال فترة (20 سنة) علي ما نقل النجاشي، عاش الشيخ زمن الغيبة الصغري، و عاصر سفراء الامام المهدي (عج).
وكتاب الكافي مركب من ثلاثة أقسام:
(الأصول): و هو جزء ان، يبحث أحدهما عما يرتبط بالعقل و الجهل و فضل العلم و التوحيد و المعصومين...، و يبحث الثاني عن مسائل الايمان و الكفر و الدعاء و فضل القرآن و آداب السلوك الاسلامي.
(الفروع): و هو خمسة أجزاء، يتضمن الأحاديث المرتبطة بأحكام الفقه، من صلاة و صوم و.. و..
(الروضة): و هي جزء واحد، و تتضمن بعض مواعظ أهل البيت و خطبهم، و بعض القضايا التاريخية المرتبطة بهم. و قد ضمن الشيخ كتابه (16199) حديثا.
[67] كتاب من لا يحضره الفقيه لأبي جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي ت (381) ه، المولود ببركة دعاء الامام المهدي، ألفه بطلب من الشريف نعمة، و أن يسميه (من لا يحضره الفقيه) يضمنه الحلال والحرام. و قد جرت عادة الشيخ علي حذف الأسانيد غالبا، و علل ذلك بقوله: و صنفت هذا الكتاب بحذف الأسانيد لئلا تكثر طرقه و ان كثرت فوائده، و من هنا احتاج الي ذكر المشيخة في آخر كتابه، و قد ضمنه (5998) حديثا.
قبره معروف بالري، و قيل: انه حدث انشقاق في قبره الشريف بسبب طغيان المطر فوجد جثمانه الطاهر لم يتغير حتي أثر الحناء الذي كان علي أظفاره بالرغم من مرور 857 سنة علي دفنه.
[68] نسبة الي مدينة قم في ايران، و هي أقدم المدن التي بدأ فيها الشيعة الامامية في ايران، و قد نشأت علي أيدي جماعة من الناجين من جيش ابن الأشعث (83). (منه).
[69] كتاب التهذيب للشيخ الطوسي ألفه كشرح لكتاب أستاذه الشيخ المفيد المسمي بالمقنعة، و من عادته في هذا الكتاب و في «الاستبصار» أنه لا يذكر تمام السند، بل يذكر اسم صاحب الأصل الذي ينقل عنه الحديث، و أما سنده الي صاحب الأصل فيذكره في المشيخة، و قد ألف كتابا أردفه بآخر التهذيب و الاستبصار، ذكر فيه طرقه الي أصحاب الأصول التي نقل عنها الأحاديث، و سماه بالمشيخة.
و كتاب التهذيب ليس كتابا حديثيا محضا، و انما هو كتاب فقهي استدلالي حديثي، فيذكر عبارة أستاذه المفيد أولا بين قوسين، و يقوم بشرحها و الاستدلال علي مافيها من أحكام. قيل: ان هذا الكتاب هو أول تأليف له، ألفه و عمره خمسة أو ستة و عشرين سنة، و قد أحصيت أحاديث هذا الكتاب فكانت (13590) حديثا علي ما ذكره الشيخ النوري.
[70] الاستبصار للشيخ الطوسي قيل: ألفه بسبب تعيير جماعة من المخالفين لنا باختلاف أحاديث كتبنا و تعارضها، فألف الكتاب المذكور محاولة منه لدفع التعارض الذي يبدو بين الأخبار، فهو موضوع و مؤلف لذكر الأخبار المتعارضة، و بيان طريقة الجمع بينها. و من هنا جاءت تسمية الكتاب بالاستبصار فيما اختلف من الأخبار، و قد حصر الشيخ نفسه أحاديث هذا الكتاب في (5511) حديثا، قال: حصرتها لئلا تقع فيها زيادة أو نقيصة.
[71] محمد بن الحسن بن علي الطوسي، مفسر، نعته السبكي بفقيه الشيعة و مصنفهم، ولد سنة 385 ه، انتقل من خراسان الي بغداد سنة 408 ه، و أقام أربعين سنة، و رحل الي الغري بالنجف فاستقر الي أن توفي سنة 460 ه، احرقت كتبه عدة مرات بمحضر من الناس، له تصانيف عديدة. (الأعلام: ج 6 ص 84).
[72] هو محمد بن محمد بن النعمان بن عبدالسلام العكبري، يرفع نسبه الي قحطان، أبوعبدالله المفيد، يعرف بابن المعلم، محقق امامي، انتهت اليه رئاسة الشيعة في وقته، كثير التصانيف في الأصول و الكلام و الفقه، ولد في عكبر (336 ه) و نشأ و توفي في بغداد سنة 413 ه، له نحو مائتي مصنف. (الأعلام: ج 7 ص 21).
و قال ابن حجر في لسان الميزان: ج 5 ص 368: «كان المفيد كثير التقشف و التخشع و الاكباب علي العلم...، حتي قيل: له علي كل امام منة...».و نقل العماد الحنبلي في (شذراته: ج 3 ص 199) عن ابن أبي طي الحنبلي أنه قال: «هو شيخ من مشايخ الامامية، رئيس الكلام و الفقه و الجدل و كان يناظر أهل كل عقيدة، مع الجلالة العظيمة في الدولة البويهية».
[73] علي بن الحسين بن موسي بن محمد بن ابراهيم؛ أبوالقاسم، من أحفاد الحسين بن علي، نقيب الطالبيين، و أحد الأئمة في علم الكلام و الأدب و الشعر، ولد ببغداد سنة 355 ه و توفي فيها سنة 436 ه، له تصانيف كثيرة (الأعلام: ج 4 ص 278).
[74] هي دار الشريف المرتضي اتخذها مدرسة عظيمة تضم بين جدرانها ثلة من طلاب الفقه والكلام و التفسير و اللغة و الشعر و العلوم الأخري؛ كعلم الفلك و الحساب و غيره، حتي سميت أو أسماها «دار العلم» و أعد له مجلسا للمناظرات فيها. و هي جامعة انسانية تلم شتات كثير من الطلبة و مريدي العلم من مختلف المذاهب و النحل. (مقدمة الانتصار: ص 22).
[75] هو محمد بن علي بن الحسين بن موسي بابويه القمي، و يعرف بالشيخ الصدوق، محدث امامي كبير، لم يرفي القميين مثله، نزل بالري، و ارتفع شأنه في خراسان، ولد سنة 306 ه، و توفي في الري سنة (381 ه) و دفن بها، له نحو ثلاثمائة مصنف. (الأعلام: ج 6 ص 274).
[76] محمد بن يعقوب بن اسحاق؛ أبوجعفر الكليني، فقيه امامي من أهل «كلين» بالري، كان شيخ الشيعة ببغداد، و توفي فيها سنة 329، له كتب عديدة من أهمها: الكافي. (الأعلام: ج 7 ص 145).
[77] هو أبوأحمد الحسين، نقيب الطالبيين، ابن موسي الأبرش بن محمد الأعرج بن موسي أبي سبحة ابن ابراهيم المرتضي ابن الامام موسي بن جعفر عليه السلام. و هو الشريف الملقب بالطاهر الأوحد ذي المناقب، لقبه بذلك الملك بهاء الدولة البويهي؛ لجمعه مناقب شتي و مزايا رفيعة جمة، فهو فضلا عن كونه علوي النسب فانه كان نقيب الطالبيين، جمع الي رياسة الدين زعامة الدنيا؛ لعلو همته، و سماحة نفسه. قال ابن المهنا في عمدة الطالب: «انه أجل من وضع علي رأسه الطيلسان و جر خلفه رمحا؛ و كان قوي المنة، يتلاعب بالدول، و يتجرأ علي الأمور...، مات سنة 400 ه، و دفن في داره بالكاظمية، ثم نقل الي مشهد الحسين في كربلاء و دفن في الروضة المقدسة عند جده ابراهيم المجاب...». (مقدمة كتاب الانتصار: ص 9 - 11).
[78] بهاء الدولة ابن عضد الدولة ابن ركن الدولة أبي علي الحسن بن بويه، السلطان أبونصر، من ملوك الدولة البويهية، ولد سنة 360 ه و تولي الحكم نحو سنة 380 ه، و مات بأرجان سنة 403 ه. و هو الذي صنف له عبدالله بن عبدالرحمان الاصفهاني كتابه «ايضاح المشكل لشعر المتنبي». (الأعلام: ج 2 ص 75).
[79] هو محمد بن الحسين بن موسي؛ أبوالحسن، الرضي العلوي الحسيني الموسوي، أشعر الطالبيين، علي كثرة المجيدين فيهم، ولد ببغداد سنة (359 ه) و توفي ببغداد سنة (406 ه) انتهت اليه نقابة الأشراف في حياة والده، و خلع عليه بالسواد، و جدد له التقليد سنة (403 ه). (الأعلام: ج 6 ص 99).
[80] هو أبومنصور عبدالملك بن محمد بن اسماعيل الثعالبي، ولد في نيسابور سنة (350 ه). قال ابن بسام صاحب كتاب الذخيرة في حقه: «كان في وقته راعي تلعات العلم. و جامع أشتات النثر و النظم، و رأس المؤلفين في زمانه، و امام المصنفين بحكم قرآنه، و سار ذكره سير المثل، و ضربت اليه آباط الابل...». و قال فيه الباخرزي: ان الثعالبي هو جاحظ نيسابور، و زبدة الأحقاب و الزهور. واسمه الثعالبي نسبة الي خياطة جلود الثعالب و عملها، قيل له ذلك لأنه كان فراء، توفي سنة 429 ه. (مقدمة كتاب فقه اللغة).
[81] لم أعثر علي كتاب اليتيمة، و لكن وجدت عبارة الثعالبي في قري الضيف: ج 5 ص 69 لعبدالله بن محمد ابن عبيد بن سفيان المتوفي 381 ه. ينقلها عن اليتيمة.
مشكلة السند
و تبقي مشكلة الاسناد في الأحاديث أساسية فيما يحققه علماء الرجال، فليس كل الرواة ثقات، و ليس كل الرواة ضعافا، بل فيهم و فيهم، و هناك دعوي التوثيق، و هناك دعوي التضعيف، و لكل منهما دلائله في الحكم علي الراوي أو له، و قد بحثنا هذا الموضوع في (صحة الاسناد) في بحث سابق [1] .
و هنا نعطي خلاصة اجمالية في محاولة تبدد مصاعب هذه المشكلة استدراجا.
لقد ذهب الكشي (رضوان الله عليه) أن جماعة من أصحاب الصادقين، قد أجمع القوم علي وثاقتهم، و صدق قولهم، و تصديق رواياتهم، حتي انقادوا لهم بالفقه، فما ورد عنهم مضبوطا في سنده كان صحيحا في متنه، يبدو هذا من قوله: «أجمعت العصابة علي تصديق هؤلاء الأولين من أصحاب أبي جعفر و أبي عبدالله عليهماالسلام، و انقادوا لهم بالفقه، فقالوا: أفقه الأولين ستة: زرارة، و معروف بن خربوذ، و بريد، و أبوبصير الأسدي، و الفضل بن يسار، و محمد بن مسلم الطائفي» [2] .
و دعوي الكشي الاجماع علي قبول ما ورد عنهم، كونهم لا يروون عن الضعاف، هذا ما دفع بالشيخ الطوسي الي القول - فيما بحثه من خبر الواحد في العدة -: «و اذا كان أحد الراويين مسندا، و الآخر مرسلا، نظر في حال المرسل؛ فان كان ممن يعلم أنه لا يرسل الا عن ثقة موثوق به، فلا ترجيح لخبر غيره علي خبره، و لأجل ذلك سوت الطائفة بين ما يرويه محمد بن أبي عمير، و صفوان بن يحيي، و أحمد بن أبي نصر، و غيرهم من الثقات الذين عرفوا بأنهم لا يروون،
[ صفحه 340]
و لا يرسلون، الا عمن يوثق به، و بين ما أسنده غيرهم» [3] .
و قد تردد علي هذا الزعم في التسوية بعض التحفظات أبرزها:
1- ان هذا الزعم غير ثابت في حق محمد بن أبي عمير، لضياع كتبه و هلاكها.
2- ان منشأ هذا الزعم هو دعوي الكشي الاجماع علي تصحيح ما يصح عن هؤلاء.
3- ان هؤلاء جميعا قد رويت عنهم المراسيل و لم يأخذ بها العلماء الأعلام، و علي رأسهم الشيخ الطوسي في التهذيب و الاستبصار، و هو القائل بوثاقتهم لما يروونه عن الثقات.
4- ان هؤلاء الذين صحح ما يروي عنهم، هم أنفسهم لم يدعوا لأنفسهم ذلك.
5- انه من المحتمل أن هؤلاء انما يروون عمن لم يظهر منه فسق؛ و هذا شي ء، و الوثاقة شي ء آخر [4] علي أن صحة الاسناد فيما يرويه هؤلاء قد تصطدم بغير الثقات، و يبرز علي سطحها جملة من المضعفين، أو ممن وصف بالضللال و الاضلال.
يقول سيدنا الأستاذ الامام الخوئي قدس سره:
«ان غاية ما يمكن أن يتوهم أن يكون راوية ثقة عن رجل دليلا علي اعتماده عليه، و أين هذا من التوثيق أو الشهادة علي حسنه و مدحه..» [5] .
و حتي لو كان الراوي مزودا بوكالة من الامام عليه السلام، فان وكالته لا تستلزم عدالته أحيانا، فكم من خائن من وكلاء الأئمة قد احتجن مال الله و المسلمين لنفسه، فسقطت عدالته، و لم يؤخذ بروايته، و كم من كاذب علي الامام أو غال
[ صفحه 341]
فيه نزعت الثقة منه، و خرج التوقيع بذمه أو كفره أو ضلاله، نعم هناك من الوكلاء من صدر توثيقهم مؤكدا، و أجمع علي عدالتهم و الأخذ منهم، و الرجوع اليهم في أمر الدنيا و الدين، كما في توثيق حاجز بن يزيد حينما شكك فيه الحسن ابن عبد الحميد بقوله: «شككت في أمر حاجز، فجمعت شيئا ثم صرت الي العسكر، فخرج الي: - يعني توقيع الامام - ليس فينا شك، و لا في من يقوم مقامنا بأمرنا، رد ما معك الي حاجز بن يزيد».
و قد رواه الكليني في الكافي، و المفيد في الارشاد، و الخوئي في المعجم [6] .
و في ضوء ما تقدم يبدو أن مشكلة السند، و وثاقة الرواة و تضعيفهم، قد أكب علماء الجرح و التعديل علي مدارستها، و تمحضوا بمقرراتهم للانتهاء من حلولها، ذلك في مقام الاحتياط لأحاديث أئمة أهل البيت عليهم السلام، و الاحتزاز التام من الكذب و الدس و الاشتباه، و تلك مهمة صعبة المراس لا ينهض بها الا القلائل الأفذاذ من الرجال.
و قد وفق الله تعالي المتقدمين منهم في فرز ما وثقوه و ضعفوه من الرواة، و وفق المتأخرين منهم الي اكمال المسيرة و ادراك الغاية.
فكان ما حققه القدامي أمثال الكشي، و النجاشي، و المفيد، و الطوسي، و ابن الغضائري، و العلامة، و ابن داود، و القهبائي و أضرابهم، هو الأصل لهذا الفن.
و لقد توج أعمالهم و سار بركابهم من المتأخرين السيد بحر العلوم في (الفوائد الرجالية)، و الخوانساري في (روضات الجنات)، و المحقق النوري في (المستدرك) و سواه، و المامقاني في (اتقان المقال)، و أمثالهم ممن لم نذكره اكتفاء.
ان عمل رجال الحديث و جهابذته يعد دون أدني شك، خطوة حضارية، تتسم بالجدية و المثابرة، عناية منها بتنقية أسانيد أحاديث الأئمة و العودة الي
[ صفحه 342]
أصولها [7] .
و مع اتساع كتب الرجال بالشكل الذي ذكرناه، فانها قد ختمت بالموسوعة الجليلة الرائدة (معجم رجال الحديث) في ثلاثة و عشرين مجلدا، بقلم سيدنا الأستاذ الامام السيد أبوالقاسم الموسوي الخوئي النجفي (ت 1413 ه)، بما يمكن عده - دون تعصب أو مغالاة - فتحا جديدا في عالم الرواة و حياة التوثيق، و توسعا نموذجيا في معالم الجرح و التعديل، فقد اشتملت مجلداته الضخمة في طبعتها الأولي علي تحرير ترجمة خمسة عشر ألفا و ستمائة و ثماني و سبعين رواية و محدثا بمختلف درجاتهم و أصنافهم منذ عهد الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم حتي عصر تدوين الحديث الشريف، و الي ما بعد الكتب الأربعة للامامية، و فيما حققه الرجاليون القدامي، بما يصح عنه القول بأنه أعظم موسوعة موضوعية في رجال هذا الفن في تاريخ الاسلام، و هو من أبرز أعمال رجال الحديث الخالدين.
و قد أحسن صنعا الأستاذ العلامة الشيخ محمد نجل آية الله الشيخ محمدتقي الجواهري النجفي حينما اختصر هذا المعجم قبل ثلاث سنوات، فقدم لنا فهرسا منظما في (المفيد من معجم رجال الحديث) اشتمل علي ذكر أسماء جميع الرواة و المحدثين في المعجم بترتيب ألفبائي، ذكر فيه عدالة أو وثاقة أو ضعف أو مجهولية الراوي، في مجلد ضخم تيسيرا لمهمة البحث العلمي، و تعريفا بكل راو أو محدث فنيا و صناعة، بشكل موجز طريف بما لا يتجاوز السطر الواحد أو السطرين.
[ صفحه 343]
پاورقي
[1] ظ: المؤلف: الامام محمد الباقر مجدد الحضارة الاسلامية 227.
[2] الكشي: رجال الكشي 206.
[3] ظ: الخوئي: معجم رجال الحديث 1 / 75.
[4] ظ: الخوئي: معجم رجال الحديث 1 / 77 بتصرف.
[5] المرجع نفسه: 1 / 85.
[6] ظ: الخوئي: معجم رجال الحديث 1 / 88.
[7] ظ: تفصيل ذلك لدي المؤلف، الامام محمد الباقر مجدد الحضارة الاسلامية 230 - 228.
ايها الامام العظيم
و لم نكن ندري أنك تنوي بناء الأمة
الا بعد أن رأيناك صقلت أهبة الذات
بكل قيمة لا يمكن أن تبني الا بها مطلق أمة.
و هكذا صرت:
علما وسيعا، و صدقا منيعا.
و خطا بعيد الأفق، و النهج، و التصميم.
يربط اليوم الصغير
بالغد الكبير القادر علي تلقيح المكان بالزمان النابض!
و علمك الوسيع؟
لتتسع به الأمة - و لا اتساع لأمة من دون علم...
و صدقك المنيع؟
لتمتنع به الأمة - و لا مناعة تصفو، إلا بالصدق الأصيل.
و هكذا انبلجت في المثال:
من أجل تحقيق القدوة - نهجا، و خطا، و تصميما...
و لن يكون ربط اليوم بالغد الأطول
الا لأن الأمة علم لا يخصبه الا طول في المران.
و في المجال...
[ صفحه 160]
و كان المجال: يوما صغيرا، و غدا كبيرا، و دهرا من منال!
أما المجال؟
فبعد أن تتم معادلة المزج: بين أضلاع المكان و خفقات الزمان.
و أمليت علي المفضل بن عمر:
كل ما أوتيت من علم، و من فن، و من صدق في الخبر
و كلها أراجيز...
لا أحد غيرك وسعها عليه، أو لحنها، و غناها...
فلتكن حفرا في مشاعره... فلا تنساه، و لا ينساها...
و هكذا كنت تعلم... و اجتهدت عليه - هكذا - أن يعلم:
- أن كل ما قلته، هو جزء مما لم تقله بعد،
و أن الأمة لن يبنيها... الا هذا القول، و الجهد، و الوعد...
و يا للمفضل:
- لن يكون له بث... و لن يكون له غرف...
الا عن لسانك البث، و من بيانك الغرف...
فلتطمئن أجيال الأمة - اذا أخذت عنه أو منه...
فهو خيالك في المجال... و هو قصد، و هو رصد.
و هو تبليغ و تذكير:
بأن العلم - وحده - للأمة: تأخذه... و يوما بعد يوم تستنير.
و بقي المفضل للتبليغ و التيسير،
و الامام للتنشيط و التحضير.
و لما غفا الامام و قد غفت الجامعة مع غفوة الامام قال الدوانيقي:
[ صفحه 161]
- «أعلم الناس - في زمانه - الصادق»
و أكثر من ذلك لم يقل.
و بقي المفضل يذيع:
- «أصدق الناس - علما - هو الصادق»
و حتي الآن لا يزال يذيع.
