مفضل بن عمر جعفي
«مفضل بن عمر جعفي» از اصحاب و ياران تراز اول امام صادق عليه السلام بود. وي يكي از معدود خواص آن حضرت عليه السلام و از فقيهان و دانشمندان بزرگ و مورد وثوق است. [1] وي به علاوه متصدي و عهده دار برخي امور امام صادق عليه السلام نيز بود.
«گروهي از شيعيان به مدينه آمدند و از امام صادق عليه السلام تقاضا كردند تا فردي را به آنان معرفي كند كه هنگام نياز در امور ديني و احكام شرعي به وي مراجعه كنند. امام عليه السلام فرمود: هر كس سؤالي داشت، نزد من بيايد، از خودم بپرسد و برود. آنان عذر آوردند كه اين كار براي شان مقدور نيست و از اين رو اصرار كردند كه آن حضرت عليه السلام حتما شخصي را تعيين فرمايد. امام عليه السلام فرمود: مفضل بن عمر جعفي را برايتان تعيين كردم. آنچه بگويد پذيرا باشيد؛ زيرا او جز حق چيزي
[ صفحه 63]
نمي گويد.» [2] .
حضرت امام صادق عليه السلام براي مفضل بن عمر جعفي، درس توحيد و يگانه پرستي مي فرمود، كه مجموع آن دروس به صورت كتاب «توحيد مفضل» مشهور است. اين درس ها خود شاهدي است بر عنايت مخصوص امام عليه السلام به مفضل و علو مرتبت و مقام وي، نزد خاندان پيامبر صلي الله عليه و اله درباره ي محبت مخصوص حضرت امام صادق عليه السلام به مفضل بن عمر جعفي نقل شده است كه امام عليه السلام به او فرمود: «اي مفضل! به خدا سوگند، تو را دوست دارم و كسي را كه تو را دوست بدارد نيز، دوست مي دارم.» [3] .
[ صفحه 65]
پاورقي
[1] جامع الرواة، ج 2.
[2] كتاب رجال / علامه كشي.
[3] الاختصاص / شيخ مفيد؛ بحارالانوار، ج 47.
حرف (ض)
ضدّ اَضداد، 14، 52.
ضرع تَضَرُّع، 6، 122.
ضعف ضُعْف، 9، 25؛ 13، 39؛ 18، 18.
ضلّ ضَلال، 12، 30؛ 13، 14؛ ضالّ، 93، 7.
ضمر ضَمير، 28، 10؛ ضَمائِر، 26، 220.
ضيق ضيق، 18، 30.
و من كلام له: في النهي عن التخاصم و الجدل في الدين
اجعلوا أمركم لله و لا تجعلوه للناس، فانه ما كان لله فهو لله و ما كان للناس فلا يصعد الي الله. و لا تخاصموا الناس لدينكم فان المخاصمة ممرضة للقلب، ان الله تعالي قال لنبيه صلي الله عليه و آله: «انك لا تهدي من احببت ولكن الله يهدي من يشاء» و قال: «أفأنت تكره الناس حتي يكونوا مؤمنين».
ذروا الناس فان الناس أخذوا عن الناس و انكم أخذتم عن
[ صفحه 45]
رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. اني سمعت ابي عليه السلام يقول: ان الله عزوجل اذا كتب علي عبد أن يدخل في هذا الأمر كان أسرع اليه من الطير الي و كره
فرضيه هاي جابر بن حيان
وي عقيده داشت كه فلزات عموما مركب از دو گوهر مي باشند: يكي گوگرد و ديگري سيماب (جيوه). جابر معتقد بود كه اگر ما گوگرد و سيماب را با شرايط و امتبازات مخصوص و با ميزان دقيق و تحقيقي به هم بياميزيم، مي توانيم از تركيب اين دو گوهر، طلاي ناب را تكوين كنيم و اگر تحت همين شرايط، مقدار سيماب بر گوگرد افزوده شود، نقره به دست مي آيد. جابر درباره معادن مس و سرب و آهن و قلع هم، قايل به همين عقيده بود.
يكي از علماي اروپا، وقتي عقيده جابر بن حيان را توضيح مي دهد، چنين مي نويسد: اگر چه عمليات طبيعي در عصر حاضر، قايل به تركيب فلزات از گوگرد و سيماب نيست؛ ولي ما نمي دانيم كه چرا هر وقت به كشف معادن طلا و نقره دست مي يابيم، اطمينان داريم كه در همان گوشه كنارهاي معدن، جيوه و گوگرد هم وجود دارد.
علماي قديم، در ميان فلزات گوناگون جهان، بيش از دو سه فلز را نمي شناختند مثلا: طلا و نقره و آهن. و اين جابر بن حيان بود كه براي نخستين بار به وجود فلزات ديگر هم در كانهاي دنيا پي برد، منتها وسيله استخراجش را به دست نداشت. [1] .
شخصيت بزرگ جابر تنها در فلسفه و نويسندگي او نيست، بلكه بيشتر از آن بايد گفت: وي مردي آزمايشگر بود، و مدتهاي درازي از عمر خود را در تركيب و تجزيه و تحليل مواد گوناگون صرف كرد، و از هيچ گونه فعاليتي كه در عمليات كيمايي خود به كار مي برد، خسته نمي شد، تا آنكه در شيمي امروزي، چندين ماده اصلي موجود است كه زاييده عمليات جابر بوده است، و كشف همان مواد اصلي را مي توان مادر ترقيات كنوني شيمي نام نهاد.
جابر پايه گذار كيمياي قديم و مؤسس شيمي جديد است. ترقياتي كه اروپاييان در اين علم نموه اند، در اثر پايه و بنايي است كه جابر اساس آن را پي ريزي كرده بود.
دكتر حتي مي گويد: «نخستين كسي كه درباره ي طريقه تركيب داروها رساله اي نوشت، جابر بن حيان، پدر كيمياي عرب، بود.
بنابر روايات، وي شاگرد امام ششم، جعفر صادق (ع) نيز بوده است. جابر بيش از هر شيمي دان سلف، به اهميت تجربه در كنجكاوي هاي خود اعتقاد داشت. و در پيشبرد شيمي از لحاظ نظري و علمي كوشش قابل ملاحظه اي كرد.
روايت هاي اروپايي كشف بسياري از تركيبات شيميايي را به او نسبت مي دهند. كتاب هاي
[ صفحه 110]
منسوب به جابر، پس از قرن چهاردهم، در اروپا و آسيا، مهمترين كتب شيمي به شمار مي رفت، و محقق است كه بسياري مطالب تازه به علم شيمي افزوده است. جابر دو عمل مهم شيمي يعني تكليس و احياء را از لحاظ علمي توصيف كرد، و نيز روش هاي قديم را كه براي تبخير و تصفيه و ذوب و تبلور به كار مي رفت، تغيير داد. گر چه اين نكته كاملا محقق نيست كه جابر طريقه به دست آوردن اسيد سولفوريك و اسيد نيتريك و تيزاب سلطاني را كشف كرده باشد، اما، وي به جاي نظريه ارسطو درباره تركيب فلزات فرضيه ديگري نهاد كه تا قرن هيجدهم، يعني اوايل دوران شيمي جديد، بر جا بود». [2] .
دكتر گوستاولوبون فرانسوي مي نويسد: علماي اسلام، راجع به فلزات و نباتات و تركيب آن و متحجرات، تصانيف زيادي نمودند. مواد مهمه اي كه شيمي دانان يونان از آن بي اطلاع بودند، مانند: تيزاب سلطاني، الكل، جوهر گوگرد و تيزاب فاروق و... تماما از ايجاد و اكتشافات علماي مسلمين مي باشد. مسلمين عمل تقطير و غيره را كه از كارهاي اساسي علم شيمي است، جاري و معمول داشتند. و اين كه مي نويسد: لاووازيه [3] موجد علم شيمي مي باشد، بايد در نظر داشت كه هيچ علمي دفعة ايجاد نشده است؛ چنانچه اگر لابراتوارهاي هزار سال پيش مسلمانان و اكتشافات مهمه آنان در علم شيمي نبود، هيچ گاه لاووازيه نمي توانست در اين علم قدمي به جلو بگذارد.
سپس دكتر گوستاولوبون مي نويسد: از شيمي دانهاي بزرگ اسلام، جابر بن حيان است. از كتب به جا مانده، چنين استفاده مي شود كه او از خواص گازها اطلاع داشته؛ زيرا در يكي از كتب خود مي نويسد: چون گازها با اجسام مركب شوند، شكل و خاصيت خود را
[ صفحه 111]
از دست مي دهند و در حقيقت از آن چه كه بودند، تغيير مي كنند. و اگر بخواهند آن ها را از اجسام باز گيرند، در اين صورت ممكن است، دو حالت روي دهد: يكي آن كه گازها به تنهايي متصاعد گرديده و جدا گردد و اجسام طرف تركيب آن ها به جاي خود بمانند، ديگر آن كه گازها و اجسام دفعة از بين رفته و فاني گردند.
دكتر گوستاولوبون بعد از بيان اين جملات مي نويسد: در تصنيفات جابر بن حيان، تركيبهاي ذكر شده كه قبلا معمول نبوده است، مانند: جوهر شوره، تيزاب سلطاني، قلياب، نوشادر، جيوه قرمز و سنگ جهنم [4] و....
جابر بن حيان اول كسي است كه در كتب خود، يك سلسله عمليات شيميايي، از قبيل: تقطير، تبخير، انحلال، تجزيه و تركيب و غيره را، بيان نموده است. [5] .
علامه شهرستاني مي گويد: دانشمندان اروپا، همگي اعتراف دارند كه نوزده عنصر از عناصري كه تا به امروز كشف شده است، از كشفيات جابر بن حيان است. جابر مي گويد: برگشت تمام اين عناصر، به يك عنصر است و آن عبارت از عنصر قوي برق و آتش است كه در باطن كوچك ترين ذره از ذرات ماده مستور است.
سپس علامه شهرستاني اضافه مي كند: اين گفته جابر كه در دنياي تاريك ديروز، به تعليم از امام صادق عليه السلام، آن را اظهار داشته است، با نيروي عجيب الكترون [6] كه در دايره اتم كشف گرديده است نزديك به يكديگر و با هم مطابقت مي كند. [7] .
جابر نخستين دانشمند اسلامي است كه به نحو مؤثري، علم شيمي را بر پايه آزمايش بنا نهاد و همين خصوصيت است كه به كار او جنبه علمي مي بخشد. وي در اين مورد، از دانشمندان يوناني قدم فراتر نهاد، و نتايج درخشاني را كه در آثار او منعكس است، به دست آورد.
دانشمند معروف مصري، عبدالرحمن بدوي، در كتاب «الحاد في الاسلام» كه خلاصه شده نوشته هاي «پل كراس» است، چنين مي نويسد: زحمات جابر بزرگ ترين گامي است كه
[ صفحه 112]
در قرون وسطي براي پايه گذاري علم طبيعي، بر مبناي اصولي كه بر كميت و مقدار استورا است، برداشته شده است. اين جز هدف علماي طبيعي امروز نمي باشد. از اين جا عظمت و نبوغ دانشمندي چون جابر نمايان مي گردد و همين كافي است كه تاريخ علوم جديد و قديم، او را در صف اول قرار دهد.
نكته ديگر كه بيشتر مايه اعجاب است و بعضي دانشمندان بدان اشاره كرده اند، اين است كه جابر و ابوريحان خاصيت راديواكتيو و اجسام را به طور مبهمي درك كرده بودند و جابر مدعي بود كه اين راز طبيعي در تمام فعاليت هاي طبيعي مؤثر است. [8] .
علامه شهرستاني مي گويد: كشف راديوم را به جابر نسبت داده اند؛ زيرا او در يكي از رساله هايش گفته: هر كه مي خواهد خورشيد تابان را، در دل شب تاريك قيرگون، مشاهده نمايد، چنين و چنان كند. [9] .
در روايات افسانه اي بغداد، از قدرت علمي و صنعتي جابر چيزها نقل شده است. از جمله آن كه: جابر، براي يحيي بن خالد برمكي، صندوقي به ظرفيت يك انسان اختراع كرد كه به هوا بالا مي رفت. [10] و مردي از فلز ساخته بود كه كار نگهبان را انجام مي داد، و نزديك شدن به آن مرد فلزي، قواعدي داشت، و اگر كسي بدون رعايت آن، مي خواست از مقابل او بگذرد با شمشير بر فرقش مي زد. [11] .
نظريه اختراع چيزي شبيه تلفن با تلگراف، از جابر، به وسيله علماي طبيعي بعد وي، نقل شده است كه مي گويند: ممكن است با رشته هاي فلزي و وسايل لازم، دو نفر از راه دور با هم تماس برقرار نمايند. [12] .
[ صفحه 113]
آقاي دهخدا در لغت نامه مي گويد: جلدقي [13] در كتاب خود «نهاية الطلب» مشكلات و فشارهاي بسياري كه شيمي دانهاي عرب در آغاز اشتغالشان به اين علم تحمل مي كردند، حكايت مي نمايد و نسبت به جابر بن حيان مي گويد كه او چندين بار از مرگ نجات يافته، و مقام و اهميت او غالبا دستخوش اهانت جهال گرديده و به علم و فضل وي حسد مي برده اند و او ناچار شده است، بعضي از اسرار صناعت (شيمي) را، به هارون الرشيد و يحيي برمكي و پسران وي، فضل و جعفر، بروز دهد و همين مطلب باعث توانگري و ثروت آنان گرديد. چون برامكه مورد سوءظن هارون الرشيد واقع شدند و دانست مقصود آنان انتقال خلافت به علوي ها، به كمك مال و جاه خودشان است، همه آنان را كشت.
جابر بن حيان، از ترس جان، ناگزير به كوفه فرار كرد، و تا زمان مأمون، مخفي مي زيست؛ سپس بيرون آمد.
البته بنا بر نقل ابن نديم در فهرست و حاجي خليفه در كشف الظنون، وفات جابر در سال 160 هجري است، اما چنان كه روايت جلدقي را صحيح بشماريم، ناچار بايد بگوييم كه جابر بعد از اين زمان، مدتي طولاني حيات داشته، چون مأمون در سال 198 هجري به اريكه خلاقت قدم گذاشت. [14] .
جابر، پس از گرفتاري دوستان دانش دوست خود (برامكه)، از بغداد تبعيد و مدت ها گرفتار آوارگي بود. سپس به طور پنهاني به كوفه رفت و در خانه موروثي پدرانش بي سروصدا مي گذرانيد، و تمامي وقت خود را در آزمايشگاه وسيعي كه زيرزمين ساخته بود، به تجربيات علمي مصروف مي داشت؛ و هنگامي كه مأمون عباسي بر تخت خلافت نشست، به جستجوي عالم مزبور پرداخت. جابر با احترام از گوشه انزوا بيرون آمد، اما، ديگر عمر او براي مصاحبت با خليفه وفا ننمود، سر بر بستر نهاده و جان به جان آفرين تسليم نمود.
پاورقي
[1] دانشمندان نامي اسلام، ص 92 و 93.
[2] تاريخ عرب - فيليپ خليل حتي - ص 464 و صفحات 486 - 485.
[3] لاووازيه، آنتوان لورانLavoisier (1794 - 1743 م)، در پاريس از پدر و مادري ثروتمند زاده شد، و زير نظر استادان نجوم و گياه شناسي و شيمي و زمين شناسي به مطالعه پرداخت. پس از اتمام دوره حقوق، بار ديگر به علوم طبيعي گراييد و سه سال بعد، در آن هنگام كه جواني بيست و پنج ساله بود، به عضويت فرهنگستان سلطنتي علوم برگزيده شد. از او رساله معروفي هم در باب اقتصاد سياسي موسوم به «ثروت هاي زيرزميني فرانسه» به جا مانده است. اين كتاب يكي از مهم ترين كتبي است كه در مبحث اقتصاد نوشته شده است. از جمله خطراتي كه جان لاووازيه را به مخاطره انداخته بود و بيشتر جنبه سياسي داشت، هنگام انقلاب كبير فرانسه در سال 1789، يعني در آن هنگام كه انقلابيون زمام امور پاريس را درست داشتند، رخ داد.
سرانجام اين دانشمند در سال 1794 در دادگاه انقلابي به جرم خيانت به ملت! همراه جمعي ديگر، تسليم تيغه گيوتين شد.
از لاووازيه به عنوان پايه گذار شيمي جديد نام برده مي شود، و قانون «بقاي جرم» از اوست.
[4] جسمي بلوري كه در آب به خوبي حل مي شود، و به عنوان داروي ضد عفوني مصرف مي گردد. و در پزشكي از آن براي از بين بردن بافت هاي اضافي تراخم، استفاده مي شود.
[5] تمدن اسلام و عرب، ص 626، (چاپ دوم).
[6] الكترون ذرات كوچكي است كه اطراف هسته اتم با سرعت سرسام آوري، در حدود سه هزار كيلومتر در ثانيه، حركت مي كند، و داراي بار الكتريكي منفي مي باشد. الكترون چندان كوچك است كه بايد 400 ميليارد از آنها را در كنار هم قرار داد تا خطي به طول يك ميلي متر تشكيل شود.
[7] الدلائل و المسائل، ج 5، ص 51.
[8] دانشمندان نامي اسلام، ص 95.
[9] الدلائل و المسائل، ج 5، ص 53.
[10] مانند بالن ها كه با گاز هيدورژن يا هليوم پر مي شود و به خاطر سبك تر بودنش از هوا به طور طبيعي صعود مي كند.
[11] دانشمدان نامي اسلام، ص 93.
[12] سال ها پس از مرگ جابر، مردي به نام الكساندر گراهام بل Bell (1992 - 1847 م)، تلفن را اختراع نمود. او كه آموزگار كر و لال ها بود، و از كر بودن شاگردانش رنج مي برد، به اين فكر افتاد كه يك گوشي بسازد تا كرها به وسيله آن صداها را بشنوند. روزي در هنگام آزمايشات، ناگهان متوجه شد كه به وسيله برق مي توان ارتعاشات را از جايي به جاي ديگر فرستاد. بل براي ساختن دستگاهي كه مكالمه از راه دور را ممكن سازد، به تحصيل در رشته برق پرداخت، و بالاخره پس از سال ها موفق به انجام مقصود خويش گشت.
[13] جلدقي مؤلفي است كه در تاريخ شيمي دانهاي عرب بسيار مطلع بوده است و در سال 762 هجري وفات يافته است.
[14] لغت نامه دهخدا، ج 16، ماده جابر بن حيان، نقل شده از محمود عرفان مترجم مقاله اسماعيل مظهر.
اكمال بناء الجماعة الصالحة
لم تكن عملية بناء الجماعة الصالحة وليدة عصر الإمام الباقر (عليه السلام) فقد باشرها الرسولا(صلي الله عليه وآله وسلم) ثم لإمام علي (عليه السلام)، حيث نجد لأشخاص أمثال مالك الأشتر وهاشم المرقال، ومحمد بن أبي بكر، وحجر بن عدي، وميثم التمار، وكميل بن زياد، وعبد الله بن العباس دوراًكبيراً في الصراع الذي خاضه الإمام علي (عليه السلام) مع مناوئيه.
واستمرت عملية البناء بشكل فاعل في عصر الإمامين الحسن والحسين (عليهما السلام) ثم تقلّص النشاط المباشر في بناء هذه القاعدة وتوسيعها ثم استمرّت عملية البناء في العقود الأخيرة من حياة الإمام زين العابدين (عليه السلام). وتكاملت في عصر الإمام الباقر (عليه السلام) حيث سنحت الفرصة له بأن يتحرك نحو تطوير الجماعة الصالحة بتوضيح أهدافها التي تمثلت في الدفاع عن المجتمع الإسلامي وحفظ الشريعة الإسلامية من التحريف إلي جانب توسيع القاعدة كمّاً مع تطويرها كيفاً.
ونقتصر فيما يلي علي بعض ما قام به الإمام الباقر (عليه السلام) من خطوات:
الخطوة الاُولي: أخذ الإمام (عليه السلام) يعمّق ويوضح صفات الجماعة الصالحة الموالية لأهل البيت (عليهم السلام) ودورها في المجتمع فقد جاء في وصفه لهذه الجماعة قوله (عليه السلام): «إنما شيعتنا ـ شيعة علي ـ المتباذلون في ولايتنا المتحابون في
[ صفحه 59]
مودتنا، المتزاورون لإحياء أمرنا الذين، إذا غضبوا لم يظلموا، وإذا رضوا لم يسرفوا، بركة علي مَنْ جاوروا، سلم لمن خالطوا» [1] ، وقال أيضاً: «شيعتنا من أطاع الله» [2] .
وبهذا أراد الإمام (عليه السلام) أن يرسّخ الكمالات الإنسانية في جانبي الأخلاق والعبادة التي تعرّضت للضياع طيلة سنوات المحنة، ويوضّح أن الانتماء لخطّ أهل البيت (عليهم السلام) هو بالعمل والتحلي بهذهِ الصفات.
الخطوة الثانية: قام الإمام (عليه السلام) ـ بالإضافة إلي توضيح مستوي الروح الإيمانية التي ينبغي أن يتَمتّع بها أفراد الجماعة الصالحة ـ بشحذِ هممها وتربيتها علي روح الصبر والمقاومة لكي تمتلك القدرة علي مواصلة العمل في سبيل الله ومواجهة التحديات المستمرة وعدم التنازل أمام الإغراءات أو الضغوط الظالمة، فقد جاء في كلامه (عليه السلام) لرجل حين قال له: والله إني لاُحبّكم أهل البيت. فقال (عليه السلام): «فاتّخذ للبلاء، جلباباً، فوالله إنه لأسرع إلينا وإلي شيعتنا من السيل في الوادي، وبنا يبدو البلاء ثم بكم، وبنا يبدو الرخاء ثم بكم [3] .
هكذا رسم الإمام (عليه السلام) معالم الطريق الشائك أمامه، إنه طريق مفروش بالدماء والدموع، والإمام رائد المسيرة علي هذا الطريق يصيبه البلاء أوّلا قبل أن يصيب شيعتَه.
وقد كان الإمام (عليه السلام) يذكّرهم بمعاناة الشيعة قبل هذا الظرف بقوله(عليه السلام): «قتلت شيعتنا بكلّ بلدة وقُطِعت الأيدي والأرجل علي الظنة وكان مَن يذكر بحبّنا والانقطاع إلينا سُجن ونُهب مالُه وهُدِمَت داره» [4] .
ومن الأعمال التي قام بها الإمام (عليه السلام) في بناء الجماعة الصالحة هو إلزام
[ صفحه 60]
أتباعه وخاصّته بمبدأ التقية حفاظاً عليهم من القمع والإرهاب والإبادة التي طالما تعرضوا لها. وقد اعتبر هذا المبدأ من الواجبات الشرعية ذات العلاقة بالإيمان، فكان يوصيِهم بالتقية قائلا: «التقية ديني ودين آبائي، ومن لا إيمان له لا تقيّة له» [5] .
ومن المبادئ التي تتداخل مع التقيّة: كتمان السرّ، فقد جاء عنه (عليه السلام) في وصيّته لجابر بن يزيد الجعفي في أوّل لقاء له بالإمام (عليه السلام): أن لا يقول لأحد أنه من أهالي الكوفة، وليظهر بمظهر رجل من أهل المدينة... وجابر الجعفي هذا قد أصبح فيما بعد صاحب سرّ الإمام (عليه السلام)، ولشدّة فاعليّته وتأثيره في الاُمة أمر هشام بن عبد الملك واليه في الكوفة بأن يأتيه برأس جابر، لكنّ جابراً قد تظاهر بالجنون قبل أن يصدر الأمر بقتله حسب إرشادات الإمام الباقر (عليه السلام) التي كانت تصله سرّاً، فقد جاء في كتاب هشام إلي واليه: أن اُنظر رجلا يقال له جابر بن يزيد الجعفي فاضرب عنقه وابعث إليَّ برأسه.
فالتفت إلي جلسائه فقال لهم: مَن جابر بن يزيد الجعفي؟ قالوا: أصلحك الله، كان رجلا له علم وفضل وحديث وحجّ فجنّ وهو ذا في الرحبة مع الصبيان علي القصب يلعب معهم.
قال: فأشرف عليه فإذا هو مع الصييان يلعب علي القصب. فقال الحمد لله الذي عافاني من قتله [6] .
وكان في هذه المرحلة رجال كتموا تشيّعهم وما رسوا نشاطات مؤثرة في حياة الاُمة فكرية وعسكرية وفقهية مع الاحتفاظ بعلاقاتهم، فمن فقهاء الشيعة سعيد بن المسيّب، والقاسم بن محمد، فقد كانا بارزين بين علماء ذلك العصر
[ صفحه 61]
في الفقه وغيره إلاَّ أنه لم تكن لهم صبغة التشيع الصريح، فقد شاع عن سعيد بن المسيّب أنه كان يجيب أحياناً برأي غيره من علماء عصره أو برأي من سبقه من الصحابة مخافة أن يصيبه ما أصاب سعيد بن جبير ويحيي بن اُم الطويل وغيرهما ممّن تعرضوا للقتل والتشريد بسبب تشيّعهم.
وهذا موسي بن نصير من رجالات الكوفة العسكريين وزهّادها المؤمنين ممّن عرف بولائه لأهل البيت (عليهم السلام) هو وأبوه نصير، ولقد غضب عليه معاوية إذ لم يخرج معه لصفين، وموسي هو الذي فتح الفتوحات العظيمة في بلاد المغرب وكان تحت امرته مولاه طارق بن زياد وولده عبد العزيز وبسبب تشيّعه غضب عليه سليمان بن عبد الملك وقبل أن يقتله عرضه لأنواع العذاب فقتل ولده أمامه وألزمه بدفع مبلغ كبير [7] .
وكان لجابر الجعفي وزرارة وأبان بن تغلب وغيرهم دور بالغ في نجاح حركة الإمام الفكريّة وأصبحوا فيما بعد النواة لجامعته وبقي هؤلاء بعد وفاة الإمام الباقر (عليه السلام) بصحبة ولده الصادق (عليه السلام) ليمارسوا مسؤولياتهم بحجم أكبر كما سيأتي.
پاورقي
[1] تحف العقول: 295و 300.
[2] تحف العقول: 295و 300.
[3] بحار الأنوار: 46 / 360، وأمالي الشيخ الطوسي: 95.
[4] حياة الإمام الحسن دراسة وتحليل: 2 / 257.
[5] اُصول الكافي: 2 / 174.
[6] بحار الأنوار: 46 / 282، والكافي: 1 / 396.
[7] تاريخ اليعقوبي: 2 / 294.
ميزان الخلق الصحيح
"من سرته حسنته وساءته سيئته فهو مؤمن " الإمام الصادق (ع)
غاية علم الأخلاق أن يوصل الإنسان إلي الكمال الأعلي الذي يطلبه بأعماله وصفاته، ولهذا فإن بعض الخلقيين يسرف فيقول: " علم الأخلاق أشرف العلوم جميعاً لأنه يوصل إلي أشرف مخلوق إلي أشرف غاية ".
والحكم الذي لا يقبل الشك فيه أن علم الأخلاق من أشرف العلوم ومن أرقاها.
علم الأخلاق رائد الإنسان إلي سعادة ودليله علي الخير الأعلي، وهو مرشد النفوس إلي الفاضل من الصفات والفاضل من الأعمال. ومن الجور الذميم ان تترقب منه أكثر من هذا. لعلم الأخلاق أسوة بأخواته من العلوم التي تطلب لغاياتها. عليه ان يمهد السبيل إلي الغاية ويوضح الطريق إلي المقصد. وعلي العالم الخلقي ان يكون طبيباً ماهراً يعين الداء بدقة ويصف الدواء بمهارة وليس عليه بعد هذا ان يضل الضال أو يصل الواصل. فإن لحصول النتيجة شروطاً أخري وراء معرفة المقدمات، قد يخطئ الإنسان الهدف الذي يريده لأنه أساء التطبيق، أو لم يحسن استعمال العلاج، والمحاسب عن هذا التقصير هو الإنسان نفسه، لا علم الأخلاق، وقد أوضح الإمام هذه الناحية بقوله: " ان نفسك رهينة بعملك" [1] ، وقوله: " قد جعلت طبيب نفسك، وبيّن لك الداء وعرفت آية الصحة ودللت علي الدواء فأنظر كيف قيامك علي نفسك " [2] علم الأخلاق هو الوسيلة التي تكشف للإنسان الداء، وهو الذريعة التي يعرف بها آية الصحة، والمرشد الذي يدله علي الدواء، ثم يوكل استعماله إليه فلينظر كيف قيامه علي نفسه. أما قول الإمام في هذا الحديث: " جعلت طبيب نفسك "فأنه يجري علي استعارة جميلة وكثيراً ما كررها الخلقيون في كلماتهم. وبين الطب وعلم الأخلاق نواحٍ كثيرة من وجوه الشبه.
للإنسان صورة ظاهرة يفحصها الطبيب من حيث الصحة والمرض، وله صورة باطنة يبحث عنها الخلقي من حيث التوازن والانحراف، ولكل من هاتين الصورتين طوارئ تخرجها عن الاستواء. والتوازن في صفات الجسم الذي يطلبه الطبيب لأنه صحة؛ له نظير في النفس يطلبه الخلقي لأنه كمال. والانحراف الذي يدافعه الطبيب عن البدن لأنه مرض جسمي. يحارب الخلقي مثله في النفس لأنه مرض روحي، وإذا كان حصول الكمال النفسي سعادة للإنسان كما يقول الخلقيون، فإن حصول الصحة سعادة للبدن كما يقول الأطباء، وكثيراً ما سرت أمراض البدن إلي النفس وتعدت أمراض النفس إلي البدن والمتأخرون من الخلقيين والنفسيين يقولون: " العقل الصحيح في الجسم الصحيح ".
الإنسان هو طبيب نفسه وهو المسؤول عن تزكيتها وتهذيب أخلاقها ولكن علي علم الأخلاق ان يدله علي آية (الصحة) وأن ينصب له ميزاناً عادلاً يميز به بين صحيح الملكات وفاسدها، وخير الأعمال وشرها؛
ليألف الحسن منها ويجتنب القبيح، وقد علمنا في الفصول السابقة ما يتكفل لنا بذلك، فقد عرفنا أن فضائل الملكات أوساط ورذائلها انحرافات وأطراف، وعرفنا أن المقياس الذي تعلم به هذه الأوساط هو الشريعة الإلهية المعصومة، وبهذا الميزان نستطيع أن نعرف الخلق الصحيح فنتوجه إليه في سلوكنا، وأن نحكم علي العمل بأنه خير وأنه صواب إذا وافق الخلق الكريم.
ولكننا قد نخطئ الهدف المقصود وان كما قد علمنا جميع ذلك، وطبقناه علي أعمالنا وعاداتنا.
قد نعين الأوساط التي حكمنا بأنها فضائل، ونميز الأعمال التي تختص بها هذه الأوساط ثم يسعي إلي تحقيقها حتي يصبح الخلق صفة من صفاتنا، ونحن مع هذا الجهد كله لم نتصف بالفضيلة لأننا قد أضعنا الغاية التي من أجلها حببت هذه الفضيلة. ليست الأوساط بمطلقها فضائل، فقد تطلب هذه الأوساط لغير غاياتها، والخلق الصحيح ما طلبت به الغاية الصحيحة. والقاعدة التي يذكرها الخلقيون لذلك: أن يتصف الإنسان بالفضيلة لأنها فضيلة. ويجتنب القبيح لأنه قبيح. أما الإمام الصادق (ع) فيقول في ذلك: " من سرته حسنته، وساءته سيئته فهو مؤمن " [3] الحسنة هي العمل الخير إذا قصد به الوجه الصحيح، والسيئة عمل الشر، وعمل الخير أيضاً حين يقصد به غاية غير صحيحة. فإذا سر الإنسان بحسنته وأستاء من سيئته كان هذا دليلاً علي تركز الخلق الصحيح في نفسه لأن السرور هو التذاذ الإنسان حين يرضي رغبة من رغباته. والمساءة هي التألم الذي يحصل عند انقماع الرغبة.
وهذا الذي يذكره الخلقيون هنا لا ينافي ما تقدم في تحديد معني الفضيلة وإنما هو شرح وإيضاح.
الفضيلة أن تعتدل الملكة النفسية فلا تشذ ولا تنحرف. وإذا مالت بها الأهواء واستخدمتها الغايات فقد شذت وانحرفت. والفضيلة أن تسير النفس في عملها وفي صفاتها علي هدي العقل وإرشاده، فإذا قصدت بالعمل أو بالصفة غاية وضعية فقد بعدت عن حكمة العقل وتعامت عن إرشاده. والفضيلة أن يتوسط الإنسان في ملكاته، وأن يتسامي في غاياته، أما هذا الذي تحدثنا عنه فهو باطل يشبه الحق، وظلال يشبه الهدي، وسيئة تلبس ثوب الحسنة.
پاورقي
[1] الكافي الحديث8 من نوادر باب الاستدراج.
[2] الحديث6 من المصدر المتقدم.
[3] أصول الكافي الحديث6 باب المؤمن وعلاماته.
النصوص الخاصة
أيها القارئ الكريم: اليك الآن بعض النصوص الخاصة التي تنص علي امامة الامام الصادق (عليه السلام) و أنه الامام و الخليفة بعد أبيه الامام الباقر (عليه السلام):
1- عن سدير الصيرفي قال: سمعت أباجعفر [الباقر] (عليه السلام) يقول: «ان من سعادة الرجل أن يكون له الولد، يعرف فيه شبه خلقه و خلقه و شمائله، و اني لأعرف من ابني هذا شبه خلقي و خلقي و شمائلي» يعني أباعبدالله (عليه السلام) [1] .
2- و عن أبي الصباح الكناني، قال: نظر أبوجعفر [الباقر] (عليه السلام) الي أبي عبدالله (عليه السلام) يمشي فقال: «تري هذا؟ هذا من الذين قال الله (عزوجل): «و نريد أن نمن علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثين» [2] .
و روي الشيخ المفيد هذا الحديث أيضا في الارشاد ص 271.
3- و عن جابر بن يزيد الجعفي، عن أبي جعفر [الباقر] (عليه السلام) قال: سئل عن القائم (عليه السلام) فضرب بيده علي أبي عبدالله (عليه السلام) فقال:
«هذا - والله - قائم آل محمد (صلي الله عليه و آله)».
قال عنبسة: فلما قبض أبوجعفر (عليه السلام) دخلت علي أبي عبدالله (عليه السلام) فأخبرته بذلك، فقال: صدق جابر.
[ صفحه 77]
ثم قال: لعلكم ترون أن ليس كل امام هو القائم بعد الامام الذي كان قبله؟! [3] .
4- و روي هشام بن سالم، عن جابر بن يزيد الجعفي قال: سئل أبوجعفر (عليه السلام) عن القائم بعده؟ فضرب بيده علي أبي عبدالله (عليه السلام) و قال: هذا والله قائم آل محمد (صلي الله عليه و آله) [4] .
5- و عن محمد بن مسلم قال: كنت عند أبي جعفر محمد بن علي الباقر (عليه السلام) اذ دخل ابنه جعفر، و علي رأسه ذؤابة و في يده عصا يلعب بها، فأخذه الباقر (عليه السلام) و ضمه اليه ضما، ثم قال: بأبي أنت و أمي! لا تهلو و لا تلعب. ثم قال لي: يا محمد! هذا امامك بعدي. فاقتد به، و اقتبس من علمه، والله انه لهو الصادق، الذي وصفه لنا رسول الله (صلي الله عليه و آله): أن شيعته منصورون في الدنيا و الآخرة و اعداءه ملعونون في الدنيا و الآخرة علي لسان كل نبي.
فضحك جعفر (عليه السلام) و احمر وجهه، فالتفت الي أبوجعفر و قال لي: سله.
قلت له: يابن رسول الله من أين الضحك؟
قال: يا محمد! العقل [5] من القلب، و الحزن من الكبد، و النفس من الرية، و الضحك من الطحال.
فقمت و قبلت رأسه [6] .
[ صفحه 78]
6 - و عن همام بن نافع، قال: قال أبوجعفر الباقر (عليه السلام) لأصحابه يوما: «اذا افتقدتموني فاقتدوا بهذا، فانه الامام و الخليفة بعدي» و أشار الي ابنه جعفر (عليه السلام) [7] [8] .
7 - و عن يونس بن عبدالرحمن، عن عبدالأعلي، عن أبي عبدالله (عليه السلام) قال: ان أبي (عليه السلام) استودعني ما هناك [9] فلما حضرته الوفاة قال: ادع لي شهودا، فدعوت له أربعة من قريش، فيهم نافع مولي عبدالله بن عمر فقال: اكتب: «هذا ما أوصي به يعقوب بنيه [10] «يا بني ان الله اصطفي لكم الدين فلا تموتن الا و أنتم مسلمون» [11] و أوصي محمد بن علي الي جعفر بن محمد، و أمره أن يكفنه في برده الذي كان يصلي فيه الجمعة و أن يعممه بعمامته، و أن يربع قبره، و يرفعه أربع أصابع، و أن يحل عنه أطماره عند دفنه».
ثم قال - للشهود -: انصرفوا، رحمكم الله.
فقلت له: يا أبت - بعد ما انصرفوا، ما كان في هذا بأن تشهد عليه؟ [12] .
فقال: يا بني! كرهت أن تغلب، و أن يقال: انه لم يوص اليه، فأردت أن تكون لك الحجة [13] .
[ صفحه 79]
8 - و عن علي بن الحكم، عن طاهر، قال: كنت عند أبي جعفر [الباقر] (عليه السلام) فأقبل جعفر (عليه السلام) فقال أبوجعفر (عليه السلام): «هذا خير البرية» أو «أخير» [14] .
[ صفحه 80]
پاورقي
[1] الكافي ج 1 ص 306، و الآية في سورة القصص آية 5.
[2] الكافي ج 1 ص 306، و الآية في سورة القصص آية 5.
[3] الكافي: ج 1 ص 307 ح 7.
[4] الارشاد ص 271.
[5] و في النسخة: الفعل.
[6] كفاية الأثر: ص 253. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 15.
[7] في بحارالأنوار: و أشار الي أبي عبدالله (عليه السلام).
[8] كفاية الأثر: ص 254. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 15.
[9] أي استودعني من مواريث الأنبياء و من الكتب و الصحف و غيرها.
[10] و في (اعلام الوري): اكتب: «اوصيك بما أوصي به يعقوب بنيه».
[11] سورة البقرة آية 132.
[12] أي ما هي الحاجة و ما هو الداعي الي هذا الاستشهاد؟.
[13] الكافي، ج 1 ص 307، و ذكره الشيخ المفيد في الارشاد: ص 271 مع اختلاف يسير، و في اعلام الوري: ص 274 مع تغيير يسير.
[14] الكافي: ج 1 ص 306 و 307.
مذهب جعفري
مورخين سني و شيعي نوشته اند كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مسلمانان را در حجةالوداع در محلي كه آن را غدير خم مي گفتند جمع كرد و بر بالاي بلندي يا بالاي چند چوب كه براي او گذاردند يا بر بالاي چند جهاز شتر ايستاد و به خلافت علي بن ابيطالب عليه السلام بعد از خود در برابر چشم و گوش ده ها هزار مردم تصريح كرد و من جمله از فرمايشات رسول صلي الله عليه و آله و سلم كه گفت اين بود (من كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله الي آخر) يعني اي مردم بر هركس كه من مولاي او بودم
[ صفحه 154]
علي مولاي اوست خداوند هر كس با او دوست است تو با او باش و هر كس با او دشمني كرد تو دشمن او باش خداوندا ياران علي را ياري كن و كساني كه او را تنها مي گذارند - خوارساز
در آن وقت عمر بن الخطاب آن صحابي بزرگ برخاست و بعلي بن ابيطالب عليه السلام گفت بخ بخ لك يا علي اصبحت مولاي و مولاكل مؤمن و مؤمنه - به به اي علي تو مولاي من و مولاي هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه شدي
و در خطابه ي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مطالب ديگري هست كه شيعه به آن استدلال مي نمايند و تاريخ آن را به طور تفصيل نقل كرده است شيعه ي اماميه به اين نص صريح كه به شهادت هزاران نفس از مسلمانان اثبات شده تكيه كرده اند و از آن تجاوز نمي كنند و ايمان دارند كه علي بن ابيطالب امام مفترض الطاعه است و معتقدند كه امامان و پيشوايان آنها هر يك به موجب نص و تصريح امام قبل امام هستند چنانكه علي عليه السلام نسبت به فرزندش حسن و بعد از او به حسين فرزندان رسول صلي الله عليه و آله و سلم تصريح كرد و حسين بن علي عليه السلام نسبت به فرزندش علي بن الحسين عليه السلام و او به فرزندش تا امام دوازدهم قائم آل محمد مهدي عليه السلام - تصريح فرموده است.
