حمران بن أعين شيباني
تيره «أعين» عموما از شيعيان خاص ائمه ي اطهار عليه السلام و از علاقه مندان ويژه به خاندان رسالت عليه السلام بودند. «حمران» و برادرش «زاره» هر دو درخشنده ترين چهره هاي شيعي، دانشمندان و فقيهان نامدار عصر خود، ياران بزرگ امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام محسوب مي شدند. حضرتش در وصف حمران بن أعين فرموده است:
حمران، مرد با ايماني است كه به خدا سوگند! هرگز از دينش
[ صفحه 61]
برنمي گردد و - نيز فرموده است: حمران، اهل بهشت است. يونس بن يعقوب مي گويد: حمران، علم كلام (عقايد) را به خوبي مي دانست. هشام بن سالم نيز مي گويد: با گروهي از ياران در محضر امام صادق عليه السلام بوديم، مردي از اهالي شام وارد شد. امام عليه السلام به او فرمود: چه مي خواهي؟ عرض كرد: شنيده ام شما به آنچه سؤال شود، آگاهي داري؛ به همين دليل آمده ام تا با هم، مناظره كنيم. حضرت عليه السلام فرمود: درباره ي چه چيزي؟ عرض كرد: درباره ي قرآن. امام عليه السلام او را به حمران بن أعين شيباني ارجاع داد. آن مرد وقتي اين چنين ديد، عرض كرد: من آمده ام تا با شما مناظره كنم، نه با حمران! امام عليه السلام فرمود: اگر در مناظره بر حمران غلبه كردي، گويا بر من پيروز شده يي!
مرد شامي به حمران رو آورد و هر چه پرسيد، جواب شنيد؛ تا آن كه خسته و درمانده گشت. امام به او فرمود: حمران را چه گونه يافتي؟ عرض كرد: استادي ماهر است؛ هر چه پرسيدم، پاسخ داد.
حرف (ش)
شبح شَبَح، 20، 11.
شتّ شَتاب السِّرّ، 27، 21؛ شَتاب الهَمّ، 29، 21.
شجر اَشجار، 55، 11.
شدّ شِدَّة، 90، 4؛ شدائد، 68، 42.
شرب شَراب، 76، 21؛ مَشْرَب، 24، 35.
شرّ شَرّ، 15، 9.
شرط شَرْط، 25، 20.
شرع شَريعة، 3، 68؛ 53، 3؛ شَرائع، 3، 68؛ 48، 2.
شرك شِرْك، 7، 157.
شطن شَيطان، 3، 19؛ 61، 5.
شغل شاغِل، 6، 79؛ اِشتغال، 25، 20؛ 39، 30.
شفع شَفاعَة، 22، 34؛ 53، 10؛ 108، 1؛ شَفيع، 48، 2؛ 50، 7.
شفق شفَقَة، 12، 94؛ 15، 87.
شفي شِفاء، 10، 57؛ 41، 44.
شقي شَقاوَة، 13، 39؛ 53، 32؛ اَشقياء، 24، 63.
شكر شُكر، 1، 2؛ 7، 120؛ 19، 8.
شكّ شكّّ، 13، 39؛ 53، 8.
شكو شَكْوَة، 21، 83.
شمل شِمال، 18، 17.
شمّ شَمّ، 1، 3.
شور اِشارَة، 1، 1؛ 3، 1؛ 3، 61؛ 5، 1؛ 5، 3؛ 27، 34؛ 112، 1ـ4.
شوق شَوق، 22، 34؛ 25، 61؛ مُشتاق، 22، 34؛ 27، 88.
شهد شَهادَة، 2، 125؛ 3، 18؛ 5، 1؛ 78، 35؛ شَواهِد، 26، 50؛ شُهود، 22، 28؛ 53، 18؛ مَشْهَد (اهل الـ ـ)، 19، 85؛ 22، 28؛ 55، 11؛ مُشاهَدَة، 3، 191؛ 3، 200؛ 7، 143؛ 10، 57؛ 13، 11؛ 14، 35؛ 17، 80؛ 18، 18؛ 18، 84؛ 19، 85؛ 20، 82؛ 25، 20؛ 26، 50؛ 26، 62؛ 37، 164؛ 41، 31؛ 46، 9؛ 52، 48؛ 56، 19، 68، 34؛ 83، 13؛ 94، 1.
شهو شَهْوَة، 6، 122؛ 10، 58؛ 12، 20؛ 14، 26؛ 43، 71.
شيء مَشيئَة، 5، 1؛ 12، 100؛ 50، 7؛ 51، 55؛ 112، 3.
و من كلام له: في الاستطاعة
(و ذلك حين قصده رجل من أهل البصرة و سأله عن الاستطاعة)
[ صفحه 43]
فقال عليه السلام:
أتستطيع أن تعمل ما لم يكون؟ قال: لا. فقال: فتستطيع أن تنتهي عما قد كون؟ قال: لا. فقال له عليه السلام: فمتي أنت مستطيع قال: لا أدري. فقال له: ان الله خلق خلقا فجعل فيهم آلة الاستطاعة ثم لم يفوض اليهم، فهم مستطيعون للفعل وقت الفعل مع الفعل اذا فعلوا ذلك الفعل، فاذا لم يفعلوه في ملكه لم يكونوا مستطيعين أن يفعلوا فعلا لم يفعلوه، لان الله عزوجل أعز من أن يضاده في ملكه أحد.
قال البصري: فالناس مجبورون؟ قال: لو كانوا مجبورين كانوا معذورين. قال: ففوض اليهم؟ قال: لا. قال: فما هم؟ قال: علم منهم فعلا فجعل فيهم آلة الفعل، فاذا فعلوا كانوا مع الفعل مستطيعين. قال البصري: أشهد انه الحق انكم أهل بيت النبوة و الرسالة.
جابر بن حيان
كنيه اش ابوعبدالله و يا ابوموسي [1] ، معروف به صوفي [2] ، شيمي دان بزرگ اسلامي است كه در اصل خراساني، ليكن محل تولدش تحقيقا معلوم نشده، ولي تمام مورخين معتبر تقريبا متفق اند كه او يا در طوس خراسان، در شمال شرقي ايران، يا در حران عراق متولد شده. بعضي از مستشرقين كه به شرح حال او پرداخته اند، احتمال مي دهند، طوس مسقط الراس او باشد. تمام ثقات متفق اند كه او قسمتي از زندگي خويش را در شهر كوفه گذرانيده و با برامكه و وزراء هارون الرشيد دوست بوده.وستنفلد [3] مستشرق، يا ديگري وي را از صائبي هاي حران مي داند. در بلو [4] يكي ديگر از مستشرقين، در كتاب «كتابخانه شرقي»، نيز همين عقيده را دارد.
غريب ترين مطلبي كه از اقوال اروپايياني كه به شرح زندگاني جابر پرداخته اند به
[ صفحه 104]
دست مي آيد، منسوب داشتن او به اشبيليه اندلس است. آنان فقط اين يك اشتباه را ننموده اند؛ بلكه گاهي از او به عنوان مشهورترين امراء و فلاسفه عرب و در جاي ديگر يك نفر عرب، بدون هيچ صفت ديگر، و در جاي ديگر پادشاه عرب و يا پادشاه عجم و حتي پادشاه هند، نام برده اند. اين اختلاف حكايت مي كند كه اروپاييان، تا چندي قبل، شخصيت جابر را تحقيق نكرده بودند و تمام معلومات آنان راجع به وي، منحصر به اين بوده كه او شرقي، و غالبا عقيده داشته اند كه او عرب بوده است؛ در صورتي كه جابر ايراني است و فقط به مكتب شيمي عرب انتساب دارد. [5] .
حيان، پدر جابر، اصلا خراساني و در طوس داروخانه داشته، و طرف اعتماد همگان بود، و پيوسته به كار داروگري سرگرم، اما در عين حال مرد سياست هم بوده چون با ابومسلم خراساني، همكاري محرمانه داشته است. عمال بني اميه وي را مي شناختند و مي دانستند كه او عقيده شيعي دارد، و از پيروان خاندان نبوت است؛ ولي تحت تعقيب قرار نگرفته، فقط وقتي روابط محرمانه او را با ابومسلم، دريافتند غافلگيرش نموده و به قتلش رسانيدند.
حيان در خراسان كشته شد و پسرش جابر كه بسيار جوان بود، با سپاهيان شيعه از خراسان به كوفه آمد، و از آن جا به مدينه طيبه به خدمت حضرت باقر عليه السلام شرفياب شد. اما اين شرفيابي چندان طول نكشيد كه امام پنجم (ع) از اين جهان به ملكوت اعلي رحلت فرمود و مسند امامت را به پسرش حضرت صادق عليه السلام سپرد.
جابر بن حيان در رديف شاگردان امام صاق (ع) قرار گرفت، و بنا بر سوابق شيعه زادگي و ارادت موروثي خانوادگي لطف و محبت امام را بيش از ديگران به خود معطوف ساخت، تا آن جا كه مانند يك خانه زاد، در خانه حضرت صادق (ع) به سر مي برد.
دائرة المعارف بريتانيا، درباره جابر بن حيان چنين مي نويسد: از مشهورترين علماي طبيعي در قرن دوم هجري، جابر بن حيان است. او علوم پنهاني را از امام صادق (ع) فرا گرفت، ولي بعيد نيست كه علم شيمي [6] را از آن محضر نياموخته باشد.
روشن نيست كه دائرة المعارف بريتانيا اين نظريه را بر اساس چه مدركي بيان كرده، در حالي كه خود جابر اعتراف مي كند كه هر چه فراگرفته از حضرت صادق عليه السلام است و جز او استادي نداشته است. [7] .
[ صفحه 105]
در كتاب «دائرة المعارف دانش بشر» آمده است كه ابوموسي جابر بن حيان بن عبدالله كوفي، فيلسوف و شيمي دان معروف، معروف، متولد كوفه بوده، وليكن اصلا از خراسان است.
وي با برامكه درآميخت و با جعفر بن يحيي برمكي دوست شد. تصنيفات جابر را تا پانصد جلد گفته اند، ولي بيشتر آن ها از دست رفته است. از تأليفات او اسرار الكيميا و تصحيحات كتب افلاطون و الخواص و صندوق الحكمه است.
جابر در كشورهاي اروپايي به واسطه ي كتبي كه در آغاز رنسانس [8] ترجمه شد، شهرت فراوان دارد، وي كسي است كه الكل را كشف كرد و آن را «زيت الزاج» ناميد. كتب جابر مقداري از تركيبات شيميايي را در بردارد كه قبل از وي مجهول بوده است؛ و جابر نخستين كسي است كه عمل شيميايي «تقطير» و «تبلور» و ساير خواص فيزيكي را نوشته و شرح داده است.
جابر در طوس درگذشت. او در نوشته هايش چنين تصريح كرده كه در اين علوم شاگرد حضرت امام جعفر صادق (ع) بوده است، و در همه جا امام را به عنوان «(قال) سيدي جعفر الصادق»، و امثال اين عبارات و با تجليل فراوان نام برده است. [9] .
جابر در عداد شاگردان مكتب امام صادق عليه السلام ياد مي گردد، و او خود در پاره اي از آثارش، بدين نكته تذكر مي دهد كه اطلاعات مبسوط علمي خويش را از محضر آن معلم كبير فراگرفته است.
دكتر زكي نجيب محمود مي گويد: حقيقت مطلب آن است كه جابر، هم شيعه هم فيلسوف و هم شيمي دان بوده است. او در سياست، شيعه، در بحث و استدلال، فيلسوف، و در علم و دانش، شيمي دان بود.
درباره ي نام «جعفر» كه در نوشته هاي جابر فراوان آمده و با عنوان «سيدي» (سرورم) به او اشاره شده است، گروهي ادعا كرده اند كه منظور او همان جعفر بن يحيي برمكي است. اما، به اعتقاد شيعيان، منظورش امام جعفر صادق (ع) مي باشد. گفته دوم درست تر به نظر مي رسد، زيرا جابر شيعه بوده است، و هيچ استبعادي ندارد كه به سيادت و سروري يك امام شيعه
[ صفحه 106]
اعتراف كند. به علاوه، بسياري از منابع تاريخي نيز اين شخص را، بي هيچ ترديدي، امام جعفر صادق (ع) دانسته اند. مثلا، حاجي خليفه، در كتاب كشف الظنون، همه جا، نام جابر را با عبارت «شاگرد امام جعفر صادق (ع)» ذكر مي كند و جابر، خود، در مقدمه كتاب «الحاصل» مي گويد:... اين كتاب را الحاصل ناميدم زيرا، سرورم جعفر بن محمد، صلوات الله عليه، روزي به من فرمود: حاصل و سود اين همه كتاب (كتاب هاي نوشته شده به وسيله جابر) چيست؟... لذا، من اين كتاب را نوشتم و سرورم آن را الحاصل ناميد... پر واضح است كه اين همه احترام و بزرگداشت نمي توانسته نسبت به شخصي برمكي ابراز شده باشد؛ زيرا جابر خود در دستگاه هارون الرشيد مقام و موقعيتي ممتاز داشت و از اين جهت همپايه برمكيان بود. بنابراين، چنين احترام و بزرگداشتي جز از جانب يك نفر شيعه نسبت به امام خود نمي تواند باشد. [10] .
جابر بن حيان از آن عده انگشت شمار تاريخ است كه در نبوغ و عبقريت ممتاز و سرشناس بوده است. تاريخ بشريت، در طول اعصار و قرون از انسان هاي بسياري، سخن مي گويد، ولي از ميان اين گروه عظيم ممتاز، عده معدودي را به عنوان «اعجوبه» نام مي برد، و يكي از آن اعجوبه هاي دوران، همان جابر بن حيان است.
جرجي زيدان در مجله الهلال مي گويد: جابر از شاگردان معروف امام صادق عليه السلام بوده است. اين نابغه بزرگ از كبار علماي شيعه از و نوادر زمان حضرت صادق (ع) است و شهرت بسياري دارد. جزء مفاخر علمي آن دوره بوده، و اهميت او بيشتر به تجربه او در دانش شيمي تكيه دارد، و اين شهرت با ترجمه پاره اي از آثار او به زبان هاي خارجي از محدوده جهان عرب و دنياي اسلام، فراتر رفته و به مغرب زمين نيز كشيده شد. [11] .
و همچنين در كتاب تاريخ هيئت مي نويسد: در ميان يونانيان يك نفر هم پيدا نشد كه در علم شيمي از طريق تجربه وارد شود، ولي در اسلام صدها از اين قبيل اشخاص يافت شده اند.
آقاي دهخدا آورده است: جابر ميان فرنگيها به اسم «جبر» (Geber)، معروف به كتابي (لاتيني كتاب الخالص) مشهور مي باشد. جابر در لاتيني مؤلفات بسيار دارد كه به نام «جبير» منسوب شده است.
اختلاف ميان جابر و جبير باعث شده كه بعضي از مؤلفين اخير گفته اند كه اين دو اسم
[ صفحه 107]
متعلق به دو نفر است؛ ولي پروفسور هلميارد [12] ، ثابت نموده كه جابر بن حيان همان است كه در ميان فرنگيها به نام جبير معروف مي باشد و تمام كتبي كه در لاتيني به نام دومي منسوب است، ترجمه يا اقتباساتي از مؤلفات دانشمندي (جابر) است كه اصلا ايراني بوده و به عرب نسبت دارد.
در قرن هشتم مسيحي (قرن دوم هجري) جابر بن حيان در دربار خليفه وقت، هارون الرشيد، در بغداد مي زيسته و با برامكه روابط صميمانه داشته و از شرح حالش معلوم مي شود كه علاقه وي به آنان، بيش از علاقه او به خليفه بوده است. چه برامكه به علم شيمي اهميت فراوان مي دادند، و اين علم را با دقت و تحقيق، تحصيل مي كردند. جابر در كتاب «خواص» خود بسياري از محاوراتي كه ميان او و برامكه در شرح و تفصيل اين علم به عمل آمده، ذكر كرده و «قفطي» در شرح حال جابر، در «تاريخ الحكماء» گويد: او در تمام رشته هاي علوم عصر خود، خصوصا علم شيمي سرآمد گرديد. و ظاهرا از علم طب و طريق معالجات هم بهره اي داشته، چون در زمان او علم شيمي در اعمال طبي به كار مي رفته است.
در «مطارح الانظار» مي نويسد: جابر بن حيان مكني به ابوموسي بوده، و از حكماي سده دوم هجري، و از شاگردان امام به حق ناطق حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السلام مي باشد؛ و در كتاب رسائل و مخترعات او را نام برده است.
پروفسور برتلو [13] شيمي دان معروف فرانسوي، و صاحب كتاب تاريخ شيمي در قرون وسطي، اسم جابر را نسبت به تاريخ شيمي، مثل اسم ارسطو نسبت به تاريخ منطق مي داند. گويا جابر نزد برتلو، نخستين شخصي باشد كه براي علم شيمي قواعدي علمي، وضع كرده است كه همواره در تاريخ دنيا با نام او مقرون است. [14] .
ابن نديم در الفهرست گفته: ابوعبدالله جابر بن حيان كوفي كه معروف به صوفي است، مردم درباره ي وي اختلاف كرده اند. شيعه معتقدند كه او از بزرگان ايشان و يكي از ابواب است، و وي را از اصحاب حضرت صادق عليه السلام، و از اهل كوفه مي دانند؛ و دسته اي از فلاسفه او را از خود دانسته اند، و در منطق و فلسفه مصنفاتي دارد؛ و زرگران و نقره سازان مي گويند كه رياست آنان در آن عصر به وي منتهي شده، و كار وي پوشيده بوده و در شهرها
[ صفحه 108]
مي گشته و از خوف سلطان در جايي مستقر نمي شد. و نيز گفته اند كه جابر در زمره برامكه بود و با جعفر بن يحيي برمكي مربوط بوده، و كساني كه اين عقيده ارا دارند، مي گويند كه مقصودش از كلمه «سيدي جعفر»، جعفر برمكي است؛ و شيعه مي گويند كه مقصودش حضرت صادق عليه السلام است. و يكي از ثقات اهل صنعت، براي من حكايت كرد كه جابر در شارع باب الشام در درب معروف به درب «الذهب» نزول كرده بود. و همين مرد گفت كه بيشتر اوقات جابر در كوفه بوده و در آن جا، به مناسبت پاكي هوا، مشغول كيمياگري بود؛ و همين شخص نقل كرد: خانه اي كه در آن، هاون طلايي كه در حدود دويست رطل وزن داشت، يافتند، خانه جابر بن حيان بوده است. و در آن خانه جز همان هاون طلايي چيز ديگري يافت نشد. و اين واقعه در زمان عزالدوله پسر معزالدوله واقع شد. و ابوسبكتكين دستار گفت: كسي كه آن را تحويل گرفت، من بودم. [15] .
پاورقي
[1] در لغت نامه دهخدا در ذيل حالات جابر بن حيان در پاورقي چنين آمده است: «يكي از مورخين اسم او را ابوعبدالله، و ديگران مي گويند ابوموسي بوده است، و هر گاه اين دو روايت صحيح باشد دلالت دارد كه جابر دو پسر داشته يكي عبدالله و ديگري موسي».
نويسنده گويد: گمان نمي كنم اين پاورقي از مرحوم دهخدا باشد، چون ايشان مردي فاضل، محقق، و متتبع بودند و بدون شك اين مقدار تفاوت بين نام و كنيه را مي گذاشتند، و از طرفي ايشان مي دانستند كه عرب براي كودكانشان نام و كنيه و لقب تعيين مي كردند، و اگر كسي را ابوموسي يا ابوعبدالله مي گفتند، دليل بر اين نبود كه بايد فرزندي به نام عبدالله يا موسي داشته باشد.
احتمال مي دهم كه اين اشتباه از هيئت نشر و تصحيح لغت نامه باشد.
[2] دكتر فيليپ خليل حتي مي گويد: اول كسي كه عنوان صوفي يافت جابر بن حيان بود كه در كار زهد روش خاص داشت، و در علوم غريبه مشهور بود. (تاريخ عرب، ص 554).
[3] Wustenfeled.
[4] D,herbelot.
[5] لغت نامه دهخدا، حرف ج، ذيل جابر بن حيان.
[6] شيمي، علمي است كه از خواص داخلي و خصوصي اجسام بحث مي كند.
[7] دانشمندان نامي اسلام ص 94.
[8] رنسانس: در اواخر قرن پانزدهم و اوايل قرن شانزدهم ميلادي يكي از مهم ترين وقايع تاريخ پديد آمد، كه تولد آن در ايتاليا، و نمو آن در فرانسه و آلمان، و انتشار آن به همه نقاط اروپا رسيد. در صنايع و ادبيات و هنر تغييرات شگرفي پديد آمد كه تاكنون آثاري چون شاهكارهاي دوره ي رنسانس به وجود نيامده است. در اين دوره هنر هنرمندان به كمال رسيد، و يادگارهاي ارزنده اي از ادبيات جهان كهن كشف شد. با اختراع چاپ، انديشه هاي بشر، منتشر گرديد و آثار علمي و ادبي و هنري بديع به جا ماند.
[9] دائرة المعارف دانش بشر، ص 120.
[10] تحليلي از آراي جابر بن حيان، صفحات 18 و 19 و 20.
[11] مجله الهلال، ج 8، سال دهم.
[12] Holmyard.
[13] Berthelot.M-,(1907 - 1827 م) شيمي دان معروف و سياستمدار مشهور فرانسوي، مؤلف آثاري در باب تركيب مواد آلي درباره ترموشيمي.
[14] لغت نامه دهخدا، حرف ج، ذيل جابر بن حيان، نقل شده از آقاي محمود عرفان، مترجم مقاله اسماعيل مظهر.
[15] فهرست ابن النديم، ص 498.
ملامح عصر الإمام محمد الباقر
استشهد الإمام زين العابدين (عليه السلام) سنة (95 هـ) في أيام حكم الوليد ابن عبد الملك وتوّلي الإمام محمد بن علي الباقر(عليه السلام) مسؤولية الإمامة بوصية من أبيه حيث أعلن عن امامته أمام سائر أبنائه وعشيرته حين سلّمه صندوقاً فيه سلاح رسول الله (عليه السلام) وقال له: «يا محمَّد هذا الصندوق فاذهب به إلي بيتك، ثم قال (عليه السلام): أما إنه لم يكن فيه دينار ولا درهم ولكنه مملوءٌ علماً» [1] .
إذن فهو صندوق يرمز لمسؤولية القيادة الفكرية والعلمية كما أنّ السلاح يرمز لمسؤولية القيادة الثورية.
وبالرغم من توالي الثورات التي تلت واقعة الطف والتي كان الإمام الباقر (عليه السلام) قد عاصرها جميعاً مع أبيه (عليه السلام) بقي موقف الأعمّ الأغلب من الناس الاستجابة لمنطق السيف الاُموي إلي جانب القسم الآخر الذي آمن بأنّ الحكّام الاُمويين يمثّلون الخلافة الإسلامية.
[ صفحه 54]
كما أنه عاصر عمليات الهدم الفكري والتحريف والمسخ الثقافي الذي 8مارسه الاُمويون بحق الرسالة والقيم الإسلامية.
وعند مجيء سليمان بن عبد الملك إلي الحكم بعد وفاة أخيه الوليد بن عبد الملك سنة (96 هـ) أصدر قرارات جديدة إستراحت الاُمّة بسببها قليلاً حيث أمر بالتَنكيل (بآل) الحجاجبن يوسف الثقفي وطرد كلّ عمّاله وولاته [2] كما أطلق سراح المسجونين في سجون الحجّاج [3] .
وفي سنة (99 هـ) تقلّد الحكم الاُموي عمر بن عبد العزيز فازدادت الحريّات في مدّة خلافته القصيرة، كما يراه بعض المؤرّخين، كما انه عالج مشكلة الخراج التي قال عنها بأنها سنّة خبيثة سنّها عمّال السوء [4] .
وعامل العلويين معاملة خالف فيها أسلافه فقد جاء في كتابه لعامله علي المدينة: «فأقسم في ولد علي من فاطمة رضوان الله عليهم عشرة آلاف دينار فطالما تخطّتهم حقوقهم» [5] ورَدَّ فدكاً ـ التي كان قد صادرها الخليفة الأوّل ـ علي الإمام الباقر (عليه السلام) [6] ورفع سبّ الإمام عليّ (عليه السلام) الذي كان قد سنّه معاوية [7] .
أما الناحية الفكرية: فتبعاً للتغيّرات السياسية نلمس تطوّراً في الجانب الفكري أيضاً. فقد برزت في هذا الظرف تيارات فكريّة جديدة واتجّه الناس
[ صفحه 55]
للبحث والدرس وتلقي المعرفة الإسلامية ورفع المنع الحكومي عن تدوين الحديث النبوي وبدأت تتميّز مدرسة أهل الحديث عن مدرسة أهل الرأي ومال الموالي من غير العرب إلي مدرسة أهل الرأي في الكوفة، وتزعّم أبو حنيفة هذه المدرسة في حينها ضد مدرسة أهل الحديث في المدينة [8] .
وكنتيجة طبيعية للإخفاق الذي سجّلته الحركات الفكرية، ظهرت فكرة الاعتزال التي نادي بها (واصل بن عطاء) في البصرة عندما اعتزل حلقة درس اُستاذه (الحسن البصري) وهي تعتبر تعديلا لفكرة الخوارج التي لم تلقَ رواجاً حينما قالت بكفر مرتكب الكبيرة [9] والمرجئة التي قالت بأنه لا تضر مع الإيمان معصية [10] فقال واصل (مؤسس اتّجاه الاعتزال والتوفي في 131هـ) إنّ صاحب الكبيرة ليس بمؤمن بإطلاق بل هو في منزلة بين منزلتين أي إنّ مرتكب الكبيرة ليس بمؤمن ولا كافر لكنّه فاسق والفاسق يستحق النار بفسقه [11] .
هذه صورة مجملة عن الواقع الذي عايشه الإمام الصادق(عليه السلام) خلال مرحلة قيادة أبيه الباقر(عليه السلام).
[ صفحه 56]
پاورقي
[1] بحار الأنوار: 46 / 229.
[2] الكامل، ابن الأثير: 4 / 138.
[3] تاريخ ابن عساكر: 4 / 80.
[4] الكامل: 5 / 29 وتاريخ الطبري: 8 / 139.
[5] مروج الذهب: 3 / 194.
[6] الكامل: 4 / 164 والمناقب: 4 / 207 وسفينة البحار: 2 / 372.
[7] تاريخ الخميس: 2 / 317.
[8] ضحي الإسلام لاحمد امين: 2 / 178.
[9] الملل والنحل: 1 / 158.
[10] تاج العروس، مادة رجأ.
[11] الأغاني: 7 / 15.
الصدق في مقامات الدين
لأهل الدين في طريقهم إلي الله مراحل يجتازونها بالمجاهدة ويفوزون بعدها بالقرب والزلفي السالكون في هذه المراحل قليلون والواصلون إلي الغاية بعض هذا القليل، والسالك يصل إلي غايته حين يعين السبيل ويجتهد في المسير. ولكن قد يخطئ الساعي في السعي وقد يضل السالك عن الطريق فيبعد عن الغاية من حيث أنه يتوهم القرب. ويضل من حيث أنه إنه يعتقد الهدي وقد قال الإمام الصادق (ع): " العامل علي غير بصيرة كالسائر علي غير طريق فلا تزيده سرعة السير إلا بعداً " [1] وللطريق الذي يوصل إلي هذه الغاية علامات وللسعي فيه حدود والإنسان الصادق هو الذي عرف السبيل بعلاماته ثم أجتهد في السعي بحدوده. وغيره حاطب ليل وخابط عشواء.
وللإمام الصادق (ع) في هذا الصدق كلمات كثيرة فهو يقول في مرحلة الخوف والرجاء: " لا يكون المؤمن مؤمناً حتي يكون خائفاً راجياً. ولا يكون خائفاً راجياً حتي يكون عاملاً لما يخاف ويرجو" [2] ويقول في مرحلة الحب: " الحب أفضل من الخوف " [3] ويقول: " من حب الرجل دينه حبه أخوانه" [4] ويقول في مرحلة اليقين: "ان العمل الدائم القليل علي اليقين أفضل عند الله من العمل الكثير علي غير يقين " [5] وأقوال الإمام الصادق (ع) في هذا الموضوع كثيرة نكل البحث عنها لمن يكتب في عرفان الإمام الصادق (ع).
پاورقي
[1] تحف العقول ص88.
[2] الكافي الحديث11 باب الخوف والرجاء.
[3] تحف العقول ص87.
[4] الخصال للصدوق ص5.
[5] الكافي الحديث3 باب فضل اليقين.
كلمة موجزة حول الامامة
تعتبر الامامة الأصل الرابع من أصول الدين أو المذهب عند الشيعة الامامية، و المقصود من الامامة هي الولاية العظمي التي تتلو مرتبة النبوة و الرسالة.
و قبل أن ندخل في صميم البحث، نذكر ما تيسر حول كلمة: (الامام):
الامام: مصدر مثل قيام و صيام، يقال: أمر اماما مثل قام قياما، و صام صياما، و المراد به المعني الاسمي لا المصدري، مثل ازار: لما يترز به.
أو: قوام للذي به الأمر، فيكون معني الامام هو المتبوع و المقصود و المقتدي.
و قد يطلق هذا الاسم علي امام الجماعة، لأنه المتبع في الصلاة، و هكذا اطلاقه علي الدين و الشريعة و الكتب السماوية كما قال تعالي: «و كل شي ء أحصيناه في امام مبين» [1] و قوله: «و من قبله كتاب موسي اماما و رحمة» [2] .
[ صفحه 67]
و يطلق علي الزعيم الديني لأنه المقتدي به لقومه.
و في (تاج العروس): «الامام - بالكسر -: كل من ائتم به، من رئيس أو غيره، كانوا علي الصراط المستقيم، أو ضالين، و منه قوله تعالي: «فقاتلوا أئمة الكفر» [3] .و الامام: قيم الأمر، المصلح له، و القرآن، و النبي، و الخليفة لأنه امام الرعية و رئيسهم».
و أما الامامة الكبري التي هي الولاية العظمي، فلا تتحقق لأحد الا بتعيين من الله تعالي، استمع الي هذه الآيات الكريمة:
«يا داود انا جعلناك خليفة في الأرض» [4] .
«و جعلناهم أئمة يهدون بأمرنا» [5] .
«اني جاعلك للناس اماما» [6] .
«و اجعلنا للمتقين اماما» [7] .
«و اجعل لي وزيرا من أهلي - هارون أخي» [8] .
و غيرها من الآيات المشتملة علي كلمة: «جعلنا، و اجعلنا، و جعلناهم» مما يدل بكل صراحة علي أن تعيين الامام الحق يكون من عند الله و نصبه.
و الامامة - بالمعني المذكور - هي مفترق الطرق، و معترك الآراء، و من هنا حصل الانشقاق و الاختلاف بين المسليمن، و جالت الأقلام،
[ صفحه 68]
و اضطربت الأقوال، و تكونت المذاهب، و وصل أمر المسلمين الي ما هو عليه اليوم!
و هذا الاختلاف ليس وليد اليوم حتي يمكن القضاء عليه، بل له جذور و عروق منذ اربعة عشر قرنا، و التفرقة غرست بذورها من يوم وفاة رسول الله (صلي الله عليه و آله) و آتت اكلها كل حين.
و من الواضح: ان رقعة الخلاف و الاختلاف اتسعت خلال هذه القرون اتساعا مؤلما مؤسفا.
و يعلم الله تعالي مضاعفات هذا الاختلاف طيلة هذه القرون، من الضحايا في الحروب، و عمليات الاغتيال، و الدماء التي اريقت، و النفوس التي زهقت، و النشاطات التي بذلت من بعض الفئات مما زادت في التنافر و التباغض بين المسلمين.
و في طليعة تلك الفئات التي سعت في اشعال النار و النفخ فيها أكثر و أكثر، هم الأموين و العباسيون، و من كان يدور في فلكهم، و يتقرب اليهم بما يرضيهم.
و انقرضت تلك الحكومات، و اعقبتها حكومات و حكومات، و ساروا علي ذلك المنوال و كأنهم تواصوا بذلك كي لا ينقطع حبل التفرقة و الاختلاف بين الامة الاسلامية.
فالامامة عند الشيعة حلة نسجت خيوطها من القداسة و النزاهة و الطهارة، و مرتبة عالية، و درجة سامية، تالية مرتبة النبوة.
و من الصحيح أن نقول: ان المذهب الشيعي يعتبر العدالة حتي في امام لجماعة الذي يقتدي به الناس في الصلاة فقط، و لا تجوز الصلاة - عندهم - خلف انسان لم تحرز عدالته.
[ صفحه 69]
فأين هذا من قول غيرنا: الذين يجوزون الصلاة خلف كل بر و فاجر؟!
و اين هذا عن قول ابن تيمية الذي لا يشترط في الخليفة سوي الشهادتين فقط؟!!
ان ابن تيمية في (منهاج السنة) و أمثاله لم يشترطوا في الخليفة اكثر من الاسلام فقط، فأوجبوا طاعته.
فلا مانع - عند ابن تيمية - ان يكون الخليفة طليقا، خمارا، قمارا، زناءا،لواطا، سفاكا للدماء المحرمة ظالما، كذابا، جاهلا بالأحكام، مستهزئا بالمقدسات الاسلامية، يصرح بالالحاد و الزندقة، قائلا:
لعبت هاشم بالملك فلا
خبر جاء و لا وحي نزل
أو يمزق القرآن، و يتفخر مخاطبا للقرآن:
تهددني بجبار عنيد
فها انا ذاك جبار عنيد
اذا ما جئت ربك يوم حشر
فقل: يا رب مزقني الوليد!
أو الذي أراد أن يشرب الخمر مع جاريته المغنية فوق سطح الكعبة تحديا لمقدسات الاسلام و المسلمين، و محاربة علانية لله تعالي، و هتكا لحرماته!!
أو الذي قدم جاريته في محراب المسجد لتصلي بالمسلمين صلاة الصبح و هي في حال الجنابة! و اقتدي بها و هو سكران جنب، و أمر المسلمين أن يقتدوا بها صلاتهم.
أو الذي كان يسبح في بركة من الخمر، يسبح و يشرب، فاذا خرج من البركة ظهر أثر نقص الخمر في البركة!!
و أمثالهم و نظراؤهم من بني امية و بني العباس، كما هو مشهور
[ صفحه 70]
و مذكور في كتب التاريخ.
نعم، ان الشيعة تعتقد في الامام العصمة من الخطايا و الذنوب، و التنزه عن كل رذيلة أخلاقية، و التجرد عن كل ما ينافي المروءة، و الابتعاد عن كل رجس و شين و عيب.
و الاشتمال علي كل فضيلة أخلاقية، بل يجب أن يكون الامام أكثر أهل زمانه علما و عبادة و فضائل و مكارم أخلاقية.
فالأحاديث الواردة عن أئمة أهل البيت (عليهم السلام) صرحت و أوجبت و فرضت هذه الشروط في الامامة، بل هي العلائم القطعية التي يميز بها امام الحق من امام الباطل، و قد ذكرنا مصادر كثيرة - للأحاديث الواردة حول هذا الموضوع بالذات - في غضون مجلدات الموسوعة [9] .
فالامامة - بهذا المعني - مجمع لجميع الفضائل، فلا تجد فضيلة تتبادر الي الذهن و الفكر الا وجدتها متوفرة في الامام، و هكذا يجب أن يكون الامام، و الا فليس بامام!
و أما كلمة (الامام) المستعملة في غير الأئمة المعصومين (عليهم السلام) فهي بمعني آخر، فمثلا يقال: فلان امام في اللغة أو النحو أو الحديث، أو كما يعبر عن بعض الفقهاء بالامام أو امام الجماعة أو الجمعة و أمثال ذلك، فالمقصود بذلك: المقتدي بأقواله و آرائه، و ليس المقصود أنه صاحب الولاية العظمي، و الامامة الكبري التي هي منصب الهي يتلو منصب النبوة.
فان هذه الامامة تثبت بالنص من الرسول الأقدس (صلي الله عليه و آله) و من الامام السابق علي الامام اللاحق.
و يمكن أن يقال: ان غير الشيعة لا يعتمدون علي الأحاديث المروية عن
[ صفحه 71]
أئمة أهل البيت (عليهم السلام) حول الامامة و شروطها.
و نحن حينما نذكر هذه الأحاديث لا نريد أن نفرض عقائدنا علي غيرنا و لا يحق لنا أن نكره أحدا علي اعتناق معتقداتنا (لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي» [10] .
و انما نقصد استعراض احاديثنا مع ما فيها من الأدلة القاطعة، و البراهين الواضحة الدالة علي مدي قيمتها سواء في مقام التشريع، أم لبيان الحقائق في شتي المجالات.
و القاري ء له حرية القبول اذا ثبت عنده صدق هذه الأقوال، و اقتنع بصدور هذه الحقائق من مصادرها الصحيحة و منابعها العذبة (و هديناه النجدين» [11] «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» [12] .
و مما يهون الخطب، و يسهل التفاهم: أن معتقدات الشيعة في الاصول، و احكامهم في الفروع كلها امور متسلسلة و مرتبطة تنتهي الي النبي الأقدس (صلي الله عليه و آله) و القرآن الكريم.
و ليست أفكارا متولدة، و آراء متجددة، و عقائد مستوردة، و دعاوي سخيفة، يضطرب أصحابها في تصحيحها و تأويلها، و الدفاع عنها بشتي الحيل، و التشبث بأنواع المغالطة و التزوير.
بل كلها واضحة ناضعة، مشفوعة بالدليل القطعي، و البرهان الصحيح، و الحجة القاطعة التي لا تقبل الشك عند المنصف، البعيد عن التعصب الجاهلي، أو العناد البغيض الذي يحول دون قبول الحق.
[ صفحه 72]
پاورقي
[1] سورة يس آية 12.
[2] سورة الاحقاف آية 12.
[3] سورة التوبة آية 12.
[4] سورة ص آية 26.
[5] سورة الأنبياء آية 73.
[6] سورة البقرة آية 124.
[7] سورة الفرقان آية 74.
[8] سورة طه آية 29 و 30.
[9] موسوعة الامام الصادق (عليه السلام): ج 7 و 8.
[10] سورة البقرة آية 256.
[11] سورة البلد آية 10.
[12] سورة الانسان آية 3.
مذهب شافعي
امام محمد بن ادريس شافعي در سال وفات ابوحنيفه يعني در سال 150 هجري در غزه به دنيا آمد و در مصر در سال 204 هجري وفات كرد.
امام شافعي فقيهي بود كه براي كسب فقه و ساير علوم سفر مي كرد و به حجاز رفت و از امام مالك استفاده هاي علمي مي نمود و دو در اوائل امر خود از پيروان امام مالك و تابع مكتب اهل حديث بود ولي سفرهايش او را مهياتر كرد و براي خود مذهب مخصوصي انتخاب نمود كه همان مذهب عراقي است و عقيده ي شافعي مبتني بر استدلال مي باشد و عقيده ي حنفيان را كه قاتل به استحسان بود نمي پذيرفت و هم چنين مصالح مرسله ي مالكي ها را هم قبول نداشت.
و يكي از استدلالات او اين است كه آنچه را كه به طور محقق در حالي از احوال موجود بوده بايد به همان حال گذارده شود به آن جهت كه دليلي بر خلاف آن نيست (و به اصطلاح فقهاء اماميه استصحاب يعني ابقاي حكم شيئي كه در زمان سابق داشته تا زمان حال در صورت عدم اثبات خلاف آن) مثلا اگر ملكي در زماني به طور قطع به شخصي منتقل شده باشد و دليلي هم بر زوال ملكيت منتقل اليه نباشد حكم مي كنيم كه هنوز هم ملك متعلق به منتقل اليه سابق مي باشد و ملكيت او از همان تاريخ تا به حال باقي است
[ صفحه 152]
شافعي كتاب نفيسي در فروع فقهي دارد كه به نام كتاب (الأم) مشهور و هفت جلد است و يكي از شاگردان او احمد بن حنبل است كه مؤسس مذهب چهارم اهل سنت مي باشد.
مذهب شافعي به طور خاص و در مدت زماني مذهب اهل مصر بود (يعني در زمان ايوبيها) و شيخ جامع از هر در زمانهاي طولاني بايستي داراي مذهب شافعي باشد و امروزه مذهب غالب در اندونزي كه در حدود هفتاد مليون هستند همان مذهب شافعي است و پيروان زيادي در قسمت عبادات در فلسطين و سوريه و لبنان مخصوصا در شهر بيروت دارد و اين مذهب در بين مذاهب اسلامي بعد از مذهب حنفي انتشارش بيشتر است و پيروان آن در حدود يكصد مليون نفر مي باشند
المدرسة الكبري
ماذا لقينا من أبناء علي. إذا أحببناهم قتلنا، و إذا عاديناهم دخلنا النار.
«الشافعي»
[ صفحه 189]
أخذ الفروع و الأصول عن الامام جعفر الصادق (عليه السلام) جمع غفير من ثقات الشيعة، و رووا ذلك لمن بعدهم علي سبيل التواتر القطعي، و رواه هؤلاء لمن خلفوهم قرنا بعد قرن. فالصادق يروي علم من قبله، و يروي الأئمة من أبنائه علمه، كما يرويه تلامذته. فهو الحلقة التي تتوسط السلسلة، أو العروة الوثقي بين كتب آبائه و بين ما كتب بعده «الإمامية».
جوانمردي
شقيق بلخي از حضرت در زمينه فتوت و جوانمردي پرسيد. حضرت فرمود: شما در مورد جوان مردي و فتوت چه نظري داريد؟ شقيق گفت: اگر بر ما عطا شود، شكر كنيم و اگر عطا نشود، صبر مي كنيم. حضرت فرمود: سگان مدينه هم اين گونه اند. پس شقيق گفت: اي پسر رسول خدا! پس فتوت نزد شما چيست؟ فرمود: «اگر بر ما عطا شود، ايثار مي كنيم و مي بخشيم و اگر عطا نشود، شكر مي كنيم». [1] .
[ صفحه 32]
پاورقي
[1] احقاق الحق، ج 12، ص 235؛ به نقل از: الرسالة القشيرية، ص 115؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 217.
نماز
از ديدگاه امام صادق عليه السلام نماز با شكوه ترين عبادت بعد از توحيد و شناخت خداي سبحان مي باشد. انديشه امام صادق عليه السلام درمورد نماز اين گونه شفاف است كه نماز را برترين وسيله تقرب به خداي سبحان عنوان مي نمايد، ما تقرب العبد الي الله بعد المعرفة افضل من الصلوة، [1] «بعد از شناخت خدا هيچ وسيله براي تقرب به خدا برتر از نماز نيست.» نماز را برترين و زيباترين عمل انسان در قيامت معرفي مي نمايد، ان افضل الاعمال يوم القيمة الصلوة، «برترين اعمال انسان در قيامت نماز است».
نماز با شكوه ترين كرنش انسان در برابر معبود است و محبوب ترين رفتار انسان در پيشگاه خداست، احب الاعمال الي الله عز و جل الصلوة. [2] امام
[ صفحه 54]
صادق عليه السلام: اقرب ما يكون العبد الي الله عزوجل و هو ساجد [3] ، «نزديكترين حالت انسان در قرب الهي سجده است».
نماز آخرين وصيت پيامبران است، و هي أخر الوصايا انبياء. [4] و همچنين آخرين وصيت امام صادق عليه السلام است. ابو بصير از زبان حميده همسر امام صادق عليه السلام مي گويد: هنگام رحلت فرمود تمام خويشان مرا خبر كنيد و آنگاه كه همه آمدند خطاب به آنان فرمود: ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلوة. [5] .
«شفاعت ما (اهل بيت) نصيب آنان كه نماز را سبك شمارند نمي شود».
پاورقي
[1] مجموعه ورام، ج 2، ص 86؛ اعلام الهداية، ج 8، ص 31.
[2] فروع كافي، ج 3، ص 264.
[3] الفقيه، ج 1، ص 134، باب فضل الصلوة.
[4] الفقيه، ج 1، ص 136.
[5] وسائل، ج 3، ص 17.
سفارش ابراهيم امام به ابومسلم خراساني
«ابراهيم امام» ابومسلم خراساني را به رياست مبلغين و طرفداران بني عباس در خراسان تعيين كرد و به ساير مبلغين خود امر كرد كه از او اطاعت كنند و آنچه ابومسلم امر كرد ديگران از او بشنوند و اجرا نمايند و به خود ابومسلم گفت:
تو ديگر از ما هستي، درست سفارشهاي مرا گوش كن و به كار بند. گروهي از اعراب كه اصالتا از اهل يمن هستند و در خراسان متفرق مي باشند بايد مورد احترام تو باشند، آنها را عزيز و گرامي دار و در ميان آنها رفت و آمد داشته باش خداوند اين امر را به وسيله ي آنها مستقر خواهد ساخت.
و اما آنچه از قبيله ي مضر در آنجا هستند از دشمنان ما بوده و هستند. نسبت به هر يك كه مشكوك شدي او را بكش، حتي اجازه داري تمام آنهائي كه عربي صحبت مي كنند از بين ببري و هر طفلي كه طول قامت او پنج وجب باشد و مورد شبهه و شك تو شود يا متهم به مخالفت با ما باشد او را به قتل برسان.
[ صفحه 37]
منصور و امام صادق
احمد بن عمرو بن المقدام الرازي مي گويد: مگسي بر منصور نشست، منصور آنرا پراند، مگس مجدداً بر منصور نشست و او دوباره آنرا پراند تا اينكه منصور به تنگ آمد; ناگهان امام صادق (عليه السلام) وارد مجلس شد، منصور از امام سئوال كرد خداوند مگس را براي چه خلق كرده است؟ امام پاسخ داد: تا ستمگران را ذليل كند.
وليد بن يزيد بن عبدالملك
يكي ديگر از خلفاي بني اميه كه در دوران امامت امام صادق عليه السلام زندگي مي كرد وليد بن يزيد بن عبدالملك بن مروان بود. وي پس از هشام در سال 145 هجري به خلافت رسيد و دو سال و يك ماه حكومت كرد. او مردي
[ صفحه 55]
عياش، شهوتران و خوشگذران بود كه اعمال زشت و خلاف اسلام را به طور آشكار انجام مي داد. زيان او براي اسلام و مسلمين آن قدر زياد بود كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «در ميان اين امت كسي است كه به او وليد مي گويند و زيان او بر اين امت از زيان فرعون بر قوم خود بيشتر است» [1] .
پاورقي
[1] «ليكونن في هذه الامة رجل يقال له الوليد لهو اشد علي هذه الامة من فرعون لقومه» (تاريخ الخلفاء، ص 202؛ مسند احمد حنبل، ج 1، ص 18).