أما الأمة، فانها فتحت عينها تفتش عن أربعة آلاف تلميذ:
فحدجها بعينه المفضل:
- لو أنهم بلغوا مئة ألف... لنلت منهم مقالا.
و لكنهم قلة!!!
و ردت الأمة عينها علي المفضل:
- و هل أنت مئة ألف؟!!
و أصابها المفضل بالجواب:
- و كيف لا أكون أكثر؟!!
و قد أملي علي الامام جعفر؟!!
و فتح الامام جعفر عينيه، و حتي الآن لم يطبقهما بعد...
فهو لا يزال أمل الأمة،
و سيبقي - أبدا - حيا
لأنه:
الجوهر - و كل قيمة الجوهر.
الوراثة
الوراثة من الأنبياء و الأولياء و من آبائهم.
و الوراثة اما خلقية منذ الأزل، فقد ولدوا عليهم السلام فاهمون عاقلون معلمون، و ورثوا ذلك كما ورثوا الخلق و الخلق، و هم تكوينا قد أفاض الله عزوجل تلك المواهب السنية السامية، و هذا ما يسمي «الوراثة التكوينية للعلم».
و هذا لا يمكن وجوده في البشر العاديين، «لأن الوراثة تكون بالخلق، و قد يجرها البعض للخلق [1] ، أما وراثة العلم بذاته فمستحيلة.
و بهذا المعني عندما نقول في زيارة وارث: السلام عليك يا وارث آدم صفوة الله السلام عليك يا وارث نوح نبي الله... [2] .
فهم عليهم السلام ورثوا العلم و الحكم و الخلق...
و أما وراثة كتب الأنبياء السابقين... ففي هذا روايات عديدة و منها الصحيح أنهم عليهم السلام يرثون علم الأنبياء.
فقد روي زرارة و الفضيل عن أبي جعفر الباقر عليه السلام أنه قال: «ان العلم الذي نزل مع آدم عليه السلام لم يرفع، و العلم يتوارث، و كان علي عليه السلام عالم هذه الأمة و انه لم يهلك منا عالم قط، الا خلفه من أهله من علم مثل علمه، أو ما شاء الله» [3] .
فهذه الرواية تبين أنهم عليهم السلام ورثوا من الأنبياء علمهم، ولكن هل هو
[ صفحه 111]
وراثة كتب أم وراثة تكوينية لم يذكر ذلك، ولكن علي أي حال ما نزل من علم من السماء لا يرتفع، بل يرثه القائم بالأمر بعد النبي صلي الله عليه و آله و سلم الذي انتقل الي الرفيق الأعلي.
و في رواية صحيحة أيضا عن ضريس الكناسي قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام و عنده أبوبصير فقال أبوعبدالله عليه السلام «ان داود ورث علم الأنبياء، و ان سليمان ورث داود، و ان محمد صلي الله عليه و آله و سلم ورث سليمان، و انا ورثنا محمدا صلي الله عليه و آله و سلم و ان عندنا صحف ابراهيم و ألواح موسي، فقال أبوبصير: ان هذا لهو العلم، فقال: يا أبامحمد ليس هذا هو العلم، ان العلم ما يحدث بالليل و النهار، يوما بيوم، و ساعة بساعة» [4] .
فهذه الرواية تبين و توضح أنهم عليهم السلام اضافة الي الوراثة التكوينية، فانهم ورثوا كتبا من الأنبياء السابقين، و قد يطلعون عليها وقت الحاجة.
و لما تعجب أبوبصير من علم الامام عليه السلام أكد له الامام الصادق أن هذا من العلم القليل، نسبة الي العلوم التي تفاض عليهم يوميا من الله عزوجل، بل لا تمر ساعة الا و تهطل عليهم العلوم الالهية، ما تبتل به صدورهم، و تنتعش به عقولهم. و في رواية صحيحة كذلك أن الأئمة عليهم السلام يرثون علومهم من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و علي.
فعن الحارث بن المغيرة عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قلت: أخبرني عن علم عالمكم؟ قال: وراثة من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و من علي عليه السلام قال: قلت: انا نتحدث أنه يقذف في قلوبكم، و ينكت في آذانكم. قال: أو ذاك [5] .
[ صفحه 112]
أي كما أنه وراثة، كذلك هو قذف في القلوب - أي الهام - و نكت في الآذان، - أي سماع صوت الملك دون رؤيته -.
فبعد هذه الأحاديث الصحيحة، لا شك و لا ريب، أن الوراثة العلمية من الأنبياء السابقين و الرسول صلي الله عليه و آله و سلم حاصلة لأهل البيت عليهم السلام و هي وراثة تكوينية، اضافة الي الوراثة الكتبية أيضا، بما فيها التوراة و الانجيل و زبور داوود و صحف ابراهيم و هذه الكتب تورث من امام الي امام، و هي الآن بيد الامام الحجة المنتظر بن الحسن (عج).
فعن ابن أبي العلاء قال: «سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: ان عندي الجفر الأبيض قال: قلت: فأي شي ء فيه؟ قال: زبور داود، و توراة موسي، و انجيل عيسي، و صحف ابراهيم عليه السلام و الحلال و الحرام، و مصحف فاطمة، ما أزعم أن فيه قرآنا، و فيه ما يحتاج الناس الينا و لا نحتاج الي أحد، حتي فيه الجلدة، و نصف الجلدة، و ربع الجلدة، و ارش الخدش... [6] .
و كان الامام عليه السلام يشير الي هذه الكتب لأصحابه، و ينوه قائلا: بأنني نظرت في الكتاب الفلاني...
بل كانت هذه الكتب الموجودة عندهم عليهم السلام معروفة عند الأصحاب.
ففي صحيحة أبوعبيدة الحذاء قال: سأل أبا عبدالله عليه السلام بعض أصحابنا عن الجفر فقال: هو جلد ثور مملوء علما، قال له: فالجامعة؟ قال: تلك صحيفة طولها سبعون ذراعا في عرض الأديم [7] مثل فخذ الفالج، فيها كل ما يحتاج الناس اليه، و ليس من قضية الا و هي فيها، حتي أرش الخدش.
[ صفحه 113]
قال: فمصحف فاطمة عليهاالسلام؟ قال: فسكت طويلا ثم قال: انكم لتبحثون عما تريدون و عما لا تريدون، ان فاطمة مكثت بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم خمسة و سبعين يوما و كان دخلها حزن شديد علي أبيها، و كان جبرائيل عليه السلام يأتيها فيحسن عزاءها علي أبيها، و يطيب نفسها، و يخبرها عن أبيها و مكانه، و يخبرها بما يكون بعدها في ذريتها، و كان علي عليه السلام يكتب ذلك، فهذا مصحف فاطمة عليهاالسلام [8] ، فاتضج جليا بعد تضافر الروايات الصحيحة، انه لا شك و لا ريب في أن أهل البيت عليهم السلام قد ورثوا كتب الأنبياء بما فيها التوراة و الانجيل و الزبور، و صحف ابراهيم و موسي، بداية من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.
ولكن كيف وصلت تلك الكتب الي الرسول صلي الله عليه و آله و سلم؟ فهناك احتمالان الأول، ان جبرائيل عليه السلام قد أوحي بها اليه، و كتبها علي عليه السلام لأنه صلي الله عليه و آله و سلم اتهم بأنه يتعلم سرا عند شخص أعجمي، (و لقد نعلم أنهم يقولون انما يعلمه بشر) [9] ، فنفي القرآن الكريم ذلك بقوله ان كنتم صادقين في ادعائكم هذا، فكيف تمكن الرسول صلي الله عليه و آله و سلم من سبك القرآن بلغة عربية فصيحة (لسان الذي يلحدون اليه أعجمي و هذا لسان عربي مبين) [10] .
فلو كان قد ورث كتبا أو وجدها لانتشرت و اشتهرت و اتهم بها دون ريب، مع أنه لا نجد لهذا الاتهام أي أثر.
ثم ان المشهور في التاريخ أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم كان أميا، لا يقرأ و لا يكتب، و هذا أقوي برهانا لأهل قريش و غيرهم، بأن القرآن ليس افتراء، فحتي القراءة
[ صفحه 114]
و الكتابة لم يتعلمها صلي الله عليه و آله و سلم - قد يكون ذلك الهاما من الله تعالي أو بعدم اقداره علي ذلك - لتكون معجزته أقوي في القلوب، فكيف ورث كتبا؟.
فنقول: ان الجفر الأبيض، الموجود فيه زبور داود، و توراة موسي، و انجيل عيسي، و صحف ابراهيم، و الحلال و الحرام، و مصحف فاطمة، علي الأقوي أنها أملاء رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. و في بعض الروايات يسئل الامام الصادق عليه السلام عن الجامعة، فيقول عليه السلام تلك صحيفة طولها سبعون ذراعا...
و تصرح بعض الروايات التي منها الحسنة: أنها من املاء رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و خط علي.
فعن بكر بن كرب الصيرفي قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: ان عندنا ما لا نحتاج معه الي الناس، و ان الناس ليحتاجون الينا، و ان عندنا كتابا املاء رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و خط علي عليه السلام صحيفة فيها كل حلال و حرام...» [11] .
و عن أبي شيبة قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: ضل علم ابن شبرمة عند الجامعة، املاء رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و خط علي عليه السلام، بيده ان الجامعة لم تدع لأحد كلاما، فيها علم الحلال و الحرام...» [12] .
و عن محمد بن مسلم قال: نشر أبوعبدالله الصادق عليه السلام صحيفة الفرائض، فأول ما تلقاني فيها: ابن أخ و جد: المال بينهما نصفان. قلت: جعلت فداك! ان القضاة عندنا لا يقضون لابن الأخ مع الجد بشي ء فقال:
ان هذا الكتاب خط علي و املاء رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم [13] .
[ صفحه 115]
و عن حماد قال: سمعت أبا عبدالله يقول: ما خلق الله حلالا و لا حراما الا و له حد كحد الدار، و ان حلال محمد حلال الي يوم القيامة، و حرامه حرام الي يوم القيامة، و ان عندنا صحيفة طولها سبعون ذراعا، ما خلق الله حلالا و لا حراما الا فيها..
فمن خلال هذه الروايات التي منها القطعي الصدور نستخلص أن الرسول صلي الله عليه و آله و سلم أملأ علي علي عليه السلام صحيفة فيها كل ما يحتاج اليه.
فيمكن أن يكون صلي الله عليه و آله و سلم أملأ عليه كتب الأنبياء السابقين في ضمنها، و سمي الجميع «بالجامعة». و نسب الي علي عليه السلام لأنه بخط يده.
أو أن يكون جبرائيل عليه السلام قد نزل بها مكتوبة لرسول صلي الله عليه و آله و سلم من باب الاعجاز، كما رفع تابوت موسي عليه السلام ثم جاءت به الملائكة تحمله.
أما وراثة علم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من امام الي امام، فقد تواتر ذلك عن أهل البيت عليهم السلام مما لا يحتاج في اثباته الي دليل [14] .
انما يبقي سؤال هل كانت تعلن هذه الكتب و أحكامها أم كانت عندهم عليهم السلام من أسرار الامامة؟.
في المواقف الحرجة التي لا بد من ضبط مصير الأمة حينها، كان أهل البيت يحترزون من اصدار حكم علني يخالف الطريقة و السيرة التي طالما سار عليها الحكام، فيكتمون ذلك أشد ما يكون من الكتمان.
فعن زرارة قال: سألت أباجعفر الباقر عليه السلام عن ارث الجد ما أجد أحدا قال فيه الا برأيه، الا أميرالمؤمنين عليه السلام قال: اذا كان غد فالقني حتي أقرئكه في كتاب، فاتيته من الغد، فقال لابنه جعفر: أقرء زرارة صحيفة
[ صفحه 116]
الفرائض، و ذهب لينام، فبقيت أنا و جعفر في البيت، فأخرج لي صحيفة مثل فخذ البعير - كانت من الجلد و مطوية - فقال: لا أقرئكها حتي تجعل لي عليك الله، ألا تحدث بما تقرأ فيها أحدا، حتي آذن لك.
فقلت: لك ذلك.
فألقي الي طرف الصحيفة فاذا فيها خلاف ما بأيدي الناس» [15] فيمكن ان الامام عليه السلام لما رأي شدة الأمر، في عهد بين أمية، خشي من افشاء اسرار بعض الأحكام الصعبة، فأمر بكتمانها الي أن يحين الحين، بأمره عليه السلام باعلانها اما في أوائل حكم بني العباس، فان الامام عليه السلام أعلن صراحة ما خفي من احكام و ما طمس من معالم.
بل ان بني العباس في أوائل أمرهم قد حملوا المعاول و شهروا السيوف، في وجه كل من حاول التربص بآل أبي طالب، أو أذيتهم قيد شعرة، الي أن استتم الأمر لهم و زالت دولة بني أمية.
و لما قشعت غيوم الطلاء، و اخضرت ربوع المدينة بالعلماء، بين الامام الصادق عليه السلام علوم الأنبياء، و شريعة رب السماء، فبدأ يهطل علومه للأعداء و الأولياء، دون خوف أو تقية أو انزواء.
فعن فضيل بن سكرة قال: دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فقال: يا فضيل أتدري في أي شي ء كنت انظر قبيل؟ قال: قلت لا، قال: كنت أنظر في كتاب فاطمة عليهاالسلام، ليس من ملك يملك (الأرض) الا و هو مكتوب فيه باسمه و اسم أبيه، و ما وجدت لولد الحسن فيه شيئا» [16] .
[ صفحه 117]
لأن كتاب فاطمة عليهاالسلام كان كتابا تاريخيا يذكر فيه ما يحدث علي ذريتها الي يوم القيامة.
فالمبادرة من الامام عليه السلام و أخبار أصحابه أن بني الحسن لا يملكون، وقاية لأصحابه من السلطة الغاشمة و قتذاك، لأن بعضهم انخرط في سلكهم، و البعض لام الامام عليه السلام علي التقاعس و عدم تهيئ النفوس أو ترغيبها و حثها علي الجهاد.
و كذا عن المعلي بن خنيس قال: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام اذ أقبل محمد بن الحسن فسلم ثم ذهب، ورق له أبو عبدالله و دمعت عينه، فقلت له: لقد رأيتك صنعت به ما لم تكن تصنع! قال: رققت له، لأنه ينسب في أمر ليس له، لم أجده في كتاب علي من خلفاء هذه الأمة و لا ملوكها» [17] .
فان كتاب علي عليه السلام و ان كان في الحلال و الحرام، و كتاب فاطمة عليهاالسلام هو الذي يذكر فيه تاريخ ذريتها ولكن الظاهر أن المقصود به هو الكتاب الذي ورثوه عن علي و هو الجفر، و يتضمن هذه الكتب بأسرها.
و علاوة علي الرجوع الي الكتب الموروثة، فانهم عليهم السلام يعلنون في الوصاية [18] عند دفع هذه الكتب بقدر المستطاع، كي لا يتهموا، و لتمييز الوصي عن أقرانه و أهل زمانه، و الا فهم قادرون عليهم السلام باذن الله و قدرته علي استيعاب كل ما فيها قبل وفاة الامام السابق، ولكن مع ذلك ليجري الله تعالي الأمور بأسبابها من التعلم من آبائهم عليهم السلام مع كرامات أخر من الالهام و...
و هذه الوراثة من العلم الغابر الذي ذكره الامام الكاظم عليه السلام.
[ صفحه 118]
فقد ورد عنه عليه السلام أنه قال: مبلغ علمنا علي ثلاثة وجوه: ماض و غابر و حادث، فأما الماضي فمفسر، و أما الغابر فمزبور، و أما الحادث فقذف في القلوب، و نقر في الاسماع، و هو أفضل علمنا و لا نبي بعدنا [19] .
«فالماضي المفسر ما تعلموه مشفاهة عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و كل امام تعلم من أبيه عليهم السلام و الغابر أي ما تعلق بالأمور الآتية المحتومة فمزبور أي مكتوب في الجامعة و مصحف فاطمة عليهاالسلام و غيرها.
و أما الحادث و هو ما يتجدد من العلوم، فقذف في القلوب، بلا توسط ملك، أو نقر في الاسماع بواسطة ملك، و هو أشرف علمنا، لأنه مختص بهم دون غيرهم، أو لأن بعض الكتب اطلع عليها بعض الأصحاب كسلمان و أبي ذر...» [20] .
پاورقي
[1] الاسلام و علم النفس (للدكتور محمود البستاني) ص 25.
[2] زيارة وارث للامام الحسين عليه السلام.
[3] الكافي ج 1 / 222.
[4] الكافي ج 1 / 225.
[5] الكافي ج 1 / 264.
[6] و يشير الي ذلك رواية صحيحة الكافي ج 1 ص 240.
[7] الأديم: الجلد. الفالج: الجمل العظيم ذو السنامين. (الكافي).
[8] الكافي ج 1 / 241.
[9] النحل / 103.
[10] النحل / 103.
[11] الكافي ج 1 / 242 (الرواية حسنة علي مبني المامقاني في كتابه تنقيح المقال).
[12] الكافي ج 1 / 57.
[13] الروايات متضافرة ان لم تكن متواترة (معالم المدرستين) ج 2 / 316.
[14] الكافي كتاب الحجة. معالم المدرستين ج 2 / 312.
[15] الكافي ج 7 / 94.
[16] الكافي ج 1 / 242.
[17] معالم المدرستين ج 2 / 334 والأحاديث مستفيضة في هذا الشأن.
[18] الكافي ج 1 / 297 - معالم المدرستين ج 2 ص 329.
[19] الكافي ج 1 ص 264.
[20] مرآة العقول ج 3 / 136.
المصادر المتفق عليها عند الجمهور
تمهيد:
لقد اعتاد بعض علماء الأصول تقسيم مصادر الأحكام الي قسمين:
متفق عليها و مختلف فيها و يقصدون بالمصادر المتفق عليها تلك المصادر التي اتفق الجمهور علي اعتبارها من مصادر الأحكام. و ان جري في بعضها بعض خلاف و هذه المصادر أربعة و هي: 1- الكتاب 2- السنة 3- الاجماع 4- القياس.
و سأفرد لكل مصدر من هذه المصادر مطلبا مستقلا أتكلم فيه بايجاز عما يلزم ذكره عن المصدر، ثم أتبع بذكر نماذج من فقه الامام جعفر الصادق لكي يتبين من خلال ذلك اعتماد الامام لهذه المصادر و أخذه بها. و سيتضمن هذا المبحث أربعة مطالب:
نماذج مختصرة في التأويل
يتبين من قراءة النماذج في التأويل لدعائم الاسلام الواردة في كتاب الدعائم للقاضي النعمان، ان هذا التأويل قد تناول بعض الآيات القرآنية، و بعض الأحاديث عن الرسول صلي الله عليه و آله و سلم و الأئمة عليه السلام و هذا بعض ما ورد فيه:
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله مخرج الودق و مقدم الرزق، و خالق العباد في بطون امهاتهم خلقا من بعد خلق، و صلي الله علي افضل البرية محمد نبيه و الأئمة من ذريته العزة الهادية الزكية.
قد سمعتم ايها المؤمنون فيما تقدم كيف انتم تنتقلون حالا بعد حال في حدود الدين كانتقالكم في نشأة الخلق الظاهر و ان خلق الدين مثله في الباطن لقول الله عزوجل: (ثم أنشأناه خلقا ءاخر فتبارك الله أحسن الخالقين) و قوله عزوجل: (يخلقكم في بطون أمهاتكم خلقا من بعد خلق).
تأويله في الباطن ان الامهات هم المستفيدون ممن فوقهم، المفيدون من دونهم، و بطونهم في التأويل باطن العلم الذي عندهم ينقلون فيه، المستفيدين منهم حدا بعد حد و ذلك خلق الدين، و قوله تعالي (في ظلمات ثلاث) يعني في الظاهر ما هو محيط
[ صفحه 141]
بالجنين في ظلمة البطن و ظلمة الرحم و ظلمة المشيمة التي هو فيها... و مثل الظلمات هاهنا في الباطن مثل الستر و الكتمان، اذ الليل مثله مثل الباطن و القائم به و ذلك قد يحيط به حدود ثلاثة: حد الامام الذي هو اصله الآتي به، وحد الحجة الذي هو قد صار عن الامام اليه و هو القائم به، وحد من يقيمه للمستفيدين دونه، و قد بدأكم ولي الله لما استجبتم لدعوته فأخذ عليكم ميثاقه و عهده و كنتم حينئذ في التمثيل الباطن كالمولودين في الظاهر تمثل ما يبتدأ به المولود فأول ذلك ان يختبر ما هو: ذكر ام انثي صحيح الجوارح ام فاسد شي ء منها. و كذلك ينبغي للداعي اذا اخذ علي المستجيب ان يختبر حاله هل هو ممن يصلح ان يكون مفيدا فذلك مثل الذكر، او مستفيدا فذلك مثل الانثي لان ذلك يعلم بما فيه من الحاسة و الذهن و التخلف و البلادة و ان كانت احواله حسنة او سيئة و ذلك مثل سلامة الاعضاء او فسادها او نقصها... [1] .