شيعه به امامت علي عليه السلام به شرح فوق الذكر ايمان دارد و در عين حال خلافت خلفاي ثلثه بعد از رسول صلي الله عليه و آله را منكر نيست و اگر اهل انصاف باشي پس از آنكه دليل آوردم مثل من معتقد خواهي شد كه شيعه به خلفاي ثلثه راشدين احترام مي گذارند -
دليل من اين است كه علي عليه السلام در نزد شيعه يكي از آيات بزرگ خداست و به او قلبا و روحا دلبستگي دارند و او را معصوم و مفترض الطاعه
[ صفحه 155]
مي دانند و رضاي او را موجب رستگاري و غضب او را موجب بدبختي و آتش مي شمارند و من به تو دروغ نگفته ام اگر بگويم يك فرد شيعي حاضر است به آساني و با رغبت و شوق جان خود را فدا كند اگر از او بخواهند كه محبت علي عليه السلام را از خود دور نمايد و واضحتر آنكه اگر يك فرد شيعي مخير شود بين مرگ تلخ و بين ترك محبت علي مرگ را بر ترك محبت اختيار مي كند و بالاخره همه ي مردم عقيده ي شيعه را در مورد علي عليه السلام مي دانند و مي دانند يك نفر شيعه هيچ چيز را بر محبت علي عليه السلام ترجيح نمي دهد - پس از اين مقدمه مي گوئيم شيعه خيلي پيش تاريخ را خوانده و در پرتو روشنائي علم و تحقيق و بررسي به كنه تاريخ و حقايق رسيده و مسئله را به خوبي در نزد خود طرح كرده و در ذهن خود جلسه ي محاكمه تشكيل داده و از شهود استماع شهادت كرده و قبل از آنكه در اين باب رأي دهد كلمه ي نافذ و بيان قاطع مولاي خود علي عليه السلام را شنيده است كه فرمود (انهم خلفاء الرسول و اني اليهم ناصر و معين و لاعمالهم مؤيد و ناصح و ها انا الان علي جنب الخليفه قاضي المسلمين و مفتي ديار الخلافه) آنها خلفاء رسول صلي الله عليه و آله و سلم بوده و من ناصر و ياور آنها هستم و اعمال آنها را تائيد كرده و راهنمائي مي كنم و الساعه در نزد خليفه و قاضي مسلمانان و مفتي شهرهاي خلافت هستم
بلي در ابتداي امر يعني پس از رحلت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم (به جهات بسيار) بني هاشم ناراحت شدند و جمعي از صحابه ي بزرگوار و متشخص رسول صلي الله عليه و آله و سلم نيز با بني هاشم در اين ناراحتي شركت كردند و بعد از آنكه ابوبكر به خلافت نشست بني هاشم در مقام اعتراض شدند و مي خواستند بر اين تصميم برخيزند و خلافت را به سيد آقاي بني هاشم علي عليه السلام واگذار
[ صفحه 156]
نمايند ولي امام علي عليه السلام بر آنها بانگ زد و بانگ علي عليه السلام آنها را در جاي خود نگاه داشت و به همان حال باقي ماندند و به آنها اجازه نداد كه به راست و چپ بنگرند و ناچار بودند از سيد و مولاي خود اطاعت كنند در مقابل امر انجام شده تسليم گردند [1] .
و امام عليه السلام شروع به همكاري با آنها كرد و هر چه مي توانست در تنظيم و تعبيه ي سپاه و اظهار نظر در كارهاي عمومي و مشكلات وارده بر جامعه ي اسلام و ترتيب و حفظ بيت المال و بالاخره در تمام مشكلات اجتماعي روز به آنها مساعدت و كمك مي نمود و به آنها نصيحت و راهنمائي مي كرد
و اما در قضاوت علي عليه السلام يگانه مرجع صالح بود و معاشرت او با خلفاء بسيار مسالمت آميز و صميمانه بود و بر فرض عقيده به آنها نداشت عملا با نهايت صميميت با آنها رفتار مي كرد و به آنها كمك بسيار مي نمود و با آنكه مانعي در كار نبود كه امام عليه السلام از در خصومت در آيد و با آنها بجنگد و مطلب را به نتيجه برساند و برنامه ي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را به اتمام برساند زيرا علي عليه السلام به تصديق عموم مسلمانان كسي نبود كه انحرافي در دستگاه ديانت ببيند و خاموش بنشيند هيچ وقت در حق و عدالت مدارات نمي كرد و چشم پوشي از باطل شيوه ي او نبود و بر شبهه ساكت نمي ماند و هيچ گاه به ظالم كمك نمي نمود و هيچ گاه از مرگ نمي ترسيد و خود خلاق
[ صفحه 157]
مرگ بود و از چه كس بايد بترسد در حالي كه او همان علي عليه السلام بود و ذوالفقار او همان شمشيري كه صناديد و بزرگان و پهلوانان قريش را دو نيم كرد و سرهاي آنها را به هوا پرتاب مي نمود و بني هاشم و جمعي از صحابه و قسمتي از پهلوانان مسلمان منتظر بودند كه كي انگشتان آهنين علي بر قبضه ي شمشير مرگبارش به حركت درآيد و مطالبه ي خلافت كند با اين حال با دستگاه خلافت صميمانه همكاري فرمود
آري شيعه معتقد به عصمت صحابه اعم از خلفاء و غير خلفاء از خطا نيستند و عقيده اي كه نسبت به پيشوايان خود دارند نسبت به كسان ديگر ندارند و معتقد به خلافت خلفاي راشدين بوده و در اين عقيده با برادران سني خود شريك هستند و در مذهب سنيان اصلا مسئله ي عصمت عنواني نداشته و براي هيچ مخلوقي عصمت قايل نيستند.
با مراتب مزبور شيعه در عقايد خود معذور بوده و گناهي در گفتارهاي ديگران درباره ي آنها و در تحريك و دسيسه و تهمت و افتراء كه به آنها مي زنند ندارند.
و اگر بعضي از آنها به علت جهل و بي اطلاعي يا به عنوان تبعيت از سياست اجنبي و غرض ورزي مغرضين اظهار خلافي بكند به خود ضرر زده و به مذهب صدمه اي نخواهد زد.
زيرا مذهب جعفري نشانه هاي روشن و واضحي دارد كه به زودي مي توان فهميد و تشخيص داد.
و هركس بخواهد از مذهب جعفري آگاه گردد به زودي مي تواند بداند كه اين مذهب بر چه پايه هائي استوار است
اين حقيقت را عده ي زيادي كه دنبال حقيقت جوئي هستند درك كرده اند.
[ صفحه 158]
اين عده اختلاف بين سني و شيعه را به اسباب سياسي نسبت داده و معتقدند كه اين اختلاف به هيچ وجه اسباب و موجبات ديني و مذهبي ندارد و حكام مستبد در هر دوره اولين باعث تفرقه بوده اند تا پايه هاي حكومت خود را مستقر و ثابت نگه دارند لذا مردم را به هم مي ريختند تا متوجه ستمكاريها و انحرافهاي آنها نشوند و من براي اثبات اين امر به راه دور نمي روم و دوره ي عثماني را كه بسياري از ما ديده اند مثال مي آورم كه چگونه در قلوب بسياري از برادران سني ما مايه ي دشمني را نسبت به جمعي از برادران خود ريخته و تخم نفاق در بين آنها پاشيده و شيعه را در نظر آنها به بدترين صورت نشان دادند و به قدري در اين كار اصرار كردند و به اندازه اي بدي و دشمني را در دل آنها تزريق كردند كه دشمني با شيعه كم كم جزئي از حيات ديني برادران سني ما شد و آنها را معتقد نمودند كه جماعت متاوله مسلمان نيستند بلكه كافرند و به خدا ايمان ندارند و رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را نمي شناسند و قرآن را نمي دانند چيست و برادران فلسطيني كه همسايه ديوار به ديوار ما هستند و ما و آنها بر يك خاك زندگي مي كنيم و آب و خاك ما يكي است و عادات و رسوم ما هم يكي است معتقد بودند كه تمام متاوله دم دارند و از باقي افراد بشر جدا هستند - در اين صورت آيا شايسته است كه ما هم به آنها افترا زده و چيزهائي را به آنها نسبت دهيم يا ادعا كنيم برادران سني ما كه اين عقيده را درباره ي ما دارند اين عقيده جزء دين و مذهب آنها است در حالي كه ما يك يك مذاهب آنها را بررسي كرده و علم قطعي داريم كه چنين چيزهائي در اصل مذهب آنها نيست و مي دانيم كه چگونه بين پيشوايان ما و آنها سلم و صفاي كامل برقرار
[ صفحه 159]
بوده و بين آنها علاقه هاي زيادي وجود داشت و حتي بين ائمه ي ما و پيشوايان آنها علاقه ي استاد و شاگردي بود و غالب آنها در نزد جعفر بن محمد عليه السلام تلمذ كرده و با بعضي از آنها دوستي و معاشرت نيك جريان داشته است.
و مثال ديگري كه حاكي از غرض ورزي حكام مستبد مي باشد قضيه اي است كه در همين جبل عامل ما اتفاق افتاده است كه براي شما نقل مي كنيم اين مثل نزديك ترين مثل براي تصديق است و به خوبي مي رساند كه چگونه عامل اجنبي زهرهاي خود را در طول زمان ممتدي بر اجتماع مسلمانان ريخته و آنها را از هم جدا كرده است
يكي از اعلام علماي ما در شهر جبل عامل نقل كرد كه چون برادران پناهنده ي فلسطيني ما به اين حدود آمدند پيرمردي از پناهندگان كه در حدود هفتاد سال از عمرش مي گذشت جزء جماعتي بود كه مقرر شده بود در قريه ي به نام (غازيه) اسكان شوند اين پيرمرد با رفقاي خود دانست كه مردم (غازيه) همه متاوله هستند (شيعيان مقيم در جبل عامل و اطراف آن را (متاوله) مي نامند و از اين كلمه در اصل مواليان و دوستان اهل بيت رسالت مقصود بوده و بعدا عنوان مذمومي در عرف برادران مسلمان سني آن حدود پيدا كرده است)
جماعت مزبور از قسمت و تقدير خود ناراحت و افسرده دل شدند زيرا ميل نداشتند در جائي سكونت كنند كه محل سكونت (متاوله) است و اين بخت سياه را بر خود از راه قسمت و نصيب بد دانستند و آن را غير عادلانه فرض مي كردند و آرزو مي نمودند كه اي كاش نزد يهوديان مي ماندند و بين متاوله نمي آمدند و اگر زير سلطه ي يهود باقي مانده به نزد دمداران كافر نمي آمدند خوشبخت بودند ولي علي رغم ميل قلبي ناچار آنها را
[ صفحه 160]
(بغازيه) آوردند و چون جا و مكان آنها معلوم شد پيرمرد رئيس آنها متوجه محل و آبادي آن شد و آبادي و مناظر خوب طبيعي او را جلب كرد و در معالم قريه مطالعاتي نموده و نظر مي انداخت در اين هنگام چشم پيرمرد به چيزي افتاد شبيه به مأذنه و مناره اول فكر كرد بايد مأذنه باشد ولي به خود گفت در قريه ي مسكن متاوله مأذنه چه مي كند و مأذنه به كار آنها نمي آيد بعدا انديشيد شايد كليسا باشد كه در اين حدود آن را به اين شكل ساخته باشند ولي از آنكه ناقوس و زنگ ندارد در شگفت ماند و فكر كرد شايد قلعه باشد ولي باز گفت قلعه را در جاي بلند مي سازند نه در زمين پست شايد به فكرش رسيد كه اين بلندي دم قريه است زيرا مردم قريه كه دم دارند قريه هم بايد دم داشته باشد ولي چون اين مطلب را نشنيده بود خود را تخطئه كرد و گفت شايد اين همان لات و عزي دوبت بزرگ عرب قبل از اسلام است كه در اين قريه باقي مانده بالاخره خود را قانع كرد كه كليسا است نهايت آنكه در لبنان كليساها را اين طور مي سازند و ناقوسهاي آن به چشم نمي آيد و در اين افكار عجيب و غريب بود كه ناگاه صدائي در قريه پيچيد كه انعكاس آن به دريا و كوه و فضاي قريه طنين انداخت و گوش داد و شنيد كسي با صداي بلند مي گويد (الله اكبر الله اكبر اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان لا اله الا الله - اشهد ان محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اشهد ان محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم پيرمرد بيچاره تكان خورد و مبهوت شد و به خود نگاه كرده نمي خواست باور كند در قريه اي كه مردم آن متاوله هستند صداي حق و نواي الهي بلند شود ولي كم كم صدا بلندتر و در تمام فضاي قريه پيچيد و طنين با مهابت آن در قلب او
[ صفحه 161]
جا گرفت و در مقابل يك حقيقت واقعي قرارش داد و ديگر قابل تأويل نبود و نمي توانست آن را حمل به چيزي كه مخالف حقيقت باشد نمايد ناچار از خانه اش به سوي صدا رفت و با عجله مي رفت كه به محل مأذنه و صدا برسد و چون به آنجا رسيد ديد مسجدي است و مردم در حال نماز ايستاده و امامي دارند كه به او اقتدا كرده و به ركوع و سجود مي روند و خوب توجه كرد و ديد نماز آنها و ركوع و سجود و فواصل بين آنها همان است كه خود به آنها آشنا است و عمل مي كند و امام مسجد سوره ي حمد و اخلاص را مي خواند و مأمومين ساكت هستند -
شنيد و بعد آمد و ديد كه مسجدي است كه مردم در آن همان كارهائي را انجام مي دهند كه خود انجام مي دهد و پارچه ي لباس آنها از همان پارچه است كه خود پوشيده و تار و پود آن يكي است و از همان رنگ است و از يك جا آورده شده و مصدرش يكي است.
نهايت آنكه در ضمن اذان به كلمه ي ديگري هم گوشش آشنا شد كه نشنيده بود و آن جمله ي (اشهد ان عليا ولي الله) و جمله ي (حي علي خير العمل) بود اين دو جمله را نشنيده بود در اين حال معتقد شد كه مردم اين قريه كه متاوله مي باشند همه مسلمان هستند ولي باز هم فكر كرد شايد يكي از فرقه هاي اسلامي هستند كه طريقه ي آنها از بين رفته است مانند مذهب او زاعي يا مذهب ظاهري.
و چون از نماز فارغ شدند پيرمرد به نزد شيخ امام جماعت رفت و سلام كرد و نشست و پس از چند لحظه پرسيد شما در اين قريه پيرو كدام مذهب هستيد امام جماعت گفت مذهب جعفري پيرمرد پرسيد: مردم اين قريه همه مسلمان هستند يا مسلمانان در اينجا زياد شده اند شيخ گفت: الحمد لله همه مسلمان
[ صفحه 162]
هستند پيرمرد بيچاره مبهوت شده گفت عجب پس مي گفتند مردم اين قريه (متاوله) اند معلوم مي شود دروغ مي گفتند - امام مسجد به او گفت آقاي من ما همه متاوله هستيم و متاوله همه مسلمانند و اسلام آنها خالص و بي شائبه است و معناي كلمه ي متاوله يعني متوالي و منظور قبول ولايت علي بن ابيطالب عليه السلام است يعني تابع او و معتقديم امام علي عليه السلام امامي است كه طاعت او بر ما فرض است.
پيرمرد گفت: پس شما مسلمانيد امام مسجد جواب داد: آري اگر خدا بخواهد پيرمرد سپس گفت: خواهش دارم قدري از كيفيت و اصول مذهب خودتان را براي من شرح دهيد اصول مذهب و قدري از فروع آن را بگوئيد.
امام مسجد هم شروع به بيان و توضيح مذهب جعفري كرد و آن پيرمرد گوش مي داد و تمام حواسش جمع شنيدن و پيدا بود از شنيدن اين مطالب حالت حيرت و تأسف در او زياد مي شد كه چرا در هفتاد سال زندگي نخواسته است از حال همسايه ديوار به ديوار خود و از مذهب و طريقه ي او با اطلاع شود سپس پرسيد علماي مشهور شما كيانند امام مسجد نام چند نفر از آنها را برد و پيرمرد خواهش كرد او را نزد هر يك از آنها كه نزديكتر است ببرد و امام مسجد اين كار را كرد و خواهش او را پذيرفت آن عالمي كه آن تاريخچه را برايم نقل كرد گفت آن پيرمرد فلسطيني با گروهي از مردم قريه ي (غازيه) به نزد من آمدند و پيرمرد از من خواست كه به طور مشروح و واضح مذهب جعفري را برايش بگويم من شرح مي دادم و او گوش مي داد و گريه مي كرد و آخرين كلمه ي من با آخرين قطره اشك او ادا مي گرديد پيرمرد گريه مي كرد و مي گفت: استغفرالله وااسفاه واجهلاه و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم
[ صفحه 163]
و غالبا بديدنم مي آيد و هميشه از من خواهش مي كند كه براي او صحبت كنم و او را روشن سازم اين قضيه اي است كه در همين نزديكيها به همين كيفيت كه شنيديد اتفاق افتاده - و در اين صورت آيا بايد به مذاهب اسلامي ملامت كرد يا ملامت اين كار را بايد تنها به اجنبي نمود؟
بايد به آن جيره خواران اجنبي و رؤساي عرب كه پيشوائي اين مردم ساده و بي غرض را دارند سرزنش كرد بدون شك مسئول اول همان پيشوايان هستند كه حقيقت را خوب مي دانند و آن را حتي بهتر از خود مي شناسند (و ضرورتي در نام بردن آنها نيست) آن رؤسا كه پيران و جوانان را اغفال كرده و گول زده اند و آنهائي كه كشوري را اغفال و نام وطن خواهي بر خود گذارده دنيا را پر از غوغاي خود نموده و فرياد مي زنند بايد همه با هم زندگي كنيم و برادريم و سنگ به سينه مي زنند مسئولند اينها مسئول اين تفرقه و جدائي مي باشند و مسئول دوم در اين كار اجنبي است و احيانا مي شود گفت هر دو يكي هستند زيرا مسئولين درجه ي اول در حقيقت عمال مسئولين درجه ي دوم مي باشند؟؟؟
در تواريخ سني و شيعي هر دو نوشته اند كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم پس از آنكه وفات فرمود صحابه ي او اعم از مهاجر و انصار در سقيفه ي بني ساعده اجتماع كردند تا با هم در انتخاب خليفه تبادل نظر و مشورت كنند و بالاخره اتفاق كردند كه ابوبكر خليفه ي رسول صلي الله عليه و آله و سلم باشد و او را به نام خليفه ي مسلمانان معرفي نمودند و به تمام شهرهاي اسلامي اين خبر را انتشار دادند و بني هاشم در مقام شدند بر اين انتخاب اعتراض نمايند زيرا حتي يك نفر از بني هاشم خانواده ي رسول صلي الله عليه و آله و سلم در بين اعضاي سقيفه نبود و علي عليه السلام مشغول تجهيز رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بود و عباس عموي رسول هم با علي عليه السلام همراهي مي كرد و مي ديدند و مي دانستند اين حق متعلق به علي عليه السلام است ولي امام آنها را ساكت
[ صفحه 164]
كرد و انتخاب ابوبكر را با روي خوش پذيرفت و او را با آراء و نصايح خود ارشاد مي كرد و با تمام قوائي كه خداوند در وجودش وديعه گذارده بود خليفه را براي ابقاي اسلام ياري كرد - علي عليه السلام و بني هاشم و اصحاب علي عليه السلام هم همگي تسليم بودند چنانكه سنيان هم آن را پذيرفته اند زيرا اعيان صحابه آن را پذيرفته بودند و از ابوبكر دوري نجستند آنها هم مثل شيعه عذر مشروع داشتند
و اما مذهب جعفري - اين مذهب منسوب به امام ابو عبدالله جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام است و اين نسبت از آن جهت به او داده شده است كه زمانه به او فرصتي داد كه به ساير ائمه عليه السلام نداده بود و دوره ي او با دوره ي آنها اختلاف داشت و براي او عوامل و اسبابي فراهم شد كه فضايل او انتشار يافت و علوم او به همه جا رسيد و يكي از آن عوامل آزادي در گفتار بود كه امام عليه السلام در نشر علوم خود آزادي داشت زيرا او در اواخر دوره ي بني اميه و اوائل دوره ي بني العباس زندگي كرد گرفتاريهاي بني اميه كه بين خود از يكسو و با بني العباس از سوي ديگر و گرفتاريهاي بني العباس در بين خود و ديگران و انصراف امام عليه السلام به طور كلي از سياست مقدماتي بود كه براي هيچ يك از ائمه پيش نيامد و به علاوه امام عليه السلام به نسبت پدران و فرزندان خود عمر نسبتا درازي كرد و وضع شخصي او هم از حيث رفاهيت تا اندازه اي خوب بود
اينها از يك جهت و از جهت ديگر آنكه بيشتر احاديث مورد اعتماد و استناد شيعه و قسمتي از احاديث مورد اعتماد سنيان از امام صادق عليه السلام روايت شده و به امام عليه السلام منسوب است.
و يك جهت ديگر آنكه دوره ي امام عليه السلام دوره علم و معرفت بود و مردم به علم
[ صفحه 165]
و دانش اقبال داشتند و در نتيجه افق صيت و نورافشاني او توسعه يافت و بيشتر مشهود شد و نام او ورد زبانها شد و مردم مرتبا مي گفتند حديث جعفر فرمايش جعفر كلام جعفر فقه جعفر ايمان جعفر علوم جعفر عليه السلام و طبيعي بود كه هر كس به اين كلمات علاقه داشت جعفري مي شد و شيعه هم طبعا علاقمند به او و به علم او و به حديث و فقه و ايمان او بودند و بيش از ديگران اظهار علاقه به او مي كردند زيرا او را امام واجب الاطاعه ي خود مي دانستند پس شيعه و جعفريها و متاوله و اماميه كلمات مختلف اللفظ و متحد المعني و مترادف مي باشند و جعفريان از امام علي عليه السلام شروع و به امام محمد بن الحسن عسگري عليه السلام امامت را ختم مي نمايند و طريقه و مذهب آنها تبعيت از قرآن و رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه ي 12 گانه خود مي باشد و از حيث دين مثل ساير مسلمانان هستند يعني به اسلام شروع و ختم مي كنند -
پاورقي
[1] چنانكه در كتاب شخصيت امام عليه السلام ترجمه ي (عبقرية الامام) استاد عباس عقاد نويسنده ي بزرگ مصر توضيح داده شد علي عليه السلام پس از رحلت حضرت صديقه كبري سلام الله عليها از خليفه ي اول دعوت كرد كه تنها به خانه اش بيايد و چون ابوبكر به خانه ي امام آمد همه ي بني هاشم و بني عبدالمطلب بودند امام به او فرمود: من اگر در اول كار با تو بيعت نكردم براي آن بود كه خلافت حق من بود ولي اينك براي آنكه بين مسلمانان اختلاف نشود دستت را بده تا با تو بيعت كنم و بيعت فرمود حاضرين هم بيعت كردند.
مصحف فاطمة
و من التراث العلمي عند الشيعة ما يسمي بمصحف فاطمة. حدثوا عن الصادق (عليه السلام) إذ سئل عنه: «ان فاطمة مكثت بعد رسول الله خمسة و سبعين يوما و كان قد دخلها حزن علي أبيها، و كان جبرئيل يأتيها فيحسن عزاءها ويطيب نفسها، و يخبرها بما يكون بعدها في ذريتها، و كان علي يكتب ذلك. فهذا مصحف فاطمة».
فليس هذا مصحفا بالمعني الخاص بكتاب الله تعالي و إنما هو أحد المدونات.
[ صفحه 191]
وصيت به فرزندان
وصيت و نصيحت به فرزندان، سيره و سجيه ائمه معصومين عليهم السلام بوده است. اين روش، درسي است از مكتب ائمه معصومين عليهم السلام براي شيعيانشان در بهتر تربيت كردن فرزندان. اين سيره نشان مي دهد كه نصيحت و وصيت فرزندان از وظايف پدري است و پدران بايد بدان توجه كنند.
[ صفحه 33]
يكي از اصحاب حضرت مي گويد: به محضر امام صادق عليه السلام مشرف شدم. فرزندش موسي بن جعفر (امام هفتم) را در مقابل حضرت ديدم، در حالي كه امام صادق اين سخنان را به او وصيت مي كرد و مي فرمود:
فرزندم! وصيت مرا حفظ كن كه اگر آن را به خاطر داشته باشي، به سعادت و بزرگي خواهي زيست و به درست كاري و خوبي خواهي مرد. اي فرزندم! هر كه به قسمت خدا قانع شود، غني خواهد شد. هر كس چشمش به آنچه در دست ديگران است باشد، فقير خواهد شد. هر كس به قسمت خدا راضي نباشد، خدا را در قضا و قدرش متهم ساخته است... هر كس عيب هاي ديگران را آشكار سازد، رسوا خواهد شد و هر كه شمشير ستم پيشه كند، به همان كشته خواهد شد و هر كس چاهي براي دوستش بكند، خود در آن گرفتار شود.... [1] .
پاورقي
[1] براي ديدن تفصيل وصيت حضرت نك: حلية الاولياء، ج 3، ص 195؛ تهذيب الكمال، ج 3، ص 427؛ جمال الدين ابي الفرج جوزي، المنتظم، بيروت، دارالفكر، 1420 ه. ق، ح 5، ص 2274؛ حوادث سنة، ص 148.
نقش حضور قلب
در ظاهر نماز خواندن كاري آسان مي نمايد. زيرا اگر منظور از نماز همين باشد كه برخي رفتارهاي قيام و قعود و برخي ذكرها را به زبان آورد براي بسياري راحت ترين كار انجام اين گونه نماز است. گرچه حتي در اين حد نيز براي انسان خودبين و متكبر بسيار سخت است، و انها لكبيرة الاعلي الخاشعين. [1] بايد انسان در برابر خدا متواضع باشد و خضوع داشته باشد تا اين مرحله از نماز را انجام دهد. آنگاه با مراقبت بيشتر به خشوع و حضور قلب نيز دسترسي حاصل كند.
اما آنچه به عبادت و نماز انسان ارزش مي بخشد خشوع و حضور قلب است، كه قرآن از اين افراد ستايش مي كند. قرآن نماز با خشوع و حضور قلب را باز دارنده از هر پليدي و آلودگي مي داند، ان الصلوة تنهي عن الفحشاء و المنكر. [2] امام صادق عليه السلام از اين گونه نماز ستايش مي كند، اذا دخلت في صلاتك فعليك بالتخشع و الاقبال علي صلاتك فان الله تعالي يقول الذين هم
[ صفحه 56]
في صلوتهم خاشعون. [3] .
و نيز در روايت از زبان امام سجاد عليه السلام مي فرمايد: از نماز آن مقداري كه با حضور قلب باشد مقبول و پذيرفته است، ان العبد لا تقبل منه صلوة الا ما أقبل فيها. [4] و امام صادق عليه السلام در مورد نقش نماز مقبول در درگاه خدا فرمود: اگر خدا يك نماز از كسي قبول كند آن شخص را عذاب نخواهد كرد، من قبل الله منه صلوة واحدة لم يعذبه. [5] .
بر اين اساس هنگامي كه به اهميت خشوع و حضور قلب آگاه شديم بايد تلاش كنيم در هنگام نماز از زندگي دنيا و كار و كسب و درس و مطالعه و تمام چيزهايي كه انسان را از ياد خدا باز مي دارند، دوري كنيم. همه را به فراموشي سپرده و تنها توجه نمازگزار به خداي سبحان باشد؛ تا نمازگزار از اين فضيلت بزرگ (حضور قلب) بهره ور شود. براي توفيق به اين فضيلت بزرگ، تمرين و تلقين لازم است. در اين صورت است كه بر وسوسه هاي شيطان كه تلاش دارد هنگام نماز توجه نماز گزار را از خدا سلب كند، چيره مي شود. اينك عواملي كه در حضور قلب انسان را ياري مي رسانند يادآوري مي نماييم. و الله هو خير معين.
پاورقي
[1] بقره، 45.
[2] عنكبوت، 45.
[3] محجة البيضاء، ج 1، ص 352.
[4] همان.
[5] همان، ص 333.
قيام ابومسلم خراساني
عباسيان نخستين وزير خود را يعني «ابوسلمه خلال» را «وزير آل محمد» لقب دادند. و ابومسلم خراساني را «امين يا امير آل محمد» نامگذاري كردند.
ابومسلم خراساني بعد از قيام در روستاي «سفيدنج» كم كم قدرتش افزايش يافت. به طوري كه نصر بن سيار كه استاندار خراسان بود به واسطه ي پيشرفت كار ابومسلم دچار زحمت شده بود و از هر كجا و هر كس كمك مي خواست. و كسي به تقاضاي او پاسخ نمي داد. حتي همراهان خود او هم كم كم از اطراف وي پراكنده شدند. لذا نصر جريان امر را به مروان اطلاع داد و او را از عواقب خطرناك خروج ابومسلم آگاه گردانيد. اما مروان كه خود سرگرم منازعات داخلي بود و در موصل و جاهاي ديگر مشغول جنگ با خوارج بود نتوانست براي او كمكي بفرستد.
ابومسلم به پايتخت آن روز خراسان شهر «مرو» حمله كرد و آنجا را به تصرف خود درآورد.
پس از ورود ابومسلم به «مرو» نصر بن سيار شبانه از مرو فرار كرد و به نيشابور
[ صفحه 38]
رفت و در آنجا توانست سي هزار لشكر را آماده ي جنگ با ابومسلم كند. ابومسلم هم قحطبه را با لشكري به جنگ او فرستاد كه در نتيجه سپاه نصر شكست خوردند و نصر به شاهرود فرار كرد.
در اينجا مروان به فكر كمك به نصر افتاد و با اعزام نيروهاي كمكي در صدد برآمد تا انقلاب مردم خراسان را خاموش سازد. اما چه سود كه كار از كار گذشته بود و در گرگان و سپس شهر ري سپاهيان نصر شكست خوردند. و نصر در ري كشته گرديد.
با مرگ نصر پيروزي ابومسلم محرز و مسلم گرديد. از طرف ديگر ابوسلمه در عراق مشغول فعاليت بود. ابوسلمه در همه مدت براي بني عباس كار مي كرد تا سال 132 فرا رسيد كه در اين سال بني عباس رسما در عراق ظاهر شدند.
اراده ي خدا از «المص»
در معاني الاخبار از احمد بن سليمان بن خصيب روايت شده كه ابو جمعه رحمة بن صدقه گويد مردي نزد امام صادق (عليه السلام) آمد كه از بني اميه و زنديق بود و در مورد اينكه خداوند از (المص) چه چيزي را اراده كرده است سئوال مي كند؟ حضرت به او مي گويد «ويحك» واي بر تو.
شهادت يحيي بن زيد
و نيز در دوران حكومت او بود كه يحيي بن زيد بن علي به شهادت رسيد، يعني پس از اينكه پدرش زيد را شهيد كردند يحيي به قصد خراسان از كوفه بيرون آمد و وارد ري شد و از آنجا روانه ي سرخس و سپس رهسپار بلخ گرديد و بر حريث بن عبدالله شيباني وارد شد و تا زماني كه هشام به هلاكت رسيد، نزد حريث بن عبدالله ماند.
يوسف بن عمر استاندار عراق، به دليل اينكه يحيي از حوزه ي مأموريت او فرار كرده بود، تصميم گرفت به هر قيمتي كه شده او را دستگير كند يا بكشد. از اين رو نامه اي به نصر بن سيار والي خراسان نوشت كه: طبق گزارش مأموران ما يحيي در خانه ي حريث بسر مي برد، او را دستگير كن! نصر بن سيار از حريث خواست يحيي را به او تسليم كند. حريث گفت: من نمي دانم كجاست. نصر دستور داد شصت تازيانه به او بزنند تا يحيي را معرفي كند. حريث گفت: به خدا قسم اگر يحيي زير پاي من باشد، پاي خود رااز روي او برنخواهم داشت [1] فرزند حريث به نام قريش، موقعي كه ديد جان پدرش در معرض خطر است، گفت: پدرم را نكشيد، من يحيي را تحويل مي دهم. و اين كار را كرد. نصر، يحيي را دستگير كرد و نامه اي به وليد نوشت و جريان را به او گزارش داد. وليد نوشت كه يحيي و همراهان او در امان هستند، آن ها را رها كن! پس از آزادي يحيي و ياران او حوادث زيادي واقع شد كه بيان آن از
[ صفحه 57]
حوصله ي اين بحث بيرون است [2] .
اما سرانجام جنگي بين يحيي و نصر درگرفت و نصر براي مقابله با يحيي سپاهي كه ده هزار نفر بودند، فرستاد و يحيي با اينكه هفتاد نفر به همراه داشت، آن ها را شكست داد و عمر بن زراره فرمانده لشكر را كشت و به راه خود ادامه داد. نصر براي تعقيب يحيي سپاه ديگري فرستاد تا اينكه در محلي به نام «جوزجان» [3] از توابع خراسان به يحيي رسيدند و جنگ سختي بين آنان درگرفت و تيري به پيشاني يحيي اصابت كرد كه شهيد شد. اصحاب او نيز به شهادت رسيدند. آنگاه سر يحيي را از بدن جدا كردند و لباس وي را به غارت بردند و بدن شريف او را در جوزجان به دار آويختند و زماني كه ابومسلم خراساني بر خراسان مسلط شد، دستور داد بدن او را از بالاي دار پايين آوردند و بر او نماز خواند، سپس جسدش را دفن كردند كه قبر او زيارتگاه مشهوري است و دستور داد در خراسان براي او عزاداري كنند. به اين جهت هفت روز در تمام شهرهاي خراسان براي يحيي عزاداي كردند و در آن سال هر پسري كه به دنيا آمد نامش را يحيي يا زيد گذاشتند. آنگاه ابومسلم دستور داد ديوان بني اميه را گرفتند و كساني را كه هنگام قتل يحيي حاضر بودند، كشت و آن ها كه مرده بودند با بازماندگانشان همان رفتار را كرد [4] .
پاورقي
[1] الكامل ابن اثير، ج 5، ص 271.
[2] جهت اطلاع بيشتر به مدرك فوق و مقاتل الطالبيين (ص 158 - 152) رجوع شود.
[3] ياقوت حموي مي نويسد: جوزجان منطقه ي وسيعي است از مناطق بلخ در خراسان كه بين مرو رود و بلخ واقع شده و مركز اين منطقه «يهوديه» نام دارد (مراصد الاطلاع، ج 1، ص 357؛ معجم البلدان، ج 2، ص 182).
[4] مروج الذهب، ج 3، ص 225.
غبطه ي ممدوح نسبت به مال دنيا
بايد توجه داشت كه نعمت هاي دنيا مخصوص كفار نيست، بلكه برخي بزرگان و اولياي خدا هم نعمت هاي زيادي در اختيار داشته اند؛ مثلا، حضرت سليمان عليه السلام به قدري از نعمت هاي خداوند بهره مند بود كه قرآن درباره اش تعبير «ملكا لا ينبعي لاحد من بعدي» [1] را به كار برده است. در احوال آن حضرت آمده كه جن و انس و حتي حيوانات وحشي و پرندگان هم در اختيارش بودند. بنابراين، چنين نيست كه هر كسي نعمتي دارد، حتما آدم بدي است و اين نعمت ها مايه ي عذاب او خواهد شد، بلكه اين گونه نعمت ها اسباب آزمايش اند؛ برخي از آن سربلند بيرون مي آيند و برخي سرشكسته. كساني كه خدا را فراموش نكنند و از آن براي آخرتشان بهره گيرند سربلند خواهند بود و كساني كه در جمع كردن اين اموال و استفاده از آنها موازين شرع را رعايت نكنند سرشكستگانند. بنابراين عيبي ندارد كه انسان از خدا بخواهد از اموال دنيايي در اختيار او قرار دهد تا در راه آخرت خود از آن استفاده كند. نعمت هايي كه در دست مؤمنان است، اگر موجب غبطه ما بشود در اين كه آنها را در راه خدا صرف مي كنند، اشكالي ندارد؛ مانند اموالي كه
[ صفحه 45]
در دست حضرت خديجه عليهاالسلام بود و آنها را در راه نشر و احياي اسلام صرف كرد. آنچه خطرناك است اين است كه به داشته هاي دنيايي كافران و اموالي كه در اختيار كساني است كه از آن براي آخرت خود استفاده نمي كنند حسرت بخوريم. خداوند در قرآن، براي ما مثال مي زند تا ببينيم كساني كه از مال و مكنت خود براي آخرتشان استفاده نكردند سرانجامشان چه شد.
قارون كسي بود كه به قدري از گنج هاي فراوان در اختيارش قرار داده شده بود كه عده اي پهلوان نيرومند بايد فقط كليدهاي گنج هايش را حمل مي كردند: آتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنوأ بالعصبة أولي القوة. [2] او تمام دارايي اش را در برابر قومش به نمايش گذاشت. عده اي از پيروان حضرت موسي عليه السلام با خود گفتند: اي كاش، ما هم از اين نعمت ها بهره اي داشتيم. آنان با اين گفته، كار خلافي نكردند و مرتكب حرامي نشدند، فقط وقتي اين همه جواهرات و دارايي را ديدند به هوس افتادند: يا ليت لنا مثل ما أوتي قارون انه لذو حظ عظيم. [3] .
وقتي قارون از اطاعت حضرت موسي عليه السلام سرپيچي كرد و با عذاب خداوند، خود و تمام دارايي اش در زمين فرو رفتند، آنها كه آرزو مي كردند كه دارايي او را داشته باشند، به خود آمدند و گفتند: عجب اشتباهي كرده بوديم، اگر ما هم اموالي مثل او داشتيم امروز به همين وضع مبتلا مي گشتيم؛ گويي خدا بر هر كه بخواهد رزقش را گشاده مي گرداند و گويي خدا كافران را سعادت مند نمي كند: و اصبح الذين تمنوا مكانه بالأمس يقولون و يكأن الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر لولا ان من الله علينا لخسف بنا و يكأنه لا يفلح الكافرون. [4] .
قرآن مجيد اين گونه داستان ها را براي اين نقل مي كند كه ما تأمل كنيم و بفهميم نعمت هايي را كه خدا در اختيار ديگران قرار مي دهد چنان ارزش ندارد كه بخواهيم به آنها خيره شويم و دل ببنديم. بله، اگر انسان از راه صحيح مالي به دست آورد و در راه خدا هم مصرف كند خوب است، اما خود مال ارزش دل بستن ندارد، بلكه صرفا يك
[ صفحه 46]
وسيله ي آزمايش است، يك برگ امتحان است و ارزش آن بستگي به اين دارد كه در آن چه پاسخي بنويسيم. پس «خوشا به حال بنده اي كه نسبت به گنه كاران غبطه نخورد براي آنچه از نعمت ها و زيورهاي دنيا به ايشان داده شده است! خوشا به حال بنده اي كه آخرت را برگزيد و در راه آن كوشش نمود! خوشا به حال آن كه آرزوهاي دروغين و آرزوهاي غير واقعي فريبش نداد!»