پرهيز از دل باختگي در برابر دنيا
اگر در مواعظ پيامبر اكرم و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام دقت كنيم، خواهيم ديد كه يكي از مسايل محوري و مهمي كه زياد بر آن تكيه شده و درباره ي آن مطالب گوناگوني مؤكدا بيان گرديده مسأله ي «توجه به آخرت» و «پرهيز از دل باختگي در برابر دنيا» است. در پرانتز عرض مي كنم كه همه ي تعاليم اهل بيت عليهم السلام از قرآن گرفته شده است و سخنان و مواعظ اين بزرگواران تابع بيان قرآن كريم و تعليم و تربيت الهي است. آنان تربيت يافتگان بدون واسطه ي خدا هستند و قرآن در واقع، عدل آنها است. به عبارت ديگر، آنها خودشان قرآن مجسم اند. اگر در زندگي آنان خوب دقت كنيم مصاديق قرآن را يك به يك مي يابيم. در كلمات ايشان هم كه خوب توجه كنيم، مي بينيم برگرفته از قرآن و منطبق بر آن است. خود آنها هم بر اين نكته تأكيد كرده اند كه آنچه را ما مي گوييم از قرآن است و امتياز ما بر ساير خلق در اين است كه از كلام خداوند چيزهايي را مي فهميم كه ديگران يا آنها را نمي فهمند يا كم تر مي فهمند.
در هر حال، يكي از مسايلي كه قرآن كريم بر آن تأكيد بسيار دارد كم ارزش بودن زندگي دنيا و ناپايداري آن است. قرآن تأكيد دارد كه آخرت برتر و پايدارتر، و زندگي دنيا موجب فريب انسان و بازدارنده ي او از كمالات است؛ و... تا آن جا كه حتي دل بستگي به
[ صفحه 40]
زندگي دنيوي در رديف كفر قرار داده شده است: و ويل للكافرين من عذاب شديد. الذين يستحبون الحياة الدنيا علي الآخرة. [1] طبق اين بيان، كافران كساني اند كه زندگي دنيا را بر آخرت ترجيح مي دهند؛ وقتي امر داير شود بين خواسته هاي دنيوي و آنچه براي آخرت آنان كارساز است، دنيا و لذت هاي زودگذرش را بر سعادت دائمي و ابدي آخرت ترجيح مي دهند.
در اين بخش از روايت، امام صادق عليه السلام به شيوه ي بياني قرآن كريم، به عبدالله بن جندب مي فرمايد: «خوشا به حال كسي كه نسبت به كافران حسرت نخورد براي آنچه از نعمت هاي دنيا و زيورهاي آن به ايشان داده شده است! خوشا به حال كسي كه آخرت را برگزيد و در راه آن كوشش نمود! خوشا به حال آن كه آرزوهاي دروغين فريبش نداد!»
اين روايت امام صادق عليه السلام همانند خطاب خداوند به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در قرآن است كه مي فرمايد: لا تمدن عينيك الي ما متعنا به أزواجا منهم زهرة الحياة الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربك خير و أبقي؛ [2] اي پيامبر، هرگز به متاع ناچيزي كه به آنان در جلوه ي حيات دنيوي داديم چشم آرزو مگشا و رزق خداي تو برتر و پاينده تر است. البته بايد توجه داشت كه اين گونه خطاب هاي قرآني در ظاهر به شخص پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است، اما همان گونه كه از ائمه ي اطهار عليهم السلام روايت شده، اينها از باب «اياك اعني و اسمعي يا جاره» و به قول خودمان، «به در مي گويند تا ديوار بشنود» است.
گاهي انسان همين طور كه چشمش باز است و به اطراف نگاه مي كند و كارش را انجام مي دهد،ضمنا بهره هايي را هم كه ديگران در زندگي دارند، مي بيند؛ اين نگاه گذرا است؛ اما گاهي انسان به چيزي خيره مي شود و تحت تأثير آن قرار مي گيرد. در آيه ي مزبور، خداوند مي فرمايد: چشم هايت را به نعمت هايي كه به ديگران داده ايم، ندوز، به اين چيزها خيره نشو. اينها زر و زيور دنيا و بهره هايي است كه به گروهي از مردم داده ايم تا آنها را بيازماييم.
به طور طبيعي، همه ي مردم در استفاده از زندگي دنيا و نعمت هاي آن مساوي نيستند. هميشه به صوت تكويني، چنين اخلاقي وجود داشته و تا ابد هم وجود خواهد داشت.
[ صفحه 41]
اين موضوع دلايل گوناگوني دارد كه در جاي خود بايد بحث شود. در هر حال، وقتي نگاه انسان به نعمت هايي بيفتد كه ديگران در اختيار دارند، ممكن است تحت تأثير واقع شود؛ مثلا ببيند كه ديگران چه خانه هايي، چه ماشين هايي، چه باغ هايي و... دارند، اما خودش در خانه اي محقر اجاره نشين است، ماشيني ندارد، باغي ندارد و ده ها مشكل ديگر سر راه او است. وقتي به اين گونه نعمت ها و ظواهر زندگي خيره مي شود هوس در او ايجاد مي گردد. وقتي هوس ها تشديد شد به دنبال اين مي رود كه خودش هم به آنها دست پيدا كند. ابتدا مي گويد از راه حلال آنها را به دست مي آورم. اما وقتي مي بيند از راه حلال ممكن نيست به سراغ مشتبهات مي رود و كلاه شرعي براي خودش درست مي كند. بعد كه مي بيند با آنها هم كارش به جايي نمي رسد، مجبور مي شود براي رسيدن به خواسته هايش صريحا از در حرام وارد شود؛ مثلا، براي رسيدن به زندگي بهتر، تا مي تواند قرض مي كند، براي پرداخت آنها تا جايي كه ممكن است چك و سفته مي دهد، بعد براي اين كه آبرويش نريزد قرض ربوي مي كند يا خلف وعده مي نمايد و... در نتيجه، به حرام مسلم آلوده مي گردد. اين مسيري است كه افراد زيادي آن را پيموده اند؛ كساني كه چه بسا دستشان از همه خالي بوده، اما در نتيجه ي همين هوس ها به ثروت هاي باد آورده دست پيدا كرده اند.
اگر انسان بخواهد به چنين گناهاني و چنان عواقب زشتي مبتلا نگردد، بايد از ابتدا جلوي اين سرچشمه ي گناه را سد كند؛ به ظاهر دنيا و مكنت ديگران خيره نشود، بلكه به صورت گذرا به اين مسايل بنگرد. درست است كه اينها زيور و زينت زندگي دنيوي است، ولي چشم دوختن به آنها سبب محروم ماندن از زندگي بهتر و پايدار اخروي مي گردد.
حكمت نابرابري انسان ها در برخورداري از ظواهر دنيا
خداوند در آيه ي مزبور، خطاب به پيامبرش صلي الله عليه و آله و سلم درباره ي اين كه چرا به برخي از مردم نعمت هاي بيش تري داده دو نكته بيان مي فرمايد:
اول آن كه، افزوني نعمت برخي از مردم نشانه ي دوستي بيش تر خدا با آنها نيست، بلكه نشانه ي آزمايش خداوند از آنها است. خداوند در آيه ي ديگري، در اشاره به اين موضوع
[ صفحه 42]
مي فرمايد: أنما أموالكم و أولادكم فتنة؛ [3] اموال و فرزندان شما فقط مايه ي آزمايش شمايند. در جاي ديگري مي فرمايد: و نبلوكم بالشر و الخير فتنة؛ [4] و شما را به بدي و خوبي مي آزماييم. «فتنه» در اصل به معناي آزمايش است. اموالي هم كه خدا به ما عنايت كرده به همين دليل «فتنه» خوانده شده است تا معلوم شود كه آيا در به دست آوردن و مصرف آن، احكام شرعي را رعايت مي كنيم يا نه. بنابراين آنچه وسيله ي آزمايش است ارزش چشم دوختن و خيره شدن ندارد. بله، اگر چيزي بود كه اصالت داشت و ذاتا مطلوب بود، جا داشت فكرمان را روي آن متمركز كنيم، اما چون وسيله ي آزمايش است و بايد پس از انجام آزمايش رها شود، ارزش تعلق خاطر و پر كردن انديشه را ندارد؛ مثل برگ كاغذي است كه در جلسه ي امتحان به دانش آموز مي دهند تا پاسخ سؤالاتش را روي آن بنويسد؛ نبايد در فكر اين باشد كه كاغذ زيبايي است يا نه، بايد به اصل امتحان بينديشد تا خوب از عهده ي آن برآيد.
مطلب دومي كه در آيه مزبور بدان اشاره شده، مقايسه ي اين نعمت ها با نعمت هاي اخروي است. تعبيري كه قرآن در اين مورد به كار مي برد تعبيري پرمعنا و دقيق است: و رزق ربك خير و ابقي.؛ خداوند رزق آخرت را به خصوص به خودش منتسب مي كند.اين مطلب وقتي خوب وضوح مي يابد كه توجه كنيم از نظر قرآن و تعاليم اسلامي، روزي دهنده خداوند است: ان الله هو الرزاق ذو القوة المتين. همه ي نعمت هاي اين دنيا هم در واقع روزي هايي است كه خداوند به انسان داده است. در عين حال مي فرمايد: به اين نعمت ها كه در واقع، وسيله ي آزمايش است چشم ندوز، رزق مخصوص خدا چيز ديگري است؛ رزق ربك؛ همان رزقي كه درباره ي شهدا مي فرمايد: عند ربهم يرزقون. [5] چنين رزقي است كه ارزش دارد انسان به دنبال آن باشد و بدان اهتمام ورزد.
پاورقي
[1] ابراهيم (14)، 2 - 3.
[2] طه (20)، 131.
[3] انفال (8)، 28.
[4] انبيا (21)، 35.
[5] آل عمران (3)، 135.
برخورد هوشمندانه ي امام
اگر آن گفتگوهاي تند و سرشار از طعن و ادعاي استحقاق خلافت و حكومت - كه نمونه هايي از آن را در حالات امام موسي بن جعفر عليه السلام و برخي ديگر از ائمه عليهم السلام با خلفاي زمان مشاهده مي كنيم - ميان امام سجاد عليه السلام و عبدالملك بن مروان،
[ صفحه 25]
مقتدرترين خليفه ي اموي، رد و بدل مي شد، بدون ترديد امام پيش از آنكه موفق به انجام رسالت خاص خود شود، به شهادت مي رسيد و تشكيلات تازه سامان خود را معوق مي گذارد؛ و اين از يك رهبر مسلكي و الهي كه جز به پيشبرد مكتب و فكر خود نمي انديشد و مطلقا شتابي براي دست يافتن به حكومت شخصي ندارد، به هيچ وجه منطقي و پذيرفته نبود.
حرمت زيارت قبور انبيا
بخشي از عقيده وهابيان را در مهمترين و اساسي ترين موضوع كه مسأله توحيد و خداشناسي است ملاحظه فرموديد.
اكنون به نقل بعضي از فتاواي فقهيِ آنان، كه ارتباط مستقيم با بحث ما دارد، مي پردازيم: يكي از اين فتواها حرمت سفر براي زيارت قبور پيامبران و صالحان و حرمت توسل و تبرك به آنان و ساختن حرم و بارگاه و تعمير قبور و مشاهد آنها است.
و اين موضوع اولين بار در سال 726 ق. در دمشق از سوي ابن تيميه مطرح و مجدداً موجب شورش و بلوا گرديد و اين شورش و فتنه، آنگاه به اوج خود رسيد كه علما و قضات متوجه شدند كه او در سال 710 ق. و شانزده سال قبل در حرمت زيارت قبور پيامبران و در حرمت توسل و تبرك به آنها، كتابي به نام «اقتضاء الصراط المستقيم» تأليف نموده است، چون هر روز بر شدت فتنه و آشوب مي افزود و شعله هاي اين آتش به شهرهاي ديگر نيز سرايت مي كرد، حاكم وقت مصلحت را در اين ديد كه براي رفع
[ صفحه 49]
فتنه و حفظ آرامش، ابن تيميه را در قلعه دمشق زنداني كند و او از اين تاريخ به مدت دو سال محبوس بود تا رخت از جهان بربست.
به هر حال ابن تيميه علي رغم دلايل محكم بر استحباب زيارت قبور انبيا و به ويژه قبر پاك رسول خدا (صلي الله عليه وآله) كه يكي از عبادات بزرگ و شناخته شده در نزد همه مسلمانان است، سفر براي زيارت آن حضرت و ساير انبيا و پيشوايان ديني را حرام و بدعت و عملي شرك آميز معرفي كرده و بر اساس عقيده خويش كه ارتكاب هر عمل حرام، موجب ارتداد مي شود، جان و مال چنين فردي را اگر توبه نكند مانند ساير مرتدين بر مسلمانان حلال دانسته و بايد هر چه سريع تر به قتل برسد. همان گونه كه واجب است اين قبرها و حرم ها كه نقش اصنام و اوثان را ايفا مي كنند هرچه زودتر تخريب و آثار آنها محو شود!
ابن تيميه در اين زمينه كتابي نوشته به نام «الجواب» و چند صفحه از «منهاج السنه» را نيز به اين موضوع اختصاص داده است. [1] در اين كتاب اخير گرچه مخاطب او همه مسلمانانند اما لبه تيز حمله او متوجه شيعيان است كه بيش از ساير مسلمانان براي مراقد ائمه (عليهم السلام) و پيشوايان خويش اهميت و احترام قائلند.
پاورقي
[1] صص 130 ـ 133.
مجروحان احد
برخي از مجروحان نبرد احد، كه پس از چندي در مدينه به شهادت رسيدند، در
[ صفحه 291]
قبرستان بقيع دفن شدند. اين شهدا، كه تعداد دقيق آنان مشخص نيست، در شمال شرقي بقيع، حدود بيست متر بالاتر از قبر ابراهيم فرزند پيامبر (صلّي الله عليه و آله) و سمت چپ آن، به خاك سپرده شده اند.
مغيرة بن سعيد
105- (قال الامام الصادق عليه السلام):... لعن الله المغيرة بن سعيد [1] فأنه كان يكذب علينا [2] .
[ صفحه 114]
106-(قال الامام الصادق عليه السلام)... لعن الله المغيرة بن سعيد كان يكذب علينا [3] .
107- قال الامام الصادق عليه السلام:... لعن الله المغيرة بن شعبة [4] كان يكذب علينا [5] .
108- (سئل الامام الصادق عليه السلام عن قول الله عزوجل):
هل انبئكم علي من تنزل الشياطين تنزل علي كل افاك اثيم؟!
فقال عليه السلام: هم سبعة: المغيرة بن سعيد و بيان [6] و صائد [7] و الحارث الشامي و عبدالله بن الحارث و حمزة بن عمار البربري و ابوالخطاب [8] .
[ صفحه 115]
109- (عن أبي عبدالله عليه السلام في قول الله عزوجل:
هل انبئكم علي من تنزل الشياطين. تنزل علي كل افاك اثيم.
قال عليه السلام: هم سبعة: المغيرة بن سعيد و بيان و صائد و حمزة بن عمارة البربري و الحارث الشامي و عبدالله بن عمرو بن الحارث و ابوالخطاب [9] .
[ صفحه 116]
پاورقي
[1] هو مغيرة بن سعيد العجلي و اصحابه يسمون ب المغيرية.
ادعي الامامة لمحمد بن عبدالله بن الحسن. و زعم انه حي لم يمت ثم ادعي الامامة لنفسه ثم ادعي النبوة و استحل المحارم و غلا.
و الامام الصادق عليه السلام وصفه بأنه كان يكذب علي اهل البيت عليهم السلام ف لعنه.
و الظاهر أن مغيرة بن سعيد كان يعيش في زمن الامام الباقر عليه السلام فيعد من جملة اعدائه.
بدليل هذين الحديثين:
قال الامام الصادق عليه السلام: لعن الله المغيرة بن سعيد انه كان يكذب علي ابي عليه السلام.
فأذاقه الله حر الحديد (رجال الكشي: ص.223)
(قال الامام الرضا عليه السلام: كان المغيرة بن سعيد يكذب علي أبي جعفر عليه السلام.
فأذاقه الله حر الحديد (رجال الكشي: ص.223)
ف علي هذا يجب أن يذكر ماجري علي مغيرة بن سعيد في جزاء اعداء الامام الباقر عليه السلام و يحتمل أنه ادرك زمان الامامين عليهم السلام.
[2] الخرائج و الجرائح: ج2 ص733 و المناقب: ج4 ص219 و دلائل الامامة: ص281 و في دلائل الامامة: ص290 هكذا: لعن الله المغيرة. كان يكذب.
[3] الاختصاص: ص204 و اختيار معرفة الرجال - رجال الكشي -: ص192.
[4] هكذا في المصدر و الظاهر وقوع سهو مطبعي أو خطأ من قبل النساخ - في البين - و الصحيح كما في سائر المصادر: مغيرة بن سعيد.
اذا مغيرة بن شعبة الثقفي - عليه اللعنة - كان يعيش في زمن اميرالمؤمنين - صلوات الله تعالي عليه - و عبر عليه السلام عنه ب اعور ثقيف.
و كان مغيرة بن شعبة - عليه اللعنة - من جملة الجلاوزة الملاعين الذين هجموا علي دار الصديقة المعصومة الطاهرة (صلوات الله تعالي عليها) و احرقوا باب دارها و اسقطوا جنينها - محسنا الشهيد - عليهماالسلام.
[5] بصائر الدرجات: ص.238.
[6] في نسخة: بنان.
[7] في نسخة: صائد النهدي.
[8] اختيار معرفة الرجال - رجال الكشي: ص290.
[9] اختيار معرفة الرجال - رجال الكشي: ص302.
جعفر ايها الصديق 25
مياه دجلة تتدافع بانتظام يشبه تتابع لحظات الزمان؛ و نسائم منعشة تهب من ناحية الشاطي ء تداعب سعفات النخيل، و كان ضوء البدر ينعكس علي صفحة المياه المتكسرة.
أوي أهل القصر إلي النوم و انطفأت بعض القناديل؛ فيما ظلت مشاعل الحراس تتوهج في الأبواب العالية.
انتصف الليل و أخفق الظلام في قهر الأرق الذي داهم «النمرود»، بدا السرير الوثير في عينيه تابوتا، فوثب كأنه يفر من الموت.
استخرج مفاتيح يحتفظ بها في مخبأ سري، و غادر الغرفة، و لم ينس أن يحمل معه قنديلا فضيا، اجتاز بعض الأروقة منحرفا باتجاه الشمال؛ توقف أمام باب حديدي له قضبان يشبه أبواب الزنازين؛ أدار المفتاح في القفل و دفع الباب إلي الداخل، نزل عدة درجات في سلم ملتو.
[ صفحه 124]
كانت الظلمة متكاثفة و القنديل يرسم دائرة من الضوء صغيرة.
وضع القنديل علي رخامة داخل القبو، و قد ظهرت عدة أبواب حديدية صغيرة متباعدة.
فتح أحد الأبواب، ظهرت آلاف الصرار المليئة بدنانير الذهب، و كانت الجواهر منضودة علي رفوف من الرخام، مر بيده علي صرار الذهب، لكأنه يتمسح ببريقه الذي يخطف الأبصار؛ يستمد منه العزم و القوة و السلطان، لا أحد يعرف كم هي سواه، فيها أربعة عشر ألف ألف دينار من ذهب، و فيها ستمئة ألف ألف درهم من فضة.
انسل خارج الخزانة و أعاد إغلاق الباب بعناية، فهنا يسكن المارد الاصفر.
وقف أمام باب آخر و تردد في فتحه؛ ولكنه وجد نفسه آخر الأمر يدير المفتاح في القفل، و صدر صوت ينم عن انفتاح الباب. سقط ضوء القنديل علي منظر رهيب.
كانت رائحة الكافور تملأ المكان، و كانت رؤوس آدمية في مختلف الأعمار، بعضها مغمض العينين و بعضها يحدق في الفراغ، لكأنها تبحث عن القاتل.
و كانت هناك رقاع تتدلي من آذان القتلي فيها أنسابهم و أعمارهم.
رغبة عارمة اجتاحته لأن يلقي نظرة إلي رأس محمد بن عبدالله،
[ صفحه 125]
اقترب أكثر حتي أصبح الرأس في دائرة الضوء تماما، بدا الرأس غافيا و كانت رقعة كبيرة تتدلي من أذنه اليمني؛ لم يجد صعوبة في قراءة الكلمات لأنه كان قد كتبها بنفسه: محمد بن عبدالله بن الحسن المثني بن الحسن بن علي بن أبي طالب من ذرية فاطمة بنت رسول الله، ولد علي رأس مئة من الهجرة، قتل في أحجار الزيت، و عمره خمس و أربعون سنة، و كان مقتله لخمس بقين من رجب.
و مضت في ذاكرته حوادث ما تزال متوهجة ببريق عجيب رغم مرور عشرين سنة.
تذكر تلك اللحظة التي شد فيها علي يد محمد يبايعه علي الثورة، و قد دوي حديث نقله الرواة: «ان المهدي من ذريتي اسمه اسمي و اسم أبيه اسم أبي».
تذكر جعفر بن محمد ذلك الصديق كيف رفض البيعة قائلا: انه ليس بالمهدي، و انه المقتول في أحجار الزيت، يقتله ذو الرداء الأصفر؛ همس صاحب الرداء الأصفر و قد صبغ رداءه بالسواد مبهورا:
- جعفر أيها الصديق لست نبيا فمن أنبأك بهذا؟!
و لو أرهف اذنه لسمع كلمات تجيب:
- أنا فرع من تلك الزيتونة.
[ صفحه 126]
كان منظر رأس إبراهيم إلي جانب رأس أخيه يثير الحزن؛ يفجر الصخر.
أفلتت دمعة من الإنسان علي الرغم من إرادة النمرود.
و كانت رقعة من الاذن تقول:
إبراهيم بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي بن أبي طالب من ذرية فاطمة بنت رسول الله. ولد سنة 97 للهجرة. قتل في قرية باخمري القريبة من الكوفة. و كان مقتله لخمس بقين من ذي القعدة و له من العمر ثمانية و أربعون سنة.
أطال النظر إلي عيني إبراهيم، لقد كاد هذا العلوي أن يعصف بملكه و هو يهزم الجيوش العباسية في البصرة و باخمري.
هاهو الآن مجرد رأس في قبو تتراكم فيه الظلمات.
حانت منه التفاتة إلي رؤوس صغيرة لأطفال في عمر الزهور، ما تزال عيونهم تحدق... تستفهم التاريخ.
ارتاع النمرود في أعماقه؛ هل كان عليه أن يحصد كل هذه الرؤوس الصغيرة و الكبيرة من أجل تثبيت دعائم عرشه؟ هل كان يبحث عن المهدي من ذرية فاطمة قبل ظهوره كما فعل فرعون قبل آلاف السنين يوم كان يبحث عن موسي فامتلأت خزائنه بجماجم الأطفال؟
[ صفحه 127]
اهميت ديدار خويشاوندان
مرحوم شيخ طوسي در كتاب خود حكايت نموده است:
روزي منصور دوانيقي امام صادق عليه السلام را به دربار خود احضار كرد، هنگامي كه حضرت وارد شد، كنار منصور - كه برايش محلّي در نظر گرفته شده بود - نشست.
پس از آن، منصور دستور داد تا فرزندش مهدي را بياورند؛ و چون آمدن مهدي مقداري به تأخير افتاد، منصور با تهديد گفت: چرا مهدي نيامد؟
اطرافيان در پاسخ گفتند: همين الآن خواهد آمد.
هنگامي كه مهدي وارد مجلس شد، خود را آراسته و خوشبو كرده بود؛ منصور خطاب به امام صادق عليه السلام كرد و اظهار داشت:
ياابن رسول اللّه! حديثي را پيرامون ديدار و رسيدگي به خويشان برايم گفته اي، دوست دارم آن حديث را تكرار فرمائي تا فرزندم، مهدي نيز بشنود.
حضرت صادق آل محمد صلوات اللّه عليهم فرمود: اميرالمؤمنين علي عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: چنانچه مردي با يكي از خويشان خود صله رحم نمايد و از عمرش سه سال بيشتر باقي نباشد، خداوند متعال آن را به مدت سي سال طولاني مي نمايد؛ و اگر قطع صله رحم نمود و سي سال از عمرش باقي بود، خداوند آن را سه سال مي گرداند.
منصور گفت: اين حديث خوب بود؛ ولي قصد من آن نبود، حضرت فرمود: بلي، پدرم از اميرالمؤمنين علي عليه السلام و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت نمود: صله رحم سبب عمران و آبادي خانه و زندگي است؛ و نيز موجب افزايش عمر خواهد بود، گرچه از خوبان نباشد.
منصور گفت: اين خوب بود، ولي منظورم حديث ديگري است.
امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: پدرم باقرالعلوم از پدرش زين العابدين و او از پدرش سيّدالشّهداء، از اميرالمؤمنين علي عليهم السلام و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله حديثي را نقل كرده است، كه فرمود:
صله رحم بازخواست شب اوّل قبر و محاسبات قيامت را آسان مي گرداند؛ و دل مرده را با از بين بردن كينه ها و حسادت ها و ناراحتي ها زنده و شاداب مي نمايد.
در اين هنگام منصور گفت: آري، منظورم همين حديث بود. [1] .
پاورقي
[1] امالي شيخ طوسي: ص 316، بحارالانوار: ج 47، ص 163، ح 3.
من وصية له الي أبي أسامة
عليك بتقوي الله، و الورع، و الاجتهاد، و صدق الحديث، و اداء الأمانة، و حسن الخلق، و حسن الجوار، و كونوا دعاة الي أنفسكم بغير ألسنتكم، و كونوا زينا و لا تكونوا شينا، و عليكم بطول الركوع و السجود. [1] .
[ صفحه 98]
پاورقي
[1] أئمتنا: 1 / 439، الامام الصادق و المذاهب الأربعة: 4 / 89.
التحذير من المراء
حذر الامام عليه السلام من المراء، و هو المجادلة التي لا يقصد منها الوصول الي الحق، و انما المقصود المغالبة و الاستعلاء قال عليه السلام: «المراء يفسد الصداقة القديمة، و يحل العقدة الوثيقة، و أقل ما فيه أن تكون به المغالبة، و المغالبة من أمتن أسباب القطيعة» [1] ان المراء مفتاح للشر، و يلقي بين الناس العداوة و البغضاء، و يسبب لهم كثيرا من المصاعب و المشاكل.
پاورقي
[1] زهر الآداب 1 / 102.
الحزن العميق
و لم ينكب أحد في هذه الدنيا بمثل ما نكب به الامام زين العابدين عليه السلام فقد عاني أهوال كارثة كربلا، و شاهد فصول تلك المأساة الخالدة في دنيا الاحزان، و كان مريضا قد ألمت به العلل و الامراض، و قد ادمت قلبه تلك المشاهد الحزينة فكانت تبعثه علي الاستمرار في البكاء و اللوعة، و كان حزنه يزداد تحرقا و تأججا كلما تقدمت الايام حتي برأه الحزن، و بلغ من عظيم حزنه انه ما قدم له طعام و لا شراب الا مزجه بدموع عينيه حزنا علي أبيه [1] و ألح عليه بعض مواليه ان يخلد الي الصبر و يخفف لوعة المصاب فقال له: اني أخاف عليك أن تكون من الهالكين، فاجابه الامام برفق و لطف قائلا:
«يا هذا انما اشكو بثي و حزني الي الله، و اعلم ما لا تعلمون، ان يعقوب كان نبيا فغيب الله عنه واحدا من اولاده و عنده اثنا عشر ولدا، و هو يعلم أنه حي فبكي عليه حتي أبيضت عيناه من الحزن، و أني نظرت
[ صفحه 46]
الي أبي و أخوتي و عمومتي و صحبي مقتولين حولي فكيف ينقضي حزني؟! و اني لا أذكر مصرع ابن فاطمة الا خنقتني العبرة، و اذا نظرت الي عماتي و أخواتي ذكرت فرارهن يوم الطف من خيمة الي خيمة، و منادي القوم ينادي أحرقوا بيوت الظالمين...»
لقد كانت تلك المشاهد المفجعة التي تم تمثيلها علي صعيد كربلا تبعثه علي الحزن و الأسي حتي عد من البكائين الخمسة الذين مثلوا الحزن و البكاء علي مسرح الحياة في جميع الاحقاب و الآباد.
و كان الامام الباقر (ع) ينظر الي هذا الحزن للرهق الذي حل بأبيه فيحزع كأشد ما يكون الجزع و ربما شاركه في بكائه و لوعته.
پاورقي
[1] حياة الامام الحسين 3 / 327.
قصه ي محمد داعي صغير و حكايت محمد بن زيد شهيد
در ايامي كه منصور دوانيقي در مكه بود، گوهر گرانبهايي نزد او آوردند تا بفروشند. منصور پس از دقت در آن گفت: اين گوهر متعلق به هشام بن عبدالملك است و به من گزارش داده اند از وي پسري مانده به نام محمد و حتما اين گوهر را او به معرض فروش گذاشته. به ربيع بن فضل پيشكار خود دستور داد: فردا پس از نماز صبح دستور بده تمام درهاي مسجدالحرام بسته شود و مردم را پس از شناسايي آزاد كن تا محمد بن هشام را دستگير كنيم.
دستور عملي شد و محمد بن هشام بن عبدالملك نيز فهميد كه همه ي اين برنامه ها براي دستگيري اوست. با حالتي بسيار پريشان و آشفته با محمد بن زيد بن علي بن حسين برخورد كرد. محمد بن زيد پرسيد: اي مرد! چرا اين قدر آشفته اي؟ گفت: اگر جوانمردانه به من امان بدهي مي گويم. محمد بن زيد گفت: امان خواهي تو را پذيرفتم. گفت: من محمد بن هشام هستم و اينها براي شناسايي و دستگيري من است. اكنون بگو تو كيستي؟ گفت: محمد بن زيدم. محمد بن هشام كه اين را شنيد بسيار وحشت زده شد، زيرا پدرش هشام، پدر او را كشته بود و دار زده
[ صفحه 230]
بود.
محمد بن زيد گفت: از من واهمه نداشته باش؛ تو مجرم نيستي. پدرت قاتل پدرم است و با كشتن تو قاتل پدرم قصاص نمي شود. براي خلاصي تو چنين تدبيري به نظرم مي رسد كه من عباي تو را بر گردنت بپيچم و با كتك تو را به در مسجد ببرم. سپس به ربيع بن فضل بگويم و فرياد بزنم كه اين مرد شترش را به من اجاره داده كه مرا به مكه بياورد و برگرداند. بعد از رسيدن به مكه گريخته و شتر را به ديگري كرايه داده و الان او را پيدا كرده ام. شاهد هم دارم. دو نفر از پاسبانان را همراه ما بفرست تا آنها را به نزد قاضي حاضر كنند.
اين كار را كردند. ربيع دو پاسبان به آنها داد. همين كه از خانه ي خدا بيرون آمدند، محمد بن هشام گفت: مرا پيش قاضي نبر؛ به حق تو اعتراف مي كنم و شتر را نيز الان تحويل مي دهم و محمد بن زيد نيز به پاسبان ها گفت: من از شما تشكر مي كنم. ديگر شما زحمت نكشيد. من به حق خود رسيدم. با اين نقشه ها پاسبان ها برگشتند و محمد بن هشام اين فتوت و جوانمردي را كه از پسر زيد ديد گفت: پدر و مادرم فدايت شوند! خداوند مي داند كه رسالت خود را در چه خانواده اي گذاشته است. گوهر را بيرون آورد و به محمد بن زيد تقديم نمود و عرض كرد. با قبول اين گوهر مرا سرافراز كن. محمد گفت: ما از اهل بيتي هستيم كه در برابر كار نيك چيزي قبول نمي كنيم. من از خون پدرم گذشتم. گوهر را مي خواهم چه كنم؟ خود را پنهان نگه دار تا در دست مأموران منصور گرفتار نشوي
چون سخن داعي صغير به اينجا رسيد دستور داد مانند ديگران به آن مرد اموي عطا دادند و چندين نفر را مأمور كرد تا او را به سلامت به سرزمين ري برسانند. [1] .
پاورقي
[1] منتهي الآمال، زندگاني امام حسن، حالات محمد بن زيد؛ سيد اجل سيد عليخان - رضوان الله تعالي عليه - در اول شرح صحيفه اين مطلب را از محمد بن زيد شهيد نقل كرده آن گاه مي گويد اين محمد جد من است: سلسله ي نسبت خود را ذكر كرده و به محمد مي رساند و مي گويد:
اولئك ابائي فجئني بمثلهم
اذا جمعنا يا جرير المجامع.
علاج وسوسه زياد
حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در پاسخ به اين سوال از وسوسه ي زياد به جميل بن دراج فرمودند:
بگو لا اله اله الله. جميل مي گويد: هر وقت در دلم چيزي (از وسوسه ها و تشكيلات ذهني) مي افتاد، مي گفتم: لا اله الا الله. آن چيز از دلم بيرون مي رفت. [1] .
[ صفحه 49]
پاورقي
[1] كافي: 2 / 424 / 2، ميزان الحكمه: ج 14، ح 21694.
سكوت، گذرگاه تجهيز
و عليكم بالصمت الا فيما ينفعكم الله به من أمر آخرتكم و يأجركم عليه [1] ؛ سكوت اختيار كنيد مگر در كارهايي كه مربوط به آخرت باشد و خدا به سبب آنها به شما پاداش دهد.
امام عليه السلام در اين بخش از سخنان خويش به شيعيان دستور مي دهد كه دهان خود را ببنديد و سخن مگوييد، مگر در اموري كه براي آخرت شما نفعي در برداشته باشد؛ يعني حتي فوايد دنيوي را در چهار چوب آخرت بنگريد و از دايره ي آخرت وارد امور دنيوي شويد. عمل به اين دستور بسيار مشكل است و زحمت فراوان مي خواهد اما غير ممكن نيست. چه بسيار سخن ها كه از دهان انسان بيرون مي آيد و پس از آن گوينده در مي يابد كه هيچ نفع دنيوي يا اخروي برايش در برنداشته است.
امام عليه السلام سفارش مي فرمايند كه جز در جايي كه پاي امر اخروي و اجر در ميان است، سكوت پيشه كنيد. بايد دانست كه امور اخروي به دو گونه اند: يا مانند نماز خواندن، مستقيما اخروي هستند و يا با واسطه و به نحو غير مستقيم به آخرت مربوط مي شوند و قبل از آن كه به آخرت مربوط باشند از امورات دنيايي اند. به عنوان مثال در روايت آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «المؤمن يأكل بشهوة أهله و المنافق يأكل أهله
[ صفحه 58]
بشهوته [2] ؛ مؤمن براساس ميل خانواده اش غذا مي خورد، ولي كافر خانواده اش طبق ميل او غذا مي خورند». يكي از علامات مؤمن اين است كه مي كوشد طبق ميل خانواده اش غذا بخورد. نبايد در امور مربوط به غذا به خانواده امر و نهي كرد؛ چرا كه اين كار از خصلت هاي منافقان است.
كلمه «اهل» در زبان عربي به كساني اطلاق مي شود كه تحت تكفل شخص قرار دارند و در خانه او به سر مي بردند، خواه زن و بچه باشند يا بستگان دورتر نظير پدر، مادر، خواهر، برادر و حتي پسر عمو و پسر دايي. نقل شده است كه هارون عباسي روزي از حضرت كاظم عليه السلام پرسيد: عائله شما چند نفر است؟ امام فرمودند: پانصد نفر، حال آن كه عده زن و بچه ي آن امام همام بسيار كم تر از اين رقم بود. اما، حضرت نوكرها و كلفت ها و بستگان تحت تكفل خود را نيز به حساب آورد. كلمه شهوت در اين روايت برخلاف معناي فارسي آن، به معناي غريزه ي جنسي نيست، بلكه غريزه ي جنسي فقط يكي از مصداق هاي شهوت است، در زبان عربي به همه خواسته هاي نفس شهوت اطلاق مي شود. در روايت آمده است: «من أكل التمر علي شهوة رسول الله اياه لم يضره [3] ؛ اگر كسي چون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خرما را دوست داشت خرما بخورد، خدا زيان خرما را از او بر مي دارد». شهوت در اين جا به معناي اشتها و دوست داشتن آمده است. به هر حال مؤمن بايد طبق ميل خانواده غذا بخورد و اين نوع غذا خوردن، ثواب هم دارد و چه نيكو است كه شخص در عين حالي كه غذا ميل مي نمايد در نامه ي اعمالش ثواب ثبت گردد.
پس در چنين جاهايي، امور دنيايي با واسطه و غير مستقيم به امر اخروي منتهي مي گردند و مؤمن در عين حال كه، غذا يا خرما مي خورد، ثواب هم مي برد.
[ صفحه 59]
پاورقي
[1] متن نامه.
[2] كافي، ج 4، ص 12، باب كفاية العيال و التوسع عليهم؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 542.
[3] بحارالانوار، ج 63، ص 140.
مكافات
از قديم گفته اند: «هر چه بكاري، همان را درو خواهي كرد.» و يك مثل عربي است كه مي گويد: «كماتدين تدان - هر طور رفتار كني همان گونه با تو رفتار خواهد شد.»
منظور از اين مثلها اين است كه هر كاري عكس العمل و پاداشي دارد و انسان خواه و ناخواه، عكس العمل كردار خود را خواهد ديد. بنابراين، آنان كه انتظار رفتار نيكو از فرزندان خويش دارند و مي خواهند ناموسشان نيز محفوظ بماند، به اين دو نمونه از اصل مسلم مكافات توجه كنند.
بروا اباءكم، يبركم ابناءكم، و عفوا عن نساء الناس تعف نسائكم. [1] .
به پدران خود نيكي كنيد، تا فرزندان شما به شما نيكي كنند و متعرض زنان مردم نشويد، تا زنان شما با عفت بمانند.
پاورقي
[1] خصال. ج 1، ص 55.
حج و عمره و زيارت قبر پيغمبر
در مورد حج و عمره و زيارت مرقد پيغمبر صلي الله عليه و آله چنين اشاره كرده است:
اللهم امنن علي بالحج و العمرة و زيارة قبر رسولك صلواتك عليه و رحمتك و بركاتك عليه و علي اله و ال رسولك عليهم السلام ابدا ما ابقيتني في عامي هذا و في كل عام... [1] .
خداوندا، انعام فرما بر من حج و عمره و زيارت قبر پيغمبر را كه درود و رحمت و بركات تو بر او و بر آل او باد، و همچنين زيارت قبور آل پيغمبر را كه جاودانه بر ايشان سلام باد مادامي كه مرا زنده باقي داري در اين سال و در هر سال...
زيرا اين فريضه هنگام اجتماع عموم مردم مسلمان است كه امت اسلامي از نقاط بسيار دور در سرزمين وحي گرد هم مي آيند و دور با نزديك و نزديك با دور آشنا مي شوند. در آنجا آداب و شعائر اسلامي بپا داشته و مناسك حج انجام مي شود، ميان مسلمانان مهر و الفت برقرار مي گردد، براي اصلاح امور و دستگيري از ورشكستگان سياسي و
[ صفحه 138]
اجتماعي يار و پشتيبان يكديگر خواهند شد، در راه اصلاح جامعه كوشش و تلاش خواهند كرد، با چگونه در آغوش كشيدن دين مبين اسلام و مبارزه با گروهكهاي بي عقيده و يا بدعقيده آشنا خواهند شد كه همه ي اينها موجب استواري دلها و اطمينان خاطرها مي شود. در حج، جاهل از عالم مسئله مي آموزد، عالم از گنج معرفت بر جاهل انفاق مي كند و عرش فضيلت را برافراشته مي سازد و با اين وصف، جامعه ي ديني با شتاب به سوي اخلاق فاضله پيش مي رود... و سرانجام، شخص حاج با ساختاري جديد و كوله باري از اخلاق پسنديده و معارف الهي به شهر و ديار خود بازمي گردد.
در دعاي ياد شده بعد از حج، زيارت قبر پيغمبر صلي الله عليه و آله و اهل بيت او آرزو شده است، زيرا در اين تقاضا يادآوري مقام شامخ نبوت و اهداف و منويات آن حضرت خواهد بود كه چگونه و از چه طريقي بايد به خداي سبحان نزديك شد و چگونه مي توان حيات و سعادت جاودانه را به دست آورد، چنانكه زيارت اهل بيت نيز شناختي از آنان كه ادامه دهنده ي دعوت الهي اند خواهد بود كه مصلحت عموم و تسليم شدن در برابر دين صحيح همان پيروي كردن از آنها و نقل آثارشان است. لذا در حديث ابي حجر اسلمي از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
«هر كس براي زيارت خانه ي خدا به مكه بيايد و مرا در مدينه زيارت نكند واقعا به من جفا كرده است، و هر كس به من جفا كند من هم روز قيامت به او بي مهري خواهم كرد، و هر كس مرا زيارت كند شفاعت من در روز قيامت برايش واجب و اهل بهشت خواهد شد.»
امام باقر عليه السلام مي فرمود:
[ صفحه 139]
«زيارت را از مكه آغاز كنيد و در مدينه پايان دهيد.»
در حديث ديگري از امام صادق عليه السلام آمده است:
«هر كس رسول خدا صلي الله عليه و آله را زيارت كند چنان است كه خدا را در بالاي عرش زيارت كرده است.»
امام هشتم عليه السلام مي فرمود:
«براي هر امامي عهد و پيماني به گردن شيعيان هست، يكي از راههاي وفاي به اين عهد زيارت قبور آنهاست.» [2] .
به خاطر روايات مزبور و روايات ديگر بوده كه مرحوم شهيد اول در كتاب دروس فتوا داده است: «زيارت پيغمبر صلي الله عليه و آله براي حجاج و غيرحجاج از مستحبات بسيار مؤكد است و بر امام مسلمين است كه اگر كسي بخواهد زيارت آن حضرت را ترك گويد او را اجبار به زيارت كند.»
پاورقي
[1] صحيفه ي سجاديه، شماره ي 23 هنگامي كه از خدا طلب عافيت و شكر آن را مي كند.
[2] شرح صحيفه ي سجاديه ي سيد علي خان، ص 228 ذيل دعاي «اذا سأل الله العافيه».
آشنائي به قرآن
آشنائي امامان به قرآن و حقايق آن امري بديهي و مسلم است و كمتر ديده شده است كه مانند ايشان به رموز قرآن وارد باشند . علم و آشنائي به قرآن از نظر ائمه از اهل بيت طاهرين (ع) در رديف اولين فرائض و ضروريات قرار داشت و در نگهداري آن اشتياق فراواني داشتند و از آن بيم داشتند كه كمترين قصور و كوتاهي از طرف ايشان موجب پراكندگي و دگرگوني معاني قرآن گردد. از اين رو آن را چون جان شيرين در آغوش گرفته به حفظ و حراستش كوشيدند و به قدري
[ صفحه 119]
درباره آن سخن گفتند و بيانات آن را تكرار كردند كه چون لوح محفوظ بر سينه شان نقش بست و اذهانشان هر آن براي نمودار ساختن حقايق پرارزش آن آماده و مهيا بود و هرگز اتفاق نيفتاد كه كسي درباره ي قرآن از ايشان سئوالي كند و جواب صحيح نشنود.
هيچگاه معاني قرآن از آنها مخفي و پوشيده نمي ماند و چون هيچكس مانند ائمه به معاني و اسرار قرآن احاطه نداشت، اشخاصي كه به ديگران مراجعه مي نمودند و نتيجه نمي گرفتند ناچار به ايشان رجوع كرده و پاسخ صحيح و كاملي مي شنيدند كه قانع و راضي مي شدند و مشكلاتشان آسان مي شد.
آنچه را كه از معاني و اسرار حقايق قرآن تمام اهل بيت مي دانستند يك جا در سينه ي گشاده جعفر بن محمد جمع گرديده بود. و بر آنچه از موضوعات قرآن كه ابن عباس، سعيد بن جبير، قتاده، عطاء، ابن زيد و ابن عمر و عده اي ديگر از صحابه و ياران پيغمبر (ص) و تابعين و آنها كه همشان صرف خواندن كتاب بود آگاه بودند امام صادق (ع) بيشتر و كاملتر از آنها از رموز قرآن اطلاع داشت.
[ صفحه 120]
در ميان همه اين موضوعات چنانچه فرضا علم علي (ع) به امام جعفر (ع) انتقال يافته باشد كافي بود كه دنيائي را بهره مند كند و روشني بخشد. و ترديدي نيست كه باب همه ي علوم به وسيله ي علي (ع) گشوده شده و همه از علوم او اقتباس و كسب دانش كردند.
ابن عباس گويد: آنچه را كه از تفسير قرآن به دست آوردم از علي بن ابيطالب (ع) بود و از عابر بن وائله روايت شده كه علي عليه السلام در يكي از خطبه هاي خود فرمود: از من درباره ي كتاب خدا بپرسيد. به خدا سوگند آيه اي نيست كه من ندانم شب نازل شده يا روز، در بيشه يا در كوهي [1] فرود آمده است.
امام صادق (ع) درباره ي هر آيه و كلمه اي از قرآن و تفسير و احكام، موارد و اسباب نزول و نظم و ترتيب آن رأي و نظريه اي داشت و تنها در مورد سوره ي [2] بقره بيش از بيست نكته قابل توجه شامل رموز قرآن و تفسير الفاظ و بيان مقصد
[ صفحه 121]
و هدف هاي آن ذكر كرده است و همچنين راجع به قصص و داستان ها، امكنه، ناسخ و منسوخ فرائض و ضروريات، پندهاي حكيمانه و احكام و بالاخره از تمام فضايل و امتيازات آن سخن گفته است.
از تفاسير چنين برمي آيد كه توجه خاصي به تأويل آيات داشته است مثلا لغت (شقاق) در بعضي آيات به كفر و (صبغة الله) [3] را به اسلام و (الحرث) را در بعضي موارد به دين [4] و كلمه ي سفيه يعني نادان را به شارب خمر و مشروب الكلي [5] تأويل فرمود.
به طوري كه از تفسير امام صادق استنباط مي شود او تنها كسي است كه بسياري از موارد موضوعات عمومي را خصوصي و با استثناء بيان كرده و البته به آن جهت است كه منظور هر آيه را به نحو احسن مي دانسته و در هر مورد نظرش منطبق بر حقيقت بوده است.