... ما ذكر في كتاب دعائم الاسلام قول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «لتركبن سنن من كان قبلكم ذراعا بذراع و باعا بباع حتي لو سلكوا خشرم دبر لسلكتموه»، فالخشرم مأوي الزنابير و هو ثقب تبنيه من الطين شبيه بثقب النحل الذي تبنيه من الشمع تفرخ فيه كما تفرخ النحل في الشمع و تملأه بعد ذلك عسلا، و الزنابير لا تفعل ذلك و الدبر جماعة الزنابير.
... ان امثال حشرات الارض و خشاشها و الهوام امثال
[ صفحه 142]
الحشو و الرعاع من الناس و ان النحل امثال المؤمنين.
و من ذلك الحديث المأثور: «و المؤمنون كالنحل لو علمت الطير ما في بطونها لاكلتها» كذلك المؤمن لو علم الكافر ما فيه من الفضل و العلم و الحكمة لقتله حسدا له، و الزنابير امثال حشو اهل الباطل الذين يتشبهون باهل الايمان كما ان الزنبور يشبه النحل و يحكي صنعة بيتها الذي نصنعه بالشمع فيبنيه الزنبور بالطين و ليس فيه عسل كذلك امثاله من حشو اهل الباطل لا خير عندهم و ان تشبهوا باهل الحق... [2] .
و اما ما جاء في كتاب الدعائم من ذكر الايمان و الاسلام و ان كل واحد منهما غير الآخر و ان الايمان يشرك الاسلام و الاسلام لا يشرك الايمان... ان الاسلام مثله مثل الظاهر و الايمان مثله مثل الباطن و لا بد من اقامتهما جميعا و التصديق بهما معا و العمل بما يجب العمل به منهما و لا يجزي اقامة احدهما دون الآخر و لا التصديق بشي ء فيهما مع التكذيب بالآخر و لا يكون اقامة الباطن الا بعد اقامة الظاهر، كما لا يكون المؤمن مؤمنا حتي يكون مسلما، و كذلك مثل الامام محمد بن علي عليه السلام الظاهر و الباطن بدائرتين: احدهما في داخل الاخري، فمثل الاسلام بالدائرة الخارجة و هي الظاهرة، و مثل الايمان بالدائرة الداخلة و هي الباطنة... فأبان بذلك ان مثل الاسلام مثل الظاهر و مثل الايمان مثل الباطن و لا يقوم ظاهر الا بباطن و لا باطن الا بظاهر.
[ صفحه 143]
و من ذلك ايضا قول الائمة صلي الله عليهم ان الايمان قول و عمل و نية، فمثل القول مثل الظاهر، و مثل العمل مثل الباطن، لان القول بالشهادتين هو الذي يوجب الدخول في الملة، و لمن شهد بذلك حكم الملي، و العمل المفترض في حكم الشريعة، الذي مثله مثل الباطن مستور عن الناس انما هو فيما بين العبد و بين ربه، فاذا قال قد تطهرت و صليت و صمت و تزكيت و تعلمت ما اوجبه الله علي لم يكلف علي ذلك البيان و لا ان يأتي عليه بشهود الا فيما يجب لغيره من ذلك عليه اذا طولب به، فاما ما بينه و بين الله مما تعبده به فهو مأمون عليه و الله يعلمه و يجزيه به، و من قال ان الايمان قول بلا عمل كما قالت المرجئة فهو بمنزلة قولهم ان الدين ظاهر لا باطن له.
و قد جاء في كتاب الدعائم بيان فساد قولهم بذلك، و مثل النية التي لا يصح القول و العمل الا بها... مثل الولاية لان النية اعتقاد القلب و الفرض فيه، و مثل القلب في التأويل... مثل الامام فمن لم يعتقد ولاية امام الزمان لم ينفعه قول و لا عمل و لم يصح له باطن و لا ظاهر و لا يصح اعتقاد ولاية الأئمة الا بعد اعتقاد رسالة الرسل الذين هم اصل الشرائع و الذين اقاموها و الائمة اتباع لهم فيها و اخذوه عنهم ما بأيديهم منها... و انه لا بد من التصديق بجميع الرسل و الأئمة و العمل بما أدلي به صاحب شريعة اهل العصر و أمر امامهم و طاعته و البراءة من كل من فارق الرسل و الائمة او ادعي مقام احد منهم ممن ليس ذلك له [3] .
[ صفحه 144]
... و اما ما قدمنا ذكره من فرض الايمان علي الجوارح و من جاء من ذلك عن الأئمة صلي الله عليهم في كتاب الدعائم فالقول من ذلك انه فرض علي القلب من الايمان الاقرار و المعرفة و العقد و الرضي و التسليم بان الله هو الواحد الاحد لا اله الا هو وحده لا شريك له الها واحدا احدا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا، و ان محمدا عبده و رسوله صلي الله عليه و آله و الاقرار بما كان من عندالله من نبي او كتاب فذلك ما فرض علي القلب من الاقرار و المعرفة.
و التأويل في ذلك ان ظاهره ما جاء في كتاب الدعائم فان ذلك فهو فرض ما يلزم قلب الانسان في الظاهر و يلزمه اعتقاده فيه، و باطنه ان القلب مثله مثل الامام و ان ذلك يلزم الامام في خاصة نفسه الاقرار به و بمعرفته، و السمع و البصر و اللسان و اليدان و الرجلان هي رؤساء الجوارح و القلب رئيسها و اميرها، كذلك امثالها امثال حدود الامام الذين هم رؤساء الناس و الامام فوقهم و رئيسهم ففرض تعالي علي كل جارحة من الايمان بحسب ما جعل فيها من القوة و القبول و الاستطاعة، ففرض علي البصر النظر فيما امر بالنظر فيه و الغض عما نهي عن النظر اليه، و كذلك فرض علي السمع استماع ما فرض عليه استماعه و الاعراض عما نهاهم نهيا عن الاصغاء اليه، و كذلك فرض علي اللسان القول بما افترض الله عليه القول به والسكوت عما نهي عن ان يقوله، و كذلك فرض علي اليدين تناول الواجب و العمل به و الكف عمن نهي عنه، و علي الرجلين السعي في الواجب و الوقوف عما لا يجب، و كذلك فرض
[ صفحه 145]
علي امثالهم من حدود اولياء الله لكل ذي حد منهم حده الذي نصب له عليه ان يعمل بما امر ان يعمله و يمسك عما نهي عنه و عما لم يؤذن له فيه ولكل واحد منهم عمل كما تقدم و كل به لا يشركه فيه غيره و لا يشرك هو غيره فيما ليس من عمله كما لكل جارحة من هذه الجوارح عمل لا يشركها غيره فيه فالقول للسان و النظر للبصر و السمع للأذن و البطش لليدين و الوقوف للرجلين، و ليس ينظر المرء بلسانه و لا يسمع بعينه و لا ينطق باذنيه، و لا تعدو جارحة من الجوارح ما جعل لها كذلك امثالها من اسباب اولياء الله لكل واحد منهم حد لا يعدوه الي غيره و سائر الجوارح التي هي دون ذلك هي اتباع لهذه الجوارح و مستعملة بأتباعها فيما تعمله، و كذلك سائر الخلق مأمورون باتباع من نصبه له اولياء الله.
و اما ما جاء في كتاب الدعائم من ان الايمان يزيد و ينقص بقدر ما يعمله العبد و يعتقده فكذلك مثله الذي هو باطن يزيد و ينقص بقدر عمل من يعمله و يعتقده، فان هو حافظ عليه و قام بحدوده، و في الباطن بشرائط ما اخذ عليه فيه فتح الله له في الزيادة منه و ان قصر في ذلك نقص من المادة و التأييد فيه بقدر ما قصر و لذلك تفاضل المؤمنون في درجات علمه، و ان استووا في سماعه بقدر حفظهم اياه و تقصيرهم فيه، و لذلك قد لا يعي شيئا منه من ضيع حدوده و رفض واجبه و ان سمعه كما اخبر الله بقوله:
(و منهم من يستمع اليك حتي اذا خرجوا من عندك قالوا للذين أوتوا العلم ماذا قال ءانفا أولئك الذين طبع الله علي قلوبهم و اتبعوا أهوآءهم (16)
[ صفحه 146]
و الذين اهتدوا زادهم هدي و ءاتاهم تقواهم) [محمد 16 - 17] [4] .
... و قد ذكرنا ان مثل الاسلام مثل الظاهر و مثل الايمان مثل الباطن و كذلك لا ينبغي لمن جاء و هو علي غير دين الاسلام ان يؤخذ عليه عهد الايمان و يرقي الي حده الا بعد ان يؤخذ عليه عهد الاسلام و ذلك الاقرار بالرسول و الدخول في شريعته و البراءة مما كان عليه من خلاف ذلك فاذا هو فعل ذلك فقد صار مسلما ثم بعد ذلك يؤخذ عليه عهد الايمان و يفتح له تعريف امامه و يرقي في حدود الايمان بعد ان يوقف علي علم الظاهر الحقيقي الذي جاء عن الائمة عليهم السلام و ليس يجب ان يرقي الي حد الايمان و هو غير مسلم، كذلك لا يرقي الي حد الباطن من لا علم له بالظاهر فهذا يطابق ما جاء: ان الايمان يشرك الاسلام و الاسلام و لا يشرك الايمان في ظاهر ذلك و باطنه [5] ... و قوله تعالي: (انما وليكم الله و رسوله و الذين ءامنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون). و كل المؤمنين القائمين بما افترضه الله عليهم يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و يركعون في الظاهر و قد نص الله علي ولاية من وصفهم بهذه الصفة و دل بها عليه فلو حمل ذلك ايضا علي ظاهره لرجع الي المعني الذي بينا فساده، ولكن الصلاة و الزكاة كما بينا ذلك في كتاب الدعائم من الايمان و مما يوجبه و هما مفروضتان مع سائر الفرائض علي الأئمة و علي سائر المؤمنين...
[ صفحه 147]
و الصلاة في الباطن هي الدعوة فهم صلي الله عليهم و سلم يقيمونها، و المال في الباطن هو العلم و اخراج الزكاة منه في الباطن هو اخراج ما اوجب الله علي اهله الذين هم أئمة دينه ان يبذلوه لمستحقه.
و من ذلك قول النبي صلي الله عليه و آله و سلم: «لكل شي ء زكاة و زكاة العلم نشره» فهم المقيمون الصلاة و المؤتون الزكاة و الراكعون بالحقيقة ظاهرا و باطنا و اياهم عني الله بذلك [6] و من ذلك قوله تعالي... (يرفع الله الذين ءامنوا منكم و الذين أوتوا العلم درجات) و انما عني بالعلم ها هنا العلم الحقيقي... المأثور عن اولياء الله. و اما قول الرسول صلي الله عليه و آله و سلم المذكور في الدعائم: «و من احب الدنيا ذهب حب الآخرة من قلبه و ما آتي الله عبدا علما فازداد للدنيا حبا الا ازداد الله عليه غضبا». فمثل الدنيا في التأويل الباطن، مثل الظاهر، لأن الدنيا ظاهرة بارزة، و مثل الآخرة مثل الباطن لان الآخرة باطنة مغيبة، فتأويل ذلك ان من مال الي علم الظاهر واحبه و رفض الباطن و ابغضه، و لا ينبغي كما تقدم القول الاقبال علي احدهما دون الآخر بل يجب الاقبال عليهما معا لانه لا يصح احدهما الا بالآخر [7] .
و اما ما جاء في كتاب الدعائم من ذكر الطهارة فالطهارة في الظاهر الوضوء و الغسل بالماء و التيمم بالصعيد لمن يجوز له ذلك
[ صفحه 148]
من احداث الابدان، و الطهارة في الباطن بالعلم و بما يوجبه العلم من احداث النفوس قال الله: (و أنزلنا من السمآء مآء طهورا).
و قال: (و ينزل عليكم من السمآء مآء ليطهركم به و يذهب عنكم رجز الشيطان و ليربط علي قلوبكم و يثبت به الأقدام). و قد تقدم القول بان الماء مثله مثل العلم فكما يطهر الماء الظاهر من احداث الابدان الظاهرة كذلك يطهر العلم من احداث النفوس الباطنة و افاعيلها الردية الموبقة... و من ذلك قول الله في الأئمة... (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا). فكل هذا بيان و تأكيد لما قلناه من طهارة الارواح في الباطن بالعلم و الحكمة و مثل هذا كثير يطول به القول.
فمن ذلك ما جاء في الدعائم من قول الرسول صلي الله عليه و آله و سلم: «يحشر الله امتي يوم القيامة غرا محجلين من آثار الوضوء». و الغرة بياض يكون في وجوه الدواب و التحجيل بياض في قوائمها، فلو حمل هذا القول علي ظاهره بان يحشر الله امة محمد صلي الله عليه و آله و سلم علي هذه الصفة لكان ذلك من المثلة و ليس كذلك يحشرون، و قد جاء عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في كتاب الدعائم علي ان امة محمد صلي الله عليه و آله و سلم في الحقيقة الائمة من ذريته، و العرب تقول: فلان غرة قومه اذا كان افضلهم و فلان هو الاغر المحجل اذا كان مشهورا بالفضل كاشتهار الأغر المحجل في الخيل و فضله علي البهم منها...
و اما ما جاء في الدعائم عن رسول الله من قوله: من احسن الطهور ثم مشي الي المسجد فهو في صلاة، مالم يحدث، باطنه ان
[ صفحه 149]
المساجد امثالها في الباطن امثال الدعاة و اسباب اولياء الله علي مقاديرها فمن اخلص التوبة و رغب في الدعوة و سعي الي من يدعوه فهو من جملة اهل الدعوة بنيته الي ان يدعي و ان مات قبل ذلك كان ممن وقع أجره علي الله، كما قال: (و من يخرج من بيته مهاجرا الي الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علي الله) [8] .
و هكذا نجد ان اهل التأويل لا يعتبرون ان الكلام في الشريعة الاسلامية سواء اكان ذلك آية قرآنية او حديثا نبويا او قولا من اقوال الأئمة هو كلام ظاهر فقط بل كل ظاهر له باطن عرفه الناس ام لم يعرفوه، فالابتداء باليد اليمني مثلا له معني باطني و استعمال الشمال له ايضا معني باطني و حتي يدخل التأويل في كل حركة من الحركات التي يقوم بها الرسول او يأمر بها حتي في اقل الاشياء و حتي اعظمها قدرا. و من ذلك روي عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم انه نظر الي بيت الخلاء فقال لعلي صلي الله عليه و سلم: يا علي ان لهذا البيت اثني عشر حدا من لم يعرفها لم يستكمل حقائق الايمان و لا عرفني و لا عرفك حق المعرفة، اولها ان لا يدخله الداخل الا بحذاء، يعني بنعل و مثل النعل مثل الظاهر يعني انه لا يدخل الدعوة الا من كان علي ظاهر دين الاسلام، فاذا دخله قدم رجله اليسري يعني ان دخول الدعوة انما يكون من قبل الحجة لان امر الدعوة اليه، ثم يستر رأسه حتي يخرج منه، و القبلة
[ صفحه 150]
مثلها مثل امام لا يواجه بكفر و لا بشرك، و يتكي ء اذا تغوط علي رجله اليسري أي يعتمد في البراءة من الكفر علي الحجة الذي له امر الدعوة، و لا يطيل الجلوس فيه يعني لا يطيل علي الباطل بل يسرع البراءة منه، و لا يتجمر برجيع و لا عظم يعني و لا يتطهر بنجاسة و لا بميتة أي و لا يتطهر الا بعلم ولي زمانه لا بعلم اهل الباطل و يستجمر وترا يعني يجعل اعتماده في الطهارة علي امام زمانه و حجته و بابه و يستنجي ء بيده اليسري و لا يصب الماء فوق الغائط، لكن يتنحي عنه ثم يستنجي ء و يتوضأ،... و لا يتكلم حتي يخرج منه يعني انصات المأخوذ عليه فاستماعه لما يقال له، و اذا خرج قدم رجله اليمني يعني يجعل اعتماده علي امام زمانه، و هذا باطن هذه الحدود الاثني عشر و ظاهرها آداب في ظاهر الطهارة ينبغي استعمالها و من لم يعرفها لم يستكمل حقائق الايمان كما قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و لم يعرفه و لم يعرف وصيه اذا لم يعرف باطن ذلك لانه لا يعرفهما حق المعرفة و لا يستكمل حقائق الايمان الا من صار الي دعوة الحق [9] .
و نقرأ في ذكر طهارات الابدان و الثياب و الارض و البسط ما يلي:
قال الله تعالي: (و ثيابك فطهر) و جاء في هذا الباب من كتاب الدعائم عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و عن الأئمة من ذريته عليهم السلام الامر بغسل ما اصاب الجسد و الثوب الذي يصلي فيه او
[ صفحه 151]
عليه و انه لا تجوز الصلاة علي بساط اصابته نجاسة حتي تغسل عنه و لا علي ارض اصابها ذلك حتي تزول عنها فمثل الثياب و ظاهر الابدان مثل الظاهر من العلم و العمل ان تداخل شي ء من ذلك او اصابه ما ينجسه من القول السي ء او الفعل الردي ء لم يكن لمن اراد الدخول في الدعوة او كان قد دخلها و هو يريد التمادي فيها ان يدخلها و لا ان يتمادي فيها حتي يطهر ذلك بالعلم كما يجب تطهير ذلك في الظاهر بالماء الذي مثله مثل العلم، و كما لا يجوز الدخول في الصلاة التي مثلها مثل دعوة الايمان بثوب او بدن اصابته نجاسة و انه يجب علي من اصابه ذلك و هو في الصلاة ان لا يتمادي عليها و ذلك به حتي يغسله. و اما طهارة ما يصلي عليه المصلي من ثوب او بساط او ارض او غير ذلك مما يقوم عليه و يسجد و يعتمد عليه في صلاته، فان مثل ذلك في الباطن مثل ما يقوم عليه المستجيب و يعتمد عليه في حال ايمانه من حدودها و اصولها و مراتبها و درجاتها فليس يجوز له الاعتماد علي شي ء من ذلك و فيه نجاسة من نجاسات الكفر و الشرك و لا غير ذلك من نجاسات الابدان حتي يزول و يذهب عنه، فهذا جملة القول في اصل نجاسات الأبدان و الثياب و البسط و الارضين ظاهرا و باطنا.
و اما ما جاء من فروع ذلك في كتاب الدعائم عن علي صلي الله عليه و سلم من قوله في البول يصيب الثوب انه يغسل مرتين يعني انه يصب عليه الماء و يعرك ثم يعصر ثم يصب عليه ثانية و يعرك كذلك ثم يعصر فتأويل ذلك في الباطن ان البول مثله مثل الشرك و هو اخفي من الكفر و بعضه اخفي من بعض...
[ صفحه 152]
كما جاء عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم انه قال: (توقوا من البول توقوا عذاب النار)، و كذلك مثله الذي هو الشرك يجب ان يتوقي و يتحفظ منه لانه خفي كذلك.
فأما ما جاء في الدعائم من ان بول الغلام يجزي من طهارته ان نصب الماء عليه من جانب حتي يخرج من الجانب الآخر، و جاء ان بول الجارية يغسل، فالغلام مثله مثل المفيد و الجارية مثلها مثل المستفيد. و ما عسي ان يتداخل المفيد من خفي ما يكون شركا فهو من طريق علمه و معرفته اقل مما يتداخل المستفيد و بحسب ذلك تكون الطهارة منه.
و اما ما جاء فيه - الدعائم - من ان الدم يغسل عن الجسد و الثياب كما تغسل سائر النجاسات فالدم في الباطن مثله مثل العلم ما كان في الجسد فهو حي فاذا فارقه مات الجسد و اخراجه منه جناية عليه و ذلك وضعه في غير موضعه، فمن وضع العلم في غير موضعه فقد اخطأ و أثم و عليه ازالته و الا يخرجه من حده المنصوب له فان فعل فقد تعدي و كان حراما سماعه علي من يسمعه، و اعتقاده بشي ء منه كما كان الدم طاهرا ما كان في الجسد فاذا خرج منه صار نجسا [10] .