[ صفحه 47]
پاورقي
[1] پادشاهي پس از حضرت سليمان سزاوار هيچ كس نخواهد بود و به هيچ كس داده نخواهد شد: ص (38)،35.
[2] قصص (28)،76.
[3] قصص (28)،82.
[4] قصص(28)،82.
فعاليت آرام و پنهان
از اين نمونه ها كه بگذريم، در مجموع، دوران زندگي امام سجاد عليه السلام با فعاليتي آرام و زير پرده و در جهت سازندگي افراد صالح و قوام بخشيدن به طرز فكر شيعي در ذهن پيروان و مبارزه با تحريفها همراه بود. در واقع، گام نخستين در راه آرمان تشيع - يعني تحقق دادن به نظام اسلام و ايجاد حكومت علوي - به وسيله ي آن حضرت برداشته شده است و البته چنان كه اشاره شد، اين روش به ظاهر مسالمت آميز، به هيچ وجه موجب آن نشد كه امام و يارانش هميشه از آسيب قهر و كين دستگاه قدرت بني اميه در امان بمانند.
از ياران امام چندين نفر به وضعي فجيع كشته و عده اي آواره و دور از شهر و ديار و اسير زندانها شدند و خود آن حضرت حداقل يك مرتبه با وضعي تأثرانگيز و
[ صفحه 28]
در حالي كه به غل و زنجير بسته شده بود و با پاسداران بسيار حفاظت مي شد، از مدينه به شام برده شد و بارها و بارها مورد تعرض و آزار و شكنجه ي مخالفان قرار گرفت و عاقبت نيز در سال 95 هجري به وسيله ي وليد بن عبدالملك - خليفه ي اموي - مسموم شد و به شهادت رسيد. [1] درود بي پايان خدا و سپاس جاودانه ي انسانها بر او باد.
پاورقي
[1] بحث درباره ي زندگي امام سجاد عليه السلام و نمودارهاي مجاهدت و تلاش توانفرسايش و حوادث مختلف روزگارش، از شيرين ترين و عبرت انگيزترين بخشهاي زندگي امامان شيعه است. به اميد مقاله اي مستقل در اين مقوله.
تخريب حرم ها و مقابر
اين است عقيده و بينش وهابيان درباره حرم ها و مقابر انبيا و صالحان و اين است رأي و فتوايشان در وجوب تخريب و منهدم كردن قبور پيشوايان و از اين جا است كه آنها به هر جا و به هر شهر و دياري دست مي يافتند قبل از هر چيز به تخريب اين مشاهد و مزارات اقدام مي كردند و با خاك يكسان مي نمودند. به هنگام تسلط بر طائف گنبد عبدالله بن عباس را خراب كردند، پس از آن كه به مكه وارد شدند گنبدهاي متعلق به جناب عبدالمطلب جد رسول خدا و ابي طالب عموي آن حضرت و خديجه (عليها السلام) همسر
[ صفحه 51]
آن بزرگوار و همچنين محل تولد پيامبر (صلي الله عليه وآله) و حضرت زهرا (عليها السلام) را ويران نمودند و در جده گنبد و قبر حوا را از بين بردند و چون مدينه منوره را محاصره كردند قبل از ورود به شهر، حرم و مسجد حضرت حمزه (عليه السلام) را منهدم كردند و شايع است كه از بيرون شهر به سوي گنبد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) تيراندازي كردند.
و چون وارد مدينه شدند، در ماه رمضان 1344 ق. شيخ عبدالله بُلَيهد، قاضي القضاتشان را از مكه به مدينه اعزام داشتند تا موضوع تخريب مزارات و مقابر موجود در مدينه را با علما و سران اين شهر مطرح و موافقت آنها را ولو به صورت ظاهر جلب كند و بدين منظور جلسه اي تشكيل گرديد. شيخ عبدالله از حاضرين پرسيد درباره تخريب اين گنبد و بارگاه ها چه مي گوييد؟! بسياري از آنها از ترس جانشان جواب ندادند، بعضي ديگر هم اظهار موافقت نمودند.
مرحوم سيد امين مي گويد: با توجه به اين كه تخريب مقابر و مشاهد اساس عقيده وهابيان است و در وجوب از بين بردن اين آثار و حتي حرم شريف نبوي (صلي الله عليه وآله) كوچك ترين ترديدي نداشتند، لذا منظور شيخ بليهد از اين سؤال، سؤال حقيقي نبود بلكه هدف از آن جلب نظر مردم مدينه و نوعي تسلي خاطر و دلجويي از آنان بود. [1] .
به هر حال پس از اين سؤال و جواب، آنچه گنبد و ضريح در مدينه و بيرون اين شهر بود ويران نمودند؛ از جمله آنها گنبد و بارگاه ائمه (عليهم السلام) در داخل بقيع بود كه حتي ديوارها و صندوق و ضريحي كه در روي اين قبور شريف بود به كلي منهدم گرديد و از اين حرم و قبور، به جز قطعه سنگ هايي كه در اطراف قبور نصب كردند، اثر و علامتي باقي نماند و اين اقدام دقيقاً در هشتم شوال 1344 ق. انجام گرفت و به كارگراني كه اين عمل ننگين را انجام دادند، مبلغ هزار ريال مجيدي دست مزد پرداخت گرديد.
سپس گنبدهاي متعلق به عبدالله و آمنه والدين رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و حرم همسران و دختران آن حضرت و حرم جناب ابراهيم فرزند گرامي پيامبر و گنبد متعلق به عثمان بن عفان و اسماعيل فرزند امام صادق و گنبد امام مالك و ساير مقابر در بقيع و بيرون آن
[ صفحه 52]
منهدم و با خاك يكسان گرديد.
تنها حرم مطهر پيامبر (صلي الله عليه وآله) آن هم در اثر ترس از قيام مسلمانان جهان از تعرض و تخريب مصون ماند كه اگر اين ترس نبود حرم پيامبر اسلام بر اساس عقيده وهابيان و در اثر احترام و تعلق خاطر شديد مسلمانان، قبل از ساير بقاع مورد تعرض و تخريب قرار مي گرفت. گرچه بعضي از نويسندگان وهابي اين مصونيت را بدين گونه توجيه مي كنند كه ما اين گنبد را به عنوان يكي از گنبدهاي مسجد مي شناسيم نه به عنوان گنبد و بارگاه حرم پيامبر و الا...
بالاخره، چون نتوانستند متعرض حرم شريف رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شوند، چاره را در اين ديدند كه با گماردن مأمورين تند و خشن و گاهي چوب به دست از نزديك شدن زائرين
[ صفحه 53]
به اين حرم و از بوسيدن و دست زدن به آن جلوگيري به عمل آورند و به عقيده خود بدين وسيله مانع وقوع اين اعمال حرام و كفرگونه و شرك آلود شوند.
(قُلْ هَلْ نُنَبِئُكُمْ بِالاَْخْسَرِينَ أَعْمَالا - الَذِينَ ضَلَ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً). [2] .
پاورقي
[1] كشف الارتياب، ص 55.
[2] كهف: 103 و 104.
عثمان بن عفان
هنگامي كه عثمان به قتل رسيد، حاميانش خواستند او را كنار قبر پيامبر (صلّي الله عليه و آله) دفن كنند ليكن ناراضيان مانع شدند؛ لذا او را به سوي بقيع بردند و در آخر بقيع دفن كردند. [1] .
بني اميه ديوار اين قسمت را، كه ديوار انتهايي بقيع بود، خراب و قبرستان را وسيع كردند. قبر خليفه سوم تقريباً در نيمه دوم قبرستان واقع شده است. بعضي از پژوهشگران شيعي آن را قبر «عثمان بن مظعون» دانسته اند كه به يقين صحت ندارد و نظر اهل سنت، كه آن جا را مقبره خليفه سوم مي دانند، صحيح است و ما در گذشته در مورد مكان قبر عثمان بن مظعون سخن گفتيم.
[ صفحه 292]
پاورقي
[1] ابن شبه، همان، ج 1، ص 111.
ميزاب
127- ان اباالصلت الهروي روي عن الرضا عليه السلام انه قال: قال لي ابي موسي عليه السلام: كنت جالسا عند [1] ابي عليه السلام. اذ دخل عليه بعض اوليائنا.
فقال: بالباب ركب كثير يريدون الدخول عليك.
فقال عليه السلام لي: انظر من بالباب.
فنظرت الي جمال كثيرة. عليها صناديق و رجل راكب فرسا.
فقلت: من الرجل؟
فقال: رجل من السند و الهند. اردت الامام جعفر بن محمد.
فأعلمت والدي عليه السلام بذلك.
فقال عليه السلام: لا تأذن للنجس الخائن.
فأقام [2] بالباب مدة مديدة.
[ صفحه 144]
فلا يؤذن له.
حتي شفع يزيد بن سليمان و محمد بن سليمان.
فأذن له.
فدخل الهندي و جثي بين يديه.
فقال: اصلح الله الامام. انا رجل من بلد الهند من قبل ملكها [3] .
بعثني اليك بكتاب مختوم.
و لي بالباب حول. لم تأذن لي.
فما ذنبي؟!
اهكذا [4] يفعل الأنبياء؟!
قال: فطأطأ عليه السلام رأسه.
ثم قال عليه السلام: و لتعلمن نبأه بعد حين.
و ليس مثلك من يطأ مجالس الأنبياء.
قال موسي عليه السلام: فأمرني أبي عليه السلام بأخذ الكتاب و فكه.
فكان فيه:
بسم الله الرحمن الرحيم
الي جعفر بن محمد الصادق الطاهر من كل نجس [5] .
من ملك الهند.
[ صفحه 145]
اما بعد. فقد هداني [6] الله علي يديك.
و انه اهدي الي جارية لم أر أحسن [7] منها.
و لم اجد احدا يستأهلها غيرك.
فبعثتها اليك مع شي ء من الحلي و الجواهر و الطيب.
ثم جمعت وزرائي.
فأخترت منهم ألف رجل. يصلحون للأمانة.
و اخترت من الألف. مائة. و اخترت من المائة عشرة و اخترت من العشرة واحدا.
و هو ميزاب بن حباب [8] .
لم آر أوثق منه.
فبعثت علي يده هذه الجارية و الهدية.
فقال جعفر عليه السلام: ارجع اليها الخائن.
ما كنت بالذي اقبلها [9] لأنك خائن [10] فيما ائتمنت عليه.
فحلف انه ما خان.
فقال عليه السلام: ان شهد عليك بعض ثيابك بما خنت. تشهد أن لا اله الا الله و أن محمدا [11] عبده و رسوله؟!
قال: أو تعفيني من ذلك؟!
[ صفحه 146]
قال عليه السلام: اكتب الي صاحبك بما فعلت.
قال الهندي: ان علمت [12] شيئا. فأكتب.
و كان عليه [13] فروة [14] فأمره [15] ب خلعها.
ثم قام الامام عليه السلام. فركع ركعتين ثم سجد.
قال موسي عليه السلام: فسمعته عليه السلام في سجوده يقول: اللهم اني اسألك بمعاقد العز من عرشك و منتهي الرحمة من كتابك. أن تصلي علي محمد عبدك و رسولك و أمينك في خلقك و آله.
و أن تأذن لفرو هذا الهندي أن يتكلم [16] بلسان عربي مبين يسمعه من في المجلس من اوليائنا [17] .
ليكون ذلك عندهم آية من آيات اهل البيت [18] .
فيزدادوا ايمانا مع ايمانهم.
ثم رفع عليه السلام رأسه. فقال: ايها الفرو. تكلم بما تعلم من هذا الهندي.
قال موسي عليه السلام: فأنتفضت الفروة [19] و صارت كالكبش.
و قالت: يابن رسول الله. ائتمنه الملك علي هذه الجارية و ما معها.
[ صفحه 147]
و اوصاه بحفظها.
حتي صرنا الي بعض الصحاري. اصابنا المطر و ابتل جميع ما معنا.
ثم احتبس المطر و طلعت الشمس.
فنادي [20] خادما كان مع الجارية يخدمها يقال له: بشر.
و قال له: لو دخلت هذه المدينة. فأتيتنا بما فيها من الطعام.
و دفع اليه دراهم.
و دخل الخادم المدينة.
فأمر الميزاب [21] هذه الجارية أن تخرج من قبتها الي مضرب. قد نصب لها في الشمس.
فخرجت و كشفت عن ساقيها.
اذ كان في الأرض و حل [22] .
و نظر هذا الخائن اليها. فراودها عن نفسها.
فأجابته.
و فجر بها. و خانك.
فخر الهندي علي الأرض.
فقال: ارحمني. فقد أخطأت.
و اقر بذلك.
[ صفحه 148]
ثم صار [23] فروة [24] كما كانت.
و أمره ان يلبسها.
فلما لبسها. انضمت في حلقه و خنقته [25] حتي اسود وجهه.
فقال الصادق عليه السلام: - ايها الفرو - خل عنه. حتي يرجع الي صاحبه.
فيكون هو اولي به منا.
فأنحل الفرو.
و قال عليه السلام: خذ هديتك و ارجع الي صاحبك.
فقال الهندي: الله. الله. يا مولاي في. فأنك ان رددت الهدية خشيت ان ينكر ذلك علي. فأنه شديد [26] العقوبة.
فقال عليه السلام: اسلم. اعطك [27] الجارية.
فأبي.
فقبل الهدية و رد الجارية.
فلما رجع الي الملك.
رجع الجواب الي أبي عليه السلام بعد أشهر [28] فيه مكتوب:
[ صفحه 149]
بسم الله الرحمن الرحيم
الي جعفر بن محمد الامام عليه السلام من ملك الهند.
اما بعد. فقد كنت اهديت اليك جارية. فقبلت مني ما لا قيمة له. و رددت الجارية.
فأنكر ذلك قلبي.
و علمت أن الأنبياء و أولاد الأنبياء معهم فراسة [29] .
فنظرت الي الرسول بعين الخيانة. فأخترت كتابا و اعلمته أنه جاءني منك بخيانة [30] و حلفت انه لا ينجيه الا الصدق.
فأقر بما فعل. و اقرت الجارية بمثل ذلك.
و أخبرت بما كان من امر الفرو [31] فتعجبت من ذلك.
و ضربت عنقها و عنقه.
و أنا اشهد: أن لا اله الا الله وحده لا شريك له و أن محمدا عبده و رسوله.
و اعلم اني و اصل علي اثر الكتاب.
فما اقام الا مدة يسيرة حتي ترك [32] ملك الهند و اسلم و حسن اسلامه [33] .
[ صفحه 150]
پاورقي
[1] في نسخة: مع أبي عليه السلام.
[2] أي: ذلك الرجل الهندي.
[3] في نسخة: ملكنا.
[4] في نسخة: و هكذا.
[5] في نسخة: الرجس.
[6] في نسخة: فهداني.
[7] في نسخة: اعقل.
[8] في مدينة المعاجز: ميزاب بن جنان.
[9] في نسخة: اتقبلها.
[10] في المصدر: خائن لانك، (و تغيير محل الكلمتين سهو مطبعي ظاهر).
[11] في نسخة: و ان محمدا صلي الله علليه و آله رسول الله.
[12] في نسخة: ان كنت فعلت.
[13] أي: كان علي ميزاب.
[14] الفروة: كساء يتخذ من اوبار الابل.
[15] أي: امر الامام عليه السلام ميزاب أن يخلع الفروة.
[16] في نسخة: أن ينطق بفعله و أن يحكم.
[17] في نسخة: اوليائك.
[18] في نسخة: اهل بيت نبيك.
[19] في نسخة: فأنقبضت الفروة.
[20] أي: نادي ميزاب خادما.
[21] هكذا في المصدر و الظاهر: فأمر ميزاب.
[22] الوحل: الطين الرقيق.
[23] في نسخة: ثم صارت.
أي: الفرو الذي اصبحت كالكبش و تكلمت رجعت الي حالتها الاولي.
[24] في نسخة: ثم عاد الكبش.
[25] في نسخة: انضم في حلقه و خنقه.
[26] في نسخة يعيد و في نسخة اخري: بعيد.
[27] في نسخة نعطك. و في نسخة اخري: اسلم حتي اعطيك الجارية.
[28] في نسخة: شهر.
[29] الفراسة: ثبت النظر و ادراك الباطن من نظر الظاهر.
[30] في نسخة: قد أتاني منك و قد عرفت الخيانة. و في نسخة اخري: اتاني منك الخيانة.
[31] في نسخة: الفروة.
[32] في نسخة: حتي اتي الي أبي عليه السلام.
[33] الخرائج: ج1 ص299 الي(303 و ذكر مثله في مدينة المعاجز: ج5 ص401 الي406 نقلا عن الثاقب في المناقب مع اختلاف كثير معتنا به - فراجع ثمة -.
جعفر ايها الصديق 27
تكاثفت الظلمات فوق الأرض، تراكمت بعضها فوق بعض، وبدت النجوم في أغوارها البعيدة عيونا تبحلق في قلب الليل.
لم يأو «النمرود» إلي فراشه تلك الليلة، بدا مهموما، عيناه الحمراوان تشتعلان ببريق مخيف؛ الحراس الذين رأوه في الشرفة ظنوا ان حملات الخزر و اجتياحهم تفليس في أرمينيا و سبيهم المسلمين قد أقضت مضجعه، أو ربما أقلقه خلع ابن أخيه عيسي بن موسي من ولاية العهد و عقدها لابنه محمد، و ربما فكر في القلاقل التي حدثت في «أفريقيا» و تمرد الجند في تلك الأصقاع.
ولكن الحقيقة غير ذلك؛ لأن النمرود لا يفكر في مثل هذه الامور، و حتي لو فكر فيها فلن يسهر الليل من أجلها، لقد دانت له الدنيا بأسرها، و خضت له العباد و البلاد، ان ما يؤرقه هو رجل واحد ما يزال يقاوم، ما يزال يتحدي، و أصعب شي ء علي الطاغية أن يري امة
[ صفحه 132]
بأسرها تركع ما خلا رجل واحد يرفع جبينه عاليا حتي ليكاد يلامس الشمس.
انه لا يكاد يحصي عدد المرات التي أراد فيها قتله و التخلص منه، هاهي خزائن قصره تزخر بجماجم الكثيرين من العلويين، أما جعفر فقد أخفق السيف مرات و مرات... وقف أمامه عاجزا، لقد مرت عشرة أعوام علي حكمه و تساقطت الرؤوس بالعشرات. و في كل مرة أراد قتله فيها يتراجع في آخر لحظة. تري ما هو السر في ذلك؟!
و مضت في ذاكرته حادثة بعيدة يوم أرسل إلي واليه علي المدينة و أمره فيها أن يحرق عليه المنزل.
كانت خطة محكمة؛ فقد اشتعلت الحرائق في منتصف الليل و حاصرت النيران المنزل و لم يعد هناك طريق للنجاة؛ ولكن ماذا حصل؟ لقد شاهده الجلاوزة جميعا يخرج سليما يخترق ألسنة النار المجنونة و يهتف:
- أنا ابن أعراق الثري! أنا ابن إبراهيم خليل الله.
لشد ما يمقت هذا الشيخ العلوي، انه يبني مجده في القلوب، يذكره الناس في كل مكان فيذكرون فيه أشياء جميلة، يقصده الناس من كل حدب و صوب؛ يحجون إليه كما يحجون إلي البيت العتيق.
شعر النمرود بضآلته و هو يفكر باغتياله بالسم، كان يود الإطاحة
[ صفحه 133]
برأسه، لكي يستمتع بدوي الإنهيار، أما سلاح معاوية ففيه جبن لا يستسيغه و لا ينسجم مع نفسيته؛ ولكن ما الحيلة و هو يخفق المرة بعد الاخري، عليه أن يسرع و إلا فات الأوان.
و في قلب الليل انفتحت البوابة الجنوبية لبغداد، و خرج فارس ملثم يحمل معه صندوقا يحوي مادة مستوردة من عاصمة الروم.. مادة كان يستوردها معاوية و يدوفها مع العسل، فيدسها إلي من يشاء و يطلب من أهل الشام أن يؤمنوا و هو يدعو علي خصومه بالموت.
و أوي النمرود إلي فراشه، في الهزيع الأخير من الليل. كانت النجوم تشتد سطوعا و الليل يشتد ظلمة، و رأي النمرود نفسه في عوالم الطيف يغرق في عين تفور دما عبيطا، و كان صدره يضيق و يضيق، و كان يتشبث باحثا عن منفذ للخلاص ولكن دون جدوي، و دوت صرخات استغاثة يائسة فهب من فراشه مذعورا و كانت النجوم ما تزال تسطع في الظلام.
[ صفحه 135]
چاره جوئي قبل از حادثه
قتبه أعشي - كه يكي از دوستان امام صادق جعفر عليه السلام - است، گويد:
روزي از روزها يكي از كودكان آن حضرت مريض شده بود، و من به قصد عيادتش حركت كردم، حضرت را جلوي منزلش اندوهگين و غمناك ديدم.
عرضه داشتم: ياابن رسول اللّه! فدايت شوم، حال فرزندت چگونه است؟
حضرت فرمود: با همان حالتي كه بوده است، هنوز مريضي و ناراحتي او بر همان حالت ادامه دارد.
بعد از آن، حضرت سريع به داخل منزل خود رفت؛ و چون ساعتي گذشت از منزل بيرون آمد در حالتي كه چهره اش باز و غم و اندوه در آن حضرت احساس نمي شد.
فكر كردم كه بحمداللّه حال كودك بهبود يافته است، لذا سوال كردم: اي مولايم! بفرمائيد حال كودك چگونه است؟
فرمود: راهي را كه مي بايست برود، رفت.
عرض كردم: قربانت گردم، در آن هنگامي كه كودك زنده و مريض حال بود، شما را غمگين و محزون مشاهده كردم؛ ولي اكنون كه او وفات يافت، شما را در حالتي ديگر مشاهده مي كنم؟!
حضرت فرمود: اي قتبه! ما خانواده اي هستيم كه قبل از ورود بلا و مصيبت چاره انديشي مي نمائيم؛ ولي زماني كه مصيبت اتفاق افتاد و واقع گرديد تسليم قضا و قدر الهي مي باشيم و راضي به رضاي او هستيم، بنابر اين ديگر ناراحتي و اندوه معنائي ندارد. [1] .
و به دنباله همين روايت آمده است، كه حضرت فرمود: ما اهل بيت رسالت، همچون ديگران دوست داريم كه خود و خانواده و اموالمان سالم باشد؛ امّا هنگامي كه اراده خداوند و قضا و قدر او فرا رسد، تسليم امر حق گشته و راضي به مشيت الهي او هستيم.
پاورقي
[1] اعيان الشّيعة: ج 1، ص 664، بحارالانوار: ج 47، ص 268، ح 39، و ص 18، ح 7 با مختصر تفاوت.
من وصية له الي أصحابه
استنزلوا الرزق بالصدقة، و حصنوا المال بالزكاة، و ما عال من اقتصد، و التدبير نصف المعيشة، و التودد نصف العقل، و قلة العيال أحد اليسارين، و من أحزن والديه فقد عقهما، و من ضرب يده علي فخذه عند مصيبة فقد حبط أجره، و الصنيعة لا تكون صنيعة الا عند ذي حسب و دين، و الله تعالي ينزل الرزق علي قدر المؤونة، و منزل الصبر علي قدر المصيبة، و من أيقن بالخلف جاد بالعطية، و من قدر معيشته رزقه الله، و من بذر معيشته حرمة الله [1] .
پاورقي
[1] أئمتنا: 1 / 440، حلية الأولياء: 3 / 195.
انواع الذنوب
أما أنواع الذنوب التي توجب سخط الله و عذابه فقد تحدث الامام عنها، و حذر منها ليكون الانسان في سلامة من دينه و دنياه، قال عليه السلام:
«الذنوب التي تغير النعم البغي علي الناس، و الزوال عن العادة في الخير، و اصطناع المعروف، و كفران النعم، و ترك الشكر، قال الله تعالي: «ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم».
و الذنوب التي تورث الندم قتل النفس التي حرم الله، قال الله تعالي: في قصة قتل قابيل حين قتل أخاه فعجز عن دفنه «فاصبح من النادمين» و ترك صلة القرابة حتي يستغنوا، و ترك الصلاة حتي يخرج وقتها، و ترك الوصية ورد المظالم، و منع الزكاة حتي يحضر الموت، و ينغلق اللسان.
و الذنوب التي تنزل النقم عصيان العارف، و التطاول علي الناس، و الاستهزاء بهم، و السخر بهم. و الذنوب التي تدفع النعم اظهار الافتقار، و النوم عن العتمة [1] ، و عن صلاة الغداة، و استحقار النعم، و شكوي المعبود. و الذنوب التي تهتك العصم شرب الخمر، و اللعب بالقمار، و تعاطي ما يضحك الناس من اللغو و المزاح و ذكر عيوب الناس، و مجالسة أهل الريب. و الذنوب التي تنزل البلاء ترك اغاثة الملهوف، و ترك معونة المظلوم، و تضييع الأمر بالمعروف، و النهي عن المنكر و الذنوب التي تديل الاعداء المجاهرة بالظلم، و اعلان الفجور، و اباحة المحظور، و عصيان الأخيار، و اتباع الأشرار. و الذنوب التي تعجل الفناء قطيعة الرحم، و اليمين الفاجرة، و الأقوال الكاذبة و الزنا، و سد طرق المسلمين،
[ صفحه 71]
و ادعاء الامامة بغير حق. و الذنوب التي تقطع الرجاء اليأس من روح الله، و القنوط من رحمة الله، و الثقة بغير الله، و التكذيب بوعد الله و الذنوب التي تظلم الهواء السحر و الكهانة، و الايمان بالنجوم، و التكذيب بالقدر، و عقوق الوالدين، و الذنوب التي تكشف الغطاء الاستدانة بغير نية الاداء، و الاسراف في النفقة علي الباطل، و البخل علي الأهل و الولد و ذوي الأرحام، و سوء الخلق، و قلة الصبر، و استعمال الضجر، و الاستهانة بأهل الدين و الذنوب التي ترد الدعاء سوء النية و خبث السريرة، و النفاق مع الاخوان، و ترك التصديق بالاجابة و تأخير الصلوات المفروضات حتي تذهب أوقاتها، و ترك التقرب الي الله عزوجل بالبر و الصدقة، و استعمال البذاء و الفحش في القول، الزور، و كتمان الشهادة، و منع الزكاة و القرض و الماعون و قساوة القلوب علي أهل الفقر و الفاقة، و ظلم اليتيم و الأرملة، و انتهار السائل ورده بالليل...» [2] .
لقد حذر الامام عليه السلام من اقتراف هذه الذنوب و الجرائم التي توجب انحراف الانسان في سلوكه، و تبعده عن خالقه، و قد ذكر الامام آثارها الوضعية، و ما يترتب عليها من المضاعفات السيئة في الدنيا قبل دار الآخرة، و من الحق أن هذا الحديث و أمثاله من أحاديث الأئمة الطاهرين عليهم السلام - في هذا الموضوع - من المناجم الخصبة في تربية النفس، و تهذيبها، و تنظيم توازنها و سلوكها.
پاورقي
[1] العتمة: هي وقت صلاة العشاء.
[2] معاني الأخبار للصدوق (ص 78).
ادعيته لولده
أما أدعية الامام علي وجه العموم فانها تمثل جانبا اصيلا و مشرقا من جوانب التربية الاسلامية، و هي من افضل الوسائل لتهذيب النفوس، و تقويم الاخلاق.
لقد رأي الامام العظيم الأمة - في عصره - قد غمرتها سحب قاتمة من التدهور الديني و الخلقي و الاجتماعي فوضع أدعيته التي عرفت
[ صفحه 49]
با (لسجادية) ليعالج بها الأمراض النفسية، و يعيد للأمة ما فقدته من أرصدتها الروحية و الفكرية، و هي من اثمن الثروات الاسلامية بعد القرآن الكريم و نهج البلاغة.
ان ادعية الامام (ع) تتفجر بالعلم و الحكمة، و تفيض بروح الايمان و الاسلام، و تمد الأمة بما تحتاجه من التعليم لضمان توازنها الاجتماعي و الفردي،... و كان من بين ادعيته الشريفة هذا الدعاء الذي خص به ولده يقول (ع): «اللهم و من علي ببقاء ولدي، و باصلاحهم لي، و بامتاعي بهم، الهي: أمدد لي في اعمارهم، و زد في آجالهم، و رب لي صغيرهم، و قولي ضعيفهم، و اصح لي أبدانهم و اديانهم، و اخلاقهم، و عافهم في أنفسهم و في جوارحهم و في كل ما عنيت به من أمرهم، و ادررلي و علي يدي ارزاقهم، و اجعلهم ابرارا اتقياء، بصراء سامعين مطيعين لك و لأوليائك محبين مناصحين و لجميع اعدائك معاندين و مبغضين آمين.
اللهم أشدد بهم عضدي، و أقم بهم أودي، و كثر بهم عددي، و زين بهم محضري، و احي بهم ذكري، و اكفني بهم في غيبتي، و اعني بهم علي حاجتي، و اجعلهم لي محبين، و علي حدبين مقبلين، مستقيمين لي مطيعين غير عاصين، و لا عاقين و لا مخالفين، و لا خاطئين، و اعني علي تربيتهم و تأديبهم، وهب لي من لدنك معهم اولادا ذكورا، و اجعل ذلك خيرا لي، و اجعلهم لي عونا علي ما سألتك، و اعذني و ذريتي من الشيطان الرجيم، فانك خلقتنا و أمرتنا و نهيتنا، و رغبتنا في ثواب ما أمرتنا و رهبتنا عقابه، و جعلت لنا عدوا يكيدنا سلطته منا علي ما لم تسلطنا عليه منه اسكنته صدورنا، و اجريته مجاري دمائنا، لا يغفل ان غفلنا، و لا ينسي ان نسينا، يؤمننا عقابك، و يخوفنا بغيرك، ان هممنا بفاحشة شجعنا عليها،
[ صفحه 50]
و ان هممنا بصالح ثبطنا عنه، يتعرض لنا بالشهوات، و ينصب لنا بالشبهات... ان وعدنا كذبنا، و ان منانا اخلفنا، و الا تصرف عنا كيده يضلنا و الا تقنا خباله يستزلنا.
اللهم: فاقهر سلطانه عنا بسلطانك حتي تحبسه عنا بكثرة الدعاء لك فنصبح من كيده في المعصومين بك... اللهم فاعطني كل سؤلي، و اقض لي حوائجي، و لا تمنعني الاجابة، و قد ضمنتها لي، و لا تحجب دعائي عنك و قد امرتني به... و امنن علي بكل ما يصلحني في دنياي و آخرتي ما ذكرت منه و ما نسيت، أو أظهرت او اخفيت، أو اعلنت أو اسررت، و اجعلني في جميع ذلك من المصلحين بسؤالي اياك، المنجحين بالطلب اليك غير الممنوعين بالتوكل عليك، المعوذين بالتعوذ بك، و الراغبين في التجارة عليك، المجارين بعزك، الموسع عليهم الرزق الحلال من فضلك، الواسع بجودك و كرمك، المعزين من الذل بك، و المجارين من الظلم بعد لك، و المعافين من البلاء برحمتك، و المغنين من الفقر بغناك، و المعصومين من الذنوب و الزلل و الخطأ بتقواك، و الموفقين للخير و الرشد و الصواب بطاعتك، و المحال بينهم و بين الذنوب بقدرتك، التاركين لكل معصيتك، الساكنين في جوارك.
اللهم: اعطنا جميع ذلك بتوفيقك و رحمتك و اعذنا من عذاب السعير و اعط جميع المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات مثل الذي سألتك لنفسي و لولدي في عاجل الدنيا و آجل الآخرة انك قريب مجيب، سميع عليم، عفو، غفور، رؤف رحيم، و آتنا في الدنيا حسنة و في الآخرة حسنة، و قنا عذاب النار...» [1] .
[ صفحه 51]
لقد وضع الامام العظيم مناهج التربية، و اخلاق الاسلام بهذا الدعاء الشريف الذي هو من نفحات النبوة، و من عبقات الامامة، و من الصفحات المشرقة من تراث أهل البيت (ع)، فقد عني فيه الامام بتربية ابنائه تربية تقوم علي تهذيب الاخلاق، و تطهير النفوس من الزيغ و الآثام... لقد دعا لهم بالصحة في الأديان، و المعافاة من اقتراف ما حرمه الله، و دعا لهم بالاستقامة و التوازن في سلوكهم ليكونوا قرة عين له، و عونا له علي شؤون هذه الحياة، و من الطبيعي ان الأب انما يسعد بولده فيما اذا استقامت اخلاقه و كان صالحا في هديه و سلوكه، و أما اذا شذ عن ذلك فانه يحول حياة أبويه الي جحيم لا تطاق.
پاورقي
[1] الصحيفة السجادية دعاء (25).
قيام ابراهيم باخمري
ابراهيم پس از كشته شدن برادرش در بصره، جمعيت زيادي را پيرامون خود جمع كرده بود و محافل زيديه و معتزله از او پشتيباني كردند. زعماي بزرگ كوفه مانند ابوحنفيه و سليمان ثوري و مسعر بن كدام و ديگران نامه هاي پشتيباني به او نوشتند. ابراهيم همراه پانزده هزار نيرو از
[ صفحه 232]
بصره به سوي كوفه حركت كرد تا هواداران كوفه را با خود همراه كند اما در پانزده فرسخي كوفه در باخمرا با سپاه منصور برخورد كرد و به قتل رسيد و سر او را به كوفه نزد منصور آوردند.
پس از شهادت ابراهيم، منصور دستور داد مالك بن انس، رهبر مالكي ها را تازيانه زدند و ابوحنفيه را به عنوان دشمن هميشگي به حبس ابد محكوم كرد، به طوري كه سرانجام در زندان درگذشت. [1] امام صادق را نيز از مدينه بيرون كرد و مدت ها آن حضرت را تحت نظر نگاه داشت تا آن كه به آن حضرت اجازه ي مراجعت به مدينه داد.
پاورقي
[1] تاريخ بغداد، ج 8، ص 423 و مقاتل الطالبين، ص 368.
راه شناختن شيعيان
حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:
شيعيان ما را در نحوه ي مواظبت كردن بر اوقات نمازشان و حفظ كردن اسرار ما از دشمنانمان و دستگيري از برادرانشان بيازماييد. [1] .
پاورقي
[1] قرب الاسناد: 78 / 253، همان، همان، 21717.
دشواري سكوت
كنترل شهوت سخن گفتن، از كنترل شهوت جنسي سخت تر است. سكوت اختيار كردن در چنين حالتي به مراتب سخت تر از آن است كه جوان مجردي با زن زيبايي در يك اتاق خلوت با هم باشند و شهوت خود را مهار كند. اين سخن چيزي است كه با تجربه ثابت مي شود. مرحوم شيخ عباس قمي منبري نبوده است، اما گاهي بزرگان و مراجع او را دعوت مي كرده اند تا در منزل آنها منبر برود. از مراجعي كه بارها شيخ را براي منبر دعوت مي كرده اند مي توان مرحوم حاج حسين قمي [1] را نام برد كه قبل از جريان كشف حجاب و در مشهد (1313 ش) از شيخ دعوت مي كرد تا در منزل او منبر برود. مقام معنوي شيخ عباس بسيار بالا بوده و سخنان او در شنوندگان تأثير عجيبي داشته است. مرحوم سيد شهاب الدين مرعشي نجفي [2] براي بنده نقل مي كردند كه پاي منبر شيخ عباس نشسته بودم. ديدم ايشان صحبت مي كردند و اهل علم گريه مي كردند.
حضرت علي عليه السلام مي فرمايند:؛ احسبوا كلامكم من أعمالكم [3] ؛ سخنان خود را جزء اعمالتان به حساب آوريد» يعني همان طور كه روزه، حج، زنا و ظلم در نامه اعمال ما نوشته مي شود، و از اعمال انسان به شمار مي آيد، بدو خوب زبان نيز جزء اعمال است. در مقابل ناسزا در نامه ي عمل ما گناه، و در مقابل موعظه ي ديگران ثواب نوشته مي شود.
[ صفحه 62]
مرحوم والد [آيت الله ميرزا مهدي شيرازي قدس سره] مي فرمودند: وقتي مي خواهيد تصميم به انجام كاري بگيريد، ببينيد وقتي كه شما را در قبر مي گذارند و شما مي مانيد و تنهايي قبر، آيا به پاس آن كار به شما آفرين مي گويند يا نه. اگر ديديد در تنهايي قبر براي انجام دادن آن كار تحسين مي شويد، آن را انجام دهيد و در غير اين صورت آن را انجام ندهيد. واقعا اين جمله در پيچ و خم هاي زندگي، براي من بسيار ارزشمند و كارگشا بود و بركت هاي زيادي برايم به دنبال داشت.
ناگفته نماند دعوت به سكوت در اين جا نبايد باعث سكوت نا به جا شود و بر ممدوح بدون هميشگي سكوت حمل شود. مؤمن بايد خانواده اش را نصيحت كند. قرآن كريم مي فرمايد: «ياأيها الذين ءامنوا قوا أنفسكم و أهليكم نارا و قودها الناس و الحجارة [4] ؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد، خودتان و كسانتان را از آتشي كه سوخت آن، مردم و سنگ ها است حفظ كنيد». زن و بچه آدم مرجع تقليد و عارف نيستند. بايد با آنها به سادگي گفت و گو كنيم و احكام و آداب و اخلاق اسلامي را براي آنان در قالب قصه و تمثيل بيان نماييم. در روايت آمده است كه خداي متعال در برابر گفت و گوي مرد با خانواده اش، برايش ثواب تسبيح مي نويسد.
در روايت آمده است: «الندامة علي طول الصمت مرة واحدة خير من الندامة علي كثرة الكلام مرات [5] ؛ اگر آدمي يك بار بر سخن نگفته اي پشيمان شود بهتر از آن است كه بارها از پر سخني پشيمان شود».
پيرمردي مي گفت: پنجاه سال پيش با عيالم مشاجره كردم. او چيزي گفت و من جواب خيلي زشتي دادم. اكنون پس از پنجاه سال، هر وقت برايش ناراحتي پيش مي آيد، صدايش را بلند مي كند كه تو همان مردي هستي كه پنجاه سال پيش فلان حرف را زدي. آن پيرمرد مي گفت: كاش آن سال چنين سخني بر زبان نمي آوردم.
ممكن است انسان ها به دنبال سكوت دچار پشيماني شوند، اما پشيماني به دليل
[ صفحه 63]
سكوت بسيار كم تر اتفاق مي افتد تا پشيماني به دليل بر زبان آوردن يك سخن.
پاورقي
[1] سيد حسين طباطبائي قمي فرزند محمود (1366 - 1282 ق) فقيه و مرجع تقليد، در قم به دنيا آمد. پس از فراگيري مقدمات و دوره ي سطح در زادگاه خود، به سامرا عزيمت نمود و از محضر ميرزاي بزرگ شيرازي به مدت سه سال بهره مند گرديد. سال 1306 ق به تهران رفت و نزد استاداني همچون ميرزا ابوالحسن جلوه و حسن آشتياني تلمذ نمود. سال 1311 ق راهي نجف گرديد و در درس زندگاني همچون ميرزا حبيب الله رشتي، آخوند خراساني، سيد ميرزا محمدتقي شيرازي حاضر شد و ميرزاي شيرازي نيز او را پس از خود به عنوان مرجع تقليد معرفي نمود. سال 1331 ق به مشهد رفت و در آن جا علاوه بر عهده دار شدن مرجعيت، حوزه درس و بحث تشكيل داد. در سال 1314 ش به تهران آمد و از آن جا به عراق تبعيد شد كه اين تبعيد ده سال به طول انجاميد. سال 1321 ش به قصد زيارت مشهد عازم ايران گرديد و در اين زمان بود كه موفق شد آزادي حجاب در ايران را رسميت بخشد، پس از اين ماجرا به كربلا بازگشت (اثر آفرينان: زندگي نامه نام آوران فرهنگي ايران از آغاز تا سال 1300 ش، ج 4، ص 358 ).