[ صفحه 122]
مثلا قول خداي تعالي را كه فرموده است: «و از آنچه كه به ايشان روزي داديم [6] انفاق مي كنند» اين طور تفسير كرد «و آنچه را از علم و دانش كه به ايشان تعليم كرديم ميان مردم انتشار مي دهند و مي آموزند» و اين خود يكي از موارد خصوصي است كه علم را نوعي روزي دانسته و البته آن بهترين روزي و عطاء از طرف خداوند تعالي است و تفسير امام جعفر (ع) مانع آن نيست كه روزي و رزق را عمومي نپنداريم، به علاوه روزي آن است كه مردم از آن استفاده برند و از تفسير او برنمي آيد كه روزي را به مال و ثروت و تندرستي و اولاد تعبير نموده باشد. اما اينكه امام صادق (ع) روزي را به علم و دانش اختصاص داده به واسطه شرافت و امتياز و كثرت نفع و استفاده آن بود كه در انواع ديگر نعمت هاي الهي وجود نداشت و چون امام جعفر (ع) حكمت را در قرآن و فقه تأويل كرد بيشتر موارد عمومي را به معاني خصوصي تفسير نمود زيرا كه حكمت كامل و تمام در قرآن و فقه جمع است و از اين دو مجزا نيست و بدون ترديد بايد
[ صفحه 123]
سخنان و كلمات حكمت آميز را از قرآن كسب كرد.
در تفاسير امام صادق (ع) ممكن است بعضي آراء و عقايد او با بسياري از صحابه و تابعين اختلاف داشته باشد و در برخي ديگر نيز هم آهنگ باشد ولي هرگز بين آراء او و پدر عزيزش اختلافي ديده نمي شود چنانچه در بسياري از موارد صاحب كتاب مجمع البيان رأي آن دو را با هم ذكر كرده است.
امام [7] صادق (ع) در تفاسير خود درباره ناسخ [8] و منسوخ و تعبير متشابه به محكم بحث كرده است. علاوه بر اينها انواع قرائت قرآن را به خوبي مي دانست. [9] .
[ صفحه 124]
در كتاب (اليواقيت) از ابي عمر و المطرزي نقل شده كه جعفر بن محمد (ع) به جاي (كلبهم) در سوره كهف و (كالبهم) قرائت مي فرمود: كه قرائتي بسيار عالي و دقيق است و منظور امام صادق (ع) مردان يا چوپاناني بودند كه اهل كهف [10] آنها را به خدمت خود در آورده بودند.
امام جعفر به موارد نزول آيات قرآني كاملا واقف بود چنانچه در اين باره از پدر عزيزش روايت كرده كه: رسول اكرم (ص) هنگامي كه دستور صدقه و خيرات داد مردي در حالي كه قدري خرماي كهنه و پوسيده در دست داشت رسيد پس اين آيه نازل شد:
(و لا تيممو الخبيث منه تنفقون و لستم بآخذيه الا ان تغمضوا فيه [11] .
اما آنچه را كه به قرآن نسبت داده و از روي آن سخن
[ صفحه 125]
گفته از جمله اين است كه گويد: خداوند مردم را به نيكي و خيرخواهي و احسان با يكديگر دعوت مي كند و از طرفي وعده مي دهد كه آدمي در آخرت و دنياي ديگر به جزاي اعمال خود مي رسد و مجازات مي شود. اينكه خداي تعالي در يك جاي قرآن مي فرمايد (اي كساني كه ايمان آورده ايد) و در جاي ديگر مي فرمايد (اي كساني كه كافر شده ايد) [12] دليل كيفر و پاداش است و همانطور كه گفته شد امام صادق (ع) در تفسير قرآن آراء و عقايد بسيار فصيح و شگفت آوري داشته. چنانكه گويد منظور خداوند كه فرمود:
(و من دخله كان آمنا. من دخله فامنوه) [13] .
مي باشد و همانطور كه در ميان اهل بلاغت معروف است منظور او از اين بيان عبارت از جمله خبري است كه به انشاء تبديل يافته است.
امام صادق (ع) در آشنائي به لغات و احكام قرآني مقامي ارجمند داشت و از موارد و نظم و ترتيب آيات و مواضع
[ صفحه 126]
خاص آنها به خوبي آگاه بود و اگر خواننده اي بخواهد بيشتر به علم و ادراك او در نظم و ترتيب آيات پي ببرد بايد به نكات و عبارات زير توجه نمايد تا تصديق كند كه هرگز در آشنائي به حقايق قرآن مانند او ديده نشده است، هشام بن سالم و ابان بن عثمان از امام جعفرصادق روايت كرده اند كه فرمود:
كسي كه مي ترسد و از چيزي بيم دارد چگونه در برابر بزرگي و عظمت خداوند سر فرود نمي آورد و از قول او به شگفت نمي آيد كه فرمود:
«حسبنا الله و نعم الوكيل [14] «و باز به دنبال آن گفته است: (فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم يمسسهم سوء) [15] .
[ صفحه 127]
من از كساني كه دچار غم و اندوه شده اند در شگفتم كه چرا از درگاه او مأيوس شده و اميدوار نيستند و چرا به بيان شيواي او توجه ندارند كه فرموده:
(لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين) [16] در جاي ديگر به دنبال آن مي فرمايد: (فاستجبناله و نجيناه من الغم و كذلك ننجي المؤمنين [17] و باز جاي تعجب است از كسي كه به مكر و خدعه ديگري گرفتار شده و از خود بيم دارد و به آيات خداوند سبحان توجه ندارد و در مقابل آن دچار شگفت نمي گردد و خشنود نمي شود كه فرموده:
«و افوض امري الي الله ان الله بصير بالعباد» [18] و
[ صفحه 128]
سپس در برابر آن اين آيه را نازل نموده كه: «فوقاه الله سيئات ما مكروا، [19] آن كس كه در فكر دنيا و زينت و آرايش است چگونه آيات خداوندي او را قانع نمي كند و در برابر آن سر تعظيم فرود نمي آورد كه مي فرمايد: «ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله [20] به دنبال آن گويد: «فعسي ربي ان يؤتين خيرا من جنتك [21] .
همانطور كه گفته شد امام صادق (ع) در فهم و درك معاني قرآن و رابطه و جمع آيات داراي نيروي باطني و حافظه و ذهن عظيمي بود و از او روايت كرده اند كه فرمود:
شخص بايد رفتار خود را با ايمان هم آهنگ سازد و در
[ صفحه 129]
بيم و اميد يكنواخت باشد تا بتوان او را شخصي معتدل و ميانه رو به شمار آورد و گويا اين سخنان متكي به آيات الهي است كه در قرآن كريم فرموده: «و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون» [22] و در جاي ديگر مي فرمايد «و لا يأمن مكر الله الا القوم الخاسرون [23] و گوئي اين دو آيه معادله رياضي است كه دو طرف آن يعني كسي كه از رحمت خداي تعالي مأيوس و نااميد است با ايمن شدن از مكر خدا مساوي گرديده است كه هر يك از آن دو خود به تنهائي گمراه و زيانكار هستند.
بايد دانست امام جعفرصادق (ع) علاوه بر اينكه داراي ذوقي سرشار و احساسي عميق به درك حقايق داشته، علاقه ي وافري به قرآن ابراز مي نمود و آن را بهترين مونس خود قرار داده بود و سخن شيواي او كه ديگران بدان اشاره نكرده اند در اين باره اين است: خداوند چقدر نسبت به بندگان خود بزرگواري نموده آنجا كه فرمايد «و لكن لا يبصرون» [24] .
[ صفحه 130]
پاورقي
[1] الجامع الاحكام القرآن جلد 1 ص 35.
[2] به كتاب مجمع البيان از طبرسي جلد 1 مراجعه نمائيد.
[3] مجمع البيان جلد 1 ص 218،206 ،39.
[4] مجمع البيان جلد 2 ص 300.
[5] مجمع البيان جلد 3 ص 7.
[6] و مما رزقناهم ينفقون.
[7] مجمع البيان ج 2 ص 382.
[8] به كتاب مجمع البيان و مثالي كه در اين باره آورده مراجعه شود.
[9] مثال آن قول خداي تعالي است كه فرموده (ان ابليس لم يكن من الملائكه (و در مذهب نيز همان است ولي برخي منظور او را گفته ي خداوند كه (الا ابليس كان من الجن) مي دانند مجمع البيان ج 1 ص 82.
[10] حياة الحيوان ج 2 ص 287.
[11] الخراج از قرشي ص 134 و غصب نكنيد از آنچه كه قصد انفاق داريد و خود بايد براي گرفتن آن چشم پوشي و اغماض كنيد.
[12] نورالابصار ص 148.
[13] مجمع البيان ج 2 ص 477.
[14] اين آيه دنباله آيه 67 از سوره آل عمران است كه ترجمه آن چنين است «آن كساني كه مردم به ايشان گفتند كه كفار يقينا قوائي از جنگجويان فراهم كرده و براي جنگ با شما آماده اند. پس بترسيد از ايشان، ولي اين سخن زياد كرد ايمان آنها را و گفتند بس است ما را خدا و خدا نيكو وكيلي است و همراه پيغمبر رفتند.
[15] آيه 168 سوره آل عمران «پس برگشتند از بدر ثاني با نعمتي كه از جانب خدا به آنها رسيد و تفضلي كه خدا نسبت به ايشان فرمود كه نرسيد به آنها زحمتي و متابعت كردند خشنودي خدا را و خدا صاحب فضل بزرگي است.».
[16] «نيست خدائي مگر تو. منزهي تو و همانا كه من از ستم كاران هستم».
[17] پس استجابت كرديم ما براي او و نجات داديم او را از هم و غم. اين چنين مؤمنين را نجات مي دهيم.
[18] آيه 46 از سوره ي مؤمن «و تفويض مي كنم من كار خود را به سوي خدا به درستي كه خدا بينا است به بندگان».
[19] آيه 47 سوره مؤمن «پس نگاه داشت آن مؤمن آل فرعون را خدا، از بدي هاي فرعونيان كه به او حيله كردند».
[20] مجمع البيان ج 6 ص 472 آيه 37 سوره كهف. ترجمه همه ي آيه: «و چرا وقتي كه داخل باغ شدي نگفتي ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله. اگر مي بيني مرا كه كمترم از تو از حيث مال و اولاد.
[21] آيه 38 سوره كهف «پس اميد است پروردگار من بدهد مرا باغي بهتر از باغ تو.
[22] و هيچكس از رحمت پروردگار خود مأيوس و نااميد نمي گردد مگر گمراهان.
[23] و گرفتار نمي شوند به مكر خدا مگر گمراهان.
[24] و ليكن آنها نمي بينند.
عمل نيك
حضرت فرمود: سه عمل نيك است كه من سوگند ياد مي كنم آن حق است:
1- مال با دادن زكات كم نخواهد شد.
2- هيچ مظلومي نيست كه با داشتن قدرت انتقام صبر كند در مقابل آن خداي عزوجل حتما او را عزيز خواهد كرد.
[ صفحه 61]
3- هيچ كسي راه گدايي را پيشه نمي كند مگر اين كه خدا درهاي فقر و ذلت را بر وي باز مي كند.
زهد و پرهيزكاري
زهد و پارسائي ميزان ارزش آدمي است و لذا در قرآن مجيد هم بشر را مساوي مي داند مگر پرهيزكاران كه مقامشان نزد خداي تعالي بالاتر و بهتر است «ان اكرمكم عندالله اتقيكم» زهد و پرهيزكاري اعراض از لذائذ و شهوات است و انصراف از زرق و برق دنيا است و صاحبان نفوس زكيه از اين اوهام و تمايلات و شهوات انصراف دارند و همانگونه كه حضرت زين العابدين عليه السلام سالار متقيان براي همام وصف فرمود
[ صفحه 38]
صفات پرهيزكاران بسيار است و آدمي را به حيرت مي اندازد آن كس كه بخواهد در مكتب خويش مردم را چنان تربيت كند بايد خود قبلا چنان باشد كه مي گويد حضرت صادق آل محمد عليه السلام در مكتب جعفري پرهيزكار بود كه چون جدش مولاي متقيان پارسائي مي نمود و در خانه لباس كرباس و خوراك محدود داشت و همواره به عبادت مي پرداخت در خارج لباس نظيف به اقتضاي زمان مي پوشيد و در بسط عدالت و قسط و عدل از هيچ گونه فداكاري دريغ نمي داشت با همان بدن سمين در آفتاب سوزان و در سن پيري مي رفت در ميان صحراي عربستان و زراعت مي كرد تا از دسترنج تغذيه كند و بر جامعه تحميل نشود.
سفيان ثوري ديد امام صادق عليه السلام لباس خز پوشيده گفت يابن رسول الله شما از اهل بيت نبوت هستيد چگونه اين لباس را مي پوشيد فرمود اي سفيان زير لباس مرا ببين جامه پشمين خشني دربر داشت و روي آن روپوش خزي پوشيده بود تا مورد ملامت مردماني كه عقلشان در چشمانشان نهفته است نباشد در حالي كه سفيان زير لباسش پارچه خز پوشيده و روي آن لباس خشن به تن كرده بود فقال الصادق (ع) يا ثوري لا تكثر الدخول علينا تضرنا و نضرك. [1] .
حضرت صادق عليه السلام در باب زهد با سفيان مناظراتي دارد كه از آن جمله حضرت در حال دهقاني و برزگري عرق مي ريخت و بيل مي زد سفيان گفت شگفت دارم از تو كه با حرص و ولع در دنيا در پيري چنين عرق مي ريزي فرمود چقدر خوشوقتم كه در اين حال پروردگار را ملاقات كنم كه به كديمين و عرق جبين آذوقه و معيشت زن و فرزند را تهيه مي بينم.
پاورقي
[1] لواقح الانوار و مطالب السئول به نقل حيات الصادق ص 471 ج 1 - حلية الاولياء اصفهاني ص 193 ج 3.
لاجبر و لا تفويض بل امر بين الامرين
اين عقايد و اين اختلاف افكار همچنان ادامه داشت تا عصر حضرت امام محمد باقر شروع به حل و فصل مطالب علمي گرديد و امام پنجم در مسئله ي بدا به شرحي كه در كتاب قبل نوشتيم مطلب را روشن فرمود و امام ششم در طول مدت مدرسه جعفري در حجاز و عراق احاديث بسيار براي اصحاب بي شمار خود با بياناتي رسا دلائل متقن به عبارات مختلف تعليم فرمود و اختلاف و شك و ترديد را به كلي ريشه كن فرمود در كتب اربعه متقدمين و كتب اربعه متأخرين احاديث بسيار در باب نفي جبر و تفويض جمع آوري شده و مرحوم عرب باقي كه از علماي متأخرين بوده رساله اي مشحون بر چهل حديث در اين باره جمع آوري كرده كه چون ما بحث در اين اصل علمي را به طريقيت تعليمي امام صادق شروع كرده ايم و نمي خواهيم مفصل بشود يكي چند از احاديث امام ابوعبدالله جعفر بن محمدالصادق را در رد شبهات هر دو دسته و سايرين نقل مي كنيم.
1- در تفسير آيه كريمه لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون
آيه 23 سوره انبياء
مي فرمايد خداوند مقام غير مسئول است كسي نيست كه از او سؤال كند چرا چنين كردي ولي بندگان مسئول و مؤاخذ و معاقب و مأمور باشند و از آنها در كارشان سؤال مي شود و همين قدر كه معلوم شد كار خدا با كار بنده شباهتي ندارد بنابراين نمي توان گفت مجبور محض يا مختار صرف است اگر انسان مجبور يا مختار بود نبايد از او سؤال شود - كار اجباري بازخواست ندارد.
2- در آيه 258 سوره بقره كه مي فرمايد الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور والذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات الخ مؤمنين را ولايت و كفالت خود و منافقين و كفار را به دوستي و پيروي شيطان منسوب فرموده و در حقيقت مدح مؤمن و ذم كافر است در حالي كه اگر بر ايمان و كفر اجبار داشتند مدح و ذم مورد نداشت.
3- در آيه 149 سوره انعام مي فرمايد سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آباؤنا و لا حرمنا في شي ء كذلك كذب الذين من قبلهم حتي ذاقو بأسنا
يعني زود است آنها كه بگويند خداوند شريك قرار داده و اگر مي خواست ما شريك
[ صفحه 38]
قرار نمي داديم بر خداوند و پدران ما نيز شريك قرار نمي دادند و ما حرام نمي كرديم هيچ چيزي را كه خداوند حرام نكرده كه منظور كفار اين بود كه شرك ما و شريك قرار دادن پدران ما به خواست خداوند است و مجبوريم نه به اختيار آنگاه قرآن مي فرمايد تكذيب كردند اين نسبت دروغ را به خداوند خداوند كسي را مجبور نكرده و اگر مجبور بودند وعده عذاب آتش به آنها نمي داد تكذيب قرآن بهترين شاهد بطلان اين عقيده است.
همچنين آيات ديگر مانند قال رب ارجعون لعلي اعمل صالحا فيما تركت آيه 102 سوره مؤمنون آيه الم تكن آياتي تتلي عليكم فكنتم بها تكذبون تا آخر آيه 108 سوره مومنون و آيه ي ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون تا آخر آيه 110 و بسياري از آيات ديگر كه در تفسير حضرت امام حسن عسكري عليه السلام وارد شده همه دليل بطلان جبر و فتويض است.
مسلمين در طب و فيزيك
پيشرفتي كه مسلمين در طب نمودند از همه جالب تر بود زيرا اطباي مسلمانان بر همه تفوق و تقدم يافتند.
ابن سينا و ابن هيثم - درباره ي چشم و ديدن تحقيقات جالبي نمودند و ابن هيثم در مورد چشم مسائلي دارد كه به گفته دكتر فروخ در اروپا به نام خودش شهرت يافته است [1] او بود كه سير منحني نور را در فضا كشف كرد.
قطب الدين شيرازي در قرن هفتم پيدايش رنگين كمان «قوس قزح» را در آسمان بر اساس علمي دقيق پايه گذاري نمود.
ابن هيثم در اروپا درباره شكست نور مطالعات دقيقي انجام داد - روش تحقيقي او در پيشرفت بيكن و كپلر تأثير زيادي داشت - فيتلو دانشمند آلماني كه تحقيقات او از قديمي ترين صفحات تحقيقي اروپا است كتابي به نام مناظر نوشته كه ترجمه كتاب المناظر ابن هيثم است. [2] .
ابن هيثم براي اولين بار در آزمايش هاي خود از تاريك خانه كه اساس دوربين عكاسي است استفاده كرد. [3] .
و برخي از محققين استفاده از تاريك خانه را به نام كمال الدين ابوالحسن فارسي شارح المناظر ابن هيثم كه شاگرد او بوده دانسته اند - در هر حال يا استاد يا شاگرد كاملا از اصل جبر كه به قانون اول نيوتن استشهاد يافته اطلاع داشته و قانون اول شكست نور را دريافته و درباره قانون دوم نيز بحث كرده است - او نسبت ثابت بين زاويه تابش و زاويه ي انكسار را
[ صفحه 27]
اظهار داشته [4] و اصل در مورد تغيير جهت دادن نور هنگام عوض شدن محيط آن متن ترجمه عبارت تنقيح المناظر كمال الدين ابوالحسن فارسي است.
و نظريه موجي نور با همان مثال ها كه در اروپا به نام هويگنس اشتهار يافته و خود او هم مي گفته من چنين مثال مي زنم ترجمه دقيقي از عبارت ابن هيثم در المناظر است كه قرن ها قبل از هويكنس مي زيسته است. [5] .
و هم چنين محقق مزبور گويد: دكارت و نيوتن نه تنها واضع تئوري ذره اي نور نبودند بلكه تمام مفروضات و آزمايش هاي خود را از مسلمانان گرفته اند.
ماكس ميرهوف نويسنده بخش علوم طبيعي ميراث اسلام روجربيكن و تمام دانشمنداني كه در مبحث نور كار مي كرده اند از روي كتاب المناظر ابن هيثم آزمايش نموده اند [6] و در ميان مسلمين طب و فيزيك رو به ترقي رفت تا قرن متوسطه به اروپا راه يافت و طب و فيزيك خود اروپائيان كه از روم و يونان به ارث داشتند از قرن پنجم ميلادي رو به تنزل و انحطاط گذاشت و سپس از اسلام گرفتند و آنچه دارند بدون هيچ ترديد به شهادت نوشته هاي خودشان همه از مسلمين است كه به ارث گرفته اند.
بي پرده مي گويد طب و پزشكي از قرن پنجم از طرف پزشك و بيمار هر دو متروك ماند دسته ي اول در اثر وفور افكار ماوراءالطبيعه دوباره به سراغ افكار قديمي رفتند و سوفسطائي شدند دسته دوم ترجيح دادند كه براي معالجه امراض به افسون و جادو پردازند و سراغ طلسمات و اجنه رفتند. [7] .
به عكس مسلمين در اثر تعليمات آسماني پيغمبر و پيشوايان دانشمند و معصوم خود در پزشكي و استعلاج راه رقاء و ارتقاء را پيش گرفتند كه به گفته ي همان خاورشناس.
ابن سينا پرنس علوم دانش طب را در دنياي اسلام چنان رونق بخشيد كه يكي از پادشاهان كاستيل [8] كه چشمش آب آورده بود براي معالجه به شهر قرطبه نزد دشمنان خود رفت و در نتيجه اين پيشرفت هاي بزرگ علمي بوده كه پزشكان برخاسته و پزشكي عملي مخصوص مسلمانان گرديد.
[ صفحه 28]
درست اكنون عكس العمل همان ترقي و تعالي در ميان مسلمين مشهود است.
جرجي زيدان مي نويسد پزشكي خاص و مخصوص عرب گرديد و به نام آنان شناخته شد و هنگامي كه ابن سينا و محمد بن زكرياي رازي و ديگر پزشكان ايراني و مسلمان بيماري هاي صرع - خناق - سل - بيماري هاي چشم را روي اصل علمي و فني با استفاده از تخدير و ساير وسائل انجام مي دادند در اروپا معتقد بودند كه اشخاص مصروع شيطان در وجود آنها طلوع كرده است و بايد آنها را بزنيم تا شيطان فرار كند. [9] .
گوستاولوبون هم تأييد اين موضوع را كرده به اضافه آنكه مي گويد تمدن اسلام در اندلس در نهايت درجه اعتلا رسيد و مركز علمي اروپائيان شد در حالي كه در همان قرن نهم و دهم ميلادي مردم غرب افتخار داشتند كه سواد و خط ندارند - مسلمين در اوج علم و قدرت و تمدن و صنعت مي زيستند. [10] .
طب در اسلام به قدري ترقي كرد كه پايه تجارب اخير علماي غرب شد و در مورد معالجه سرطان و علائم آن با آنچه ابن سينا مي دانسته اطلاعات امروزي بيشتر نيست. [11] .
و رازي رساله ي مخصوصي درباره سرخك و آبله كه شاهكار تأليف در اين فن است نوشت و ابن سينا سرايت بعضي بيماري ها را در آب كشف كرد و رازي تأثير هوا را در وضع بيمار با يك آزمايش ارزنده روي گوشت نشان داد.
گفته شد كه چون به او دستور دادند بهترين نقطه را براي بيمارستان انتخاب كند گفت چند قطعه گوشت در فضا گذارند تا از حيث آب و هواي بغداد نتيجه بگيرد و لذا آن محلي كه گوشت ديرتر فاسد شد آنجا را براي ساختمان بيمارستان انتخاب نمود.
در حالي كه قرن 16 ميلادي در اروپا براي شباهتي كه بين دانه انار و دندان بوده از سحر و افسون در معالجه ي دندان استفاده مي كردند. [12] .
محققين خاورشناس مي نويسند شش قرن اروپا روي ترجمه علوم مسلمين دور مي زد و اين پزشكي كه امروز در اروپا است از مسلمين به ما رسيده است.
مسلمين در ادبيات در سايه ي قرآن به مقام شامخي رسيدند علوم قرآن كه تفسير و تأويل و تبيين آيات از مفسرين اهل بيت پيغمبر است بهترين نمونه بارز ادبيات اسلام است در حالي
[ صفحه 29]
كه پيش از اسلام سابقه نداشت و ادبيات ساير ملل مسلمان هم از ادبيات قرآن و عرب اسلامي سرچشمه گرفت به شرحي كه در جاي خود محفوظ است.
پاورقي
[1] عبقرية العرب ص 74.
[2] عبقرية العرب.
[3] مجله فروغ علم شماره 5.
[4] تاريخ علوم پي ير روسو ص 119.
[5] سال اول مجله ي دنياي علم شماره 8.
[6] ميراث اسلام ص 121.
[7] تاريخ علوم پي ير روسو ص 114.
[8] كاستيل ياقشتاله پادشاه اسپانيا بوده كه مركزش مادريد است و در قرن يازدهم ميلادي به دست مسلمين فتح شد.
[9] عبقرية العرب في العلم و الفلسفة ص 89.
[10] تمدن اسلام و رعب ص 746.
[11] دنياي علم شماره 3 / 4 / 5.
[12] مجله دنياي علم سال اول شماره اول.
امام صادق؛ رويارويي عباسيان
چنانكه ديديم، بني عباس در آغاز كشمكش با بني اميه، شعار خود را طرفداري از خاندان پيامبر (بني هاشم) و تحقق قسط و عدل قرار دادند. در واقع، از آن جا كه مظلوميت خاندان پيامبر در زمان حكومت امويان دلهاي مسلمانان را جريحه دار ساخته بود، و از طرف ديگر امويان بنام خلافت اسلامي از هيچ ظلم و ستمي فروگذاري نمي كردند، بني عباس با استفاده از تنفر شديد مردم از بني اميه و به عنوان طرفداري از خاندان پيامبر توانستند در ابتداي امر پشتيباني مردم را جلب كنند.
ولي نه تنها وعده هاي آنان در مورد رفع مظلوميت از خاندان پيامبر و اجراي عدالت عملي نشد، بلكه طولي نكشيد كه برنامه هاي ضد اسلامي بني اميه، اين بار با شدت و وسعتي بيشتر اجرا گرديد، به طوري كه مردم، باز گشت حكومت اموي را آرزو نمودند! از آنجا كه حكومت سفاح، نخستين خليفه عباسي، كوتاه مدت بود و در زمان وي هنوز پايه هاي حكومت عباسيان محكم نشده بود، در دوران خلافت او فشار كمتري متوجه مردم شد و خاندان پيامبر نيز زياد در تنگنا نبودند، اما با روي كار آمدن منصور دوانيقي، فشارها شدت يافت. از آن جا كه منصور مدت نسبتاً طولاني، يعني حدود بيست و يك سال، با امام صادق (ع) معاصر بود، لذا بي مناسبت نيست كه قدري پيرامون فشارها و جنايتهاي او در اين مدت طولاني به بحث و بررسي پردازيم:
احمد بن محمد بن حنبل
ابن خلكان در كتاب وفيات الاعيان مي نگارد: موقعي كه مادر احمد بن محمد بن حنبل از مرو خارج شد به احمد حامله بود همين كه وارد بغداد شد وضع حمل كرد. بعضي از مورخين مي گويند: وي در مرو متولد گرديد و مادرش او را در دوران شير خوارگي به بغداد آورد.
ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از كتاب معرفة الرجال نقل مي كند: علت اينكه احمد بن محمد بن حنبل از همه كس بيشتر بغض حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام را داشت اين بود كه حضرت علي عليه السلام جد او را كه ذوالثديه باشد در جنگ نهروان به قتل رسانيد (زيرا كه حسب و نسب احمد حنبل به ذوالثديه كه رئيس خوارج بود منتهي مي شود)
احمد حنبل در ماه ربيع الاول سنه ي (164) هجري متولد و در (12) ماه ربيع الاول سنه (246) هجري از دنيا رفت. قبر او در بغداد در مقبره ي باب حرب بود. موقعي كه آب شط طغيان
[ صفحه 203]
كرد قبر او را برد و به كلي اثر آن نابود شد.
چند نفر از بزرگان اصحاب امام صادق
1- ابن بن تغلب، از اهل كوفه و يكي از قاريان مشهور قرآن مجيد بوده است.
2- اسحاق بن عمار صيرفي كوفي، فردي عالم بود به حدي كه به شيخ علما معروف است.
3- بريد، جزو از ياران امام محمد باقر (عليه السلام) و امام جعفر صادق (عليه السلام) بود و به فرموده ي امام صادق (عليه السلام)، يكي از اوتاد زمين به شمار مي رفته است.
4- ابوحمزه ي ثمالي، يكي از زاهدان كوفه بود و امام رضا (عليه السلام) در حق ابوحمزه ثمالي، فرموده است: «ايشان در زمان خود، مانند سلمان فارسي بود و اين به آن جهت است كه
[ صفحه 59]
ابوحمزه به چهار نفر از ما، يعني علي بن حسين (عليه السلام) و محمد بن علي (عليه السلام) و جعفر بن محمد (عليه السلام) و كمي هم در زمان حضرت امام موسي كاظم (عليه السلام) خدمت كرده است. [1] .
5- زراه، جلالت، شان و عظمت ايشان، بيشتر از آن است كه ذكر شود، همه ي صفات نيك در او جمع شده بود و يكي از راويان حديث مي باشد.
از زراره نقل شده است: به هر حرف كه از امام جعفر صادق (عليه السلام) مي شنوم، ايمان من زيادتر مي شود. [2] .
6- محمد بن مسلم، جزو بزرگان اصحاب امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) بود و از او نقل شده است كه ايشان، سي هزار حديث از امام جعفر صادق (عليه السلام) و شانزده هزار حديث از امام محمد باقر (عليه السلام) فرا گرفته است. [3] .
پاورقي
[1] منتهي الآمال.
[2] منتهي الآمال.
[3] منتهي الآمال.
عكس العمل امام صادق به هنگام فرستادن بني حسن به عراق توسط منصور
ابوالفرج اصفهاني از حسين بن زيد بن علي نقل كرده است كه گفت: روزي ميان قبر و منبر پيامبر (ص) ايستاده بودم كه ديدم فرزندان امام حسن (ع) را از خانه ي مروان به سوي ربذه حركت دادند. در اين هنگام جعفر بن محمد در پي من فرستاد. وقتي به نزدش رفتم پرسيد: چه خبر؟ گفتم: اولاد حسن را ديدم كه در هودجهايي بيرونشان مي بردند. پس گفت: بنشين. سپس خدمتكاري را طلبيد و خدايش را بسيار خواند، سپس به غلامش گفت: همين كه آنان را آوردند مرا آگاه كن. ديري نگذشت كه غلام آمد و خبر آمدن آنها را به اطلاع امام رسانيد. امام جعفر (ع) ايستاد و از پس پرده ي سپيدي نگاه كرد. چشمش به عبدالله بن حسن و ابراهيم بن حسن و خانواده ي هر يك از آنها خورد كه با چهره هايي سياه در حركت بودند. چون حالت آنها را چنين ديد چشمانش پر از اشك شد و اشكهايش بر روي محاسنش
[ صفحه 72]
جاري گشت. آنگاه به من رو كرد و گفت: اي ابوعبدالله! به خدا سوگند پس از اين ماجرا هيچ حرمتي براي خدا در امان نخواهد ماند. به خدا سوگند انصار به پيمان خود با رسول خدا (ص) كه در عقبه بسته بودند، مبني بر آنكه از پيامبر و خاندانش محافظت كنند، به همان گونه كه از خود و خويشاوندانشان محافظت مي كنند؛ وفا نكردند. به خدا قسم آنقدر به اين پيمان تعهد نشان ندادند تا اينكه اين نسل از ميان آنان پديدار شد.
مناظره با افراد برجسته ي علمي
مناظره بايد با افرادي صورت پذيرد كه داراي استقلال علمي، صاحب نظر، برجسته و معروف باشند تا در صورتي كه مناظره كننده طالب حق باشد، بتواند از بياناتشان سودمند گردد. اكثر مناظره كنندگان از مناظره با دانشمندان چيره دست و بزرگان علم احتراز مي جويند؛ چون مي ترسند مبادا حق از رهگذر بيان آنها پديدار و آشكار گردد. لذا علاقه دارند با اشخاصي كه از لحاظ علمي در درجه ي پايين تري قرار دارند مناظره كنند تا بتوانند افكار خود را بر چنين افرادي تحميل نمايند. [1] .
نيرنگي كه صاحبان مسلك ها مذاهب دارند، همواره شاگردان خود را براي مناظره به مصاف مي فرستند تا در صورت محكوميت، بحث و گفت و گو به سرانجام مطلوب نرسد. بنابراين براي تثبيت حق بايد با افراد بلند پايه و معروف به مناظره پرداخت تا مباحث به نتيجه مطلوب برسد.
پاورقي
[1] همان، ص 508.
سرانجام خيانت در امانت
اعلم ان ضارب علي بالسيف و قاتله لو ائتمنني ثم قبلت ذلك منه لاديت اليه الامانة.
اينرا بدان؛ اگر ضارب و قاتل علي عليه السلام امانتي به من بسپارد و من آنرا بپذيرم، آن امانت را به او پس مي دهم. [1] .
امام صادق عليه السلام
روزي يكي از ياران امام صادق عليه السلام نزد حضرت آمد و خواسته ي عده اي را كه با شتران پر از هداياي پادشاه هند براي حضرت بودند، به امام رساند و ليكن امام صادق عليه السلام فرمود:
«به آن خائن ناپاك اجازه ي ورود مدهيد.»
مدت مديدي آنها پشت در ماندند تا اينكه يزيد بن سليمان و محمد بن سليمان واسطه شده و اجازه ي ورود به آنها گرفتند و وقتي مرد
[ صفحه 77]
هندي وارد شد، به دو زانو نشست و سلام داد و گفت:
«خداوند امام را اصلاح كند؛ من فرستاده ي پادشاه هندم كه با نامه ي مهر و موم شده به سوي تو آمده ام؛ چقدر پشت در ايستادم! چرا اجازه ي ورود نمي دادي؟ گناه من چه بود؟ آيا فرزندان پيامبران اينگونه رفتار مي كنند؟!
در اينحال امام صادق عليه السلام سر مباركش را به زير انداخت و فرمود:
«لتعلمن نبأه بعد حين [2] پس از چندي خبرش را خواهي فهميد.»
امام صادق عليه السلام به فرزندش، امام موسي كاظم عليه السلام فرمود تا نامه را گرفته و باز نمايد؛ از اينرو نامه را گشودند و در آن آمده بود:
خداوند مرا به دست شما هدايت فرمود. كنيزكي را كه تاكنون زيبا تر از آن را نديده ام، به من هديه دادند و شخصي را سزاوارتر از شما براي او نيافتم؛ از اينرو او را با اندكي از جواهرآلات و عطر بسوي شما روانه ساختم؛ هزار نفر از كار گزارانم را كه شايسته ي امانتداري بودند، برگزيده و از ايشان صد نفر و از اين صد نفر ده نفر و از آنها يك نفر را بنام ميزاب بن حباب كه مورد اطمينان تر از او نيافتم، برگزيدم و آن كنيزك را با او سوي شما فرستادم.
[ صفحه 78]
در اينحال امام صادق عليه السلام رو به او كرد و فرمود:
«اي خائن! برگرد؛ آن هدايا را نمي پذيرم؛ زيرا تو در امانت خيانت ورزيدي.»
وقتي او قسم خورد كه خيانت نكرده است، امام عليه السلام فرمود:
«اگر جزئي از لباست به خيانتت گواهي دهد، به يكتايي خداوند و رسالت محمد صلي الله عليه و اله و سلم گواهي مي دهي؟»
او از اين كار عذر خواست و امام صادق عليه السلام به او دستور داد تا آنچه را انجام داده، بنويسد و ليكن او گفت:
«اگر چيزي مي داني، خودت بنويس.»
در اينحال حضرت به پا خاست و دو ركعت نماز بجا آورد و به سجده رفت و در سجده فرمود:
اللهم اني اسئلك بمعاقد العز من عرشك و منتهي الرحمة من كتابك ان تصلي علي محمد عبدك و رسولك و امينك في خلقك و آله و ان تأذن لفرو هذا الهندي ان ينطق بفعله و ان يحكم بلسان عربي مبين يسمعه من في المجلس من اوليائنا ليكون ذلك عندهم آية من آيات اهل البيت فيزدادوا ايماناً مع ايمانهم.
بار الها! بي ترديد من به پيمانگاههاي عزت و قدرت عرشت و اوج رحمت از كتابت مسئلت مي جويم كه بر محمد، بنده
[ صفحه 79]
و فرستاده و امين تو، در بين آفريده هايت و خاندان او درود فرستي و به پوستين اين مرد هندي رخصت دهي كه كردار او را بيان كرده و به زبان عربي مبين كه دوستان ما در مجلس آنرا بشنوند حكم نمايد تا آيتي از آيات اهل بيت رسول خدا بوده و ايمانشان فزوني يابد.
از آنجا كه فرستاده ي شاه، پوستيني بر تن داشت، امام صادق عليه السلام سر مباركش را بلند كرد و فرمود:
«اي پوستين! به زبان هندي سخن بگو.»
در اينحال، پوستين تكاني خورد و چون گوسفندي شد و گفت:
«اي فرزند رسول خدا! پادشاه با اعتماد به اين مرد، كنيزك و كاروان را به او سپرد و در بيابان ما را باران فرا گرفت و پس از باران، او خدمتگزار كنيزك را جهت تهيه ي غذا به سوي شهري كه در پيش رويشان بود، فرستاد و كنيزك را به خيمه ي بزرگي فرا خواند و به شما خيانت كرد.»
در اينحال، فرستاده ي شاه التماس كنان به پاي امام صادق عليه السلام افتاد و گفت:
«به من رحم كن؛ خطا كردم.»
آن پوستين به شكل خود در آمد و حضرت به او دستور داد تا آنرا بپوشد؛ از اينرو وقتي وي آنرا پوشيد، پوستين به گلويش پيچيد و چهره ي او سياه شد و امام عليه السلام فرمود:
[ صفحه 80]
«اي پوستين! او را رها كن تا نزد صاحبش برگردد كه او در اين راستا سزاوارتر از ماست.»
پوستين او را رها كرد و فرستاده ي شاه گفت:
«به من رحم كنيد؛ اگر اين هديه را برگردانيد، پادشاه مرا با عقوبت و كيفر سنگيني مجازات مي كند.»
در اينحال امام صادق عليه السلام از او خواست كه مسلمان شود تا كنيزك را به او دهد و ليكن وي آن پيشنهاد را نپذيرفت و حضرت تمام هدايا غير از كنيزك را قبول كرد و وقتي او نزد شاه برگشت، پس از چند ماه نامه اي به شرح ذيل از شاه به حضرت رسيد:
بسم الله الرحمن الرحيم
بي ترديد من كنيزكي را به شما هديه دادم و ليكن شما آنچه را بي ارزش بود، برداشتيد و كنيزك را بر گردانديد؛ از اينرو با خود گفتم كه انبياء و فرزندانشان را فراستي خاص است؛ با توجه به اين، به فرستاده ي خويش شك كرده و نامه اي را نوشته و به شما نسبت دادم و قسم خوردم كه جز صدق و راستي او را نجات نمي دهد؛ از اينرو وي و كنيزك به رخداد، اقرار نمودند و كنيزك قصه ي پوستين را گفت و ضمن شگفتي ام از آن، گردن هر دو را زدم. من گواهي
[ صفحه 81]
مي دهم كه خدايي جز الله واحد و بي شريك نيست و محمد بنده و رسول اوست.
پس از اندك زماني، او پادشاهي هند را رها كرد و مسلمان شد. [3] .
[ صفحه 82]
پاورقي
[1] التهذيب 6 / 351 و تحف العقول /394.
[2] سوره ص/ 88.
[3] بحارالانور 47 / 115.
رفع هم و غم
- مولاي من براي رفع هم و غم و گرفتاري چه توصيه اي مي فرمائيد؟
«چه مانعي دارد كه چون يكي از شما اندوهي از غم هاي دنيا بر او روي آورد، وضو بگيرد و به مسجد برود و دو ركعت نماز بخواند و براي رفع اندوه خود خدا را بخواند. مگر نشنيده اي كه خداوند مي فرمايد: "و استعينوا بالصبر و الصلاة." [1] .
- سرورم! زينت دنيا و آخرت چيست؟
«خداوند متعال ثروت و فرزندان را زينت دنيا دانسته است ولي هر ركعت نمازي كه انسان براي آخرت مي خواند زينت آخرت است.» [2] .
- مولاي من! پاداش كسي كه به نماز جمعه اهميت مي دهد چيست؟
«هيچ قدمي نيست كه براي نماز جمعه برداشته شود، مگر اين كه خداوند بدن او را از آتش جهنم حرام مي كند.» [3] .
- سرورم! در امر تبليغ به كدام گروه از افراد جامعه بايد توجه بيشتر نمود تا تبليغ، تأثير بيشتري داشته باشد؟
«نوجوانان را درياب! كه آنان به هر خير و صلاحي پيشتازترند.» [4] .
[ صفحه 40]
پاورقي
[1] مجمع البيان، ج 1، ص 100، وسايل الشيعه، ج 5، ص 263.
[2] بحارالانوار، ج 83، ص 126، ثواب الاعمال، ص 69.
[3] وسايل الشيعه، ج 5، ص 3.
[4] سفينة البحار، ماده حدث، ص 232.
البلغم الكثير
قال «ع»: خذ جزء من علك الرومي وجزء من الكندر وجزء من الصعتر وجزء من النانخواه وجزء من الشونيز، ودق كل واحد علي حدة دقاً ناعماً ثم ينخل ويعجن بالعسل، ويؤخذ منه كل ليلة قدر البندقة، فانه نافع إنشاء الله.
تبديل كردن كليد به شير وحشي
ابو صامت حلاوني مي گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: «چيزي به من عطا كن كه شك را از قلبم بزدايد.»
امام صادق عليه السلام فرمود: «كليد را از جيبت بيرون بياور و به من بده.»
من كليد را بيرون آوردم و به آن حضرت دادم.
ناگهان ديدم آن كليد به صورت شيري در آمد و من ترسيدم.
حضرت فرمود: «نترس و آن را بگير.»
وقتي آن را گرفتم، به حال اولش بازگشت.» [1] .
[ صفحه 58]
پاورقي
[1] بحارالانوار ج 47.
في الذبيحة
ذهب أكثر الفقهاء، و قيل كلم، الي أن الدم الذي يبقي في الذبيحة بعد خروج المقدار المتعارف، ذهبوا الي أن هذا الدم طاهر، و استدلوا بنفي الحرج، و لم اطلع علي نص خاص في ذلك.
مصرف الكفارة
من أراد أن يكفر باطعام ستين مسكينا دعا هذا العدد من الفقراء الي بيته دفعة واحدة، أو بالتتابع، و أطعمهم حتي يشبعهم، و له أن يعطي كل نسمة مدا من القمح و ما اليه، علي أن لا يزيد للنفر الواحد عن المد، و ان زاد عليه حسب له اطعام مسكين واحد، أجل، لمن كان يعول أكثر من واحد اعطاه من الامداد بعدد ما يعول، و المد الشرعي أكثر من 800 غرام بقليل.
[ صفحه 31]
التعليق
ليس من شك ان الانشاء يتحقق منجزا و معلقا، و ان كل انسان يستطيع ان يتلفظ بالعقد مع القيد و بدونه، فيقول بعتك هذا، أو بعتك ان رضي زيد. و لا يختلف في ذلك اثنان، و انما اختلف الفقهاء ان نفس المعني المنشأ بالعقد: هل يصح أن يكون معلقا علي وجود غيره، بحيث يكون حصوله محتملا، لا متيقنا علي كل حال، بل علي تقدير دون تقدير؟. و بتعبير ثان ان للعقد وجودا حسيا، و هو انشاء المتكلم له، و وجودا اعتباريا، و هو اعتبار الشارع له بترتب الآثار عليه، و العقد يوجد منجزا بكلا المعنيين و معلقا بالمعني الاول اجماعا، أما وجوده معلقا بالمعني الثاني فمحل النزاع و الاختلاف.
و ذهب المشهور الي أن التعليق باطل، حيث يشترط ان يكون المتعاقدان علي يقين من ترتب الاثر علي العقد و التعليق مناف للجزم و اليقين.
و قال جماعة من الفقهاء: بل يصح التعليق اطلاقا، سواء أكان الشرط المعلق عليه معلوم الحدوث عند العقد، كبعتك هذا، ان كان ملكي، أو معلوم.
[ صفحه 40]
الحدوث في المستقبل، كبعتك اياه ان جاء رأس الشهر، أو مشكوك الحدوث، كبعتك ان قدم زيد من سفره، و الي هذا ذهب السيد اليزدي، و الشيخ النائيني، و السيد الحكيم.
قال الأول في حاشيته علي مكاسب الأنصاري: لا يشترط الجزم بترتب الأثر علي العقد حين انشائه، و الا بطل البيع بلا تعليق اذا لم يكن البائع أو المشتري علي يقين من توافر الشروط الشرعية - ثم قال - و علي افتراض وجود الاجماع علي عدم صحة التعليق فانه ليس بحجة في هذه المسألة، و ذلك أن الاجماع يعتمد عليه، و يؤخذ به اذا علمنا بأنه كاشف عن رأي المعصوم، و بدون هذا العلم يسقط عن الحجة و الاعتبار، و نحن نعلم أو نحتمل علي الأقل ان المجمعين قد تخيلوا وجوب الجزم، و هو تخيل لا يقوم علي أساس، كما بينا.
و قال الشيخ النائيني في تقريرات الخوانساري:«ان صحة تعليق المنشأ لا تخفي عليه أحد، بل وقوعه في الاحكام الشرعية لا يبلغه الاحصاء، فان اغلب الاحكام الشرعية، بل جميعها الا ما شذ قضايا حقيقية [1] و احكام مشروطة علي تقدير وجود موضوعاتها، و وقوعه بالجملة في العقود و الايقاعات، كالوصية و التدبير، و النذر و العهد و اليمين مما لا اشكال فيه».
و قال السيد الحكيم في نهج الفقاهة:«لا دليل علي اعتبار الجزم بأي معني
[ صفحه 41]
فرض... و ان الرضا بشي ء لا يتوقف علي امكان حصوله فضلا عن الجزم بوقوعه، فكما أن المنشأ يتعلق به الرضا كذلك المنشأ المعلق».
و هذه بديهة لا تقبل الجدال، فكلنا يرغب في وقوع اشياء لم تقع، مع الجزم بعدم وقوعها، و اذا لم يكن الجزم بترتب الاثر شرطا لانعقاد العقد جاز أن ينعقد معلقا علي احتمال ترتب الاثر في المستقبل.
پاورقي
[1] للقضية اقسام، منها القضية الطبيعية، و هي ما يكون الحكم فيها علي الطبيعة من حيث هي، مثل الانسان نوع، و القضية الحقيقية ما يكون الحكم فيها علي الطبيعة من حيث افرادها، مثل الانسان ضاحك، فتشمل كل فرد من الانسان ما كان منه، و ما يكون، و قضية خارجية، و هي ما حكم فيها ابتداء علي الافراد الموجودة في الخارج بالفعل مثل غرق من في المركب، و قتل من في المعركة، و الاحكام الشرعية كلها من نوع القضية الحقيقية، فان قوله تعالي: اقيموا الصلاة خطاب لمن وجد، و من سيوجد من المكلفين دون استثناء.