و لجهة الوضوء، جاء عن ابي جعفر محمد بن علي عليه السلام من قوله الوضوء قبل الطعام و بعده بركة الطعام،... ان مثل الوضوء
[ صفحه 153]
و هو غسل اليدين قبل الطعام مثل التنظيف من اوساخ الذنوب قبل استماع العلم الذي مثله مثل الطعام في الباطن و في حياة النفوس الباطنية، كما بالطعام في الظاهر حياة الابدان الظاهرة و ان مثل الغسل بعد الطعام مثل ستر العلم و كتمانه اذا كان فعل ذلك انما يراد به ازالة رائحة الطعام عن اليدين فمن تقدم قبل استماعه للعلم باصلاح نفسه و صيانتها عن محارم الله و استعمال الورع عن ذلك بما صان ما صنعه سمعه من العلم و حفظ ما استحفظه منه و ستر ما امر بستره و كتمانه فكتمه فقد بورك له فيه و انتفع بالعلم الذي سمعه.
و جاء التأويل في صفات الصلاة ايضا، فمن ذلك قول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «انما الاعمال بالنيات و انما لكل امري ء ما نوي».
و عن ابي جعفر محمد بن علي صلي الله عليه و سلم انه قال: «لا ينبغي للرجل ان يدخل في الصلاة حتي ينويها... تأويل ذلك ان مثل النية في الباطن مثل الولاية التي لا يجزي عمل و لا يقبل الا بعد اعتقادها... كما ينوي في الظاهر الدخول في الصلاة [11] .
... و يتلو ذلك قول علي عليه السلام انه قال في قول الله عزوجل: (فصل لربك و انحر)، قال النحور رفع اليدين في الصلاة نحو الوجه.
[ صفحه 154]
و عن الصادق عليه السلام انه قال: اذا افتتحت الصلاة فارفع يديك و لا تجاوز بهما اذنيك و ابسطهما بسطا ثم كبر، فهذه التكبيرة التي تكون في اول الصلاة هي تكبيرة الافتتاح و رفع اليدين فهما واجب عند اكثر الناس الا انهم يختلفون في منتهي حد ذلك، و الثابت عن اهل البيت صلي الله عليه و آله و سلم ما جاء في هذه الرواية عن الصادق عليه السلام انه لا يجاوز بهما الاذنين و الذي يؤمر به في ذلك ان يحاذي باطراف الاصابع من اليدين اعلي الاذنين و يحاذي باسفل الكفين اسفل الذقن فتكون اليدان قد حاذتا ما في الوجه من المنافذ السبعة، و هم الفم و المنخران و العينان و الاذنان، و تأويل ذلك... ان مثل اليدين مثل الامام و الحجة، و مثل هذه المنافذ السبعة مثل النطقاء السبعة، اعني امام الزمان و حجته و ان لا يفرق بين احد منهم، و مثل قوله عند ذالك «الله اكبر»... انه شهادة و اقرار بان الله اكبر و اجل و اعظم من كل شي ء و ان النطقاء و الائمة و الحجج - و ان قرن طاعتهم بطاعته - عباد من عباده مربوبون، و انه هو الذي اقامهم لخلقه و نصبهم للتبليغ عنه الي عباده فيكون الذي دخل في دعوة الحق و عرف بهم يشهد بذلك و يعتقده.
... و يتلو ذلك ما جاء عن الصادق عليه السلام قال: اذا كنت قائما في الصلاة فلا تضع يدك اليمني علي اليسري و لا اليسري علي اليمني،.. ولكن ارسلها ارسالا فانه احري الا تشغل نفسك عن الصلاة،... و تأويله ان لا يستر المفاتح عمن يفاتحه... حجة زمانه بامامه و امامه بحجته فيظهر له احدهما و يكتم الآخر - اذا كانا ظهرا لاهل دعوة الحق - و مثل اليد اليمني في التأويل الامام و مثل
[ صفحه 155]
اليسري مثل الحجة [12] .
و يتلو ذلك ما جاء عن الصادق عليه السلام: انه سئل عن الامام اذا قرأ في الصلاة هل يسمع من خلفه و ان كثروا فقال يقرأ قراءة متوسطة لقد بين الله ذلك في كتابه، فقال: (و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها).. فهذه هي السنة في القراءة في ظاهر الصلاة و تأويل ذلك... ان يكون المفاتح في دعوة الحق لا يجهر بالمفاتحة و لا يخافت بها، و يكون لفظه بذلك متوسطا بين اللفظين، و كذلك لا يظهر الدعوة صاحبها كل الاشهار و لا يخفيها كل الاخفاء و لا يبذلها كل البذل للمستحق و غير المستحق، و لا يمنعها كل المنع، و لا ينيلها كل الانالة.. بل يتوسط في ذلك امرا بين الامرين... و يتوخي لكل زمان ما يحسن فيه من ذلك
و غيره و في طبقات الناس ما يجب لكل طبقة منهم [13] و لجهة تأويل صلاة العيدين. الفطر و الاضحي - ورد في كتاب تأويل الدعائم ما يلي:
الاعياد ثلاثة الجمعة... ثم الفطر ثم الاضحي... ان مثل صلاة الجمعة مثل الدعوة الي الأئمة عليه السلام.. فصلاة الجمعة امثال دعوات الأئمة المستورة من لدن علي اميرالمؤمنين الي المهدي صلي الله عليه و سلم، و الصيام مثل الكتمان و الستر، و الفطر مثل المهدي صلي الله عليه و سلم، فاذا قام اظهر الدعوة المستورة من
[ صفحه 156]
قبله و اعلن بها و اقامها و ازال سترها و الكتمان عنها الذي مثله مثل الصوم و كان قيامه و اظهار دعوته سرور المؤمنين و كشف البلاء و المحنة عنهم و مثل ذلك مثل سرور المفطرين بالفطر بعد الصوم و استبشارهم بالعيد و ذلك مثل استبشار المؤمنين بالمهدي عليه الصلاة و السلام [14] و ان مثل يوم الاضحي مثل القائم عليه الصلاة والسلام و صلاة الاضحي مثل دعوته و ان حجته يقوم من قبله يدعو اليه، و يكون امر الدعوة المستورة بحالها لا يكشف شيئا منها حتي يقوم القائم و يظهر علي اعدائه و يقتلهم... و معني صلاة العيد انها ركعتان مثل الامام و الحجة و ان بهما يكون كمال الجهاد و الجهر بالقراءة، و في بعض الروايات انه يسمع من يليه هو جهر الامام و من يقيمه للدعوة و الجهاد بالعلم و الحكمة لمن يسمعه ذلك...
و يتلو ما جاء عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم انه كان اذا انصرف من المصلي يوم العيد لم ينصرف علي الطريق الذي خرج عليه، تأويل ذلك ان الخروج الي العيدين، كما ذكرنا، مثله مثل الخارج الي جهاد المخالفين و الانصراف الي الاهل و المنازل علي خلاف ذلك، لان الخروج خروج الي الاعداء، و الانصراف انصراف الي اولياء الله فخولف بين الطريقين لاختلاف القصدين و تباعد المقصودين.
و يتلو ذلك ما جاء عن الصادق عليه السلام انه سئل عن الرجل لا يشهد العيد هل عليه ان يصلي في بيته قال نعم، و لا صلاة الا مع
[ صفحه 157]
امام عدل، و من لم يشهد العيد من رجل او امرأة صلي اربع ركعات في بيته، ركعتين للعيد و ركعتين للخطيئة. و تأويل ذلك ان من لم يشهد الجهاد مع ائمة العدل اذا جاهدوا فعليه لزوم دعوة الحق و العمل بما فيها التي مثلها مثل الصلاة، و انما ذلك اذا كان للمتخلف عذر في التخلف [15] .
و يتلو ذلك ذكر السهو في الصلاة: السهو في الصلاة الظاهرة مثله مثل الغفلة في دعوة الحق التي مثلها مثل الصلاة.
و يتلو ذلك ما جاء عن الصادق عليه السلام انه قال فمن شك في الركوع و هو قائم في الصلاة قال: يركع ثم يسجد سجدتي السهو، تأويله ان مثل الركوع مثل طاعة الحجة و مثل السجود مثل طاعة الامام، فمن شك في طاعة حجة زمانه فعليه ان يعتقدها و يطيعه فيما يأمره به و يطيع امامه بعد ذلك كما جاء الترتيب في الركوع قبل السجود... .
و يتلو ما جاء عن علي بن الحسين عليه السلام ان يأخذ من عنده من الصبيان بان يصلوا الظهر و العصر في وقت واحد، و المغرب و العشاء في وقت واحد، فقيل له في ذلك فقال: هو اخف عليهم و اجدر ان يسارعوا اليها و لا يضيعوها و يناموا عنها و يستثقلوها، و كان لا يأخذهم بغير الصلاة المكتوبة، و يقول: اذا اطاقوا الصلاة فلا تؤخروهم عن المكتوبة، تأويل ذلك في الباطن ان يكون المفيد يتوخي الضعفاء المستفيدين منه اختصار القول فيما يفيدهم و يجمع
[ صفحه 158]
لهم دعوة محمد صلي الله عليه و آله و سلم و القائم صلي الله عليه و سلم اللذين مثلهما مثل صلاة الظهر و العصر، و ذكر دعوة الاساس و الأئمة من بعده عليهم السلام و ذلك مثل صلاة المغرب و العشاء الآخرة، و عمل ذلك و القول فيه و يختصره لئلا يطول عليهم فيملوه و يستثقلوه [16] .
و كما اوردنا بعض الامثلة في تأويل الدعائم الواردة في الجزء الاول و التي تناولنا - باختصار شديد - معني الصلاة و الصيام و الحركات الظاهرة، و ما تعنيه في الباطن ننتقل الي ما ورد في الجزء الثاني من كتاب تأويل الدعائم علي سبيل الافادة لمن يستحقها، او التسلية لمن ارادها.
و قد ورد في ذكر الجنائز ما يلي:
الجنائز جمع جنازة، بفتح الجيم، و الجنازة بفتح الجيم هو الميت نفسه، اخذ ذلك من ان الجنازة في اللغة ما ثقل علي القوم و اغتموا به فأخذ ذلك من هذا، لان الميت يثقل امره علي اهله و يغتمون به. و الجنازة - بكسر الجيم - هو سرير الميت الذي يحمل عليه... .
و كل شي ء لا روح فيه و لا نموله فهو موات و ميت، و كل ما كان له روح و نمو فهو حيوان وحي، فهذا ظاهر الحياة و الموت و الحيوان و الموات، و باطن ذلك و تأويله.. ان مثل الموت الذي هذه صفته مثل الكفر، و الضلال و ما جري مجري ذلك. و مثل
[ صفحه 159]
الميت و الموات مثل الكافر و الضال لان الروح مثله مثل الايمان، فما هو لا روح فيه فهو ميت، و من لا ايمان له فهو كذلك ميت، و من ذلك قول الله عزوجل: (أو من كان ميتا فأحييناه و جعلنا له نورا يمشي به في الناس)، و قال في الكفار (أموات غير أحيآء)، و قال: (و ما يستوي الأحيآء و لا الأموات)، فهذا الموت هو الموت المذموم، في الظاهر و الباطن. و الموت الثاني الذي يكون في الظاهر بعد الحياة ليس بمذموم ظاهره، و لا باطنه، و ما لم يكن ظاهره مذموما، فكذلك لا يكون باطنه مذموما، و الموت بعد الحياة قد اصاب - و يصيب - اولياء الله، و قد قال الله جل و عز لمحمد نبيه صلي الله عليه و آله و سلم: (انك ميت و انهم ميتون)...
و الموت للاحياء سبب النقلة عن دار الدنيا الي دار الآخرة، و الآخرة افضل منزلة ودارا من الدنيا. و ان كان من ينقل اليها فهم كما قال عزوجل شقيا، و سعيدا، فالسعيد ينقل الي السعادة، و الكرامة و الثواب، و الشقي ينقل الي الشقاء، و الهوان و العذاب، علي هذا سبيل الموت الظاهر، في الامر الظاهر. و باطن هذا الموت و تأويله انتقال الاحياء بالحقيقة الذين هم اهل الايمان، عن حال فيه الي حال، و من درجة الي درجة بين مرفوع في ذلك، و بين مخفوض علي قدر ما توجبه اعمالهم، و يحقه لهم استحقاقهم، فمثل المنقول منهم، في الباطن من حال الي حال مثل المنقول بالموت، في الظاهر من دار الي دار...
و جاءت تحت عنوان: ذكر العلل و العبادات و الاحتضار.
فالعلة في الظاهر هو سبب الموت الظاهر الذي به تكون
[ صفحه 160]
النقلة من دار الي دار، و العلة في الباطن هي العلة و السبب الذي يوجب نقلة المؤمن من حال الي حال [17] .
و العيادة في الظاهر افتقاد العليل و تعرف احواله، و العيادة في الباطن افتقاد احوال من يراد نقلته من المؤمنين، عن حال الي حال و عن درجة الي درجة ليوقف علي حقيقية حاله، و ما ينبغي ان ينقل اليه، و انما يفتقد ذلك منه من هو فوقه، كما لا يعود العليل الذي هو اقوي منه واصح، و ليس يعوده من كان في مثل حاله، و الاحتضار في الظاهر هو حضور الموت، وقرب النقلة من الدنيا الي الآخرة، و باطنه كذلك قرب نقلة المؤمن من الحال التي ينقل عنها الي الحال التي ينقل اليها.
و يتلو ذلك ما جاء عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، انه قال: اذا ابتلي الله عبدا اسقط عنه من الذنوب بقدر علته، تأويل ذلك، في الباطن ان الابتلاء في اللغة الاختبار و الامتحان، و ذلك ما قدمنا ذكره ان مثل العلة في الظاهر مثل امتحان المؤمن في الباطن، و للمؤمن في ذلك ثواب، و تكفير لسيئاته في الظاهر و الباطن...
و يتلو ذلك ما جاء عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم انه نهي ان يأكل العائد عند العليل، فيحبط الله عزوجل اجره، فهذا في الظاهر منهي عنه، و ليس علي العليل ان يطعم عواده، و لا لهم ان يأكلوا طعامه اذا كانت العيادة انما ينبغي و يقصد منها الاجر و الثواب، و كذلك يجري ذلك، في الباطن، فينهي من له افتقاد احوال من
[ صفحه 161]
يمتحن ليرقي من حد الي حد ان لا يأكل شيئا من ماله ظاهرا و لا باطنا، و لا يتناول لنفسه علي ذلك منه شيئا من ماله، و لا يفسد عليه شيئا من علمه الذي صار اليه عنه او عن غيره، اذ كان العلم، في التأويل الباطن مثل المال... و عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم انه قال: من ختم له (المحتضر او المنازع) بشهادة ان لا اله الا الله دخل الجنة، فهذا هو المأمور به في الظاهر ان يلقن المحتضر بالشهادتين، ليختم له بذلك ليموت عليه، و تأويل ذلك في الباطن، توقيف المنقول في حالات دعوة الحق علي حقائق التوحيد، و الاقرار بصاحب الشريعة...
و لجهة ذكر الموت... ما يتلوه من قول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اذا دعيتم الي الجنائز فاسرعوا فانها تذكركم الآخرة، و عن جعفر بن محمد صلي الله عليه و آله و سلم انه قال: من دعي الي وليمة و الي جنازة فليجب الجنازة، فان حضور الجنائز يذكر الموت و الآخرة، و حضور الولائم يلهي عن ذلك، فهذا مما ينبغي فعله في الظاهر لما فيه من ذكر الآخرة، و الموت في الظاهر و حضور الجنازة في الباطن حضور نقلة المنقول، في حدود (درجات) دعوة الحق، و ذلك يذكر من حضره فضل ما يصير اليه المنتقل، و مثل حضور الولائم في الباطن مثل حضور امور الدنيا الجارية بين اهلها، و ذلك يسلي عما ذكرناه من امر الدين و نبيه [18] .
... و يتلو ذلك ذكر غسل الموتي: غسل الميت واجب
[ صفحه 162]
علي من قدر عليه و امكنه فعله من الاحياء، و لا يغسل الميت الا بعد ان يموت، و مثل ذلك في تأويل الباطن ما قد تقدم القول فيه في تأويل الطهارة انها في الباطن مثل الطهارة من المعاصي و الذنوب بالعلم و الحكمة و ان الماء مثله مثل العلم. فالماء في الظاهر يغسل الاقذار و الاوساخ عن الابدان، و العلم في الباطن يطهر الارواح مما اقترف عليها من المعاصي و الخطايا [19] .
... و جاء عن علي صلوات الله عليه قوله اذ حكي غسل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم انه قال: اردت ان اكبه لوجهه لأغسل ظهره فنوديت لا تكبن فقلبته لجنبيه و غسلت ظهره. تأويل ذلك ان الظهر مثله مثل الظاهر و البطن مثله مثل الباطن، و الباطن اعلي و اشرف و هو الجوهر و اللباب و العلم الحقيقي الروحاني لانه علم فوائد تحيا به الارواح و علم الظاهر علم عمل علي جوارح البدن الظاهرة و ليس ذلك مما يخل به و لا مما يضيع من مواجبه و مفترضه بل فرضه (الظاهر) واجب و علمه و العمل به لازم، ولكن فضل الباطن عليه كفضل الروح علي الجسد و كلاهما له فضل... و كان المستحب من ذلك و الذي جرت عليه السنة به ان ينام الانسان مستلقيا علي قفاه و ذلك مثل رفع الباطن علي الظاهر او لجنبه و ذلك مثل العمل بالباطن و الظاهر، و لذلك جاء ان يكون الميت يحمل الي القبر و يصلي عليه مستلقيا علي ظهره، و ذلك مثل لرفع الباطن و علوه فاذا اضجع في القبر اضجع لجنبه الايمن و ذلك مثل
[ صفحه 163]
العمل بالظاهر و الباطن و الاعتماد علي امام الزمان لان مثله مثل الشق الايمن، و رفع علم الباطن ايضا له لأنه علم الحجة و مثله مثل الشق الايسر [20] .
و مثل العمامة في التأويل مثل علم الرئيس فليس لمن دونه ان يدعي لنفسه شيئا منه... و من ذلك قول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم العمائم تيجان العرب، و العرب في التأويل امثال المعربين عن الدين و هم حدوده، و كذلك قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لعلي عليه السلام: يا علي انت سيد العرب، فقيل له يا رسول الله اولست سيد العرب؟ فقال: انا سيد ولد آدم و لا فخر و علي سيد العرب، عني بذلك انه سيد الحجج و النقباء و الدعاة لانهم من سببه و تحت يده و الدعوة المستورة اليه... .
و جاء في تأويل حملة الجنازة، ان مثلهم في الباطن مثل القوامين بأمر دعوة الحق الذين يستعين بهم في ذلك من يلي امرها فيما يريده من اسبابها و حمل الجنازة في الظاهر فانما يحملها اربعة من الرجال و كذلك يجري نقل المنقول في دعوة الحق من درجة الي درجة علي ايدي اربعة، فالداعي المتولي لأمره الذي اختبر اعماله و شاهد افعاله يرفع ذلك الي من اقامه و هو باب الحجة، و الباب يرفع ذلك الي الحجة و الحجة يرفعه الي الامام، فيجري الامر في ذلك علي ايدي اربعة... و مثل سرير الميت الذي يحمل عليه مثل دعوة الحق و ميامنها مثل
[ صفحه 164]
لأعلي حدودها و مياسرها مثل لمن دونهم من ابوابهم و كذلك ينبغي لمن قصد الدعوة ان يقصد الأبواب كما قال الله جل من قائل: (و أتوا البيوت من أبوابها)، و قوله ثم يدور بها: تأويله اعتقاده منازل القائمين بها اجمعين [21] .
و يتلوا ذلك ما جاء عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: انه كان اذا وقف علي جنازة الرجل للصلاة عليه قام (المصلي) بحذاء صدره - الميت - و اذا كانت امرأة قام بحذاء رأسها فهذه السنة في وقوف الامام الذي يصلي علي الجنائز في الظاهر علي الذي يصلي عليه و معني ذلك في الظاهر بعده من المرأة لانها عورة كلها و بعده ايضا كذلك من عورة الرجل، لان عورة الرجل - ما بين السرة و الركبتين، و تأويل ذلك في الباطن.. من ان يكون الرجل الذي يلي (يتولي) المنقول في درجات الدعوة يتجافي عن النظر في مساويه و عيوبه المستورة التي مثلها ها هنا مثل العورة، فبعده عن ذلك مثل تجافيه عن النظر فيها... .
... و جاء عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم انه قال: لا حظ في الاسلام لمن ترك الصلاة، فظاهر الصلاة ما قد عرفتموه و باطنها ما قد اخبرتم به من الدخول في دعوة الحق فمن ترك الصلاة الظاهرة و الباطنة أو احداهما لم يكن له حظ في الاسلام لان الله جل و عز لا يقبل من عباده ما افترض عليهم حتي يقوموا ظاهرا و باطنا. كما لم يقبل الايمان به و التصديق لرسوله الذي هو اصل الايمان الا
[ صفحه 165]
بقول ظاهر باللسان و اعتقاد باطن في القلب... .