[2] سيد شهاب الدين مرعشي نجفي (1369 - 1279 ش) اصولي، فقيه، محدث، رجالي، اديب و مورخ معاصر كه از مراجع تقليد بودند.
[3] بحارالأنوار، ج 10، ص 98، باب 7،.
[4] تحريم، آيه 6.
[5] وسائل الشيعه، ج 12، ص 186.
سلام
پيشوايان ما خواسته اند آداب زندگي را اعم از فردي واجتماعي، به مردم بياموزند و براي آنكه اين موضوع در نظر مردم كاملا محسوس شود تا آنجا كه ممكن بوده است و بدون هيچ مضايقه اي، خودشان در اين امر پيشقدم شده اند. از اين نظر مي بينيم در مورد سلام كردن - كه خود يكي از شعارهاي اسلامي و برادري است - پيغمبر اكرم (ص) به ديگران كه مي رسيدند، پيش از آنكه آنان عرض ادب و احترام كنند، ايشان سلام مي كردند [1] پس ما نيز چنين كنيم تا به روش پيشوايان عمل نموده و تواضع خود را ثابت كرده باشيم.
البادي بالسلام اولي بالله و برسوله. [2] .
كسي كه اول سلام كند، به خدا و پيغمبر نزديكتر است.
پاورقي
[1] مناقب. ج 1، ص 127.
[2] اصول كافي. ج 2. ص 645.
بحث از جهاد
پس از آن، متعرض مسئله ي جهاد شده و ارزش و اهميت بزرگ آن
[ صفحه 141]
را در اسلام به امت نشان داده و براي سربازان و مرزبانان كشور و همه ي كساني كه به نحوي آنها را ياري و تجهيز نموده اند دعا كرده است، با اينكه آنان از دشمن ترين دشمنان آن حضرت بودند و همواره درصدد به دست آوردن فرصتي بودند كه او را از پاي درآورند و دودمانش را ريشه كن كنند!! ولي چون او حجت خداست لذا هيچ چيز ديگر جز دعوت به راه راست و حفظ اساس اسلام و بالا بردن عظمت خدا و روشن كردن راه او برايش مهم نيست! و در اين مورد گفته است:
اللهم صل علي محمد و اله و حصن ثغور المسلمين بعزتك و ايد حماتها بقوتك و اسبغ عطاياهم من جدتك اللهم صل علي محمد و اله و كثر عدتهم و اشحذ اسلحتهم و احرس حوزتهم و ألف جمعهم و اعضدهم بالنصر و اعنهم بالصبر... اللهم افلل بذلك عدوهم و اقلم عنهم اظفارهم و فرق بينهم و بين اسلحتهم و اخلع وثائق افئدتهم و باعد بينهم و بين ازودتهم و حيرهم في سبلهم و اقطع عنهم المدد و انقص منهم العدد و املأ افئدتهم الرعب و عقم ارحام نسائهم و يبس اصلاب رجالهم و اقطع نسل دوابهم و انعامهم لا تأذن لسمائهم في قطر و لا لارضهم في نبات...
اللهم و امزج مياههم بالوباء و اطعمتهم بالادواء، و ارم بلادهم، بالخسوف و الح عليها بالقذوف...
اللهم و ايما مسلم خلف غازيا او مرابطا في داره... فاجر له مثل اجره... [1] .
[ صفحه 142]
خداوندا، بر محمد و آلش رحمت فرست و مرزهاي مسلمانان را به عزت خود استوار گردان، مرزبانان را به نيروي خود تقويت فرما، عطاياي ايشان را از فضل خود زياد كن!
بارالها، بر محمد و آلش درود بفرست و عده ي ايشان را افزون فرما، اسلحه شان را برا كن، حوزه شان را حراست نما، نقاط حساس جبهه شان را محكم كن، جمعيتشان را الفت عنايت فرما... كارشان را به وجه شايسته اي رو به راه كن، آذوقه شان را پيوسته برسان، مشكلاتشان را خودت كفايت فرما، با نصرت خود تقويتشان فرما، با صبر و پايداري مددشان كن و راه چاره را به آنان بياموز!...
خداوندا، بدين وسيله دشمنانشان را درهم شكن، چنگ و پنجه ي دشمن را از ايشان كوتاه كن، ميان دشمن و اسلحه اش جدايي بيفكن، استواري و استحكام را از دل دشمن بردار، روحيه شان را ضعيف گردان، ميان آنان و زاد و توشه شان فاصله بينداز، از هدف گمراهشان كن، امدادهاي خود را از آنان بگير، از شمارشان كم كن، دلهايشان را از رعب و وحشت پر ساز، دستهايشان را باز مگذار و زبانهايشان را از گفتار فروبند...
خداوندا، رحمهاي مادرانشان را از ولادت [اين گونه آدمها] عقيم ساز، اصلاب پدرانشان را خشك گردان، نسل حيواناتشان را قطع فرما، آسمانشان را در باريدن و زمينشان را در روييدن اجازه مفرما.
خداوندا، بدين وسيله اهل اسلام را نيرومند، شهرهايشان را محفوظ، اموالشان را افزون و خاطرشان را از جنگ با دشمن آسوده فرما!...
خداوندا، آبهايشان را به وبا و خوراكشان را به بيماريها آلوده
[ صفحه 143]
فرما و شهرهايشان واژگون كن و بلاهاي پياپي بر سرشان بباران!...
خداوندا، هر رزمنده اي را كه از اهل دين تو با ايشان بجنگد تا دين تو برتر و حزب تو قوي تر و نصيب تو كامل تر گردد، امر را بر او آسان و كار را برايش روبراه گردان! خداوندا، پيروزيش را خودت بر عهده گير! و...
از جمله ي «آبهايشان را به وبا آلوده فرما» مي توان به علم و دانش كران ناپيداي امام سجاد عليه السلام پي برد كه چگونه از اسرار و ريزه كاريهاي جهان آفرينش و قضا و قدرهاي نهاني آگاهي داشته است!! زيرا وقتي كه خواننده ي دعا به اين جمله ي طلايي برسد، به خوبي مي فهمد كه خداوند سبحان چگونه رازهاي آفرينش خود را مانند پراكنده شدن و گسترش يافتن ميكروب مالاريا در آب كه قبل از كشف علم جديد كسي آن را نمي دانست، در وجود امام سجاد عليه السلام به وديعه گذاشته است. به طوري كه صدها سال قبل از آنكه علم جديد از آن پرده بردارد امام عليه السلام به اندازه ي درك مردم آن زمان خود با اشاره آن را بيان كرده است.
و كوتاه سخن آن كه زبور آل محمد (صحيفه ي كامله ي سجاديه) مانند قرآن مجيد دربردارنده ي اصول معارف اسلامي است كه موجب تكامل نفوس و استواري عقايد و كرامت صفات پسنديده است، هر پاياني را تنها به يكي منحصر مي كند، هر مقصد و مطلوبي را يكي مي داند و هر توسلي را تنها به او و هر پناهگاهي را محصور به او مي بيند. هيچ خواننده اي نيست كه صحيفه را بخواند و غير خدا را بشناسد يا از غير او مسئلت كند و يا چشم اميدي به غير او داشته باشد!! زيرا به خوبي درمي يابد كه با غير خدا بودن و از غير خدا چيزي خواستن، جز نااميدي و بي بهرگي، ناكامي و نامرادي و سست آرماني چيزي نخواهد ديد. امام
[ صفحه 144]
سجاد عليه السلام تمام اين مطالب را در دعاهاي «ستايش خدا» و «اصرار طلب از خدا» و «ترس از خدا» عنوان فرموده است.
امام عليه السلام اشاره اي هم به معاد و به وعده ها و وعيدها، به شاديها و ترسها، و به آرامشها و اضطرابهاي آن مي كند. او آن چنان صحنه ي قيامت را توصيف مي كند كه انسان را بين خوف و رجاء نگه مي دارد: نه چندان اميدوارش مي كند كه در عبادت و اطاعت خدا سهل انگاري كند و نه چندان او را به وحشت مي اندازد كه به پرتگاه يأس و نااميدي از رحمت خدا افكنده شود و در اثر ترك عمل، اندك اندك به گرداب هلاكت درافتد.
پاورقي
[1] از دعاي صحيفه ي سجاديه درباره ي مرزداران چون در متن كتاب اشتباهات و احيانا تقدم و تأخر ويا حذف بعضي كلمات به چشم مي خورد و يا قسمتي از اصل دعا ذكر نشده بود،
ما در ترجمه رعايت اصل دعا را كه در خود صحيفه بود نموديم و به جاي قسمتهاي حذف شده نقطه چين گذاشتيم.
بين دين و دنيا
علوم ديگري به امام جعفر (ع) نيز نسبت داده اند كه نه جزء علوم ديني و نه در رديف علوم دنيوي است، زيرا به عكس روايات ديني و مذهبي كه اصول و منابع صحيحي دارد آنها داراي پايه و اساسي نيستند و حقيقت
[ صفحه 131]
آنها ثابت نشده است و چون علوم دنيوي به كشف اسرار و اصول آنها موفق نگرديده اند اگر بخواهيم آنها را به امام صادق (ع) نسبت داده و راجع به آن بحث كنيم، مطلب بسيار طولاني و مفصل خواهد شد.
نشانه يقين
حضرت فرمود: نشانه يقين چند چيز است:
1- مردم را به سبب غضب خدا (نافرماني آن) خشنود نكن.
2- مردم را با چيزي كه در تو نيست مذمت نكن.
3- مردم را در مقابل نعمت خدا تعريف مكن.
كرامات امام ششم
از سنن الهي اين است كه بندگانش او را بشناسند و با معرفت به او عبادت كنند و اين عبادت بهترين كرامت است كه به رهبري عقل انجام مي گيرد
[ صفحه 39]
و امام صادق عليه السلام در كرامات معنوي و راه نمائي به عبادت و معرفت حق جل و علا بيش از هر يك از ائمه هدي فداكاري و فعاليت بروز داده و با فرصت كافي اساس توحيد و صفات ربوبي را با ادله و براهين عقلي براي مردم تشريح و تثبيت كرد به طوري كه دشمنان و زنديقان و كافران هم در برابر منطق قوي ولايت او تسليم و خضوع و خشوع كردند - اين بزرگترين كرامت امام صادق عليه السلام است.
حديث ديگر در امر بين الامرين
علامه مجلسي در بحار از حسن بن محمد روايت مي كند كه مردي قدري و جبري بر عبدالملك وارد شد و علماء اهل شام نتوانستند او را قانع نمايند عبدالملك او را به امام محمد باقر و امام صادق (ع) هدايت نمود آن مرد قدري خدمت امامين صادقين رسيد حضرت فرمود سوره حمد را بخوان تا خواند به اين آيه رسيد كه اياك نعبد و اياك نستعين فرمود توقف كن تو چه كسي
[ صفحه 39]
را عبادت مي كني و از چه كسي استعانت مي جوئي اگر امر بر تفويض است استعانت براي چه كار است آن مرد معطل ماند و سخني نتوانست بگويد و قانع شد.
شيخ مفيد در ذيل اين حديث مي گويد تفويض رفع خطر و عذاب از خلق در افعال انسان است و مباح بودن آن چيزي كه خواسته باشند و زنادقه همه افعال را مباح مي دانند - باز اضافه مي كند كه جبر حمل فعل بر اضطرار است و ارتكاب افعال به قهر و اجبار است كه مرتكب خود را صاحب قوت و قدرتي نداند و گويد نه فعل از من است نه قوت امتناع از من است و امر بين امرين است اين است كه خداوند قوت و قدرتي بر اتيان عمل داده ولي امر و نهي در كار و عمل قرار داده حد و مرزي معين فرموده كه چه كارها را بايد كرد و چه كارها را نبايد كرد و به اطاعت امر وعده ثواب و به تمرد آن وعده عقاب فرموده است.
تقسيم فلسفه به علوم و انواع آن
در سابق گفتيم علم يا موضوعش متعلق به ماده است يا نيست اگر نباشد علم الهي است كه بايد همه در عقل تصور و ادراك و تجزيه و تحليل شود و اگر تعلق به ماده داشته باشد علوم طبيعي است كه آنچه در طبيعت و عالم كون و فساد يافت مي شود مورد بحث اين علم است.
و اگر قسمتي از آن به وسيله ي مواد عالم طبع درك مي شود و قسمتي از آن به اساب ادراكات عقلي آنها را رياضي گفته اند.
الف - بنابراين فلسفه در يك تقسيم به علوم الهي - طبيعي - رياضي تقسيم مي گردد كه رياضيات واسطه بين الهيات و طبيعيات است.
تقسيمات ديگري هم كرده اند كه ما براي تشحيذ افكار خوانندگان به اجمال اشاره مي كنيم.
ب - تقسيم ديگر اين است كه چون فلسفه و حكمت علم به موجود است و اين موجود يا در اختيار و سلطه و قدرت انساني هست يا نيست اگر نباشد آن را فلسفه نظري گويند مانند نفوس و مجردات كه در اختيار انسان نيست ولي با انسان و سير تكاملي آن همراه است و اگر در قدرت و سلطه او مي باشد آن را فلسفه عملي خوانند مانند اخلاق و مكارم و عادات كه آدمي به اختيار خود مي تواند كار خير نمايد.
ج - تقسيم ديگر فلسفه اين است يا بحث در آن محتاج به وجود جسمي است با شرايط آن كه وجود ذهني گويند آن را فلسفه طبيعي - يا سفلي - يا علم اسفل گويند زيرا بحث در مطلق ماده است كه در ذهن تصور شود.
يا محتاج به ماده اي است كه وجود خارجي آن گاهي هست و گاهي نيست و بايد در ذهن تصور و تخيل گردد آن را فلسفه وسطي يا علم رياضي و علم اوسط گويند.
يا موضوع آن اصلا محتاج به ماده نه در خارج و نه در ذهن نيست بلكه فقط بايد ادراكات عقلي آن را دريابد كه فلسفه ي الهي و يا علم الهي به معني اعم يا مابعدالطبيعه گويند.
يا آنكه موضوع آن اصلا نه در خارج و نه در ذهن قابل بحث و درك و تصور نيست و به ماده به هيچ نحو تصور تعلق نمي گيرد آن را علم اعلي و فلسفه اولي و علم الهي به معني اخص
[ صفحه 31]
يا مابعدالطبيعه گويند و اين علم مختص به اسلام است كه در مراتب خاص توحيد بحث كرده و در ساير ملل اين نحوه علم يا اين تعمق فكري و رشد عقلي وجود ندارد.
د - تقسيم ديگري كه از فلسفه ي عملي كرده اند اين است كه علم به اعمال انسان مطلق يا از جهت شخص خويشتن است كه آن را علم اخلاق گويند يا از جهت تدبير منزل است كه علم الاجتماع خوانند يا از جهت سياست كشور و تمدن است كه سياست مدن گويند يا علم به اديان و شرايع است فلسفةالناموس يا فلسفةالدين كه موجب تكامل عقلي مي گردد ناميده اند.
در اين تقسيم نظريه هاي مختلفي در سياست مدن - و تدبير منزل ذكر و الحاق برخي از علوم به هر يك گفته شده است كه فعلا مورد بحث ما نيست فقط مي خواهيم تقسيم علوم را بيان كنيم كه بالنتيجه چنين مي شود:
شعب علم تدبير منزل
1 - علم خانه داري به تمام معني.
2 - علم حقوق و واجبات بين افراد خانه كوچك يا خانه بزرگ «كشور».
3 - علم اقتصاد منزل و اقتصاد كشور.
4 - علم تربيت افراد منزل و تربيت عمومي اجتماع كه خود فروعي دارد.
هـ فلسفه خلقيه
تقسيم ديگر آن است كه خلقت انسان چهار علم كلي دارد:
1 - علم مبادي آفرينش.
2 - علم مكارم اخلاق و رذايل آن.
3 - علم علاج امراض نفساني.
4 - علم بهداشت و طريقه حفظ صحت نفس كه در اثر اعمال قواي عاقله - شهويه - غضبيه رخ مي دهد و هر يك علمي مستقل و فروع و شعبي مختلف و متعدد دارد.
و - فلسفه مدني در تقسيم ديگر فلسفه مدني 10 علم دارد بدين ترتيب:
1 - مدينه كامله كه به عظمي و وسطي و صغري تقسيم شده.
2 - مدينه فاضله كه تمدن متكي به قانون عقلي است.
3 - مدينه ضاله كه متكي به قانون بشري و خيالي است.
4 - مدينه فاسقه كه تمدن قائم بر قوانين وهمي است در سير شرور و فساد.
5 - مدينه جاهله كه روي ناداني و نابخردي بنا شده.
6 - فلسفه سياسي كه از علاقه و روابط بين حكومت هاي سياسي هم جوار بحث مي كند
[ صفحه 32]
7 - فلسفه حقوق كه از قوانين منظم و مدونه اجتماعات سخن مي گويد.
8 - فلسفه اجتماع كه در اصول عامه از جهت آراء ارتباطي بحث مي كند.
9 - فلسفه تربيت كه از اسلوب تعليم و تربيت و مواد و مناهج و مناسك آن سخن مي گويد.
10 - فلسفه اقتصاد كه از كار و كوشش در امر معيشت و توليد و مصرف احتياجات بحث مي كند و هر يك منشعب به شعبي مفصل گرديده كه اقتصاد امروز مورد توجه جهانيان قرار گرفته است.
موج كشتار و خون
سياست ضد اسلامي منصور، منحصر به ايجاد گرسنگي و قطع عوايد مردم نبود، بلكه گذشته از فشار اقتصادي و فقر و پريشاني، رعب و وحشت و اختناق عجيبي در جامعه حكمفرما بود و موجي از كشتار و شكنجه به وسيله عمال و دژخيمان منصور به راه افتاده بود و هر روز گروهي قرباني اين موج خون مي شدند.
روزي عموي ابو جعفر منصور به وي گفت: تو چنان با عقوبت و خشونت به مردم هجوم آورده اي كه انگار كلمه «عفو» به گوش تو نخورده است! وي پاسخ داد: هنوز استخوانهاي بني مروان نپوسيده و شمشيرهاي آل ابي طالب در غلاف نرفته است، و ما، در ميان مردمي به سر مي بريم كه ديروز ما را اشخاصي عادي مي ديدند و امروز خليفه، بنابر اين هيبت ما جز با فراموشي عفو و به كارگيري عقوبت، در دلها جا نمي گيرد. [1] .
البته اين اختناق، در تمام قلمرو حكومت منصور بيداد مي كرد، ولي در اين ميان شهر «مدينه» بيش از هر نقطه ديگر زير فشار و كنترل بود، زيرا مردم مدينه به حكم آنكه از روز نخست، از نزديك با تعاليم اسلام و سيستم حكومت اسلامي آشنايي داشتند، هرگز حاضر نبودند زير بار حكومتهاي فاسدي مثل حكومت منصور بروند و هر حكمي را بنام دستور اسلام نمي پذيرفتند. بعلاوه، پس از رحلت پيامبر شهر مدينه اغلب، جايگاه وعظ و ارشاد پيشوايان بزرگ اسلام بود و رجال بزرگ خاندان وحي، كه هر كدام در عصر خود رسالت حفظ اسلام و ارشاد جامعه اسلامي را عهده دار بودند، تا زمان پيشواي هشتم، در مدينه اقامت داشتند و وجود آنها همواره نيرو بخش جنبشهاي اسلامي مسلمانان مدينه به شمار مي رفت.
در زمان خلافت منصور، پيشواي ششم و بعد از رحلت آن حضرت، فرزند ارجمندش موسي بن جعفر (ع) مركز ثقل مبارزات اسلامي به شمار مي رفتند و مدينه كانون گرم جنبشها و نهضت هاي اصيل اسلامي بر ضد استبداد و خودكامگي زمامداران ظالم محسوب مي شد.
پاورقي
[1] حيدر، اسد، الامام الصادق و المذهب الاربعه، ط 2، بيروت، دارالكتاب العربي، 1390 ه .ق، ج 1-2، ص 480 - عبدالرحمن السيوطي، تاريخ الخلفأ، ط 3، بغداد، مكتبه المثني، 1383 ه.ق، ص 267.
عقائد وهابيها
سيد محسن عاملي رحمه الله در كتاب كشف الارتياب مي نگارد: مذهب وهابيه خود را تابع هيچيك از مذاهب اربعه اهل تسنن كه عبارتند از: حنفي مالكي، شافعي و حنبلي نمي دانند و داراي رتبه اجتهاد هم نيستند.
عقائد وهابي ها نسبت به خداي سبحان اين است كه مي گويند: خدا در جهت فوق است، خدا بالاي عرش است، خدا به آسمان دنيا نزول مي كند، خدا آمد و رفت مي كند، خدا دور و نزديك مي شود، خدا داراي صورت، دست، پا و چشم است، ظاهر آن الفاظي كه صفات خدا را بيان مي كنند قبول دارند و مي گويند: خدا هم نظير آدميان تكلم مي نمايد، براي خدا هم حوادثي رخ مي دهد و... خلاصه خدا هم نظير يك فرد بشر است. (تعالي الله عما يصفون علوا كبيرا و سبحان الله من هذه الاقوال) عقائد وهابي ها نسبت به پيامبر اكرم اسلام اين است كه مي گويند: موقعي كه پيامبر خدا از دنيا رفت خاك شد حيات ندارد، بنابراين استغاثه به او، حاجت خواستن از وي متوسل شدن به آن حضرت، شفيع قرار دادن آن بزرگوار، تبرك جستن به قبر آن برگزيده خدا، نماز و دعا خواندن نزد قبر او به زيارت وي رفتن، تعمير و ترميم قبر آن حضرت، شمع روشن كردن نزد قبر او، بوسيدن قبرش، نذر و نياز نمودن، تعظيم و احترام قبر آن برگزيده خدا و لمس كردن قبر آن بزرگوار
[ صفحه 207]
تماما شريك كه براي خدا قرار دادن و بت پرستي به شمار مي روند.
قبه و ضريح آن حضرت بت بزرگي است كه خراب كردن آن واجب است، كما اينكه تخريب قبه و ضريح هاي كليه ي انبياء و مرسلين و صالحين نيز واجب است.
عقائد وهابي ها نسبت به عموم مسلمين اين است كه آناي مشرك و كافرند، خون ايشان حلال و مالشان مباح است. بلكه آنان از كفار بدترند، لذا كشتن ايشان واجب مي باشد، بايد زنان و فرزندان آنان را به غلامي و كنيزي برگزيد زيرا كه ايشان از عبادت كنندگان قبور به شمار مي روند.
اعتقاد وهابي ها درباره ي نذر، شمع روشن كردن در حرم معصومين، قرباني كردن از براي ادا كردن نذر و تبرك به مقامات ائمه ي معصومين عليهم السلام اين است كه اينها شرك به خدا هستند.
وهابيها استعمال دخانيات را به طور كلي حرام مي دانند. نابود كردن كتب منطق و حكمت را واجب مي دانند.
اين عقائدي كه از وهابيها گفته شد در كتاب كشف الشبهات و رساله ي اربع قواعد محمد بن عبدالوهاب كه مؤسس مذهب وهابيه بوده و كتاب تطهير الاعتقاد صنعاني و كتاب هدية السنه ي آلوسي مرقوم و مكتوب است.
دعاي دفع ظالم
«اللهم احرسني بعينك التي لا تنام و اكنفني ببركتك الذي لا يرام و اغفرلي بقدرتك علي و انت رجايي اللهم انت اكبر و اجل مما اخاف و احذر اللهم بك ادفع في نحره و استعيذ بك من شره». و در روايتي آمده است: «و اكنفني بكنفك الذي لا يرام و لا يضام».
رعايت ادب در مباحثه و رويارويي
مناظره بايد در چارچوب اخلاق پسنديده انجام شود تا به ستيزه جويي و ناسزاگويي و تكفير منتهي نگردد. براي يك مؤمن مقابله به مثل و فحاشي صحيح نيست، بلكه بايد با اخلاق نيكو و پرهيز از درگيري ها طرف مقابل را متقاعد كرد تا اگر تفاهم حاصل نشد، دوري و تنازع هم ايجاد نشود. بايد از كلمات محبت آميز استفاده شود و مناظره با طرف مقابل محترمانه و مؤدبانه صورت گيرد.
مناظره كننده بايد پيوسته از الفاظ محكم و قوي بهره گيرد و از به كارگيري الفاظ ناشايست بپرهيزد، بايد از عبارت ركيك و كنايات اهانت بار و امثال آن كه موجب بر انگيخته شدن انواع حساسيت و كينه توزي مي گردد اجتناب نمايد؛ چرا كه در اين صورت مناظره از حالت «احسن بودن» خارج شده و به ستيزه جويي و دشمني مي انجامد.
مناظره كننده در هنگام بحث و گفت و گو صدايش را از حالت متعارف و معمول بلندتر نكند؛ زيرا اين كار نشانه ضعف و مغلوبيت است. بايد همواره با لحني آرام و متين سخن بگويد تا گفتار او تأثير بيشتري در طرف مقابل داشته باشد.
[ صفحه 53]
رعايت ادب و نزاكت در مناظرات اقتضا مي كند كه به سخنان يكديگر دقيقا گوش فرا داده و كلام همديگر را قطع نكنند ولو اين كه مقصود او را قبل از تمام شدن كلامش بفهمد. اخلاق مناظره ايجاب مي كند طرفين به يكديگر مجال سخن گفتن بدهند و تا مطلب طرف مقابل تمام نشده، كلامش را قطع نكند، تا هم مقصود او را كاملا بفهمد و هم اين كه محترمانه برخورد كرده باشد. دور از ادب و نزاكت است كه انسان در بين كلام ديگري حرف بزند. چه بسا ممكن است گفتار طرف مقابل مجمل و مبهم بماند و پاسخ با پرسش، تناسب پيدا نكند.
تا بحث درباره يك موضوع به جايي نرسيده، وارد مبحث ديگري نشوند؛ چرا كه در اين صورت بحث ها با هم مخلوط شده و نتيجه اي حاصل نمي شود.
ديدار
عبدي، يكي از ياران امام صادق عليه السلام، روزي همسرش به او گفت:
«چندي است خدمت امام صادق عليه السلام نرسيده ام؛ اي كاش امسال حج مشرف شده و با حضرت تجديد عهد و پيمان مي نموديم.»
عبدي گفت:
«به خدا قسم، براي هزينه ي حج پولي ندارم.»
در اينحال، همسرش پيشنهاد كرد كه با فروش زيور آلات و برخي از لباس هايشان، پول سفر حج را آماده كنند.
از اينرو، عبدي آنها را فروخت و به اتفاق هم به سوي مكه به راه افتادند و نزديك مدينه همسرش به شدت مريض شد؛ شوهرش با
[ صفحه 85]
نا اميدي از بهبودي حال وي، نزد امام صادق عليه السلام آمد و در حاليكه حضرت با دو پيراهن رنگين به تن، نشسته بود، عبدي به او سلام كرد و امام صادق عليه السلام پس از جواب سلام، حال همسرش را جويا شد و عبدي شدت مريضي او را اظهار نمود و حضرت فرمود:
اي عبدي! آيا تو به سبب مريضي او اندوهناك هستي؟
وقتي عبدي جواب مثبت داد، حضرت از خداوند متعال براي همسرش عافيت طلبيد و فرمود:
«نزد همسرت برو؛ او سلامتي خود را باز يافته و كنيزكش به او تبر زد مي خوراند.»
در اينحال، عبدي به سرعت نزد همسرش رفت و او را صحيح و سالم در حال خوردن تبرزد ديد و همسرش گفت:
«پس از اينكه شما از نزد من رفتي، مردي كه دو پيراهن رنگين بر تن داشت، نزد من آمد و از حالم پرسيد و گفتم:«در حال مرگ هستم؛ فرشته ي مرگ را مي بينم كه براي قبض روحم آمده است.» در اينحال، او به آن فرشته فرمود:«به تو دستور مي دهم كه مرگ او را بيست سال به تأخير اندازي.» به دنبال اين، آن فرشته اطاعت محض خود را از وي اظهار نمود و سپس هر دو رفتند و من بي درنگ سلامتي خود را باز يافتم.» [1] .
[ صفحه 86]
پاورقي
[1] بحارالانوار 47 / 116.
علم امام
- سرورم! گستاولوبون، مستشرق معروف فرانسوي مي گويد: مسلمين در تمام علوم و فنون تا آن درجه بر نصاري مزيت داشتند كه با وجود تعديات و فشارهاي سخت، در هر پيشه و شغلي در درجه ي اول قرار گرفته بودند (1) به نظر ما علم جناب عالي خارج از حد بيان و تقرير است زيرا به وجود آورنده ي مكتب جعفري و مجدد شرع مصطفوي و بنيان گذار علوم عقلي و نقلي و موجب پيشرفت علم و صنايع ديگر است. دانشمندان و مكتشفين و مخترعين اسلامي عموما از خرمن دانش حضرت علي
[ صفحه 43]
خوشه چيني كرده اند و از درياي متلاطم و مواج علم شما كه از جانب خداوند افاضه شده است، گوهرهاي گرانبهايي به دست آورده اند كه بعدها كاخ رفيع البنيان تمدن بشري را پي ريزي نموده اند؟
همينطور است.
قلة الولد
شكا عمر بن حسنة الجمال إليه قلة الولد، فقال له «ع» إستغفر الله وكل البيض والبصل. وعنه من عدم الولد فليأكل البيض وليكثر.
أقول: لقد تقدم قولنا أن الإمام «ع» كان يعالج روحياً وجسمياً وهنا لما أمره بالإستغفار أراد أن يوجهه إلي الله تعالي باطمينان فيطلب منه الولد ثم وصف هذا العقار الذي من خواصه تحليل أرياح مجاري البول والمني وتطيرها من الرطوبات وبذلك تنشط الأعصاب فتجذب المني أكثر ولعل بذلك يحصل
[ صفحه 52]
المطلوب. أما البيض فقد ذكر من خواصه زيادة مادة المني وإصلاحها.
دستور امام صادق براي زنده كردن مرده
مي گويند: زني نزد امام صادق عليه السلام آمد و گفت: «پدرم وفات يافت.» و بسيار ناراحت و غمگين بود. امام صادق عليه السلام فرمود: «مرده باشد! اما تو برخيز و به خانه برو و غسل كن و دو ركعت نماز بجاي بياور. بعد از آن بگو: «يا من وهبت لي و لم يك شيئا جدد لي هبة. يعني «اي كسي كه به من عطا نمودي در حالي كه هيچ چيزي نداشتم! دوباره عطايت را بر من تجديد كن.»
پس او را حركت بده و به كسي هم چيزي نگو.
زن به خانه رفت و به فرموده ي امام صادق عليه السلام عمل كرد و در همان حال مرده به فرمان الهي زنده شد. [1] .
[ صفحه 60]
پاورقي
[1] خلاصة الأخبار.
الانفحة و فارة المسك
سئل الامام الصادق عليه السلام عن الأنفحة تخرج من الجدي الميت؟ قال: لا بأس. و عن اللبن يكون في ضرع الشاة، و قد ماتت؟ قال: لا بأس.
و سئل ولده الكاظم عليه السلام عن فارة المسك تكون مع المصلي، و هي في جيبه، أو ثيابه؟ قال: لا بأس بذلك.
و الأنفحة معدة الجدي حال ارتضاعه، و تصير كرشا بعد أن يأكل العلف و النبات، و تصلح لعمل الجبن، و تسمي مجبنة عند العوام العراق، و مسوة في جبل عامل. أما فارة المسك فجلدة في الظبي، فيها دم طيب الرائحة. و لهاتين الروايتين و غيرهما قال الفقهاء بطهارة هذه الفارة، و طهارة الأنفحة، و ان استخرجتا من ميت، و بطهارة اللبن الموجود في ضرع حيوان ميت، رغم ملاصقته لأجزاء الميتة النجسة، علي شريطة أن يكون الحيوان مأكول اللحم.
كفارة بلا قضاء
تجب الكفارة دون القضاء في الموارد التالية:
1- الشيخ و الشيخة الطاعنان في السن، اذا كان في الصوم مشقة زائدة عليهما، و انهيار في قواهما فلهما، و الحال هذه، أن يصوما، و يضاعف لهما الأجر، و لهما أن يفطرا و يكفرا عن كل يوم باطعام مسكين، و لا قضاء عليهما. قال الامام الباقر أبو الامام الصادق عليهماالسلام: الشيخ الكبير، و الذي به العطاش لا حرج عليهما أن يفطر في شهر رمضان، و يتصدق كل منهما عن كل يوم بمد من طعام، و لا قضاء عليهما. و قيل، ان الآية 184 من سورة البقرة نزلت في ذلك، و هي قوله
[ صفحه 32]
تعالي: (و علي الذين يطيقونه فدية طعام مسكين فمن تطوع خيرا فهو خير له و ان تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون). و معني من تطوع خيرا من زاد علي اطعام المسكين.
2- من به داء العطاش، و هو داء لا يروي صاحبه من الماء، فانه يفطر، و يكفر بمد، و لا يقضي، تماما كالشيخ و الشيخة. و قيل: اذا شفي يقضي، لأن الأدلة الدالة علي وجوب القضاء تشمله. و نجيب بأنهما اذا شملته بحسب الظاهر فانها مقيدة بقول الامام عليه السلام: «لا قضاء علي الشيخ الكبير، و من به العطاش».
3- اذا تمرض في شهر رمضان، و استمر المرض في شهر رمضان لآخر فلا قضاء عليه، و لكن يكفر بمد عن كل يوم، فقد سئل الامام الباقر عليه السلام عن الرجل يمرض فيدركه شهر رمضان، و يخرج عنه، و هو مريض، و لا يصح، حتي يدركه شهر رمضان آخر؟ قال: يتصدق عن الأول، و يصوم الثاني.
4- اذا نسي غسل الجنابة ايام شهر رمضان كله أو بعضه، ثم تذكر فان الذي يقتضيه الأصل ان يقضي الصلاة دون الصوم، لأن الطهارة من الحدث الأكبر شرط واقعي في الصلاة، و ليست شرطا في الصوم الا مع العلم بالحدث قبل طلوع الفجر، و لذا من نام، ثم أصحب جنبا صح صومه، حتي و لو تعمد ترك الغسل طوال النهار، و بهذا قال ابن ادريس و المحقق الحلي في الشرائع. و لكن أكثر الفقهاء ذهبوا الي وجوب قضاء الصوم و الصلاة، مع اعترافهم جميعا بأن الأوفق بأصول المذهب و قواعده هو قضاء الصلاة دون الصوم، و لكن وجب الخروج عن هذا الأصل، و الحكم بوجوبهما معا لوجود النص، فقد سئل الامام الصادق عليه السلام عن رجل أجنب في شهر رمضان، فنسي أن يغتسل، حتي خرج رمضان؟ قال: عليه أن يقضي الصلاة و الصيام.
[ صفحه 33]
فقد الأهلية قبل تمام العقد
كما يعتبر الايجاب الي حين القبول، و توافقهما علي شي ء واحد كذلك يشترط ان يبقي كل من المتعاقدين علي صفات الاهلية الي تمام العقد، فاذا خرج احدهما عن الاهلية قبل الايجاب لم ينعقد، قال الشيخ الانصاري:«من جملة الشروط في العقد ان يقع كل من ايجابه و قبوله في حال يجوز لكل واحد من المتعاقدين الانشاء، فلو كان المشتري في حال ايجاب البائع غير أهل للقبول، أو خرج البائع حال القبول عن أهلية الايجاب لم ينعقد».
[ صفحه 42]
أما السيد كاظم اليزدي فقد فرق بين فقد القابل للاهلية عند انعقاد العقد في الصورة الأولي، و انعقاده في الصورة الثانية، فاذا قال زيد لعمرو: بعتك هذا، و كان عمرو نائما عند الايجاب، ثم استيقظ، و بعد أن أعلموه بالايجاب قال: قبلت لم يصح، أما اذا نام زيد بعد ان اوجب البيع، و قبل عمرو نام زيد صح و تم العقد.
الرهن المشروط بغير الأجل
قد يقع الرهن مجردا عن كل شرط، و قد يكون مشروطا، و الشرط في الرهن منه صحيح، كاشتراط أن يكون المرهون في يد الراهن، أو في يد أمين، و اشتراط المرتهن أن يبيع المرهون، و يستوفي دينه منه [1] و من الشرط ما يكون
[ صفحه 27]
فاسدا غير مفسد للرهن، كاشتراط أن لايباع المرهون الا بالثمن الذي يريده الراهن، و ان زاد عن القيمة السوقية أضعافا، و منه ما يكون فاسدا و مفسدا، كما اذا اشترط المرتهن أن يكون المرهون مبيعا له ان لم يؤد الراهن الحق، قال صاحب الجواهر: اتفق الفقهاء قولا واحدا علي فساد الشرط و الرهن، لأن الأصل عدم انتقال العين عن ملك صاحبها، و لأن الشي ء الواحد لا يكون مرهونا و مبيعا في آن واحد، و لأن البيع لا يوجد الا بوجود سببه و هو الصيغة، مع سائر الشروط.
هذا بالقياس الي فساد الشرط، أما فساد الرهن فلأنه قد حدد بعدم الأداء، و سبق أن لا يحدد بشي ء، و انما ينحل حكما بالأداء أو الابراء من الحق.. أما كيف يستوفي المرتهن حقه من المرهون فيأتي البيان في فقرة «تعذر الوفاء من غير المرهون».
پاورقي
[1] عبر أكثر الفقهاء هنا بقولهم: ان يشترط المرتهن لنفسه الوكالة في بيع المرهون، و اشكل عليهم من اشكل بأن الوكالة لا تتحقق بمجرد جعلها شرطا في العقد، فسير جمع اشتراطها، اذن، الي استراط أن يقيم الراهن المرتهن وكيلا، و قد يفعل الراهن ذلك، و قد لا يفعل، و اذا لم ينصبه وكيلا يكون للمرتهن الحق في فسخ الرهن لتحلف الشرط، و عليه فلا بتحقق الغرض المطلوب، الي غير ذلك من طول الكلام و عرضه لذا عدلنا من شرط الوكالة في البيع الي شرط الحق في البيع و يسمي هذا بشرط النتيجة، أي أنه لم يشترط الوكالة بالذات، ولكن اشترط النسحة... عليها.
العهد
للعهد في اللغة معان شتي، منها التفقد و الحفظ، و في اصطلاح الفقهاء أن يعاهد الله سبحانه علي فعل شي ء أو تركه. و قد أمر الله بالوفاء بالعهد، و أثني علي الذين يفون به، قال عزوجل: (و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا). [1] .
و قال: (من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه). [2] .
و يصح العهد من غير قيد، كقولك: اعاهد الله أن أفعل كذا. و أيضا يصح معلقا علي شي ء، كقولك: ان رزقت ولدا فعلي عهد الله أن أفعل كذا.. و متعلق العهد تماما كمتعلق اليمين، فيصح علي فعل الواجب و المستحب، و المباح المتساوي الطرفين، و لا يصح علي فعل المحرم و المكروه، و أيضا يعتبر في المعاهد ما يعتبر في الحالف من الشروط.
و اذا صارت مخالفة العهد أولي و أجري للمعاهد من الموافقة انحل العهد، و اتبع المعاهد ما هو الاصلح له، و لا كفارة عليه.
پاورقي
[1] البقرة: 177.
[2] الاحزاب: 23.