القبض
هل عقد الرهن لا يتم الا بالقبض، بحيث يكون القبض شرطا لانعقاده و صحته، و مع عدمه فلا عقد من الأساس، تماما كماهو الشأن في الصدقة، و الهبة و العارية، و القرض، أو أن العقد ليس شرطا في صحة عقد الرهن، و لا لزومه، تماما كما هي الحال في عقد البيع، أو هو شرط في لزوم العقد من جانب الراهن، لا في صحته و انعقاده؟
و للفقهاء في ذلك أقوال ثلاثة [1] و أصحها أن القبض ليس بشرط اطلاقا، لا في صحة الرهن و لا في لزومه، لأن عقد الرهن كغيره من العقود يتم بالايجاب و القبول، و متي انعقد كان لازما بحكم قوله تعالي: (اوفوا بالعقود) و حديث «المؤمنون عند شروطهم» و لا يتوقف لزومه علي القبض و لا علي غير القبض،
[ صفحه 25]
لعدم الدليل علي شي ء من ذلك.
أما آية: (و ان كنتم علي سفر و لم تجدوا كاتبا فرهان مقبوضة فان أمن بعضكم بعضا فليؤد الذي اؤتمن أمانته و ليتق الله ربه) أما هذه الآية فلا تدل من قريب أو بعيد علي وجبو القبض، لأنها تعرضت لحكم الدين في السفر، لا لحكم الرهن، و ما يشترط فيه، و انما ذكرت الرهان علي سبيل الارشاد، مع عدم وجود الكاتب.. و بديهة أن هذا شي ء، و ان القبض شرط في الرهن شي ء آخر.
و أما ما روي أن الامام الباقر أبا الامام جعفر الصادق عليهماالسلام قال: «لا رهن الا مقبوض» فقد أجيب عن هذه الرواية بضعف السند، و بأنها للارشاد تماما كالآية الكريمة، و لذا اعرض عنها جماعة من كبار الفقهاء القدامي و الجدد، منهم الشيخ المفيد، و الشهيد الأول، و العلامة الحلي، و المحقق صاحب الشرائع.
و تسأل: ان الرهن وثيقة للدين، كما سبق في تعريفه، و كيف يستوثق الراهن من ماله، مع عدم القبض؟ و بكلمة، أية فائدة من الرهن مادام قبض المرهون ليس شرطا فيه؟.
و نجيب بأن الغاية من الرهن حبس الشي ء المرهون، و منع الراهن من التصرف فيه بالبيع و نحوه، ليتمكن المرتهن من الستيفاء حقه من المرهون عند الاقتضاء، و ليس من شك أن هذه الغاية تتحقق من غير قبض، و ان كان تحققها أأكد و أوثق.. و بالاختصار ان الراهن محجر عليه بالنسبة الي المرهون كالمفلس، فكما لا يشترط القبض في صحة التحجير علي المفلس كذلك لا يشترط في الرهن.
و علي ما اخترناه من أن القبض ليس شرطا في صحة الرهن، و لا في لزومه من جانب الراهن فلا يبقي موضوع للفروع التي بناها الفقهاء علي وجوب
[ صفحه 26]
القبض، لأن سقوط الأصل يستدعي سقوط الفرع.. و من الفروع التي بنوها علي لزوم القبض عدم صحة قبض المرهون من غير اذن الراهن، و عدم وجوب استمرار القبض، و غياب المرهون عن مجلس الرهن، و ما الي ذاك مما يبتني علي شرطية القبض.
پاورقي
[1] قال صاحب الجواهر: لقد ظن أكثر الفقهاء ان في هذه المسألة قولين الا أن من تتبعها يري أنها ثلاثة أقوال: الأول: عدم دخل القبض في الصحة و اللزوم. الثاني: توقف الصحة عليه. الثالث: توقف اللزوم عليه دون الصحة.
يمين البراءة
يمين البراءة أن يقول: هو بري ء من الله، أو من رسوله، أو من آله، أو من دين الاسلام ان فعل كذا، أو ان كان قد فعل كذا.. و لا تنعقد اليمين بشي ء من ذلك، و هي من أشد المحرمات و الكبائر، فلقد بالغ الرسول الاعظم و أهل بيته في النهي عنها، ففي الحديث الشريف: «من قال: هو بري ء من دين الاسلام فان كان كاذبا فهو كما قال، و ان كان صادقا لم يعد الي الاسلام سالما، و قال الامام عليه السلام: من حلف بالبراءة منا صادقا أو كاذبا فقد بري ء.. أعوذ بالله و استغفره.
دعوي الحمل بعد الطلاق
اذا طلقها علي الوجه الشرعي، و لم تدع الحمل حين الطلاق، و بعده بأمد قالت: أنا حامل، فهل تصدق؟
الجواب: اذا ادعت الحمل بعد أن مضي علي وطئه لها أقصي مدة الحمل فيرد قولها و لا تصدق، لأن الحمل، و الحال هذي، غير ممكن، و اذا لم تمض هذه المدة وجب الصبر عليها سنة، فان وضعت قبل انتهائها ألحق الولد بالمطلق، و الا فلا يلحق به.
و لا فرق في ذلك بين أن تكون معتدة بالأشهر، أو بالحيض، قال صاحب الحدائق في المجلد السادس ص 342 طبعة 1317 ه: «و ان تأخرت الحيضة الثانية أو الثالثة فقد استرابت بالحمل، و الأصل في هذا الحكم ما رواه الشيخ في التهذيب أن الامام الصادق عليه السلام سئل عن رجل طلق امرأته تطليقة علي طهر من غير جماع طلاق السنة، و هي ممن تحيض، فمضي ثلاثة أشهر، فلم تحض الا حيضة واحدة، ثم ارتفعت حيضتها، حتي مضت ثلاثة أشهر أخري، و لم تدر ما رفع حيضها؟ قال: اذا كانت شابة مستقيمة الطمث، فلم تطمث في ثلاثة أشهر الا حيضة، ثم ارتفع طمثها - أي حيضها - فانها تتربص تسعة أشهر من يوم طلاقها،
[ صفحه 30]
ثم تعتد بعد ذلك ثلاثة أشهر، ثم تتزوج ان شاءت.
اتق الله و لا تشرك في دم آل محمد
عن رزام بن مسلم مولي خالد القسري قال: بعثني أبوجعفر المنصور الي المدينة، و أمرني اذا دخلت المدينة أن أفض الكتاب الذي دفعه الي و أعمل بما فيه.
فما شعرت الا بركب قد طلعوا علي حين قربت من المدينة، و اذا رجل قد صار الي جانبي، فقال: (يا رزام، اتق الله و لا تشرك في دم آل محمد). فأنكرت ذلك.
فقال لي: (دعاك صاحبك نصف الليل، و خاط رقعة في جانب قباك، و أمرك اذا صرت الي المدينة تفضها و تعمل بها فيها).
فرميت بنفسي من المحمل، و قبلت رجليه، و قلت: ظننت أن ذلك صاحبي و أنت يا سيدي صاحبي، فما أصنع؟
قال: (ارجع اليه و اذهب بين يديه و تعال، فانه رجل نساء و قد أنسي ذلك، فليس يسألك عنه).
قال: فرجعت اليه، فلم يسألني عن شي ء، فقلت: صدق مولاي. [1] .
[ صفحه 55]
پاورقي
[1] دلائل الامامة: 129، و مدينة المعاجز: 364، و اثبات الهداة: 5 / 456.
خوف شديد، از ارتكاب گناه
روزي، امام حسن عليه السلام مشغول نماز بود در اين هنگام، يك زن بسيار زيبا، كه شيفته ي جمال امام حسن عليه السلام شده بود، براي كام گيري از آن حضرت، كنار امام آمد.
امام حسن عليه السلام، نمازش را كوتاه كرد و به پايان رساند و به آن زن فرمود: چه كار داري؟!
آن زن گفت: برخيز و از من كام بگير؛ زيرا كه من شوهر ندارم و به حضور شما آمده ام.
امام حسن عليه السلام فرمود: از من دور شو! من و خودت را در آتش دوزخ نسوزان!
ولي،آن زن (چون زليخا، نسبت به يوسف عليه السلام) دست نمي كشيد.
امام حسن عليه السلام در اين هنگام، از خوف خدا به گريه افتاد و مكرر به او مي فرمود: واي بر تو! از من دور شو!
گريه ي امام حسن عليه السلام شديدتر شد، به طوري كه آن زن نيز به گريه افتاد.
در اين هنگام، امام حسين عليه السلام آمد، امام حسن عليه السلام و آن زن را گريان ديد. آن حضرت نيز از گريه ي آنها به گريه افتاد و بعضي از اصحاب نيز آمدند و با
[ صفحه 88]
صداي بلند گريه كردند.
سپس، آن زن رفت و حاضران نيز پراكنده شدند.
مدتي طولاني، از اين ماجرا گذشت و امام حسين عليه السلام، به خاطر احترام از مقام برادر، راز گريه را از او نپرسيد، تا اين كه شبي امام حسن عليه السلام از خواب بيدار شد و گريه كرد.
امام حسين عليه السلام پرسيد: چرا گريه مي كني؟!
امام حسن عليه السلام فرمود: به خاطر خوابي كه امشب ديده ام، گريه مي كنم.
در خواب، يوسف عليه السلام، را ديدم و با عده اي چهره ي زيباي او را تماشا مي كرديم. من، بي اختيار گريستم.
يوسف عليه السلام، در ميان جمعيت، به من نگاه كرد و پرسيد: چرا گريه مي كني؟
من گفتم: به ياد رنجهايي افتادم، كه از ناحيه ي همسر عزيز مصر (زليخا) به شما رسيد و به خاطر آن، به زندان افتادي و پدر پيرت، يعقوب عليه السلام، به رنج فراق تو مبتلا شد، از اين رو گريستم.
و من، از (عفت و خويشتنداري) يوسف عليه السلام تعجب كردم.
در اين هنگام، يوسف عليه السلام، به من فرمود: آيا، از رفت و آمد آن زن بياباني، نزد تو و خودداري تو از او، تعجب نكردي؟! [1] .
يعني: اي يوسف فاطمه! تو نيز مانند من، گرفتار شدي و از خوف خدا، خويش را حفظ كردي. تنها من، يوسف پاك نيستم، تو نيز يوسف پاك، هستي! [2] .
[ صفحه 89]
پاورقي
[1] مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 15؛ بحارالأنوار؛ ج 43، ص 340؛ طبق نقل سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، صص 294 - 295.
[2] سيره ي چهارده معصوم عليهم السلام، ص 295.
الامام الصادق علم و عقيده
رمضان لاوند، بيروت،
پاسخ به اشكالات با يك كلوخ
روزي بهلول گذرش به مجلس ابوحنيفه افتاد و در گوشه اي ايستاد تا ببيند او چه مي گويد، شنيد كه مي گويد:
«جعفر بن محمد در درس خود مطالبي را مي گفت كه امروز من متوجه شده ام تمام آنها باطل بوده و من امروز به سه مطلب باطل او اشاره مي كنم:
اول آنكه مي گفت: «خداوند نه در دنيا و نه در آخرت ديده نمي شود» و اين مطلب درست نيست، زيرا نمي شود در اين عالم چيزي باشد و ديده نشود.
دوم آنكه مي گفت: «مردم هر كار مي كنند از روي افعال اختياريه ي خود مي كنند» و اين مطلب هم درست نيست، زيرا مردم مجبور در اعمال خويش مي باشند و ابدا آنها را در افعال خويش اختياري نيست بلكه خداوند به وسيله بندگان خود افعال را ايجاد مي كند و ابدا به مردم مربوط نيست.
سوم آنكه مي گفت: «در قيامت شيطان به آتش جهنم عذاب مي شود» و اين مطلب نيز درست نيست، زيرا شيطان از آتش است و آتش نيز هم جنس خود را اذيت نمي كند.»
[ صفحه 66]
بهلول فورا كلوخي به دست آورد و به سختي بر پيشاني ابوحنيفه زد به طوري كه پيشاني او شكست و خون جاري شد.
با شكستن پيشاني ابوحنيفه، بهلول فرار كرد تا اينكه او را گرفتند و به اتفاق ابوحنيفه به محضر خليفه بردند.
ابوحنيفه از بهلول شكايت نمود، بهلول گفت: «اي خليفه اگر ابوحنيفه راست مي گويد كه سر او درد مي كند، درد سر خويش را به من نشان بدهد.»
ابوحنيفه گفت: «مگر ممكن است درد سر را به كسي نشان داد.»
بهلول گفت: «پس چنانكه درد سر، در تو وجود دارد و لكن ديده نمي شود، خداوند هم در عالم وجود دارد و لكن نه در دنيا و نه در آخرت ديده نمي شود.»
به علاوه تو مي گويي: «افعال مردم مربوط به خداوند است و مردم ابدا در افعال خويش اختياري ندارند» پس اين كلوخ را خداوند بر سر تو زده است و ابدا به من مربوط نيست، و كسي كه كلوخ را بر سر تو زده صاحب اختيار تو بوده، و بنده ي حق، شكايت از دست مولاي خويش ندارد.
به علاوه ي تمام اينها، تو خود معتقدي كه جنس، هم جنس خود را اذيت نمي كند. پس با اينكه تو از خاك خلق شده اي، چطور مي گويي كلوخ تو را اذيت نموده است. پس تو خود ادعاي دروغي مي كني و محضر خليفه، بزرگ تر از آن است كه به دروغ معطل گردد.
[ صفحه 67]
ابوحنيفه محكوم شد، به نحوي كه نتوانست سخني بگويد و بهلول از مجلس خليفه به سلامتي بيرون رفت. [1] .
[ صفحه 68]
پاورقي
[1] روضات الجنات، خوانساري، ج 2، ص 154.
لا تفكروا في الله
أمالي الصدوق 340، ب 65، ح 3: حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد، قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار، قال: حدثني أحمد بن أبي عبدالله البرقي، قال: حدثني أبي، عن صفوان بن يحيي، عن أبي اليسع، عن سليمان بن خالد، قال: قال أبوعبدالله عليه السلام:...
إياكم و التفكر في الله، فإن التفكر في الله لا يزيد إلا تيها، إن الله عزوجل، لا تدركه الأبصار، و لا يوصف بمقدار.
يقذفان في النار
علل الشرائع 2 / 605، ب 385، ح 78: أبي رحمه الله قال: حدثنا سعد بن عبدالله، عن ابراهيم بن مهزيار، عن أخيه، عن أحمد بن محمد، عن حماد بن عثمان، عن أبي بصير، عن أبي عبدالله عليه السلام قال:...
اذا كان يوم القيامة أتي بالشمس و القمر في صورة ثورين عقيرين فيقذفان بهما و بمن يعبدهما في النار، و ذلك أنهما عبدا فرضيا.
البراءة من أعداء الله
[أمالي الصدوق 55، المجلس 13، ح 7: حدثنا علي بن أحمد بن عبدالله بن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، قال: حدثنا أبي، عن أحمد بن أبي عبدالله، عن أبي أيوب سليمان بن مقبل المديني، عن محمد بن أبي عمير، هشام بن سالم، عن الصادق جعفر بن محمد عليه السلام قال:...]
من جالس لنا عائبا، أو مدح لنا قاليا، أو واصل لنا قاطعا، أو قطع لنا واصلا، أو والي لنا عدوا، أو عادي لنا وليا، فقد كفر بالذي أنزل السبع المثاني و القرآن العظيم.
لشح النفس
تفسير القمي 2 / 373-372، حدثني أبي...
عن الفضل بن أبي قرة قال: رأيت أبا عبدالله عليه السلام يطوف من أول الليل الي الصباح و هو يقول:
اللهم قني شح نفسي.
فقلت: جعلت فداك ما سمعتك تدعو بغير هذا الدعاء.
قال: و أي شي ء أشد من شح النفس، ان الله يقول: (و من يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون) [1] .
[ صفحه 21]
پاورقي
[1] سورة التغابن، الآية: 16.
سلوكه في مظهره
عن حماد بن عثمان قال: حضرت أبا عبدالله (ع) فقال له رجل:
.. أصلحك الله - ذكرت أن علي بن أبي طالب كان يلبس الخشن، و يلبس القميص بأربعة دراهم و ما أشبه ذلك.. و نري عليك اللباس الجديد؟..
فقال له الامام: ان علي بن أبي طالب كان يلبس ذلك في زمان لا ينكر، ولو لبس مثل ذلك اليوم شهر به، فخير لباس
[ صفحه 43]
كل زمان لباس أهله، غير أن قائمنا اذا قام، لبس ثياب علي، و سار بسيرة أميرالمؤمنين علي (ع)..
و الذي نلحظه في هذا الحديث.. أن الامام يؤكد علي ضرورة الانسجام مع الواقع الحياتي الذي يعيش فيه الانسان، من حيث طبيعة السلوك و المظهر، و هو مذهب الواقعية الصادقة التي تتلاءم مع روح الاسلام و مبادئه، و التي قدر لها أن تواكب مختلف العصور بما لها من خصائص و مميزات، لا تنحرف في جوهرها عن السلوك الشرعي الذي فرضته شريعة السماء..
فليس للاسلام سلوك شكلي معين فيما يرجع لمظهر الانسان في الخارج، سوي ما نبه عليه الامام في حديثه هنا، و هو الانسجام مع مظهر العصر الذي يعيش فيه الانسان، الذي ربما يستلزم تخطيه التشهير بالفرد، و تعريضه الي السخرية و الامتهان و العبث من قبل الآخرين، و هو أمر يتنافي مع روح الاسلام و مبادئه المنفتحة، و حفاظه علي كرامة الانسان..
و قد كانت هذه النظرة الواقعية الواعية للامام ازاء قضية المظهر، مثار اعتراض و نقد من قبل بعض متصوفة عصره، الذين وجدوا في مرونة الامام الصادق و انفتاحه في هذا المجال، ما يفقد مظهرهم الزهدي المتزمت قيمته المثالية و امتيازه الاجتماعي، بعد أن كان الامام في موقعه من الأمة يمثل الواجهة الرسالية السليمة من كل شائبة انحراف أو تزيد في
[ صفحه 44]
عرض المفاهيم و تطبيقها..
و من ذلك ما رواه الكليني عن الصادق أنه قال:
بينا انا في الطواف، و اذا رجل يجذب ثوبي، و اذا عباد ابن كثير البصري فقال: يا جعفر تلبس مثل هذه الثياب و أنت في هذا الموضع، مع المكان الذي أنت فيه من علي؟..
فقلت: فرقبي اشتريته بدينار، و قد كان علي في زمان يستقيم له ما ليس فيه، ولو لبست مثل ذلك اللباس في زماننا لقال الناس: هذا مرائي مثل عباد..
و ما رواه الكليني أيضا: أن سفيان الثوري دخل علي أبي عبدالله (ع) فرأي عليه ثيابا بيضا كأنها غرقي ء البيض، فقال له ان هذا اللباس ليس من لباسك..
فقال له الامام: اسمع مني وع ما أقول، فانه خير لك عاجلا و آجلا، ان أنت مت علي السنة و لم تمت علي بدعة، أخبرك أن رسول الله (ص) كان في زمان مقفر مجدب، فأما اذا أقبلت الدنيا فأحق الناس بها أبرارها لا فجارها، و مؤمنوها لا منافقوها، و مسلموها لا كفارها فما أنكرت يا ثوري.. فوالله اني ما تري، ما أتي علي منذ عقلت صباح و لا مساء ولله في مالي حق، أمرني أن أضعه موضعا الا وضعته..
و لا نحسب أن عبادا كان بعيدا عن مفهوم الاسلام المنفتح، و نظرته المتطورة للحياة، ولكنه كان بعيدا عن الواقعية و المثالية
[ صفحه 45]
الرسالية في ممارساته التطبيقية لذلك المفهوم السمح، فلم يكن دافعه الزهدي هو ارادة الزهد نفسه، باعتباره تمردا علي الزيف و رفضا للشهوات و الملذات، بل لأن في ذلك تحقيقا لبعض المطامح النفسية التي تنطلق من ذاتية تتطلع بشراهة الي التفرد بامتيازات بارزة، تلفت انتباه الآخرين، و تحظي باحترامهم..
و من هنا نري الامام يرفض تلك الموعظة غير البريئة منه، و يكشف له عن واقع الزيف النفسي الذي دفعه للتلبس بمظهر الزهد و التصوف، و ليس هو الا الرياء، و كسب موقع زائف بعيد عن واقعية الايمان، و في حديث أنه قال لعباد في المسجد: ويلك يا عباد اياك و الرياء، فانه من عمل لغير الله، و كله الله الي من عمل له..
و قد أوضح الامام في حديثه مع سفيان، أن الزهد ليس مظهرا رخيصا يتلبس به الانسان، و ابتعادا عن المعطيات الطيبة من أنعم الله عليه به، و انما هو انفصال نفسي عن عوامل الفتنة، و أسباب التعلق بالدنيا، و هو لا يتناقض مع التوسع المشروع في مظاهر النعم و طيب العيش، كما أن لكل زمان معطياته، ففي زمان النبي (ص) عندما لم تكن الحياة في سعة، و كان الناس لا يزالون يعيشون خشونة البداوة و شظف العيش لقلة الناتج و ضيق ذات اليد، كانت البساطة في المظهر و الشكل،
[ صفحه 46]
هي الطابع العام الذي يغلب علي الحياة العامة و لم يكن ذلك نتيجة دوافع مبدئية تقتضيها ارادة الحرمان من مباهج الحياة التي أحلها الله زهدا و ورعا، و الله حين خلق الطيبات، و منح الحياة نعمة الخير و الجمال، لا من أجل أن ينعم بها الكافر و يحرم منها المؤمن.. بل هي للمؤمن نعمة يشكرها عرفانا منه للجميل، قبل أن تكون للكافر الذي لا يعرف لمبدعها حقا، و لا يشكر له فضلا.
أما في زمان الامام حيث انتقلت حياة الناس الي وضع جديد من السعة و الوجدان، فما علي الانسان الا أن يتكيف بالطابع السلوكي العام، في حدود ما يكون فيه رضا لله، و لا ينفرد بمظهر متميز يفصله عن الآخرين مما يكون مظنة للرياء و منطلقا للتشهير..
و قد ندد الامام علي (ع) بالزهد عندما يكون حرمانا مما أحل الله لعباده.. فقد شكا اليه العلاء بن زياد الحارثي أخاه عاصما فقال له الامام: و ماله؟..
قال: لبس العباءة و تخلي عن الدنيا..
قال الامام: علي به..
فلما جاء قال له: يا عدو نفسه.. لقد استهام بك الخبيث، أما رحمت أهلك و ولدك، أتري الله أحل لك الطيبات و هو يكره أن تأخذها؟ أنت أهون علي الله من ذلك..
[ صفحه 47]
قال: يا أميرالمؤمنين هذا أنت في خشونة ملبسك، و جشوبة مأكلك..
قال: ويحك لست كأنت.. ان الله فرض علي أئمة العدل أن يقدروا أنفسهم بضعفة الناس، كيلا يتبيع الفقير بفقره..
فالامام في خشونة ملبسه، و جشوبة عيشه، و ابتعاده عن مظاهر الترف و التمتع بالطيبات، انما يمثل الحاكم الذي ينسجم مع مسؤولياته القيادية بالنسبة لجميع أفراد الأمة علي اختلاف مستوياتهم، فمن أجل أن لا يجد الفقير نفسه غريبا بفقره، بين مظاهر الترف التي يعيشها أهل الجدة من قومه و بني أرومته، يجب انسانيا علي الحاكم المسؤول، أن يساوي نفسه به، ليشعره بكرامة الحياة، و بعدالة النظام الذي يتحمل مسؤوليته و يشاركه فيما يعانيه من آلام.. كما انه في نفس الوقت يقلل من الشعور بالامتيازات الطبقية لدي الأغنياء، و يضعف من طغيانهم و جبروتهم، يقول الامام علي (ع):
«.. ان الله جعلني اماما لخلقه، ففرض علي التقدير في نفسي و مطعمي و مشربي و ملبسي كضعفاء الناس، كي يقتدي الفقير بفقري و لا يطغي الغني غناه...»
و قد أشار الامام الصادق في بعض اجاباته، الي أن سيرة الامام في ملبسه و مطعمه اذا حكم، تختلف عنها عندما يكون خارج الحكم و المسؤولية، انسجاما مع مقتضيات العدالة و مبادي ء
[ صفحه 48]
الحق.. فعن المعلي بن خنيس قال: قلت لأبي عبدالله (ع) يوما: جعلت فداك.. ذكرت آل فلان و ما هم فيه من النعيم فقلت: لو كان هذا اليكم لعشنا معكم..
فقال: هيهات يا معلي.. أما و الله أن لو كان ذاك، ما كان الا سياسة الليل و سباحة النهار و لبس الخشن و أكل الجشب، فذوي ذلك عنا، فهل رأيت ظلامة قط صيرها الله تعالي نعمة الا هذه...؟
فحينما يكون الامام في مركز الحكومة، فعليه أن يعيش كما يعيش ضعفاء الناس و فقراؤهم، ليكون قدوة لهم، و ليخفف عنهم مرارة مأساة الحرمان و الفقر.. بمشاركته لهم في ذلك، أما حينما يكون في خارج المركز المسؤول.. فان عليه أن يعيش كما يعيش أوساط الناس، بما يتفق و كرامة الانسان في الحياة..
و يعطينا الامام الصادق في موقف آخر له مع سفيان الثوري، صورة معبرة عن واقعية الزهد التي لا تصطدم مع ارادة التمتع بطيب الحياة و معطياتها الخيرة، فعن سفيان قال:
دخلت علي الامام الصادق و كان عليه جبة خز دكناء، فجعلت أنظر اليها متعجبا، فقال لي: يا ثوري مالك تنظر الينا، لعلك مما رأيت؟..
فقلت: يا ابن رسول الله هذا ليس من لباسك و لا لباس آبائك..
[ صفحه 49]
فقال لي: يا ثوري كان ذلك الزمان مقفرا مقترا.. ثم حسر عن ردن جبته، و اذا تحتها جبة صوف بيضاء - و قال يا ثوري: لبسنا هذا لله - و أشار الي جبة الصوف - و هذا لكم - و أشار الي الخز - فما كان لله أخفيناه، و ما كان لكم أبديناه..
فهذا المظهر الأنيق من الامام، الذي تحدثنا به الروايات، لا يتنافي مع السلوك الزهدي المثقف، فهو حين يظهر بالمظهر المتجمل في لباسه، و الذي ينسجم مع المستوي الحياتي لعصره، يريد أن يبتعد عن فتنة الرياء، كما صرح به الامام لعباد، و أشار اليه في حديثه مع سفيان، ولكنه في نفس الوقت لا يعطي لنفسه حق التمتع بنعومة اللباس و ليونته، التي تترك في واقع النفس أثرا ماديا، يشوش بها الصفاء الروحي، الذي به يقترب الانسان من ربه، فعن الحسين بن كثير الخزاز قال:
«رأيت أبا عبدالله (ع) و عليه قميص خشن تحت ثيابه، و فوقه جبة صوف، و فوقها قميص غليظ، فمسستها فقلت: جعلت فداك ان الناس يكرهون لباس الصوف..
فقال: كلا.. كان أبي محمد بن علي يلبسها، و كان علي بن الحسين يلبسها، و كانوا يلبسون أغلظ ثيابهم اذا قاموا الي الصلاة، و نحن نفعل ذلك..».
فالامام بمظهره المتجمل يريد أن يكون منسجما مع مظهر أهل عصره حياتيا، و فيما يستر وراء ذلك المظهر من اللباس
[ صفحه 50]
الخشن، يريد أن يكون منسجما مع واقع نفسه البعيد عن مفاتن الحياة و مباهجها و متعها، التي هي الواجهة الأخري التي تقابل الزهد و التقشف في الحياة..
أما حين يقف بين يدي ربه ليؤدي واجب العبودية الحقة، فانه يرفض ذلك المظهر المتجمل، و يتجرد بواقعية و صفاء عن كل ما له تعلق بشؤون هذه الحياة الزائفة، و هذا موقف من عرف الله حق معرفته و دان له بالعبودية كما هو أهله..
و قد أعطي الامام بسلوكه المنفتح.. رؤيا واضحة عن مرونة الاسلام، و مراعاته لمزاج التطور، فيما يرجع لبناء الحياة العامة عندما لا تصطدم مؤثرات التطور، بالجانب التكليفي أو الأخلاقي من التشريع، أما تلك السلبيات الشكلية التي يمارسها المتصوفة و مدعو الزهادة، فهي انحراف متعمد عن المسلكية الواقعية في مفهوم الاسلام، أو جمود علي الواقع الفعلي لمظهر الحياة في بدء الدعوة، الذي اقتضته ظروف حياتية ضيقة، ظنا منهم أن ذلك المظهر هو الظاهرة السلوكية المتميزة، التي دعا اليها الاسلام، و التي تمثل فكرة الرفض للدنيا و مفاتنها الزائفة، و كان دور الامام العملي، هو الكشف عن واقع ذلك الانحراف المسلكي، و اعطاء التفسير الواقعي لموقف الاسلام من قضية المظهر..
فليس التصوف و الزهد عند الامام مظهر الحرمان و شظف
[ صفحه 51]
العيش، و انما هو غناء النفس بالايمان، و ابتعادها عن التعلق بالدنيا و مفاتنها، بنحو لا تمثل الدنيا و ما اشتملت عليه من مفاتن و متع، هدفا أصيلا يسعي اليه الانسان في حياته، فان هي أقبلت فنعمة تستحق الشكر، و ان هي أدبرت فما عند الله خير و أبقي..
و قد دعا الامام الي ضرورة اظهار النعمة و التجمل بها، و ان الله ما بسط النعم علي عباده الا من أجل أن يكرمهم بها، و اهمال النعمة رفض لذلك الاكرام.. فقد روي الكليني عنه أنه قال: «اذا أنعم الله علي عبده بنعمة أحب أن يراها عليه، لأنه جميل يحب الجمال..»..
و روي الشيخ الطوسي في التهذيب عنه أنه قال: «ان الله يحب الجمال و التجمل، و يبغض البؤس و التباؤس فان الله اذا أنعم علي عبده بنعمة أحب أن يري أثرها عليه..
فقيل له: و كيف ذلك؟..
قال: ينظف ثوبه، و يطيب ريحه، و يجصص داره، و يكنس أفنيته..»..
و عن الكليني عنه أنه قال: «البس و تجمل فان الله جميل يحب الجمال، وليكن من حلال..»..
تسليمه لأمر الله:
بعد أن كان الامام أعرف الناس بالله و أقواهم بصيرة به،
[ صفحه 52]
فلا بد أن يكون أكثرهم تسليما لأمره، فيرتضي ما به رضاه، و يحب ما أحبه له، و يتجسد لنا هذا التسليم الواقعي فيما يحدثنا به الحسين بن محمد بن مهزيار عن قتيبة الأعشي قال:
«أتيت أبا عبدالله أعود ابنا له، فوجدته علي الباب، فاذا هو مهتم حزين، فقلت: جعلت فداك كيف الصبي؟..
فقال: والله انه لما به.. ثم دخل فمكث ساعة، ثم خرج الينا و قد أسفر وجهه، و ذهب التغير و الحزن، قال: فطمعت أن يكون قد صلح الصبي..
فقلت: كيف الصبي جعلت فداك؟..
فقال: لقد مضي لسبيله..
فقلت: جعلت فداك، لقد كنت و هو حي مهتما حزينا، و قد رأيت حالك الساعة و قد مات غير تلك الحال، فكيف هذا؟..
فقال: انا أهل بيت انما نجزع قبل المصيبة، فاذا وقع أمرالله رضينا بقضائه و سلمنا لأمره..»..
و عن العلاء بن كامل قال: «كنت جالسا عند أبي عبدالله (ع)، فصرخت الصارخة من الدار، فقام أبو عبدالله ثم جلس فاسترجع و عاد في حديثه حتي فرغ منه، ثم قال: انا لنحب أن نعافي في أنفسنا و أولادنا و أموالنا، فاذا وقع القضاء فليس لنا أن نحب ما لم يحب الله لنا..»..
[ صفحه 53]
بهذه الكلمات الصافية.. يحدد لنا الامام عمق الايمان و أصالة المعرفة، اللذين يمثلان الامتياز الفريد الذي يتميز به الواقع الروحي للأئمة من أهل البيت.. و لا ينافي تسليمهم لأمر الله ما جرت عليه سيرتهم من اظهار الأسي و الحزن بالنسبة لمأساة الامام الحسين (ع) و ما جري عليه و علي أهل بيته و أنصاره في واقعة كربلاء و تأكيدهم علي الآخرين باحياء تلك الذكري المأساة في كل سنة، اذ الباعث علي ذلك لهم ليس هو الجزع و ثقل المصاب فحسب، بل الحرص علي ابقاء الهدف الذي من أجله استشهد الامام الحسين (ع) و الخيرة الطيبة من أهل بيته و أنصاره، حيا في ضمير الأمة، تعيشه كرمز للرفض المستمر ضد الطغيان و الاستبداد، و الانتهاكات الظالمة، التي يمارسها الحاكمون الغرباء عن واقع الرسالة، و الحاقدون عليها..
و من وصية له قبيل فراقه الحياة
روي عن أبي بصير قال: «دخلت علي أم حميدة أعزيها بأبي عبدالله عليه السلام، فبكت و بكيت لبكائها، ثم قالت: يا أبامحمد لو رأيت أباعبدالله عندالموت لرأيت عجبا، فتح عينيه ثم قال: اجمعوا لي كل من بيني و بينه قرابة. فلم نترك
[ صفحه 45]
أحدا الا جمعناه، فنظر اليهم ثم قال:
ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة [1] .
پاورقي
[1] نفسه عن عقاب الأعمال ص 288.
احاديث في حلية الاولياء من طريق الصادق
في حلية الأولياء: حدثنا محمد بن عمر بن سالم، حدثنا القاسم بن محمد بن جعفر بن محمد بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علي بن ابي طالب عليهم السلام، حدثني ابي عن ابيه عن ابي عبدالله جعفر بن محمد ابن علي عن ابيه عن علي بن الحسين بن علي عن اميرالمؤمنين علي قال: قال رسول الله (ص): من نقله الله عزوجل من ذل المعاصي الي عز التقوي اغناه بلا مال، و اعزه بلا عشيرة، و آنسه بلا انيس، و من خاف الله منه كل شي ء، و من لم يخف الله اخافه الله تعالي من كل شي ء، و من رضي من الله تعالي باليسير من الرزق رضي الله تعالي منه باليسير من العمل، و من لم يستح من طلب المعيشة خفت مؤونته، و رخي باله، و نعم عياله، و من زهد في الدنيا ثبت الله الحكمة في قلبه، و انطق الله بها لسانه، و اخرجه من الدنيا سالما الي دار القرار.
[ صفحه 111]
الاقرار بالتعلم من جعفر
لا تقف الصلة عند الاحترام و التبجيل، بل هناك نصوص عديدة تشير الي اقرار جابر بالتعلم من امامه: (و حق سيدي، لولا أن هذه الكتب باسم سيدي - صلوات الله عليه - لما وصلت الي حرف من ذلك آخر الأبد لا أنت و لا غيرك الا في كل برهة عظيمة من الزمن. فاحمد الله الذي أوضح لك هذه
[ صفحه 123]
السبيل و أبان لك الحق، انه فاعل ما يشاء و رزاق من يشاء بغير حساب، فتبارك الله أحسن الخالقين). و في كتاب الحاصل يقول: (ليس في العالم شي ء الا و هو فيه جميع الأشياء، و الله لقد و بخني سيدي علي عملي فقال: و الله يا جابر لولا أني أعلم أن هذا العلم لا يأخذه الا من يستأهله و أعلم علما يقينا أنه مثلك لأمرتك بابطال هذه الكتب من العالم، أتعلم ما قد كشفت للناس فيها، فان لم تصل اليه فاطلبه فانه يخرج لك جميع غوامض كتبي و جميع علم الميزان و جميع فوائد الحكمة).
اذا طالعنا كذلك بحث الطلسم نجد حوارا يدور بين جابر و جعفر: (نقول ها هنا لم يسمي الطلسم طلسما؟ فان هذا لم نقل فيه لأحد شيئا غيرك. فانا رويناه عن معدن الحكمة و صانعه «أعني جعفرا» خبرني به فقال يا جابر فقلت: لبيك يا مولاي، فقال: أتدري لم يسمي الطلسم طلسما؟ قلت: لا و الله يا مولاي ما أدري، فقال فكر فيه فانه من علمك ففكرت فيه سنة فلم أعلم ما هو، فقلت لا و الله ما أدري ما هو، فقال: لولا أني غرستك بيدي و أنشأتك أولا و آخرا الي وقتي هذا لقلت أنك مظلم، ويلك اقلبه، فقلت نعم يا مولاي، فاذا معناه مسلط من جهة الغلبة و التسليط. فخررت ساجدا فقال: لو كان سجودك لي وجدك لكنت من الفائزين، قد سجد لي آباؤك الأولون. و سجودك لي يا جابر سجودك لنفسك، أنت و الله فوق ذلك.. فخررت ساجدا، فقال: يا جابر ما تحتاج الي هذا كله. فقلت صدقت يا مولاي، فقال: قد علمنا ما أردت و علمت ما أردت، فكن علي نيلك، فاشرح هذا في كتابي اخراج ما في القوة الي الفعل). و المراد من السجود هنا، السجود للحقيقة العليا. و عند ذكر الميزان: (و هذا في الميزان عجيب أن لا يدخل أحد العلوم عليها لا التدبير و لا غيره، و هذا الذي نقول انه أول عظيم النفع في خواص القدم و التوحيد - تعالي علوا كبيرا - و نقص عظيم علي الثنوية. كذا أخبرني سيدي و أمرني أن أقول و أصنف). أثناء كلامه عن الزئبق:
[ صفحه 124]
(و اعلم أن الزئبق يثقل اللؤلؤة و يشده و يصلبه، هذا من الأمهات و حبات القلوب رضي الله عن سيدي، فانه كان اذا مر به مثل هذه الخواص شي ء قال: يا جابر هذه حبات القلوب. و ما ينبغي لك اذا نظرت في كتبنا هذه الا أن تجمعها، و ما ينضاف اليها من فنونها و السلام).
لا يرجع جابر علومه الي الامام الصادق فحسب، بل يري أنها من علم النبي، لأنه لا بد من خلق عظيم يتصف به الكيميائي ليتوصل الي هدفه (كما سوف نتكلم عن ذلك قريبا)، و هنا لا تجد اشارة للتعلم من جعفر فحسب، بل يقول: «و حق سيدي عليه السلام ان لم تقبل لتكونن مثل رعاع العامة السفلة الأضداد لعنهم الله أكثر مما قد لعنهم». و يقصد بذلك أن هذه الأخلاق الفاضلة هي من شيم الأنبياء و المرسلين و يجب التحلي بها للوصول الي الهدف المقصود.
روش صحيح خداشناسي
ابن عتيك گويد: به امام صادق - عليه السلام - نامه نوشتم و توسط عبدالملك بن اعين فرستادم كه: مردمي در عراق خدا را به شكل و ترسيم وصف مي كنند، اگر صلاح مي دانيد - خدا مرا قربانت كند - روش درست خداشناسي را برايم مرقوم فرمائيد.
حضرت به من چنين نوشتند: خدايت رحمت كند، از خداشناسي و عقيده ي مردم معاصرت سؤال كردي، خداوند برتر است آن خدائي كه چيزي مانند او نيست، و او شنوا و بينا است، برتر است از آنچه توصيف كنند، توصيف كنندگاني كه او را به مخلوق خودش تشبيه مي كنند، و بر او تهمت مي زنند.
بدان - خدايت رحمت كند - كه روش صحيح خداشناسي آن است كه قرآن درباره ي صفات خداي - عزوجل - به آن نازل شده.
بطلان و تشبيه را از خدا بركنار ساز، نه نفي است و نه تشبيه (يعني نه نفي صفات از او و نه تشبيه او به مخلوق)، او است خداي ثابت موجود، برتر است خدا از آنچه واصفان گويند، و از قرآن تجاوز نكنيد كه پس از توضيح و بيان حق گمراه مي شويد. [1] .
پاورقي
[1] اصول كافي ج 1 ص 135 ح 1.
علوم طبيعي صادق
حضرت صادق عليه السلام در فنون مختلفه علمي مانند شيمي و فيزيك تعليمات عاليه و كافي به شاگردانش داد كه جابر بن حيان الصدفي طرطوسي از شيميست هاي معروف حوزه درس آن حضرت است و او كاشف داروها بود مانند تيزاب سلطاني كه از تركيب اسيد ازتيك با اسيد كلرئيدريك به دست مي آيد و نمك امانياك و نيترات دارژان و بي كلرور دومر كور و در تجزيه و تحليل ادويه تخصصي داشت و بنياد علوم طبيعي در اسلام از او گرفته شد و او 500 كتاب در اين باره نوشت و مي گفت تمام اين هزار ورق تقريرات حضرت صادق آن محمد صلي الله عليه و آله وسلم مي باشد. [1] .
ابن نديم شرح مفصلي از قدرت علمي جابر بن حيان نوشته و مستشرقين و اروپائيان بيش از ملل شرق از منابع علمي اين شاگرد مكتب جعفري استفاده كرده اند و كتب و آثار او را ترجمه نموده تدريس مي كنند [2] .
و علامه معاصر در كتاب الذريعه في التصانيف الشيعه كتاب ايضاح را در كيميا از جابر بن حيان نام برده است [3] .
پاورقي
[1] ابن خلكان ص 105 ج 1 - حيات الصادق ص 201 ج 1.
[2] الفهرست ابن نديم ص 498 - 503.
[3] الذريعه ص 451 ج 2 - المقتطف ص 617 - 625 - 551 - 544.
حديث 026
4 شنبه
من لا يملك لسانه يندم.
هر كه اختيار زبانش را نداشته باشد پشيمان مي شود.
مستدرك، ج 8، ص 329
مقبره ريحانه بنت زيد
او از «بنونضير» بود كه با «حكم» از «بنوقريظه» ازدواج كرد و پس از واقعه اخراج يهوديان بنوقريظه از مدينه، اسلام را پذيرا شد و پيامبر اسلام او را به عقد خود در آورد.
اين ازدواج در سال ششم هجري تحقق پذيرفت و مورخان گفته اند كه او در زمان حيات پيامبر درگذشت و به تصريح ابن سعد وفاتش پس از مراجعت از حجة الوداع بوده و «دفنها بالبقيع».
[ صفحه 478]
استكفاؤه المنصور 01
أبوالعتاب و الحسين ابنا بسطام في كتاب طب الأئمة عليهم السلام: عن الأشعث ابن عبدالله قال: حدثني محمد بن عيسي، عن أبي الحسن الرضا، عن موسي بن جعفر عليه السلام قال: لما طلب أبوالدوانيق أبا عبدالله عليه السلام و هم بقتله، فأخذه صاحب المدينة و وجه به اليه، و كان أبوالدوانيق قد استعجله و استبطأ قدومه حرصا منه علي قتله، فلما مثل بين يديه ضحك في وجهه ثم
[ صفحه 33]
رحب به و أجلسه عنده، و قال له: يابن رسول الله و الله لقد وجهت اليك و أنا عازم علي قتلك، و لقد نظرت فألقي الله علي محبتك، فوالله ما أجد أحدا من أهل بيتي أعز علي منك، و لا آثر عندي، و لكن يا أبا عبدالله ما كان يبلغني عنك تهجينا فيه و تذكرنا فيه بسوء؟ فقال: يا أميرالمؤمنين ما ذكرتك بسوء قط، فتبسم أيضا و قال: أنت و الله أصدق عندي من جميع من سعي بك الي هذا مجلسي بين يديك و خاتمي، فانبسط و لا تحتشمني في جميع أمرك من جليله و حقيره و كبيره و صغيره، و لست أردك عن شي ء، ثم أمره بالانصراف، و حباه و أعطاه، فلم يقبل شيئا و قال: يا أميرالمؤمنين أنا في غناء و كفاية و خير كثير، فاذا هممت ببري فعليك بالمتخلفين من أهل بيتي، فارفع عنهم القتل. قال: قد فعلت يا أبا عبدالله، و قد أمرت لهم بمائة ألف درهم تفرق بينهم، فقال: وصلت الرحم يا أميرالمؤمنين، فلما خرج من عنده مشي بين يديه مشايخ قريش و شبانهم و كل قبيلة، و معه عين أبي الدوانيق، فقال له: يابن رسول الله لقد نظرت نظرا شافيا حين دخلت الي أميرالمؤمنين فما أنكرت منك شيئا غير أني نظرت الي شفتيك و قد حركتهما بشي ء، فما كان ذلك؟ قال: اني لما نظرت اليه قلت: يا من لا يضام و لا يرام، و به تواصل الأرحام صل علي محمد و آله، و اكفني شره بحولك و قوتك و الله ما زدت علي ما سمعت، قال: فرجع العين الي أبي الدوانيق فأخبره بقوله، فقال: و الله ما استتم ما قال حتي ذهب عني ما كان في صدري من غائلة و شر [1] .
پاورقي
[1] طب الأئمة: ص 560.
كوه به حضور حضرت آمد
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: اشد عذاب در قيامت براي مردي است كه نطفه ي خود را در رحم حرامي قرار دهد.
عبدالرحمن بن الحجاج روايت مي كند كه روزي من در ملازمت امام جعفرالصادق عليه السلام از مكه به مدينه مي رفتم. آن حضرت بر شتري سوار بود و من بر الاغي نشسته بودم و شخص سومي با ما نبود. گفتم: آقاي من! علامت امام چيست؟ فرمود: آن كه اين كوه را طلب نمايد و اين كوه به خدمت آيد. عبدالرحمن مي گويد به خدا قسم كه من ديدم آن كوه به جانب ما روان شد. پس آن حضرت رو به من كرد و بعد به آن كوه فرمود كه من تو را نطلبيده ام به حال خود باش. آن كوه به جاي خود قرار گرفت.
[ صفحه 80]
ابان بن عثمان
او هم از شش شخصيت برجسته و دانشمند و متقي و مقدسي بود كه اصحاب ما نورالله ضريحهم به صدق و فقه و زهد و كرامتشان اجتماع كرده اند.
اللهم صل علي محمد و آل محمد و اغفرلنا و لعلمائنا الماضين يا ذالجلال و الاكرام! يا ارحم الراحمين
در كتاب معصوم هفتم و طي تاريخي كه از اصحاب امام ابوجعفر باقر صلوات الله عليه ياد كرده ايم نامي از جابر بن حيان به ميان آورديم.