و يتلو ذلك ما جاء عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم انه قال في الزكاة: انما يعطي احدكم جزءا مما اعطاه الله فليعطه بطيب نفس عنه و من ادي زكاة ماله فقد ذهب عنه شره... فاذا اخرج المؤمن زكاة ماله كان الباقي في يديه منه طاهرا حلالا اذا انفقه في حقه، فذهب بذلك عنه شره... و تأويل ذلك في الباطن ان المال مثله في الباطن... مثل العلم، و قد اوجب الله جل و عز في العلم الزكاة علي لسان رسوله محمد صلي الله عليه و آله و سلم فقال عليه السلام: لكل شيء زكاة و زكاة العلم نشره و زكاة الابدان الصيام [22] .
... و يتلو ذلك ما جاء بين النهي عن وضع الزكاة في غير موضعها فذلك في الظاهر لا يجوز و لا يجزي احد ان يضع زكاة ماله في غير موضعها و لا يدفعها الا الي امام زمانه او الي من اقامه ولي الزمان لقبضها... و تأويل ذلك في الباطن ان طهارة اهل كل عصر و زمان انما تكون عند امام زمانهم و عند من اقامهم و نصبهم لطهارتهم فما كان من اعمالهم التي توجب الطهارة لهم لم يجزهم دفعها الا الي من ولي طهارتهم و تزكيتهم، لقول الله جل من قائل لنبيه محمد صلي الله عليه و آله و سلم: (خذ من أموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها)، و يتلو ذلك زكاة الذهب و الفضة و الجوهر،... و مثل الذهب في التأويل الباطن مثل علم الناطق و هو النبي في عصره و الامام في وقته، و مثل الفضة مثل علم الاساس و هو وصي النبي في وقته
[ صفحه 166]
و الحجة هو حجة الامام في عصره و الذي يكون له الامر من بعده و هو ولي عهده...
وورد في الجزء الثالث من كتاب تأويل الدعائم ما يلي:
.... كذلك الصوم الظاهر الامساك في النهار عن الطعام و الشراب و الجماع، و تأويله الذي هو الصوم الباطن كتمان علم باطن الشريعة عن اهل الظاهر و الامساك عن المفاتحة به ممن يؤذن له في ذلك، كما جاء في اللغة ان الصوم يكون الامساك عن الكلام و الوقوف عن الاعمال، و النهار.. مثله مثل الظاهر و اهله، و الليل مثله مثل الباطن و اهله، و لذلك كان الصوم في النهار دون الليل ليصبح ذلك ظاهرا و باطنا و يطابق بعضه بعضا... و قول الصادق جعفر بن محمد صلي الله عليه و آله و سلم: صوم شهر رمضان فرض في كل عام، فشهر رمضان شهر من شهور السنة معروف و السنة اثني عشر شهرا، فمثل السنة في التأويل الباطن مثل الناطق صاحب الشريعة... و مثل شهور الاثني عشر مثل نقباء صاحب الشريعة الاثني عشر... و من ذلك قول الله عزوجل (و بعثنا منهم اثني عشر نقيبا) و كذلك كان نقباء موسي عليه السلام، كذلك ايضا نقباء عيسي عليه السلام اثني عشر، و أحد النقباء يكون اساسا لصاحب الشريعة، يوصي اليه في حياته و يكون ولي امر امته بعد وفاته، فمثل شهر رمضان في دور محمد صلي الله عليه و آله و سلم مثل علي ابن ابي طالب عليه السلام هو وصيه في حياته و ولي امر امته من بعده والي الوصي يصير امر الدعوة المستورة و علم التأويل الباطن المستور، و كان
[ صفحه 167]
الصوم الذي ذكرنا ان مثله مثل الكتمان [23] ... و ان مثل يوم الفطر مثل المهدي صلوات الله عليه، و كان بين المهدي و بين علي صلوات الله عليهما عشرة ائمة، و عشرة حجج و عشرة ابواب، و هؤلاء مثل ايام شهر رمضان الذي امر الله عزوجل بصومها، و ذلك في التأويل كتمان امرهم و ما يلقونه في التأويل...
و يتلو ذلك ما جاء عن جعفر بن محمد صلوات الله عليه انه قال: لا صيام لمن عصي الامام، و لا صيام لعبد آبق حتي يرجع الي مولاه، و لا صيام لامرأة ناشزة حتي تتوب، و لا صيام لولد عاق حتي يبر، تأويل ذلك ان مثل العبد الآبق مثل الزائل من امام زمانه،.. و مثل المرأة الناشزة مثل المستفيد المنقطع عمن يفيده و المتخلف عن الأتيان اليه لالتماس الحكمة من قبله، و مثل الولد العاق مثل الجاني علي داعيه او علي بابه اللذين هما ادني ابويه اليه فمن فوقهما من حدود اولياء الله... الي ناطق زمانه و حجته و الي صاحب شريعته و اساسه بما يكون منه الي احد منهم من قول او فعل يعقه به بحسب ما يكون في الظاهر من الولد الي والديه عقوقا، فمن فعل ذلك ظاهرا و باطنا و صام في الظاهر و الباطن لم يتقبل منه صيامه، لما تقدم القول به من ان الولاية مثلها مثل النية، و انه لا يقبل منه عمل الا بنية و ولاية [24] .
يتلو ذلك تأويل ما في كتاب دعائم الاسلام قول جعفر بن
[ صفحه 168]
محمد عليه السلام في الصائم يقي ء متعمدا ان عليه قضاء ذلك اليوم. فان ذرعه (سبقه) القي ء و لم يملكه فلا شي ء عليه، فهذا هو الواجب في الظاهر، و مثل القي ء في الباطن مثل رفض العلم و الحكمة لان ذلك كما ذكرنا مثل الطعام و الشراب، فقذفه مثل رفض العلم و الحكمة، فان تعمد رفض ذلك و اطرحه متعمدا لذلك من صار اليه فعليه ان يكفر عن ذلك كفارة يتقرب بها... و ان كان لم يتعمد ذلك ولكنه لم يعه و لم يفهمه فلا شي ء عليه [25] .. و يتلو ذلك ما جاء عنه صلوات الله عليه انه سئل عن الصائم يقطر الدهن في اذنه ان لم يدخل في حلقه فلا شي ء عليه، و تأويل ذلك ان من سمع من التأويل شيئا لا ينبغي له سماعه فلم يقبل علي ذلك و لم يتعمد سماعه فيعيه فلا شي ء عليه فيه، و يتلو ما جاء عنه صلوات الله علي انه قال في الذباب يبدر فيدخل حلق الصائم فلا يقدر علي قذفه انه لا شي ء عليه، تأويل ذلك ان الذباب امثالها امثال اشرار الناس و سفلتهم فاذا اعترض احدهم لمؤمن بذكر شي ء من التأويل مما لا يجب له سماعه من غير ان يستدعي ذلك منه و لا ان يسأل عنه و لا قدر علي دفعه فلا شي ء عليه.
و يتلو ذلك من كتاب الدعائم قول الله عزوجل: (ثم اتموا الصيام الي الليل)، و ذكر الاجماع علي ذلك علي انه اذا غابت الشمس حل الفطر للصائم، و قول علي صلوات الله عليه: السنة تعجيل الفطر و تأخير السحور و الابتداء بصلاة المغرب قبل الفطر الا
[ صفحه 169]
ان يحضر الطعام فان حضر ابتدأ به ثم يصلي... و تأويل ذلك... ان مثل الفطر مثل المفاتحة و السماع لمن يجب له ذلك. و مثل الصلاة مثل الدعوة فاذا حضر المفاتح قوم ممن يفاتحهم بالعلم و الحكمة لسماع ذلك منه و اتاه قوم يسألونه الأخذ عليهم اسمع من حضر للسماع ما يجب لهم ان يسمعوه، ثم دعا من وجب بعد ذلك ان يدعوه لان الطعام... مثله مثل استماع العلم... و يتلو ذلك ليلة القدر...، فمثل ليلة القدر مثل حجة قائم الأئمة، و حجته يقوم قبله لينذر الناس بقيامه و يبشرهم به و يحضهم علي الاعمال الصالحة قبل ظهوره و اغتنام ذلك، لانه اذا قام انقطع العمل و لم يقبل و لم ينفع، و ذلك قول الله عزوجل: (يوم يأتي بعض ءايات ربك لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن ءامنت من قبل أو كسبت في ايمانها خيرا) و يظهر التأويل، وفق ذلك قول الله عزوجل: (يوم يأتي تأويله) و (يوم يكشف عن ساق) يعني عن الباطن المستور كما الساق كذلك مستورة [26] .
و كذلك عدد كلمات سورة ليلة القدر، ثلاثون كلمة و هي: (انآ أنزلناه في ليلة القدر (1) و مآ أدراك ما ليلة القدر (2) ليلة القدر خير من ألف شهر (3) تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل أمر (4) سلام هي حتي مطلع الفجر (5)). فذلك ثلاثون كلمة كعدد ايام شهر رمضان... و مثل ايام شهر رمضان... و مثل ايام شهر رمضان مثل ما بين الاساس و المهدي عليهما السلام من القائمين
[ صفحه 170]
بالحكمة. (و انهم عشرة أئمة و عشر حجج و عشرة ابواب) فمن قبل الابواب يلتمس علم باطن ليلة القدر [27] .
و تأويل الحج الي البيت الحرام مثله في الباطن مثل امام الزمان، فالحج في الظاهر واجب مقدس لانه مثل يدل علي ممثول الذي هو امام الزمان و قد جاء عن الرسول صلي الله عليه و آله و سلم: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية، و الحجاج في الظاهر يحجون ركبانا و رجالا، قال جل ذكره لابراهيم صلوات الله عليه: (و أذن في الناس بالحج يأتوك رجالا و علي كل ضامر يأتين من كل فج عميق)، و قال جل من قائل: (و الله خلق كل دآبة من مآء فمنهم من يمشي علي بطنه و منهم من يمشي علي رجلين و منهم من يمشي علي أربع)، فمثل من يمشي علي بطنه من الحيوان كالحيات و امثالها مثل الكفار الذين لا يعتمدون علي احد من انبياء الله و اوليائه الذين ذكرنا ان امثالهم في الباطن امثال الايدي او الارجل التي يعتمد عليها و يقبض و يبسط بها و لا يصدقون باحد منهم، و مثل من يمشي علي رجلين ممن يقصد الحج مثل من يقر برسول الله و بعلي وصيه عليهما السلام، و مثل من يحج علي راحلته مثل من عرف النبي و الوصي و الامام و الحجة [28] .
... و قال عزوجل: (و أتموا الحج و العمرة لله) و قال: اتمامها اداؤها، فهذا هو الفرض الواجب في الظاهر، و تأويله في
[ صفحه 171]
الباطن... ان الحج طلب معرفة الامام، و العمرة طلب معرفة الحجة، لان معرفة الحجة واجبة كمعرفة الامام فهذا اصل القول في الحج و العمرة،
.... و قوله (الرسول) صلي الله عليه و آله و سلم: «من زار قبري بعد موتي كان كمن هاجر الي في حياتي فمن لم يستطع زيارة قبري فليبعث الي بالسلام فانه يبلغني»، تأويل ذلك في الباطن ان زيارة قبره العمل بظاهر شريعته و اعتقاده ذلك، فمن حيل بينه و بين العمل بما يمنعه منه اقام علي النية و الاعتقاد حتي يستطيع ذلك، و يتلوه ما جاء من زيارة المشاهد بالمدينة مثل مسجد قبا و مسجد الفتح. و مسجد الفضيح، و تربة ام ابراهيم، و قبر حمزة عليه السلام و قبور الشهداء و ما في ذلك من الفضل فذلك في الظاهر كذلك، و مثل ذلك في الباطن ان مثل هذه المشاهد الاربعة امثال المخلصين من دعاة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم المسلمين لوصيه المتولين له العارفين بحقه، و هم سلمان و ابوذر و عمار و المقداد، فالواجب علي كل مؤمن ان يعرف حقهم و يعتقد مودتهم و ولايتهم. و زيارة قبر حمزة عليه السلام و قبور الشهداء الذين اصيبوا معه يوم احد مثله في الباطن مثل الاقتداء بظاهرهم و معرفة فضلهم و حقهم [29] ... فاذا صار من يريد الحج الي حد الاحرام نزع ثيابه المخيطة التي كان يلبسها و اتزر بثوب، و ارتدي بآخر يكونان ابيضين نقيين، و مثل ذلك في الباطن ان الثياب... مثلها مثل الظاهر. و ما كان منها صحيحا
[ صفحه 172]
فمثل الصحيح من الظاهر، و ما كان منها ابيض نقيا فمثله مثل ما لم يتغير و لم يدنس من ظاهر الدين، و ما كان منها قد قطع و لفق بعضه الي بعض، فمثله مثل ما قد غيره و الفه و جمعه اهل الشرائع من ذات انفسهم بآرائهم فذلك يجب رفضه علي من اراد الدخول في حرم دعوة الحق. و ان يعتمد علي ما يصح من شريعة محمد صلي الله عليه و آله و سلم مما اتي عنه أئمة من ظاهر امر الدين و باطنه، و ذلك مثل الاعتماد علي الثوبين الصحيحين الابيضين النقيين، اذ ذلك نقي من دنس المبتدعين لم يغيروه و لا احدثوا حدثا فيه. و لان ذلك لباس رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و مثل الثوب الذي يتزر به و هو الميزر مثل الباطن، و الميزر يستر العورة. فمن لم يكن يعتقد الباطن و يعمل به مع الظاهر بدت عورته [30] .
... و قد قال الله سبحانه (و لا تحلقوا رءوسكم حتي يبلغ الهدي محله) و امثال الهدايا و الضحايا في الباطن امثال المخالفين و مثل سوقهم الي المنحر يوم النحر بمني، فمثل يوم النحر في الباطن مثل خاتم الائمة و هو صاحب القيامة و اليه يساق المخالفون الذين لم يستجيبوا لمن قبله من ائمة الحق، فمن اهتدي اليه و اجاب دعوته قبل ارتفاع الدعوة كان ذلك مثل ذبح الهدي و نحره في الظاهر الذي يتقرب به الي الله جل و عز، كما تقدم القول بان مثل الذبح مثل اخذ العهد... و من تخلف عنه الي ان يقوم بالعقوبة في اليوم الذي ذكر الله عزوجل: (ربك لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن
[ صفحه 173]
ءامنت من قبل أو كسبت في ايمانها خيرا)، فمن لم يعرفه قبل ظهوره حقيقة معرفته و يستجب لكم يدعو اليه و ينذر به، لم ينفعه ايمانه اذا قام لان قيامه هو القيامة التي لا يقبل فيها عمل، و امثال ذلك الذين يسوقون الهدي امثال القائمين بدعوة الحق علي مقادير منازلهم فيها [31] .
و فرض الحج الظاهر الاحرام و التلبية، و فرضه في الباطن طلب امام الزمان و اجابة دعوته و اعتقاد طاعته و اتباع امره و الدخول في جملة اوليائه...
و يتلو ذلك ما جاء عن جعفر بن محمد صلوات الله عليه انه قال: صيد البحر كله مباح، للمحرم و المحل، و ياكل المحرم و يتزود منه، فهذا في الظاهر هو كذلك مباح للمحرم بظاهر الحج صيد البحر، و مثل ذلك في الباطن ان صيد البحر مستور فيه مخفي و يظهر و لا يري و معاشه في الماء، مثله مثل اهل الباطن المستور علمهم، فالذين حياتهم الحياة الدائمة التي هي بالعلم الذي مثله مثل الماء، و قد تقدم بان مفاتحة بعضهم بعضا بالتأويل فيما هو جائز لهم من المفاتحة علي منازلهم و حدودهم مباح جائز له، و كذلك سماح ذلك مباح لهم ممن يجوز لهم سماعه منه [32] .
و يتلو ذلك ما جاء عن علي صلوات الله عليه انه سئل عن طير الماء فقال: كل طائر يكون في الآجام يبيض في البر و يفرخ
[ صفحه 174]
فيه فهو من صيد البر، و ما كان من صيد البر يكون في البر و يبيض و يفرخ في البحر فهو من صيد البحر، فهذا فرق فيما بين صيد البر الممنوع منه المحرم، و بين صيد البحر المباح له في الظاهر، و تأويل ذلك في الباطن ما قد تقدم القول به من ان البيض و الفراخ مثل الولادة في الدين، فمثل الطائر الذي يبيض و يفرخ في البحر مثل اهل الباطن... و مثل ما يبيض و يفرخ في البر مثل اهل الظاهر.
و يتلو ذلك ما جاء عنه صلوات الله عليه انه سئل عن الدجاج السندية، فقال: ليست من الصيد انما الصيد من الطير ما استقل بالطيران فذلك كذلك في الظاهر ما كان من الطير لا يمتنع من الانسان و لا يفوته و لا يعجزه اخذه كالدجاج و الأوز و امثالها من الطير الذي لا يطير فليس هو من الصيد و مثل ذلك في الباطن امثال المستضعفين من الناس الذين لا يدافعون بحجة و لا يعلمون علما و لا يناظرون من قال بهم، فليس لمفاتحتهم بالعلم معني و لا يوجب علي من فاتحهم شيئا لانهم لا يدرون ما يقال لهم و لا يعقلون بما يفاتحون به [33] .
و يتلو ما تقدم ذكره من مناسك الحج قول الامام الصادق عليه السلام انه قال: تلتقط حصي الجمار التقاطا تكون كل حصاة منها بقدر الأنملة. و يستجب ان تكون زرقا و كحلية و منقطة و يكره ان تكسر من الحجارة، و ينبغي ان تغسل و يستحب الغسل لرمي
[ صفحه 175]
الجمار فهذا ينبغي فعله في ظاهر الحج و يؤمر به. و تأويله في الباطن... من ان الجمار التي ترمي امثال المخالفين لدعوة الحق يرميهم اهلها بالحجج القاطعة و يتبرأون منهم، و الحصي التي ترمي بها الجمار امثال الحجج التي يحتج بها عليهم ينبغي ان تكون حججا لطافا يعقلونها و لا تكون عظاما تهلكهم، قبل بيان الحجة، كما يكون قد يهلك من رمي بحجر كبير و يؤمن عليه من الصغير،
.... و يتلو ذلك ما جاء عن جعفر بن محمد صلوات الله عليه انه قال: ترمي كل جمرة بسبع حصيات،.. فهذا هو الواجب في ظاهر الحج الذي يؤمر به فيه، و مثل ذلك في الباطن ان رمي كل جمرة بسبع حصيات مثل لاحتجاج المؤمنين يومئذ علي اعداء الله بعلوم السبعة نطقاء و علوم السبعة أئمة بين كل ناطقين... و مثل تكبيرة مع كل حصاة مثل اقراره بصاحب الشريعة [34] .
و يتلو ذلك انه كان يستحب الكبش الاقرن.. و كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يضحي بمثل هذه الصفة من الكباش، و هذا كله يستحب في الظاهر ان يضحي به، و مثل ذلك في الباطن ان الكبش الاقرن هو مثل الرجل المجادل المحجاج بلسانه و المحارب المقاتل، و مثل جداله و قتاله مثل نطاح الكبش بقرنيه ،... و الاعضب المكسور القرن كله داخله و خارجه فمثل هذا ينهي ان يضحي به، و مثل ذلك في الباطن مثل الرجل من المخالفين قد كان قبل القائم كوسر و نوظر بمذهب الحق فانكسرت حجته و بطلت لظهور حجة الحق
[ صفحه 176]
عليه، و لم يجد ما يدفعها به و لم يبق له الا ان يؤخذ عليه ميثاق دعوة الحق، فذلك يبقي عليه حينئذ و يدخل في جملة ما يشملهم عفو القائم من امثاله [35] .
و قد جاء تأويل قوله تعالي: (ان الله و ملائكته يصلون علي النبي يأيها الذين ءامنوا صلوا عليه و سلموا تسليما)... ان ذلك ليس كما تذهب العامة اليه من قولهم... (اللهم صل علي محمد)، و لو كان ذلك كذلك لكان ردا لقول الله سبحانه لانه امرهم بالصلاة عليه، فاذا قالوا: اللهم صل علي محمد، كان ذلك في المتعارف كقول قائل لمن يأمره افعل كذا فيقول له المأمور افعله انت، ولكن المصلي في لغة العرب يكون الذي يتبع الشي ء بالشي ء، كما قالوا للسابق من الخيل سابق و للذي يتبعه من بعده مصلي يعنون الفارس الذي اتبع فرسه به، فقول الله عزوجل: (ان الله و ملائكته يصلون علي النبي)، يقول يتبعونه من بعده بوصيه، (ان الله و ملائكته يصلون علي النبي) يقول اتبعوه انتم كذلك بامامة وصيه و سلموا الامر اليه تسليما حقيقيا بالقول و الفعل و النية.