عدة الشابة التي لا تحيض
اذا كانت شابة في سن من تحيض، و لا تحيض، خلقة أو لمرض فانها تعتد مع الدخول، و عدم الحمل بثلاثة أشهر، سواء أفارقها بطلاق، أو بفسخ، أما المتمتع بها فعدتها 45 يوما كما يأتي، و يطلق الفقهاء علي هذه الشابة التي لا تحيض اسم المسترابة. أما الدليل علي أن عدتها ثلاثة أشهر فروايات كثيرة عن أهل البيت عليهم السلام، منها قول الامام الصادق عليه السلام: عدة المطلقة ثلاثة قروء، أو ثلاثة أشهر ان لم تكن تحيض.. و أيضا سئل عن رجل طلق امرأته بعد ما ولدت
[ صفحه 31]
و طهرت، هي امرأة لا تري دما ما دامت ترضع، ما عدتها؟ قال: ثلاثة أشهر.
ان أعلم الناس أعلمهم باختلاف الناس
ذكر أبوالقاسم البغار في مسند أبي حنيفة فقال: قال الحسن بن زياد: سمعت أباحنيفة و قد سئل: من أفقه من رأيت؟
قال جعفر بن محمد، لما أقدمه المنصور بعث الي.
فقال: يا أباحنيفة! ان الناس قد فتنوا بجعفر بن محمد، فهي ء له من مسائلك الشداد.
فهيأت له أربعين مسألة، ثم بعث الي أبي جعفر عليه السلام و هو بالحيرة فأتيته، فدخلت عليه و جعفر جالس عن يمينه، فلما بصرت به دخلني من الهيبة لجعفر مالم يدخل لأبي جعفر، فسلمت عليه فأومي الي فجلست.
ثم التفت اليه، فقال: يا أباعبدالله: هذا أبوحنيفة.
قال: نعم أعرفه، ثم التفت الي فقال: يا أباحنيفة ألق علي أبي عبدالله عليه السلام من مسائلك.
[ صفحه 57]
فجعلت ألقي عليه فيجيبني، فيقول: أنتم تقولون كذا، و أهل المدينة يقولون كذا و نحن نقول كذا، فربما تابعنا، و ربما تابعهم، و ربما خالفنا جميعا.
حتي أتيت علي الأربعين مسألة، فما أخل منها بشي ء، ثم قال أبوحنيفة: أليس ان أعلم الناس أعلمهم باختلاف الناس [1] .
پاورقي
[1] سير اعلام النبلاء: 9 / 543 و مناقب آل أبي طالب: 4 / 277 عن مسند أبي حنيفة لأبي القاسم البغار.
زنده شدن دختر پادشاه
يكي از سلاطين مقتدر چين، وزيري بسيار مدبر و دانشمند داشت و آن وزير، پسري داشت در كمال حسن جمال. پادشاه، هميشه به او علاقه و محبت مي ورزيد. و خود شاه، دختري داشت، در نهايت وجاهت و او را نيز بسيار دوست مي داشت.
پسر وزير و دختر پادشاه، يكديگر را ديده و با هم پيمان عشق بسته بودند، تا اينكه شاه، از اين راز مطلع شد. لذا هر دو را احضار نمود و امر كرد هر دوي آنها را كشتند.
پادشاه، پس از قتل آن دو، به جهت كثرت محبتي كه به آن دو نفر داشت، پريشان حال گرديده و راه چاره اي نديد. سپس، علما و بزرگان را طلبيد و جريان قتل پسر وزير و دختر خود و نيز ندامت و پشيماني خود از اين كار را به آنان اظهار كرد و از آنان در اينباره، راه چاره خواست.
پادشاه، در ادامه ي سخنان خود، به دانشمندان و بزرگان، گفت: بايد در زنده شدن آن دو، چاره نماييد و گرنه، همه را خواهم كشت. ديگر زندگي به درد من نمي خورد و قتل عام خواهم كرد.
آنها گفتند: اين، محال است كه مرده، زنده بشود.
[ صفحه 92]
يكي از آنها (كه شيعه بود) گفت: مي گويند: در مدينه، شخصي است به نام حسن بن علي عليه السلام، اگر او بخواهد، مي تواند اين قضيه را چاره كند (بلكه از مشرق تا مغرب را زنده نمايد)!
پادشاه گفت: تا آنجا چقدر راه است؟
او گفت: شش ماه.
پادشاه، به يكي از چاكران دلير خود حكم كرده و به او گفت: تو يك ماهه، آن شخص را نزد من بياور و گرنه، من تو را مي كشم و عيالت را اسير مي كنم.
آن شخص دلير، مهموم و غمگين، از شهر بيرون رفت. قدري راه رفت و بر چشمه اي رسيد. در آنجا وضويي كامل گرفت، دو ركعت نماز خواند، رو به مدينه كرد و عرض نمود: اي آقا! (حسن بن علي عليه السلام)، اي فريادرس درماندگان! تو را به حق جد و پدر و مادرت قسم مي دهم، كه تو راضي نشوي كه اين سلطان مرا بكشد و عيالم را اسير كند. تو خود مي داني كه من نمي توانم شش ماه راه را، به يك ماه بيايم و برگردم...
سپس سر خود را به سجده گذاشت و گريه كرد.
ناگاه، ديد كه شخصي نوراني، پاي خود را به او مي زند و مي فرمايد: برخيز!
آن مرد مي گويد: من برخاستم و به او گفتم: تو كيستي كه نگذاشتي من درد دل خود را با آقاي خود، حسن بن علي عليه السلام بگويم؟
آن شخص فرمود: منم حسن بن علي بن ابي طالب! گريه مكن. برو و به شاه بگو كه من، فلان وقت خواهم آمد.
او، خودش را به روي قدم هاي آن حضرت انداخت، سپس برگشت و
[ صفحه 93]
جريان را به شاه گفت.
پادشاه، از شنيدن اين خبر، خوشحال شده، (شهر را براي خاطر قدوم امام حسن عليه السلام تا دربار، آينه بست) و با جمع كثيري از اطرافيان خود، (در وقت تعيين شده) از شهر بيرون رفت.
ناگهان، چشم آنان به جمال دلاراي امام حسن عليه السلام افتاد. سپس آن حضرت، با كمال عزت داخل قصر گرديد.
آنگاه، پادشاه امر كرد نعش دختر و پسر را آوردند. سپس، جريان قتل پسر و دختر را به عرض امام حسن عليه السلام رساند و از آن حضرت خواهش كرد كه از خداوند بخواهد كه آن دو را زنده كند.
حضرت امام حسن عليه السلام، (دو ركعت نماز به جا آورد) و دست به دعا برداشت و عرض كرد: خداوندا! به حق جدم محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و پدرم علي مرتضي عليه السلام و مادرم فاطمه ي زهرا عليهاالسلام و برادرم سيدالشهداء عليه السلام، اين دو را زنده فرما!
(ناگاه ديدند) به دعاي حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام، پسر وزير و دختر پادشاه، هر دو، زنده شده (و برخاستند).
پس از آن، مجلس عقدي فراهم آوردند و امام حسن مجتبي عليه السلام، دختر پادشاه را به پسر وزير عقد كرد و عروسي ملوكانه اي، برپا شد.
پس از آن، آن حضرت از آنجا مراجعت كردند [1] .
[ صفحه 94]
پاورقي
[1] فضايل امام حسن مجتبي عليه السلام، ص 94؛ طبق نقل آفتاب مهرباني، صص 51،53.
الامام جعفر الصادق
شيخ احمد مغنيه عاملي، بيروت (اين كتاب به فارسي ترجمه شده است).
داخل تنور آتش
«مأمون رقي» مي گويد:
«من در محضر جعفر بن محمد در خانه اش نشسته بودم. ناگاه يكي از اهل خراسان كه از ارادتمندان و خيرخواهان آن حضرت بود به نام «سهل بن الحسن» وارد شد و پس از سلام در گوشه اي قرار گرفت و عرض كرد: «اي پسر پيامبر! شما خانواده ي رحمت و رأفتيد و از خاندان رسول خدا هستيد و امامت و ولايت حق شماست، چرا از حق خود دفاع نمي كنيد؟ و چرا انزوا و گوشه نشيني را بر قيام و جهاد اختيار كرده ايد؟ در حالي كه يكصد هزار نفر شمشيرزن و رزمنده در اختيار داريد؟»
حضرتش پس از شنيدن سخنان مرد خراساني به كنيزش دستور داد تنور را روشن كند و كنيز نيز تنور را روشن كرد و آنگاه كه تنور كاملا داغ شد و از شدت حرارت به سفيدي گراييد، امام صادق به آن مرد فرمود: «اينك بلند شويد و در ميان اين تنور آتشين قرار بگيريد!!»
مرد خراساني كه از شنيدن اين دستور موهاي بدنش تيز شده بود عرض كرد: «اي مولاي من! مرا در آتش مي سوزاني؟ لطفا
[ صفحه 71]
مرا از اين دستور معاف بداريد.»
حضرت او را معاف كرد و در همين لحظه هارون مكي در حالي كه كفشهاي خود را به دست گرفته بود وارد شد و گفت: «السلام عليك يابن رسول الله»، و حضرت نيز جواب سلام او را داد و بعد فرمود: «كفشها را كنار بگذار و در ميان آتش تنور بنشين؟»
هارون مكي بي درنگ كفشهاي خود را كنار گذاشته و در تنور نشست! و ساعتها گذشت كه امام با مرد خراساني مشغول صحبت بودند و حضرتش از تمام وقايع خراسان خبر مي داد!! گويا آن حضرت با مرد خراساني بوده و در ميان آن جمعيت زندگي مي كرده است، و بعد دستور داد: «ببين در تنور چه خبر است؟»
مرد خراساني به سراغ تنور آمد و هارون مكي را ديد كه چهار زانو بر روي آتش قرار گرفته و كوچكترين صدمه اي نمي بيند!! هارون با ديدن ما از تنور بيرون آمد و دوباره سلام كرد.
حضرت خطاب به مرد خراساني فرمود: «چند نفر مثل اين مرد كمك و شيعه ي ما در خراسان پيدا مي كني؟»
او جواب داد: «حتي يك نفر هم پيدا نمي شود؟»
حضرت فرمود: «ما زمان را بهتر مي شناسيم و تا كمك و ياور پيدا نكنيم قيام و خروج نمي نماييم.» [1] .
[ صفحه 72]
پاورقي
[1] بحارالانوار، ج 47، ص 123، ح 173.
دروس في التوحيد
توحيد المفضل.
روي محمد بن سنان، قال: حدثني المفضل بن عمر قال: كنت ذات يوم بعد العصر جالسا في الروضة بين القبر و المنبر، و أنا مفكر فيما خص الله تعالي به سيدنا محمدا صلي الله عليه و آله و سلم، من الشرف و الفضائل، و ما منحه و أعطاه و شرفه و حباه، مما لا يعرفه الجمهور من الأمة و ما جهلوه من فضله و عظيم منزلته، و خطير مرتبته، فإني لكذلك إذ أقبل «إن أبي العوجاء» فجلس بحيث أسمع كلامه فلما استقر به المجلس إذ رجل من أصحابه قد جاء فجلس إليه، فتكلم «ابن أبي العوجاء» فقال: لقد بلغ صاحب هذا القبر العز بكماله، و حاز الشرف بجميع خصاله، و نال الحظوة في كل أحواله.
فقال له صاحبه: إنه كان فيلسوفا ادعي المرتبة العظمي، و المنزلة الكبري، و أتي علي ذلك بمعجزات بهرت العقول، و ضلت فيها الأحلام، و غاصت الألباب علي طلب علمها في بحار الفكر، فرجعت خاسئات، و هي حسر، فلما استجاب لدعوته العقلاء و الفصحاء و الخطباء، دخل الناس في دينه أفواجا، فقرن اسمه باسم ناموسه، [1] فصار يهتف به علي رؤوس الصوامع، في جميع البلدان و المواضع، التي
[ صفحه 63]
انتهت إليها دعوته، و علتها كلمته، و ظهرت فيها حجته برا و بحرا، سهلا و جبلا، في كل يوم و ليلة خمس مرات مرددا في الآذان و الإقامة، ليتجدد في كل ساعة ذكره، و لئلا يخمل أمره. فقال «ابن أبي العوجاء»: دع ذكر محمد صلي الله عليه و آله و سلم فقد تحير فيه عقلي، و ضل في أمره فكري، و حدثنا في ذكر الأصل الذي نمشي له ثم ذكر ابتداء الأشياء، و زعم أن ذلك بإهمال لا صنعة فيه و لا تقدير، و لا صانع و لا مدبر، بل الأشياء تتكون من ذاتها بلا مدبر، و علي هذا كانت الدنيا لم تزل و لا تزال!
قال المفضل: فلم أملك نفسي غضبا و غيظا و حنقا، فقلت: يا عدو الله ألحدت في دين الله و أنكرت الباري جل قدسه الذي خلقك في أحسن تقويم، و صورك في أتم صورة، و نقلك في أحوالك حتي بلغ إلي حيث انتهيت، فلو تفكرت في نفسك، و صدقك لطيف حسك، لوجدت دلائل الربوبية و آثار الصنعة فيك قائمة، و شواهده جل و تقدس في خلقك واضحة، و براهينه لك لائحة.
فقال: يا هذا إن كنت من أهل الكلام كلمناك، فإن ثبتت لك حجة تبعناك، و إن لم تكن منهم فلا كلام لك، و إن كنت من أصحاب جعفر بن محمد الصادق فما هكذا تخاطبنا، و لا بمثل دليلك تجادل فينا، و لقد سمع من كلامنا أكثر سمعت، فما أفحش في خطابنا، و لا تعدي في جوابنا و أنا الحليم الرزين، العاقل الرصين، لا يعتريه خرق، [2] و لا طيش و لا نزق، [3] يسمع كلامنا، و يصغي إلينا و يتعرف حجتنا، حتي إذا استفرغنا ما عندنا، و ظننا أنا قطعناه، دحض حجتنا بكلام بسير، و خطاب
[ صفحه 64]
قصير، يلزمنا به الحجة، و يقطع العذر، و لا نستطيع لجوابه ردا، فإن كنت من أصحابه فخاطبنا بمثل خطابه.
قال المفضل: فخرجت من المسجد محزونا مفكرا فيما بلي به الإسلام و أهله من كفر هذه العصابة و تعطيلها [4] فدخلت علي مولاي عليه السلام فرآني منكسرا، فقال: ما لك؟
فأخبرته بما سمعت من الدهريين [5] و بما رددت عليهما. فقال: يا مفضل لألقين عليك من حكمة الباري جل و علا و تقدس اسمه في خلق العالم، و السباع، و البهائم، و الطير، و الهوام، و كل ذي روح من الأنعام و النبات، و الشجرة المثمرة، و غير ذات الثمر، و الحبوب، و البقول، المأكول من ذلك و غير المأكول، ما يعتبر من المعتبرون و يسكن إلي معرفته المؤمنون، و يتحير فيه الملحدون فبكر علي غدا.
«قال المفضل»: فانصرفت من عنده فرحا مسرورا، و طالت علي تلك الليلة انتظارا لما و عدني به، فلما أصبحت غدوت فاستؤذن لي فدخلت، و قمت بين يديه، فأمرني بالجلوس، فجلست، ثم نهض إلي حجرة كان يخلو فيها، و نهضت بنهوضه، فقال: اتبعني، فتبعته، فدخل و دخلت خلفه، فجلس و جلست بين يديه.
فقال: يا مفضل كأني بك و قد طالت عليك هذا الليلة انتظارا لما وعدتك.
فقلت: أجل يا مولاي.
فقال: يا مفضل إن الله تعالي كان و لا شي ء قبله، و هو باق و لا نهاية
[ صفحه 65]
له، فله الحمد علي ما ألهمنا، و الشكر علي ما منحنا، فقد خصنا من العلوم بأعلاها و من المعالي بأسناها، و اصطفانا علي جميع الخلق بعلمه، و جعلنا مهيمنين [6] عليهم بحكمه.
فقلت: يا مولاي أتأذن لي أن أكتب ما تشرحه - و كنت أعددت معي ما أكتب فيه -.
فقال: افعل يا مفضل.
پاورقي
[1] الناموس: الشريعة.
[2] الخرق: ضعف الرأي و سوء التصرف و الحمق.
[3] النزق: هو الطيش و الخفة عند الغضب.
[4] التعطيل هنا بمعني: إنكار صفات الخالق تعالي.
[5] الدهري: الملحد الذي يزعم بأن العالم موجود أزلا.
[6] جمع مهيمن، و هو الأمين و المؤتمن و الشاهد.
الموازين القسط
معاني الأخبار 31 و 32، ب 21، ح 1: حدثنا أحمد بن الحسن القطان قال: حدثنا عبدالرحمن بن محمد الحسيني، قال: أخبرنا أبوجعفر أحمد بن عيسي بن أبي مريم العجلي، قال: حدثنا محمد بن أحمد بن عبدالله بن زياد العرزمي، قال: حدثني علي بن حاتم المنقري...
عن هشام بن سالم، قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن قول الله
[ صفحه 21]
عزوجل (و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئا) [1] قال:
هم الأنبياء و الأوصياء عليهم السلام.
پاورقي
[1] سورة الأنبياء، الآية: 47.
من شروط اجزاء الحد
[فروع الكافي 5 / 249، ح 4: عدة من أصحابنا، عن محمد بن أبي عبدالله، عن عمرو بن عثمان، عن علي بن أبي حمزة، عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...]
لقد قضي أميرالمؤمنين عليه السلام بقضية ما قضي بها أحد كان قبله، و كانت أول قضية قضي بها بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و ذلك أنه لما قبض رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و أفضي الأمر الي أبي بكر أتي برجل قد شرب الخمر.
فقال له أبوبكر: أشربت الخمر؟
فقال الرجل: نعم.
فقال: و لم شربتها و هي محرمة؟
فقال: انني أسلمت و منزلي بين ظهراني قوم يشربون الخمر و يستحلونها، و لم أعلم أنها حرام فأجتنبها.
قال: فالتفت أبوبكر الي عمر فقال: ما تقول يا أباحفص في أمر هذا الرجل؟
فقال: معضلة و أبوالحسن لها.
فقال أبوبكر: يا غلام ادع لنا عليا.
قال عمر: بل يؤتي الحكم في منزله، فأتوه و معه سلمان الفارسي، فأخبره بقصة الرجل، فاقتص عليه قصته.
[ صفحه 21]
فقال علي عليه السلام لأبي بكر: ابعث معه من يدور به علي مجالس المهاجرين و الأنصار فمن كان تلا عليه آية التحريم فليشهد عليه، فان لم يكن تلا عليه آية التحريم فلا شي ء عليه.
ففعل أبوبكر بالرجل ما قال علي عليه السلام فلم يشهد عليه أحد، فخلي سبيله.
فقال سلمان لعلي عليه السلام: لقد أرشدتهم.
فقال علي عليه السلام: انما أردت أن أجدد تأكيد هذه الآية في وفيهم: «أفمن يهدي الي الحق أحق أن يتبع أمن لايهدي الا أن يهدي فما لكم كيف تحكمون». [1] .
پاورقي
[1] سورة يونس، الآية: 35.
دعوات لا تحجب
أمالي الطوسي 1 / 287-286، ب 10، ح 87: ابن الشيخ الطوسي قال: حدثني شيخي قال أخبرني الحسن بن محمد بن يحيي الفحام، عن محمد بن أحمد بن عبيدالله المنصوري، عن عم أبيه، قال حدثني الامام علي بن محمد، عن آبائه أب أب قال: قال الصادق عليه السلام:...
ثلاث دعوات لا يحجبن عن الله تعالي: دعاء الوالد لولده اذا بره، و دعوته عليه اذا عقه، و دعاء المظلوم علي ظالمه، و دعاؤه لمن انتصر له منه، و رجل مؤمن دعا لأخ له مؤمن واساه فينا، و دعاؤه عليه اذا لم يواسه مع القدرة عليه و اضرار أخيه اليه.
المعروف
ويحدد لنا الامام المفهوم الانساني للمعروف بأعمق ما يتصور له من تحديد، فالمعروف عنده هو العطاء بدون مسألة
[ صفحه 57]
و طلب، و الذي ينطلق عن يد كريمة الي يد لم يدنسها ذل الاستجداء، فهو عطاء لا يقابله شي ء سوي ارادة وجه الله، و حب المعروف لأنه خير، أما العطاء بعد المسألة فليس معروفا بالمفهوم الذي حدده الأمام، لأنه مكافأة علي ما بذل السائل من ماء وجهه للمسؤول.. فعن الذهلي عنه (ع) أنه قال:
«المعروف ابتداء، و أما من أعطيته بعد المسألة فانما كافيته بما بذل لك من ماء وجهه، يبيت ليلته أرقا متململا، يمثل بين الرجاء و اليأس، لا يدري أين يتوجه لحاجته، ثم يعزم بالقصد لها، فيأتيك و قلبه يرجف و فرائصه ترتعد، قد تري دمه في وجهه، لا يدري أيرجع بكآبة أم بفرح..»..
و هذه الصورة الواقعية المؤثرة التي أوردها الامام في حديثه، هي تعبير حي للحالة النفسية التي يعيشها صاحب الحاجة، عندما تضيق عليه السبل، و تنغلق في وجهه منافذ الانفراج، و أي شي ء عند الانسان أغلي من ماء وجهه يبذله، أو عزة نفس يذلها، و أي ثمن يمكن أن يقدمه الانسان في مقابل ذلك البذل السخي..
العقيدة و السياسة
قال المفكرون الاجتماعيون: السياسة انعكاس للحركة الانسانية، و الحركة الانسانية تعبير عن فكر الانسان في كل ما يخوض في ميادين حياته، و فكر الانسان وليد عقيدته، فلا سياسة اذن بلا عقيدة.
وساس السائس الجواد، عمل جاهدا في خدمته في المأكل و المشرب و بذل كل ما بوسعه من أجل راحته.
وساس الرجل القوم، اجتهد في تلبية مصالحهم ليعيشوا في راحة و طمأنينة و حرية و سعادة.
و انطلاقا من هذا المعني فالسياسة تصبح واحدة من الانعكاسات الحركية للانسان في العمران و العلوم و الاقتصاد و الآداب و الفنون و الاكتشافات و غيرها من المخترعات التي تشكل معا ذلك الكم المتلاحم و المتآلف الذي يستوعبه الدين فينظمه و يربط فيما بين جزئياته و كلياته و يشرع لها و ينظم وسائلها و يرسم مناهجها و يوضح أهدافها و غاياتها.
و الاسلام انتهج السياسة لتكون تعبيرا جزئيا عن حياة الانسان في كل ميادينها الواسعة في العلوم و الفنون و الصناعة و الزراعة، و العدل و القضاء، و الادارة
[ صفحه 48]
و التنظيم و السلم و الأمن و شتي ألوان التعامل من جيرانها من الدول المجاورة و الأمم الأخري البعيدة.
و الدين الاسلامي بما يتضمنه من عقيدة و عبادة و معاملة غايته الانسان بكل ما يحتاج من أنظمة و تنظيم و كل ما يحيط به من حركة انسانية في مساراتها المختلفة و ميادينها المتعددة.
و هو دين العلم و العقل، و الروح، يعمل علي بناء الفرد الصالح و المجتمع الصالح، و هو دين العمل الصالح، و السير الفالح، و الواقع السليم، فهو ينظم علاقة المسلم بغيره من الناس في هذا العالم الواسع بآفاقه المتعددة و المختلفة، من ذلك علاقة المسلم بأهل الكتاب، و علاقة المسلم مع الخلائق عامة من حيوان و نبات و جماد، و عبر الأبعاد الزمنية البعيدة و القريبة فيما مضي، و ما هو آت الي يوم الحساب يوم يقوم جميع الناس لرب العالمين.
و أول ما حث عليه هذا الدين القويم: العلم الذي ينور طريق الانسان الي سبل الخير و السعادة و الرشاد. جاء في القرآن الكم «اقرا باسم ربك الذي خلق. خلق الانسان من علق. اقرأ و ربك الأكرم. الذي علم بالقلم. علم الانسان ما لم يعلم» [1] .
و قوله عزوجل:«ن و القلم و ما يسطرون» [2] .
و قوله تعالي: «ان هذا القرآن يهدي للتي هو أقوم» [3] .
كان و ما زال و سيبقي نور البصائر يخرج الناس من الظلمات الي النور،من ظلمات الجهل و الطيش و الضلال الي العلم و الحلم و الرشاد.
قال تعالي: «ليخرج الذين آمنوا و عملوا الصالحات من الظلمات الي النور» [4] هذا و كانت من أوليات الدعوة الاسلامية قول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم للناس:
[ صفحه 49]
«العلم فريضة علي كل مسلم و مسلمة».
لقد جعله فريضة من الفرائض الواجبة علي كل مسلم و مسلمة لأنه يعلم أن العلم يفتح آفاق المعرفة بكل ألوانها: الدينية و الفلسفية و العلمية و يذلل المصاعب التي تعوق سير الانسان في حياته، و يكشف المجهول و يضي ء له السبيل و ينقله الي مواقع جديدة و حياة أرقي و أنقي و أبقي. قال بعض العرب عن شبه الجزيرة العربية أنها قاحلة جرداء لا حياة فيها، لأنهم كانوا لا يعلمون ما في باطنها من مخزون غني يتهافت اليه الناس من أقاصي البلاد ليتزودوا به و يستفيدوا منه. و لما تزودوا بالعلم عرفوا الحقيقة و علموا أن هذه البلاد العربية هي أغني بلاد العالم قاطبة.
ان العلم الذي هدف اليه الاسلام: هو وضع حركة الحياة الانسانية علي الطريق الذين شرعه الله عزوجل لعباده ليكونوا خلفاء الله في الأرض يعمروها و يسعدوا أهلها. قال تعالي: «و اذا قال ربك للملائكة اني جاعل في الأرض خليفة» [5] و قال سبحانه مخاطبا نبي الله داود عليه السلام:
«يا داود انا جعلناك خليفة في الأرض فاحكم بين الناس بالحق» [6] من هذا كله نجد العلم في الاسلام بانيا للحياة، و الفكر في الاسلام يربط بين فروع العلم بمختلف ألوانه و يدل طلابه علي غاياته الشريفة و أهدافه الانسانية النبيلة. كما يعمق جزئياته المتعددة و يؤلف بين شعبه المتنوعة واضعا له دوره الوظيفي في البناء الاجتماعي دافعا له في دروب التقدم الانساني و التطور الحضاري.
ذلك أن العلوم الانسانية و الاجتماعية و العلمية و التاريخية و الفلسفية ما لم تحتل موقعها علي الساحة الفكرية للانسان فانها سرعان ما تتحول الي أداة محدودة الوظائف و مقتصرة علي فئة من الناس قليلة متخصصة.
و أرقي ما توصل اليه الفكر في الحياة، قدرته علي رؤية الحقائق العلمية بأبعادها المختلفة ماضيا و حاضرا و مستقبلا، علي صعيد الفرد كما علي صعيد
[ صفحه 50]
الجماعة في اطار الأسرة و في اطار المجتمع و علي الساحة الانسانية و العوالم الأخري المحيطة بالانسان.
و الامام جعفر الصادق عليه السلام يري أن الصراع السياسي الذي قسم الأمة الاسلامية في العصر الأموي و شتت شملها و عرقل مسيرتها الحضارية التي رسم خططها الاسلام، قد اعتمد فيه الحكام المتسلطون علي سياسة تفريغ الأمة من العلم و عزل الناس عن الفكر و ادخالهم في المجالات الضيقة ليفقدوا دورهم الشرعي و الاجتماعي و بالتالي يضعوهم علي مسارات تنتهي بهم الي التناقض مع تطلعاتهم و تجعلهم يخسرون كل أمانيهم التي يطمحون الي تحقيقها.
في تلك الحال المتردية انطلق الامام الصادق عليه السلام التي تأسيس مدرسة فكرية عظيمة في مطلع القرن الهجري الثاني ليجدد بها مدرسة جده رسول الله عليه السلام. كانت مدرسة بعيدة الأثر و المقاصد رسمت للأمة الاسلامية المنهج الشامل المتكامل الذي قال فيه الله عزوجل في كتابه الكريم: «اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا» [7] .
انها المدرسة الاسلامية منهجها القرآن و غايتها الانسان قامت علي بناء حياة الانسان بناء عقائديا علميا سليما فهذبت روحه و غذت فكره و جعلته مترفعا عن كل النزاعات الفكرية و الصراعات السياسية و العصبيات القبلية و العنصرية و النظرات الفردية الخاصة.
[ صفحه 51]
پاورقي
[1] العلق الآية 1 - 5.
[2] القلم الآية 1 - 2.
[3] الاسراء الآية 9.
[4] الطلاق الآية 11.
[5] البقرة الآية 30.
[6] ص الآية 26.
[7] المائدة الآية 3.
حكمه و آدابه
قال جعفر بن محمد: الصلاة و قربان كل تقي، والحج جهاد كل ضعيف، و زكاة البدن الصيام، و الداعي بلا عمل كالرامي بلا وتر. و استنزلوا الرزق بالصدقة. و حصنوا أموالكم بالزكاة. و ما عال من اقتصد. و التدبير نصف العيش. و التودد نصف العقل. و قلة العيال أحد اليسارين. و من أحزن والديه فقد عقهما. و من ضرب يده علي فخذه عند مصيبته فقد حبط أجره. والصنيعة لا تكون صنيعة الا عند ذي حسب و دين. و الله تعالي منزل الصبر علي قدر المصيبة، و منزل الرزق علي قدر المؤونة. و من قدر معيشته
رزقة الله تعالي، و من بذر معيشته حرمه الله تعالي. و قال عليه السلام: لا زاد أفضل من التقوي، و لا شي ء أحسن من الصمت، و لا عدو أضر من الجهل، و لا داء أدوي من الكذب. و قال (ع): اياكم و الخصومة في الدين فانها تشغل القلب و تورث النفاق. و قال عليه السلام: اذا بلغك عن أخيك شي ء يسوؤك فلا تغتم، فانه اذا كان كما يقول كانت عقوبة عجلت، و ان كان علي غير ما يقول كانت حسنة لم تعملها.
و قال عليه السلام لسفيان الثوري: لا يتم المعروف الا بثلاثة: بتعجيله و تصغيره و ستره.
و في حلية الأولياء بسنده عن جعفر بن محمد: أوحي الله تعالي الي الدنيا أن اخدمي من خدمني و أتعبي من خدمك.
[ صفحه 122]
سيطرة الروح الجعفرية في رسائل جابر
نجد سيطرة الروح الجعفرية في رسائل جابر ظاهرة بفكرة الاعتبار في الطبيعة التي اتخذها الامام الصادق هدفه الأسمي في الحياة، و هي في الحقيقة منهج اسلامي نجده واضحا في القرآن و في السنة النبوية من أجل ذلك لا عجب أن يري جابر أن طريقته مستمدة من الرسول الأعظم. و هو يجد أن ليس له في هذه الكتب الا تأليفها و يمكننا تقسيم سيطرة الروح الجعفرية في رسائل جابر الي الأقسام الآتية:
أ - الأخلاق الفاضلة.
ب - التوجيه نحو الباطن.
ج - مبدأ الميزان المستمد من فكرة العدل الالهي.
د - نقد القياس (القياس الحنفي و الاعتبار الجعفري).
[ صفحه 126]
معني فرمايش خدا: «او اسرار - و حتي - پنهانتر از آن را نيز مي داند!» چيست؟
محمد بن مسلم گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي فرمايش خدا كه مي فرمايد: (فانه يعلم السر و أخفي) [1] «او اسرار - و حتي پنهانتر از آن را نيز مي داند!» سؤال كردم.
حضرت فرمودند: سر آن است كه در نهان خود كتمان كردي، و از سر مخفي تر آن چيزي است كه به ذهنت خطور كرده، و سپس آن را فراموش كرده اي. [2] .
پاورقي
[1] سوره ي طه: آيه ي 7.
[2] بحارالأنوار: ج 4 ص 79 ح 2.
جفر و جامه چيست؟
از سنن الهي در آفرينش آموختن علوم و دانش است كه به الهام بارقه اي از علم و دانش بر قلب بندگان خود مي تابد و آنچه را نمي دانند به آنها مي آموزد نهايت قوت و قدرت اين آموزش و پرورش در انبياء و برگزيدگان حق بوده و حداقل آن در حيوانات است چنانچه به زنبور عسل هم الهام مي كنند.
انبياء و رسل هميشه از منبع غيبي سرچشمه مي گرفته اند و از دستي اتخاذ مي كردند و از دست ديگر به مردم مي آموختند كاملترين مظاهر وجود و عقل و كل و اشرف رسل حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله است كه رابطه مستقيم با كانون وحي و الهام داشته و به نص قرآن ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي و علم جفر و جامعه و علوم غيبي از سرائر پشت پرده آفرينش است كه چشم بشر قابليت ديدن آن نقش و نگار را ندارد و مشاعر او از فهم آن اسرار و رموز قاصر است.
قطعي است كه پروردگار آفريننده اين آدميان را كه خلق فرموده و براي تكامل فرستاده چيزي از آنها مخفي نداشته و دستور غير قابل فهم و اجرا نفرستاده و تكليف شاقي نفرموده است نهايت درك مطالب بسته به مقدار رشد عقلي است هر چه بيشتر عقل رشد كند و قواي دماغي علم آموز دقايق لطيفه علمي را بهتر درك مي كند و براي آنكه تطورات و تحولاتي
[ صفحه 260]
در اقوام و ملل دنيا هست و هميشه سطح انديشه و فكر و افق علم و عقل در اوج و حضيض است بايد اين علوم و سرائر در دسترس انبياء باشد تا به مردم بياموزد و آنها كه رشد عقلي پيدا كرده اند از آن بهره مند شوند و لذا خداي جهان بزرگ اسرار علوم و آفرينش خود را به نام جفر و جامعه و علوم غيبي و اختصاصي به برگزيدگان خود آموخت و آنها را مأمور كرد كه اين سلسله علوم را فقط در دسترس عقلا و خردمندان و صاحبان علم و دانش و فراست بگذارند زيرا همه مردم ظرفيت قبول و درك آنرا ندارند و نمي توانند يك مرتبه از مرز ماده حركت كرده ماوراء حجابهاي غيبي را مشاهده كنند - بلكه بايد به هدايت پير طريقت و مسير كمال خود را متدرجا طي كرده تا به سر حد رشد و رقاء علمي برسند و از كليه علوم و رموز عالم غيب اطلاع حاصل كنند.
اگر عالم اجتماع بشري را با عالم حكومت ابدي مقايسه كنيم خواهيم ديد صورتي در زير دارد هر چه در بالاستي همانطور كه در يك دولت مشروطه با جمهوري و غير فرمانده مطلق و پادشاه و پيشواي جامعه نخست وزيري انتخاب مي كند تا نيات او را به اجرا بگذارد و به او هدف و منظور خود را مي گويد نخست وزير هم آن نيات ملوكانه را به صورت برنامه تهيه و مواد كلي آن را در بدو شروع به كار به ملت گوشزد كرده و عرضه مي دارد.
دولت ابد مدت پروردگار منان كه ابدي و ازلي است علوم غيبي و اسرار آفرينش خود را كه مدارج تكامل مخلوق او مي باشد بصورت وحي به نام جفر و جامعه و علوم غيبي به نخست وزير برگزيده خود آموخته تا او طبق آن نقشه ي ثابت برنامه خود را منظم كرده و به جامعه بشر عرضه داشته و به مرور ايام به وسيله اوصياي خود به اجرا بگذارد.
بنابراين مقدمه جفر و جامعه علوم غيبي و صحايف ائمه هدي سلام الله عليهم همه اين ها نقشه هائي هست كه از كليه محيط آفرينش كه پروردگار متعال آن را به هيئت مجريه دولت روحاني خود عنايت فرموده تا آنها با وقوف به تمام علوم اولين و آخرين با احاطه به حوادث گذشت و وقايع آينده و اوضاع زمان و مكان و طبايع بشري و عالم فلكي همه را با خواص آنها و جاي آنها و طرق گردش و حركت و تكامل آنها بدانند و اراده پروردگار را در اجراي احكام تشريعي به مردم بنمايند و راز آفرينش تكويني را به خواص بياموزند تا كليه مخلوقات از نقطه پيدايش تا آخرين هدف كمال سير الي الله بنمايد اگر نخست وزير خدا و بزرگترين برگزيده حق تعالي يعني حضرت محمد صلي الله عليه و آله وسلم خود به اين علوم و نقشه دنياي آفرينش از جماد و نبات
[ صفحه 261]
و حيوان از فلكيات و عناصر و مواد غير مرئي واقف نباشد قادر به راهنمائي بشر نيست تنها امتياز پيغمبر و اوصياي او همين مقام ولايت و اولي به تصرف بودن در عالم وجود است فرق آنها با ساير بشر اين است كه آنها به تمام سرائر عالم تكوين از آسمان و زمين و آنچه در آنها هست واقف هستند ولي من و شما اي خوانندگان عزيز پشت پرده را نمي بينيم و اين علوم غيبي را به صورت يك نقشه بزرگ از عالم آفرينش به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم تعليم كرده و او به نام جفر و جامعه دست به دست به اوصياي خود داده است و اكنون در دست امام زمان قائم آل محمد صلي الله عليه و آله وسلم مي باشد كه او هم طبق آن عمل خواهد كرد و اين حوادث را گاهي قبل از وقوع در قرآن به رسول خود خبر داده تا مردم هم بدانند كه معلم او شديد القوي مي باشد و مكتب ربوبي نيرومندترين مكتب تربيت و تعليمي است چنانچه در فتح مكه و غلبه به روم و فيروزي در جنگها و نشر دين در قرآن تصريح كرده است و از تطور امم سابقه و احوال حكومت هاي لاحقه مانند بني اميه و بني عباس و حتي اوضاع كنوني دنياي راقي بشريت را تصريحا در خلال آيات و احاديث به جامعه بشر آموخته است كه ما برخي را در همين كتاب نوشته ايم اين است معني جفر و جامعه.
حديث 028
جمعه
بروا باخوانكم.
به برادرانتان نيكي كنيد.
كافي،ج 2، ص 157
[ صفحه 12]
مقبره ابوسفيان بن حارث
به گفته ابن مبارك حنظلي تميمي، نام او مغيره و پسر عم پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود.
مادرش «عزيزه بنت قيس» يا «غزيه» بوده است.
شهرت او نه تنها به اعتبار نسب، بلكه از آن روست كه شبيه ترين آدميان به محمد (صلي الله عليه و آله) بود. او قبل از ايمان، اسلام را هجو مي كرد؛ تا اين كه قبل از فتح مكه در محلي به نام نيق العقاب به وساطت ام سلمه و در حضور پيامبر، صادقانه به تسليم روي آورد.
پس از ايمان، در سال هشتم هجرت به نبرد حنين تن داد و با اخلاص، پيامبر را در
[ صفحه 481]
لحظات حساس شكست و پيروزي ياري نمود.
پيامبر پس از ملاحظه فداكاري هاي خالصانه او ايمانش را تأييد و درباره اش فرمود:
«أبوسفيان بن الحرث سيد فتيان أهل الجنّة».
وي در سال 20 هجري در مدينه درگذشت و خليفه دوم: «عمر بن خطاب» بر وي نماز گزارد و در محلي كه خود ابوسفيان براي گورش در نظر گرفته بود و بعدها به مشهد عقيل شهرت يافت، به خاك سپرده شد.