اين جابر هر چند محضر امام باقر عليه السلام را ادراك كرده بود ولي چون مدتش كوتاه بود بايد وي را از اصحاب امام صادق سلام الله عليه شمرد زيرا اين مرد تحصيلات خود را در خدمت آن بزرگوار به كمال رسانيد.
كتابه إلي رجل في النهي عن المماراة والجدال والكسل
عليّ بن إبراهيم، عن هارون بن مسلم، عن مسعدة بن صدقة [1] ، قال: كتب أبو عبد الله عليه السلام إلي رجل من أصحابه:
أمّا بَعدُ، فلا تُجادِل العُلماءَ، وَلا تُمارِ السُّفَهاءَ، فَيُبغِضُكَ العُلماءُ، وَيَشتِمُكَ السُّفهاءُ. وَلا تَكسَل عَن مَعيشَتِكَ فَتَكونَ كَلّا علي غَيرِكَ. أو قالَ: علي أهلِكَ. [2] .
[ صفحه 25]
پاورقي
[1] مسعدة بن صدقة:
مسعدة بن صدقة العبدي يُكنّي أبا محمّد. قاله ابن فضّال وقيل يكنّي أبا بشر. روي عن أبي عبد الله وأبي الحسن عليهما السلام. له كتب منها: كتاب خطب أمير المؤمنين عليه السلام. (راجع: رجال النّجاشي: ج 2 ص 357 الرّقم 1109، رجال الطّوسي: ص146 الرّقم1609 وص306 الرّقم4521، رجال البرقي: الرّقم38، رجال ابن داوود: ص344 الرّقم1523).
[2] الكافي: ج5 ص86 ح9، وسائل الشيعة: ج 17 ص 59 ح 21975.
خصائص أبي بكر الصديق
هذه جملة من الفضائل اختص بها أبوبكر عبدالله بن عثمان أبي قحافة التيمي الصديق، صاحب رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، من بين جملة الصحابة، ذكرها ابن المحب الطبري في مناقبه من كتابه الرياض النضرة»، لخصتها منه، و أدلتها و شواهدها من النصوص مبثوثة هناك مع تخريجها.
و هذه الخصائص باختصار:
1 - اختصاص الصديق بمصاحبة الرسول صلي الله عليه و سلم في الغار و مؤانسته به.
2 - اختصاص الصديق بسبقه الرجال الي الاسلام، و السبق بدخول الجنة.
3 - اختصاص الصديق باثبات أهلية الخلة له.
4 - اختصاص الصديق بأخوة الرسول صلي الله عليه و سلم له و صحبته.
5 - اختصاص الصديق بأنه من أمن الناس علي رسول الله صلي الله عليه و سلم في صحبته و ماله.
6 - اختصاص الصديق أنه ما نفع رسول الله صلي الله عليه و سلم مثل ما نفعه مال أبي بكر.
[ صفحه 142]
7 - اختصاص الصديق بمكافأة الله له عن نبيه عليه الصلاة و السلام.
8 - اختصاص الصديق أنه أحب الرجال الي رسوله عليه الصلاة و السلام.
9 - اختصاص الصديق بأنه أفضل الأمة و خيرها.
10 - اختصاص الصديق بسيادة كهول العرب.
11 - اختصاص الصديق بأنه أشجع الناس في المواقف مع رسول الله صلي الله عليه و سلم و بعد موته.
12 - اختصاص الصديق بالفهم لمراد رسول الله صلي الله عليه و سلم و علمه به دون غيره.
13 - اختصاص الصديق بالفتوي بين يدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.
14 - اختصاص الصديق بالشوري بين يدي النبي صلي الله عليه و سلم و قبوله مشورته.
15 - اختصاص الصديق بأن الرسول صلي الله عليه و سلم كان يسمر الليل عنده في أمر المسلمين.
16 - اختصاص الصديق بأنه أول من جمع القرآن.
17 - اختصاص الصديق بأنه أول من أقام الحج بالمسلمين بأمر الرسول صلي الله عليه و سلم له و في حياته عام تسع.
18 - اختصاص الصديق بأنه أول من تنشق الأرض عنه يوم القيامة بعد
[ صفحه 143]
نبيه عليه السلام.
19 - اختصاص الصديق بأنه أول من يرد حوض الرسول صلي الله عليه و آله و سلم. 20 - اختصاص الصديق بأنه يحاسب يوم القيامة وحده لا علانية بين الأمة.
21 - اختصاص الصديق بكونه بين الخليل و محمد صلي الله عليهما و آلهما و سلم في الموقف.
22 - اختصاص الصديق بأن الله يتجلي له يوم القيامة خاصة من بين المؤمنين.
23 - اختصاص الصديق بأنه لم يسمع و طء جبريل - اذا نزل بالوحي - غيره.
24 - اختصاص الصديق بكتب اسمه مع اسم النبي عليه الصلاة و السلام.
25 - اختصاص الصديق بجعل الرسول صلي الله عليه و سلم له اماما في الصلاة علي الصحابة في حياته.
26 - اختصاص الصديق بجعل الرسول صلي الله عليه و سلم له أميرا علي الحج في حياته.
27 - اختصاص الصديق بأنه لا ينبغي أن يتقدم عليه غيره بقول الرسول صلي الله عليه و سلم.
28 - اختصاص الصديق بصلاة النبي صلي الله عليه و سلم خلفه.
[ صفحه 144]
29 - اختصاص الصديق بحوالة الرسول صلي الله عليه و سلم عليه بعد موته؛ لأنه القائم بالأمر بعده.
30 - اختصاص الصديق بارادة رسول الله صلي الله عليه و سلم أن يعهد له بالخلافة، ثم تركه للخلاف الذي وقع عنده في مجلسه.
31 - اختصاص الصديق بالسبق الي أنواع البر و العمل الصالح في يوم واحد.
32 - اختصاص الصديق بالصلاة اماما علي رسول الله صلي الله عليه و سلم و علي ابنته فاطمة رضي الله عنها.
33 - اختصاص الصديق بالدعاء بخليفة رسول الله من بين جميع الصحابة.
34 - اختصاص الصديق باي من القرآن نزلت فيه أو بسببه.
35 - اختصاص الصديق بمواساته للرسول صلي الله عليه و آله و سلم بنفسه و ماله و أنه لا ظلمة علي باب قلبه بشهادة رسول الله صلي الله عليه و سلم بذلك.
36 - اختصاص الصديق بشرب فضل لبن شربه رسول الله صلي الله عليه و سلم في رؤيا رآها.
37 - اختصاص الصديق بصموده في وجه المرتدين و اصراره علي قتالهم و لو منعوه عقالا أو عناقا من الزكاة، و أنهم مرتدون.
38 - اختصاص الصديق بتقديم النبي صلي الله عليه و سلم له في امامة الصلاة في مرض
[ صفحه 145]
وفاته تنبيها علي امامته العظمي. [1] .
هذا و ربما هناك خصائص أخري لم يفطن لها، مع اختصاص بقية الخلفاء بخصائص أخري انفردوا بها، لكنها لا تسامي فضل خصائص الصديق رضي الله عن الجميع و أرضاهم.
پاورقي
[1] هنا كتاب مهم في الموضوع للامام محمد بن حاتم بن زنجويه البخاري (359ه)مخطوط بالمكتبة البلدية العامة بالاسكندرية برقم 3603 / ج في 500 صفحة بخط جميل مكتوب سنة 743ه، و عنها فلم بجامعة الدول العربية بمعهد المخطوطات، و بأم القري و غيرها.
درس هاي اين وصيت
1. از برخورد تند با افراد منافق، يعني كساني كه دو چهره و دو زبان دارند - كه آنان از كفار بدترند - دوري كرده، و خيلي ملايم و با زبان نرم و با خوش رفتاري توأم با احتياط با آن ها رفتار كنيم، زيرا آنان موجودات خطرناكي مي باشند.
2. اظهار اخلاص و مودت (محبت) به مؤمنان و اهل تقوا و كمك نمودن به آنان و قضاي حوايج آن ها، كه در قرآن و مكتب اهل بيت عليهم السلام سفارش و تأكيد ويژه شده است.
3. در همنشيني و همراهي با افراد، كمال اخلاق اسلامي را
[ صفحه 55]
رعايت كنيم؛ حتي با دشمنان، كه اين امر باعث هدايت آنان خواهد شد.
الجفن و أشفاره
تأمل يا مفضل: الجفن علي العين كيف جعل كالغشاء و الاشفار كالاشراح و أولجها في هذا الغار، و أظلها بالحجاب. و ما عليه من الشعر.
عرب مسخ شده
علي بن ابي حمزه مي گويد: با امام صادق عليه السلام به حج مي رفتيم. در بين راه براي استراحت زير درخت خرماي خشكيده اي نشستيم. حضرت زير لب دعايي را زمزمه كرد كه من نفهميدم. سپس فرمود: اي درخت! از طعامي كه خداوند در تو قرار داده است، به ما بخوران.
راوي مي گويد: ناگهان متوجه شدم كه شاخه هاي درخت، به سوي امام متمايل شدند، در حالي كه خرماي تازه داشتند. حضرت بسم الله گفت و شروع به خوردن كرد. ما هم به دستور ايشان خورديم كه بهترين خرما بود.
عربي باديه نشين، چون اين منظره را مشاهده كرد، متعجب شد و گفت: تا به امروز، سحري به اين بزرگي نديده بودم! حضرت فرمود: ما وارثان پيغمبرانيم در بين ما ساحر و كاهني پيدا نمي شود. هرگاه از خدا بخواهيم، اجابت مي كند. عرب نپذيرفت و باور نكرد! حضرت فرمود: مي خواهي از خدا بخواهم تا تو را به صورت سگي در آورده تا نزد خانواده ات برگردي و مقابل آن ها دم بجنباني؟
عرب كه جاهل بود و منظور سخنان حضرت را نمي فهميد، گفت: آري. حضرت از خدا خواست تا او را به صورت سگي مسخ كرد. آن سگ به راه افتاد و رفت.
[ صفحه 59]
راوي مي گويد: امام به من دستور داد كه دنبال او بروم. من نيز رفتم و ديدم وارد منزل شد و در مقابل عيال و اولادش، دم خود را جنبانيد. آن ها عصا برداشته و او را از خانه بيرون كردند. آن گاه من به حضور حضرت رسيدم و جريان را گزارش كردم.
ناگاه متوجه شدم كه آن سگ برگشت و رو به روي حضرت، ايستاد، دمش را مي جنباند و اشك مي ريخت. حضرت به او ترحم كرد، دعا كرد تا خداوند او را به حال اول برگرداند. در همان حال خداوند متعال او را به حال اول برگرداند. حضرت از او پرسيد: اكنون ايمان آوردي؟
گفت: بلي، هزار هزار بار ايمان آوردم. [1] .
پاورقي
[1] بحارالأنوار، ج 47، ص 110؛ اثبات الهداة، ج 5، ص 403.
تلامذة الإمام الصادق و رواة حديثه
أما تلامذته فقد أجمع العلماء علي أنهم كانوا أربعة آلاف، و هم من مختلف الاقطار الاسلامية علي اختلاف آرائهم و معتقداتهم، و قيل: ان الثقات منهم كانوا بهذا العدد، و لابد لنا من الاشارة هنا الي البعض منهم مقتصرين علي ذكر أسمائهم بدون تفصيل لأنا سنشير الي جملة منهم في الجزء الثاني، كما اننا لم نذكر منهم إلا من اشتهر بالعلم و خرج حديثه أصحاب الصحاح كالبخاري، و مسلم، و الترمذي، و أصحاب السنن. و ان منهم من أصبحوا رؤساء طوائف، و أئمة مذاهب: كأبي حنيفة النعمان بن ثابت المتوفي سنة 150 ه صاحب المذهب المنسوب اليه و قد اشتهر قوله: ما رأيت
[ صفحه 70]
أعلم من جعفر بن محمد... و قوله: لولا السنتان لهلك النعمان [1] و كانت له مع الامام الصادق اتصالات متفرقة بالمدينة و الكوفة، و قد لازمه مدة سنتين متواصلتين بالمدينة. فجعل هاتين السنتين نجاة له من الهلكة.
مالك بن أنس المتوفي سنة 179 ه رئيس المذهب المنسوب اليه و كانت له صلة تامة بالامام الصادق عليه السلام و روي الحديث عنه و اشتهر قوله: ما رأت عين أفضل من جعفر بن محمد.
سفيان الثوري المتوفي سنة 161 ه و هو من رؤساء المذاهب و حملة الحديث و اعلام الأئمة و قد بقي مذهبه معمولا به الي ما بعد القرن الرابع، و كان لسفيان الثوري اختصاص بالامام الصادق و قد روي عنه الحديث كما روي كثيرا من آدابه عليه السلام و اخلاقه و مواعظه.
سفيان بن عيينة المتوفي سنة 198 ه و المدفون بالحجون و هو من رؤساء المذاهب البائدة. و غير هؤلاء من حملة الحديث و أعلام الأمة و لا يتسع المجال لذكرهم الآن و نكتفي بذكر البعض منهم في عرض موجز و هم:
شعبة من الحجاج بن الورد العتكي المتوفي سنة 160 ه خرج له أصحاب الصحاح و السنن و روي عنه خلق كثير. قال الشافعي: لولا شعبة لما عرف الحديث بالعراق. و قال أحمد: شعبة أمة وحده.
و فضيل بن عياض بن سعد بن بشر التميمي اليربوعي المتوفي سنة 187 ه قال الجزري: «هو أحد أئمة الهدي و السنة، روي عنه الاعمش و سليمان التيمي و ابن المبارك و ابن القطان و أحمد بن المقدام و خلق كثير، و ثقه النسائي و غيره، و خرج له البخاري و الترمذي و مسلم و النسائي».
و حاتم بن اسماعيل المتوفي سنة 180 ه كوفي الاصل خرج له البخاري و مسلم و الترمذي و الجماعة و كان ثقة في الحديث، أخذ عن الصادق و أخذ عنه خلق كثير منهم اسحق و ابن معين. [2] .
و حفص بن غياث بن طلق بن معاوية بن مالك أبوعمرو الكوفي المتوفي سنة 194 ه روي عن الصادق و روي عنه أحمد، و اسحق، و ابونعيم، و يحيي ابن معين، و علي بن المديني و عفان بن مسلم، و عامة الكوفيين، ولي قضاء بغداد ثم عزل و ولي قضاء الكوفة، و كان كثير الحديث حافظا له ثبتا فيه
[ صفحه 71]
مقدما عند المشايخ كتبوا عنه من حفظه ثلاثة آلاف أو أربعة آلاف حديث. خرج له الجماعة أجمع. [3] .
و زهير بن محمد التميمي أبوالمنذر الخراساني المتوفي سنة 162 ه أخذ عن الامام الصادق و عنه أبوداوود الطيالسي، و روح بن عبادة، و أبوعامر العقدي، و عبدالرحمن بن مهدي، و الوليد بن مسلم، و يحيي بن بكير، و أبوعاصم و غيرهم و ثقه أحمد و يحيي و عثمان الدارمي و هو من رجال الصحاح.
يحيي بن سعيد بن فروخ القطان الحافظ البصري المتوفي سنة 198 ه روي له رجال الصحاح و حدث عنه ابن مهدي، و عفان و مسدد و أحمد و اسحق و ابن معين.
اسماعيل بن جعفر بن أبي كثير الانصاري المتوفي ببغداد سنة 180 ه روي عنه محمد بن جهضم و يحيي بن يحيي النيسابوري، و أبوالربيع الزهراني، و أبومعمر الهذلي و غيرهم، قال ابن سعد: ثقة و هو من أهل المدينة قدم بغداد و لم يزل بها حتي مات، خرج له البخاري و مسلم و الجماعة. [4] .
ابراهيم بن محمد بن أبي يحيي الاسلمي أبواسحاق المدني المتوفي سنة 191 ه روي عن الصادق، و له كتاب مبوب في الحلال و الحرام، و ذكره الشيخ الطوسي في الفهرست، و روي عنه ابراهيم بن طهمان و الثوري و هو أكبر منه و كني عن اسمه، و ابن جريح و الشافعي و سعيد بن ابي مريم و أبونعيم و آخرون و بعد من مشايخ الشافعي و قد اكثر عنه في كتبه [5] و قد اتهم ابراهيم بالحط من السلف فضعف و نسب الي الكذب، و لعل سبب ذلك اختصاصه بحديث أهل البيت أكثر من غيره.
الضحاك بن مخلد أبوعاصم النبيل البصري المتولد سنة 122 ه و المتوفي سنة 214 روي عنه الصادق و عنه البخاري و أحمد بن حنبل و ابن المديني و اسحاق ابن راهويه، قال ابن شيبة: والله ما رأيت مثله.
محمد بن فليح بن سليمان المدني المتوفي سنة 177 ه روي له البخاري و النسائي و ابن ماجة.
عبدالوهاب بن عبدالمجيد بن الصلت المتوفي 194 ه روي عنه محمد بن ادريس الشافعي و أحمد بن حنبل و يحيي بن معين و ابن المديني و غيرهم؛ قدم
[ صفحه 72]
بغداد في ايام المنصور و حدث بها و ثقه ابن معين و كانت غلة عبدالوهاب في كل سنة مائتين و أربعين الف ينفقها علي أصحاب الحديث لا يحول الحول علي شي ء منها. خرج له مسلم و البخاري.
عثمان بن فرقد العطار أبومعاذ البصري خرج له البخاري في صحيحه و الترمذي و روي عنه ابن المديني و ابن المثني و زيد بن احزم، قال ابن حبان مستقيم الحديث.
عبدالعزيز بن عمران بن عبدالعزيز الزهري بن أبي ثابت الاعرج المدني المتوفي سنة 197 ه خرج له الترمذي في صحيحه.
عبدالله بن دكين الكوفي خرج له البخاري في الأدب المفرد و ثقه أحمد و روي عنه يحيي الوضاحي و موسي بن اسماعيل.
زيد بن عطا بن السائب روي عنه اسرائيل و جرير بن عبدالحميد و ثقه أبوحاتم. و خرج حديثه النسائي و الترمذي.
مصعب بن سلام التميمي الكوفي روي عنه أحمد و أبوسعيد الأشج و خرج له الترمذي، قال ابن معين: ليس به بأس، و قال أبوحاتم: شيخ محلة الصدق.
بشير بن ميمون الخراساني المتوفي سنة 184 ه روي عنه أحمد بن عاصم الخراساني؛ قدم بغداد و روي الحديث عن جعفر بن محمد الصادق عليه السلام خرج له ابن ماجة.
ابراهيم بن سعد الزهري المتوفي سنة 183 ه أحد الاعلام و من رجال الصحاح و هو من شيوخ أحمد بن حنبل.
سعيد بن مسلمة الاموي المتوفي سنة 201 ه و هو من رجال الصحاح و شيوخ الشافعي.
الحارث بن عمير البصري نزل مكة روي عن الصادق عليه السلام و عنه ابن عيينة و ابن مهدي و أبوأسامة.
المفضل بن صالح الاسدي أبوجميلة الكوفي خرج له الترمذي و روي عنه محمد بن عبيدالله المحاربي.
أيوب بن أبي تميمة السختياني أبوبكر البصري مولي عنزة، و يقال مولي جهينة روي عنه الاعمش و قتادة و هو من شيوخه و الحمادان و السفيانان و شعبة، و خلق كثير، و ثقه ابن سعد و ابن معين، ولد سنة 66 ه مات سنة 121 ه.
[ صفحه 73]
عبدالملك بن جريح القرشي أحد العلماء المشهورين و يقال: إنه أول من صنف الكتب في الاسلام، ولد سنة 80 ه و توفي سنة 149 ه.
و غير هؤلاء ممن نسب لمدرسة الصادق، و أخذ عنه و روي حديثه، و قد ذكر ذلك ابن حجر في تهذيب التهذيب و لسان الميزان و تقريب التهذيب، و الذهبي في ميزان الاعتدال و تذكرة الحفاظ، و الجزري في الخلاصة، و الخطيب في تاريخه، و ابن أبي حاتم في الجرح و التعديل و غيرهم. و لا يصعب علي المتتبع احصاءهم، و قد افرد بعض علمائنا رسائل في عددهم و ذكر اسمائهم و سيأتي في الجزء الثاني بيان جملة منهم.
أما حملة فقهه عليه السلام و خواص اصحابه، الذين كانت لهم اليد الطولي في خوصض معارك الحياة الاجتماعية و السياسية، و محاربة أهل الالحاد و الزندقة، و مناظرة، أهل العقائد الفاسدة و الآراء الشاذة و مقابلة الظلمة في شدة الانكار عليهم و توجيه الانتقاد إليهم، فسيأتي في الجزء الثالث تفصيل عن حياة بعضهم و المشهورين منهم، كأبان بن تغلب، و مؤمن الطاق، و هشام بن الحكم و غيرهم.
و نكتفي هنا بالتنويه عن بعضهم:
پاورقي
[1] التحفة الاثني عشرية ص 8.
[2] خلاصة الكمال 56.
[3] تاريخ بغداد ج 8 ص 188 و الخلاصة ص 74.
[4] تاريخ بغداد ج 8 ص 188 و الخلاصة ص 74.
[5] تهذيب التهذيب ج 1 ص 760 - 282.
وصاياه
ليس من الغريب أن نري كثيرا من علماء الأمة يغتنمون فرصة الاتصال بالامام الصادق و يطلبون منه أن يزودهم بوصاياه التي هي أثمن شي ء عندهم، لأنهم يجدون فيها اكمال نقص، و توجيها للخير و السعادة، تو قد وجدوا فيه شخصية اسلامية قد طبعت علي الخير و البر، فهو ينوخي لهم السعادة و يقيم لهم الحجج الواضحة و البراهين اللائحة، فهو من أهل بيت لا تجهل منزلتهم، و لا تنكر مكانتهم، و هم أولي بتبليغ الأحكام و هداية الأنام، مهما كثرت عوامل المعارضة و وقفت الصعوبات في طريق الوصول الي الغاية.
و الامام الصادق فريد عصره و وحيد زمانه لا يلحق أثره و لا يبلغ شأوه، فلذلك نري التفاف الأمة حوله و انتهالهم من تعاليمه، و حرصهم علي حصول تلك الوصايا الثمينة و التعاليم القيمة.
هذا سفيان الثوري و هو من علماء الامة يتردد علي الامام و يطلب منه أن يوصيه بما ينفعه، ثم يستزيده مرة بعد أخري.
و هذا أبوحنيفة يغتنم الحضور عنده و يصغي لوصاياه عندما قدم الي المدينة، و كذلك في الكوفة يوم دخلها الامام الصادق، كما تحدث بذلك كتب مناقب أبي حنيفة و غيرها.
[ صفحه 384]
و هذا الامام مالك يلازم صحبته و يرافقه و يتزود منه و كثير من علماء الأمة كانوا يغتنمون فرصة الحضور عنده ليسمعوا منه و ينتفعوا بوصاياه، لأنهم يطلبون الخير لأنفسهم و للأمة.
و قد أكثر سفيان الثوري لذكر تلك الوصايا و نشرها للملأ و لا يستبعد أن يكون ذلك هو السبب في مطاردته من قبل السلطان، بعد أن فشلت في محاولتها لاستمالته حتي مات مغضوبا عليه من قبل ولاة الجور.
و كان حفص بن غياث و هو أحد الأعلام يطلب من الامام أن يوجهه و يزوده بوصاياه، و قد احتفظ التاريخ بكثير من ذلك. و علي كل حال فان وصايا الامام الصادق كثيرة و نقتصر علي القليل منها.
بريد العجلي
و بريد بن معاوية العجلي [1] أبوالقاسم الكوفي المتوفي سنة 150 ه.
كان من أصحاب الامام الباقر، و ولده الامام الصادق. و هو من حمله الحديث و رجال الفقه، و له منزلة عند أهل البيت (ع) من الوثاقة و علو القدر. و ورد مدحه في روايات صحيحة، كما أجمعت الشيعة علي تصحيح ما صح عنه. و الذي يظهر أن له منزلة سامية في نشر حديث أهل البيت، لذلك نجد الخصوم قد وضعوا أحاديث في ذمه ليحطوا من قدره، و يصرفوا الناس عنه، و لكنها لم تقف في طريقه، أؤ تعرقل سيره المتواصل في نشر المذهب، و بث الأحكام. و هو من الستة الذين عرفوا بأنهم أفقه الناس و هم: زرارة بن أعين، و معروف بن خربوذ، و يريد العجلي، و أبوبصير الأسدي، و الفضيل ابن يسار، و محمد بن مسلم الطائفي و أفقه الستة زرارة.
و قال الامام الصادق: زرارة بن أعين و محمد بن مسلم و بريد العجلي و الأحول أحب الناس الي احياء و أمواتا.
[ صفحه 62]
روي الحديث عن الامام الباقر و الامام الصادق و روي عنه داود بن يزيد ابن فرقد، و الحكم و اسماعيل ابنا حبيب. و القاسم بن عروة و منصور بن يونس، و عبدالله بن المغيرة، و خلق كثير.
و كان بريد من المؤلفين في عصر الامام الصادق. له كتاب يرويه عنه علي ابن عقبة بن خالد الأسدي. و قد تقدم ذكر بريد في الجزء الثاني من هذا الكتاب، في جملة أصحاب الامام الباقر عليه السلام فلا حاجة الي اطالة البحث.
كما تقدمت هناك ترجمة بكير بن أعين، و محمد بن مسلم، وزرارة بن أعين، و جابر الجعفي، و عبدالملك بن أعين، و أبي حمزة الثمالي، و حمران ابن أعين، و كلهم من الثقات و حملة فقه الامام الباقر و ولده الامام الصادق عليه السلام. و ان التعرض لدراسة حياتهم أمر يقصينا عن الموضوع لاتساع دائرة البحث فنكتفي بما ذكرناه عنهم من الاشارة هناك.
پاورقي
[1] منهج للاستربادي ص 66، و جامع الرواة ج 1 ص 119 - 117، و الامام الصادق للمظفر ص 148 - 147، و غيرها كتنقيح المقال للمامقاني، و رجال أبي علي، و رجال الشيخ محمد طه نجف.
انطباعات سفيان الثوري
قال سفيان الثوري: دخلت علي الصادق فقلت له: أوصني بوصية أحفظها من بعدك. و قال: و تحفظ يا سفيان؟ قلت: أجل يا ابن رسول الله. قال: يا سفيان لا مروة لكذوب، و لا راحة لحسود، و لا أخا لملول، و لا سؤدد لشي ء، ثم أمسك. فقلت: يا ابن رسول الله زدني. فقال:
[ صفحه 332]
يا سفيان ثق بالله تكن عارفا مؤمنا، و ارض بما قسمه لك تكن غنيا، و أحسن مجاورة من جاورك تكن مسلما، و صاحب بمثل ما يصاحبونك به تزدد ايمانا، و لا تصاحب الفاجر فيعلمك من فجوره، و شاور في أمرك الذين يخشون الله. قال سفيان: ثم أمسك الامام فقلت: يا ابن رسول الله زدني. فقال: يا سفيان من أراد عزا بلاد عشيرة، و غني بلا مال، و هيبة بلا سلطان، فلينتقل من ذل معاصي الله الي عز طاعته. ثم أمسك. فقلت: يا ابن رسول الله زدني.
فقال: يا سفيان أذنبي أبي بثلاث و نهاني عن ثلاث، فأما اللواتي أدبني بهن فانه قال لي: يا بني من يصحب صاحب السوء لا يسلم، و من لا يملك لسانه يندم، و من يدخل مداخل السوء يتهم. قلت: يا ابن رسول الله فما الثلاث اللواتي نهاك عنهن؟
قال: نهاني أن لا أصاحب حاسد نعمة، و شامتا بمصيبة، و حامل نميمة ثم أنشد:
عود لسانك قول الخير تحظ به
ان اللسان لما عودت معتاد
موكل بتقاضي ما سننت له
في الخير و الشر فانظر كيف تعتاد
و دخل عليه مرة أخري يطلب المزيد من تعاليمه و وصاياه فقال عليه السلام: يا سفيان الوقوف عند كل شبهة خير من الاقتحام في الهلكة، و ترك حديث لم تروه أفضل من روايتك حديثا لم تحصه، ان علي كل حقه حقيقة و علي كل صواب نورا، ما وافق كتاب الله فخذوه و ما خالفه فدعوه.
و قال نصر بن كثير: دخلت أنا و سفيان الثوري علي جعفر بن محمد الصادق فقلت له: يا ابن رسول الله اني أريد البيت فعلمني شيئا أدعو به، فقال عليه السلام: اذا بلغت البيت فضع يدك علي الحائط ثم قل: يا سابق الفوت، يا سامع الصوت، يا كاسي العظام لحما بعد الموت، ثم ادع بما شئت. فقال له سفيان شيئا لم أفهمه.
فالتفت اليه عليه السلام فقال: يا سفيان اذا جاءك ما تحب فأكثر من الحمد لله، و اذا جاءك ما تكره فأكثر من لا حول و لا قوة الا بالله، و اذا استبطأت الرزق فأكثر من الاستغفار.
و دخل عليه حفص بن غياث، و هو أحد أعلام عصره، و المحدثين في وقته، فطلب منه أن يوصيه وصية ينتفع بها فقال عليه السلام: ان قدرتم أن لا تعرفوا فافعلوا، و ما عليك ان لم يثن الناس عليك. الي أن قال: ان قدرت
[ صفحه 333]
أن لا تخرج من بيتك فافعل فان عليك في خروجك أن لا تغتاب، و لا تكذب و لا تحسد، و لا ترائي، و لا تداهن.
و الغرض أنه كان وحيد زمانه لا يلحق أثره و لا يبلغ شأوه، و هو المصلح الذي عرف الناس عنه حبه للاصلاح و بذله النصح لعباد الله، لذلك قصده رجال العلم من علماء عصره من الأقطار النائية، للانتفاع بمواعظه و حكمه، و قد كان أبوحنيفة يغتنم الحضور عنده و الاستماع منه، عند ما دخل الامام الكوفة، كما نصت علي ذلك كتب مناقب أبي حنيفة و أخباره، و كذلك حضر عنده في المدينة سنتين، حتي اشتهر عنه قوله: لولا السنتان لهلك النعمان.
و كان مالك بن أنس يحضر عند الامام الصادق، و يتأدب بآدابه، و يهتدي بهديه، فكانت له انطباعات في نفسه يحدثنا عنها بقوله: ما رأت عين و لا سمعت أذن و لا خطر علي قلب بشر أفضل من جعفر بن محمد الصادق علما و عبادة و ورعا.
تمهيد
هنا نلتقي مع الأستاذ أبي زهرة في مناقشات علمية، و ابداء ملاحظات حول بعض ما جاء في كتابه الامام الصادق.
و الأستاذ أبوزهرة من الشخصيات العلمية في مصر، و يتمتع بشهرة واسعة في مجتمعه و غيره، و قد درس الفقه الاسلامي و درسه، و له اختصاص بتاريخ التشريع الاسلامي و مذاهبه، و ألف في حياة أئمة المذاهب، كأبي حنيفة و مالك و أحمد و الشافعي؛ كتبا بسط فيها للباحثين طرق التعرف عليهم، و الوقوف علي ما يتمتعون به من شهرة، و ما لهم من منزلة، و هي أوضح بكثير من تلك الطرق التي رسمها المؤلفون في مناقبهم و تاريخ حياتهم من بعض أتباعهم، لان تلك الطرق ملتوية، تجعل الوصول الي التعرف عليهم و أخذ صورة عنهم من الصعوبة بمكان بما أودعوا في بطون تلك الكتب من الزوائد بل الخرافات التي لا يقرها العقل.
فأولئك الكتاب من أتباع أئمة المذاهب كانوا يتعصبون لهم، و لهذا شذوا عن الهدف، و أخطأوا في الدلالة؛ لأن التعصل أفقدهم مقياس التعريف، و هم، كما يصفهم أبوزهرة بقوله:
و كتب المناقب كتبت بعقلية متعصبة شديدة التعصب، تبالغ فيمن ترفعه الي درجة لا يستسيغها العقل، و يمجها كما يمج الفم ما لا يتفق مع الذوق السليم، و تبالغ في الحط من شأن غيره [1] .
و هذا التعصب يجعل الدارس لحياتهم يتحمل عناء في البحث، و جهدا في التنقيب، لطول المسافة و بعد الهدف، و لكن مؤلفات (ابوزهرة) تبدو أنها أقرب الطرق و أوصلها للغاية بالنسبة لتلك المؤلفات، فهو يعالج كثيرا من الأمور و يوجهها حسب ما يراه، و ما يصل اليه تفكيره فيجعل من الشك يقينا و من اليقين شكا، مع تساهله في النقل و تسامحه عما يرد في كثير من المراضيع التي تحتاج الي بسط و بيان.
التقيت بالشيخ أبوزهرة في كتبه عن حياة أبي حنيفة، و الشافعي، و مالك، و أحمد، فوجدته كاتبا غير متعصب علي أحد منهم، و هو الي
[ صفحه 78]
الاعجاب و التقدير لهم جميعا أقرب، فلا يميل مع أحد، و لا يتحامل علي آخر، فهو كاتب للجميع لا لمذهب دون آخر، و قد أعرض عن كثير من الزوائد التي ذكرها أتباع أئمة المذاهب الذين خرجوا بها عن حدود الا تزان في الاندفاع وراء اوهام التعصب، و خداع العاطفة، و تضليل التعصب.
و الآن ألتقي به في كتابه عن حياة الامام الصادق عليه السلام و هو آخر ما كتبه في الدراسات عن الشخصيات التي اعتني بالدراسة لحياتهم، و الكتابة عنهم، و هم: أبوحنيفة، و الشافعي، و مالك، و أحمد، و ابن تيمية، و ابن حزم و زيد بن علي بن الحسين عليه السلام.
و كان هذا التأخير مبعث استغراب، اذ الواجب يقضي عليه تقديم الكتابة عن الامام الصادق قبل غيره من رؤساء المذاهب الاسلامية و غيرهم، فهو مقدم عليهم بالرتبة الزمنية، و الرتبة العلمية، اذ هو المعلم الأول لهم و أستاذهم، فأبوحنيفة و مالك و غيرهم ممن أصبحوا رؤساء مدارس و أئمة حديث قد أخذوا عنه، فليس هو دونهم بل له فضل السبق، و لا يمكن أن يؤخر عن نقص و لا يقدم عليه غيره من فضل. كما يقول المؤلف نفسه [2] .
فالتأخير يبعث علي الاستغراب من كاتب للتشريع الاسلامي، و تاريخ تطوره، و نشأة مذاهبه، لأنه كاتب للجميع و يصف نفسه بالانصاف و عدم التخير، و لكنه اعتذر عن الكتابة في حياة الامام الصادق بقلة المصادر كما جاء في كتابه الامام زيد [3] .
و هو اعتذار ربما يكون وجيها في ظاهره، لأن قلة المصادر تجعل الكاتب في أفق ضيق لا يستطيع أن يستمد معلوماته الكافية للدراسة
و لا يفوتني أن اشير بأن الاستاذ قد كتب عن الامام الصادق في كتابه محاضرات في الميراث عند الجعفرية المطبوع سنة 1955 بترجمة موجزة [4] .
و كتاب المحاضرات لا يخلو من مؤخذات لما وقع فيه من أخطاء لا يمكن السكوت عليها، و قد أشرت اليها في الهامش و تركت ذلك للمباحث الفقهية.
كما أنه تحدث عن حياة الامام الصادق في كتاب الشعب [5] الصادر في سنة 1959 و لم يتجاوز في حديثه ما ذكره في محاضراته الا القليل، و لم
[ صفحه 79]
يأت بشي ء يستحق أن يسمي دراسة عن شخصية الامام، و كنا ننتظر منه ان يتحفنا بدراسة وافية عن الامام الصادق.
وصلني كتاب (الامام الصادق حياته و عصره آراؤه و فقهه) للشيخ (ابوزهرة) فأقبلت علي دراسته، و تفرغت لمراجعته، و بعد أن قرأت الكتاب بأكمله قراءة امعان و تدبر، اذ القراءة السريعة أو النظرة الخاطفة تبعد بالقاري ء عن كثير من اراء المؤلفين و اغراضهم، و ربما يخطي ء القاري ء بهذا الشكل في اعطاء رأيه حول الكتاب.
و مما تجدر الاشارة اليه أن المؤلف قد جعل من نفسه في هذا الكتاب حاكم عدل يدرس المقدمات، و يقارن و يوازن، و يستنطق الحوادث، ثم يصدر حكمه. كما اشار الي ذلك بقوله:
و انا علي قدر جهودنا نحاول أن نصل الي ما تطمئن اليه نفوسنا، و نرجو ألا يضيق صدر أحد حرجا بما ننتهي اليه من نتائج علي أساس نظرنا، فانا ندرس المقدمات كما يدرس القاضي البينات يستنطقها و لا يوجهها، و يأخذ عنها، و لا يتزيد عليها، حتي اذا انتهي الي الحكم نطق به، و نقول اننا بشر نخطي ء و نصيب [6] .
فالمؤلف في هذا الكتاب يقضي بالعدل لا يميل مع أحد الا أن يكون الحق معه، فهو كما يقول يدرس القضيا و المقدمات، و ينطق بالحكم، و لابد أن يكون حكمه عادلا، و سنري من سير هذه الملاحظات ما يؤول اليه الأمر و يكشف الواقع، فان كانت أحكامه عادلة شكرناه و ان كان قد أخطأ فنحن نبين ذلك، و الرجوع عن الخطأ فضيلة يحمد عليها المرء، و نحن مع الحق اين ما يكون، و لا مغضبة في الحق و من يغضب منه فلا كرامة له و لا اعتناء به.
و قد قلت انا لا نعير اهتمامنا الا لرجال العلم و ذوي الفهم، و كم قد وقفنا علي عشرات من الكتب التي حررتها أقلام مأجورة، لمن لا يعرفون من الحق موضع أقدامهم، فتهجموا علي أتباع أهل البيت، و كتبوا بدون حكمة و اتزان، و أبرزوا الأمور في غير قالبها، أولئك قوم قد ضرب الهوي علي عقولهم، فجاءوا بآراء غير سديدة، ذهابا مع أهواء النفس، و خضوعا لسلطان الطائفية الجائر، فترفعنا عن مناقشتهم لا عجزا عن ذلك.
و لكننا لا نعبأ بمن يسير علي غير هدي، و لا يرضخ للواقع و يهرب منه عندما يصطدم به، و اظهار الحقيقة يشق عليه، لأن القضية قضية هوس و تهريج
[ صفحه 80]
و هدف معين لا قضية مناقشات علمية و مبادلة آراء و معالجة للمشاكل.
و علي كل حال: فان تقديري لشخصية الشيخ أبوزهرة و ما عهدته فيه من عدم التعصب لمذهب دون آخر، جعلني أستغرب منه ما خالف فيه الواقع و حكم عليه بدون بينة، فكتابه الامام الصادق الذي نحن بصدده الآن هو أهم من غيره لعدة أمور لا تخفي علي القاري ء النبيه، لذلك أعرناه مزيدا من الاهتمام في الدراسة، و قد قرأته بدقة فظهرت لي اشياء كثيرة تسترعي الانتباه، و تستوجب المؤاخذة عليها و ابداء الملاحظات حولها، فسجلت عليه مؤخذات لا تتعدي حدود النقد النزيه المتركز علي الموازين الصحيحة.
و قد اقتصرت في مناقشاتي له علي بعض دون بعض، متحريا الأهم فالأهم، أو ما يتناسب و موضوعنا، و بتركي للبعض من دون مناقشة لا يعد ذلك اقرارا له، و اقتناعا بصحتها، و لكن تركت الاستقصاء للاساتذة الذين هم أكثر تخصصا بالبحث، و أوسع فراغا للرد.
و الذي تجدر الاشارة اليه هو اني ربما أتناول بعض المراضيع بالاختصار و البعض الآخر بالزيادة في البيان، فان ذلك يعود لمقتضي الموضوع، و اتساع الوقت، و لم يكن قصدي من ابداء هذه الملاحظات الا خدمة للحقيقة و الواقع، اذ المؤلف - كما يعبر عن نفسه - قد نصب نفسه قاضيا، يستنطق الحوادث، و يدرس القضايا كما يدرسها القاضي ثم يصدر حكمه بعد ذلك.
و لابد أن يكون حكمه عادلا، ان سلم من نقاط الضعف، و كانت دراسته دراسة المتثبت الذي يعالج القضايا معالجة المتمكن من فهم الأشياء، و استجواب البينات بالطرق العادلة، ثم يصدر حكمه و يعطي رأيه الخاص، و علي هذا نساير الأستاذ و نطالبه بالعدل و الانصاف.
پاورقي
[1] الامام مالك، لابي زهرة ص 15.
[2] الامام الصادق لابي زهرة ص 3.
[3] الامام زيد ص 4.
[4] المحاضرات ص 38 - 28.
[5] كتاب الشعب ص 489 - 469.
[6] الامام الصادق لأبي زهرة ص 185 - 184.
الحنابلة
تبطل الصلاة عندهم بأمور هي:
من زاد فعلا من جنس الصلاة عمدا بطلت، و سهوا يسجد له، و ان قالم لزائدة جلس متي ذكر و تشهد ان لم يكن تشهد و سجد و سلم، و ان نبهه ثقتان فلم يرجع بطلت صلاته ان لم يجزم بصواب نفسه، و صلاة من تبعه عالما لا جاهلا أو ناسيا، و لا من فارقه و عمل متوال مستكثر عرفا من غير جنسها بلا ضرورة سهوا، و لا تبطل بيسير أكل و شرب سهوا، و لا نفل بيسير شرب عمدا.
و ان سلم قبل اتمامها عمدا بطلت، و سهوا فان ذكر قريبا و لو خرج من المسجد أو شرع في اخري، و بقطعها تكلم يسير لمصلحتها أتمها و سجد، و ان أحدث أو قهقه بطلت كفعلهما في صلبهما، و ان نفخ أو انتحب لا من خشية الله تعالي أو تنحنح بلا حاجة فبان حرفان بطلت، و من ترك ركنا غير تكبيرة الاحرام فذكره بعد شروعه في قراءة ركعة أخري بطلت المتروك
[ صفحه 329]
فيها، و صارت التي شرع في قراءتها مكانها، و ان قبله يعود فيأتي به و بما بعده و بعد سلامه فكترك ركعة ما لم يكن تشهدا آخر، و كره ان استتم قائما، و حرم رجوعه، و بطلت ان شرع في القراءة لا ان نسي أو جهل تحريم رجوعه، و يجب السجود لذلك السهو مطلقا.
و يبني علي اليقين من شك في ركن أو عدد، و لا سجود لشك في ترك واجب أو زيادة، الا اذا شك في وقت فعلها، و لا علي مأموم الا تبعا لامامه لكن لو ترك الامام السجود المترتب عليه سجد المأموم و هو لما تبطل بعمده واجب، و كذا اللحن في السورة يحيل المعني سهوا أو جهلا.
و تبطل بترك ما قبل السلام ان كان واجبا، ما لم يأت به مع قرب، و يكفي لجميع السهو سجدتان، و محله قبله (أي قبل السلام) ندبا، الا اذا سلم عن نقص ركعة فأكثر، فالسجود بعد السلام ندبا، و متي سجد بعده، كبر و سجد ثم جلس فتشهد وجوبا و سلم، و قبله يسجد بعد التشهد الأخير و يسلم [1] .
پاورقي
[1] الروض الندي 88 - 85.
ادبه و شعره
كان الشافعي علي درجة عالية من المعرفة في اللغة العربية، و اطلاع كبير علي معانيها و علومها، و كان أحمد بن حنبل يقول: الشافعي فيلسوف في أربعة أشياء: في اللغة و أيام الناس و المعاني و الفقه. و نسب اليه أنه قال: (أقمت في بطون العرب عشرين سنة، آخذ أشعارها و لغاتها) و ذلك لاظهار طول المدة التي استغرقها كدليل علي تمكنه من اللغة و معرفته بها، و هي فترة تترك ثغرة في مسار حياة الشافعي كما رأيناها، فليست الا من عواطف الأتباع، و انما الحقيقة التي تكفي لاظهار ما عليه
[ صفحه 414]
الشافعي أنه عاش بين القبائل في البداية ليأخذ المعاني و الألفاظ الفصحي، و قد ظهر ذلك مع مفرداته و أقواله و تحصيله موهبة الشعر، و قد كان غرض اقامته بين القبائل أن يستعين باللغة علي الفقه [1] .
و منهم من يقول أن الأصمعي صحح أشعار هذيل علي فتي من قريش يقال له محمد بن ادريس الشافعي، و منهم من يروي قول الأصمعي دون ذكر عبارة: يقال له و ما بعدها، و انما قال الأصمعي: صححت أشعار هذيل علي فتي من قريش.
و مهما يكن من قول فان الشافعي حفظ أشعار العرب و شعر هذيل. يقول ياقوت: و حكي لنا عن مصعب الزبيري قال: كان أبي و الشافعي يتناشدان، فأتي الشافعي علي شعر هذيل حفظا و قال: لا تعلم بهذا أحدا من أهل الحديث، فانهم لا يحتملون هذا [2] .
فهو يخشي مجتمعه. و لقد التمس وسيلة تساعده في اتجاهه للفقه و سعيه الي العلم، فأخضع موهبته الشعرية لهذه الضوابط فقال:
و لولا الشعر بالعلماء يزري
لكنت اليوم أشعر من لبيد
فهو يري أن منزلة العالم أسمي من كل منزلة، و قد ترك الشعر مع تمكنه من أدواته و قدرته علي نظمه، و قد ظهر قبل سنوات قليلة ديوان شعر للشافعي جمعه: محمد عفيف الزعبي في أقل من خمسين و رقة طبع في سنة 1391 ه.
الا أن الشافعي يقول الشعر بعاطفة خالصة، كشعره في حب آل البيت الذي كان سببا في اتهامه بالتشيع، و ينظم الشعر في تجاربه مع الحياة و الناس كما مر بعض ذلك.
قال الربيع بن سليمان: حججت مع محمد بن ادريس الشافعي الي مكة، فما كان يصعد شرفا و لا يهبط واديا الا أنشأ يقول:
يا راكبا قف بالمحصب من مني
و اهتف بساكن خيفها و الناهض
[ صفحه 415]
سحرا اذا فاض الحجيج الي مني
فيضا كملتطم الفرات الفائض
ان كان رفضا حب آل محمد
فليشهد الثقلان أني رافضي [3] .