.... و يتلوه ما جاء عن رسول الله صلي الله عليه و علي آله انه قال: «كل لهو في الدنيا فهو باطل الا ما كان من رميك عن قومك و تأديبك فرسك و ملاعبتك اهلك فانه من السنة»، فهذا هو كذلك في الظاهر، و تأويله في الباطن ان مثل الرمي عن القوم مثل الاحتجاج علي اهل الباطل، و تأديب الفرس مثل تأديب اولياء الله
[ صفحه 177]
حججهم، و مثل ملاعبة الرجل امرأته مثل مفاوضة المفيد من يستفيد منه بالرمز و الاشارة، و كل ذلك من فاعليه في الظاهر و الباطن مما يلذونه و يلهون به، و هو من الحلال في الدين [36] .
و نكتفي بهذا القدر من المقتطفات و الامثلة المختصرة في تأويل بعض الآيات و اقوال الرسول صلي الله عليه و علي آله و سلم. و اقوال بعض الأئمة التي وردت في كتاب دعائم الاسلام، و لعل ما اوردناه لا يشفي غليلا و لا يروي ظمآنا، الي معرفة كاملة و شاملة لما يحتويه تأويل الدعائم، و عليه ننصح من يريد الاستزادة قراءة كتاب تأويل الدعائم للقاضي ابي حنيفة النعمان بن محمد التميمي المغربي، تحقيق الدكتور عارف تامر، حيث يجد القاري تأويلا لكل حركة في الصلاة و الصوم و الزكاة و الحج، و كذلك تأويل الجهاد و الولاية بحيث يشعر - اثناء اطلاعه - و كأنه في حديقة، تنوعت فيها الاشجار و الاثمار، بعضها مقبول و بعضها مرفوض، و لا ضير ان يدخل اليها الباحث بصفة الراغب في الاستطلاع علي افكار الآخرين و معتقداتهم، لا بصفة المفتش عن عيوبهم و نقائصهم.
و ليس المطلوب من الباحث او القاري ء ان يؤمن بما يقرأ من تأويلات، فلعل معتقده الديني و المذهبي الملتصق به يشكل مانعا نفسيا و عقائديا ان يؤمن بما اطلع عليه، و لعل مستواه العقلي و الروحي يشكل حاجزا لا يسمح له بالغوص في افكار و فلسفة
[ صفحه 178]
الآخرين، بل المطلوب من القاري ء او الباحث مسلما كان ام غير مسلم ان يفتش عن جوامع مشتركة تساعد علي لم الشمل، و مقاومة التصدع القومي و الديني في الامة العربية و الاسلامية، و ينطلق من عقيدة الموحدين «الدروز» بان جميع الاديان و المذاهب مظاهر مختلفة لحقيقة واحدة.
مع الالتزام بقوله تعالي: (و جعلناكم شعوبا و قبآئل لتعارفوا ان أكرمكم عند الله أتقاكم) (الحجرات 13)، و قوله عزوجل: (ولو شآء الله لجعلكم أمة واحدة) (النحل 93)، و قوله: (ءامن الرسول بمآ أنزل اليه من ربه و المؤمنون كل ءامن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرق بين أحد من رسله و قالوا سمعنا و أطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير (285)) (البقرة 285).
و الله نسأل ان لا يحمل علينا اصرا كما حمله علي الذين من قبلنا، و لا يحملنا ما لا طاقة لنا به و يعفو عنا و يغفر ذنوبنا انه سميع مجيب.
[ صفحه 179]
پاورقي
[1] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1. دار الاضواء - ج 1 ص 29 - 30.
[2] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دار الاضواء - ج 1 ص: 32 - 33.
[3] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1. دار الاضواء - ج 1، ص: 38.
[4] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1. دارالاضواء - ج 1، ص 40.
[5] نفس المرجع ص: 41.
[6] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دار الاضواء - ج 1، ص: 48.
[7] نفس المرجع ص: 54.
[8] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 1، ص 60 - 61.
[9] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 -دار الاضواء - ج 1، ص 70.
[10] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دار الاضواء - ج 1، ص: 99 - 101.
[11] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 1، ص: 269.
[12] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دار الاضواء - ج 1، ص 270.
[13] المرجع السابق ص: 284.
[14] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج1، 335 -336.
[15] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 344،1.
[16] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 1، ص: 346 - 347 - 358 - 359.
[17] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 2، ص: 7 - 8.
[18] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 2، ص: 12 - 13.
[19] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 2، ص 19.
[20] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 2، ص 22.
[21] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 2، ص 37.
[22] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 2، ص 67.
[23] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 3، ص: 120 - 121.
[24] المرجع السابق ج 3 ص: 123.
[25] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 3، ص: 131 - 133.
[26] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 3، ص: 137.
[27] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 3، ص: 143.
[28] المرجع السابق ص: 160.
[29] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 3، ص 172.
[30] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 3، ص: 173 - 174.
[31] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 3، ص: 190.
[32] المرجع السابق ص: 223.
[33] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 3، ص: 224.
[34] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 3، ص: 266 - 267.
[35] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 3، ص: 273.
[36] تأويل الدعائم تحقيق عارف تامر، ط 1995،1 - دارالاضواء - ج 3، ص: 309.
الذهبي
26. و قال الذهبي (م 748): «جعفر بن محمد، ابن علي، بن الشهيد أبي عبدالله ريحانة النبي صلي الله عليه و آله و سلم و سبطه و محبوبه الحسين بن أميرالمؤمنين، أبي الحسن علي بن أبي طالب... الامام الصادق، شيخ بني هاشم، أبو عبدالله، القرشي، الهاشمي العلوي، النبوي، أحد الأعلام [1] ، شيخ المدينة [2] ، كان كبير الشأن». [3] .
و قال «جعفر الصادق... كبير الشأن، من أئمة العلم، كان أولي بالأمر من أبي جعفر المنصور [4] !» [5] .
و قال: «جعفر الصادق... الامام العلم، أبو عبدالله الهاشمي العلوي الحسيني المدني... و مناقب جعفر كثيرة، و كان يصلح للخلافة، لسؤدده و فضله و علمه و شرفه...» [6] .
و قال: «جعفر بن محمد بن علي بن الحسين الهاشمي أبو عبدالله، أحد الأئمة الأعلام، بر، صادق، كبير الشأن». [7] .
و قال:«جعفر بن محمد بن علي، ابن الشهيد الحسين بن علي بن أبي طالب، الهاشمي، الامام، أبو عبدالله العلوي، المدني، الصادق. أحد السادة الأعلام». [8] .
پاورقي
[1] سير أعلام النبلاء 255:6 / 117.
[2] نفس المصدر 245:6.
[3] نفس المصدر 106:14.
[4] أين الثري و الثريا؟!.
[5] نفس المصدر 120:13.
[6] تاريخ الاسلام (حوادث160 - 141): 88- 93.
[7] ميزان الاعتدال 414:1 / 1519.
[8] تذكرة الحفاظ 166:1.
علمه الهامي
لا فضيلة كالعلم، فان به حياة الامم و سعادتها، و رقيها و خلودها، و به نباهة المرء و علو مقامه و شرف نفسه.
و لا غرابة لو كان العلم أفضل من العبادة أضعافا مضاعقه، لأن العابد صالح علي طريق نجاة قد استخلص نفسه فحسب، ولكن العالم مصلح يستطيع أن يستخرج عوالم كبيرة من غياهب الضلال، و صالح في نفسه أيضا، و قد فتح عينيه في طريقه، و من فتح عينه أبصر الطريق.
و ليس في الفضائل ما يصلح الناس و ينفعهم و يبقي أثره في الوجود مثل العلم، فان العبادة و الشجاعة و الكرم و غيرها اذا نفعت الناس فانما نفعها مادام صاحبها في الوجود، و ليس له بعد الموت الا حسن الاحدوثة، ولكن العالم يبقي نفعه مادام علمه باقيا، و أثره خالدا.
و قد جاء في السنة الثناء العاطر علي العلم و أهله، كما جاء في الكتاب آيات جمة في مدحه و مدح ذويه، و هذا أمر مفروغ عنه، لا يحتاج الي استشهاد و استدلال.
نعم انما الشأن في أن هذا الثناء خاص بالعلم الديني و علمائه، أو عام لكل علم و عالم؟ اخال أن الاختصاص بعلم الدين و علمائه لا ينبغي الريب فيه
[ صفحه 132]
فان الأحاديث صرحت به، و كفي من الكتاب قوله تعالي: «انما يخشي الله من عباده العلماء» [1] و قد لا تجد خشية عند علماء الصنعة و ما سواهم غير علماء الدين، بل ان بعضهم قد لا تجده يعترف بالوجود أو بالوحدانية.
و ما استحق علماء الدين هذا الثناء الا لأنهم يريدون الخير للناس و يسعون له ما وجدوا سبيلا و متي كانوا وجدتهم أدلاء مرشدين هداة منقذين.
و علم الدين الهامي و كسبي، و الكسبي يقع فيه الخطأ و الصواب و الصحة و الغلط، و غلط العالم و خطأه يعود علي العالم كله بالخطأ و الغلط، لأن الناس أتباع العلماء في الأحكام و الحلال و الحرام، و الله جل شأنه لا يريد للناس الا العمل بالشريعة التي أنزلها، و الأحكام التي شرعها، فلا بد اذن من أن يكون في الناس عالم لا يخطأ و لا يغلط، و لا يسهو و لا ينسي، ليرشد الناس الي تلك الشريعة المنزلة منه جل شأنه، و الأحكام المشرعة من لدنه سبحانه، فلا تقع الامة في أشراك الأخطاء و حبائل الأغلاط، و لا يكون ذلك الا اذا كان علم العالم وحيا أو الهاما.
فمن هنا كان حتما أن يكون علم الأنبياء و أوصياء هم من العلم الايحائي أو الالهامي صونا لهم و للامم من الوقوع في المخالفة خطأ.
و الله تعالي قد أنزل شريعة واحدة لا شرائع، و في كل قضية حكما لا أحكاما، و نصب للامة في كل عهد مرشدا لا مرشدين، و نجدها اليوم شرائع و لها مشرعون لا شريعة واحدة و مشرعا واحدا، و نري في كل قضية أحكاما لا حكما واحدا، و في كل زمن مرشدين متخالفين متنابذين بل يكفر بعضهم بعضا، و يبرأ بعضهم من بعض لا مرشدا واحدا، و ليس هذا ما جاء به المصلح
[ صفحه 133]
الأكبر رسول الله صلي الله عليه و آله و لا ما أراده لامته.
فلا غرابة لو حكم العقل بأن الواجب عليه سبحانه أن ينصب في كل عهد عالما يدل الناس علي الشريعة كما جاءت، و يأتيهم بالأحكام كما نزلت، و هل يجوز ذلك علي أحد سوي علي و بنيه؟ و هذه آثارهم العلمية بين يديك فاستقرئها، لعلك تجد علي النور هدي، و لو لم يكن لدنيا أثر أو دليل الا قوله صلي الله عليه و آله: «أنا مدينة العلم و علي بابها [2] «، و قوله، «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي أهل بيتي» [3] ، لكفي في كون أهل البيت علماء الشريعة و الكتاب، الذين أخذوا العلم من معدنه، و استقوه من ينبوعه، و لو كان علمهم بالاكتساب لما جعلهم الرسول علماء الكتاب عمر الدهر دون الناس، و ما الذي ميزهم علي الناس اذا كانوا و الناس في العلم سواء.
و مما يسترعي الانتباه أن الناس كانوا محتاجين الي علمهم أبدا، و كلما رجعوا اليهم في أمر وجدوا علمه عندهم، و ما احتاجوا الي علم الناس أبدا.
و لا نريد أن نلمسك هذه الحقيقة بالأخبار دون الآثار، فان في الآثار ما به غني للبصر، و هذه آثارهم شاهدة علي صدق ما ادعوه و ادعي فيهم، و أمر حقيق بأن تنتبه اليه، و هو أن الجواد عليه السلام انتهت اليه الامامة و هو ابن سبع، و نهض بأعبائها، و قام بما قام به آباؤه من التعليم و الارشاد، و أخذ منه العلماء خاضعين مستفيدين، و ما وجدت في نقصا عن علوم آياته و هذا علي بن جعفر شيخ العلويين في عهده سنا و فضلا اذا أقبل الجواد يقوم فيقبل يده، و اذا خرج يسوي له نعله، و سئل عن الناطق بعد الرضا عليه السلام فقال: أبوجعفر ابنه
[ صفحه 134]
فقيل له: أنت في سنك و قدرك و أبوك جعفر بن محمد تقول هذا القول في هذا الغلام، فقال ما أراك الا شيطانا ثم أخذ بلحيته و قال: فما حيلتي ان كان الله رأه أهلا لهذا و لم ير هذه الشيبة لها أهلا [4] هذا و علي بن جعفر أخ الكاظم عليه السلام و الكاظم جد الجواد، فماذا تري بينهما من السن، و علي أخذ العلم من أبيه الصادق و أخيه الكاظم و ابن أخيه الرضا، فلو كان علمهم بالتحصيل لكان علي اكثر تحصيلا، أو الامامة بالسن لكان علي اكبر العلويين سنا.
علي أن الجواد قد فارقه أبوه يوم سافر الي خراسان و هو ابن خمس، فمن الذي كان يؤدبه و يثقفه بعد أبيه حتي جعله بتلك المنزلة العلية لو كان ما عندهم عن تعلم و تأدب؟ و لم لا يكون المعلم و المثقف هو صاحب المنزلة دونه.
و مات الجواد و هو ابن خمس و عشرين سنة و أنت تعلم أن ابن هذا السن لم يبلغ شيئا من العلم لو أنفق عمره هذا كله في الطلب فكيف يكون عالم الامة و مرشدها، و معلم العلماء و مثقفهم، و قد رجعت اليه الشيعة و علماؤها من يوم وفاة أبيه الرضا عليه السلام؟
و هكذا الشأن في ابنه علي الهادي عليه السلام، فقد قضي الجواد وابنه الهادي ابن ست أو ثمان، فمن الذي ثقفه و جعله بذلك المحل الأرفع؟ و كيف رجعت اليه العلماء و الشيعة و هو ابن هذا السن؟ و ماذا يحسن من كان هذا عمره لو كان علمه بالكسب؟
فالصادق كسائر الأئمة لم يكن علمه كسيبا و أخذا من أفواه الرجال و مدارستهم، و لو كان فممن أخذ و علي من تخرج؟ و ليس في تأريخ واحد من الأئمة عليهم السلام أنه تلمذ أو قرأ علي واحد من الناس حتي في سن الطفولة فلم
[ صفحه 135]
يذكر في تأريخ طفولتهم أنه دخلوا الكتاتيب أو تعلموا القرآن علي المقرئين كسائر الأطفال من الناس، فما علم الامام الا وراثة عن أبيه عن جده عن الرسول عن جبرئيل عن الجليل تعالي، و سوف نشير الي بعض آثاره العلمية و الي تعليمه لتلامذته، و ما سواها مما هو دخيل في حياته العلمية.
پاورقي
[1] فاطر: 28.
[2] تاريخ بغداد: 2 / 377 ، و كنزالعمال: 6 / 156 .
[3] مسند أحمد بن حنبل: 4 / 366، و صحيح الترمذي: 2 / 308 .
[4] رجال الكشي 269 و 270.
حسن الجوار
من أدب المرء و رجحان نهاه حسن الجوار، و هو خلق فاضل يدعو اليه
[ صفحه 66]
العقل، و كانت العرب تتفاخر فيه و تناضل عن الجار ما استطاعت، و قد أقر الاسلام تلك السجية النبيلة، و زاد في تقديرها والحث عليها، فكانت وصايا النبي صلي الله عليه و آله متوالية فيه، حتي قال أميرالمؤمنين عليه السلام: ما زال رسول الله صلي الله عليه و آله يوصينا بالجار حتي ظننا أنه سيورثه.
و علي هذا المنوال نسج بنوه فقال صادقهم عليه السلام في وصية له: عليكم بتقوي الله - الي أن قال - و حسن الخلق و حسن الجوار. [1] .
و تكررت منه هذه الوصية في عدة مواطن حتي عير تاركيه، فقال عليه السلام: أما يستحي الرجل منكم أن يعرف جاره حقه و لا يعرف حق جاره. [2] .
بل أخرج عنهم من لم يحسن مجاورة جاره، فقال عليه السلام من حديث: و ليس منا من لم يحسن مجاورة من جاوره. [3] .
پاورقي
[1] الوسائل، باب وجوب عشرة الناس: 11 / 165 / 8.
[2] المصدر السابق: 8 / 399 / 4.
[3] الوسائل، باب استحباب حسن المعاشرة: 8 / 489 / 5.
تسليمه لأمر الله
بعد أن كان الامام أعرف الناس بالله و أقواهم بصيرة به ، فلابد أن يكون أكثرهم تسليما لأمره ، فيرتضي ما به رضاه ، و يحب ما أحبه له ، و يتجسد لنا هذا التسليم الواقعي فيما يحدثنا به الحسين بن محمد بن مهزيار عن قتيبة الأعشي ، قال:
« أتيت أباعبدالله أعود ابنا له ، فوجدته علي الباب ، فاذا هو مهتم حزين ، فقلت:جعلت فداك ، كيف الصبي ؟
فقال:والله انه لما به ... ثم دخل فمكث ساعة ، ثم خرج الينا و قد أسفر وجهه ، و ذهب التغير و الحزن . قال:فطمعت أن يكون قد صلح الصبي ...
فقلت:كيف الصبي جعلت فداك ؟
فقال:لقد مضي لسبيله ...
فقلت:جعلت فداك ، لقد كنت و هو حي مهتما حزينا ، و قد رأيت حالك الساعة و قد مات غير تلك الحال ، فكيف هذا ؟
فقال:انا أهل بيت انما نجزع قبل المصيبة ، فاذا وقع أمر الله رضينا بقضائه و سلمنا لأمره ... » .
و عن العلاء بن كامل ، قال:« كنت جالسا عند أبي عبدالله عليه السلام ، فصرخت الصارخة من الدار ، فقام أبوعبدالله ثم جلس فاسترجع و عاد في حديثه حتي فرغ منه ، ثم قال:انا لنحب أن نعافي في أنفسنا و أولادنا و أموالنا ، فاذا وقع القضاء فليس لنا أن نحب ما لم يحب الله لنا ... » .
بهذه الكلمات الصافية ... يحدد لنا الامام عمق الايمان و أصالة المعرفة ، اللذين يمثلان الامتياز الفريد الذي يتميز به الواقع الروحي للأئمة من أهل البيت ...
[ صفحه 109]
و لا ينافي تسليمهم لأمر الله ما جرت عليه سيرتهم من اظهار الأسي و الحزن بالنسبة لمأساة الامام الحسين عليه السلام و ما جري عليه و علي أهل بيته و أنصاره في واقعة الطف بكربلاء و تأكيدهم علي الآخرين باحياء ذكري تلك المأساة في كل سنة ، اذا الباعث علي ذلك لهم ليس هو الجزع و ثقل المصاب فحسب ، بل الحرص علي ابقاء الهدف الذي من أجله استشهد الامام الحسين عليه السلام و الخيرة الطيبة من أهل بيته و أنصاره ، حيا في ضمير الامة ، تعيشه كرمز للرفض المستمر ضد الطغيان و الاستبداد ، و الانتهاكات الظالمة ، التي يمارسها الحاكمون الغرباء عن واقع الرسالة ، و الحاقدون عليها .
الوليد بن عبدالملك
ولي الأمر بعد أبيه يوم الخميس في النصف من شوال سنة 86 ه و هو اليوم الذي مات فيه عبدالملك. و كان الوليد ولي عهده. و بقي واليا الي أن مات يوم السبت في النصف من جمادي الاولي سنة خمس و تسعين. و كانت مدة ولايته تسع سنين و سبعة أشهر و له ست و أربعون سنة. و امه ولادة بنت العباس بن جزء ابن الحارث بن زهير بن جذيمة العبسي. و كان الوليد له سطوة شديدة لا يتوقف
[ صفحه 141]
اذا غضب. و كان كثير النكاح و الطلاق، يقال انه تزوج ثلاثا و ستين امرأة غير الاماء، و كان لجوجا، كثير الأكل، و كان يغلب عليه اللحن.
و هو الذي بني جامع دمشق، و الذي عرف بالجامع الاموي، و أنفق علي ذلك أبعمائة صندوق من الذهب، و في كل صندوق أربعة عشر ألف دينار، و قيل: كان في كل صندوق ثمانية و عشرون ألف دينار. و قد لامه الناس علي ذلك و انه أنفق مال البيت المسلمين فخطبهم و قال: انما هذا كله من مالي!!