علمه بما تحمله مرازم من الكتاب الي المدينة و أمره بالرجوع الي المنصور و أنه ينسي
أبوجعفر محمد بن جرير الطبري:عن أبي الحسين محمد بن هارون بن موسي، عن أحمد بن الحسين، عن أبيه، عن الحسن بن علي، عن أبي عثمان أو غيره، عن محمد بن سنان، عن أبان، عن حذيفة بن منصور، عن مرازم قال: بعثني أبوجعفر عبدالله الطويل و هو المنصور الي المدينة، و أمرني اذا دخلت المدينة أن أفض الكتاب الذي دفعه الي و أعمل بما فيه، قال: فما شعرت الا بركب قد طلعوا علي حين قربت من المدينة، و اذا رجل قد صار الي جانبي، فقال: يا مرازم اتق الله و لا تشرك في دم آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم قال: فأنكرت ذلك. فقال لي: دعاك صاحبك نصف الليل و خاط رقعة في جانب قبائك و أمرك ان صرت الي المدينة تفضها و تعمل ما فيها، قال: فرميت بنفسي من المحمل و قبلت رجليه و قلت ظننت أن ذلك صاحبي، و أنت سيدي و صاحبي فما أصنع؟ قال: ارجع اليه و اذهب بين يديه و تعال، فانه رجل نساء و قد أنسي ذلك فليس يسألك عنه، قال: فرجعت اليه فلم يسألني عن شي ء، قلت: صدق مولاي عليه السلام [1] .
[ صفحه 36]
پاورقي
[1] دلائل الامامة: ص 129.
زنده شدن گاو با معجزه حضرت
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: با مردم بياميزيد، در اجتماعاتشان شركت كنيد و آنان را در كارها ياري نمائيد، منزوي نشويد و از جامعه كناره نگيريد و همواره در معاشرتهاي اجتماعي دستور خداوند را به كار بنديد كه فرموده است: با مردم به خوبي سخن بگوئيد و حسن برخورد داشته باشيد.
مفضل بن عمر روايت مي كند كه در مني در خدمت امام جعفرالصادق عليه السلام بودم كه گذار آن حضرت بر پيرزني افتاد كه با دو طفل خردسال مي گريستند و ماده گاوي مرده نزديك ايشان افتاده بود. آن حضرت پرسيد: كه اي ضعيفه چرا گريه مي كني؟ گفت: چرا گريه نكنم كه روزي من و اطفال من از اين گاو بود. اكنون در كار خود حيرانم.
حضرت فرمود: مي خواهي كه گاو تو زنده شود؟ پيرزن گفت: اي بنده خدا، اين مصيبت مرا بس نيست كه مرا مسخره مي كني؟ فرمود: حاشا كه من از روي تمسخر گفته باشم و لب مبارك بجنبانيد و پا بر آن گاو زد و فورا آن گاو برجست و بر پاي ايستاد. آن پيرزن از شدت خوشحالي گفت: برب كعبه اين شخص عيسي عليه السلام پيامبر است. حضرت خود را در ميان مردم انداخت و به راه خود رفت كه مبادا كسي بر آن مطلع شود.
[ صفحه 83]
آزمايشگاه شيمي
عظمت جابر در اين نيست، كه نويسنده و فرض كننده ي قوي مغزي بوده است بلكه جابر بن حيان از نظر حكمت علمي و اثبات نظريات علمي در عصر خود بي نظير بود.
عصر جابر عصري نبود كه علما به اثبات علمي نظريات خود بپردازند، اما اين مرد چندين سال از عمر خود را در راه تحقيق تئوري هاي خود فدا كرد و با فقدان وسائل آزمايشگاههاي مجهز و مهيائي در زيرزمين به وجود آورد كه شب و روز وقتش در همان دخمه هاي تيره و تار مي گذشت جابر بن حيان بر اساس مليت خود با خانواده ي برمك آشنائي نزديكي داشت.
وي از دوستان صميمي يحيي و جعفر و فضل بود ولي اين دوستي براي وي مدتي مايه ي دردسر شده بود زيرا پس از سقوط آل برمك از بغداد تبعيد شد و مدت ها آواره و در به در در سرزمين عراق بسر مي برد و بعد محرمانه به كوفه رفت و در خانه ي موروثي خود زندگي تازه اي را به پيش گرفت و يك باره دور از محيط سياست و دوستي با امرا و وزرا صرفا به تحقيقات علمي خود پرداخت ولي وقتي نوبت خلافت با مأمون افتاد از نو نام جابر بن حيان بر سر زبان ها آمد.
عبدالله مأمون خليفه ي خوش ذوق و دانش پرور و دانشمند عباسي با احترامات و تجليل بسيار جابر بن حيان را از گوشه ي انزوا بيرون كشيد ولي ديگر دير بود جابر خيلي پير شده بود.
سعادت مأمون عباسي آن قدر مساعدت نداشت كه از حضور جابر بهره ي بيشتري ببرد.
درست در همان روزها كه دربار امپراطوري آل عباس و ملت بيدار شده ي اسلام تصميم گرفته بودند از دانشمند كهن سال و گرانمايه ي خود قدرداني كنند او سر پر شور خود را بر بالين مرگ نهاد و ديده از
[ صفحه 182]
ديدار فرو بست.
جابر بن حيان در 92 هجري به دنيا آمد و به سال صد و نود و هفت هجري زندگي را ترك گفت و با اين حساب علامه شيمي در قرن دوم هجرت بيش از صد سال زندگي كرده بود.
كتابه إلي رجل في المنافق والسعيد
عليّ بن إبراهيم، عن هارون بن مسلم، عن مسعدة بن صدقة [1] ، قال: كتب أبو عبد الله عليه السلام إلي رجل:
بسم الله الرّحمن الرّحيم
أمّا بَعدُ فإنَّ المُنافِقَ لا يَرغَبُ فيما قَد سَعِدَ بِهِ المُؤمِنونَ، وَالسَّعيدَ يَتَّعِظُ بِمَوعِظَةِ التَّقوي، وَإن كانَ يُرادُ بِالمَوعِظَةِ غَيرُهُ. [2] .
[ صفحه 27]
پاورقي
[1] راجع: الكتاب الرّابع والعشرون.
[2] الكافي: ج8 ص150 ح132.
ختامه مسك
قال مولانا الحسن بن علي عليهم السلام: رأس العقل معاشرة الناس بالجميل [1] .
معاشرت نيك و رفتار خوب با مردم، بزرگ ترين نشانه ي عاقل است (يعني آگاهي و معرفت به شيوه ي معاشرت صحيح با مردم...)
[ صفحه 57]
پاورقي
[1] بحارالانوار، ج 78، ص 111 ح 6.
الحلق و المري ء
من جعل في الحلق منفذين احدهما لمخرج الصوت و هو الحلقوم المتصل بالرئة، و الآخر منفذا للغذاء، و هو المري ء المتصل بالمعدة الموصل الغذاء اليها، و جعل علي الحلقوم طبقا يمنع الطعام أن يصل الي الرئة فيقتل.
[ صفحه 35]
اجابت دعا
حماد بن عيسي از امام صادق عليه السلام درخواست كرد كه حضرت براي او دعا كند تا خداوند حج بسيار و ملك و املاك نيكو و خانه اي خوب و همسري از خاندان نيكوكار، صالح و فرزندان نيكو به او عنايت كند.
امام نيز اين چنين دعا كرد: خدايا! حماد بن عيسي را مالي عطا كن كه
[ صفحه 60]
پنجاه حج برود و ملك و خانه اي خوب و همسري صالح و درستكار از خانداني بزرگ و با كرامت و فرزنداني نيكو به او عطا كن.
شخصي كه در آن مجلس حضور داشت، مي گويد: بعد از چند سال، نزد حماد بن عيسي به خانه اش در بصره رفتم. حماد به من گفت: آيا به ياد داري دعايي را كه امام صادق عليه السلام در حق من نمود؟ گفتم: آري.
گفت: اين (كه مي بيني) خانه ي من است كه مثل آن در اين شهر نيست. باغ و املاكم بهترين هاست و همسرم نيز از بزرگان و فرزندانم از نيكانند كه مي شناسي و چهل و هشت بار حج نموده ام.
راوي مي گويد: بعد از آن، حماد دو حج ديگر به جا آورد. در پنجاه و يكمين سفر حج، وقتي كه به جحفه [1] رسيد و خواست كه احرام ببندد، داخل مكاني شد تا غسل كند، كه ناگهان سيل او را گرفت و با خود برد غلامانش رفتند جنازه ي او را از آب بيرون آوردند. از آن پس حماد غريق الجحفه (حمادي كه در جحفه غرق شد) نام گرفت. [2] .
پاورقي
[1] جحفه، مكاني در راه مكه است و ميقات (محل احرام بستن) اهل مصر و شام از آنجاست. (مراصد الاطلاع، ج 1، ص 315).
[2] الخرائج والجرائح، ج 1، ص 304؛ الصراط المستقيم، ج 2، ص 187؛ بحارالأنوار، ج 47، ص 116.
مع البخاري
شهرة البخاري:
قطع صحيح البخاري [1] شوطا بعيدا من الشهرة و نال قبولا دون غيره من كتب الحديث، فأصبحت له منزلة لا يشاركه بها غيره، و من العسير مؤاخذته بشي ء لأن ذلك يدعو الي الرمي بالبدعة و الخروج عن سبيل المؤمنين [2] .
[ صفحه 78]
و لهذا تهيب اكثر الحفاظ نقده، و وقفوا امامه موقف خضوع و تسليم.
يقول الذهبي في ذكره لبعض الاحاديث: و لولا هيبة الصحيح لقلت إنها موضوعة. و ذهب ابن حزم الي تكذيب بعض احاديثه [3] فعنف، لأن التسليم بجميع ما في كتاب البخاري اصبح سنة و صحيحه أصبح معمولا به، فلا يمكن لاحد أن يعمل بحرية الرأي. و مع هذا فان بعض الحفاظ من كبار المحدثين تناولوه بالنقد بصراحة و حرية في الرأي من وجوه أهمها:
1- ترتيب الكتاب و العلاقة بينه و بين الترجمة و ما تحتها.
2- انه يقطع الحديث فيذكر بعضه في باب و بعضه في آخر، و قد تختلف الرواية في الاجزاء المختلفة، و قد يذكر بعضها متصل السند و بعضها منقطعه، و قد أخذ عليه في هذا الباب بعض مآخذ لم يستطع المنتصرون له أن يجيبوا عنها. [4] .
3- انتقده الحفاظ في بعض أحاديث بلغت 110 منها 32 حديثا اتفق فيها هو و مسلم و منها ما انفرد بتخريجه و هو 78.
4- إن بعض الرجال الذين روي لهم غير ثقات و قد ضعف الحفاظ من رجال البخاري نحو الثمانين.
و علي كل حال فان صحيح البخاري كان محلا للوثوق و الاعتماد عند أكثر المحدثين فهم يقبلون روايته بدون نقاش تهيبا لمكانته، و حذرا من المؤاخذات القاسية و التهجم المر، لأن أكثر الناس يزعمون انه أعظم كتاب علي وجه الارض، أو انه:
«هو عدل القرآن و أنه اذا قرأ في بيت أيام الطاعون حفظ أهله منه، و ان من ختمه علي أي نية حصل ما نواه، و أنه ما قرأ في شدة إلا فرجت، و لا ركب به في مركب فغرقت». [5] .
و قد جري علي العمل بذلك كثير من رؤساء العلم، و مقدمي الاعيان إذا ألم بالبلاد نازلة، يوزعون اجزاءه علي العلماء و الطلبة (لكشف الخطوب و تفريج الكروب، فهو يقوم عندهم في الحرب مقام المدافع و الصارم و الاسل، و في الحريق مقام المضخة و الماء، و في الهيضة مقام الحيطة الصحيحة
[ صفحه 79]
و عقاقير الاطباء، و في البيوت مقام الخفراء و الشرطة، و علي كل حال هو مستنزل الرحمات و مستقر البركات. [6] .
و الحاصل ان صحيح البخاري قد احيط بهالة من التقديس و الاكبار فهو عدل القرآن و هو أصح كتاب علي وجه الارض - كما يقال - و لهذا فقد تهيب أكثر الحفاظ عن نقد احاديثه و من أقدم علي ذلك عنف.
و من أظرف الأشياء: أن مجلس المبعوثان في عهد الاتراك بالعراق قد قرر مبلغا جسيما لوزارة الحربية جعلوه لقراءة البخاري في الاسطول، فقال الزهاوي - و كان عضوا في المجلس -: أنا أفهم ان هذا المبلغ في ميزانية الأوقاف، أما الحربية فالمفهوم ان الاسطول يمشي بالبخار لا بالبخاري فثار عليه المجلس و شغب عليه العامة. [7] .
و نحن لا ننكر عظمة حديث النبي صلي الله عليه و آله و سلم و بركة آثاره، ولكن من الخير أن نتساءل لأي شي ء اختص صحيح البخاري دون غيره بهذه الخصوصية من كتب الحديث؟ و لماذا كانت له هذه المنزلة دونها؟! و نتساءل لم لم يقرأ القرآن و فيه شفاء للناس و دفع لما يكرهون؟! و لماذا كان صحيح البخاري عدلا للقرآن و أصبح التوسل به من العقائد الراسخة يتلي لدفع المجاعة و يوزع أحزابا في المساجد و البيوت كما حدث في مجاعة سنة 798 في مصر؟؟؟ فان كان لصحة أحاديثه فلماذا لم تكن هذه الخصوصية لموطأ مالك الذي قيل فيه أنه أصح كتاب بعد كتاب الله؟!! و صحيح مسلم الذي قالوا فيه: ما تحت أديم السماء أصح من كتاب مسلم [8] و يقول ابن حجر: حصل لمسلم في كتابه حظ عظيم مفرط لم يحصل لأحد مثله بحيث ان بعض الناس كان يفضله علي صحيح محمد بن إسماعيل و ذلك لما اختص به من جمع الطرق وجودة السياق و المحافظة علي اداء الالفاظ من دون تقطيع و لا رواية بمعني. و قال الحاكم: سمعت أباالوليد يقول، قال لي أبي: أي كتاب تجمع؟ قلت اخرج علي كتاب البخاري، قال: عليك بكتاب مسلم فانه أكثر بركة.
و هذا صحيح الترمذي بحسن ترتيبه و تنميقه و تتبعه للصحيح من غيره لم يكن بمنزلة البخاري؟! و قد قالوا: إن كتاب الترمذي انور من كتاب
[ صفحه 80]
البخاري. فان كانت تلك العظمة التي أحرزها صحيح البخاري لما حواه فالقرآن أولي بأن يتخذ لدفع تلك المشاكل، أو كان لعظمة البخاري نفسه؟ فان مالك بن أنس صاحب الموطأ أعظم منزلة و أعلا كعبا، و اعرق نسبا، و أغزر علما.
و لا نريد أن نقسو علي البخاري بالحكم، أو نجحف بحقه، و نقول بمقالة جمال الدين الحنفي: «من نظر في كتاب البخاري تزندق». [9] .
و لا نذهب بعيدا عن الواقع فنقول: إن كل ما فيه صحيح يلزم الاعتقاد به و التصديق له، و إن عدم التصديق بدعة، أو كفر بالله و تكذيب لأحاديث الرسول صلي الله عليه و آله و سلم كما ذهب إلي ذلك كثير من المقلدين الذين لا يعقلون.
ان كتاب البخاري لا يخلوا من احاديث لا تتصف بالصحة كما لا يخلو من احاديث عليها علامة الوضع كحديث «إن النبي كان مسحورا...» و غيره من الاحاديث التي لا يمكن القول بصحتها، لتناقضها أو تعارضها مع غيرها مما يصعب الجمع بينها.
و العلماء الذين أنكروا صحة بعض أحاديثه لم ينكروها إلا بأدلة قامت عندهم، و لا يعد ذلك طعنا في دين الاسلام، و هدما للسنة كما يذهب بعضهم.
و قد انتقد العلماء من أحاديث البخاري أكثر من مائة حديث، كما انتقدوا رجاله و طعنوا في كثير منهم لأنهم اناس لا قيمة لهم في ميزان الصدق و العدالة، و منهم ضعفاء لا يتصف حديثهم بالصحة.
و لقد ترك البخاري الرواية عن كثير من علماء الامة و أعلام الحديث، و من هم أدري بحديث الرسول صلي الله عليه و آله و سلم، و أشد عناية فيه و احاطة له، و في طليعتهم الامام الصادق عليه السلام فلم يقدح ذلك فيهم أو يحط من مقامهم.
و قد خرج أحاديث أناس لم يسلموا من الطعن، سواء في العقيدة أو العدالة، أو الوثاقة، فان منهم من انهم بالكذب، و وصف بوضع الحديث، و للمثال نذكر منهم:
اسماعيل بن عبدالله بن اويس بن مالك المتوفي سنة 226.
قال يحيي بن معين: إن اسماعيل مخلط كذاب. و قد تكلم فيه النسائي كما أنه عرف بوضع الحديث لأهل المدينة اذا اختلفوا فيما بينها.
و زياد بن عبدالله العامري المتوفي سنة 282 فانه متهم بالكذب. قال الترمذي عن وكيع: إن زياد بن عبدالله علي شرفه كان يكذب في الحديث.
[ صفحه 81]
و الحسن بن مدرك السدوسي الطحان رماه أبوداود بالكذب، و تلقين المشايخ و غير هؤلاء ممن لا نحب اطالة الحديث عنهم و بسط القول فيهم.
أما الضعفاء فقد ذكروا منهم عددا لا يقل عن الثمانين أمثال: الحسن ابن ذكوان البصري فقد كان قدريا يدلس، و عرف بالخطأ، و ضعفه أحمد و ابن معين، و النسائي، و الترمذي، و ابن المديني.
و منهم أحمد ابن ابي الطيب البغدادي، و سلمة بن رجاء التميمي، و بسر ابن آدم الضرير و غيرهم ممن نص الحفاظ علي ضعفهم.
أما القدرية، فهم عدد كثير كعبدالله ابن أبي لبيد المدني، و عبدالله بن أبي نجيح المكي، و كهمس بن منهال السدوسي، و هارون بن موسي الازدي و سفيان بن سليمان، و عبدالوارث بن سعيد، و غيرهم.
و القول: بأن تخريج البخاري هو دليل الوثاقة، و شاهد العدالة، و أن من يروي له البخاري «فقد جاز القنطرة» كما يقول بعضهم بمعني أنه لا يلتفت إلي ما قيل فيه. فهذا مجرد افتراض لا يدعمه دليل، و تخالفه القرائن و الشواهد، فليس قول البخاري في الشخص هو الحكم العدل و القول الفصل، فالخلاف في الجرح و التعديل لم ينته إلي حد أو يقف عند قول احمد، علي أنهم قد احصوا علي البخاري اخطاء في معرفة الرجال و أسمائهم، كجعله اسم الرجل الواحد اسمين أو ثلاث، كالوليد بن ابي الوليد مولي عبدالله بن عمر، و هرون بن سعد مولي قريش، و كثير بن خنيس و غيرهم، فقد جعل اسمين لكل واحد منهم، و كذلك جعل محمد بن أيوب اليمامي ثلاثة أسامي و هو واحد، كما نسب عبدالملك بن أخي القعقاع إلي القعقاع، و ذكر في باب النون اسم ناسح الحضرمي، و هو عبدالله بن ناسح الذي يروي عنه شرحبيل بن شفيعة، إلي غير ذلك من المؤاخذات عليه.
و هناك ناحية ذات أهمية في الموضوع و هي تخريجه لأناس عرفوا بالنصب و العداء لعلي عليه السلام و بغضهم لآل محمد من خوارج و غيرهم امثال:
عمران بن حطان السدوسي البصري المتوفي سنة 84 ه. كان من رؤوس الخوارج و المعلنين عداء الامام علي عليه السلام و هو الذي مدح عبدالرحمن ابن ملجم المرادي بقوله:
يا ضربة من تقي ما أراد بها
إلا ليبلغ من ذي العرش رضوانا
فهذا الرجل قد تحدي مقام النبي صلي الله عليه و آله و سلم فسمي من وسمه النبي صلي الله عليه و آله و سلم بأنه اشقي الاولين و الآخرين، بأنه تقي، و قد صح عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم بأنه قال:
[ صفحه 82]
«يا علي أتدري من أشقي الأولين؟ فقال علي عليه السلام: الله و رسوله اعلم فقال صلي الله عليه و آله و سلم عاقر الناقة. قال صلي الله عليه و آله و سلم: يا علي أتدري من أشقي الآخرين؟ فقال علي عليه السلام الله و رسوله أعلم. قال صلي الله عليه و آله و سلم: قاتلك يا علي». أخرجه أحمد بن حنبل و ابن الضحاك و رواه الطبري. [10] .
و روي صهيب عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم مثله و كان علي عليه السلام يقول لأهله: والله وددت لو انبعث اشقاها. أخرجه أبوحاتم.
فأي ثقة و أي عدالة لمن يخالف قول النبي صلي الله عليه و آله و سلم و يتجرأ علي مقامه، فيسمي من سماه صلي الله عليه و آله و سلم شقيا تقيا ويعلن مدحه و الثناء عليه. و قد انبري للرد عليه كثير من علماء الاسلام نظما و نثرا مما لا يتسع المجال لذكرهم.
و أبوالأحمر السائب بن فروخ المتوفي سنة 136 و كان شاعرا هجاء خبيثا فاسقا مبغضا لآل محمد، و هو القائل لأبي عامر بن وائلة الصحابي المعروف بأبي الطفيل. [11] .
لعمرك انني و أبا طفيل
لمختلفان والله الشهيد
لقد ضلوا بحب أبي تراب
كما ضلت عن الحق اليهود [12] .
فهذا الرجل كسابقه أيضا قد تحدي ما روي عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم أنه قال:
«علي مع الحق و الحق مع علي» و قوله صلي الله عليه و آله و سلم: «علي مع القرآن و القرآن مع علي» إلي غير ذلك من الاحاديث الواردة عنه صلي الله عليه و آله و سلم بأن الهدي في اتباع علي عليه السلام و الضلالة في خلافه ولكن هذا الشاعر الاموي قد رد أقوال النبي صلي الله عليه و آله و سلم و تحدي مقامه، فأي عدالة يتصف بها و أي ثقة تدعو إلي الاطمئنان بقوله؟!!
و حريز بن عثمان الحمصي [13] المتوفي سنة 163 ه. كان من المشهورين بالنصب و المعلنين العداء لعلي عليه السلام، و كان ينال منه و يقول: لا أحب عليا قتل آبائي. و يقول: لنا امامنا (يعني معاوية) و لكم امامكم (يعني عليا).
و غير هؤلاء من رجال صحيح البخاري الذين عرفوا بالنصب أمثال اسحق بن سويد التميمي المتوفي سنة 131 ه، و عبدلله بن سالم الاشعري المتوفي سنة 179 ه، و زياد بن علاقة أبومالك الكوفي المتوفي سنة 129 ه، و غيرهم من النواصب و الخوارج الذين أعلنوا العداء لعلي و تظاهروا بالتحامل عليه، و قد
[ صفحه 83]
قال صلي الله عليه و آله و سلم: «يا علي لا يحبك إلا مؤمن و لا يبغضك إلا منافق». و ان المنافقين لفي الدرك الاسفل من النار.
فكيف تصدق أخبارهم و يؤخذ بأحاديثهم (والله يشهد أن المنافقين لكاذبون).
فمن الحق و واجب العلم أن نستنكر علي البخاري تخريج حديث اناس خالفوا احاديث الرسول صلي الله عليه و آله و سلم في وجوب حب آله لحبه صلي الله عليه و آله و سلم و اعلنوا العداء لهم و عرفوا بالنصب، و لعل هناك أمرا خفي علينا و كان هو الداعي له علي اقدامه لروايته عنهم و احتجاجه بهم، و لست ادري أخفي علي البخاري قول النبي لعلي: لا يحبك إلا مؤمن و لا يبغضك إلا منافق. حتي اشتهر في عصر الصحابة انهم كانوا لا يعرفون المنافقين إلا ببغضهم علي بن أبي طالب. و بغض علي بغض رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم؟!
أم خفي علي البخاري قوله عليه السلام: يا علي حربك حربي و سلمك سلمي أليس علي هو من النبي بمنزلة هرون من موسي كما يحدثنا البخاري نفسه في صحيحه ج 2 ص 199؟!!
و هناك آلاف من الاحاديث في فضل علي عليه السلام و أهل بيته و قد خرجها الحفاظ من طرق عديدة، ولكن البخاري لم يخرج إلا ثلاثة أحاديث أو أربعة منها، و ليس من المعقول ان عدم تخريجه لأكثر من هذا كان لعدم وثوقه بصحتها، ولكن هناك شي ء غير هذا، و لعله كان يفقد الشجاعة و الجرأة الأدبية كما لاحظ ذلك منه بعض الكتاب فقال ما مضمونه: إن كتاب البخاري لا تتجلي فيه الشجاعة و عدم الخوف من العباسيين كمسند أحمد لأنه - أي مسند أحمد - لم يتحرج من ذكر أحاديث كثيرة في ذكر مناقب علي و شيعته. و عكسه البخاري.
و للايضاح نذكر بعض ما ورد في أهل البيت مما خرجه حفاظ الحديث و علماء الأمة من طرق صحيحة ليتضح لنا مدي تحفظ البخاري و إعراضه عن ذكر فضائل آل محمد.
[ صفحه 84]
پاورقي
[1] ابوعبدالله محمد بن اسماعيل بن ابراهيم بن (بردزبه) بباء موحدة مفتوحة ثم راء ساكنة ثم دال مهملة مكسورة ثم زاء ساكنة ثم باء موحدة ثم هاء، معناه بالعربية الزراع، و كان جده المغيرة مجوسيا كأبيه اسلم علي يد اليمان البخاري الجعفي لذلك قيل للبخاري جعفي لانه مولي يمان الجعفي ولد سنة 194 و توفي سنة 256 و دفن بخرنتك قرية علي فرسخين من سمرقند.
[2] قواعد التحديث ص 241.
[3] تهذيب التهذيب ج 8 ص 146.
[4] ضحي الاسلام ج 2 ص 116.
[5] قواعد التحديث للقاسمي ص 250.
[6] من مقال لأحد علماء الازهر نشر في احدي المجلات المصرية في معرض نقده لذلك الاعتقاد السائه. نشر سنة 1320 ه. و قواعد التحديث ص 251.
[7] مجلة الرسالة الخامسة ص 403.
[8] تذكرة الحفاظ ج 2 ص 104.
[9] شذرات الذهب ج 7 ص 40.
[10] ذخائر العقبي ص 115.
[11] ابوالطفيل عامر بن وائلة بن عبدالله بن عمر الليثي الكناني صحابي جليل و هو آخر الصحابة وفاة. بقي الي سنة 100 ه و توفي فيها و كان من شيعة علي شهد معه حروبه كلها.
[12] نكت الهميان للصفدي.
[13] تهذيب التهذيب ج 1 ص 238 و تاريخ بغداد ج 2 ص 295 و شذرات الذهب ج 1 ص 257 و غيرها.
وصيته لسفيان الثوري
الوقوف عند كل شبهة خير من الاقتحام في الهلكة، و ترك حديث لم تروه أفضل من روايتك حديثا لم تحصه، ان علي كل حق حقيقة، و علي كل صواب نورا، فما وافق كتاب الله فخذوه، و ما خالفه فدعوه. [1] .
و قال نصر بن كثير: [2] دخلت انا و سفيان الثوري علي جعفر بن محمد الصادق عليه السلام فقلت: اني أريد البيت فعلمني شيئا أدعو به، فقال: اذا بلغت البيت الحرام فضع يدك علي الحائط ثم قل: يا سابق الفوت يا سامع الصوت
[ صفحه 385]
يا كاسي العظام لحما بعد الموت ثم ادع بما شئت. فقال له شيئا لم أفهمه.
فقال: يا سفيان اذا جاءك ما تحب فأكثر من الحمد لله، و اذا جاءك ما تكره فاكثر من لا حول و لا قوة الا بالله، و اذا استبطأت الرزق فأكثر من الاستغفار.
و لقيه مرة فقال: يا ابن رسول الله أوصني. قال: يا سفيان لا مروة لكذوب، و لا أخ لملول، و لا راحة لحسود، و لا سؤدد لسيي ء الخلق.
فقال: يا ابن رسول الله زدني، قال: يا سفيان ثق بالله تكن مؤمنا، و ارض بما قسم الله لك تكن غنيا، و أحسن مجاورة من جاورك تكن مسلما، و لا تصحب الفاجر يعلمك من فجوره، و شاور في أمرك الذين يخشون الله عزوجل.
فقال: يا ابن رسول الله زدني، فقال: يا سفيان من أراد عزا بلا عشيرة و غني بلا مال و هيبة بلا سلطان فلينتقل من ذل معصية الله الي عز طاعته.
و قال سفيان للصادق مرة: لا أقوام حتي تحدثني. قال له: أنا أحدثك و ما كثرة الحديث لك بخير يا سفيان، اذا أنعم الله عليك بنعمة فأحببت بقاءها و دوامها، فأكثر من الحمد و الشكر عليها فان الله عزوجل قال: (لئن شكرتم لأزيدنكم) و اذا استبطأت الرزق فاكثر من الاستغفار، فان الله تعالي قال في كتابه: (استغفروا ربكم انه كان غفارا يرسل السماء عليكم عليكم مدرارا و يمددكم بأموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا) يا سفيان إذا أحزنك أمر من سلطان أو غيره، فأكثر من لا حول و لا قوة الا بالله، فانها مفتاح الفرج و كنز من كنوز الجنة. فعقد سفيان بيده و قال: ثلاث و أي ثلاث. [3] .
پاورقي
[1] تاريخ اليعقوبي ج 3 ص 115.
[2] سيأتي ذكره في رواة حديث الصادق.
[3] حلية الاولياء ج 3 ص 193.
جميل بن صالح
و جميل بن صالح الأسدي الكوفي. من أصحاب الامام الصادق و ولده موسي عليه السلام. ثقة له أصل، روي عنه جماعة كالحسن بن محبوب و سعد بن عبدالله و عمار بن موسي الساباطي و محمد بن عمر و غيرهم.
انطباعات مالك بن أنس
و يقول مالك بن أنس: اختلفت الي جعفر بن محمد زمانا فما كنت أراه الا علي احدي ثلاث خصال: اما مصليا و اما صائما و اما يقرأ القرآن، و ما رأيته قط يحدث عن رسول الله الا علي طهارة، و لا يتكلم بما لا يعنيه، و كان من العلماء العباد و الزهاد الذين يخشون الله [1] .
هذه شهادة مالك و انطباعاته عن شخصيته الامام، و مالك هو رئيس مذهب من مذاهب الاسلام المعمول بها حتي الآن، و كان معاصرا للامام الصادق و من تلامذته. و الذي يعنينا من هذه الكلمة قوله: انه كان من العلماء العباد و الزهاد، الذين يخشون الله. فالعلم وحده غير نافع بدون عمل، فالامام الصادق عالم عامل زاهد في الدنيا يخشي الله و يتبع أوامره، و انما يخشي الله من عباده العلماء، و لم يمنعه زهده و تبتله عن الكسب و طلب المعاش من وجوهه المشروعة مع الاجمال في الطلب و الاعتدال في الانفاق و أداء الحقوق، كما أنه ينهي عن الكسل و البطالة، و يمقت صاحبها و يفضل رجل العمل و يشجعه عليه. كما دلت سيرته علي ذلك.
فالامام مالك يكشف لنا انطباعاته عن الامام الصادق، و ما عرفه عنه و ما اعتقده فيه، بأنه لا ينفك عن عبادة الله و تلاوة كتابه، و لا يتكلم بما لا يعنيه، و كان من العلماء العباد و الزهاد الذين يخشون الله، و ناهيك بما وراء الخشية من الله و العمل بطاعته، فهي أعظم درجة و أرفي منزلة لدعاة الخير و أئمة الهدي، و هو فرع من الشجرة النبوية التي طاب غرسها و زكي ثمرها، قد التقي فيه شرف النسب و شرف النفس، و عزة الايمان و قوة الحق، و هو من أهل البيت الذين أذهب الله عنهم الرجس، و طهرهم تطهيرا. نعم انه من السابقين الي الخير و الداعين اليه رغبة بما وعد الله، فهو لم يأل جهدا في التوجيه الصحيح، و حرصه علي هداية الأمة الي سواء السبيل.
پاورقي
[1] مالك بن أنس، للخولي ص 94 - و كتاب مالك لمحمد أبوزهرة ص 28 نقلا عن المدارك للقاضي عياض ص 212.
من هنا نبدأ
يفتتح الأستاذ بحثه - بعء البسملة - بالحمد لله علي نعمه، و الصلاة علي محمد و علي آله و عترته و صحابته...
ثم يقدم اعتذاره عن تأخير الكتابة عن الامام الصادق عليه السلام لأن الأجدر به أن يقدم، اذا الامام الصادق عليه السلام أعظم شخصية اسلامية كما يوجب العلم ذلك، و من قصر النظر و ظلم الحقيقة، أن تدرس حياته كرئيس مذهب، و امام طائفة فحسب، بل الواقع يلزمنا أن ندرسه اماما للجميع، و موجها للأمة الاسلامية، و عميدا لاعظم مدرسة فكرية في الاسلام، فهو مقدم علي الجميع بكل ما يقتضي التقديم، و لهذا فالأستاذ يتقدم بعذره عن تأخيره الكتابة عنه، فلنصغ لحديثه و نستمع لاعتذاره اذ يقول: أما بعد فاننا قد اعتزمنا بعون الله و توفيقه أن نكتب في الامام الصادق، و قد كتبنا عن سبعة من الأئمة الكرام [1] .
[ صفحه 82]
و ما أخرنا الكتابة عن (أي الامام الصادق) لأنه دون أحدهم، بل ان له فضل السبق علي أكثرهم، و له علي الاكابر منهم فضل خاص، فقد كان أبوحنيفة يروي عنه و يراه أعلم الناس باختلاف الناس، و أوسع الفقهاء احاطة، و كان الامام مالك يختلف اليه دارسا راويا، و من كان له فضل الأستاذية علي أبي حنيفة و مالك فحسبه ذلك فضلا، و لا يمكن أن يؤخر عن نقص، و لا يقدم غيره عليه عن فضل، و هو فوق هذا حفيد زين العابدين، الذي كان سيد أهل المدينة في عصره؛ فضلا و شرفا و دينا و علما، و قد تتلمذ له ابن شهاب الزهري و كثيرون من التابعين، و هو ابن محمد الباقر الذي بقرالعلم و وصل الي لبابه، فهو ممن جمع الله تعالي له الشرف الذاتي، و الشرف الاضافي، بكريم النسب، و القرابة الهاشمية، و العزة المحمدية.
و لكنا تأخرنا في الكتابة عنه تهيبا لمقامه، و لأن طائفة من الناس قد غالوا في تقديره، و منهم من انحرافوا فادعوا له الالوهية، و كثيرون ادعوا أنه في مرتبة قريبة من مرتبة النبوة، و العلماء الذين عاصروه و الذين جاءوا من بعدهم، وصفوه بانه في الذروة في العلماء، و اعترفوا له بالامامة في فقه الدين، و لم يتجاوزوا مرتبة العالم الامام، و المجتهد المتبع الذي يؤخذ عنه، و أخذ عنه الأئمة الاعلام، و أضاف بذلك الي شرف النسب و طهارة العرق فضل العلم و الامامة فيه، فاجتمع له الفضلان [2] .
پاورقي
[1] و هم ابوحنيفة، و مالك، و الشافعي، و ابن حنبل و ابن تيمية و ابن حزم و زيد بن علي و كلها مطبوعة منتشرة.
[2] الامام الصادق ص 4 - 2.
تنبيه
لم نتعرض هنا لكثير من المسائل التي وقع الخلاف فيها بين المذاهب خشية الاطالة في الموضوع، كبيان الاختلاف في وضع اليمين علي الشمال في الصلاة، اذ الشيعة يرون بطلانه، أو ان حرمته حرمة تشريعية.
كما أن الخلاف واقع بين المذاهب الأخري، فمنهم من يري استحبابه، كأبي حنيفة و الشافعي و أحمد و اسحاق و أبي ثور و غيرهم.
و منهم من لا يري استحبابه و كان يرسل يديه في الصلاة، كالحسن البصري، و النخعي؛ و ابن سيرين و غيرهم.
و قال الأوزاعي بالتحيير، و روي ابن القاسم عن مالك: الارسال و هو الأشهر و عليه جميع أهل المغرب من أصحابه، و احتجوا بحديث المسي ء صلاته و بأن النبي صلي الله عليه و آله و سلم علمه الصلاة و لم يذكر اليمين علي اليسار [1] .
وقال ابن المنذر في بعض تصانيفه: لم يثبت عن النبي في ذلك شي ء فهو مخير.
و المسألة تحتاج الي نقاش للأحاديث الواردة من طريق أبي هريرة، و قد صح عند الشيعة من طريق أهل البيت حرمة ذلك و انه لم يرد فيه عن النبي شي ء.
و أما ما رواه أبوداود عن علي عليه السلام أن من السنة في الصلاة وضع الأكف علي الأكف في الصلاة، فان هذا لم يوجد الا في نسخة ابن الأعرابي
[ صفحه 331]
دون غيرها، و مع ذلك فان الراوي لا يعتمد علي حديثه، و قد ورد عن الامام عليه السلام ما يدل علي حرمته و لنترك هذا لمناسبة أخري.
كما اننا لم نتعرض للحديث حول كلمة (آمين) بعد الفاتحة و انها مستحبة للامام أو المأموم أو للجميع و الأحاديث الواردة لا تصلح للمشروعية فذهب الشيعة الي البطلان؛ و حكي المهدي في البحر عن العترة جميعا: ان التأمين بدعة و استدل بحديث معاوية بن الحكم السلمي.
و الموضوع يدعو الي بسط القول في الدلالة، فلنترك ذلك، كما نترك كثيرا من المسائل، و نتحول الي البحث عن صلاة المسافر و من الله التوفيق.
[ صفحه 335]
پاورقي
[1] المجموع للنووي 312 - 3.
اولاده
و للشافعي ولدان كل منهما اسمه محمد، أما الأصغر فتوفي بمصر صغيرا، و محمد الثاني يلقب أبوعثمان ولي قضاء الجزيرة و توفي سنة 241 ه [1] .
[ صفحه 423]
پاورقي
[1] النجوم الزاهرة ج 2 ص 306.
مقدمة
في هذا الباب محاولة لرسم خطوط تقريبية للبنيان العظيم لفكر الشيعة الجعفرية (الاثني عشرية أو الامامية) الذي كان الامام الصادق في طليعة بناته، والذي يحمل اسمه ، و ان شاركت في رفع صرحه مدرسة كاملة من السابقين عليه، و الآخذين اخذه، من تلاميذه و تلاميذهم.
بدأت بالنبي عليه الصلاة و السلام مدينة العلم، و علي بابها، و تتابع فيها الصحابة العظماء، و التابعون، و تابعوا التابعين، و في الأجيال الثلاثة: الامام علي و الحسن و الحسين، ثم زين العابدين فالباقر فالصادق.
ثم تلمذ للامام الصادق فريق المخضرمين ممن تعلموا علي أبيه أو أبيه وجده، و من الشباب الذين تعاونت قرائحهم فيب تفتيق الكلام في العقيدة، و تشقيق المعاني في الفقه، ليصبحوا للذين جاء وا بعدهم - حتي اليوم - علامات علي الطريق.
و في مشيخة هذه المدرسة ورد الفصل الأول.
والفصل الثاني يتناول أمورا أساسية في فكر المدرسة، دون حصر لتفاصيله، أو تطرق للاختلاف عليه بينهم و بين أهل السنة، أو بينهم و بين فرقهم، حتي لا نخرج من اطار الصورة التي نحاول رسمها، و تنقيتها مما تبرأ منه الشيعة، و تقع التبعات فيه علي الغلاة المطرودين.
و قد خصصنا بالبيان في هذا الفصل مسألتين أصوليتين، لكل منهما أثر في الفقه، سواء
[ صفحه 238]
أكان فقه معاملات أم فقه عبادات، فبدأنا ب «الحديث» و شروط قبوله، و ثنينا ب «الامامة». و أضفنا كلمات عن مسائل خلافية بين المذهب الجعفري و بين غيره المذاهب التي تتقاسم أهل السنة، تخيرناها من شتي مناحي التفكير الفقهي، لتتم أبعاد الصورة للقاري ء، و يزداد جانبها الخلفي جلاء: أن الدين واحد عند أهل السنة و الشيعة.