و يروي ابن عبدالبر أنه قيل للشافعي ان فيك بعض التشيع؟ قال: و كيف؟ قالوا: ذلك لأنك تظهر حب آل محمد. فقال: يا قوم، ألم يقل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «لا يؤمن أحدكم حتي أكون أحب اليه من والده و ولده و الناس أجمعين». و قال: «ان أوليائي من عترتي المتقون» فاذا كان واجبا علي أن أحب قرابتي و ذوي رحمي اذا كانوا من المتقين، ألغيس من الدين أن أحب قرابة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اذا كانوا من المتقين، لأنه كان يحب قرابته؟ و أنشد: يا راكبا قف بالمحصب من مني.
و من شعره في موالاة أهل البيت:
اذا في مجلس نذكر عليا
و سبطيه و فاطمة الزكية
يقال تجاوزوا يا قوم هذا
حديث من حديث الرافضية
برئت الي المهيمن من أناس
يرون الرفض حب الفاطمية [4] .
و كان يجيب علي تهمة التشيع بجرأة في ظروف كانت فيها التهمة بالتشيع تعني الهلاك و الحرمان، و لا يكتم رأيه فيقول:
أنا الشيعي في ديني و أصلي
بمكة، ثم داري عسقلية
بأطيب موطن و أعز فخر
و أسمي مذهب يسمو البرية
[ صفحه 416]
و له أيضا:
قالوا: ترفضت. قلت: كلا
ما الرفض ديني و لا اعتقادي
لكن توليت غير شك
خير امام و خير هادي
ان كان حب الولي رفضا
فان رفضي الي العباد
و قوله:
يا آل بيت رسول الله حبكمو
فرض من الله في القرآن أنزله
يكفيكم من عظيم الفخر أنكمو
من لم يصل عليكم لا صلاة له
و له أيضا:
لم يبرح الناس حتي أحدثوا بدعا
في الدين بالرأي لم يبعث بها الرسل
حتي استخف بدين الله أكثرهم
و في الذي حملوا من حقه شغل
و له في الدعاء:
بموقف ذلي عند عزتك العظمي
بمخفي سر لا أحيط به علما
بأطراق رأسي باعترافي بزلتي
بمد يدي استمطر الجود و الرحما
بأسمائك الحسني التي بعض وصفها
لعزتها تستغرق النثر و النظما
بعهد قديم من ألست بربكم
بمن كان مجهولا فعلمته الأسما
اذقني شراب الأنس يا من اذا سقي
محبا شرابا لا يضام و لا يظما
و منه ما رواه الربيع بن سليمان أنه كتب الي محمد بن الحسن، و قد طلب منه كتبا ليستنسخها فتأخرت عنه:
قل لمن تر عينا
من رآه مثله
و من كان من رآه
قد رأي من قبله
العلم ينهي أهله
أن يمنعون أهله
لعله يبذله
لأهله لعله
و عن الربيع أيضا أن الشافعي قال يعزي ببعض اخوانه:
اني أعزيك لا اني علي طمع
من الحياة ولكن سنة الدين
فما المعزي بباق بعد صاحبه
و لا المعزي و ان عاشا الي حين
و لابد للشافعي أن لا يدع من يستفزهم ذكر آل محمد و يغضبهم موالاة من
[ صفحه 417]
أوصي بموالاتهم صاحب الرسالة، فهو علي الاعتقاد الذي أجمعوا عليه، غير أنه يري حب آل محمد فيقول:
اذا نحن فضلنا عليا فاننا
روافض بالتفضيل عند ذوي الجهل
و فضل أبي بكر اذا ما ذكرته
رميت بنصب عند ذكري للفضل
فلا زلت ذا رفض و نصب كلاهما
بحبيهما حتي أوسد في الرمل
و منها:
شهدت بأن الله لا رب غيره
و أشهد أن البعث حق و أخلص
و أن عري الآيات قول مبين
و فعل زكي قد يزيد و ينقص
و أن أبابكر خليفة ربه
و كان أبوحفص علي الخير يحرص
و أشهد ربي أن عثمان فاضل
و أن عليا فضله متخصص
أئمة حق يهتدي بهداهم
لحي الله من اياهم يتنقص
و أشعار الشافعي كثيرة في مدح آل البيت عليهم أفضل الصلاة و السلام، ولكن ذلك لا يجعله في عداد الشيعة، و مع كونه قد أخذ كثيرا من الأحكام عنهم، و ضعف بسبب ذلك، لأننا لم نجد صلة حقيقية بينه و بين الشيعة و لا اتصالا مع الأئمة في عصره. و قد عقدنا له بحثا في الجزء الثالث، و أدخلناه في قفص الاتهام، و بعد الحوار و المناقشة أخرجناه ببراءة من تهمة التشيع.
و يقتضي ذلك أن نقول: ان البعض يقع في خطأ، و منهم الكتاب و المؤرخون أو عامة الناس، فيذكرون أن الشيعة يأخذون بقول الشافعي، و يذكرون في كتبهم أقواله فيقولون: قال محمد بن ادريس، أو أن المذهب الشيعي يلتقي بالمذهب الشافعي في كثير من الموارد دون غيره من مذاهب السنة. و هو خطأ أوضحناه في مكانه، و قلنا انه ناشي ء من عدم التحقيق، و لأن الشيعة يذكرون أقوال محمد بن ادريس الحلي - عالم الشيعة في عصره و مؤلف كتاب السرائر - فيقولون: قال محمد بن ادريس، أو قال ابن ادريس. فيظنون أن المقصود هو محمد بن ادريس الشافعي.
ولكن الشافعية زعموا أن الشيعة قالوا ان الشافعي منهم [5] و أنهم احتجوا بهذه
[ صفحه 418]
الأشعار. و لا نستغرب ذلك، لأن الخشية من تهمة التشيع شملت أصحاب الشافعي و تلامذته بينما كان آخرون بخلاف ذلك فقد روي أن المزني قال: قلت للشافعي: أنت توالي أهل البيت، فلو عملت في هذا الباب أبياتا فقال:
و ما زال كتمانيك حتي كأنني
برد جواب السائلين لأعجم
و أكتم ودي في صفاء مودتي
لتسلم من قول الوشاة فأسلم
و اتهمه يحيي بن معين بالتشيع و قال: طالعت كتابه السير، فوجدته لم يذكر الا علي بن أبي طالب. و قوله: نظرت في قتال أهل البغي، فرأيته قد احتج من أوله الي آخره بعلي بن أبي طالب. و كان يأخذ بحديث الامام الصادق و خاصة بأحكام الصلاة [6] .
و قد أكثر الشافعي من الرواية عن ابراهيم بن محمد بن أبي يحيي أبواسحاق المدني أحد تلامذة الامام الصادق عليه السلام روي أحاديث أهل البيت و له مؤلف مبوب في الحلال و الحرام علي مذهب أهل البيت، و هو أستاذ الواقدي و كتب الواقدي مأخوذة عنه. و كان الشافعي يقول: لأن يخر ابراهيم أحب اليه من أن يكذب.
و لأن الشافعي أكثر في الرواية عن ابراهيم و هو (متهم بالتشيع) كان الشافعي يذكر اسمه مرة و يوري عنه أخري و يقول: حدثني الثقة، حدثني من لا اتهمه. اذا فالشافعي يأخذ عن رجال الشيعة، و ينهل من مصادرهم، و يستقي من منابعهم، ولكنهم لا يدعون أنه منهم.
لقد كانت مصر هي المكان الذي صدر عنه المذهب الشافعي، و منه انتشر في الأقطار، و ذلك بفضل جهود تلامذته المخلصين الذين شغلوا الناس عن دراسة المذهب المالكي و المذهب الحنفي، و كانا قد انتشرا هناك.
قال السبكي في الطبقات عن مصر و الشام بالنسبة للمذهب الشافعي:
هذان الاقليمان مركز ملك الشافعية، منذ ظهر المذهب الشافعي، اليد العالية لأصحابه في هذه البلاد. لا يكون القضاء و الخطابة في غيرهم، أما الشام فقد كان
[ صفحه 419]
مذهب الأوزاعي حتي ولي القضاء أبوزرعة محمد بن عثمان الدمشقي الشافعي و يقول: كان (محمد بن عثمان) رجلا رئيسا يقال أنه هو الذي أدخل مذهب الشافعي الي دمشق، و أنه كان يهب لمن يحفظ مختصر المزني منه مائة دينار.
و علي أي حال فان المذهب الشافعي كانت بذرته الأولي في مصر، و منها انتشر بفضل جهود أصحاب الشافعي، و لولاهم لكان أثرا بعد عين. ولكان مصيره مصير مذهب الليث بن سعد الذي لم يتهيأ له أصحاب مخلصون يقومون بنشره، و لعل أهم العوامل التي هيأت للشافعي أسباب النجاح في مصر هي:
1- انه كان معروفا بأنه تلميذ مالك و خريج مدرسته، و كان لمالك هناك ذكر و لمذهبه انتشار، فقوبل بالعناية، و ذلك قبل اظهاره المعارضة لمذهب مالك و الرد عليه.
2- نشاط الشافعي و علو همته و تفوقه بالأدب و معرفة اللغة، و احاطته بأقوال مالك و أهل العراق، و ما عرف عنه من انتصار لأهل الحديث و الرد علي أهل الرأي.
3- اشتهار قرشيته و اعتصامه بالانتساب للنبي صلي الله عليه و آله و سلم و هذا له أثره في قلوب المصريين.
4- صلته بحاكم مصر الجديد عبدالله بن العباس بن موسي، و معرفته به يوم كان بمصر، و أنه سافر معه من بغداد عنه تعيينه، أو أنه حمل له وصية من الخليفة علي اختلاف الروايات.
5- اختياره النزول عند أقوي بيت في مصر و أعزهم جانبا و هم بنو الحكم، و التفاف أعيان أصحاب مالك حوله كأشهب و ابن القاسم و ابن المواز و غيرهم.
تغلب المذهب الشافعي علي المذهب المالكي بمصر بعد أن كان هو السائد و له السلطان هناك. و ذكرنا مقابلة أنصار المذهب المالكي لأصحاب الشافعي، و قد تمت له الغلبة هناك أيام الدولة الأيوبية، لأنهم كانوا جميعا شافعية الا عيسي بن الملك العادل سلطان مصر فانه كان حنفيا، و لم يكن فيهم حنفي سواه، ثم تبعه أولاده و كان شديد التعصب لذلك المذهب، و يعده الحنفية من فقهائهم، و له شرح علي الجامع الكبير في عدة مجلدات.
و لما خلفت دولة المماليك البحرية دولة الأيوبيين، لم تنقص حظوة المذهب
[ صفحه 420]
الشافعي، فقد كان سلاطينها من الشافعية الا سيف الدين الذي حكم قبل بيبرس فقد كان حنفيا، ولكن لم يكن له أثر في الدولة لقصر مدته. و لم يختلف بشي ء عن سياسة الأيوبيين تجاه المذهب، و عملهم علي نشر المذهب و تشجيع المنتمي اليه، و جعل القضاء للشافعية، و علي غرار ما عملت به الدولة العباسية في المشرق و حصره بالحنفية.
و بقيت صبغة المذهب صبغة رسمية حتي قيام الظاهر بيبرس و قيامه بتطبيق فكرة توزيع منصب القضاء علي المذاهب الأربعة، فتأثرت مكانة المذهب الشافعي و نفوذه عما كانا عليه من قبل، ولكنه ظل يحتفظ بمكانة أعلي من غيره من المذاهب.
و كذلك استمر المذهب في عصر المماليك الجركسية، حتي جاء دور العثمانيين و استيلائهم علي مصر، فأبطلوا القضاء بالمذاهب الأخري و حصروه بالمذهب الحنفي لأنه المذهب الرسمي للدولة. و قد بينا أسباب اعتناق الأتراك للمذهب الحنفي دون غيره من المذاهب، لأنه لا يشترط القرشية في الخلافة، و سلاطين آل عثمان ادعوا الخلافة علي المسلمين، و المذهب الحنفي يجوز ذلك دون غيره.
و خلاصة القول، ان المذهب الشافعي شارك المذهب الحنفي و المذهب المالكي في اهتمام السلطان و الرعاية، و أن العلاقة بالحكم كانت من أعظم مقومات الانتشار و الوجود كالمذهب الحنفي و المذهب المالكي اللذين انتشروا بقوة السلطة و مشيئتها، و كان مذهب أبي حنيفة في بغداد يسمي مذهب السلطان [7] .
پاورقي
[1] مناقب الرازي ص 89.
[2] معجم الأدباء ج 17 ص 299.
[3] الانتقاء و معجم الأدباء.
[4] ذكر القندوزي الحنفي في ينابيع المودة نقلا عن البيهقي عن الربيع بن سليمان الأبيات الشعرية و فيها زيادة رأينا ذكرها في الهامش، لأن ما ورد في المتن هي الأشهر: قيل للامام الشافعي رحمه الله ان أناسا لا يصبرون علي سماع منقبة أو فضيلة لأهل البيت الطيبين، فاذا رأوا واحدا منا يذكرها يقولون هذا رافضي.
فأنشأ الشافعي:
اذا في مجلس ذكروا عليا
و سبطيه و فاطمة الزكية
فأجري بعضهم ذكرا سواه
فأيقن أنه سلقلقية
اذا ذكروا عليا أو بنيه
تشاغل بالروايات العلية
و قال تجاوزا يا قوم عن ذا
فهذا من حديث الرافضية
برئت الي المهمين من أناس
يرون الرفض حب الفاطمية
علي آل الرسول صلاة
و لعنته لتلك الجاهلية.
[5] مناقب الرازي.
[6] انظر مناقب الرازي ص 84.
[7] معجم الأدباء ج 6 ص 12 - 11.
المذهب الجعفري
أخرج الحاكم في تاريخه بالاسناد الي أبي بكر، عن رسول الله قال: «من كتب علي علما أو حديثا، لم يزل يكتب له الأجر ما بقي ذلك العلم أو الحديث» [1] .
و أجمع أبوبكر أيام خلافته علي تدوين الحديث، فجع خمسائة حديث، فبات ليلته يتقلب كثيرا، قالت عائشة: فغمني تقلبه، فلما أصبح قال لي: أي بنية، هلمي الأحاديث التي
[ صفحه 228]
عندك، فجئت بها فأحرقها [2] .
و عن الزهري، عن عروة: أن عمر أراد أن يكتب السنن، فاستفتي أصحاب رسول الله صلي الله عليه و سلم، فأشاروا عليه أن يكتبها، فطفق عمر يستخير الله فيها شهرا، ثم أصبح يوما فقال: اني كنت أريد أن أكتب السنن، و اني ذكرت قوما قبلكم كتبوا كتبا فأكبوا عليها و تركوا كتاب الله، و اني والله لا أشوب كتاب الله بشي ء أبدا [3] .
لكن عليا دون، و خلف في شيعته طريقة التدوين، فلقد كان علي ثقة من طريقته، و هو الذي يقول فيه الرسول: «علي مع القرآن و القرآن مع علي، و لن يفترقا حتي يردا علي الحوض» [4] .
و عنه قال الرسول: «يا معشر قريش، والله ليبعثن الله عليكم رجلا منكم، امتحن الله قلبه للايمان، فيضربكم علي الدين» قال أبوبكر: أنا هو يا رسول الله؟ قال: «لا»، قال عمر: أنا
[ صفحه 229]
هو يا رسول الله؟ قال: «لا، و لكن ذلك الذي يخصف النعل» [5] و كان علي يخصف نعلا للنبي عند ذلك.
و بالتدوين الفقهي استقر المذهب في صدور الحفظة و النقلة، من علي الي بنيه، فبنيهم، و بخاصة زين العابدين و زيد و الباقر و الصادق، ثم عملت مجالس الامام الصادق في نشره كمثل عمل التدوين في استقراره، و أدرك الائمة الذين تلمذوا له و تلاميذهم أمورا ترفع مجلس الصادق فوق المجالس، سواء مجالس أهل السنة أو «أهل البيت»، منها:
(1) أن الذي يلقي هذا العلم امام موصي اليه «باسمه» من أبيه [6] ،و بهذا ينماز من عمه زيد بن علي صاحب المذهب الزيدي، و من غيره من الشيعة.
(2)أن هذا الامام يقف بين العلماء جميعا في مكان خاص. فالسنة عند الشيعة بعد موته تثبت عن طريقه، الا ما ندر، فعنه يروي آلاف، و عنهم جاء ت الأحاديث المروية في كتبهم [7] .
(3) أن الآراء الفقهية في أصول الدين و أصول الفقه و فروع المعاملات و العبادات سيراها اللاحقون منسوبة اليه، و ربما اقترن به أبوه الباقر، أو أشير الي رأي جده السجاد، لكن نبع العلم منه هو الأشهر و الأكثر.
و اذا لم يعرف التاريخ اماما في السنن من درجته، أو اماما في الفقه من مرتبته، فالتاريخ - كذلك - لا يعرف اماما اجتمعت له الامامتان مثله.
[ صفحه 230]
(4) أنه الامام الذي يوثقه ائمة المسلمين جميعا، و يستوي في ذلك من أهل السنة أئمة الرأي فهم تلاميذه، و أئمة الحديث فهو في القمة منهم. و روايته للحديث يوثقها واضع الأساس العلمي لقبول الحديث: الشافعي، و علماء الجرح و التعديل؛ كيحيي بن معين، و أبي حاتم، و الذهبي، و ابن حنبل و الآخرين، و تتردد في كتب الصحاح أحاديثه. كما يبايعه امام أهل البيت الذي سبق بفرقه عظيمة و فقه خالد: عمه زيد بن علي زين العبادين، صاحب «المذهب الزيدي»، و يضعه موضع الامامة فيقول: «في كل زمان رجل من أهل البيت يحتج به الله علي خلقه، و حجة زماننا ابن أخي جعفر، لا يضل من كان من شيعته، و لا يهتدي من خالفه» [8] .
(5) أن هذا الامام هو أول و آخر واحد من صلب آبائه و أجداده من الله عليه بهذه الفرصة: أواخر الدولة المروانية المشغولة عنه بتثبيت دعائمها المهتزة، و أوائل عهد الدولة العباسية التي تمد اليه بسبب من السلام أو الخصام، و آصرة من النسب، تخدمانه أو تخدمانها و هي ترفع شعار أهل البيت و الدفاع عن الدين، و بهذا أتيحت له حرية الجلوس لكل الناس، و التدريس لكل العلوم ، و أن تسيل الأباطح بأعناق المطي اليه من بقاع العالم، في حقبة ممتازة من التاريخ العالمي و الاسلامي.
(6) أنه الامام الذي طمأن الخلفاء (الملوك) في الدولتين، و كانوا سفاحين غلاظ الأكباد، فهو كما يقول الشهرستاني و أبونعيم في الملل و النحل و حلية الأولياء: «ما تعرض للامامة قط، و لا نازع في الخفلافة أحدا. و من غرق في بحر المعرفة لم يطمع في شط، و من تعلي الي ذروة الحقيقة لم يخف من حط» [9] .
(7) أنه الامام الذي أتيح له علي مدار ثلث قرن [10] من الزمان بعد موت أبيه سنة 114 أن يكون «الامام»، فامتد به عصر سلام، ضروري لنشر العلم، باطمئنان طالبه و واهبه، و الدولة
[ صفحه 231]
التي ينتشر في رعاياها.
هذه العناصر التي لم تجتمع لواحد من آبائه أو أبنائه جميعا هي التي سوغت لمن تبع فقه من الشيعة أن يطلقوا علي مذهبه: «المذهب الجعفري»، و ما هو في صميمه الا «مذهب علي»، وانما تخول السماء بركاتها لبعض الأسماء في شكل حظوظ، و كان الامام جعفر الصادق جديرا بنعمة السماء قدر ما صدق و كافح في خدمة الاسلام.
و ما كان علي بحاجة الي ما يخلد اسمه، فالاسلام في أعظم أيامه يقترن باسم علي، قدر ما اقترن اسم علي بالنبي و بيت النبي.
والمذهب يحمل اسم جعفر؛ لأنه صاحب مدرسة سقيت منه السنة الصحيحة، و مصادر الفقه العظيم، والمنهاج السياسي والاجتماعي و الاقتصادي الذي نهجه تابعوه، و روي ذلك كله الآلاف، و روي عنهم أمثالهم.
و في الجدود - بمعني: الحظوظ - جد و جد، لكنها ليست خبط عشواء، فاسم «أمريكا» قد خلد اسم أمريجو فسپوتشي، لأن أمريجو فسپوتشي كان كاشفا حقيقيا لبعض شواطئها سنة 1499.
و لم يغمط حظ الكاشف الثاني حق كرستوفو كولمبس [11] الكاشف الأول لها في سنة 1493، فاسم «كولومبوس» ما يزال يجري علي كل لسان، علي أنه كاشف العالم الحديث، و التاريخ كله يقدمه علي فسپوتشي.
ولسنا في مقام مقارنات برجال، فعلي و جعفر فوق المقارنات، بما قدموا للعالم كله - وسيطه و حديثه - من عناصر الحضارة التي نقلت العالم من جهالات العصور القديمة و ظلمات العصور الوسطي الي الحضارة المعاصرة، علي عجلات التقدم، يحركها العلم
[ صفحه 232]
الصحيح، والاجتهاد الذي لا يتوقف.
و كسب الأمم من علم الائمة، كاقتران أسماء أصحاب الكشوف بكشوفهم، و أرباب الابتكارات بفتوحهم، ليس صدفة، و لا محض جزاء، و انما هو توفيق من الله للانسانية و للناس، لتكريم أمم و رجال فتحوا أرض الله لعباده، أو مكنوهم من أنعم السماء أو سنن الأنبياء، ليشجع الشجعان، و يستمر ضوء الفكر الانساني في اشراقه؛ حفزا للعزائم؛ و ظهورا للعلم.
و منذ القرن الميلادي الماضي يطلق العلماء أسماء الرجال الذين يسروا للناس أسرار الطبيعة علي «مقاييس الطبيعة»: «الوات» [12] نسبة الي Watt، و الفرد نسبة الي Fataday، و الأمبير [13] نسبة الي Ampere، و الفولت [14] نسبه الي Volta، والأهم نسبة الي Ohm، و الميجاهرتز نسبة لهرتز Hartz، و رونتجن [15] نسبة الي Rontigen. و هم: انجليزيان، و فرنسي، و ايطالي ، و ثلاثة من الألمان.
و أين تجربة أو تجارب، أو كشف أو كشوف، من شريعة بتمامها، و امام في الصدر من أئمتها، وطأ نصوصها، و أصل أصولها، و قعد القواعد لها، و أقام عليها دولا باقية بقاء الزمان، و مجتمعات خالدة بخلود الاسلام ، ينسب المذهب فيها الي صاحبه، فيكون المذهب «الجعفري» أو المذهب «الامامي» المنسوب الي الامام جعفر، والي القول بامامة الائمة الاثني عشر.
[ صفحه 236]
پاورقي
[1] أورده السيوطي في تاريخ الخلفاء: ص 93 تحت التسلسل 89 في آخر تاريخ أبي بكر، ضمن فصل خاص بذكره، مسانيده عن الحاكم في التاريخ. و ذكره السيد عبد الحسين شرف الدين في كتابه: النص و الاجتهاد: ص 139. و ذكره ريشهري في ميزان الحكمة: ج 3 ص 2663 نقلا عن كنز العمال: ج 10 ص 183 ح 28951.
[2] وسائل الشيعة للحر العاملي: ج 1 ص 9، تذكره الحفاظ للذهبي: ج 1 ص 5، مستدرك الوسائل للميرزا النبوي: ج 1 ص 9، نهاية الدراية للسيد حسن الصدر: ص 19، كنز العمال للمتقي الهندي: ج 10 ص 174 ح 29474، النص و الاجتهاد للسيد شرف الدين: ص 140، أضواء علي السنة المحمدية للشيخ محمود أبورية: ص 49.
[3] وسائل الشيعة: ج 1 ص 10، جامع بيان العلم و فضله: ج 1 ص 64، تقييد العلم: ص 50، سنن الدارمي: ج 1 ص 125، مستدرك الحاكم: ج 1 ص 104 و 106، مختصر جامع العلم: ص 36 و 37، بحار الأنوار: ج 31 ص 91، نهاية الدراية للسيد حسن الصدر: ص 19، كنز العمال: ج 10 ص 291 ح 29474، الصن و الاجتهاد للسيد شرف الدين: ص 140، الغدير للشيخ الأميني: ج 7 ص 297، طبقات ابن سعد: ج 3 ص 206، أضواء علي الصحيحين للشيخ النجمي: ص 50، دراسات في الحديث و المحدثين: ص 21، مكاتيب الرسول: ج 1 ص 485، أضواء علي السنة المحمدية: ص 47، وضوء النبي: ج 2 ص 20، حجية السنة: ص 395.
[4] شرح أصول الكافي: ج 5 ص 267، مناقب أميرالمؤمنين لمحمد بن سليمان الكوفي: ج 2 ص 616، الأمالي للشيخ الطوسي: ص 460، الاحتجاج للشيخ الطبرسي: ج 1 ص 216، المناقب للخوارزمي: ص 110، كشف الغمة للأربلي: ج 1 ص 148، الطرائف: ج 1 ص 103 ح 152، بحار الأنوار: ج 22 ص 223 و 476، مستدرك الحاكم: ج 3 ص 124 و قد صححه، الصواعق المحرقة: ص 74، الجامع الصغير: ج 2 ص 140، ينابيع المودة: ص 285، المعجم الصغير: ج 1 ص 55، كفاية الطالب: ص 399، مجمع الزوائد: ج 9 ص 134 ، تاريخ الخلفاء: ص 173، اسعاف الرغبين: ص 157، نور الأبصار: ص 73، غاية المرام: ص 540، فيض القدير: ج 4 ص 358 و470، عقبات الأنوار: ج 1 ص 277 ، فرائد السمطين: ج 1 ص 177 ح 140، منتخب كنز العمال المطبوع بهامش مسند أحمد: ج 5 ص 31، أسني المطالب: ص 136، أرجح المطالب لعبيد الله الحنفي: ص 597، الفتح الكبير للنبهاني: ج 2 ص 242، المعيار و الموازنة للاسكافي: ص 46، فضائل الخمسة: ص 257، النصائح الكافية: ص 215، سبل الهدي و الرشاد: ج 11 ص 297، كشف اليقين: ص 236.
[5] بحار الأنوار: ج 3 ص 525، النص و الاجتهاد: ص 146، المراجعات: ص 377، الخصائص للنسائي: ص 11، مسند أحمد: ج 2 ص 338 ح 1335، كنز العمال: ج 15 ص 112 ح 317 و ج 6 ص 396، قريب منه في ترجمة الامام علي من تاريخ دمشق لابن عساكر: ج 2 ص 366 ح 866، و فرائد السمطين: ج 1 ص 162 ح 124، و تذكرة خواص الأمة: ص 40، و المستدرك: ج 2 ص 137، و شرح معاني الآثار: ج 2 ص 408، و المناقب لابن شهر اشوب: ج 3 ص 44.
[6] روضة الواعظين للفتال النيسابوري: ص 207، الارشاد للشيخ المفيد: ص 270.
[7] قال الشيخ المفيد في الارشاد: ص 207: «و كان الصادق جعفر بن محمد من بين اخوته خليفة أبيه، و وصيه القائم بالامامة من بعده، و برز علي جماعتهم بالفضل، و كان أثبتهم ذكرا، و أعظمهم قدرا، و أجلهم في العامة و الخاصة. و نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان، وانتشر ذكره في البلدان، و لم ينقل عن أحد من أهل بيته العلماء ما نقل عنه، و لا لقي أحد منهم من أهل الآثار و نقلة الأخبار، و لا نقلوا عنهم كما نقلوا عن أبي عبدالله عليه السلام.
فان أصحاب الحديث قد جمعوا أسماء الرواة عنه من الثقات علي اختلافهم في الآراء و المقالات فكانوا أربعة آلاف رجل، و كان له عليه السلام من الدلائل الواضحة في امامته ما بهرت القلوب، و أخرست المخالف عن الطعن فيها بالشبهات.
[8] روضة الواعظين للفتال النيسابوري: ص 208، الأمالي للشيخ الصدوق: ص 637، بحارالأنوار: ج 46 ص 173 و ج 47 ص 19، وسائل الشيعة: ج 19 ص 396، مناقب آل أبي طالب: ج 3 ص 397، مستدرك سفينة البحار: ج 4 ص 389، معجم رجال الحديث للسيد الخوئي: ج 14 ص 103.
[9] الملل و النحل للشهرستاني: ج 1 ص 166، المراجعات للسيد عبد الحسين شرف الدين: ص 418. و ينقل القندوزي الحنفي في ينابيع المودة: ج 3 ص 160 هذا الكلام عن الشيخ أبي عبدالرحمن السلمي في (طبقات مشايخ الصوفية) و من كلامه: «جعفر الصادق، فاق جميع أقرانه من أهل البيت، و هو ذو علم غزير في الدين، و زهد بالغ في الدنيا، و ورع تام عن الشهوات، و أدب كامل في الحكمة».
[10] و هي مدة خلافته الشرعية، من وفاة أبيه الباقر عليه السلام سنة 114 ه الي وفاته عليه السلام في سنة 148 ه، أي: 34 سنة.
[11] كرستوف كولوميس. ولد في جنوب ايطاليا سنة 1451 م و تزوج ابنة فلاح برتغالي، واستقر في البرتغال منذ عام 1476 م. فشل كولومبس في الحصول علي مساعدة ملك البرتغال (جون الثاني) في الوصول الي اليابان و الصين عن طريق الغرب، و عندما حصل علي العون بعد ثمان سنوات من التوسل، رحل من ثغر (بالومس) باسبانيا و تحت امرته ثلاث سفن. ورسا في جزية (سان سلفادور) في اكتوبر 1492م، و في رحلته الثانية اكتشف (بورتوريكو) و (جزرالعذراء) و (جامايكا). و في رحلته الثالثة سنة 1498 م اكتشف مصب نهر (أورينوكو) في فانزويلا. قاد حملة رابعة 1502 م لاستعادة مركزه في مستعمرة (هاييتي) فوصل الي ساحل (الهندوراس) لكن مشقة الرحلة أرغمته علي العودة، و مات مغمورا سنة 1506 م. (موسوعة السياسة: ج 5 ص 246).
[12] جيمس واط، مهندس و مخترع اسكتلندي (1736 - 1819)، أدخل تحسينات أساسية عام (1765) علي آلة ينوكومن (نيوكومن، توماس) البخارية، مما أدي الي انتشار استخدام الطاقة البخارية في كثير من المصانع، و تكريما له أطلق اسمه علي وحدة القدرة الكهربائية. (موسوعة المورد الحديث).
[13] جان لو روي دالامبير، فيلسوف و فيزيائي و عالم رياضي فرنسي. حرر هو و (ديدرو) الموسوعة الفرنسية (الموسوعيون). كان أمين السر الدائم للأكاديمية الفرنسية، وضع دراسات رياضية استغرقت ثمانية مجلدات كاملة عام (1780). (موسوعة المورد الحديث).
[14] الكونت اليساندرو فولتا، فيزيائي ايطالي (1745- 1828 م) يعتبر رائدا في دراسة الكهرباء، اكتشف و عزل غاز الميثين (الميثان) عام 1778 م، و اخترع البطارية الكهربائية عام 1800، و تكريما له أطلق علي وحدة القوة الدافعة الكهربائية اسم «الفلط» أو «الفولت». (موسوعة المورد الحديث).
[15] ولهلم كونراد رونتجن: هو فيزيائي ألماني (1845 - 1923 م) اكتشف الأشعة السينية أو أشعة أكس عام (1895) و درسها، فعرفت باسمه (أشعة رونتجن). منح جائزة نوبل في الفيزياء عام 1901 م فكان بذلك أول فائز بهذه الجائزة منذ انشائها. (موسوعة المورد الحديث).
توحيد الله تعالي
شاءت البيئة العقلية في عصر الامام الصادق عليه السلام أن تخوض غمرات شتي
[ صفحه 292]
الشؤون في النظر و الاعتقاد، و قد أفرزت كما تقدم بيانه؛ حياة الاعتزال و الجبر و التفويض و الأرجاء، كما اختلط فيها الأفق العقائدي بموجات الزنادقة و المنحرفين، فكان الامام يرد هؤلاء و يصد أولئك، و ينبري مستهدفا النزعات المشبوهة، و يغتنم ما أتاحه القرآن في حياته التفسيرية، فيتأكد الحديث عن وحدانية الله، و عن صفات الذات و الأفعال، و عن علم الله و قدرة الله، و عن تنزيه الله عن التمثيل و التجسيد و الهياكل.
و للامام في هذا الجانب نظرات صائبة، تعني بالتركيز و الايجاز فحينما ذهب المعتزلة الي نفي القدر بالقول بالتفويض المطلق!! قال الامام: «ان القدرية مجوس هذه الأمة، و هم الذين أرادوا أن يصفوا الله بعدله، فأخرجوه عن سلطانه، و فيهم نزلت هذه الآية: «يوم يسحبون في النار علي وجوههم ذوقوا مس سقر - انا كل شي ء خلقناه بقدر) [1] .
قال صاحب الميزان: المراد بالقدرية النافون للقدر، و هم المعتزلة القائلون بالتفويض، و قوله: «انهم مجوس هذه الأمة» ذلك لقولهم: ان خالق الأفعال الاختيارية هو الانسان، و الله خالق لما وراء ذلك، فأثبتوا الهين اثنين، كما أثبت المجوس الهين اثنين: خالق الخير و خالق الشر.
و قوله: «أرادوا أن يصفوا الله بعدله، فأخرجوه عن سلطانه» ذلك أنهم قالوا بخلق الانسان لأفعاله فرارا عن القول بالجبر المنافي للعدل، فأخرجوا الله من سلطانه علي أعمال عباده بقطع نسبتها عنه تعالي.
و قوله «و فيهم نزلت هذه الآية» المراد به جري الآيات فيهم دون كونهم سببا للنزول و موردا له» [2] .
[ صفحه 293]
و حينما يلتبس رضا الله و غضبه، و كيفية هذا الرضا و ذلك الغضب، يعالج الامام الصادق الموضوع في ملحظين قرآنيين:
الأول: بالنظر في قوله تعالي: (ذلك بأنهم اتبعوا ما أسخط الله و كرهوا رضوانه..) [3] .
فقد روي محمد بن عمارة، قال: سألت أباعبدالله عليه السلام، فقلت له: يابن رسول الله، أخبرني عن الله عزوجل، هل رضي و سخط؟ قال: «نعم، و ليس ذلك علي ما يوجد في المخلوقين، و لكن غضب الله عقابه، و رضاه ثوابه» [4] .
الثاني: بتفسيره لقوله تعالي: (فلما آسفونا انتقمنا منهم فاغرقناهم أجمعين) [5] .
قال عليه السلام: «ان الله تعالي لا يأسف كأسفنا، و لكنه خلق أولياء لنفسه يأسفون و يرضون، و هم مخلوقون مدبرون، فجعل رضاهم لنفسه رضاء و سخطهم لنفسه سخطا، و ذلك لأنه جعلهم الدعاة اليه، و الأدلاء عليه، فلذلك صاروا كذلك، و ليس أن ذلك يصل الي الله كما يصل الي خلقه، و لكن هذا معني من قال ذلك، و قد قال: «من أهان لي وليا، فقد بارزني بالمحاربة، و دعاني اليها».
و قال أيضا: (من يطع الرسول فقد أطاع الله) [6] .
و قال أيضا: (ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله..) [7] .
و كل هذا و شبهه مما ذكرت لك، و هكذا الرضا و الغبطة و غيرها من الأشياء مما
[ صفحه 294]
يشاكل ذلك. و لو كان يصل الي المكون الأسف و الضجر، و هو الذي أحدثهما و
أنشأهما، لجاز لقائل أن يقول: ان المكون يبيد يوما لأنه اذا دخله الضجر و الغضب دخله التغيير، فاذا دخله التغيير لم يؤمن عليه الابادة، و لو كان ذلك كذلك، لم يعرف المكون من المكون، و لا القادر من المقدور، و لا الخالق من المخلوق، تعالي الله عن هذا القول علوا كبيرا.
هو الخالق للأشياء لا لحاجة اليها، فاذا كان لا لحاجة استحال الحد و الكيف» [8] .
و هذا الاستدلال عجيب في دقته و ضبطه و ايراداته من الوجوه كافة. و هذا هو شأن الأئمة عليهم السلام في الاجابة الجامعة المانعة.
و قد نزه الامام الصادق الباري عزوجل عن الجهة و التجسيم فيما قال المجسمة، فقد روي الحارث بن المغيرة النضري، قال: سئل أبوعبدالله عليه السلام عن قوله تبارك و تعالي: (كل شي ء هالك الا وجهه) [9] .
فقال: ما يقولون فيه؟ قلت: يقولون: كل شي ء يهلك الا وجه الله!! فقال عليه السلام: «سبحان الله لقد قالوا قولا عظيما، انما عني وجه الله الذي يؤتي منه» [10] .
و نزه الامام الصادق الله عزوجل عن المثل و المثلية فيما رواه طلحة بن زيد في تفسير قوله تعالي: (الله نور السموات و الأرض مثل نوره كمشكاة فيها مصباح..) [11] .
قال الامام: «المؤمن يتقلب في خمسة من النور: مدخله نور، و مخرجه نور،
[ صفحه 295]
و علمه نور، و كلامه نور، و مصيره يوم القيامة الي الجنة نور».
قال: قلت لجعفر: انهم يقولون مثل نور الرب!!
قال الامام: «سبحان الله، ليس لله مثل، قال الله: (فلا تضربوا لله الأمثال)» [12] [13] .
و كما نزه الباري تعالي عن المثل نزهه عن الجهة، و المكان، و الاحتواء، فقد سئل عليه السلام عن قوله تعالي: (الرحمن علي العرش استوي) [14] .
فقال سلام الله عليه: «بذلك وصف نفسه، و كذلك هو، مستول علي العرش، بائن عن خلقه، من غير أن يكون العرش حاملا له، و لا أن يكون العرش حاويا له، و لا أن يكون العرش محتازا له، و لكننا نقول: هو حامل العرش، و ممسك العرش، و نقول من ذلك ما قال: (وسع كرسيه السموات و الأرض..)» [15] .
و قال عليه السلام: «من زعم أن الله من شي ء أو في شي ء، أو علي شي ء، فقد جعله محدثا، و من زعم أنه في شي ء فقد زعم أنه محصور، و من زعم أنه علي شي ء فقد جعله محمولا» [16] .
و روي هشام بن الحكم، قال: قلت لأبي عبدالله عليه السلام ما الدليل علي أن الله واحد؟
قال عليه السلام: «اتصال التدبير، و تمام الصنع، كما قال عزوجل: (لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا)» [17] [18] .
[ صفحه 296]
و نزه الامام الباري عزوجل عن الشبيه و المثيل في تفسيره لقوله تعالي: (و لله المثل الأعلي) [19] .
قال عليه السلام: «هو الذي لا يشبهه شي ء، و لا يوصف، و لا يتوهم» [20] .
و الامام يؤكد هذه الحقيقة تارة أخري بالنظر في قوله تعالي: (و لله الأسماء الحسني فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون في أسمائه) [21] .
قال عليه السلام: «فليس له - أي لله تعالي - شبه و لا مثل و لا عدل، و لله الأسماء الحسني التي لا يسمي بها غيره، و هي التي وصفها الله تعالي بالكتاب، فقال: (فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون في أسمائه) جهلا بغير علم، و هو لا يعلم، و يكفر و يظن أنه يحسن، فذلك قوله: (و ما يؤمن أكثرهم بالله الا و هم مشركون) [22] ، فهم الذين يلحدون في أسمائه بغير علم فيضعونها في غير مواضعها» [23] .
و في حديث الامام عن العرش و الكرسي يري عليه السلام أن للعرش صفات كثيرة مختلفة، له في كل سبب وضع في القرآن صفة علي حدة، فقوله تعالي: (رب العرش العظيم) [24] يقول: «رب الملك العظيم».
و قوله: (الرحمن علي العرش استوي) [25] يقول: «علي الملك احتوي»، و هذا علم الكيفوفية في الأشياء.
[ صفحه 297]
ثم العرش في الوصل مفرد عن الكرسي، لأنهما بابان من أكبر أبواب الغيوب، و هما جميعا غيبان، و هما في الغيب مقرونان، لأن الكرسي هو الباب الظاهر من الغيب الذي منه مطلع المبدع، و منها الأشياء كلها. و العرش هو الباطن الذي يوجد فيه علم الكيف و الكون و القدر و الحد و الأين و المشيئة، و صفة الارادة، و علم الألفاظ و الحركات، و الترك، و علم العود و البدء، فهما في العلم بابان مقرونان، لأن ملك العرش سوي ملك الكرسي، و علمه أغيب من علم الكرسي، من ذلك قال: (رب العرش العظيم) [26] أي أعظم من صفة الكرسي.. [27] .
و يتحدث الامام عن استحالة رؤية الله تعالي بملحظين من خلال قوله تعالي: (لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار..) [28] .
1- قال عليه السلام: «ليس يعني من البصر بعينه، و انما عني احاطة الوهم، كما يقال: فلان بصير بالشعر، و فلان بصير بالفقه، و فلان بصير بالدراهم، و فلان بصير بالثياب، الله أعظم من أن يري بالعين».
2- و سئل عليه السلام: هل يري الله تعالي في المعاد؟
فقال عليه السلام: «سبحان الله، و تعالي الله عن ذلك علوا كبيرا. ان الأبصار لا تدرك الا ما له لون و كيفية، و الله خالق الألوان و الكيفيات» [29] .
و روي هشام بن الحكم قال: قال أبوشاكر الديصاني: ان في القرآن آية، قلت: و ما هي؟ قال: قوله تعالي:
[ صفحه 298]
(و هو الذي في السماء اله و في الأرض اله) [30] .
قال هشام: فلم أدر بماذا أجيبه، فحججت، و أخبرت أباعبدالله بمقالته، فقال عليه السلام: «هذا كلام زنديق خبيث، اذا رجعت اليه فقل له:
ما اسمك بالكوفة؟ فانه يقول: فلان.
فقل: ما اسمك بالبصرة؟ فانه يقول: فلان.
فقل كذلك الله، ربنا في السماء اله، و في الأرض اله، و في القفار اله، و في كل مكان اله.
قال هشام: فقدمت الي الكوفة، و أتيت الي أبي شاكر، فأخبرته، فقال: هذه نقلت من الحجاز [31] .
قال صاحب الميزان: و من بديع هذا الباب قوله عليه السلام: «اذ انتهي الكلام الي الله فامسكوا» [32] ، و تلا قوله تعالي: (و أن الي ربك المنتهي) [33] .
پاورقي
[1] سورة القمر: 49 - 48.
[2] الطباطبائي: الميزان في تفسير القرآن 19 / 89.
[3] سورة محمد: 28.
[4] ظ: الصدوق: التوحيد، تفسيره للآية.
[5] سورة الزخرف: 55.
[6] سورة النساء: 80.
[7] سورة الفتح: 10.
[8] القمي: التفسير، تفسير الآية.
[9] سورة القصص: 88.
[10] الصدوق: التوحيد، تفسيره للآية.
[11] سورة النور: 35.
[12] سورة النحل: 74.
[13] ظ: الطباطبائي: الميزان 15 / 140 و انظر مصدره.
[14] سورة طه: 5.
[15] سورة البقرة: 255.
[16] ظ: الطباطبائي: الميزان 14 / 128 و انظر مصدره.
[17] سورة الأنبياء: 22.
[18] الصدوق: التوحيد، تفسيره للآية.
[19] سورة النحل: 60.
[20] ظ: الطباطبائي: الميزان، تفسيره للآية نقلا عن معاني الصدوق.
[21] سورة الأعراف: 180.
[22] سورة يوسف: 106.
[23] ظ: الطباطبائي: الميزان 8 / 367 و انظر مصدره.
[24] سورة المؤمنون: 86.
[25] سورة طه: 5.
[26] سورة المؤمنون: 86.
[27] ظ: باقر شريف القرشي: حياة الامام الصادق 3 / 85 و انظر مصدره.
[28] سورة الأنعام: 103.
[29] ظ: الطباطبائي: الميزان 7 / 309، و انظر مصدره.
[30] سورة الزخرف: 84.
[31] ظ: الطباطبائي: الميزان 18 / 128.
[32] المصدر نفسه: 19 / 3.
[33] سورة النجم: 42.
اسلوب الأب
و لقد تبين لنا أن مهمة الامام الباقر كانت قائمة علي شقين: شق تفتيشي عن كل الفروع العلمية التي كانت أساس الحضارات القديمة التي تنور بها كل العالم المشرقي، و شق استطلاعي عن كل مادة بمفردها، و بسطها علي مائدة التعليم في الجامعة، و تفجيرها أمام الطلاب: فهما، و تثقيفا تنال منه الأمة - بدورها - كسبا و تصنيفا... و بعد جهد طويل و كثيف، رجع الامام و في جعبته عناوين كثيرة لعلوم نائمة في صدفها، و لا قيمة لها ان لم يفتقها الشرح من محارتها الي دنيا البصيرة. فعلم الفلك - مثلا - كان بحاجة الي نقد و اعادة نظر، و اعمال روية... و علم الحساب - أيضا - كان بحاجة الي نقله من رقم صغير الي دائرة هندسة... و الطب، الي ربطه بطاولة التشريح... و هنالك الكيمياء التي هي لعبة معادلات، و عالم محاولات، و انتقالات، و توليدات ليس لها رقم يحصيها!
و لم يكن الباقر يقبل أن يعرض فرعا من الفروع العلمية - مهما يكن وزنه - من دون أن يستوعبه درسا، و هكذا انصب علي كل مادة من المواد التي وسع بها رفوف الجامعة، يشبعها درسا و تفتيقا، و كان وحده القائم
[ صفحه 132]
بكل ذلك، دون أن يجد أستاذا يسعفه، لأن المجتمع كله، في ذكل الحين، كان أمين الي درجة بائسة، و لم يكن يفقه معني مفيدا لما يسمي: بالفيزياء أو علم النبات، أو علم الاجتماع، أو الهندسة، أو الجبر، أو ذلك العلم الآخر المسمي بالكيمياء!!!
فليكن الباقر ذا همة قعساء، و لكن الهم الوسيع الذي يفرضه علي نفسه، هو من درجة المستحيل... فالجامعة التي يقصد أن يوسعها بطاقات العلوم، ليست ابتدائية لتأليف حكمة و تهجئة حرف، بل لتكون مدرجا للفكر، و للروح، عن طريق الفلسفة، و علوم الكلام، و القرآن، و الحديث، و التاريخ و الجغرافيا...
و ها هي العلوم التي بذل الجهد الكثيف بالتفتيش عنها، تأتي ضعفا علي أبالة... يكفيه علم واحد منها - اسمه الكيمياء - كيف له أن يفتقه من ألغازه السحرية، و ينشي ء منه أية معادلة؟!