لأن الامويين يعدون الأموال التي تجبي لهم هي ملكهم يتصرفون بها كيف شاءوا. كما انه زاد في المسجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم و زخرفه و نمقه و رصعه بالفسيفساء و هي الفص المذهب، و أدخل فيه حجر أزواج النبي صلي الله عليه و آله سلم و سائر المنازل التي حوله، فقال له خبيب بن عبدالله بن الزبير: انشدك الله أن تهدم آية من كتاب الله: (ان الذين ينادونك من وارء الحجرات) [1] ، فأمر الوليد بضربه، فضرب حتي مات!!
و في أيامه قضي الامام زين العابدين علي بن الحسين عليهماالسلام مسموما و ذلك في الخامس والعشرين من شهر محرم سنة 95 ه، و كان الوليد هو الذي دس اليه السم، و يقال: ان هشام بن عبدالملك هو الذي دس اليه السم بأمر من الوليد [2] .
و قد مات الوليد في السنة الثانية 96 ه في النصف من جمادي الآخرة أو الاولي.
[ صفحه 142]
و كان يدعي نزول الوحي عليه و انه لا يعمل الا بوحي من الله تعالي، و بهذا ينطبق عليه الحديث الشريف: «ان في ثقيف مبير و كذاب»، و قد حققنا ذلك في غير هذا المكان [3] .
و بعد هلاك الوليد خطط بعض المخالفين من أجل الوصول الي السلطة، و لما رأوا في الامام الصادق عليه السلام الشخصية الدينية المرقوقة، قرروا أن يتخذوا من شخصيته وسيلة لتحقيق هدفهم المنشود، و لهذا اجتمعوا بالامام عليه السلام و طلبوا منه التعاون معهم، فرفض الامام ذلك، ورد عليهم... فخرجوا صاغرين.
و الآن... اليك هذا الحديث الذي يروي جانبا من القصة:
345 - الكافي - التهذيب:... عن زرارة، عن عبدالكريم بن عتبة الهاشمي، قال: كنت قاعدا عند أبي عبدالله عليه السلام بمكة اذ دخل عليه اناس من المعزلة فيهم عمرو بن عبيد و واصل بن عطاء و حفص بن سالم مولي ابن هبيرة و ناس من روسائهم و ذلك حدثان قتل الوليد و اختلاف أهل الشام بينهم، فتكلموا و أكثروا، و خطبوا فأطالوا، فقال لهم أبو عبدالله عليه السلام: انكم قد أكثرتم علي، فأسندوا أمركم الي رجل منكم و ليتكلم بحججكم [و يوجز].
فاسندوا أمرهم الي عمرو بن عبيد، فتكلم فأبلغ و أطال، فكان فيما قال [أن قال:] قد قتل أهل الشام خليفتهم و ضرب الله عزوجل بعضهم ببعض و شتت الله أمرهم فنظرنا فوجدنا رجلا له دين و عقل و مروة و موضع و معدن للخلافة و هو محمد بن عبدالله بن الحسن فأردنا أن نجتمع عليه فنبايعه ثم نظهر معه فمن كان بايعنا فهو منا و كنا منه، و من اعتزلنا كففنا عنه، و من نصب لنا جاهدناه
[ صفحه 143]
و نصبنا له علي بغيه و رده الي الحق و أهله.
و قد أحببنا أن نعرض ذلك عليك فتدخل معنا [فيه] فانه لا غني بنا عن مثلك لموضعك و كثرة شيعتك.
فلما فرغ قال أبوعبدالله عليه السلام: أكلكم علي مثل ما قال عمرو [بن عبيد]؟
قالوا: نعم.
فحمدالله و أثني عليه و صلي علي النبي صلي الله عليه و آله و سلم ثم قال: انما نسخط اذ عصي الله، فأما اذا اطيع رضينا، أخبرني يا عمرو لو أن الامة قلدتك أمرها و ولتك بغير قتال و لا مؤونة و قيل لك: و لها من شئت، من كنت موليها؟
قال: كنت أجعلها شوري بين المسلمين.
قال عليه السلام: بين المسلمين كلهم؟ قال: نعم.
قال عليه السلام: بين فقهائهم و خيارهم؟ قال: نعم.
قال عليه السلام: قريش و غيرهم؟ قال: نعم.
قال عليه السلام: و العرب و العجم؟ قال: نعم.
قال عليه السلام: أخبرني يا عمرو، أتتولي أبابكر و عمرأ و تتبرأ منهما؟ قال: أتولاهما.
فقال عليه السلام: فقد خالفتهما. ما تقولون أنتم، تتولونهما أو تتبرؤون منهما؟ قالوا: نتولاهما.
قال عليه السلام: يا عمرو ان كنت رجلا تتبرأ منهما فانه يجوز لك الخلاف عليهما، و ان كنت تتولاهما فقد خالفتهما، قد عهد عمر الي أبي بكر فبايعه و لم يشاور [فيه أحدا ثم ردها أبوبكر عليه و لم يشاور فيه] أحدا ثم جعلها عمر شوري بين ستة و أخرج منها جميع المهاجرين و الأنصار غير اولئك الستة من قريش
[ صفحه 144]
و أوصي فيهم شيئا لا أراك ترضي به أنت و لا أصحابك اذ جعلتها شوري بين جميع المسلمين.
قال: و ما صنع؟
قال عليه السلام: أمر صهيبا [4] أن يصلي بالناس ثلاثة أيام و أن يشاور اولئك الستة ليس معهم أحد الا ابن عمر [يشاورونه] و ليس له من الأمر شي ء، و اوصي من بحضرته من المهاجرين و الأنصار ان مضت ثلاثة أيام قبل أن يفرغوا أو يبايعوا [رجلا] أن يضربوا أعناق اولئك الستة جميعا، فان اجتمع أربعة قبل أن تمضي ثلاثة أيام و خالف اثنان أن يضربوا أعناق [اولئك] الاثنين، أفترضون بهذا أنتم فيما تجعلون من الشوري في جماعة من المسلمين؟
قالوا: لا.
ثم قال عليه السلام: يا عمرو! دع ذا، أرأيت لو بايعت صاحبك الذي تدعوني الي بيعته ثم اجتمعت لكم الامة فلم يختلف عليكم رجلان فيها فأفضتم الي المشركين الذين لا يسلمون و لا يؤدون الجزية أكان عندكم و عند صاحبكم من العلم ما تسيرون [فيه] بسيرة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في المشركين في حروبه؟
قال: نعم.
قال عليه السلام: فتصنع ماذا؟ قال: ندعوهم الي الاسلام فان أبوا دعوناهم الي الجزية.
قال عليه السلام: و ان كانوا مجوسا ليسوا بأهل الكتاب؟ قال: سواء.
[قال عليه السلام: و ان كانوا مشركي العربي و عبدة الأوثان؟ قال: سواء].
[ صفحه 145]
قال: أخبرني عن القرآن تقرؤه؟ قال: نعم.
قال: اقرأ (قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتو الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد وهم صاغرون) [5] فاستثناء الله عزوجل و اشتراطه من الذين اوتو الكتاب فيهم و الذين لم يؤتوا الكتاب سواء؟ قال: نعم.
قال عليه السلام: عمن أخذت ذا؟ قال: سمعت الناس يقولون.
قال عليه السلام: فدع ذا، فان هم أبوا الجزية فقاتلتهم فظهرت عليهم كيف تصنع بالغنيمة؟
قال: اخرج الخسم و اقسم أربعة أخماس بين من قاتل عليه.
قال عليه السلام: أخبرن يعن الخمس من تعطيه؟
قال: قال: حيثما سمي الله، قال: فقرأ (و اعلموا أنما غنمتم من شي ء فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل) [6] .
قال عليه السلام: الذي للرسول من تعطيه؟ و من ذوي القربي؟
قال: قد اختلف فيه الفقهاء، فقال بعضهم: قرابة النبي صلي الله عليه و أهل بيته، و قال بعضهم: الخليفة، و قال بعضهم: قرابة الذين قاتلوا عليه من المسلمين.
قال عليه السلام: فأي ذلك تقول أنت؟ قال: لا أدري.
قال عليه السلام: فأراك لا تدري فدع ذا.
ثم قال عليه السلام: أرأيت الأربعة أخماس تقسمها بين جميع من قاتل عليها؟
[ صفحه 146]
قال: نعم.
قال: فقد خالفت رسول الله صلي الله عليه و آله و في سيرته، بيني و بينك فقهاء أهل المدينة و مشيختهم فاسألهم فانهم لا يختلفون و لا يتنازعون في أن رسول الله صلي الله عليه و آله انما صالح الأعراب علي أن يدعهم في ديارهم و لا يهاجروا، علي ان دهمه من عدوه دهم أن يستنفرهم فيقاتل بهم و ليس لهم في الغنيمة نصيب، و أنت تقول: بين جميعهم. فقد خالفت رسول الله صلي الله عليه و سلم في كل ما قلت في سيرته في المشركين، و مع هذا ما تقول في الصدقة؟ فقرأ عليه الآية: (انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها...) الي آخر الآية [7] .
قال عليه السلام، نعم، فكيف تقسمها؟
قال: اقسمها علي ثمانية أجزاء فاعطي كل جزء من الثمانية جزءا.
قال عليه السلام: و ان كان صنف منهم عشرة آلاف و صنف [منهم] رجلا واحدا أو رجلين أو ثلاثة جعلت لهذا الواحد مثل ما جعلت للعشرة آلاف؟ قال: نعم.
قال عليه السلام: و تجمع صدقات أهل الحضر و أهل البوادي فتجعلهم فيها سواء؟
قال: نعم.
قال عليه السلام: فقد خالفت رسول الله صلي الله عليه و آله في كل ما قلت في سيرته، كان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقسم صدقة أهل البوادي في أهل البوادي، و صدقة أهل الحضر في أهل الحضر، و لا يقسمه بينهم بالسوية و انما يقسمه علي قدر ما يحضره منهم، و ما يري، و ليس عليه في ذلك شي ء موقت موظف و انما يصنع ذلك بما يري علي قدر من يحضره منهم.
[ صفحه 147]
فان كان في نفسك مما قلت شي ء فالق فقهاء [أهل] المدينة فانهم لا يختلفون في أن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كذا كان يصنع.
ثم أقبل علي عمرو بن عبيد فقال له: اتق الله، و أنتم أيها الرهط فاتقوا الله فان أبي حدثني - و كان خير أهل الأرض و أعلمهم بكتاب الله عزوجل و سنة نبيه صلي الله عليه و آله - أن رسول الله صلي الله عليه و آله قال: من ضرب الناس بسيفه و دعاهم الي نفسه و في المسلمين من هو أعلم منه فهو ضال متكلف [8] .
الاحتجاج: عن عبدالكريم بن عتبة الهاشمي: كنت عند أبي عبدالله عليه السلام بمكة اذ دخل عليه اناس من المعتزلة... و ذكر نحوه. [9] .
پاورقي
[1] سورة الحجرات (49)، الآية 4.
[2] الامام الصادق و المذاهب الأربعة: 115 - 113: 1.
[3] الامام الصادق و المذاهب الأربعة 115 -113: 1.
[4] صهيب بن سنان الرومي: صحابي توفي سنة ثمان و ثلاثين، و دفن بالبقيع. الاستيعاب.
[5] سورة التوبة (9)، الآية 29.
[6] سورة الأنفال (8): الآية 41.
[7] سورة التوبة (9)، الآية 60.
[8] الكافي 23: 5، الحديث الأول. التهذيب 138: 6، الحديث 261.
[9] الاحتجاج: 364 - 362.
دعاؤه في دفع ما يحذر منه
كان الامام الصادق عليه السلام، أذا خاف شيئا، دعا بهذا الدعاء الشريف، للسلامة والنجاة منه، وهذا نصه:
«أعوذ بعزة الله، وأعوذ بقدرة الله، وأعوذ بجلال الله، وأعوذ بعظمة الله، وأعوذ بعفو الله، وأعوذ بمغفرة الله، وأعوذ برحمة الله، وأعوذ بسلطان الله، الذي هو علي كل شئ قدير، وأعوذ بكرم الله، وأعوذ بجمع الله، من شر كل جبار عنيد، وكل شيطان مريد، وشر كل قريب، أو بعيد، أو ضعيف، أو شديد، ومن شر السامة، والهامة، واللامة، ومن شر كل دابة، صغيرة أو كبيرة، بليل أو نهار، ومن شر فساق العرب والعجم، ومن شر فسقة الجن والانس.» [1] .
لقد تضرع الامام عليه السلام، أن يقيه من شر الجبابرة، والطغاة، وينجيه من شر القريب والبعيد، ويسلمه من إعتداء الفساق، الذين لا يرجون لله وقاراً.
پاورقي
[1] اصول الكافي 2.
ملحق للصادق
احتجاجه مع سفيان الثوري: [1] .
دخل سفيان الثوري علي أبي عبدالله فرأي عليه ثيابا بيضاء كأنها غرقي ء البياض فقال له: ان هذا ليس لباسك. فقال الصادق له: اسمع مني وع ما أقول لك فانه خير لك عاجلا و آجلا ان كنت أنت مت علي السنة و الحق و لم تمت علي بدعة أخبرك أن رسول الله كان في زمان مقفر جشب [2] فاذا أقبلت الدنيا فأحق أهلها بها أبرارها لا فجارها و مؤمنوها و مسلموها لا كفارها. فما أنكرت يا ثوري، اني لمع ما تري - ما أتي علي مذ عقلت صباح و لا مساء و لله في مالي حق أمرني أن أضعه موضعا الا وضعته.
فقال: ثم اتاه قوم ممن يظهر التزهد و يدعون الناس أن يكونوا معهم علي مثل الذي هم عليه من التقشف فقالوا: ان صاحبنا حصر عن كلامك و لم تحضره حجة. فقال الصادق لهم: هاتوا حججكم.
فقالوا: ان حججنا في كتاب الله. قال لهم: فأدلوا بها فانها أحق ما اتبع و اعمل به. فقالوا: يقول الله تبارك و تعالي مخبرا عن قوم من اصحاب النبي: «و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و أسيرا». [3] .
فنحن نكتفي بهذا فقال رجل من الجلساء: انا ما رأيناكم تزهدون في الاطعمة الطيبة و مع ذلك تأمرون الناس بالخروج من أموالهم حتي تتمتعوا أنتم بها. فقال أبوعبدالله: دعوا منكم مالا ينفع به، أخبروني أيها النفر الكم علم بناسخ القرآن من منسوخه. و محكمه من متشابهه، الذي في مثله ضل من ضل و هلك من هلك من هذه الأمة؟.
فقالوا له: بعضه، فأما كله فلا.
فقال الصادق لهم: من ههنا أوتيتم. و كذلك أحاديث رسول الله و أما ما ذكرتم
[ صفحه 71]
من اخبار الله ايانا في كتابه عن القوم الذين أخبر عنهم لحسن فعالهم، فقد كان مباحا جائزا و لم يكونوا نهوا عنه و ثوابهم منه علي الله، و ذلك أن الله عزوجل أمر بخلاف ما عملوا به فصار أمره ناسخا لفعلهم. و كان نهي تبارك و تعالي رحمة للمؤمنين و نظرا لكي لا يضروا بأنفسهم و عيالاتهم، منهم الضعفة الصغار و الولدان و الشيخ الفان، و العجوز الكبيرة، الذين لا يصبرون علي الجوع، فان تصدقت برغيفي و لا رغيف لي غيره ضاعوا و هلكو جوعا فمن ثم قال رسول الله: تمرات، أو خمس قرص، أو دنانير، أو دراهم يملكها الانسان و هو يريد أن يمضيها فأفضلها ما أنفقها الانسان علي والديه، ثم الثانية علي نفسه و عياله، ثم الثالثة علي القرابة و اخوانه المؤمنين،ثم الرابعة علي جيرانه الفقراء، ثم الخامسة في سبيل الله و هو أخسها أجرا. ثم قال: حدثني ابي أن النبي قال: «ابدا بمن تعول الأدني فالأدني».
ثم هذا ما نطق به الكتاب ردا لقولكم و نهيا عنه، مفروض من الله العزيز الحكيم قال: «الذين اذا أنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما» أفلا ترون أن الله تعالي عير ما أراكم تدعون اليه و المسرفين. و في غير آية من كتاب الله يقول: «انه لا يحب المسرفين» فنهاهم عن الاسراف، و نهاهم عن التقتير، و لكن أمر بين أمرين لا يعطي جميع ما عنده، ثم يدعو الله أن يرزقه فلا يستجيب للحديث الذي جاء عن النبي: «ان أصنافا من أمتي لا يستجاب لهم دعاؤهم، رجل يدعو علي امرأته، و قد جعل الله تخلية سبيلها بيده و رجل يقعد في البيت و يقول: يا رب ارزقني، و لا يخرج لطلب الرزق فيقول الله عزوجل: عبدي! أو لم أجعل لك السبيل الي الطلب و الضرب في الأرض بجوارح صحيحة فتكون قد أعذرت فيما بيني و بينك في الطلب لا تباع أمري و لكي لا تكون كلا علي أهلك فان شئت رزقتك و ان شئت قترت عليك و أنت معذور عندي و رجل رزقه الله مالا كثيرا فأنفقه ثم أقبل يدعو: يا رب ارزقني، فيقول الله: الم أرزقك رزقا واسعا، أفلا اقتصدت فيه كما أمرتك و لم تسرف و قد نهيتك، و رجل يدعو في قطيعة رحم».
ثم علم الله نبيه كيف ينفق بأمره اياه فقال: «و لا تجعل يدك مغلولة الي عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا». [4] .
[ صفحه 72]
ان الناس قد يسألونك و لا يعذرونك، فاذا أعطيت جميع ما عندك كنت قد خسرت من المال. فهذه أحاديث رسول الله يصدقها الكتاب، و الكتاب يصدقه أهله من المؤمنين.
و قال ابوبكر عند موته حيث قيل له: أوصي. فقال: أوصي بالخمس و الخمس كثير فان الله قد رضي بالخمس. فأوصي به و قد جعل الله عزوجل له الثلث عند موته و لو علم ان الثلث خير له اوصي به ثم من قد علمتهم بعده في فضله و زهده سلمان و أبوذر رضي الله عنهما، فأما سلمان رضي الله عنه فكان اذا أخذ عطاءه رفع منه قوته لسنته حتي يحضره عطاؤه من قابل فقيل له: يا أباعبدالله أنت في زهدك تصنع هذا و انك لا تدري لعلك تموت اليوم أو غدا. فكان جوابه أن قال: ما لكم لا ترجون لي البقاء كما خفتم علي الفناء. أو ما علمتم يا جهلة أن النفس تلتاث علي صاحبها اذا لم يكن لها من العيش ما تعتمد عليه، فاذا هي أحرزت معيشتها اطمأنت. فأما أبوذر رضي الله عنه فكانت له نويقات و شويهات يحلبها، و يذبح منها اذا اشتهي أهله اللحم، أو نزل به ضيف أو رأي بأهل الماء الذين هم معه خصاصة نحر لهم الجزور أو من الشياه علي قدر ما يذهب عنهم قرم اللحم فيقسمه بينهم و يأخذ كنصيب أحدهم لا يفضل عليهم، و من أزهد من هؤلاء؟ و قد قال فيهم رسول الله ما قال و لم يبلغ من أمرهما أن صارا لا يملكان شيئا البتة كما تأمرون الناس بالقاء امتعتهم و شيئهم و يؤثرون به علي أنفسهم و عيالاتهم.
و أعلموا أيها النفر أني سمعت ابي يروي عن آبائه أن رسول الله قال يوما: «ما عجبت من شي ء كعجبي من المؤمن أنه ان قرض جسده في دار الدنيا بالمقاريض كان خيرا له و ان ملك ما بين مشارق الأرض و مغاربها كان خيرا له، فما يصنع الله عزوجل به فهو خير له».
فليت شعري هل يحيق فيكم اليوم ما قد شرحت لكم أم أزيدكم. أو ما علمتم أن الله عزوجل اسمه قد فرض علي المؤمنين في أول الأمر أن يقاتل الرجل منهم عشرة من المشركين ليس له أن يولي وجهه عنهم و من ولاهم يومئذ دبره فقد تبوأ مقعده من النار ثم حولهم من حالهم رحمة منه فصار الرجل منهم عليه أن يقاتل رجلين من المشركين تخفيفا من الله عزوجل عن المؤمنين، فنسخ الرجلان العشرة.