[ صفحه 239]
تهذيب النفس الانسانية
و حدب الامام الصادق عليه السلام علي تهذيب النفس الانسانية و اصلاح الذات في ضوء القرآن الكريم، مستمدا من فيضه نبعا لا ينضب، و من اشعاعه ألقا لا يخبو، و ألقي بظلال ذلك علي المسلمين، يتأنقون باختيار مكارم الأخلاق و محاسن الشمائل، يقول الامام:
«الحكمة ضياء المعرفة، و ميزان التقوي، و ثمرة الصدق، و لو قلت: ما أنعم الله علي عبده بنعمة أعظم و أرفع و أجزل و أبهي من الحكمة، لقلت: قال الله عزوجل: (يؤتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد أوتي خيرا كثيرا و ما يذكر الا أولوالالباب)» [1] [2] .
و أول مبادي ء الحكمة تقوي الله عزوجل، و تحقيق التقوي يؤكد الامام في ثلاثة
[ صفحه 309]
مظاهر حينما يسأله أبوبصير عن قوله تعالي: (يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته) [3] فيقول الامام عليه السلام: «يطاع فلا يعصي، و يذكر فلا ينسي، و يشكر فلا يكفر» [4] .
و اعتبر الامام الصادق ما أمر الله به من الاستغفار و التوبة في كتاب الكريم: «نجاة من الردي، و بصيرة من العمي، و شفاء لما في الصدور» مستشهدا بقوله تعالي: (و الذين اذا فعلوا فاحشة أو ظلموا أنفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا علي ما فعلوا و هم يعلمون)» [5] [6] .
و ربط الامام بين الصبر و المصابرة و المرابطة و بين التقوي بقوله تعالي: (يا أيها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون) [7] .
فقال في تشخيصها و تفسيرها و تحقيق مفرداتها:
أ) اصبروا علي المصائب، و صابروا علي الفتنة، و رابطوا علي من تقتدون به [8] .
ب) اصبروا علي دينكم، و صابروا عدوكم، و رابطوا امامكم [9] .
ج) اصبروا علي الفرائض، و صابروا علي المصائب، و رابطوا علي الأئمة [10] .
و في اشاعة المحبة بين الناس، و مواكبة حسن المعاشرة، و تبادل التحيات، ينظر الامام في قوله تعالي: (و اذا حييتم بتحية فحيوا بأحسن منها أو ردوها) [11] .
[ صفحه 310]
فيعدد الامام مظاهر التحية و موارد السلام، و آداب ذلك:
أ) قال عليه السلام: «يسلم الصغير علي الكبير، و المار علي القاعد، و القليل علي الكثير» [12] .
ب) قال عليه السلام: «القليل يبدأون الكثير بالسلام، و الراكب يبدأ الماشي، و أصحاب البغال يبدأون أصحاب الحمير، و أصحاب الخيل يبدأون أصحاب البغال» [13] .
ج) قال عليه السلام: «يسلم الراكب علي الماشي، و الماشي علي القاعد، و اذا لقيت جماعة سلم الأقل علي الأكثر، و اذا لقي واحد جماعة سلم الواحد علي الجماعة» [14] .
د) قال عليه السلام: «ان من تمام التحية للمقيم المصافحة، و تمام التسليم علي المسافر المعانقة» [15] .
و أشار عليه السلام الي ما متع به الله الانسان من الجوارح، و كيف أفاض علي كل جارحة فروضها، و ما ينبغي لها، من خلال قوله تعالي: (ان السمع و البصر و الفؤاد كل أولئك كان عنه مسئولا) [16] .
قال الامام: «ان الله تبارك و تعالي فرض الايمان علي جوارح بني آدم، و قسمه عليها، فليس من جوارحه جارحة الا و قد و كلت من الايمان بغير ما و كلت أختها، فمنها عيناه اللتان ينظر بهما، و رجلاه اللتان يمشي بهما.
[ صفحه 311]
ففرض علي العين أن لا تنظر الي ما حرم الله عليه، و أن تغمض عما نهاه الله عنه، مما لا يحل و هو من الايمان.. و فرض علي الرجلين أن لا يمشي الي شي ء من معاصي الله، و الله فرض عليهما المشي فيما فرض الله..» [17] .
و قال عليه السلام: «يسأل السمع عما يسمع، و البصر عما يطرق، و الفؤاد عما يعقد عليه» [18] .
و في ملحظ تطهير النفس من الخطايا و الذنوب، و دعوتها الي التوبة قبل الموت، يقول الامام: «رحم الله عبدا تاب الي الله قبل الموت، ان التوبة مطهرة من دنس الخطيئة، و منقذة من شقاء الهلكة، فرض الله بها علي نفسه لعباده الصالحين، فقال: (كتب ربكم علي نفسه الرحمة أنه من عمل منكم سوءا بجهالة ثم تاب من بعده و أصلح فانه غفور رحيم) [19] ، (و من يعمل سوءا أو يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد غفورا رحيما)» [20] .
و في ملحظ تطهير النفس من الخطايا و الذنوب، و دعوتها الي التوبة قبل الموت، يقول الامام: «رحم الله عبدا تاب الي الله قبل الموت، ان التوبة مطهرة من دنس الخطيئة، و منقذة من شقاء الهلكة، فرض الله بها علي نفسه لعباده الصالحين، فقال: (كتب ربكم علي نفسه الرحمة أنه من عمل منكم سوءا بجهالة ثم تاب من بعده و أصلح انه غفور رحيم) [21] ، (و من يعمل سوءا أو يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما)» [22] .
و في الملحظ نفسه يوجه الامام الانسان المسلم الي الاستغفار فيقول: «ان الله اذا أراد بعبد خيرا فأذنب ذنبا أتبعه بنقمة، و يذكره الاستغفار، و اذا أرد بعبد شرا فأذنب ذنبا أتبعه بنعمة لينسيه الاستغفار، و يتمادي بها، و هو قوله عزوجل: (سنستدرجهم من حيث لا يعلمون) [23] بالنعم عند المعاصي [24] .
و روي سماعة بن مهران، قال: سألت أباعبدالله عن هذه الآية، فقال:
«هو العبد يذنب الذنب، فيجدد له النعم معه، تلهيه عن الاستغفار من ذلك
[ صفحه 312]
الذنب» [25] .
و في قبال ذلك تحدث الامام عليه السلام عن الهداية و ارادة الخير للانسان، فقال بالاستناد الي القرآن العظيم: «ان الله عزوجل اذا أراد بعبد خيرا، نكت في قلبه نكتة من نور، و فتح مسامع قلبه، و وكل به ملكا يسدده، و اذا أراد بعبد سوءا نكت في قلبه نكتة سوداء، و سد مسامع قلبه، و وكل به شيطانا يضله، و تلا قوله تعالي: (فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد أن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كأنما يصعد في السماء)» [26] [27] .
و قال عليه السلام: «ان القلب يتلجلج في الخوف، يطلب الحق، فاذا جاء اطمأن» و قرأ الآية [28] .
و في استيحاء الاخلاص في العمل، و صدق النية، تمت للمؤمن مضاعفة الأجر، قال عليه السلام: «اذا أحسن المؤمن عمله ضاعف الله عمله بكل حسنة سبعمائة ضعف، فذلك قول الله: (و الله يضاعف لمن يشاء) [29] فأحسنوا أعمالكم التي تعملونها لثواب الله». قال الراوي و هو محمد بن مسلم:
قلت: و ما الاحسان؟ قال: «اذا صليت فأحسن ركوعك و سجودك، و اذا صمت فتوق ما فيه فساد صومك، و اذا حججت فتوق كل ما يحرم عليك في حجتك و عمرتك»، قال: و كل عمل تعمله فليكن نقيا من الدنس» [30] .
و يوجه الانسان الي العمل الصالح، و طرق الهدي في ضوء القرآن فيقول:
[ صفحه 313]
«ان الله لا يقبل الا العمل الصالح، و لا يقبل الله الا الوفاء بالشروط و العهود، فمن و في الله بشرطه، و استعمل ما وصف في عهده، نال ما عنده، و استكمل وعده، ان الله تبارك و تعالي أخبر العباد بطرق الهدي، و شرع لهم فيها المنار، و أخبرهم كيف يسلكون فقال: (و اني لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدي) [31] ، و قال: (انما يتقبل الله من المتقين) [32] .
فمن اتقي الله فيما أمره لقي الله مؤمنا بما جاء به محمد صلي الله عليه و آله و سلم» [33] .
و في سياق تهذيب النفس من الشح، و تطهيرها من الذنب، و الاعراض عن اللغو، و الدعوة الي التواضع و القناعة و سواهما من المآثر، نضع أيدينا علي اللمسات الآتية:
أ) في قوله تعالي: (.. و من يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون) [34] .
يقول الامام: «الشح أشد من البخل، ان البخيل يبخل بما في يده، و الشحيح يشح بما في أيدي الناس، و علي ما في يده، حتي لا يري ما في أيدي الناس شيئا الا تمني أن يكون له بالحل و الحرام، و لا يقنع بما رزقه الله عزوجل» [35] .
ب) في قوله تعالي: (يا أيها الذين آمنوا توبوا الي الله توبة نصوحا..) [36] .
أوجز الامام التعبير عنها ببلاغته المعهودة فقال: «يتوب العبد من الذنب ثم لا يعود له» [37] .
[ صفحه 314]
ج) و في تفسير اللغو و الاعراض عنه في قوله تعالي: (و الذين هم عن اللغو معرضون) [38] .
قال الامام عليه السلام: «أن يتقول الرجل عليك بالباطل، أو يأتيك بما ليس فيك، فتعرض عنه لله» [39] .
د) و في رصد سجية الانسان، و تواضعه لدي قوله تعالي: (و عباد الرحمن الذين يمشون علي الأرض هونا) [40] .
قال الامام: «هو الرجل يمشي بسجيته التي جبل عليها، لا يتكلف، و لا يتبختر» [41] .
و يقف الامام بنفس الملحظ عند قوله تعالي: (و لا تصعر خدك للناس) [42] .
يقول الامام: أي لا تمل وجهك عن الناس بكل، و لا تعرض عمن يكلمك استخفافا به [43] .
ه) و في الانابة لله تعالي، و خوف مقامه الكريم، و نهي النفس عن الهوي في قوله: (و أما من خاف مقام ربه و نهي النفس عن الهوي) [44] .
قال الامام: «من علم أن الله يراه و يسمع ما يقول، و يعلم ما يعلمه من خير أو شر فيحجزه ذلك عن القبيح من الأعمال، فذاك الذي خاف مقام ربه، و نهي
[ صفحه 315]
النفس عن الهوي» [45] .
و يؤكد الامام علي ثلاثة مراصد: العمل، و الصبر، و التقوي:
أ) فالعمل بنوعيته و اصابته من خلال قوله تعالي: (ليبلوكم أيكم أحسن عملا) [46] ، قال الامام: «ليس يعني أكثركم عملا، و لكن أصوبكم عملا، و انما الاصابة خشية الله، و النية الصادقة و الخشية».
و أصناف الامام: «الابقاء علي العمل حتي يخلص أشد من العمل، ألا و العمل الخالص الذي لا تريد أن يحمدك عليه أحد الا الله، ألا و ان النية العمل، ثم تلا قوله تعالي: (قل كل يعمل علي شاكلته) [47] يعني علي نيته» [48] .
ب) و في تحبيب الصبر للانسان، روي عبدالله بن سنان عن الصادق قوله: «قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: اذا نشرت الدواوين، و نصبت الموازين، لم ينصب لأهل البلاء ميزان، و لم ينشر لهم ديوان، ثم تلا هذه الآية: (انما يوفي الصابرون أجرهم بغير حساب)» [49] [50] .
ج) و جمع الامام ملاك التقوي، و الخشية، و الحذر في تفسيره قوله تعالي: (و اذا قيل لهم اتقوا ما بين أيديكم و ما خلفكم..) [51] .
قال عليه السلام: «اتقوا ما بين أيديكم من الذنوب، و ما خلفكم من العقوبة» [52] .
[ صفحه 316]
و في ضوء ما تقدم يمكن القول دون مغالاة: ان الامام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام يعتبر من الرواد الأوائل الذين عنوا برعاية النفس الانسانية، و حرص علي تهذيبها و توجيهها و ادارة حياتها الروحية ضمن المنطق الأمثل الذي تصبوا اليه البشرية جمعاء في تاريخها الحضاري.
كما يمكن القول بكل تأكيد ان هذا المنهج الذي دعا اليه الامام فيما سبق من شذرات و اشارات، يعتبر جزءا مهما من فروع مدرسة أهل البيت في البناء و الأصالة و احياء القيم العليا.
كما يمكن القول بأن هذه الوصايا و النصائح هي خلاصة ما توصل اليه الدعاة الي الله في تهميد السبيل بين يدي السالكين اليه بكل يسر و تلقائية دون تطرف أو افراط.
پاورقي
[1] سورة البقرة: 269.
[2] ظ: الطباطبائي: الميزان 2 / 404، و انظر مصدره.
[3] سورة آل عمران: 102.
[4] العياشي: التفسير، تفسيره للآية.
[5] سورة آل عمران: 135.
[6] ظ: العياشي: التفسير، تفسيره للآية.
[7] سورة آل عمران: 200.
[8] الطباطبائي: الميزان 4 / 133.
[9] العياشي: التفسير، تفسيره للآية.
[10] ظ: الطباطبائي: الميزان 4 / 133 عن أصول الكافي.
[11] سورة النساء: 86.
[12] ظ: الطباطبائي: الميزان 5 / 35 - 33.
[13] المصدر نفسه.
[14] المصدر نفسه.
[15] المصدر نفسه: 5 / 35.
[16] سورة الاسراء: 36.
[17] ظ: العياشي: التفسير، تفسيره للآية.
[18] الطباطبائي: الميزان 13 / 102.
[19] سورة الأنعام: 54.
[20] الطباطبائي: الميزان 7 / 111.
[21] سورة الأنعام: 54.
[22] الطباطبائي: الميزان 7 / 111.
[23] سورة الأعراف: 182.
[24] الطباطبائي: الميزان 8 / 368.
[25] المصدر نفسه.
[26] سورة الأنعام: 125.
[27] الطباطبائي: الميزان 7 / 349 - 348، و انظر مصادره.
[28] المصدر نفسه.
[29] سورة البقرة: 261.
[30] ظ: العياشي: التفسير، تفسيره للآية.
[31] سورة طه: 82.
[32] سورة المائدة: 27.
[33] الطباطبائي: الميزان 14 / 199.
[34] سورة الحشر: 9.
[35] ظ: الميزان: تفسيره للآية و انظر مصدره.
[36] سورة التحريم: 8.
[37] الطباطبائي: الميزان 19 / 321.
[38] سورة المؤمنون: 9.
[39] الطبرسي: مجمع البيان، تفسيره للآية.
[40] سورة الفرقان: 63.
[41] الطبرسي: مجمع البيان، تفسيره للآية.
[42] سورة لقمان: 18.
[43] الطبرسي: مجمع البيان، تفسيره للآية.
[44] سورة النازعات: 40.
[45] الطباطبائي: الميزان 20 / 195، و انظر مصدره.
[46] سورة الملك: 2.
[47] سورة الاسراء: 84.
[48] باقر شريف القريشي: حياة الامام الصادق 3 / 167.
[49] سورة الزمر: 10.
[50] الطبرسي: مجمع البيان، تفسيره للآية.
[51] سورة يس: 45.
[52] الطبرسي: مجمع البيان، تفسيره للآية.
ضمير المعادلات
و ليست القضية محصورة في عملية من عمليات التمني الذي اختتمت به الصفحة السابقة - منذ قليل - و هي تستدعينا الي اعتبار الامام الصادق قمة من القمم الفكرية، و الروحية، و الاجتماعية، و العلمية، في عالمنا الانساني، مع التشديد علينا بأن نتلمسه - فوق ذلك كله - ضمير المعادلات... و الحقيقة أن في الشقين من هذا القول تقصيرا في التعريف و التحديد، لا يطالان الامام بالحكم له، أو الحكم عليه... بل يتهمان - بالأحري - القلم بعدم التوضيح: فالامام الصادق - في عالمه الواسع - هو أحق، بالتأكيد، من الاعتبار... ليكون أغني من أن نتمناه يحوز، و هو الحائز... و كان الأجدر بنا أن نقول:الامام الصادق قمة بحد ذاته، و انه - فعلا - ضمير المعادلات... و هكذا ننزهه من استجداء «الاعتبار» و من استجداء «التمني»!!!
صحيح أن كلمة «المعادلات»انما هي اختصاص ملصوق بعلوم الكيمياء التي تعين مقادير أخذها - بالرقم المضبوط - من كل مادة معينة علي حدة، فتمزجها بغيرها المعين في وزنه، فاذا بالناتج من عملية المزج، هو حقيقة معادلة باسم ولادة جديدة لمولود آخر أم الوجود... كالماء - مثلا - و الذي هو ولادة مؤلفة من امتزاج جزء واحد من أوكسيجين، مع جزءين من أيدروجين... فمن هذه المعادلة المضبوطة هو الماء.
[ صفحه 138]
و لقد أخذ الامام الصادق بعلوم الكيمياء، اذ اكتشف فيها كل ما هو مندرج في عوالم الوجود المؤلف من أربعة عناصر: التراب، و الماء، و الهواء، و النار... و تلك هي أساس في علوم الفيزياء التي كان يقول بها أرسطو، و كل العلوم القديمة اليونانية الأيونية، و التي هي كلها ألعوبة الكيمياء في تأليف معادلاتها غير المنتهي علي الاطلاق، هذا بقطع النظر عن أن الامام الصادق، ذهب الي أن التراب ليس عنصرا بسيطا قائما بذاته، بل انه مؤلف من عدة عناصر ممتزجة، و ان هذا الامتزاج هو الذي يؤلف معادلة وجوده... و رأي أيضا - بعد أرسطو بألف سنة - بأن الهواء كذلك، ليس جزءا وحيدا و بسيطا، بل انه حاصل معادلة مؤلفة من عدة عناصر، و من أفعلها عنصر الأوكسيجين القوي الحرارة، و هو الذي يؤلف - في جسم الانسان - معادلة حياته بعملية التنفس و اذ تختل معادلته، يموت الانسان اختناقا...
علي أساس [أن الوجود برمته: - أرضا، و هواء، و امتدادا غير منته من سحاب - هو أمزوجات كيميائية لا تبتدي الا من حيث لا تنتهي في تفاعلاتها التجددية التعادلية التي هي حركات الكون في الأهبة السرمدية المتغذية من ذاتها بذاتها في المدي المؤهل بالعناصر] رأي الامام الصادق أن الوجود كله - و لن ينتهي - هو حاصل معادلات - و لن تنتهي كذلك - مهما تقلب بها التركيب، أو تلاعب بها الوزن، أو تنوعت بها الحركة، لأنها، في النتيجة الحتمية، هي تفاعل تمازجي انصهاري، تقبل حدوثه الحاجات الحياتية المتوفرة من ذاتها، و تتجنبه، و تهرب منه، اذ تتلمس فيه نوعا من أذية!
و من أهم ما رأي الامام، نقل المعادلات من عالم الفيزيائيات الملموسة، بما لها من أجسام أو أحجام، و أوزان، و ألوان، الي عالم الروحيات غير المحسوسة، و التي هي قيم فكرية، و روحية، و خلقية، و جمالية، و لا يعيش بوهج معادلاتها الا المجتمع المجنح بالحق،
[ صفحه 139]
و العدل، و ماهيات الجمال - و كلها عناصر روحية تؤلف معادلة المجتمع الكريم، في جو من العقل، و العلم، و الفهم، و الوعي السليم!
انها الكيمياء، الثانية المنبلجة - عند الامام الصادق - من الكيمياء الأولي التي هي: مزج تراب بهواء، مع ماء، مرة يطفي ء الحريق، و مرة أخري يزرع في الجليد جمرات الحريق... و انها كيمياؤه - علي كل حال تفرعت من الأولي، علي اتصال بها كأنه هو الالتحام!!!
و أولا و آخرا، ليس للأمة - في نظر الصادق - الا الكيمياء في جميع معادلاتها الفيزيائية و الروحية، سواء بسواء... فالفيزيائية تعلمها كيف تضع الخمير في الطحين، و كيف تروية بالماء، و متي تسلمه لأصابع النار، لتكون لها معادلة الرغيف... و كذلك الفيزيائية تعلمها معادلات لا تحصي في: الزراعة، و الصناعة، و التجارة... و في العمارات، و انشاء البيوت، و القصور، و الحدائق، و القلاع المحصنة بأجهزة الدفاع عن أمة و وطن.
أما الروحية، فانها تعلمها - بالمقابل - غوصا في عالم النفس، و عالم الفكر، و عالم الحق، و كل مساحات الجمال... و تعلمها الفنون بالوصول الي حقيقة الحرف، و أصدقية الميزان، و تعلمها كيف تبني الصحة من مفصل العلة، و القوة من هذيان الضعفاء، و الغني من مجاعات الفقراء، و البطولة من غطرسة البغاة، و الايمان من عمي الكافرين الملحدين!!!
أما السياسات الرشيدة، فهي فن آخر، تؤلف معادلته سلسلة الحاكمين، و لو أنهم المتطورون من سفيانية الي مروانية، الي عباسية أدهي من الاثنتين - فانهم لم يتمكنوا بعد، من تغيير عناصر المعادلة!!! فهي: ظلم، و كذب، و تعد، من دون أن يملحها، لا عنصر من صدق، و لا ومضة من نعمة. و لا حرف واحد صادق، تهجأت به آية من سورة، أو خلجة من رسالة!!! و هكذا، فان في معتقد الظلم و الزيغان عن الصراط
[ صفحه 140]
المستقيم: أن في مضاعفة الأوكسيجين في صلب المعادلة، من أربعة الي ثمانية، تمتين المعادلة، و تقوية التنفس، في حين أن التنفس ذاته هو المحروق بأوكسيجانه المحدود، و سترفضه الأمة متنفسها، عندما تشعرها به حقيقة العلم، و مستوي الفهم... و لن تحرق النار الا موقدها الآثم، و سيكون مصرع الظالمين هو الوخيم!
تلك هي كيمياء جعفر الصادق: ترتب الأمة علي معادلاتها الصحيحة، بانتظار أن يفعل العلم الذي يركزه - هو - علي مقوماته المرصودة... و عندما تأخذه الأمة - في أجيالها الصاعدة - الي خوانها المنظوم تكون المعادلات الصحيحة هي الفاعلة فعلها في التنفس المنتظم... و ان الغد الكبير - عند الامام - سيكون المنتظر.
[ صفحه 141]
علم النبات
قدح الامام زناد العلم، فأوقد جمرات، في زاوية المدينة، و في الكوفة، و فوض و أوكل الأمر بعد ذلك لمحبي النور، و الراغبين في الخروج من عزلة الظلام، في المثابرة علي ايقاد تلك الجمرات باشعالها، خوف الاخماد، ثم نشرها في البلاد. فبصيص النور دوما كان من الامام عليه السلام ثم ترك العلماء يحققون في الهدف من ايقاد الامام عليه السلام لهذه الجمرات.
اذ قد علم أصحابه بل كل من تقرب اليه و عرفه، أنه لا ينطق عن الهوي، فهو نسخة عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم تمثلت في شخصه عليه السلام.
[ صفحه 106]
فالقي عليه السلام كلمة واحدة، و لم يعرف سرها الا بعد دراسة طويلة.
قال عليه السلام للمفضل «يا مفضل لألقين عليك من حكمة الباري جل، و علا و تقدس اسمه في خلق العالم، و السباع، و البهائم، و الطير، و الهوام، و كل ذي روح من الأنعام و النبات، و الشجرة المثمرة و غير ذات الثمر و...
فأثبت عليه السلام أن للنبات روح تحس و تشعر و تتأثر و...
و لم تكتشف هذه النظرية الا في أواخر القرن الثامن عشر، و أول من قال بأن في النبات حسا تشله السموم و تميته الكهربية هو «بيثا» العالم الفسيولوجي الفرنسي المتوفي عام 1802 م، و قد ثبتت هذه النظرية بوجود بعض الأزهار المفتحة نهارا والمقفلة ليلا، و قام عالم هندي «السر جفادس بوز» بوضع آلة دقيقة تظهر بها حركات النبات، و ما يتأثر به من المؤثرات الخارجية، كالمنبهات و المخدرات، و أنشأ هذا العالم معهدا كبيرا في كلكتا لدرس حركات النبات، و قد أصبح من المشهور وجود بعض النباتات تفترس بعض الحشرات و الحيوانات الصغيرة، و هناك بعض الأزهار تضحك و تبكي و... [1] .
و هنا تكمن عظمة الامام عليه السلام في اعطاء المنهجية العلمية، لتخدم الانسان و الانسانية، ما بقيت علي الأرض البشرية.
پاورقي
[1] كتاب دنيا النبات - دائرة معارف القرن العشرين ج 10 مادة نبت.
مصادر الأحكام في عهد الصحابة
الصحابي: هو من شاهد النبي صلي الله عليه و سلم و آمن به و لازمه مدة تكفي لاطلاق كلمة الصاحب عليه. ينظر: الوجيز: 36
ان مصادر الأحكام عند الصحابة بالاضافة الي نصوص الوحي المتمثلة بالكتاب و السنة قد أخذوا يستنبطون الأحكام الشرعية من مصادر أخري و التي تظهر من خلال ما يأتي:
1- ما روي عن أبي بكر الصديق رضي الله عنه: أنه كان يقضي بكتاب الله فان لم يجد قضي بسنة رسول الله صلي الله عليه و سلم فان لم يجد سأل المسلمين فان أخبروه بقضاء رسول الله صلي الله عليه و سلم قضي به، فان أعياه ذلك دعا رؤوس
[ صفحه 59]
المسلمين و علماءهم فان اجتمع رأيهم علي الأمر قضي به [1] .
2- و روي عن سيدنا عمر رضي الله عنه أنه اذا لم يجد في الكتاب و السنة و وجد قضاء أبي بكر قضي به [2] .
3- جاء في كتاب عمر رضي الله عنه الذي بعثه لأبي موسي في شأن القضاء يقول فيه: (الفهم الفهم فيما يختلج في صدرك مما يبلغك في القرآن و السنة فتعرف الأمثال و الأشباه ثم قسم الأمور علي ذلك، و اعمد الي أحبها الي الله و أشبهها فيما تري) [3] .
4- ما روي عن زيد بن ثابت أنه قال لسلمة بن مخلد حين ولي القضاء (اقض بكتاب الله ثم بسنة رسول الله صلي الله عليه و سلم فان لم تجد ادع أهل الرأي ثم اجتهد و اختر لنفسك و لا حرج) [4] .
5- ما روي عن ابن مسعود أنه قال: من أتاه أمر ليس في كتاب الله و لا في سنة رسول الله صلي الله عليه و سلم و لم يقض به الصالحون فليجتهد رأيه... و لا يقولن أحدكم اني أخاف و أني أري فان الحلال بين و الحرام بين و بين ذلك أمور مشتبهة فدع ما يريبك الي ما لا يريبك [5] .
و من خلال ما روي عن الصحابة يتبين لنا أن مصادر الأحكام الشرعية في عصرهم هي كتاب الله و السنة و الاجماع و الاجتهاد.
و قد ساعد علي تحقيق الاجماع في صدر هذا العصر اجتماع أصحاب الفتوي من كبار الصحابة في المدينة المنورة و ذلك لأن سيدنا عمر رضي الله عنه قد منعهم من مغادرة المدينة الا لضرورة و لمدة معلومة [6] .
[ صفحه 60]
و أما الاجتهاد و الرأي في عصر الصحابة فلم يقتصر علي الأخذ بالقياس و انما تعداه فدخل فيه ما سوي ظاهر النص. فالصحابة قد استعملوا الرأي بأوسع معانيه، فأخذوا بجميع مصادر الأحكام التي عرفها الفقهاء و استعملوها في استنباط الأحكام فيما بعد. فان عمل الصحابة و اجتهاداتهم و استنباطاتهم هي التي أرشدت الفقهاء الذين جاؤوا بعدهم. و من أمثلة أخذ الصحابة بالقياس و الرأي ما يأتي:
1- ما روي عن سمرة بن جندب أنه باع خمر أهل الذمة و أخذ من أثمانها العشور التي عليها، فبلغ ذلك عمر رضي الله عنه فقال: قاتل الله سمرة أما علم أن رسول الله صلي الله عليه و سلم قال «لعن الله اليهود حرمت عليهم شحومها فحملوها و باعوها و أكلوا أثمانها» فهذا قياس محض [7] .
2- و قد قاس الصحابة في عهد سيدنا عمر رضي الله عنه حد شارب الخمر علي حد القاذف و جلدوا الشارب ثمانين جلدة و قد استشار عمر في ذلك الصحابة فأفتاه عبدالرحمن بن عوف و غيره، و قال سيدنا علي رضي الله عنه: (نراه اذا سكر هذي و اذ هذي افتري و علي المفتري ثمانون) [8] .
3- روي عن سيدنا علي رضي الله عنه أنه كان يضمن الصناع و يقول (لا يصلح الناس الا ذاك) و روي ذلك أيضا عن سيدنا عمر رضي الله عنه [9] .
و هذا يدل علي أخذ الصحابة رضي الله عنهم بالمصلحة المرسلة.
4- و روي عن بعض الصحابة: قد ورثوا المطلقة المبتوتة في مرض الموت، لأن المطلق متهم بقصد حرمانها من الميراث. و ان لم يقصد ذلك سدا للذريعة [10] .
[ صفحه 61]
بالتفريق بينهما ثم ان كان قد دخل بها فانها لا تحل له بعد ذلك.
و قضي سيدنا علي رضي الله عنه بالتفريق لكن بعد انقضاء العدة له أن يخطبها و يتزوجها كغيره من الناس. فقضاء سيدنا عمر رضي الله عنه بحرمانه منها معاملة له بنقيض قصده زجرا له و عقوبة محافظة علي النسل أخذا بالمصلحة المرسلة. و أما قضاء علي فمبني علي البراءة الأصلية. و قد روي عن سيدنا عمر أنه رجع الي قول سيدنا علي رضي الله عنه [11] .
پاورقي
[1] ينظر السنن الكبري: 1 / 114 و ما بعدها.
[2] ينظر السنن الكبري: 1 / 114 و ما بعدها.
[3] ينظر السنن الكبري: 1 / 114 و ما بعدها.
[4] ينظر السنن الكبري: 1 / 114 و ما بعدها.
[5] ينظر السنن الكبري: 1 / 114 و ما بعدها.
[6] ينظر تاريخ الطبري: 4 / 396.
[7] أعلام الموقعين: 1 / 209.
[8] ينظر السنن الكبري: 8 / 318.
[9] ينظر السنن الكبري: 6 / 122.
[10] أعلام الموقعين: 3 / 155.
[11] الموطأ رواية محمد بن الحسن: 183.
الصيام
هو صيام الجسد عن الطعام و الماء حفاظا علي صحة الجسد حسب الظاهر، و في الباطن امتناع النفس عن ارتكاب الكفر و مخالفة الشرائع و الاوامر، و يدخل في ذلك الامتناع عن كشف اسرار العقيدة، و البوح بالتعاليم لمن لا يستحقها.
السمعاني
22. و قال السمعاني (م 562): «الصادق.. هذه اللفظة لقب لجعفر الصادق، لصدقه في مقاله». [1] .
پاورقي
[1] الأنساب 507:3.
اثر التقية في خدمة الدين
و أما أثر التقية في خدمة الدين و المجتمع الشيعي فلا يكاد يجهل، فان الكوفة أيام زياد ضعف فيها التشيع حتي لم يبق بها من الشيعة معروف و بلخ الحال بها أيام الحجاج الي أن ينسب الرجل الي الكفر و الزندقة أحب اليه من أن ينسب الي التشيع، ولكن تمض برهة علي تشديدهم علي الشيعة في اعتزال الناس و السياسة و اختفائهم وراء حجب التقية حتي بلغ رواة الصادق عليه السلام أربعة آلاف أو يزيدون كما أحصاهم ابن عقدة، و الشيخ الطوسي طاب ثراه في كتاب الرجال، و الطبرسي في أعلام الوري، و المحقق الحلي في المعتبر، و كان اكثرهم من أهل الكوفة، و كان الحسن بن علي الوشا [1] يقول: لو علمت أن هذا الحديث يكون له هذا الطلب لاستكثرت منه فاني أدركت في هذا المسجد - يعني مسجد الكوفة - تسعمائة شيخ كل يقول: حدثني جعفر بن محمد عليهماالسلام، علي أن الوشا لم يدرك من تلك الطبقة الا قليلا.
فهنا تعرف السر لماذا كثرت الرواية عنه عليه السلام؟ و لماذا صار منهل العلوم و المعارف و مصدر الأحكام و الحكم؟ و لماذا صار مذهبا لأهل التشيع؟
[ صفحه 90]
و لماذا روي عنه حتي أئمة القوم و أعلامهم، أمثال مالك و أبي حنيفة و السفيانين و أيوب السختياني و شعبة و ابن جريح و غيرهم؟، كل ذلك لما كان عليه من البعد عن مجتمع الناس الذي يجلب التهمة اليه بطلب الرياسة و الخلافة، و لتستره في نشر العلم و الأخلاق، و لولا ذلك لما ظهرت علومه و فضائله، و لولا ذلك لما عرف الناس شأن أهل البيت و حقيقة القرآن و علوم الدين، و لولا ذلك لما وضح ما كان عليه أرباب السلطتين، و لولا ذلك لما بادت كثير من الفرق الباطلة، و قامت الحجة عليها من ذوي الفقه و الكلام، و لولا ذلك لما بلغت الشيعة سبعين مليونا، و حلت في كل صقع واحتلت كثيرا من البلاد. [2] .
فمن ههنا تعرف أثر التقية في خدمة الدين و الشريعة، و رد عوادي الظلم و الضلالة، و تعريف الناس حقائق الايمان، و بطلان الشبهات و المبتدعات.
فلا أخالك بعد هذا البيان تصغي الي شي ء من الغمز في التقية و نسبة الشيعة الي الباطنية من جراء ذلك التكتم في الاعتقاد، و التستر في المذاهب.
و ما كان هذا الاسهاب الا لرفع النقاب عن محيا الحقيقة لم يزعم أن التقية مجهولة المحاسن، لأنها حجاب كثيف و عسي أن يكون ماوراء الحجاب ألف عيب و ألف نقص، و من يتقي في عقيدته كيف يعرف الناس مالديه و يرون جمال ما يضمره، أتري يصح هذا الغمز و النبز بعد ما ألمسناك فوائدها، و أريناك منافعها؟
علي أن اليوم بفضل المطابع قد انتشرت علوم الشيعة و عقائدهم، فأين الكتمان و أين الاتقاء ؟ و ما كان الاتقاء الا في ذلك العهد يوم كانت الشيعة
[ صفحه 91]
قليلي العدد و الاهبة، و لو مسحهم السيف لم يبق للبيت و أهله ذكر و علم و حجة و رواية، و أما اليوم فهم في جنة واقية من نشر هاتيك الكتب التي ملأت الخافقين، و لم تدع عذرا لكاتب و قاري ء يزعمان أن مذهب الامامية باطنيا يتستر بالتقية، لا نعرف مبادية و عقائده، و لا اصوله و فروعه، فان كتبهم بالأيدي، في كل علم و فن، و مصادرهم مقروة و مداركهم مبثوثة.
[ صفحه 92]
پاورقي
[1] البجلي الكوفي من وجوه الطائفة و من أصحاب الرضا عليه السلام و ثقات رواته، و له كتب، و له مسائل الرضا عليه السلام، ترجم له الرجاليون كلهم.
[2] استوفينا البيان عن الشيعة و عددهم و بلدانهم في كتابنا «تاريخ الشيعة» و قد أخرجته المطابع فاقرأه ففيه عن ذلك بلغة و متعة.
التفقه في الدين
ان التفقه في الدين طريق لعبادته تعالي، و به الاحتفاظ بنظام الشريعة الاسلامية و قوانينها، بل الدين الاسلامي انما يقوم و يدوم بفقهاء شريعته العالمين بأحكامه المناضلين عنه، و من ههنا جاء عن الصادق عليه السلام حديث جم عن التفقه و قد سلف في (143-1) شي ء من ذلك و نضيف هنا أحاديث اخري، قال عليه السلام:
«العامل علي غير بصيرة كالساير علي السراب بقيعة لا يزيده سرعة سيره الا بعدا» و قال: «لا خير فيمن لا يتفقه من أصحابنا» و عنه «لا يسع الناس حتي يسألوا و يتفقهوا» [1] و قال عليه السلام: «اذا أراد الله بعبد خيرا فقهه في الدين» و قال: «الكمال كل الكمال: التفقه في الدين، و الصبر علي النائبة، و تقدير المعيشة». [2] .
و لعظم خطر الفقاهة و أثرها في الدين الاسلامي قال عليه السلام عن شأن الفقيه و موته: «ما من أحد يموت من المؤمنين أحب الي ابليس من موت فقيه» و عنه: «اذا مات المؤمن الفقيه ثلم في الاسلام ثلمة لا يسدها شي ء» [3] .
پاورقي
[1] بحارالأنوار: 1 / 221 / 61.
[2] الكافي، باب صفة العلم و فضله و فضل العلماء.
[3] بحارالأنوار: 1 / 220 / 56.
اخلاق الامام و سيرته
كان يتميز بطلاقة الوجه علي الآخرين ، و بالهدوء و القلب الكبير في مواجهة الأزمات ، و يعيش محنة الناس و آلامهم و مشاكلهم، و بالوفاء بالعهد الي حد التضحية ، و كذلك في انفاق كل ما يملكه من مال ، و بالسعي في قضاء حوائج الناس كلما أمكنه ذلك ، و قد عرف ذلك عنه تلاميذه و أصحابه و معارفة الكثير فيما يبذله لهم حتي الايثار علي نفسه ، و يصبر علي السلبيات التي تستتبع ذلك .
خلق الامام الصادق عليه السلام و أدبه ، ينطلق من واقع أصالته و محتده العريق بالنبوة ، و الشامخ بالامامة ، حيث تتجمع الكمالات الانسانية في أروع مثلها و قيمها ، قولا و عملا ، و اطارا و محتوي ، و خلقه امتداد طبيعي لخلق الرسول الأعظم صلي الله عليه و آله و سلم و أدبه ، فهو و غيره من أئمة أهل البيت ما ورثوا عن جدهم صفراء و لابيضاء ، و انما ورثوا علومه و صفاته المثلي التي كان لهم شرف احتوائها و الحفاظ عليها ، فهم الامناء علي معطيات رسالته ، و الحفظة لمبادئه و مثله ، يروونها عنه قولا ، و يجسدونها في ممارساتهم عملا ...
فعن ابن أبي يعفور ، قال:رأيت عند أبي عبدالله عليه السلام ضيفا ، فقام يوما في بعض الحوائج ، فنهاه عن ذلك و قام بنفسه الي تلك الحاجة و قال:نهي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عن أن يستخدم الضيف .
و عن حفص بن أبي عائشة:بعث أبوعبدالله غلاما له في حاجة ، فأبطأ ، فخرج أبوعبدالله علي أثره لما أبطأ فوجده نائما ، فجلس عند رأسه يروح له حتي انتبه ، فقال له أبوعبدالله:يا فلان ، والله ما ذلك لك ، تنام الليل و النهار ، لك الليل و لنا منك النهار .