و بقي الباقر وحده، من دون أن يجد أستاذا واحدا يسعفه - و من أين يأتي به؟! و هكذا بقي وحده: يحاول التفتيق، و التحليل، و انشاء الطروحات... من دون أن يحسب أن أباه العظيم ما ترك الأرض الي جنان، الا بعد أن أعد له أطروحة من عبقرية أوقيانوسية الذكاء!!!
و تربع الجعفر - و عمره عشر سنين، بشوق حجمه ألف عام - علي طراحة من ريش طاووس، قرب أبيه المغمور بالورق المنقوش بريشة من حبر... و راح - من استفهام الي استفهام، و من استلهام الي استلهام - يشارك أباه المنهوك بوطآت الالتزام!!!
و تفهم الجعفر، أن العلوم لا تنال و لا تفجر، الا بالجهد المحفور بظفر الالتزام... و هكذا شده الي أبيه شوق جديد اسمه الالتزام، و هكذا - أيضا - تذلل قسم و فير من الرموز المتطلبة: عمقا بالتفهم، و كثيرا من ممارسات، و وسيعا و وسيعا من تحكمات المنطق، و تبصرات الالهام!!!
[ صفحه 133]
و انه أسلوب أبيه المتيقن من موضوعه قبل طرحه علي مائدة الدرس، حذقه جعفر بين يدي جده الناقش الأول، و ها هو يتكامل به بين يدي أبيه الناقش الثاني، و هو يساعده في استخراج المعاني من عناوين المواضيع، و استدراجها - موسعة - الي مفاهيمه... و هكذا كان له - نبوغ مؤصل في أي علم حصله، واسترفد به، ليكون - عن جدارة - أستاذا فيه، يقوم به مع أبيه علي منبر الجامعة التي أصبح فيها الآن أستاذان يشرحان الدروس، و هي بحاجة الي طاقات من أساتذة مختصين بكل الفروع التي أصبحت وافرة في خزائن الجامعة.
بعد قليل - أيضا - سينزح الامام الباقر لملاقاة أبيه في المقر الأخير تاركا ابنه اماما ملتزما بذات الخط الذي سيقوم بتتميمه، و تنشيطه، بحزم مضاعف بالجهد الذي نسميه الآن: عزم الذات.
علم الرؤيا
و من العلوم التي اشتهرت فيما قبل، و توارت فيما بعد، هي علم الرؤيا، فكم من الأنبياء قد أتاهم الله هذا العلم، و كان العالم المغوار فيه نبي الله يوسف عليه السلام و قد كان في زمنه قد اشتهر هذا العلم كثيرا، حتي وصل الي الملك و المملوك.
و لما قص يوسف رؤياه علي أبيه يعقوب عليه السلام قال: يا بني لا تقصص رؤياك علي اخوتك فيكيدوا لك كيدا... [1] .
اذن بلغ علم الرؤيا مبلغا عظيما من التصديق، حتي كاد أن يعتمد عليه
[ صفحه 96]
في أساس الحياة، و بناء المصير، و لو بالعمل الحقير، و القول المرير، كما حصل ليوسف الطفل الصغير، عندما القي في البئر.
و كذا المسجونون و الملك و... كلهم كانوا يسألون عن تعبير الرؤيا من يوسف عليه السلام. و كذا نبي الله و رسول السلام محمد خير الأنام، كان يريه الله تعالي الرؤيا في المنام، تثبيتا للقيام بمهمة نشر الاسلام.
فاذن علم الرؤيا علم قائم بنفسه، و ليس من العلوم التي قد يعتبرها البعض شاذة، اذ أن النفس الانسانية تسرح و تجمح في عالم الخيال، في اليقظة و المنام، و قد يكون الانسان في منامه أكثر شفافية لهدوء الروح فيتنبأ حينئذ بما سيحدث في المستقبل من الأمور الغامضة.
فاذا تنبأ ببعض الأمور المستقبلية، فسيتحرز و يتوقي منها، أو يباشرها، حسب المقتضي في ذلك.
و هذا من و رحمة من الله تعالي علي عباده اذ يوحي أحيانا اليهم، ليهموا بما فيه مصلحتهم، اذ أن العلاقة بالعالم الغيبي تعطي زخما معنويا.
اضافة الي أنها تذكر بالعالم الأخروي، فانها دلالة علي بعث الانسان يوم النشور، و قد ورد في الحديث عن الصادق عليه السلام «اذا كان العبد علي معصية الله عزوجل، و أراد الله به خيرا أراه في منامه رؤيا تروعه، فينزجر بها عن تلك المعصية» [2] .
أما الرؤيا فكانت مؤولة أحيانا، و أضغاث أحلام أحيانا أخر، كي لا يتوقع الانسان كل توقعاته، و يعمل علي أساسها كاملة، فيبطل بذلك عقله و تدبيره، و مشورته و تقديره.
[ صفحه 97]
و قد أشار عليه السلام الي ذلك قائلا: «الرؤيا لو كانت كلها تصدق، كان الناس كلهم أنبياء، و لو كانت كلها تكذب لم يكن فيها منفعة، بل كانت فضلا لا معني لها، فكانت تصدق أحيانا لينتفع بها الناس في مصلحة يهتدي لها، أو مضرة يحذر منها، و تكذب كثيرا لئلا يعتمد عليها كل الاعتماد» [3] .
أما مقدار صحة الرؤيا فانها مرتبطة في كثير من الأحيان بطهارة الباطن، لأن الروح حينئذ تكون أشد اطمئنانا و سكونا، و هدوءا و ركونا، فتحلق في عالم الغيب، فتستلهم من الملكوت الطيب.
و قد ورد عن الامام الصادق عليه السلام رأي المؤمن و رؤياه في آخر الزمان علي سبعين جزءا من أجزاء النبوة و قوله كذلك عليه السلام «رأي المؤمن و رؤياه جزء من سبعين جزء من النبوة، و منهم من يعطي علي الثلث» [4] .
و كذا ورد عن الرسول صلي الله عليه و آله و سلم مثله، و في بعضها «الرؤيا الصالحة يبشر بها المؤمن جزء من ستة و أربعين جزء من النبوة» [5] .
و قد يرجع هذا الاختلاف في المقدار الي درجة الايمان أو حسب الاطمئنان الروحي.
و ليس الايمان هو الشرط الأساسي في صحة الرؤيا، فقد يري كافر رؤيا و تؤول، و هذا مما لا اشكال فيه، ولكن رؤياه أقل صحة من رؤيا المؤمن للقلق و الاضطراب الذي يحيط بالكافر، و قد تكون بشارة أو انذارا.
كما أن الرؤيا ترتبط بالحوادث اليومية التي يمر بها الانسان، و كذا
[ صفحه 98]
تختلف في أول الليل من آخره، فكلما كان النائم أقل تخمة، كان اصفي ذهنا، و أصح رؤية، فلذا رؤيا الصباح أشد صحة من رؤيا أول الليل، و الرؤيا عند القيلولة أصدقها.
كما ورد عن الامام الصادق عليه السلام «أصدقها القيلولة» أي النومة قبل الظهر [6] .
أما الامام الصادق عليه السلام فقد ورث من يوسف عليه السلام تأويل الرؤي.
و من تأويلاته عليه السلام للرؤي:
جاء موسي الزوار العطار الي أبي عبدالله عليه السلام فقال له «يا ابن رسول الله رأيت رؤيا هالتني، رأيت صهرا لي ميتا و قد عانقني و قد خفت أن يكون الأجل قد اقترب، فقال: يا موسي: توقع الموت صباحا و مساء فانه ملاقينا و معانقة الأموات للأحياء أطول لأعمارهم، فما كان اسم صهرك قال: حسين فقال: أما ان رؤياك تدل علي بقائك و زيارتك أبا عبدالله عليه السلام فان كل من عانق سمي الحسين يزوره ان شاء الله» [7] .
و عن اسماعيل بن عبدالله القرشي قال: أتي الي أبي عبدالله عليه السلام رجل فقال له: يا ابن رسول الله رأيت في منامي كأني خارج من مدينة الكوفة في موضع أعرفه، و كان شبحا من خشب أو رجلا منحوتا من خشب علي فرس من خشب يلوح بسيفه و أنا أشاهده، فزعا مرعوبا، فقال له عليه السلام أنت رجل تريد اغتيال رجل في معيشته، فاتق الله الذي خلقك ثم يميتك، فقال الرجل: أشهد أنك قد أوتيت علما و استنبطته من معدنه، أخبرك يا ابن رسول الله عما قد فسرت لي، ان رجلا من جيراني جاءني و عرض علي
[ صفحه 99]
ضيعته، فهممت أن أملكها بوكس كثير، لما عرفت أنه ليس لها طالب غيري.
فقال أبو عبدالله عليه السلام: و صاحبك يتولانا و يبرأ من عدونا؟ فقال: نعم يا ابن رسول الله رجل جيد البصيرة، مستحكم الدين، و أنا تائب الي الله عزوجل و اليك مما هممت به و نويته، فأخبرني يابن رسول الله لو كان ناصبا حل لي اغتياله؟ فقال: أد الأمانة لمن ائتمنك، و أراد منك النصيحة و لو الي قاتل الحسين عليه السلام [8] .
فالامام عليه السلام من خلال هذه الرؤيا، ذكره بولاية أهل البيت عليهم السلام و أنها الأساس في الحياة و التكاتف و التعاضد بين الشيعة يجب أن يقوم علي قدم و ساق فكيف تستحل منه ذلك؟.
علاوة علي ذلك، لا بد أن تكون شيعة أهل البيت عليهم السلام مخزنا للأمانات يقصد اليهم في كل الحالات، حتي لأهل الكفر و النصب لا تجوز الخيانات.
و لعله لذلك وردت الروايات الكثيرة عن الرسول صلي الله عليه و آله و سلم «لا تقص الرؤيا الا علي عالم أو ناصح» [9] «الرؤيا لا تقص الا علي مؤمن خلا من الحسد و البغي» [10] «... و لا تقصها الا علي واد أو ذي رأي» [11] .
لأن الرؤيا نوع من السرالالهي، فينبغي للمؤمن أن لا يطلع علي سره غير مؤمن، لئلا يشمت به أو يؤولها له بما فيه ضرر لمصلحته، و تكون الرؤيا
[ صفحه 100]
عندئذ ذريعة للعدو، لادخال فكرة سامة أو رأي كاذب، ليسير القاص علي خطاه، فيقع عندئذ فيما لا تحمد عقباه.
پاورقي
[1] يوسف / 5.
[2] بحارالأنوار ج 61 / 167.
[3] الامام جعفر الصادق للجندي ص 169.
[4] ميزان الحكمة ج 4 باب الرؤيا. ص 15.
[5] نفس المصدر.
[6] الأنوار الحسنيه في تفسير الرؤيا المنامية.(17).
[7] الكافي ج 7 / 293.
[8] الكافي ج 8 ص 293.
[9] ميزان الحكمة ج 4 / 18.
[10] نفس المصدر.
[11] نفس المصدر.
اما بيانه لأحكام القرآن
فقال تعالي: «و أنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم» [1] .
و أن القرآن الكريم قد ذكر مجموعة من الأحكام الشرعية مجملة كالوضوء و صلاة الخوف و بيان بداية الصوم و نهايته و غير ذلك من الأحكام المجملة، ولكن بقي الجزء الأكبر من البيان قد بينه النبي صلي الله عليه و سلم. فقد كان صلي الله عليه و سلم يبين
[ صفحه 55]
الأحكام بقوله و فعله و تقريراته. فكان يقول «صلوا كما رأيتموني أصلي» [2] .
و يقول: «خذوا عني مناسككم» [3] .
اذن فالقرآن الكريم و بيان النبي صلي الله عليه و سلم هو مصدر استنباط الأحكام في عهد الرسول - عليه الصلاة و السلام - بقي أن نذكر ما قاله جمهور الأصوليين بأن الاجتهاد في حقه صلي الله عليه و سلم جائز، و أن ذلك وقع منه في [4] أمور الحرب و الشرع. و قال أكثر الأصوليين أن اجتهاد الصحابة في عصر الرسول جائز و واقع أيضا. هذا بالاضافة الي الوحي الشريف.
پاورقي
[1] سورة النحل: آية 44.
[2] البخاري هامش الفتح: 2 / 142، النسائي: 5 / 270.
[3] مسلم هامش النووي: 9 / 44.
[4] أصول الفقه لأبي النور زهير: 4 / 227.
الصلاة
هي رياضة الجوارح و اطراف الجسد، و ترديد ما انزل الله من الوحي و الآيات الكريمة، و السور و التشريع بواسطة الرسول الكريم صلي الله عليه و آله و سلم حسب الظاهر، و في الباطن هي رياضة النفس بالعلوم الباطنة المأخوذة من معلم و المخصصة لانقاذ الانسان من الكفر و الخطأ و الالحاد.
[ صفحه 131]
المقدسي المعروف بابن القيسراني الشيباني
20. و قال المقدسي المعروف بابن القيسراني الشيباني (م 507): «جعفر بن محمد الصادق.. كان من سادات أهل البيت». [1] .
پاورقي
[1] الجمع بين رجال الصحيحين 70:1 / 271.
دليل التقية
ان التقية من الوقاية، فهي جنة تدرأ بها المخاوف و الأخطار و موردها الخوف علي النفيس من نفس و غيرها.
و دليلها: الكتاب، و السنة، و العقل، و الاجماع عند الشيعة، أما الكتاب فيكفي منه قوله تعالي «لا يتخذ المؤمنون الكافرين أولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله في شي ء الا أن تتقوا منهم تقاة و يحذركم الله نفسه» [1] فجوز تعالي للمؤمنين أن يتظاهروا في ولاء الكافرين عند التقية و الخوف من شرهم، الي غيرها من الآيات التي سيرد عليك بعضها.
و أما السنة فما جاء عن أهل البيت و غيرهم أكثر من أن يحصر، و سنذكر شطرا منه في طي هذا المبحث، و كفي من السنة ما رواه الفريقان في قصة عمار، حتي عذره الله سبحانه
[ صفحه 83]
في كتابه العزيز فنزل في حقه «الا من أكره و قلبه مطمئن بالايمان». [2] .
و أما اجماع الشيعة علي المشروعية بل الوجوب فلا نقاش فيه، لنذكر مصادره، لأن أمر التقية و لزومها عند أهل البيت و شيعتهم لا يختلف فيه اثنان.
و أما العقل فلأنه بالبداهة يحكم بوجوب المحافظة علي النفس و النفيس ما استطاع المرء اليها سبيلا، و يمنع من القاء النفس بالمهالك و قد نهي عن ذلك الكتاب العزيز أيضا فقال تعالي: «و لا تلقوا بأيديكم الي التهلكة» [3] و قال سبحانه «و لا تقتلوا أنفسكم ان الله كان بكم رحيما» [4] .
و سيرة أرباب العقول جارية علي وفق هذا الحكم العقلي، بل ان غريزة البشر علي التقية، فانك لو حللت بدار قوم يخالفونك في المذهب أو المبدأ السياسي، و تخشي منهم لو علموا ما أنت عليه لكنت تسر ما عندك بطبعك و فطرتك ما استطعت، من دون أن تعرف حكم العقل أو الشرع في هذا الشأن.
و لو استعرضت تأريخ الاسلام من البدء لوجدت أن التقية كانت ضرورة يلتجأ اليها، فقد أخفي النبي صلي الله عليه و آله بدء الدعوة أمره حتي دعا بني هاشم و أمره الله سبحانه أن يصدع بأمره [5] ، و تكتم المسلمون في اسلامهم قبل ظهورة و انتشاره، و تستر أبوطالب في اسلامه ليتسني له الدفاع عن الرسول صلي الله عليه و آله و ليبعد عنه التهمة في دفاعه.
و كيف عاد الأمر عكسا يوم ارتفع منارالاسلام فصار أهل الكفر في مكة و المدينة يظهرون الاسلام و يبطنون الكفر.
[ صفحه 84]
پاورقي
[1] آل عمران: 28.
[2] النحل: 106.
[3] البقرة: 195.
[4] النساء: 29.
[5] الحجر: 94.
العشرة
كان من الجميل النافع أن نجمع وصاياه و مواعظه حسب الموضوعات. و لئن فاتنا ذلك كله فلا يفوتنا بعضه، فنحن ذاكرون الآن نبذا في بعض الموضوعات مما هو في متناول أيدينا. و نبتدي ء بالعشرة.
لا شك أن الانسان من غريزته المحاكاة و التقليد لمعاشريه و أقرانه، فان كانوا أخيارا اقتبس منهم محاسنهم، و ان كانوا أشرارا انطبع بمساوئهم و ذلك طبعا في الأكثر الغالب من البشر، و لأجله وجه امامنا نصيحته الي الناس فقال عليه السلام:
اياكم و عشرة الملوك و أبناء الدنيا ففي ذلك ذهاب دينكم و يعقبكم نفاقا، و ذلك داء ردي لا شفاء له، و يورث قساوة القلب و يسلبكم الخشوع.
و عليكم بالاشكال من الناس [1] و الأوساط من الناس فعندهم تجدون
[ صفحه 61]
معادن الجواهر، و اياكم أن تمدوا أطرافكم الي ما في أيدي أبناء الدنيا، فمن مد طرفه الي ذلك طال حزنه و لم يشف غيظه واستصغر نعمة الله عنده، فيقل شكره لله، وانظر الي من هو دونك فتكون لأنعم الله شاكرا، و لمزيده مستوجبا، و لجوده ساكنا. [2] .
پاورقي
[1] أحسبه يريد بالاشكال الأمثال أي عليكم بأمثالكم من الناس دون الأعلون.
[2] كتاب زيد النرسي، و هو من الاصول المعتبرة، و ما يزال مخطوطا.
معاجز الامام الصادق و مناقبه
الامام مطلقا باعتباره يمثل القيادة العامة للدعوة الاسلامية ، و القاعدة التي تستند اليها في الحماية بعد النبي صلي الله عليه و آله و سلم ، فليس هناك أي مانع عقلي من صدور المعجزة عنه ، من أجل الحصول علي مكسب رسالي عام يكون له أهمية خاصة في مجال الدعوة .
و في اعتقادنا في امكانيات الامام النفسية و الروحية ، التي هي منحة الهية علي ممارسة العمل الخارق ، مبنية علي الاسس الثابتة بعيدا عن المؤثرات العصبية.
لكننا نقف هنا بتحفظ أمام كثير من المعاجز و الكرامات التي ينسبها بعض المحدثين و الرواة للامام الصادق عليه السلام و غيره من أئمة أهل البيت عليهم السلام .
و لعل الدافع لهؤلاء الوضاعين لمثل هذه الأحاديث و الروايات يعود الي أحد أمرين .
أحدهما:اعطاء معتقداتهم الفاسدة بغلوها صفة الواقعية التي تسندها الشواهد المعجزة ، فيضطرهم ذلك الي تصور بعض الخوارق و صياغتها باسلوب منمق خيالي رائع ، يتفق مع المستوي الذهني لبعض الرعاع من الناس ، الذين اعتادوا علي مثل هذه الأجواء الخيالية التي ابتكرها القصاصون و الوضاعون
[ صفحه 64]
ممن و ظفتهم الدولة لالهاء الناس و ابعادهم عن التفكير في مساوي ء الحكم و مخازيه ، و من هنا كان لبيان المعجزة التي تعتمد العرض الاسطوري ، تأثير نافذ في ذهنية الكثيرين من رعاع الامة و جهالها.
الأمر الثاني:ردة الفعل المواجهة للتيارات الفاسدة و الوضع الذي دعا اليه الحكم القائم ، من أجل تحقيق بعض المكاسب السياسية ، بتيار آخر مماثل ، ينتصر به لأهل البيت عليهم السلام و قضيتهم العادلة .
فعندما يغفل التأريخ ، أو يتغافل دور النصوص ، و هي الصريحة باختصاص حق الامامة و الخلافة بهم ، تشيع التأويلات و التكلفات التي تقتضيها العصبيات المذهبية نتيجة الاصرار علي الانحراف عن خط أهل البيت عليهم السلام ... و الحق أن ما امتاز به أهل البيت عليهم السلام من خصائص فذة ، و طاقات روحية خارقة ، و ما تفردوا به من تفوق علمي و فكري ، و معرفة ايمانية متكاملة ، و ما اختصوا به من تراث النبوة و أسرار الرسالة ، هو نفسه الاعجاز الطبيعي الذي يثبت أفضليتهم ، و بالتالي حقهم في الامامة و الخلافة ، الذي هو منحة من الله سبحانه و تعالي حباهم بها ، ليكونوا قادة الامة و هداتها و الامناء علي تحمل مسؤولياتها باقامة مجتمع الحق و العدل و المساواة.
اذن فالمعجزة التي يتميز بها الامام عن غيره هي:
أولا:العلم المتفوق ، الذي يستمده الامام من تراث النبوة ، والذي يستمد نموه المستمر ، ذلك الصفاء النفسي الملهم ، و الذي يكشف واقع الحق كما رسمه الله سبحانه و تعالي بعناية منه و لطف .
ثانيا:استجابة الدعوة التي تكشف عن واقع الاخلاص النفسي لله ، و شدة القرب منه تعالي و عنايته الخاصة بهم .
[ صفحه 65]
و بعد هذا ، لا يكون فيما ثبت للأئمة من أهل البيت عليهم السلام من اعجاز في العلم و استجابة الدعوة ، قصور عن اثبات الحق لهم و امتناعه عن غيرهم .
أما تلك المعاجز التي رواها اناس لا أمانة لهم علي النقل فلا يلزمنا تصديقها .
و نحن أمام التباس كبير ، نتج عنه تعرض عقيدة الشيعة الي حملات مسعورة خطرة من التشهير ، بالاتهام و البهتان ، فلا بدلنا من القاء بعض الضوء علي موجبات هذا الالتباس ، و الواقع الذي تلتزم به الشيعة في عقيدتها بعلم الأئمة في مثل هذه الاخبارات الغيبية .
و الواقع الذي لا جدال فيه أن علم الغيب من حيث كونه صفة ذاتية مما يختص به سبحانه و تعالي ، الذي هو عالم الغيب و الشهادة ، دون أن يشاركه فيه أي موجود مهما كانت منزلته ، و مهما كان مقامه .
و يظهر من هذا أن الاتهام الباطل الظالم الذي ألصقه بعض كتبة التأريخ - من المتقدمين و المتأخرين - بالشيعة من أنهم يعتقدون في أئمتهم علم الغيب ، هو من الصفات الذاتية المختصة بالله سبحانه و تعالي ، لا يعدو عن كونه تجن مفتعل و تجاوز علي الحقيقة ، و قد أنكر الأئمة أنفسهم هذه النسبة الباطلة بصراحة .
و اليك بعض الأحاديث و الروايات بهذا الخصوص:
عن معمر بن خلاد ، قال:سأل أباالحسن عليه السلام [1] رجل من أهل فارس ، فقال له:أتعلمون الغيب ؟
فقال عليه السلام:قال أبوجعفر عليه السلام: [2] يبسط لنا العلم فنعلم ، و يقبض عنا
[ صفحه 66]
فلا نعلم .
و عن الامام الرضا عليه السلام في حديثه عن علامات الامام ، قال:و كل ما أخبر به من الحوادث قبل كونها - أي قبل وقوعها - ، فذلك بعهد معهود اليه من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ، توارثه عن آبائه عنه عليه السلام ، و يكون ذلك مما عهد اليه جبرائيل من علام الغيوب عزوجل. [3] .
و في نهج البلاغة ، عن الامام علي عليه السلام:« ليس هو بعلم غيب ، و انما هو تعلم من ذي علم ، و انما علم الغيب علم الساعة و ما عدده الله بقوله:( ان الله عنده علم الساعة ) الآية.
فيعلم الله سبحانه و تعالي ما في الأرحام من ذكر أو انثي ، و قبيح أو جميل ، و سخي أو بخيل ، و شقي أو سعيد ، و من يكون في النار حطبا ، أو في الجنة للنبيين مرافقا ، فهذا علم الغيب الذي لا يعلمه أحد الا الله ، و ما سوي ذلك فعلم علمه الله نبيه فعلمنيه ، و دعا لي بأن يعيه صدري ، و تضطم عليه جوانحي » . [4] .
و بعد هذا ، فالذي عليه أتباع أهل البيت من الشيعة الامامية الاثني عشرية ، أن علم الغيب من الامور المختصة بالله سبحانه و تعالي ، و ليست الاخبارات عن الحوادث المستقبلية التي أخبر بها الأئمة بعلم غيب ، و انما هي اشراقات من الوحي ، اختص الله بها نبيه ، فأسرها النبي صلي الله عليه و آله و سلم الي ابن عمه الامام علي عليه السلام و ورثها عنه أبناؤه و أحفاده من أئمة أهل البيت الطاهرين عليهم السلام .
و من ذلك الجامعة:و هي كتاب طوله سبعون ذراعا من املاء النبي صلي الله عليه و آله و سلم
[ صفحه 67]
و خط الامام علي عليه السلام ، فيه ما يحتاج اليه الناس من الحلال و الحرام و غيره حتي ليصل بالتفصيل الي أرش الخدش . و قد وصفها الامامان الباقر و الصادق عليهماالسلام و شهدها عندهما الثقات من أصحابهما ، منهم أبوبصير .
قال الامام الصادق عليه السلام:
« أما والله عندنا ما لا نحتاج الي أحد ، و الناس يحتاجون الينا ، و ان عندنا الكتاب باملاء رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و خط علي عليه السلام بيده ، صحيفة طولها سبعون ذراعا ، فيها كل حلال و حرام » .
و قال:« ان الجامعة لم تدع لأحد كلاما ، فيها الحلال ، و فيها الحرام ، و ان أصحاب القياس طلبوا العلم فلم يزدهم من الحق الا بعدا، و ان دين الله لا يصاب بالقياس » .
قالوا:سميت الجامعة ، و سميت بالصحيفة ، و كتاب عيل ، و الصحيفة العتيقة.
و كان أميرالمؤمنين عليه السلام يخطب الناس فيقول:« والله ما عندنا كتاب نقرأه عليكم الا كتاب الله تعالي ، و هذه الصحيفة » و كانت معلقة بسيفه ، أخذها عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم .
و ليس من شك أن الامام جعفر الصادق عليه السلام كان أعلم أهل زمانه و أفضلهم ، بشهادة الأكابر من معاصريه ، كالامام مالك ، و أبي حنيفة ، و سفيان الثوري ، و غيرهم من أعلام أهل السنة ، و حتي خصمه التقليدي الألد ، منصور الدوانيقي العباسي ، فقد اجتمعت كلماتهم علي اطرائه و تفضيله ، و وصفه بأنه أعلم أهل زمانه .
و قد قدمنا عرضا سريعا لبعض تلك الكلمات في حديثنا عن الحركة الفكرية في عصره ، و الباعث لانطلاقها ، و نحن في غني عن الاسهاب في اثبات ذلك
[ صفحه 68]
بعد أن كان في واقعه من الضروريات ، و سيأتي تفصيل ذلك أيضا .
عن البرقي [5] ، عن أبيه ، عمن ذكره ، عن رفيد مولي يزيد بن عمرو بن هبيرة ، كان والي العراق من قبل مروان ، قال:سخط علي هبيرة و حلف ليقتلني ، فهربت منه و عذت بأبي عبدالله جعفر الصادق عليه السلام ، فأعلمته خبري ، فقال لي:انصرف اليه و اقرأه مني السلام و قل له:اني قد أجرت عليك مولاك رفيدا فلاتهجه بسوء ، فقلت له:جعلت فداك ، شامي خبيث الرأي ، فقال:اذهب اليه كما أقول لك . فأقبلت فلما كنت في بعض البوادي استقبلني أعرابي فقال:أين تذهب ، اني أري وجه مقتول ، ثم قال لي:أخرج يدك ، ففعلت ، فقال:يد مقتول ، ثم قال لي:أبرز رجليك ، فأبرزت رجلي ، فقال:رجل مقتول ، ثم قالي لي:أبرز جسدك ، ففعلت ، فقال:جسد مقتول ، ثم قال لي:أخرج لسانك ، ففعلت:فقال لي:امض فلا بأس عليك ، فان في لسانك رسالة لو أتيت بها الجبال الرواسي لانقادت لك . قال رفيد:جئت ] الكوفة [ حتي وقفت علي باب ابن هبيرة ، فاستأذنت ، فلما دخلت عليه قال ] ابن هبيرة [:أتتك بخائن رجلاه ، يا غلام ، النطع و السيف ، ثم أمر بي فكتفت و شد رأسي ، و قام علي السياف ليضرب عنقي ، فقلت:أيها الأمير لم تظفر بي عنوة ، و انما جئتك من ذات نفسي ، و ها هنا أمر أذكره لك ، ثم أنت و شأنك ، فقال:قل ، فقلت:أخلني ] أي أخل المجلس [ ، فأمر من حضر فخرجوا . فقلت له:جعفر بن محمد يقرئك السلام و يقول لك:قد أجرت عليك مولاك رفيدا فلا تهجه بسوء . فقال:الله ، لقد قال جعفر ] بن محمد [ هذه المقالة و أقرأني السلام ؟
[ صفحه 69]
فحلفت له ، فردها علي ثلاثا ، ثم حل أكتافي ، ثم قال:لا يقنعني منك حتي تفعل بي ما فعلت بك . قلت:ما تنطلق يدي بذاك و لا تطيب به نفسي . فقال:والله ما يقنعني الا ذاك ، ففعلت به كما فعل بي ، و أطلقته فناولني خاتمه و قال:اموري في يدك فدبر فيها ما شئت .
محمد بن يحيي [6] ... عن يونس بن ظبيان ، و مفضل بن عمر ، و أبي سلمة السراج ، و الحسين بن ثوير بن أبي فاختة ، قالوا:كنا عند أبي عبدالله عليه السلام ] الصادق [ فقال:عندنا خزائن الأرض و مفاتيحها ، ولو شئت أن أقول باحدي رجلي أخرجي ما فيك من الذهب لأخرجت . قال:ثم قال باحدي رجليه فخطها في الأرض خطا فانفجرت الأرض ، ثم قال بيده فأخرج سبيكة ذهب قدر شبر ، ثم قال:انظروا حسنا ، فنظرنا فاذا سبائك كثيرة بعضها علي بعض يتلألأ فقال بعضنا:جعلت فداك ، اعطيتم ما اعطيتم و شيعتكم محتاجون ؟ قال:فقال عليه السلام:ان الله سيجمع لنا و لشيعتنا الدينا و الآخرة و يدخلهم جنات النعيم ، و يدخل عدونا الجحيم .
أبوعلي الأشعري [7] ... عن جعفر بن محمد بن الأشعث ، قال:قالي لي:أتدري ما كان سبب دخولنا في هذا الأمر و معرفتنا به ، و ما كان عندنا منه ذكر و لا معرفة شي ء مما عند الناس ؟ قال:قلت له:ما ذاك ؟ قال:ان أباجعفر
[ صفحه 70]
] الدوانيقي [ قال لأبي محمد بن الأشعث:يا محمد ، ابغ لي رجلا له عقل يؤدي عني ، فقال له أبي:قد أصبته لك ، هذا فلان بن مهاجر خالي ، قال:فأتني به ، قال:فأتيته بخالي ، فقال له المنصور:يا ابن مهاجر ، خذ هذا المال و أت المدينة و أت عبدالله بن الحسن بن الحسن ، و عدة من أهل بيته فيهم جعفر بن محمد فقل لهم:اني رجل غريب من أهل خراسان و بها شيعة من شيعتكم وجهوا اليك بهذا المال ، و ادفع الي كل واحد منهم علي شرط كذا و كذا ، فاذا قبضوا المال فقل لهم:اني رسول و احب أن يكون معي خطوطكم بقبضكم ما قبضتم . فأخذ المال و أتي المدينة ، فرجع الي أبي جعفر المنصور و محمد بن الأشعث عنده ، فقال له المنصور الدوانيقي:ما وراءك ؟ قال:أتيت القوم و هذه خطوطهم بقبضهم المال ، خلا جعفر بن محمد، فاني أتيته و هو يصلي في مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فجلست خلفه و قلت حتي ينصرف فأذكر له ما ذكرت لأصحابه ، فعجل و انصرف ، ثم التفت الي فقال:يا هذا اتق الله و لا تغر أهل بيت محمد ، فانهم قريبو العهد بدولة بني مروان و كلهم محتاج . فقلت:و ما ذاك أصلحك الله ؟ قال:فأدني رأسه مني و أخبرني بجميع ما جري بيني و بينك حتي كأنه كان ثالثنا. قال له أبوجعفر المنصور:يا ابن مهاجر ، اعلم أنه ليس من أهل بيت نبوة الا و فيه محدث ، و أن جعفر بن محمد محدثنا اليوم ، و كانت هذه الدلالة سبب قولنا بهذه المقالة .
الحسين بن محمد [8] ... عن أبي نصير ، قال:كان لي جار يتبع السلطان فأصاب مالا ، فأعد قيانا ، و كان يجمع الجميع اليه و يشرب المسكر و يؤذيني ،
[ صفحه 71]
فشكوته الي نفسه غير مرة فلم ينته ، فما ألححت عليه قال لي:يا هذا ، أنا رجل مبتلي ، و أنت رجل معافي ، فلو عرضتني لصاحبك [9] رجوت أن ينقذني الله بك . فوقع ذلك له في قلبي ، فلما صرت الي أبي عبدالله عليه السلام ذكرت له حاله ، فقال لي عليه السلام:« اذا رجعت الي الكوفة سيأتيك ، فقل له:يقول لك جعفر بن محمد:دع ما أنت عليه و أضمن لك علي الله الجنة » . فلما رجعت الي الكوفة أتاني الرجل فيمن أتي ، فاحتبسته عندي حتي خلا منزلي ، ثم قلت له:يا هذا اني ذكرتك لأبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام فقال لي:« اذا رجعت الي الكوفة سيأتيك فقل له:يقول لك جعفر بن محمد:دع ما أنت عليه و أضمن لك علي الله الجنة » . قال:فبكي ثم قال لي:الله ، لقد قال لك أبوعبدالله هذا ؟ قال:فحلفت له أنه قد قال لي ما قلت ] له [ ، فقال لي:حسبك . و مضي ، فلما كان بعد أيام بعث الي فدعاني و اذا هو خلف داره عريان ، فقال لي:يا أبابصير ، لا والله مابقي في منزلي شي ء الا و قد أخرجته و أنا كما تري ، قال:فمضيت الي اخواننا فجمعت له ما كسوته به ، ثم لم يأت عليه أيام يسيرة حتي بعث الي أني عليل فأتني . فجعلت أختلف اليه و اعالجه حتي نزل به الموت ، فكنت عنده جالسا و هو يجود بنفسه ، فغشي عليه غشية ثم أفاق ، فقال لي:يا أبابصير ، قد وفي صاحبك لنا ، ثم قبض رحمه الله ، فلما حججت ] السنة القابلة [ أتيت أباعبدالله فاستأذنت عليه ، فلما دخلت قال لي ابتداء من داخل البيت و احدي رجلي في الصحن و الاخري في دهليز داره:يا أبابصير ، قد وفينا لصاحبك .
[ صفحه 72]
أبوالحسن محمد بن هارون بن موسي ، عن أبيه ... عن محمد بن سنان ، قال:وجه المنصور الي سبعين رجلا من أهل بابل، [10] فقال لهم:و يحكم ، انكم تزعمون أنكم ورثتم السحر عن آبائكم أيام موسي عليه السلام ، و انكم تفرقون بين المرء و زوجه ، و ان أباعبدالله جعفر بن محمد ساحر مثلكم ، فاعملوا شيئا من السحر ، فانكم ان أبهتموه أعطيتكم الجائزة العظيمة و المال الجزيل . فقاموا الي المجلس الذي فيه المنصور و صوروا له سبعين صورة من صور السباع لا يأكلون و لا يشربون ، و انما كانت صور ، و جلس كل واحد منهم تحت صورته ، و جلس المنصور علي سريره ، و وضع اكليله علي رأسه .
ثم قال لحاجبه ابعث الي أبي عبدالله ] جعفر [ . قال:فدخل عليه ، فلما أن نظر عليه السلام اليه و اليهم و بما استعدوا له ، رفع يده الي السماء ] و دعا [ ثم تكلم بكلام بعضه جهرا و بعضه خفيا ، ثم قال عليه السلام:ويحكم ، أنا الذي ابطل سحركم ، أنا حجة الله الذي أبطل سحر آبائكم في أيام موسي بن عمران . ثم نادي برفيع صوته قسورة خذهم ] باذن الله [ فوثب كل سبع منها علي صاحبه فافترسه في مكانه ، و وقع المنصور عن سريره و هو يقول:يا أباعبدالله أقلني ، فوالله لا عدت لمثلها أبدا. فقال عليه السلام له:قد أقلتك و عفوت عنك .
قال:يا سيدي ، فرد السباع الي ما أكلوا ، قال عليه السلام:هيهات ان عادت عصا موسي فستعود السباع. [11] .
[ صفحه 73]
محمد بن يعقوب ... عن علي بن أبي حمزة ، قال:كان لي صديق من كتاب بني امية ، فقال ] لي [:استأذن لي علي أبي عبدالله الصادق عليه السلام ، فاستأذنت له ، فأذن له ، فلما أن دخل سلم و جلس ، ثم قال:جعلت فداك ، اني كنت في ديوان هؤلاء القوم ، فأصبت من دنياهم مالا كثيرا ، و أغمضت في مطالبه .
فقال عليه السلام:لولا أن بني أمية وجدوا من يكتب لهم و يجبي لهم الفي ء و يقاتل عنهم و يشهد جماعتهم لما سلبونا حقنا ، ولو تركهم الناس و ما في أيديهم ما وجدوا شيئا الا ما وقع في أيديهم .
قال:فقال الفتي:جعلت فداك ، فهل ] لي [ مخرج منه ؟ قال عليه السلام:ان قلت لك تفعل ؟ قال:أفعل . قال له:فأخرج من جميع ما اكتسبت في ديوانهم ، فمن عرفت منهم رددت عليه ماله ، و من لم تعرفه تصدقت به ، و أنا أضمن لك علي الله عزوجل الجنة . ( قال ):فأطرق الفتي ( رأسه ) طويلا ثم قال:قد فعلت جعلت فداك .
قال ابن حمزة:فرجع الفتي معنا الي الكوفة ، فما ترك شيئا علي وجه الأرض الا خرج منه ، حتي ثيابه التي علي بدنه .
قال:فقسمت له قسمة و اشترينا له ثيابا و بعثنا اليه بنفقة ، قال:فما أتي عليه الا أشهر قلائل حتي مرض ، فكنا نعوده ، قال:فدخلت عليه يوما و هو في السوق، [12] قال ففتح عينه ثم قال لي:يا علي وفي لي والله صاحبك ، قال:ثم مات ، فتولينا أمره ، فخرجت ] للحج [ حتي دخلت علي أبي عبدالله الصادق عليه السلام ، فلما نظر الي قال:يا علي ، وفينا والله لصاحبك ، قال:فقلت:
[ صفحه 74]
صدقت جعلت فداك ، هكذا و الله قال لي عند موته. [13] .
أبوجعفر محمد بن جرير الطبري ، قال:روي سليمان بن خالد عن أبي عبدالله عليه السلام ، قال:كنت معه أمشي و صار معنا أبوعبدالله البلخي فانتهينا الي نخلة خاوية ، فقال عليه السلام:أيتها النخلة السامعة المطيعة لربها أطعمينا مما جعل الله تعالي فيك ، قال:فتساقط علينا رطب مختلف الألوان فأكلنا حتي تضلعنا ، فقال البجلي:جعلت فداك ، سنة فيكم كسنة مريم ، فقال عليه السلام:نعم. [14] .
الثاقب في المناقب:عن علي بن أبي حمزة ، قال:حججت مع الصادق عليه السلام فجلسنا في بعض الطريق تحت نخلة يابسة فحرك ] الامام عليه السلام [ شفتيه بدعاء لم أفهمه ، ثم قال:يا نخلة ، أطعمينا مما جعل الله فيك من رزق عباده .
قال:فنظرت الي النخلة و قد تمايلت نحو الامام عليه السلام بأوراقها و عليها الرطب ، قال عليه السلام:ادن و قل بسم الله فكل ، فأكلت منها رطبا أطيب رطب و أعذبه ، فاذن نحن بأعرابي يقول:ما رأيت كاليوم سحرا أعظم من هذا ، فقال الامام الصادق عليه السلام:نحن ورثة الأنبياء ليس فينا ساحر و لا كاهن ، بل ندعو الله فيجيب دعاءنا - فيستجيب دعاءنا - ، و ان أحببت أن أدعو الله أن يمسخك كلبا
[ صفحه 75]
تهتدي الي منزلك و تدخل عليهم فتبصبص لأهلك .
قال الأعرابي لجهله:بلي . فدعا الله تعالي ، فصار كلبا في وقته ، و مضي علي وجهه .
فقال لي الصادق عليه السلام:فاتبعه ، فاتبعته حتي صار الي حيث يذهب فدخل منزله ، فجعل يبصبص لأهله و ولده ، فأخذوا العصا فأخرجوه ، فانصرفت الي الصادق عليه السلام فأخبرته بما كان ، فبينما نحن في حديثه اذ أقبل حتي وقف بين يدي الصادق عليه السلام و جعل دموعه تسيل ، و أقبل يتمرغ في التراب و يعوي ، فرحمه ، و دعا الله تعالي فعاد أعرابيا . فقال الصادق عليه السلام:هل آمنت يا أعرابي ؟ قال:نعم ألفا ألفا. [15] .
أبوجعفر محمد بن جرير الطبري - و محمد بن الحسن الصفار ، عن علي ابن أبي حمزة ، عن أبي بصير ، قال:
حججت مع أبي عبدالله الصادق عليه السلام ، فلما كنا في الطواف قلت له:جعلت فداك ، يا ابن رسول الله ، يغفر الله لهذا الخلق ؟ فقال:يا أبابصير ، ان أكثر من نري قردة و خنازير ، قال:فقلت له:أرنيهم ، قال:فتكلم بكلمات ثم أمر يده علي بصري فرأيتهم كما قال:فقلت:جعلت فداك رد علي بصري ، فمر يده فرأيتهم كما كانوا في المرة الاولي ، ثم قال:يا أبامحمد ، أنتم في الجنة تحبرون ، و بين اطباق النار تطلبون فلا توجدون ، والله لا يجتمع في النار منكم ثلاثة ، لا والله و لا اثنان ،
[ صفحه 76]
لا والله و لا واحد. [16] .
الشيخ في أماليه:عن سدير الصيرفي ، قال:جاءت امرأة الي أبي عبدالله عليه السلام فقالت له:جعلت فداك ] اني و [ أبي ( و أمي ) و أهل بيتي نتولاكم ، فقال لها أبوعبدالله عليه السلام:صدقت ، فما الذي تريدين ؟ قالت له المرأة:جعلت فداك يا ابن رسول الله ، أصابني وضح في عضدي ، فادع الله أن يذهب ] به [ عني ، قال أبوعبدالله عليه السلام:اللهم انك تبري ء الأكمه و الأبرص و تحيي العظام و هي رميم ، ألبسها من عفوك و عافيتك ما نري أثر اجابة دعائي ؟ فقالت المرأة:و الله لقد قمت ، و ما بي منه قليل و لا كثير. [17] .
الشيخ في أماليه:... عن داود بن كثير الرقي ، قال:
كنت جالسا عند أبي عبدالله عليه السلام اذ قال لي مبتدءا من قبل نفسه:يا داود ، لقد عرضت علي أعمالكم يوم الخميس ، فرأيت فيما عرض علي من عملك صلتك لابن عمك فلان ، فسرني ذلك ، اني علمت أن صلتك له أسرع لفناء عمره و قطع أجله .
[ صفحه 77]
قال داود:و كان لي ابن عم معاند « ناصبي » خبيث بلغني عنه و عن عياله سوء حاله فصككت له نفقة قبل خروجي الي مكة ، فلما صرت في المدينة أخبرني أبوعبدالله عليه السلام ، الحديث .
و رواه الشيخ أيضا في مجالسه بالسند و المتن. [18] .
الشيخ في مجالسه ... عن هشام بن أحمد ، قال:
أرسل الي أبوعبدالله عليه السلام في يوم شديد الحر فقال لي:اذهب الي فلان الأفريقي فاعترض جارية عنده ، في حالها كذا و كذا و من صفتها كذا ، فأتيت الرجل فاعترضت ما عنده فلم أر ما وصف لي عليه السلام ، فرجعت اليه فأخبرته ، فقال:عد اليه فانها عنده .
فرجعت الي الافريقي ، فحلف لي:ما عنده شي ء الا و قد عرضه علي ، ثم قال:عندي وصيفة مريضة محلوقة الرأس ليس مما يعرض ، فقلت له:اعرضها علي ، فجاء بها متوكئة علي جاريتين تخط برجليها الأرض ، فأرانيها فعرفت الصفة ، فقلت:بكم هي ؟ فقال لي:اذهب ] بها [ اليه فيحكم فيها .
ثم قال لي:قد والله أردتها منذ ملكتها فما قدرت عليها ، و أخبرني الذي اشتريتها منه عند ذلك أنه لم يصل اليها ، و حلفت الجارية أنها نظرت الي القمر ] وقع [ في حجرها .
فأخبرت أباعبدالله عليه السلام بمقالتها ، فأعطاني مائتي دينار ، فذهبت بها اليه ،
[ صفحه 78]
فقال الرجل:هي حرة لوجه الله تعالي ان لم يكن بعث الي بشرائها من المغرب ، فأخبرت أباعبدالله عليه السلام بمقالته .
فقال ] أبوعبدالله عليه السلام [ يابن الأحمر ، أما انها تلد مولودا ليس بينه و بين الله حجاب. [19] .
محمد بن الحسن الصفار:... جاء رجل الي أبي عبدالله عليه السلام - و كان له أخ جارودي - فقال له أبوعبدالله عليه السلام:كيف أخوك ؟ قال:جعلت فداك ، خلفته صالحا ، قال عليه السلام:و كيف هو ؟ قال:مرضي في جميع حالاته ، و عنده خير الا أنه لا يقول بكم . قال:و ما يمنعه ؟ قال:قلت:جعلت فداك ، يتورع من ذلك . قال:فقال لي:اذا رجعت اليه فقل له:أين كان ورعك ليلة نهر بلخ أن تتورع ؟
قال:فانصرفت الي منزلي و قلت لأخي:ما كانت قصتك ليلة نهر بلخ ؟ تتورع من أن تقول بامامة جعفر عليه السلام و لا تتورع من ليلة نهر بلخ ؟ قال:و من أخبرك ؟ قلت:ان أباعبدالله عليه السلام سألني فأخبرت انك لا تقول به تورعا . فقال لي:قل له:أن كان ورعك ليلة نهر بلخ ؟ فقال:يا أخي أشهد أنه كذا كلمة لا يجوز أن تذكر ، قال:قلت:ويحك اتق الله ، كل ذا ، ليس هو هكذا . قال:فقال:ما علمه ؟ والله ] ما [ علم به أحد من خلق الله الا أنا و الجارية و رب العالمين .