[ صفحه 73]
و أخبروني أيضا عن القضاة أجور منهم حيث يفرضون علي الرجل منكم نفقة امرأته اذا قال: أنا زاهد و أنه لا شي ء لي فان قلتم: جور ظلمتم أهل الاسلام و ان قلتم: بل عدل خصمتم أنفسكم. و حيث تريدون صدقة من تصدق علي المساكين عند الموت بأكثر من الثلث، أخبروني لو كان الناس كلهم كما تريدون زهادا لا حاجة لهم في متاع غيرهم، فعلي من كان يتصدق بكفارات الايمان و النذور و الصدقات من فرض الزكاة من الابل و الغنم و البقر و غير ذلك من الذهب و الفضة و النخل و الزبيب و سائر ما قد وجبت فيه الزكاة، اذا كان الأمر علي ما تقولون لا ينبغي لأحد أن يحبس شيئا من عرض الدنيا الا قدمه و ان كان به خصاصة. فبئس ما ذهبتم اليه و حملتم الناس عليه من الجهل بكتاب الله عزوجل و سنة نبيه و أحاديثه التي يصدقها الكتاب المنزل، أوردكم اياها بجهالتكم و ترككم النظر في غرائب القرآن من التفسير بالناسخ من المنسوخ و المحكم و المتشابه و الأمر و النهي. و دعوا الجهالة لأهلها، فان أهل الجهل كثير و أهل العلم قليل.
[ صفحه 75]
پاورقي
[1] هو أحد تلامذه الصادق، ذكر هذا الاحتجاج ابن الحراني في كتابه تحف العقول ص 256 و ما بعدها. فهو احتجاج علي الصوفية كما دخلوا عليه فيما ينهون عنه من طلب.
[2] جشب: من الطعام الغليظ الخشن.
[3] سورة الانسان، الآية 8.
[4] سورة الاسراء: الآية 31.
ابراهيم بن جميل الكوفي
إبراهيم بن جميل الكوفي، أخو طربال.
محدث إمامي غير ممدوح ولا مذموم. روي عنه علي بن شجرة، وإبراهيم بن إسحاق.
[ صفحه 36]
المراجع:
رجال الطوسي 103 و 145. تنقيح المقال 1: 15. خاتمة المستدرك 778. معجم رجال الحديث 1: 214. جامع الرواة 1: 20. نقد الرجال 7. مجمع الرجال 1: 40. أعيان الشيعة 2: 116. رجال البرقي 11. العندبيل 1: 6. منهج المقال 20. لسان الميزان 1: 45.
سعد بن أبي خلف الزهري بالولاء (الزام)
سعد بن أبي خلف الزهري بالولاء، الكوفي، الراجز، وقيل الزاجر، المعروف
بالزام. من ثقات محدثي الإمامية، وله كتاب. روي عن الأمام الكاظم عليه السلام أيضا. روي عنه محمد بن أبي عمير، والحسن بن محبوب، وأحمد بن ميثم وغيرهم. وكان علي قيد الحياة قبل سنة 183.
المراجع:
رجال الطوسي 203 و 351. تنقيح المقال 2: 11. رجال النجاشي 127. فهرست الطوسي 76. معالم العلماء 55. رجال ابن داود 101. معجم الثقات 58. رجال البرقي 50. معجم رجال الحديث 8: 48 و 50. جامع الرواة 1: 352. رجال الحلي 78. نقد الرجال 147. مجمع الرجال 3: 99. هداية المحدثين 70. أعيان الشيعة 7: 219. بهجة الآمال 4: 318. منتهي المقال 144. منهج المقال 158. جامع المقال 70. نضد
[ صفحه 19]
الايضاح 151. راهنماي دانشوران (فارسي) 1: 422. إتقان المقال 66. وسائل الشيعة 20: 204. روضة المتقين 14: 368. الوجيزة 35. رجال الأنصاري 91.
محبوب بن حسان السكوني
محبوب بن حسان السكوني، الكوفي، وقيل في اسمه محبوب أبو حسان.
إمامي.
المراجع:
رجال الطوسي 318. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 54. خاتمة المستدرك 839. معجم رجال الحديث 14: 190. نقد الرجال 280. جامع الرواة 2: 41. مجمع الرجال 5: 95. منتهي المقال 250. منهج المقال 272.
سيره ي معصومين در تقيه
شروع تقيه از زمان امام صادق عليه السلام نبوده بلكه تقيه از زمان اميرالمؤمنين عليه السلام شروع شد و آن حضرت بيشتر عمر خود را با تقيه سپري نمود. اميرالمؤمنين با اين كه مي دانست خلافت حق مسلم او است، لكن هنگامي كه ديد به قدر كافي طرفدار ندارد با خلافت وداع نمود و او و يارانش سكوت نمودند، در حالي كه فرمود: «اگر چهل نفر مؤمن با اراده پيدا
[ صفحه 101]
مي نمودم با دشمنان خود به جنگ برمي خاستم» و بر همه ي مردم روشن بود كه حق خلافت و ولايت از اوست و به همين علت او را مطابق سيره ي جاهلي در شورا شركت دادند، لكن او خلافت را مطابق خواسته ي آنان [يعني عمل كردن به سيره ي شيخين] نپذيرفت و فرمود: «نمي پذيرم جز آن كه طبق كتاب خدا و سنت رسول او صلي الله عليه و آله عمل نمايم.»
حاصل سخن اين كه اميرالمؤمنين عليه السلام حتي در زماني كه حكومت در اختيار او بود تقيه مي كرد. آن حضرت چون مي دانست عده اي در باطن با او موافق نيستند اسرار خود را آشكار نمي نمود، چرا كه اگر همه چيز را آشكار مي نمود از مخالفت عده اي ايمن نبود؛ چنان كه بعضي مانند طلحه و زبير بيعت خود را با او شكستند و بعضي مانند خوارج منحرف گرديدند و بعضي مانند معاويه و همراهان او به دشمني با او برخاستند و اگر آنچه را مي دانست و مي ديد به مردم مي گفت كساني از گوشه و كنار بلاد به مخالفت و جنگ با او برمي خاستند.
اميرالمؤمنين عليه السلام حتي در كوفه كه محل حكومت او بود و اكثر اهل آن شيعه بودند نتوانست بدعت هاي خلفاي غاصب را از بين ببرد؛ چنان كه نتوانست همه ي دانش خود را اظهار نمايد، در حالي كه هم قدرت روحي داشت و هم صاحب حكومت بود؛ چه رسد به زماني كه قدرت حكومتي در اختيار او يا فرزندان او نبود و همه تحت فشار و قدرت حاكم بودند.
البته معصومين عليهم السلام در صورتي از ابزار تقيه استفاده مي كردند كه ترك آن سبب گرفتاري آنان [و شيعيانشان] مي شد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرزندان خود را امر به تقيه فرمود و در يكي از سخنان خود، بنابر نقل طبرسي در احتجاج [1] فرمود: «من تو را امر مي كنم كه تقيه را براي حفظ دين خود رعايت بكني.» سپس فرمود: «به وسيله ي تقيه برادران و دوستان ما مصون مي مانند و تقيه براي تو بهتر از آن است كه خود را در معرض هلاكت قرار بدهي و يا از عمل كردن به ديانت خود جدا شوي و يا برادران ديني خود را در مشكل قرار بدهي، و من سخت تو را از رعايت نكردن تقيه برحذر مي دارم، چرا كه تو با ترك تقيه خون خود و
[ صفحه 102]
خون برادران خود را در خطر قرار مي دهي و آنان را زيردست دشمنان ذليل و خوار خواهي نمود در حالي كه خداوند از تو خواسته است كه آنان را عزيز بداري. پس اگر تو با وصيت من مخالفت كني ضرر تو بر برادران شيعه و خودت از ضرر كفار و دشمنان ما بر ما بيشتر خواهد بود.»
اكنون، اي خواننده محترم! بنگر چگونه اميرالمؤمنين عليه السلام دوست خود را امر به تقيه مي فرمايد و آثار تقيه و خطر ترك آن را براي او بيان مي كند، شما مي دانيد كه شيعه و تشيع در زمان حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام شناخته شد و دشمنان در زمان آن حضرت در هر شهر و دياري شيعيان او را شناختند و اين خطر وجود داشت كه بعد از آن حضرت شيعيان گرفتار آزار دشمنان شوند؛ چنان كه معاويه بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام با تمام توان و حيله اي كه داشت به جنگ با شيعيان برخاست و مردم را امر نمود كه آن حضرت را دشنام دهند و اين عمل به فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام به قدري به طول انجاميد كه بچه ها بزرگ شدند و بزرگ ها به پيري رسيدند و اين جنگ بزرگي بود كه معاويه به وسيله ي آن شيعيان را به خواري واداشت و سپس شخصيت هاي معروف شيعه را كه بيشتر آنان در كوفه زندگي مي كردند به شهادت رساند و فرد پليدي مانند زياد بن ابيه را حاكم كوفه نمود و سپس حكومت بصره را نيز به او داد و او شيعيان آن حضرت را خوب مي شناخت.
مدايني مي گويد: معاويه دوستان و شيعيان علي عليه السلام را زير هر سنگ و كلوخي پيدا مي كرد و مي كشت و آنان را به وحشت انداخته بود، دست ها و پاهايشان را قطع مي كرد و ميل در چشمانشان فرو مي كرد و آنان را بر درخت هاي خرما به دار مي آويخت و همه ي آنان را از عراق آواره ي بيابان ها و مناطق غربت نمود تا در عراق احدي از افراد شناخته شده باقي نماند. [2] .
و اما كساني كه شناخته شده بودند و فرار براي آنان سودي نداشت و يا بعد از فرار دستگير شده بودند، مانند حجر بن عدي و يارانش و عمرو بن حمق و امثال او، طعمه ي شمشير شدند.
[ صفحه 103]
طبري در تاريخ خود (ص 87) مي گويد: معاويه كار را بر شيعيان علي عليه السلام سخت كرد و هر كجا آنان را يافت به قتل رساند.
امام باقر عليه السلام با به ياد آوردن آنچه بر سر شيعيان و دوستان اهل بيت عليهم السلام آمده مي فرمايد: «سخت ترين حوادث ناگوار براي شيعيان زمان معاويه، بعد از شهادت امام حسن عليه السلام بود كه به صرف اتهام، شيعيان ما در هر شهري يا كشته مي شدند و يا دست و پاي آنان قطع مي شد و اگر كسي به ما اظهار محبت و دوستي مي نمود و يا به ما تمايل مي داشت گرفتار زندان و غارت اموال و خراب شدن خانه مي گرديد.» [3] .
تا امام حسن عليه السلام زنده بود معاويه از او هراس داشت به دليل اين كه مردم منتظر قيام آن حضرت بودند. از سويي امام حسن عليه السلام با معاويه صلح نكرد مگر با چند شرط و يكي از آنها اين بود كه خلافت بعد از معاويه به او بازگردد و به همين علت معاويه زودتر امام حسن عليه السلام را به وسيله سم به شهادت برساند.
خلاصه اين كه با هراسي كه معاويه از قيام امام حسن عليه السلام داشت و مردم نيز آماده ي قيام او بودند و به همين علت امام عليه السلام را به شهادت رساند. معلوم بود كه با شيعيان او بعد از آن حضرت چه خواهد كرد. و چون قدرت به دست يزيد و ابن زياد افتاد آنها از معاويه و زياد جسورتر و خون ريزتر بودند؛ چنان كه ابن زياد در كوفه حضرت مسلم و هاني و رشيد هجري و ميثم تمار و جوانان شيعه را كشت و زندان ها را از مردم شيعه و شخصيت هاي آنان پر نمود تا جايي كه دوازده هزار نفر را در زندان هاي خود جاي داد و سپس حادثه ي كربلا به وجود آمد و هنوز اين مشكلات و مصايب فراموش نشده بود كه دوران حجاج و خون ريزي هاي او فرا رسيد. خوب است اين دوران را از زبان امام باقر عليه السلام كه خود شاهد آن بوده بشنويم. امام باقر عليه السلام مي فرمايد:
«سپس حجاج آمد و هر چه مي خواست از شيعيان كشت و با هر اتهامي آنان را گرفت و كار به جايي رسيد كه اگر به كسي زنديق يا كافر مي گفتند براي او بهتر از اين بود كه بگويند: او شيعه ي علي عليه السلام است.» [4] .
[ صفحه 104]
روش بني اميه با علويين و شيعيان آنان، كه قبلا نيز به آن اشاره شد، چنين بوده است. اگر به دوران بني عباس نيز بنگري خواهي ديد كه آنان نيز در اين جنايات و قساوت ها نسبت به شيعيان و علويين به بني اميه اقتدا نموده اند.
پس از اين همه حوادث تلخ و مصايب ناگوار، آيا اهل بيت عليهم السلام و شيعيانشان مي توانند اعتقادات خود را بين مردم مطرح كنند و به جنگ با حكومت هاي اين چنيني و مسايل اعتقادي آنان برخيزند؟
اگر شما، به عنوان يك فرد آگاه، با اطلاع از اين شرايط، در موقعيت رهبري و مسؤليت حفظ حدود اسلامي و جان بندگان خدا مي بودي چه مي كردي؟ آيا اعلان جنگ و مبارزه مسلحانه مي نمودي و جان خود و پيروان خود را هدف شمشيرهاي دشمن قرار مي دادي؟ و يا بر خود و بر پيروان خود واجب مي نمودي كه براي نجات از شكنجه و مرگ تقيه نمايند و اسرار خود را پنهان كنند؟
و اگر عترت رسول خدا صلي الله عليه و آله كه يكي از دو چيز بزرگ است و به وسيله ي آن دين خدا و نواميس اسلام حفظ مي شود به سبب بي باكي و تهور از بين برود، آيا براي دين چراغ روشني باقي مي ماند؟ بنابراين تقيه براي شيعيان يك ضرورت غير قابل اجتناب بوده است؛ چرا كه عترت بايد همراه قرآن و حامي آن باشد تا هنگامي كه در كنار كوثر، رسول خدا صلي الله عليه و آله را ملاقات كنند. از اين رو، اهل بيت عليهم السلام كوشيدند تا پرده از ظلم و گمراهي و ضلالت سلطه گران و بدعت گذاران در دين بردارند [به گونه اي كه با آنان درگير نشوند و از آزارشان در امان باشند].
لذا امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «تقيه دين من و دين پدران من است و دين ندارد كسي كه تقيه نمي كند، و كسي كه اسرار ما را نزد مخالفين ما آشكار سازد مانند اين است كه ولايت و امامت ما را انكار نموده باشد.»
امام صادق عليه السلام خطاب به عده اي از اصحاب خود كه براي آنان سخن مي گفت فرمود: «اسرار ما را فاش نكنيد و جز براي شيعيان مان بازگو ننماييد. همانا خطر كسي كه اسرار ما را فاش مي كند براي ما بيش از خطر دشمنان ماست.» سپس فرمود: «خدا شما را رحمت
[ صفحه 105]
فرمايد! از نزد ما كه مي رويد اسرار ما را فاش نسازيد.»
و مي فرمود: «نفس كسي كه براي مظلوميت ما غصه مند است عبادت است و اندوه او براي ما عبادت است و پوشاندن اسرار ما جهاد در راه خداست.» [5] .
امام صادق عليه السلام به مدرك بن هزهز [6] فرمود: «اي مدرك! امر ما به صرف قبول ولايت ما نيست، لكن به صيانت و كتمان آن از نااهلان است. تو از ناحيه ي من سلام و رحمت خدا و بركات او را به اصحاب من برسان و به آنان بگو: خدا رحمت كند كسي را كه مردم را به دوستي و محبت ما وا بدارد و براي آنان سخني بگويد كه مي پذيرند و از آنچه انكار مي كنند پرهيز نمايد.» [7] از اين رو، ائمه عليهم السلام همواره اين سفارش را به ياران خود مي فرمودند.
جابر جعفي كه مورد قبول و اعتماد شيعه و از اصحاب امام باقر و امام صادق عليه السلام است مي گويد: من پنجاه هزار حديث از امام خود شنيدم و به احدي نگفتم و بعضي گفته اند: او هفتاد هزار و يا نود هزار حديث فقط از امام شنيد و هيچ كدام را [بين مخالفين] نقل نكرد. و به همين سبب امام صادق عليه السلام به معلي بن خنيس مي فرمايد: «به سبب سخنان ما خود را اسير در دست دشمنان ما نكنيد؛ چرا كه ممكن است شما را آزاد كنند و ممكن است به قتل برسانند.» و مي فرمود:«معلي بن خنيس كشته نشد مگر به سبب اين كه احاديث پيچيده ي ما را براي مخالفين نقل مي كرد.» [8] .
و چه زياد و فراوان است نهي آنان از بيان اسرار شيعه نزد مخالفين تا جايي كه فرموده اند: «افشا نمودن سر ما به منزله ي قتل عمدي ماست، و نه قتل خطايي.» [9] .
آري، اين احاديث و غير اينها كاشف از وجوب تقيه است. گو اين كه ائمه عليهم السلام مي دانسته اند كه در آينده شيعيان گرفتار تقيه خواهند شد، از اين رو آنان را امر به ادامه ي تقيه نموده و اسرار آن را نيز بيان كرده اند.
[ صفحه 106]
پاورقي
[1] طبرسي: احمد بن علي ابي طالب از علما و بزرگان شيعه است و كتاب او احتجاج كتاب پرفايده و سودمندي است.
[2] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 3 / 15.
[3] همان.
[4] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 3 / 15.
[5] بحارالانوار ج 2 / 64.
[6] و يا ابن ابي الهزهاز نخعي كوفي است كه راوي امام صادق عليه السلام است و ثقات نيز از او روايت نموده اند.
[7] بحارالانوار ج 2 / 62 - 77.
[8] بحارالانوار ج 21 / 34 -71.
[9] بحارالانوار ج 2 / 45 - 74.
سخنان امام صادق درباره ي آداب سفر
در تعاليم اسلامي براي سفر آداب و دستورات خاصي بيان شده است كه بي شك رعايت آنها در وطن ضروري نمي باشد. البته ممكن است كسي در ابتداي امر، چنين تصور كند كه لازمه ي جوانمردي و مروت و همت والاي انساني اين است كه در سفر امكانات زيادي با خود داشته باشد تا بتواند همراهان خود را مهمان كند و هزينه هاي سفر آنان را بپردازد. اما امام صادق عليه السلام اين عمل را صحيح ندانسته و آن را نهي نموده است؛ زيرا اگر همسفرها نيز بخواهند همانند او چنين هزينه هايي را بپردازند، بسا تكليف سنگيني بر آنان تحميل خواهد شد. حال اگر شخص نيز بخواهد خود همه ي اين
[ صفحه 362]
هزينه ها را تحمل كند، در حقيقت همسفران خود را ذليل و شرمسار كرده است و اين برخلاف آداب معاشرت اسلامي است كه كسي چيزي را به اسم احسان بر برادر ديني خود تحميل كند و او را خوار و ذليل نمايد.
از اين رو امام صادق عليه السلام به اين امر بسيار تأكيد كرده به طوري كه به شهاب بن عبد ربه [1] كه به آن حضرت گفت: «شما مي دانيد كه من اهل دستگيري و كمك به برادران خود هستم و به عده اي كه با آنان به مكه مي روم، اجازه ي تهيه ي چيزي را نمي دهم، بلكه تمام وسايل و هزينه هاي مورد نياز را شخصا به عهده مي گيرم» امام عليه السلام در پاسخ به او فرمود: «چنين كاري را مكن، زيرا اگر آنان بخواهند سهم خود را بدهند در حق آنان ظلم كرده اي و اگر ندهند شرمسار خواهند شد، پس تو با امثال خود سفر كن تا آنان را آزار ننمايي» [2] .
با توجه به سخن امام عليه السلام، اگر كسي مخارج سفر ديگري را بپردازد، موجب خواري و ذلت او مي شود. به طور كلي امام عليه السلام مسافرت با طبقات پايين تر و همچنين با طبقات بالاتر از خود را نيز نهي نموده و به ابوبصير مي فرمايد: «من دوست نمي دارم كسي به خود ذلت و خواري بدهد، هر كسي بايد از جهت مالي و اقتصادي با امثال خود مسافرت كند [تا اين كه نه ذلت ببيند و نه كسي را ذليل كند.]
روزي ابوبصير روزي از امام عليه السلام در مورد كسي كه با افراد ثروتمند مسافرت مي كند، سؤال نمود و گفت: افراد ثروتمند هنگامي كه سفره هاي خود را در سفر باز مي كنند شخص ضعيف نمي تواند مانند آنان باشد از اين رو شرمسار مي شود. و امام عليه السلام در پاسخ به او و هشام بن حكم نيز كه چنين سؤالي را از امام عليه السلام پرسيد، فرمود: «با مثل خودت مصاحبت و سفر كن.» [3] بنابراين امام عليه السلام به هر دو گروه توصيه فرمود كه با امثال خودشان مسافرت كنند، تا كسي سبب خواري خود و يا ديگران نشود. اين سخنان تنها بخش اندكي از وصاياي حكيمانه و زيباي امام صادق عليه السلام نسبت به آداب سفر بود كه ما به آن بسنده كرديم.
[ صفحه 363]
پاورقي
[1] شهاب بن عبد ربه از اصحاب امام صادق عليه السلام و اهل كوفه و مورد اعتماد راويان بوده و ابن ابي عمير از او روايت مي كند.
[2] وسائل ج 8 / 302.
[3] وسائل الشيعه ج 8 / 303.