[ صفحه 95]
فهو عليه السلام لا يأخذ عبده بالقسوة و الغلطة عندما يقترف الذنب الذي يستحق عليه العقوبة ، بل يروح له حينما يراه نائما حتي يستيقظ من نفسه ، ثم يخاطبه مؤنبا بالكلمة الطيبة ، و العتاب الهادي ء ، الذي يبعث الاطمئنان في نفس العبد ، و يوحي له بالثقة بسيده و يدفعه للاطاعة .
و من تواضعه ما رواه أبوبصير قال:دخل أبوعبدالله عليه السلام الحمام ، فقال له صاحب الحمام:اخليه لك ، فقال:لا حاجة لي في ذلك ، المؤمن أخف من ذلك .
و هذه الحادثة علي بساطتها ، لا ينبغي أن نمر بها من غير أن نفهم المغزي البعيد الذي يرمي اليه الامام في سلوكه الانساني منها ، فقد دأب الكبار من ذوي المقامات العالية من الناس ، علي تجنب الاختلاط بالعامة في مثل هذه الموارد ترفعا و كبرا ، و شعورا منه بالامتياز و الطبقية ، و لكن الامام أراد أن يثبت للآخرين عمليا، أن رفعة الانسان و امتيازه انما هي بقيمه و مثله ، و بانسانية الفاضلة التي ترتفع به الي المستوي اللائق به .
أما فيما يرجع للحياة العادية و قضايا العشرة ، فان علي الانسان أن لا يظلم الآخرين بسلوكه المتميز ، ليشعرهم بالتفاوت الطبقي الذي يمزق الوحدة الاجتماعية ، و يفتت القاعدة الأساسية التي يقوم عليها بناؤها المتماسك ، و هي التلاحم المتمثل بالايمان و المحبة و المساواة .
و عن يعقوب بن السراج قال:كنا نمشي مع أبي عبدالله عليه السلام و هو يريد أن يهني ء ذا قرابة له بمولود له ، فانقطع شسع نعله ، فتناول نعله من رجله ثم مشي حافيا ، فنظر اليه ابن أبي يعفور فخلع نعل نفسه من رجله ، و خلع الشسع منها ، و ناولها أباعبدالله ، فأعرض عنها ، و أبي أن يقبلها ، و قال:لا ، ان صاحب المصيبة أولي بالصبر حتي يجدلها حلا ، فان غيره ليس بأولي منه بالصبر عليها .
[ صفحه 96]
و الامام يريد أن يشعر الآخرين بأن الانسان فيما يطرأ عليه من المشاكل ، عليه أن يتحمل همها بنفسه ولو كانت مما يخدش بكبريائه ، فالامام يرفض أن يتحمل الآخرون مسؤوليته .
و قد بدأت تلك التعقيدات تسيطر علي سلوك الحاكمين و المنتسبين اليهم ، عندما تولي معاوية بن أبي سفيان امارة الشام ، ثم استولي علي الخلافة بعد ذلك . فقد أحاط نفسه بهالة من التجلة و التعظيم ، و فرض لنفسه امتيازات معينة جرت عليها سنة الخلفاء من بعده ، و اقتدي بهم ولاتهم و المقربون اليهم ، و كان من جراء ذلك أن انقلب ميزان السلوك الاجتماعي الاسلامي المتكافي ء بين فئات الامة ، الي تناقضات طبقية مفتعلة ، تولدت عن رواسب قبلية جاهلية ، كانت لا تزال حية في نفوس هؤلاء الحاكمين ، الذين لم ينسجم واقعهم النفسي مع مبادي ء الرسالة و معطياتها الانسانية الخالدة .
و يمكننا أن نتعرف علي مدي ابتعاد مثل هذا السلوك عن روح الاسلام و منهجه في السلوك الاجتماعي مما ورد علي لسان الامام علي عليه السلام في وصف النبي صلي الله عليه و آله و سلم من أنه:كان فينا كأحدنا ، و ما قيل من أن بعض من لا يعرف النبي صلي الله عليه و آله و سلم بشخصه ، كان اذا دخل المسجد لا يمكنه تمييز النبي صلي الله عليه و آله و سلم عن غيره من أصحابه الا بعد أن يسأل عنه .
و من روائع أخلاق الامام الصادق و مثاليته ما ذكر:من أنه نام رجل من الحاج في المدينة ، فتوهم أن هميانه سرق ، فخرج فرأي الامام مصليا و لم يعرفه ، فتعلق به و قال له:أنت أخذت همياني . قال الامام:ما كان فيه ؟ قال الرجل:ألف دينار .
فحمله الامام الي داره ، و وزن له ألف دينار و عاد الي منزله ، فوجد هميانه ،
[ صفحه 97]
فرجع الي الامام معتذرا بالمال ، فأبي قبوله و قال:شي ء خرج من يدي لا يعود الي ، فسأل الرجل عنه ، فقيل:هذا الامام جعفر الصادق . قال:لا جرم هذا فعال مثله .
و هكذا يمثل الامام بسلوكه الأخلاقي المتواضع:السلوك الرسالي الذي أراده النبي صلي الله عليه و آله و سلم أن يكون الطابع الامام الذي يتميز به المجتمع الاسلامي عن غيره من المجتمعات الغريبة عن مبادي ء السماء.
المقاطعة
أما الاسلوب الثاني من أساليب العمل السياسي الذي لجأ اليه أهل البيت عليهم السلام كلما تغشي الظلم و الانحراف في الفهم و التطبيق، فقد اتخذوا بالاضافة الي التوجيه و تعميق الوعي و الحس السياسي، اتخذوا اسلوب المقاطعة، و قد قرأنا الحديث الشريف.
و هكذا تأتي الدعوة صريحة الي مقاطعة الظالمين و عدم معاونتهم، فقد ورد في حديث آخر:
«اذا كان يوم القيامة نادي مناد: أين الظلمة و أعوانهم، من لاق لهم دواة، أو ربط لهم كيسا، أو مد لهم مدة قلم، فاحشروهم معهم» [1] .
نذكر نموذجا لهذه المقاطعة، هو موقف أئمة أهل البيت عليهم السلام من الحكام الامويين و العباسيين في عهده الامام علي بن الحسين السجاد ثم الامام محمد الباقر
[ صفحه 133]
و جعفر الصادق و موسي بن جعفر و علي بن موسي [2] و محمد الجواد [3] و الامام الهادي و الامام الحسن العسكري عليهم السلام.
و هكذا كانت هذه الفترة مقاطعة و عدم استجابة للحكام أو أي تعاون معهم... و قد عاني أهل البيت عليهم السلام من الحكام الأذي و المطاردة و المراقبة و السجن و التشريد و الضغط و الارهاب، سنعرض جانبا منها.
و لنضرب مثلا لتلك المقاطعة، موقف الامام الصادق عليه السلام من الخليفة العباسي أبي جعفر المنصور الذي عرف بقسوته و سفكه الدماء و ظلمه لذرية الامام علي عليه السلام. فقد ذكر المؤرخون أن المنصور كتب الي الامام الصادق عليه السلام كتابا يطلب منه مصاحبته و يحاول جعله من علماء السلطة، فرفض الامام عليه السلام رغم الارهاب و قساوة الظروف، ورد علي المنصور ردا حاسما.
جاء في كتاب المنصور:
«و لم لا تغشانا كما يغشانا الناس؟ فكتب اليه الصادق عليه السلام: ليس لنا ما نخافك من أجله، و لا عندك من أمر الآخرة ما نرجوك له، و لا أنت في نعمة فنهنئك، و لا نراها نقمد فنعزيك. فكتب اليه المنصور: تصحبنا لتنصحنا، فأجاب
[ صفحه 134]
الصادق عليه السلام: من أراد الدنيا لا ينصحك، و لا من أراد الاخرة لا يصحبك» [4] .
و هكذا كان رد الامام و موقفه من الحاكم الذي لا يطبقه أحكام الشريعة و لا يلتزهم بمبادئها.
و علي هذا النهج، نهج مقاطعة الحكام الذين يمارسون الظلم و لا يطبقون أحكام الشريعة، سار فقهاء أهل البيت عليهم السلام، فأفتوا بحرمة معونة الظالم، أو تولي الوظائف له، فقد ثبت الفقهاء جميعهم ذلك في كتب الفقه - باب المكاسب المحرمة - نذكر منها قول الشهيد السعيد محمد بن جمال ملكي العاملي رحمة الله، المعروف ب (الشهيد الأول) [5] ، قال رحمة الله - في معرض تعداده للمكاسب المحرمة -:
«و معونة الظالمين بالظلم. و علق الشارح عليها بقوله: كالكتابة لهم و احضار المظلوم و نحوه» [6] .
و حرم الفقهاء قبول الوظائف للظالم أو الانضمام الي أي مجال من مجالات السلطة، الا اذا كان الهدف خدمة الاسلام من خلال الموقع و دفع الظلم عن الآخرين، و عدم معونة الظالم بشكل يفوق ما يحققه من يتولي منصبا من اصلاح و منفعة.
پاورقي
[1] المجلسي؛ بحار الأنوار 372: 75، عن كتاب ثواب الأعمال.
[2] قاطع الامام علي بن موسي الرضا عليه السلام الحكام في عصره، الا أنه لظروف خاصة قبل ولاية عهد المأمون و بشروط و تحفظات تحفظ للامام بعده عن سوء التصرف و سوء استعمال السلطة و التسلط الظالم.
[3] أما الامام الجواد عليه السلام فلم تطل فترة حياته، و زوجه الخليفة المأمون ابنته، و حاول تكوين علاقة معه لاستعمالة الرأي العام الموالي لأهل البيت عليهم السلام، و مع ذلك فان الامام الجواد لم يساهم في شي ء، و لم يعن المأمون أو يتعاون معه.
[4] محمود أبوزهرة؛ الامام الصادق عليه السلام: 139.
[5] من عظماء فقهاء مدرسة أهل البيت عليهم السلام، عاش في الفترة ما بين 786 - 734 ه.
[6] الشهيد الثاني؛ الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية للشهيد الأول 213:3، الطبعة الثانية.
دعاؤه في الوقاية من الكوراث
كان الامام عليه السلام، يتسلح بهذا الدعاء، إذا خاف من بلية، أو كارثة تنزل به، وكان يدعو به ساجدا أو قائما، وهذا نصه:
[ صفحه 54]
«اللهم، إني أحتجب بنور وجهك الكريم، الجليل، القديم، الرفيع العظيم، العلي الرحيم، القائم بالقسط، لا إله إلا أنت العزيز الحكيم، وبمحمد وآله، صلواتك عليه وعليهم، وبأولي العزم من المرسلين، صلواتك عليهم أجمعين، وببيتك المعمور، والسبع المثاني، والقرآن العظيم، وبكل من يكرم عليك، من جميع خلقك أجمعين،.. لانفس أهل بيت نبيك، محمد صلواتك عليه وعليهم، ولاوليائهم، ولجميع ما ملكتهم، وتتفضل به عليهم ولانفسنا، ولجميع ما ملكتنا، وتتفضل به علينا، من شرور جميع ما قضيت، وقدرت، وخلقت، ومن شرور جميع ما تقضي وتقدر وتخلق، ما أحييتنا، وبعد وفاتنا، بسم الله الرحمن الرحيم:
ثم يقرأ سورة التوحيد ثلاثا، ويقول: كذلك الله ربنا، ثلاثا ثم يقول: من فوقهم، ومن فوقنا، ويقرأ سورة التوحيد ثلاثا [1] .
إن الله تعالي هو الملجأ العزيز للمنيبين والمتقين، فمن اعتصم به كفاه ما أهمه، وخاف منه.
پاورقي
[1] المصباح (ص 144.
آراؤه في الزهد
################
پاورقي
[1] ابن الحراني، تحف العقول (مؤسسة الأعلمي بيروت) ص 23 و ما بعدها.
[2] الاصبهاني، حلية الأولياء (لمجد الثالث مطبعة السعادة 1933)، ص 194 - 195.
[3] الملحق الأول: مصباح الشريعة، ص 26.
[4] نفسه، ص 25.
[5] نفسه الاصبهاني، ص 194. و ابن الحراني، مرجع مكرر، 256.
[6] الملحق الأول، ص 36.
[7] نفسه، الاصبهاني، ص 193.
[8] نفسه، ص 195.
[9] الملحق الأول، ص 72.
ابراهيم الأزرق (بياع الأطعمة)
إبراهيم الأزرق، وقيل ابن الأزرق، المشهور ببياع الأطعمة، وقيل بياع الطعام، الكوفي.
[ صفحه 34]
المراجع:
رجال الطوسي 104. معجم رجال الحديث 1: 181. تنقيح المقال 1: 13. أعيان الشيعة 2: 110. نقد الرجال 7. جامع الرواة 1: 18. مجمع الرجال 1: 37. منهج المقال 20.
سعد بن إبراهيم بن عبد الرحمن بن عوف القرشي (الزهري)
أبو إسحاق، ويقال أبو إبراهيم سعد بن إبراهيم بن عبد الرحمن بن عوف القرشي، الزهري، المدني. من محدثي وقضاة العامة، ويعدونه من ثقاتهم، تولي قضاء المدينة المنورة في عهد هشام بن عبد الملك الأموي.
[ صفحه 17]
روي عنه أيوب السختياني، وعياض الفهري، وسفيان بن عيينة وغيرهم. توفي سنة 125، وقيل سنة 126، وقيل سنة 127، وقيل سنة 128، عن اثنين وسبعين سنة.
المراجع:
رجال الطوسي 202. تنقيح المقال 2: 10. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 48. جامع الرواة 1: 352. نقد الرجال 147، مجمع الرجال 3: 99. أعيان الشيعة 7: 219. منتهي المقال 144. منهج المقال 158. تقريب التهذيب 1: 286. تهذيب التهذيب 3: 463. خلاصة تذهيب الكمال 113. التاريخ الكبير 4: 51. شذرات الذهب 1: 173. البداية والنهاية 10: 26. مرآة الجنان 1: 269. النجوم الزاهرة 1: 304. الجرح والتعديل 2: 1: 79. تاريخ الثقات 178. تاريخ أسماء الثقات 141. الكني والأسماء 1: 95. سير أعلام النبلاء 5: 418. الكامل في التاريخ 5: 274 و 319. تاريخ الإسلام 5: 77. الثقات 6: 375. تاريخ الطبري 7: 227.
مجاهد بن العلاء الكوفي
مجاهد بن العلاء الكوفي.
محدث إمامي. روي عنه صفوان بن يحيي.
المراجع:
رجال الطوسي 319. تنقيح المقال 2: قسم الميم 53. خاتمة المستدرك 839. معجم رجال الحديث 14: 188. نقد الرجال 280. جامع الرواة 2: 41. مجمع الرجال 6: 95. منتهي المقال 250. منهج المقال 272 وفيه اسم أبيه العلي بدل العلاء.
امام صادق در سخنان عالم اهل سنت
قبل از وارد شدن در اعماق شخصيت مبارك امام صادق عليه السلام بر نويسنده لازم است ترسيمي اجمالي از شخصيت آن حضرت ارائه نمايد تا خواننده هنگام مطالعه هر فصلي از زندگي و حيات وجودي آن بزرگوار بيگانه نباشد.
در اين بخش به نظر نويسنده رسيد كه مختصري از نظرات و سخنان علماي فريقين را درباره ي امام صادق عليه السلام نقل نمايد. [چرا كه سخنان بزرگان اهل سنت درباره ي شخصيت والاي آن حضرت مصداق «الفضل ما شهدت به الأعداء» است].
1- ذهبي [1] در كتاب ميزان الاعتدال (ج 1 / 192) چون به نام امام صادق عليه السلام مي رسد مي گويد: «جعفر بن محمد بن علي بن الحسين الهاشمي ابوعبدالله أحد الأئمة الأعلام بر صادق كبير الشأن».
يعني «جعفر بن محمد بن علي بن الحسين هاشمي، مكناي به ابوعبدالله، يكي از امامان بلند مرتبه و مردي نيك و صادق و بزرگ و عظيم الشأن است.»
2- نووي [2] در كتاب تهذيب الأسماء و اللغات (ج 1 / 150 - 149) مي گويد: «روي عنه محمد بن اسحاق، و يحيي الأنصاري، و مالك، و السفيانان، و ابن جريح، و شعبة، و
[ صفحه 86]
يحيي القطان، و آخرون و اتفقوا علي امامته و جلالته و سيادته، قال عمرو بن ابي المقدام: كنت اذا نظرت الي جعفر بن محمد علمت أنه من سلالة النبيين»
يعني: «عده اي [كه نامشان برده شد و ديگران] از راويان حديث آن حضرت هستند و همگي بر امامت و جلالت و سيادت آن حضرت اتفاق دارند.» عمرو بن ابي المقدام مي گويد: «هنگامي كه چشم من به جعفر بن محمد (عليه السلام) افتاد دانستم كه او از فرزندان و سلاله پاك پيامبران است.»
3- ابن خلكان [3] مي گويد: «أحد الأئمة الاثني عشر علي مذهب الامامية، و كان من سادات أهل البيت، و لقب بالصادق لصدقه في مقالته، و فضله أشهر من أن يذكر» و در جاي ديگر مي گويد: «و كان تلميذه أبوموسي جابر بن حيان الصوفي الطرطوسي قد ألف كتابا يشتمل علي ألف ورقة تتضمن رسائل جعفر الصادق و هي خمسمأة رسالة، و قال: دفن بالبقيع في قبر فيه أبوه محمد الباقر، و جده زين العابدين، و عم جده الحسن بن علي عليهم السلام، فلله دره من قبر ما أكرمه و أشرفه»
يعني: «امام صادق عليه السلام يكي از ائمه ي دوازده گانه شيعه ي اماميه و از سادات و بزرگان اهل بيت عليهم السلام است. او به صادق لقب داده شده به علت صدق او در گفتار، و شخصيت او بيش از آن است كه بيان شود.» و در جاي ديگر مي گويد: «شاگرد امام صادق ابوموسي جابر بن حيان صوفي طرطوسي درباره ي آن حضرت كتابي نوشته كه مشتمل بر هزار ورق است و در اين كتاب رساله هاي امام عليه السلام را جمع نموده و آنها پانصد رساله است.»
ابن خلكان سپس مي گويد: «امام صادق عليه السلام در بقيع در جوار قبر پدر و جد خود زين العابدين و عموي خود حسن بن علي عليهم السلام دفن گرديد و خدا داند كه قبر او چقدر گرامي و با شرافت است.»
[ صفحه 87]
4- شبلنجي [4] در نورالأبصار (ص 131) مي گويد: «و مناقبة كثيرة تكاد تفوت حد الحاسب و يحار في أنواعها فهم اليقظ الكاتب» و قال: و في حياة الحيوان الكبري: فائدة قال ابن قتيبة في كتاب أدب الكاتب: و كتاب الجفر كتبه الامام جعفر الصادق ابن محمد الباقر، فيه كل ما يحتاجون الي علمه الي يوم القيامة، و الي هذا الجفر أشار أبو العلاء بقوله:
لقد عجبوا لآل البيت لما
أتاهم علمهم في جلد جفر
فمرآة المنجم و هي صغري
تريه كل عامرة و قفر
يعني: «فضايل امام صادق عليه السلام به قدري زياد است كه نزديك است حساب كننده از آن عاجز و كاتب هوشيار در آن حيران بماند.» و در جاي ديگر مي گويد: «در كتاب حياة الحيوان كبير آمده كه ابن قتيبه در كتاب ادب الكاتب گفته است: كتاب جفر را امام صادق عليه السلام نوشت و در آن كتاب هر دانشي كه مردم تا قيامت به آن نياز دارند آماده شده است و ابوالعلاء معري در شعر خود به همين كتاب اشاره نموده و مي گويد:
همانا مردم از دانش آل محمد به شگفت آمدند هنگامي كه دانش خود را از آنان به وسيله ي علم جفر يافتند همانند آيينه ي منجم كه چيز كوچكي است، و هر بيابان و معموره اي را به او نشان مي دهد.»
5- محمد بن صبان در كتاب «اسعاف الراغبين» كه در حاشيه ي كتاب «نور الابصار» (ص 208) درج شده مي گويد: «و اما جعفر بن محمد عليه السلام پس او امام جليل القدر است.» و در سخن ديگري مي گويد: «او در پيشگاه خداوند مستجاب الدعوة است. هنگامي كه از خداوند چيزي را طلب مي كند سخن او تمام نمي شود جز آن كه خواسته ي او آماده شده است.»
6- شعراني [5] در كتاب لواقح الانوار مي گويد: «و كان سلام الله عليه اذا احتاج الي شي ء قال: يا رباه أنا أحتاج الي كذا، فما يستتم دعاؤه الا و ذلك الشي ء بجنبه موضوع».
يعني: «امام صادق عليه السلام هنگامي كه به چيزي نياز پيدا مي نمود و مي گفت: خدايا! من
[ صفحه 88]
محتاج به فلان چيز هستم، سخن او تمام نشده بود كه حاجت او در كنارش آماده بود.»
7- سبط بن جوزي [6] در كتاب «تذكرة خواص الامة» (ص 192) مي گويد:
«قال علماء السير: قد اشتغل (الصادق عليه السلام) بالعبادة عن طلب الرئاسة»؛ يعني: «امام صادق عليه السلام به علت اشتغال به عبادت از طلب رياست خودداري نمود.» و در جاي ديگري مي گويد:
«و من مكارم اخلاقه ما ذكره الزمخشري في كتابه «ربيع الأبرار» عن الشقراني مولي رسول الله صلي الله عليه و آله قال: خرج العطاء أيام المنصور و مالي شفيع، فوقفت علي الباب متحيرا و اذا بجعفر بن محمد قد أقبل فذكرت له حاجتي، فدخل و خرج و اذا بعطائي في كمه فناولني اياه، و قال: «ان الحسن من كل أحد حسن و انه منك أحسن لمكانك منا، و ان القبيح من كل أحد قبيح و انه منك أقبح لمكانك منا.» و انما قال له جعفر ذلك لأن الشقراني كان يشرب الشراب، فمن مكارم اخلاق جعفر أنه رحب به و قضي له حاجته مع علمه بحاله، و وعظه علي وجه التعريض، و هذا من أخلاق الأنبياء».
يعني: «از اخلاق نيك امام صادق عليه السلام چيزي است كه زمخشري در كتاب «ربيع الابرار» از شعراني خادم رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل نموده كه گويد: در زمان منصور دوانيقي هديه اي تقسيم شد و من واسطه اي نداشتم كه آن را دريافت نمايم و بر در خانه ي منصور متحير ايستاده بودم كه ديدم امام صادق عليه السلام آمد و من حاجت خود را به او گفتم. پس آن حضرت وارد خانه ي منصور گرديد و عطاي من را گرفته در آستين خود گذارده بود و به من داد و فرمود: «اي شقراني! كار نيك از همه نيك است و لكن از تو نيك تر است، چرا كه تو منسوب به ما هستي و كار زشت نيز از همه زشت است و از تو زشت تر است، چرا كه تو منسوب به ما هستي.»
سپس مي گويد: «امام عليه السلام اين سخنان را به شقراني به اين سبب فرمود كه شقراني عادت به شراب داشت و از اخلاق نيك امام عليه السلام اين بود كه به او احترام و احسان نمود و
[ صفحه 89]
حاجت او را برآورد با اين كه از حال او مطلع بود و با ظرافت نيز او را نصيحت نمود، كه اين از اخلاق پيامبران عليهم السلام است.»
8- محمد بن طلحه شافعي [7] در كتاب «مطالب السؤال» ص 81 مي گويد:
«و هو من عظماء أهل البيت و ساداتهم ذو علوم جمة، و عبادة موفرة، و أوراد متواصلة، و زهادة بينة، و تلاوة كثيرة، يتبع معاني القرآن الكريم، و يستخرج من بحره جواهره، و يستنتج عجائبه، و يقسم أوقاته علي أنواع الطاعات، بحيث يحاسب عليها نفسه، رؤيته تذكر الآخرة، و استماع حديثه يزهد في الدنيا،و الاقتلاء بهداه يورث الجنة، نور قسماته شاهد أنه من سلالة النبوة، و طهارة أفعال تصدع بأنه من ذرية الرسالة. و قال: و أما مناقبه و صفاته فتكاد تفوت عدد الحاصر، و يحار في أنواعها فهم اليقظ الباصر، حتي أنه من كثرة علومه المفاضة علي قلبه من سجال التقوي صارت الأحكام التي لا تدرك عليها و العلوم التي تقصر الأفهام عن الاحاطة بحكمها، تضاف اليه، و تروي عنه».
يعني: «امام صادق عليه السلام از بزرگان و سادات اهل بيت عليهم السلام است. او داراي علوم فراوان و عبادت زياد و دعا و ورد پياپي و اهل زهد بوده است و قرآن را فراوان تلاوت مي نموده و معاني قرآن را همراه تلاوت توجه داشته و جواهر نهفته آيات قرآني را از درياي بيكران آن استخراج مي نموده و عجايب آن را به دست مي آورده، اوقات شبانه روز خود را به انواع طاعات سپري مي كرده، و نفس خود را در انجام آنها محاسبه مي نموده، نگاه به آن حضرت هر انساني را به ياد قيامت مي انداخته و سخن او سبب زهد در دنيا مي شده و اقتداي به آن حضرت، سبب بهشت مي گرديده است. جمال آن حضرت گواه بوده كه او از سلاله ي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است و افعال نيك او ندا مي داده كه او از ذريه ي آن حضرت است.
سپس مي گويد:
«فضايل و صفات نيك او به قدري بوده كه شماره كننده، از آن عاجز مي شده و اهل بصيرت در آن متحير مي مانده اند تا جايي كه به سبب علوم فراواني كه از ناحيه ي خداوند به او افاضه مي شده و تقوايي كه داشته علت هاي احكام الهي و علومي كه ديگران از فهم
[ صفحه 90]
آنها عاجز بوده اند و به دست او حل مي گرديده و به بيان او پاسخ داده مي شده است.
9- ابن حجر [8] در كتاب «صواعق» مي گويد: «و نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان، و انتشر صيته في جميع البلدان».
يعني: «مردم به قدري از علوم و دانش امام صادق عليه السلام نقل نمودند كه مي توان نوشته هاي آنان را بر مركب ها حمل نمود و شعاع نشر معارف اسلامي از ناحيه ي آن حضرت و نام نيك او به قدري زياد بود كه در همه ي شهرها منتشر گرديد.»
10- شيخ سليمان [9] قندوزي در كتاب «ينابيع المودة» (طبع اسلامبون، ص 380) مي گويد: «و من أئمة أهل البيت أبوعبدالله جعفر الصادق» و قال: «و كان من سادات أهل البيت» و قال: «و قال الشيخ أبوعبدالرحمان السالمي في طبقات المشايخ الصوفية: جعفر الصادق فاق جميع أقرانه من أهل البيت، و هو ذو علم غزير، و زهد بالغ في الدنيا، و ورع تام في الشهوات، و أدب كامل في الحكمة».
يعني: «امام صادق عليه السلام از امامان اهل بيت عليهم السلام و از بزرگان آنهاست.» شيخ سليمان قندوزي سپس مي گويد: «شيخ ابوعبدالرحمان سالمي در كتاب «طبقات المشايخ الصوفية» گفته است: امام صادق عليه السلام سرآمد همه ي اهل بيت عليهم السلام است. او داراي علم سرشار و زهد بالا و ورع كامل از شهوات و ادب كامل در حكمت است.»
11- حافظ أبونعيم [10] در كتاب حلية الأولياء ج 3 / 192 مي گويد: «و منهم الامام الناطق و الزمام السابق أبوعبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام أقبل علي العبادة و الخضوع، و آثر العزلة و الخشوع و نهي عن الرياسة و الجموع» ثم روي عن عمرو بن أبي المقدام كلامه السابق و روي عن الهياج بن بسطام قوله: «و كان جعفر بن محمد يطعم حتي لا يبقي لعياله شي ء»، يعني:
«امام صادق عليه السلام از امامان ناطق و زمامداران سابق اهل بيت عليهم السلام است. او در طول
[ صفحه 91]
زندگي خود به عبادت خدا و خضوع در پيشگاه او رو آورد و عزلت و خشوع را برگزيد و رياست و سروري بر مردم را كنار زد.»
ابونعيم سپس كلام سابق عمرو بن ابي المقدام را درباره ي آن حضرت نقل نموده و از هياج بسطام نيز نقل كرده كه گفته است: «عادت امام صادق عليه السلام اين بود كه غذاي خود را بسا به ديگران اطعام مي نمود تا جايي كه چيزي براي عيال او نمي ماند.»
12 - ابن صباغ مالكي [11] در كتاب فصول المهمه مي گويد: «كان من بين اخوته خليفة أبيه و وصيه، و القائم بالامامة من بعده، برز علي جماعته بالفضل و كان أنبههم ذكرا، و أجلهم قدرا، نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان، و انتشر صيته و ذكره في ساير البلدان» و قال في أخريات كلامه: «مناقب أبي عبدالله جعفر الصادق فاضلة، و صفاته في الشرف كاملة، و شرفه علي جهات الأيام سائلة، و أندية المجد و العز بمفاخره و مآثره آهله»، يعني: «امام صادق عليه السلام از بين برادران خود خليفه و وصي و امام بعد از پدر خود و صاحب كمال و فضيلت و شهرت و جلالت قدر بود. مردم به قدري از دانش و علم او بهره مند گرديده و نقل نموده اند كه نوشته هاي آنان را بايد بر دوش مركب ها حمل كنند تا جايي كه ذكر فضايل و نام نيك آن حضرت در همه ي شهرها منتشر گرديد.»
ابن صباغ در پايان سخنان خود نيز مي گويد: «فضايل امام صادق عليه السلام بالا گرفت و شخصيت او در شرافت به كمال رسيد و در همه جا ظاهر گشت و به راستي در بين مردم به مجد و عزت نايل گرديد.»
13- سويدي [12] در كتاب «سبائك الذهب» ص 72 مي گويد: «كان من بين اخوته خليفة أبيه و وصيه، نقل عنه من العلوم ما لم ينقل عن غيره، كان اماما في الحديث». و قال: «مناقبه كثيرة».
[ صفحه 92]
يعني: «امام صادق عليه السلام از بين برادران خليفه و وصي پدر خود بود و از او علومي به جاي مانده كه از ديگري به جاي نمانده است، بلكه او در بيان حديث امام ديگران بوده است.» سپس مي گويد: «مناقب و فضايل او فراوان است».
14- صاحب كتاب «عمدة الطالب» [13] ص 184 مي گويد: «و يقال له: عمود الشرف، و مناقبه متواترة بين الأنام مشهورة بين الخاص و العام، و قصده المنصور الدوانيقي بالقتل مرارا فعصمه الله منه.»
يعني: «امام صادق عليه السلام اساس و پايه ي شرافت ناميده مي شد و فضايل او بين مردم متواتر و بين خاص و عام مشهور بود. بارها منصور دوانيقي قصد كشتن او را كرد و خداوند آن حضرت را از شر او حفظ نمود.»
15- شهرستاني در كتاب «الملل و النحل» مي گويد: «و هو ذو علم غزير في الدين و الأدب، كامل في الحكمة، و زاهد بالغ و ورع تام في الشهوات، و قد أقام بالمدينة مدة يفيد الشيعة المنتمين اليه و يفيض علي الموالين أسرار العلوم، ثم دخل العراق و أقام بها مدة ما تعرض للامامة قط [14] و ما نازع أحدا في الخلافة، و من غرق في بحر المعرفة لم يطمع في شط، و من تعلي الي ذروة الحقيقة لم يخف من حط» و قيل: «من آنس بالله توحش عن الناس و من استأنس بغير الله نهبه الوسواس».
يعني:«امام صادق عليه السلام دانش سرشاري در دين خدا و ادب داشت و در حكمت به كمال و در زهد به نهايت رسيده بود و تقواي كاملي در شهوات داشت. او مدتي از عمر خود را در مدينه براي منسوبين خود از شيعيان گذراند، و اسرار علوم را به آنان آموخت. سپس داخل عراق گرديد و مدتي در آن جا اقامت نمود و هرگز با احدي در مسأله ي خلافت درگير نشد؛ چرا كه هر كس به درياي معرفت برسد به رشته هاي آب دريا طمع نمي كند و هر كس به بالاترين درجه ي حقيقت برسد هراسي از سقوط ندارد. و گفته شده: هر كس با
[ صفحه 93]
خدا انس پيدا نمايد از مردم غريبه مي شود و هر كس به غير خدا دل بندد شيطان او را مي ربايد.»
16- يافعي [15] در كتاب «مرآة الجنان» ج 1 / 204 درباره ي كساني كه در سال 148 هجري وفات نموده اند مي گويد: «و فيها توفي الامام السيد الجليل سلالة النبوة و معدن الفتوة أبوعبدالله جعفر بن محمدالصادق و دفن بالبقيع في قبر فيه أبوه محمد الباقر و جده زين العابدين و عم جده الحسن بن علي رضوان الله عليهم أجمعين، و أكرم لذلك القبر و ما جمع من الأشراف الكرام أولي المناقب، و انما لقب بالصادق لصدقه في مقالته، و له كلام نفيس في علوم التوحيد و غيرها، و قد ألف تلميذه جابر بن حيان الصوفي كتابا يشتمل علي ألف و رقة يتضمن رسائله و هي خمسمائة رسالة».
يعني: در سال 148 هجري امام بزرگوار سلاله ي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و معدن فتوت و جوانمردي ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق عليه السلام از دنيا رحلت نمود و در بقيع در كنار پدر خود امام باقر و جد خود زين العابدين و عموي خود امام حسن (رضوان الله عليهم أجمعين) مدفون گرديد. چه با شرافت است مزار شخصيت هاي بزرگواري كه داراي فضايل و مناقب بي شمارند.» سپس مي گويد: «امام صادق عليه السلام به اين دليل صادق ناميده شد كه در سخنان خود صادق و راستگو بود. و از آن حضرت سخنان ارزشمندي در خداشناسي و توحيد و غير آن به جاي مانده است و شاگرد او جابر بن حيان كتابي مشتمل بر هزار برگه نوشته است كه متضمن پانصد رساله از سخنان آن حضرت است».
پاورقي
[1] او حافظ و محدث است و لقب او شمس الدين و نام او محمد بن احمد بن عثمان دمشقي است. ولادت او در سال 673 و وفات او در سال 748 هجري واقع شده است.
[2] او حافظ ابوزكريا محي الدين بن شرف الدين متوفاي سال 676 هجري است.
[3] ابن خلكان: احمد بن محمد بن ابراهيم بن ابي بكر بن خلكان است كه در شهر اربل نزديك موصل به دنيا آمده و سپس به موصل منتقل گرديده و سپس به حلب مسافرت نموده و داخل ديار مصر شده و به جاي سخاوي قاضي بوده و سپس ده سال در شام قضاوت نموده و در دمشق از دنيا رحلت كرده است. وفات او در سال 681 واقع شده و در كتاب طبقات شافعيه (ج 5/ 14) و در كتاب فوات الوفيات (ج 1 / 55) و در كتاب حسن المحاضره سيوطي (ج 1 / 267) و در كتاب معجم المطبوعات (ج 1 / 98) و غيره احوال او ذكر شده است.
[4] نام شبلنجي مؤمن بن حسن مؤمن مصري است و شبلنج از روستاهاي مصر است. او در جامع الازهر و مصر تحصيل نموده و در سال 1250 و اندكي به دنيا آمده ولكن از وفات او نامي برده نشده است.
[5] شعراني: ابوالمواهب عبدالوهاب بن احمد بن علي انصاري شافعي مصري است كه در سال 911 وارد قاهره شده و در همان قاهره وفات يافته است. شرح حال او در كتاب معجم المطبوعات (ج 1 / 1126) ذكر شده است.
[6] سبط ابن جوزي: ابومظفر شمس الدين يوسف بن قزغلي واعظ معروف حنفي است كه در سال 582 يا 581 به دنيا آمده و در سال 654 در 21 ذي حجه از دنيا رحلت نموده است.
[7] محمد بن طلحة: كمال الدين شافعي است كه در سال 54 از دنيا رحلت نموده است.
[8] ابن حجر: محدث شهاب الدين احمد بن حجر هيثمي است كه ساكن مكه بوده است.
[9] قندوزي: شيخ سليمان بن ابراهيم معروف به خواجه كلان است و كتاب ينابيع المودة را در روز نوزدهم ماه رمضان سال 1291 به اتمام رسانده است.
[10] ابونعيم: احمد بن عبدالله اصفهاني است كه در سال 430 هجري وفات نموده است.
[11] ابن صباغ: نورالدين علي بن محمد بن صباغ مالكي است كه در سال 784 متولد و در سال 855 وفات يافته است و سخاوي در كتاب الضوء اللامع (ج 5 / 283) احوالات او را بيان نموده و مشايخ و كتاب او «الفصول المهمة» را كه درباره ي معرفت ائمه ي دوازده گانه نوشته نيز روشن نموده است.
[12] سويدي: محمد امين بغدادي دست و آل سويدي تا امروز در بغداد از خانواده هاي شريف مي باشند. او از شخصيت هاي قرن گذشته است و كتاب خود «سبائك الذهب» را در ماه شوال سال 1229 به پايان رسانده است.
[13] او نسابه ي مشهور جمال الدين احمد بن علي داودي حسني است و در سال 828 وفات يافته است.
[14] مقصود او از امامت امامتي است كه مردم پذيرفته و بر آن بيعت نموده باشند، در حالي كه امام صادق عليه السلام از ناحيه ي خدا و رسول او صلي الله عليه و آله امام بوده است، خواه مردم پذيرفته باشند و خواه نپذيرفته باشند و خواه آن حضرت آن را قبول نموده باشد و يا رد كرده باشد.
[15] يافعي: أبومحمد عبدالله بن سعد بن علي بن سليمان عفيف الدين يافعي يماني مقيم حرمين بوده و در سال 768 هجري وفات يافته است.
سخنان امام صادق درباره ي سبقت گرفتن در كارهاي خير
ترديدي نيست كه فراهم شدن شرايط براي انجام عمل شايسته فرصتي است كه نبايد آن را از دست داد چرا كه از دست دادن آنها موجب ندامت و پشيماني مي شود و مي توان گفت كه همه ي موقعيت هاي زندگي فرصت هايي براي انسان است كه اگر از دست برود، باز نخواهد گشت؛ زيرا انجام هر عملي نياز به شرايط بسياري دارد كه بيشتر آنها از قدرت و اختيار انسان خارج مي باشد، ازاين رو امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «از فرصت ها غافل نباشيد و هر كاري را در فرصت و زمان خود انجام دهيد و از موانع و حوادث آينده هراس داشته باشيد.»
[ صفحه 358]
امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «اگر شرايط انجام كار خيري براي شما آماده شد، آن را به تأخير نيندازيد [زيرا ممكن است شرايط انجام آن ديگر حاصل نشود] و چون خداوند انجام آن عمل را از بنده ي خود مي بيند مي فرمايد: «به عزت و جلالم سوگند! پس از اين عمل بنده ي خود را عذاب نخواهم نمود.»
سخنان امام صادق عليه السلام در اين زمينه [در كتب حديث] فراوان است. ايشان همانگونه كه در مورد فراهم شدن شرايط انجام عمل خير سفارش كرده اند در زمينه ي فراهم شدن شرايط گناه نيز اعلان خطر نموده و ما را از انجام گناه و معصيت نهي نموده و مي فرمايد: «اگر شرايط گناه براي تو آماده شد از آن پرهيز كن؛ زيرا ممكن است هنگامي كه خداوند بنده ي خود را بر آن گناه مي بيند به او بگويد: «به عزت و جلالم سوگند! پس از اين تو را نخواهم بخشيد.» [1] آري سفارش هاي امام صادق عليه السلام در اين زمينه فراوان است كه در اين كتاب مجال بيان همه ي آنها نيست.
پاورقي
[1] وسائل الشيعه ج 1 / 18.