قال:قلت:و ما كانت قصتك ؟ فقال:خرجت من وراءالنهر و قد فرغت
[ صفحه 79]
من تجارتي ، و أنا اريد مدينة بلخ ، فصحبني رجل معه جارية حسناء حتي عبرنا نهر بلخ ، فأتيناه ليلا فقال لي الرجل مولي الجارية:اما أحفظ عليك و تقدم أنت و تطلب لنا شيئا تقتبس نارا ، أو تحفظ علي و أذهب أنا ؟ فقلت:أنا أحفظ عليك و اذهب أنت .
] قال:[ فذهب الرجل ، و كنا الي جانب غيضة ، فأخذت الجارية و أدخلتها الغيضة فواقعتها و انصرفت الي موضعي ، ( قال ):ثم أتي مولاها و اضطجعنا حتي قدمنا العراق ، فما علم به أحد فلم أزل به حتي سكن ، ثم قال:و حججت به من قابل فأدخلته الي أبي عبدالله عليه السلام و أخبرته بالقصة فقال:أستغفر الله من ذلك و حسنت طريقته. [20] .
في الخرائج:روي هشام بن الحكم أن رجلا من الجبل أتي أباعبدالله عليه السلام و معه عشرة آلاف درهم و قال لأبي عبدالله عليه السلام:اشتر لي دارا أسكنها اذا قدمت و عيالي معي ، ثم مضي الي مكة ، فلما رجع أنزله الامام الصادق عليه السلام داره ، و قال:اشتريت لك دارا في الفردوس الأعلي ، حدها الأول الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ، و الثاني الي علي عليه السلام ، و الثالث الي الحسن عليه السلام ، و الرابع الي الحسين عليه السلام ، و كتب له صكا بذلك . فلما سمع الرجل ذلك قال:أحسنت ، ففرق الامام عليه السلام تلك الدراهم علي أولاد الحسن و الحسين عليهماالسلام و انصرف الرجل ، فلما وصل - أهله - المنزل اعتل علة الموت ، فلما حضرته الوفاة جمع أهل بيته و حلفهم أن يجعلوا الصك معه في قبره ،
[ صفحه 80]
ففعلوا ذلك ، فلما أصبحوا غدوا علي قبره فوجدوا الصك علي ظهر القبر ، ] مكتوب [ علي ظهر الصك ، و في ولي الله جعفر بن محمد بما قال. [21] .
في البصائر:باسناده عن الحسين بن موسي الحناط ، قال:خرجت أنا و جميل ، و عائذ الأحمسي حاجين ، فكان عائذ يقول:ان لي الي أبي عبدالله عليه السلام حاجة اريد أن أسأله عنها ، قال:فدخلنا عليه ، فلما جلسنا قال لنا عليه السلام مبتدءا:من أتي الله بما افترض عليه لم يسأله عما سوي ذلك . قال:فغمزنا عائذ لما قمنا و قلنا:ما حاجتك ؟ قال:الذي سمعنا منه . قلنا:كيف كانت هذه حاجتك ؟ قال:اني رجل لا اطيق القيام بالليل - أي بصلاة الليل - فخفت أن أكون مأثوما مأخوذا به فأهلك .
و في الخرائج:عن شعيب العقر قوفي ، باسناده عن ابراهيم بن مهزم قال:خرجت من عند أبي عبدالله عليه السلام ليلة ممسيا ، فأتيت منزلي بالمدينة ، و كانت امي معي ، فوقع بيني و بينها كلام ، فلما كان الغد صليت الغداة و أتيت أباعبدالله عليه السلام ، فلما دخلت عليه قال لي مبتدءا:يا مهزم ، مالك و لخالدة ، أغلظت لها البارحة ، أما علمت أن بطنها منزل قد سكنته ، و أن حجرها مهد قد غمزته ، و ثديها وعاء قد شربته ، قال:قلت:بلي . قال عليه السلام:فلا تغلظ لها. [22] .
[ صفحه 81]
في كشف الغمة ، عن كتاب الدلائل للحميري:... عن داود بن أعين ، قال:تفكرت في قوله تعالي:( و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ) و قلت:خلقوا للعبادة و يعصونه و يعبدون غيره ! و الله لأسألن جعفر الصادق عليه السلام عن هذه الآية. فأتيت الباب فجلست اريد الدخول ، اذ رفع صوته فقرأ عليه السلام ( و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ) ، ثم قرأ:( لا تدري لعل الله يحدث بعد ذلك أمرا ) فعلمت أنها منسوخة. [23] .
و في كشف الغمة ، عن كتاب الدلائل للحميري:... عن رفاعة بن موسي ، قال:كنت عند أبي عبدالله عليه السلام ذات يوم جالسا فأقبل أبوالحسن موسي عليه السلام الينا ] و هو طفل [ ، فأخذته فوضعته في حجري ، و قبلت رأسه و ضممته الي ، فقال لي أبوعبدالله عليه السلام:يا رفاعة ، أما انه سيصير في يد آل العباس و يتخلص منهم ، ثم يأخذونه ثانية فيعطب في أيديهم. [24] .
و فيه عنه أيضا ، و في البحار عن المناقب ... عن مفضل بن عمر ، قال:كنت أنا و خالد الجواز ، و نجم الحطيم ، و سليمان بن خالد علي باب الامام الصادق عليه السلام ، فتكلمنا فيما يتكلم فيه أهل الغلو ] في الأئمة [ ، فخرج علينا الصادق عليه السلام بلا حذاء و لا رداء و هو ينتفض و يقول:لا يا خالد ، لا يا مفضل ، لا يا سليمان ، لا يا نجم ، ( بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون ) . قلت:والله لا قلت فيك
[ صفحه 82]
بعد اليوم الا ما قلت في نفسك . و قال صالح بن سهيل:كنت أقول في الصادق ما تقول الغلاة ، فنظر الي و قال:ويحك يا صالح ، انا والله عبيد مخلوقون لنا رب نعبده ، و ان لم نعبده عذبنا. [25] .
وروي الشيخ الطوسي في أماليه ، باسناده الي أحمد بن أبي عبدالله البرقي ، عن أبيه ، قال:حدثني من سمع حنان بن سدير يقول:سمعت أباسدير الصراف يقول:رأيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فيما يري النائم و بين يديه طبق مغطي بمنديل ، فدنوت منه و سلمت عليه ، فرد علي السلام ، ثم كشف المنديل عن الطبق فاذا فيه رطب ، فجعل يأكل منه ، فدنوت منه فقلت:يا رسول الله ، ناولني رطبة ، فناولني واحدة فأكلتها ، ثم قلت:يا رسول الله ، ناولني اخري ، فناولنيها فأكلتها ، و جعلت كلما أكلت واحدة سألته اخري حتي أعطاني ثمانية رطبات فأكلتها ، ثم طلبت منه اخري فقال لي:حسبك . قال:فانتبهت من منامي . فلما كان الغد دخلت علي الصادق جعفر بن محمد عليه السلام و بين يديه طبق مغطي بمنديل كأنه الذي رأيته في المنام بين يدي النبي صلي الله عليه و آله و سلم فسلمت عليه فرد علي السلام ، ثم كشف الطبق فاذا فيه رطب ، فجعل يأكل منه ، فعجبت لذلك و قلت:جعلت فداك ناولني رطبة ، فناولني فأكلتها و طلبت اخري حتي أكلت ثماني رطبات ، ثم طلبت منه اخري فقال لي:لو زادك جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لزدناك . فأخبرته الخبر فتبسم تبسم عارف بما كان. [26] .
[ صفحه 83]
في الخرائج:عن شعيب العقرقوفي ، قال:بعث معي رجل بألف درهم ، فقال لي:اريد أن أعرف فضل أبي عبدالله عليه السلام علي أهل بيته ، ثم قال:خذ خمسة دراهم مستوقة فاجعلها في الدراهم ، و خذ من الدراهم خمسة فصيرها في لبنة [27] قميصك ، فانك تعرف ذلك ، ففعلت ، فأتيت بها الي أبي عبدالله عليه السلام ، فنثرها و قال:هاك خمستك و هات خمستنا. [28] .
و فيه أيضا ... عن الحارث بن حصيرة الأزدي ، قال:قدم رجل من أهل الكوفة الي خراسان ، فدعا الناس الي ولاية جعفر بن محمد الصادق عليه السلام . قال:ففرقة أطاعت و أجابت ، و فرقة جحدت و أنكرت ، و فرقة ورعت و وقفت . قال:فخرج من كل فرقة رجل ، فدخلوا علي أبي عبدالله عليه السلام ، فكان المتكلم منهم الذي ورع و وقف ، و قد كان مع بعض القوم جارية فخلا بها و وقع عليها ، فلما دخل علي الامام عليه السلام كان هو المتكلم ، فقال له:أصلحك الله ، قدم علينا رجل من أهل الكوفة فدعا الناس الي طاعتك و ولايتك ، فأجابه قوم ، و أنكر قوم ، و ورع قوم و وقفوا. قال عليه السلام:فمن أي الثلاث أنت ؟ قال:أنا من الفرقة التي و رعت و وقفت. قال عليه السلام:فأين كان ورعك ليلة نهر بلخ يوم كذا و كذا ؟ قال:فارتاب الرجل ] و وجم [ . [29] .
[ صفحه 84]
في الخرائج:روي أن بحر الحناط ، قال:كنت قاعدا عند فطر بن خليفة فجاء ابن الملاح فجلس ينظر الي ، فقال لي فطر:حدث ان أردت و ليس عليك بأس ، فقال ابن الملاح:اخبرك باعجوبة رأيتها من ابن البكرية ( يعني الامام الصادق عليه السلام ) ، قال:ما هي ؟ قال:كنت قاعدا ] عنده [ وحدي احدثه و يحدثني ، اذ ضرب يده الي ناحية المسجد شبه المتفكر ، ثم استرجع فقال:انا لله و انا اليه راجعون ، قلت:ما لك ؟ قال:قتل عمي زيد الساعة ، ثم نهض فذهب ، فكتبت قوله في تلك الساعة ، و في ذلك الشهر ، ثم أقبلت الي الفرات ، فلما كنت في الطريق استقبلني راكب ، فقال:قتل زيد بن علي في يوم كذا في ساعة كذا ، علي ما قال أبوعبدالله عليه السلام . فقال ابن خليفة:ان عند الرجل علما جما. [30] .
أبوجعفر محمد بن جرير الطبري:... عن ابراهيم بن وهب قال:اوتي أبوعبدالله عليه السلام بشاة حائل عجفاء ، فمسح علي ظهرها - ضرعها - فدرت اللبن فاستوت. [31] .
محمد بن الحسن الصفار - أبوجعفر محمد بن جرير الطبري ... عن زياد ابن أبي الحلال ، قال:اختلف الناس في جابر بن يزيد الجعفي و عجائبه و أحاديثه ، فدخلت علي أبي عبدالله عليه السلام و أنا اريد أن أسأله عنه ، فابتدأني عليه السلام من غير أن أسأله ، فقال:رحم الله جابر بن يزيد الجعفي ، فانه كان يصدق علينا ، و لعن الله
[ صفحه 85]
المغيرة بن سعيد فانه كان يكذب علينا. [32] .
عدة مصادر:محمد بن الحسن الصفار ... عن بكر بن محمد ، قال:خرجنا من المدينة نريد منزل أبي عبدالله عليه السلام فلحقنا أبوبصير خارجا من زقاق و هو جنب و نحن لا نعلم ، حتي دخلنا علي أبي عبدالله عليه السلام ، فرفع رأسه الي أبي بصير ، فقال:يا أبامحمد ، أما تعلم أنه لا ينبغي لجنب أن يدخل بيوت الأنبياء ؟ فرجع أبوبصير و دخلنا. [33] .
محمد بن الحسن الصفار ... عن خالد بن نجيح الجواز ، قال:دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام ، و عنده خلق ، فقنعت رأسي و جلست ناحية و قلت في نفسي:ويحكم ما أغفلكم ؟ ! عند من تتكلمون ؟ عند رب العالمين .
قال:فناداني ويحك يا خالد ، اني والله عبد مخلوق ، ولي رب أعبده ، و ان لم أعبده والله عذبني بالنار ، فقلت:لا والله لا أقول فيك أبدا الا قولك في نفسك. [34] .
[ صفحه 86]
الثاقب في المناقب:أن أباعبدالله عليه السلام أمر معتبا غلامه أن يسرج حماره ، فركب و خرجنا معه حتي برزنا الي الصحراء - في حديث طويل - و مضينا حتي انتهينا الي جب بعيد القعر ، و ليس فيه ماء ، ] فقال البلخي:اسقنا من هذا الجب ، فان هذا الجب بعيد القعر ، و ليس فيه ماء [ ، فدنا اليه عليه السلام و قال:« أيها الجب السامع المطيع لربه اسقنا مما جعل الله فيك » . قال ] البلخي [:فوالله لقد رأينا الماء يغلي غليانا حتي ارتفع علي وجه الأرض فشرب و شربنا .
أبوجعفر محمد بن جرير الطبري ، قال:... عن زيد الشحام ، قال:دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام ، فقال:يا زيد جدد عبادة ] ربك [ و أحدث توبة ، قال:قلت:نعيت الي نفسي جعلت فداك ، قال عليه السلام:يا زيد ، ما عندنا خير لك و أنت من شيعتنا ، الينا الصراط و الميزان و حساب شيعتنا ، و الله لأنا أرحم بكم منكم بأنفسكم ، كأني أنظر اليك و رفيقك في درجتك في الجنة. [35] .
أبوعلي الطبرسي في اعلام الوري:... عن حيان السراج ، قال:سمعت السيد ابن محمد الحميري يقول:كنت أقول بالغلو، و أعتقد غيبة محمد بن الحنفية ، ( و قد ضللت في ذلك ) زمانا ، فمن الله علي بالصادق جعفر بن محمد عليه السلام فأنقذني من النار وهداني الي سواء الصراط ، فسألته بعد ما صح عندي بالدلالة التي شاهدتها منه أنه حجة الله علي خلقه و أنه الامام الذي افترض الله طاعته . فقلت له:يا ابن رسول الله ، قد روي لنا أخبار عن آبائك عليهم السلام في الغيبة و صحة
[ صفحه 87]
كونها ، فأخبرني بمن تقع ؟
فقال عليه السلام:ان الغيبة ستقع بالسادس من ولدي و هو الثاني عشر من الأئمة الهداة بعد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ، أولهم أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام ، و آخرهم الحجة القائم بالحق ، بقية الله في الأرض ، و صاحب الزمان ، و الله لو بقي في غيبته ما بقي نوح في قومه لم يخرج من الدنيا حتي يظهر ، فيملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا .
قال السيد:فلما سمعت ذلك من مولاي الصادق عليه السلام تبت الي الله تعالي علي يديه ، و قلت:قصيدتي التي مطلعها:
تجعفرت باسم الله و الله أكبر
و أيقنت أن الله يعفو و يغفر
و هي تنيف علي الخمسين بيتا ، سنذكرها في آخر الكتاب .
و كان حيان السراج الراوي لهذا الحديث من الكيسانية ، و كان السيد ابن محمد الحميري بلا شك كيسانيا قبل ذلك ، و يزعم أن محمد بن الحنفية هو المهدي و أنه مقيم في جبل رضوي ، و في شعره ما يدل علي ذلك .
و في شعره الذي ذكرنا مطلعه دليل علي رجوعه عن ذلك المذهب و قبوله امامة الصادق عليه السلام .
و دليل آخر أنه عليه السلام دعاه الي امامته ، و علي صحة القول بغيبة الامام صاحب الزمان ( عج ) . [36] .
ابن شهرآشوب ، قال:بلغ الامام الصادق عليه السلام قول الحكيم بن العباس
[ صفحه 88]
الكلبي و هو يهجو أهل البيت بالكوفة:
صلبنا لكم زيدا علي جذع نخلة
و لم نر مهديا علي الجذع يصلب
و قستم بعثمان عليا سفاهة
و عثمان خير من علي و أطيب
فرفع الامام عليه السلام يديه الي السماء و هما يرتعشان فقال:اللهم ان كان عبدك كاذبا فسلط عليه كلبك ، فبعثه بنو امية الي الكوفة ، فبينما هو يدور في سككها اذ افترسه الأسد و أكله ، و اتصل خبره بجعفر عليه السلام و هو في مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فخر لله ساجدا ثم قال:الحمد لله الذي صدقنا وعده ] و أنجز عهده [ . [37] .
أبوجعفر محمد بن جرير الطبري ، ... عن شعيب بن ميثم قال:قال أبوعبدالله عليه السلام:يا شعيب ، ما أحسن بالرجل يموت و هو لنا ولي و يوالي ولينا و يعادي عدونا ! قلت:والله اني لأعلم أن من مات علي هذا انه لعلي حال حسنة.
قال عليه السلام:يا شعيب ، أحسن الي نفسك وصل قرابتك ، و تعاهد اخوانك ، و لا تستبدل بالشي ء تقول ادخر لنفسي و عيالي ، الذي خلقهم هو الذي يرزقهم ، قلت في نفسي:نعي الي والله نفسي . فرجع شعيب بن ميثم فما لبث الا شهرا حتي مات. [38] .
و أيضا عنه ... عن أبي بصير ، قال:دخلت علي أبي عبدالله عليه السلام فقال:
[ صفحه 89]
ما فعل أبوحمزة الثمالي ؟ قال:خلفته صالحا ، قال عليه السلام:اذا رجعت فاقرأه السلام و اعلمه أنه يموت في شهر كذا و يوم كذا .
قال أبوبصير:جعلت فداك ، والله لقد كان بكم آنس و كان لكم شيعة. قال عليه السلام:صدقت ، ما عندالله خير له . قلت:شعيتكم معكم ؟ قال:اذا هو خاف الله ، وراقب الله و توفي الذنوب ، فاذا فعل ذلك كان له درجتنا.
قال:فرجعت تلك السنة فما لبث أبوحمزة يسيرا حتي توفي [39] رحمه الله .
و قال ابراهيم بن مسعود:كان رجل من التجار يختلف الي جعفر بن محمد عليه السلام و بينه و بينه مودة ، و هو معروف بحسن حاله ، فجاء بعد حين الي جعفر ابن محمد و قد ذهب ماله و تغير حاله ، فجعل يشكو الي جعفر ، فأنشد جعفر عليه السلام:
فلا تجزع و ان أعسرت يوما
فقد أيسرت بالزمن الطويل
و لا تيأس فان اليأس كفر
لعل الله يغني عن قليل
و لا تظنن بربك ظن سوء
فان الله أولي بالجميل
و عن أبي حمزة الثمالي ، قال:كنت مع أبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق بين مكة و المدينة ، فالتفت فاذا عن يساره كلب أسود ، فقال له:ما لك قبحك الله ، ما اشد مسارعتك ، فاذا هو في الهواء يشبه الطائر ، فتعجبت من ذلك ، فقال:هذا أعثم بريد الجن ، مات هشام الساعة ، و هو طائر ينعاه .
[ صفحه 90]
و عن ابراهيم بن عبدالحميد ، قال:اشتريت من مكة بردة و آليت علي نفسي أن لا تخرج من ملكي حتي تكون كفني ، فخرجت بها الي عرفة فوقفت فيها الموقف ، ثم انصرفت الي المزدلفة ، فبعد أن صليت فيها المغرب و العشاء رفعتها و طويتها و وضعتهاتحت رأسي و نمت ، فلما انتبهت لم أجدها ، فاغتممت لذلك غما شديدا ، فلما أصبحت صليت و أفضيت مع الناس الي مني ، فاني والله في مسجد الخيف اذ أتاني رسول أبي عبدالله جعفر الصادق و يقول لي:قال لك أبوعبدالله:تأتنا في هذه الساعة ، فقمت مسرعا حتي دخلت علي أبي عبدالله جعفر الصادق عليه السلام و هو في فسطاطه ، فسلمت عليه و جلست فالتفت الي و قال:يا ابراهيم ، نحن نحب أن نعطيك بردة تكون لك كفنا ، قلت:و الذي خلق ابراهيم لقد كانت معي بردة نعدها لذلك ، و لقد ضاعت مني في المزدلفة . فأمر غلامه فأتاني ببردة فتناولتها فاذا هي والله بردتي بعينها . فقلت:بردتي يا سيدي . فقال:خذها و احمد الله تعالي يا ابراهيم ، فقد جمع الله عليك يا ابراهيم .
وروي عن جعفر الصادق عليه السلام أنه قال لغلامه:يا فد ، اذا كتبت رقعة أو كتابا في حاجة و أردت أن تنجح حاجتك التي تريد فاكتب في رأس الورقة بقلم غير مديد:( بسم الله الرحمن الرحيم ، وعد الله الصابرين المخرج مما يكرهون و الرزق من حيث لا يحتسبون ، جعلنا الله و اياكم من الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) قال:يا فد ، فكنت أفعل ذلك فتنجح حوائجي .
و هناك أحاديث و روايات جمة في معاجز الامام أبي عبدالله الصادق عليه السلام ، آثرنا الاكتفاء بهذا القدر روما للاختصار .
[ صفحه 91]
پاورقي
[1] الظاهر أنه الامام الرضا عليه السلام.
[2] يقصد به الامام الباقر عليه السلام جده.
[3] الامام الرضا:273.
[4] نهج البلاغة:شرح محمد عبده:239 ، طبعة دار الأندلس ، بيروت.
[5] اصول الكافي 394:1 ، الحديث 3.
[6] أصول الكافي 394:1 ، الحديث 4.
[7] اصول الكافي 394:1 ، الحديث 6.
[8] اصول الكافي 394:1 ، الحديث 5.
[9] أي الامام الصادق عليه السلام.
[10] وفي رواية:أهل كابل.
[11] مدينة المعاجز ؛ للسيد هاشم البحراني 246:5 . و دلائل الامامة:144 . و الاختصاص ؛ للشيخ المفيد:247 - 246 . و الثاقب في المناقب 207:12.
[12] السوق:حالة نزع الروح من الميت.
[13] الكافي 106:5 ، الحديث 4. و عنه البحار 372:47 ، الحديث 105. و في الوسائل 144:12 ، الحديث 1 عنه . و عن التهذيب 331:6 ، الحديث 41.
[14] البحار 77 - 76:47 ، الحديث 46 - 45 . مناقب ابن شهرآشوب 240:4 . الجرح و التعديل 718:2 . دلائل الامامة:124.
[15] الثاقب في المناقب:423 ، الحديث 9 ، و الصفحة 198 ، الحديث 4 . الخرائج 296:1 ، الحديث 3 . و أخرجه في كشف الغمة 200 - 199:2.
[16] بصائر الدرجات:270 ، الحديث 4 ، و عنه الخرائج 827:2 ، الحديث 40 ، و البحار 77:47 ، الحديث 49 و 50 ، عن بصائر الدرجات:264 ، الحديث 8 ، و مناقب ابن شهرآشوب 223:4.
[17] أمالي الطوسي 21:2 ، و عنه مناقب ابن شهرآشوب 232:4 ، و البحار 64:47 ، الحديث 4.
[18] أمالي الطوسي 28 - 27:2. و عنه البحار 339:23 ، الحديث 12 ، و 64:47 ، الحديث 3 ، و 93:74 ، الحديث 20.
[19] أمالي الطوسي 331:2. و عنه البحار 8:48 ، الحديث 11 و 12 . و اعلام الوري:299 . و ارشاد المفيد:302 و 308 . و غيرها من المصادر الموثوقة.
[20] بصائر الدرجات:249 ، الحديث 16 . و عنه البحار 75:47 ، الحديث 43. و في اثبات الهداة 106:3 ، الحديث 100.
[21] الدمعة الساكبة:412 - 411.
[22] الدمعة الساكبة:383.
[23] الدمعة الساكبة:394.
[24] الدمعة الساكبة:395.
[25] الدمعة الساكبة:381.
[26] الدمعة الساكبة:397.
[27] دراهم مستوقة:أي مغشوشة و باطلة . و اللبنة:جيب في القميص.
[28] الدمعة الساكبة:382.
[29] الدمعة الساكبة:383.
[30] الدمعة الساكبة:390.
[31] دلائل الامامة:113.
[32] بصائر الدرجات:238 ، الحديث 12. و عنه البحار 327:46 ، الحديث 6 ، و 69:47 ، الحديث 20 . والعوالم 382:19 ، الحديث 1. و دلائل الامامة:133. و كشف الغمة 194:2. و ابن شهرآشوب في المناقب 219:4.
[33] بصائر الدرجات:241 ، الحديث 23. و في البحار 336:47 ، الحديث 8 . و الوسائل 489:1 ، الحديث 1.
[34] مدينة المعاجز:349.
[35] دلائل الامامة:134.
[36] و فيات الأعيان:223 - 222.
[37] مناقب ابن شهرآشوب 234:4. البحار 192:46 ، الحديث 58. كشف الغمة 204 - 203:2.
[38] دلائل الامامة:117.
[39] دلائل الامامة:117.
مقدمه
من الواضح أن مبدأ العدالة - من أعظم مبادي ء الشريعة الاسلامية - أصبح في عهد حكام الجور لا يعمل به، فالولاة الجبابرة ظلمة لا يصلحون لمركز الولاية علي المسلمين، و فاقدو القدرة و الكفاءة علي التحلي بصفات الخلافة التي تسنموها ظلما و عدوانا، و لا قدرة لهم علي تنفيذ أحكام الاسلام، و فاقد الشي ء لا يعطيه، و لا تجب طاعتهم بأي حال، و ان في مؤازرتهم و معاونتهم خروجا علي أمر الله، و مخالفة لكتابه.
فسياسة أهل البيت عليهم السلام تقضي بحرمة التعاون مع الظالمين، و عدم الركون اليهم.
و قد صح عن الامام الصادق عليه السلام أنه قال لأصحابه: «ما احب أن أعقد لهم - أي الظلمة - عقدة، أو و كيت لهم وكاء، و لا مدة بقلم، و ان الظلمة و أعوان الظلمة يوم القيامة في سرادق من نار حتي يحكم الله بين العباد».
و كان ينهي عن المرافعة الي حكامهم، و لا يري لزوم ما يقضون به، لأن حكمهم باطل و غير نافذ، كما كان يشدد علي العلماء الذي يسيرون في ركاب الدولة، و يأمر بالابتعاد عنهم، حيث يقول: «الفقهاء امناء الرسل، فاذا رأيتم
[ صفحه 128]
الفقهاء قد ركبوا الي السلاطين فاتهموهم» [1] .
لقد عرف المسلمون مقام أهل البيت عليهم السلام و حقهم علي هذه الامة و موقعهم السياسي الذي ينبغي أن يشغلوه، و هم موقع القيادة و الامامة، لذا كان أهل البيت عليهم السلام علي امتداد تأريخ الاسلام السياسي علي قمة الهرم السياسي، و في طليعة المعارضة المستهدفة للاصلاح و تطبيق أحكام الاسلام و اقامة العدل.
و واضح لدي الدارسين لتأريخ الاسلام السياسي أن الخلافة و رعاية شؤون الامة بعد انقراض الخلافة الراشدة تحولت الي ملك عائلي، و سلطة و تسلط، و استئثار بالأموال و المناصب، و تعطيل لأحكام الشريعة و تلاعب بها، فسبب هذا التلاعب بالشريعة و مصالح الامة قيام الثورات و الانتفاضات و الصراع المرير الدامي، فسفكت الدماء، و انتشرت الفرقة و الفتن، و نشأت الأفكار و النظريات المنحرفة علي طرفي نقيض، فبعضها يبرر للحكام ظلمهم و سيطرتهم علي الامة و يدعو للخنوع و الاستسلام و تحريم المعارضة و عدم نقض بيعة الظالم و الرضا به علي كل حال، و بعضها استغل الفرصة للقضاء علي الاسلام و أهله، فدعا بدعوات ضالة جاهلية، دعا الي اباحة المحرمات و الأموال و النساء و ترك الواجبات، كالقرامطة و المزدكية و الخرمية و أمثالهم، و بعضهم دعا الي الفوضي و التخريب و اباحة الدماء و تكفير الجميع كالخوارج و من تأثر بتيارهم.
و هكذا تبلبل الفكر السياسي و نشأت الاضطرابات و الحروب الداخلية، و في كل مشكلة فكريد و عقائدية تعايشها الامة يكون أهل البيت عليهم السلام هم الفئة الرائدة و المركزية الرساليد الموجهة للتيار السليم، و المثبتة لمنهج الحق، فيتبع رأيهم،
[ صفحه 129]
و يأخذ بموقفهم المسلمون، العلماء و العامة، عدا من يرتبط بالسلطة، و يبرر لها تصرفها، و يدافع عن مصالحه المرتبطة بمصالحها.
و في بحثنا هذا سنتحدث باختصار عن منهج أهل البيت عليهم السلام في العمل السياسي.
ان من يستقري ء سياسة أهل البيت عليهم السلام و كفاحهم و عملهم السياسي - الظاهر منه و الخفي - خلال قرنين و نصف تقريبا من الزمان، يستطيع أن يكتشف أن عملهم كان يرتكز علي المبادي ء الآتية:
پاورقي
[1] حلية الأولياء 194: 3.
ادعيته عند الانتباه من النوم
كان الامام الصادق عليه السلام، إذا انتبه من النوم سارع إلي ذكر الله، والثناء عليه، وقد وردت عنه بعض الادعية في ذلك كان منها ما يلي:
أ - قال عليه السلام: إذا قام أحدكم من الليل، فليقل:
«سبحان رب النبيين، وإله المرسلين، ورب المستضعفين والحمد لله الذي يحيي الموتي، وهو علي كل شئ قدير.» [1] .
ب: - روي عبدالرحمن بن الحجاج قال: كان الامام أبو عبد الله عليه السلام، إذا قام آخر الليل، يرفع صوته حتي يسمع أهل الدار، ويقول:
«اللهم أعني علي هول المطلع، ووسع علي ضيق المضجع، وارزقني خير ما قبل الموت، وارزقني خير ما بعد الموت.» [2] .
وهكذا ارتبط الامام عليه السلام بالله تعالي، وتعلق به نفسيا وفكريا، فلا يخلو ذكره من ضميره ولسانه، فهو يدعوه في خلواته، ويناجيه في يقظته وعند منامه، بل وفي جميع أحواله.. وبهذا ينتهي بنا الحديث عن بعض أدعيته في هذا القسم.
[ صفحه 53]
پاورقي
[1] اصول الكافي.
[2] اصول الكافي 2 / ص 539.
تمهيد
لكل دين نزعة الي الظاهر تمثلها شريعته و طقوسه و شعائره، و نزعة أخري الي الباطن أي الي المضامين الروحية التي يحجبها الحس. و أقصد بالأخري التصوف، فهو في الحقيقة حركة تستهدف تعميق المضامين، و تفكير فلسفي يتطلع اصحابه الي مجتمع له طابع خاص.
و يختلف عن الزهد الذي هو سلوك أخلاقي مضمونه التقشف و الانقطاع عن الدنيا و الاتجاه الي الله عن طريق العبادات المعروفة في الدين، فهو جانب من التصوف.
أما المتصوف فهو الذي يسلك طريق المجاهدة الروحية و يستخدمها لكي يصل الي الحقائق العليا، فكلما اقتربت الي الروحانية فأنت تقترب الي التصوف.
ابان بن مصعب الواسطي
أبان بن مصعب الواسطي.
روي عنه صالح بن حمزة.
المراجع:
رجال الطوسي 154. تنقيح المقال 1: 9. خاتمة المستدرك 777. معجم رجال الحديث 1: 172. جامع الرواة 1: 15. نقد الرجال 5. مجمع الرجال 1: 28. توضيح الاشتباه 7. منهج المقال 18. لسان الميزان 1: 26.
سعاد بن سليمان
سعاد بن سليمان التميمي، وقيل الجعفي، وقيل اليشكري، وقيل الكاهلي،
الحماني، الكوفي. محدث إمامي حسن الحال، وثقه بعض العامة، وقال آخرون منهم بأنه كان
[ صفحه 16]
صدوقا يخطئ وكان شيعيا. روي عنه علي بن ثابت الدهان، وجبارة بن المغلس، والحسن بن عطية القرشي وغيرهم.
المراجع:
رجال الطوسي 206 وفي نسخة خطية منه اسمه سعادان. تنقيح المقال 2: 10. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 42. جامع الرواة 1: 352. توضيح الاشتباه 168. نقد الرجال 147. مجمع الرجال 3: 99. أعيان الشيعة 7: 218. منتهي المقال 143. منهج المقال 158. تقريب التهذيب 1: 285. تهذيب التهذيب 3: 462. لسان الميزان 7: 226 وفيه ابن سليمان أو ابن عبد الرحمن. ميزان الاعتدال 2: 118. التاريخ الكبير 4: 211. خلاصة تذهيب الكمال 137. الجرح والتعديل 2: 1: 324. الثقات 6: 435.
مثني بن الوليد الحناط
مثني بن الوليد الحناط، الكوفي.
[ صفحه 16]
محدث إمامي حسن الحال، وقيل لا بأس به، وله كتاب. وكان مولي يبيع الحنطة فقيل له الحناط. روي عنه الحسن بن علي الوشاء، وعلي بن الحكم، وأحمد بن محمد بن أبي نصر السكوني وغيرهم.
المراجع:
رجال النجاشي 294. خاتمة المستدرك 838. رجال البرقي 41. فهرست الطوسي 167. معجم رجال الحديث 14: 183. تنقيح المقال 2: قسم الميم: 53. رجال الكشي 338. معجم الثقات 339. معالم العلماء 123. هداية المحدثين 137. رجال ابن داود 158. توضيح الاشتباه 258. نقد الرجال 280. جامع الرواة 2: 39. الاختصاص 6 و 200. رجال الحلي 168. مجمع الرجال 5: 94. منتهي المقال 252. منهج المقال 272. جامع المقال 87. التحرير الطاووسي 272. نضد الايضاح 263. روضة المتقين 14: 424. وسائل الشيعة 20: 307. إتقان المقال 220. الوجيزة 45. رجال الأنصاري 144.
خطري كه در اين زمان ما را تهديد مي كند
امروز بيش از همه چيز بايد از انحراف جوانان و شبهات و تشكيك هاي كمونيست ها و طبيعت پرستان هراس داشت. آنها به هر وسيله اي مي خواهند خود را از قيود ديانت - كه انسان را از وحشي گري و جدايي از معنويت و قرار گرفتن در صف ملائكه دور مي سازد - آزاد نمايند و به شهوت پرستي و بي حيايي و حيوانيت مشغول سازند و گرنه دين انسان را از تجاوز به جان و مال و ناموس و حقوق ديگران باز مي دارد.
اين آزادي كه كمونيست ها و طبيعت پرستان پيشنهاد مي نمايند و مردم را از دايره ي عقل و عفت خارج و به سراب وحشي گري و بي هويتي وارد كرده و لباس حيا را از جواني كه گرفتار شهوت هستند بيرون نموده و به مسايل شهوي و بي تفاوتي نسبت به قيود ديني دعوت مي كند، در واقع خيانتي است كه نسبت به نسل جوانان انجام مي دهند. مع الأسف جوانان نيز بدون اين كه به صلاح خود بينديشند و به عقل خود مراجعه نمايند كوركورانه از آنان پيروي مي كنند.
[ صفحه 77]
سفارش هاي كوتاه و ارزشمند امام صادق
نصيحت ها و سفارش هاي ارزشمند و گران بهاي امام صادق عليه السلام، در ابعاد گوناگون، با عبارات زيبا و دلنشين بيان شده است. امام صادق عليه السلام نه تنها شيعيان و دوستان خود را بلكه مخالفان و دشمنان را نيز نصيحت و ارشاد مي نمود. و ما به برخي از سفارش هاي آن حضرت مي پردازيم.
امام صادق عليه السلام گاهي ما را به تقوا و ورع و كوشش در راه خدا و طولاني كردن سجود و ركوع سفارش نموده و مي فرمايد: «كونوا دعاة للناس بغير ألسنتكم [يروا منكم الورع و الاجتهاد و الخير فان ذلك داعية»] و يا مي فرمايد: «كونوا لنا زينا و لا تكونوا علينا شينا» [1] .
و گاهي ما را به درجات بالاتري از ايمان و كمال هدايت مي كند تا ما اهل دعا و توكل باشيم و مي فرمايند: «من أعطي ثلاثا لم يمنع ثلاثا من أعطي الدعاء أعطي الاجابة، و من أعطي الشكر أعطي الزيادة، و من أعطي التوكل أعطي الكفاية» سپس مي فرمايد: آيا كتاب خدا را خوانده اي كه مي فرمايد: «و من يتوكل علي الله فهو حسبه» و يا مي فرمايد: «أدعوني أستجب لكم»؟ [2] .
و در جاي ديگر ما را به منازل بالاتري سوق مي دهد و مي فرمايد: «اذا أراد أحدكم أن لا يسأل الله شيئا الا أعطاه فلييأس من الناس كلهم و لا يكون له رجاء الا عندالله، فاذا علم الله عزوجل ذلك من قلبه لم يسأل الله شيئا الا أعطاه.» [3] .
و گاهي ما را به اخلاق نيك و صفات پسنديده ترغيب مي نمايد و مسأله ي تواضع و
[ صفحه 352]
مراتب آن را بيان مي فرمايد و مي گويد: «من التواضع أن ترضي من المجلس دون المجلس و أن تسلم علي من تلقي، و أن تترك المراء و ان كنت محقا، و لا تحب أن تحمد علي التقوي». [4] و گاهي به برخي از خصلت هاي نيكو اشاره مي فرمايد كه سبب زيبايي و تعالي انسان مي شود و به اصحاب خود مي فرمايد: «سخني را از من بشنويد كه زيباتر از استر منقوش باشد و آن اين است كه از سخنان بي فايده پرهيز نماييد و سخنان مفيد را نيز در جاي خود بگوييد، چه بسا گوينده اي كه به دليل گفتن سخن بي جا به شخصيت خود آسيب رسانده است و هرگز با افراد سفيه و حليم نزاع نكنيد. زيرا هر كه با شخص حليم نزاع كند زمين مي خورد و هر كه با سفيه و ناداني نزاع كند موهون مي شود.»
و يا مي فرمايد: «اگر نامي از برادر خود برديد، او را به بهترين توصيف كه خود دوست مي داريم ياد كنيد.»
و يا مي فرمايد: «اعمال خير را مانند كسي انجام دهيد كه يقين دارد عمل خير و احسان او به احسان پاداش داده مي شود» [چنان كه خداوند در قرآن مي فرمايد: (هل جزاء الاحسان الا الاحسان)].
ايشان چنان از حسن خلق سخن مي گويد كه ما را به داشتن اخلاق نيكو مشتاق مي كند و مي فرمايد: «هنگامي كه با مردم معاشرت مي نماييد، سعي كنيد كه دست احسان شما فوق آنان قرار گيرد؛ زيرا ممكن است انسان در بعضي از عبادت هاي خود قصور نموده باشد و خداوند سبب حسن خلق، او را به درجه ي روزه داران شب زنده دار برساند.» [5] .
امام صادق عليه السلام درباره ي حسن خلق و سعادت بندگان خدا به سبب آن به دوستان خود بسيار سفارش نموده و مي فرمايد: «ان الله ارتضي لكم الاسلام دينا فأحسنوا صحبته بالسخاء و حسن الخلق» يعني: خداوند اسلام را به عنوان دين خود، براي شما پسنديده، پس شما به وسيله ي سخاوت و حسن خلق همنشين خوبي براي اسلام باشيد. [6] .
امام صادق عليه السلام به وسيله مفضل بن عمر جعفي ما را به شش خصلت توصيه نموده كه
[ صفحه 353]
ارزش آنها قابل توصيف نيست. ايشان مي فرمايد: «أوصيك بست خصال تبلغهن شيعتي قال: و ما هي يا سيدي؟ قال عليه السلام: أداء الامانة الي من ائتمنك. و أن ترضي لأخيك ما ترضي لنفسك، و اعلم أن للأمور أواخر فاحذر العواقب، و أن للأمور بغتات فكن علي حذر، و اياك و مرتقي جبل سهل اذا كان المنحدر و عرا، و لا تعدن أخاك وعدا ليس في يدك وفاؤه» [7] يعني: اي مفضل، من تو را وصيت مي نمايم كه شش خصلت را از جانب من به شيعيانم بگويي. مفضل گفت: اي مولاي من، آن شش خصلت كدام است؟ فرمود: 1- هر كه امانتي به تو سپرد تو آن را به او بازگردان؛ 2- آنچه را كه براي خود راضي مي شوي براي برادر ديني خود نيز راضي بشو؛ 3- بدان كه هر امري عاقبتي دارد و از عاقبت امور حذر كن؛ 4- بدان كه هر امري خطر زوال و نابوي دارد و تو از خطرهاي ناگهاني بترس؛ 5- بترس كه از كوهي به آساني بالا بروي و راه بازگشت از آن خطرناك باشد؛ 6- هرگز چيزي را كه در اختيار نداري و عملي كه در اختيار تو نيست، به برادر ديني خود وعده مده. [8] .
به خدا سوگند اين سفارش ها بسيار نيكو و ارزشمند است و چه بسيار از اين گونه نصايح براي ما بيان شده تا با عمل كردن به آنها راه سعادت و كمال انساني را بپيمائيم و از ملايكه پيشي بگيريم، اما گوش شنوا كجاست؟!
امام صادق عليه السلام ما را از خصلت هايي كه سبب پستي و هلاكت مي شود نهي نموده و مي فرمايد: «مزاح و شوخي [زياد] مكن كه نور تو از بين مي رود و دروغ مگو كه ارزش و شأن تو ضايع مي شود و از اظهار خستگي و ناتواني پرهيز كن، زيرا اظهارخستگي و ناتواني تو را از صبر در راه حق باز مي دارد و حقي را نمي تواني ادا كني.»
امام صادق عليه السلام مي فرمايد: حضرت عيسي عليه السلام فرمود: كسي كه اندوه او زياد باشد بدن او بيمار خواهد بود، و كسي كه خلق او بد باشد خود را عذاب خواهد داد، و كسي كه گفتار او زياد باشد خطاي او نيز زياد خواهد بود، و كسي كه زياد دروغ بگويد ارزش و اعتبار او از بين مي رود و كسي كه با مردم نزاع و مشاجره كند مروت او ضايع مي شود. [9] .
[ صفحه 354]
و از سفارش هاي امام صادق عليه السلام به اصحاب و شيعيان خود اين است كه فرمود: «تزاوروا فان في زيارتكم احياء لقلوبكم و ذكرا لأحاديثنا، و أحاديثنا تعطف بعضكم علي بعض فان أخذتم بها رشدتم و نجوتم، و ان تركتموها ضللتم و هلكتم، فخذوا بها و أنا بنجاتكم زعيم» [10] يعني: «به زيارت و ملاقات يكديگر برويد تا به واسطه ي آن دل ها و قلب هاي شما زنده شود و احاديث ما را به ياد آوريد؛ زيرا احاديث ما شما را به يكديگر نزديك مي كند. پس اگر به سخنان و احاديث ما عمل كرديد رشد و كمال پيدا مي كنيد و نجات مي يابيد و اگر از آنها فاصله گرفتيد گمراه و هلاك مي شويد.
حقا امامان معصوم عليهم السلام با نصايح و سفارش هاي خود، تمام راه هاي خير و صلاح را براي ما بيان نموده اند و ما را از انحراف و گمراهي دور نگاه داشته اند؛ بنابراين تنها راه نجات و كمال انسان تمسك جستن و عمل كردن به سخنان آنان است، چنان كه گمراهي و هلاكت نيز با دوري از نصايح آنان حاصل مي گردد.
امام صادق عليه السلام مي فرمايد: شما شيعيان عقايد و اعمال خود را براي خدا قرار دهيد نه براي مردم؛ زيرا هر چه براي خدا انجام گيرد مربوط به خدا خواهد بود و هر چه براي مردم انجام گيرد ارتباطي به خداوند نخواهد داشت. و در عقايد خود با يكديگر نزاع نكنيد، زيرا نزاع و درگيري دل ها را مريض مي كند و خداوند به پيامبر خود صلي الله عليه و آله مي فرمايد: (انك لا تهدي من أحببت و لكن الله يهدي من يشاء) [11] يعني: تو نمي تواني هر كه را دوست مي داري هدايت كني، و خدا هر كه را بخواهد [و شايسته باشد] هدايت خواهد نمود. و يا مي فرمايد: (... أفأنت تكره الناس حتي يكونوا مؤمنين) [12] يعني: آيا تو مي تواني كسي را مجبور به ايمان كني؛ سپس فرمود: «اين مردم [يعني اهل تسنن] را رها كنيد [كه هدايت نخواهند شد]، زيرا آنها دين خود را از مردم گرفته اند، و شما دين خود را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام گرفته ايد و هرگز مرجع ديني شما و آنان يكسان نخواهد بود و من از پدرم شنيدم كه مي فرمود: اگر خداوند ولايت ما را براي بنده اي نوشته باشد، او
[ صفحه 355]
سريع تر از پرنده اي كه به طرف لانه ي خود پرواز مي كند به طرف ما پرواز خواهد نمود.»
از روايات و احاديث ائمه ي اطهار عليهم السلام، در مي يابيم كه آنان مناظرات و مباحث فراواني را بر اساس اصول صحيح عقلاني و منطقي با اهل سنت و ديگران داشته اند، و با وجود چنين مباحث دقيقي، عده اي از كافران و مشركان همچنان بر كفر خود باقي مانده و هيچ تغييري در اعتقاد خود نداده اند با آن كه حقيقت براي آنان كاملا روشن گشته و هيچ گونه عذري نداشته اند، و چه بسا افراد كافر و ملحدي كه به آساني با كوتاه ترين استدلال اسلام را پذيرفته اند.
امام صادق عليه السلام براي تقويت روحيه ي شيعيان و آينده نگري آنان مي فرمايد: «بر مصايب و مشكلات دنيا صابر باشيد؛ زيرا دنيا ساعتي بيش نيست. از اين رو شما نسبت به آنچه گذشته است در اين ساعت، نه احساس دردي مي كنيد و نه احساس شادي و سروري، و نسبت به آنچه كه نيامده است اطلاعي نداريد و نمي دانيد چه خواهد شد؛ بنابراين شما بايد ساعت كنوني خود را دريابيد و در اين ساعت در مقابل اطاعت و معصيت خدا صابر باشيد. [13] .
با توجه به اين حديث، شادي و اندوه گذشته، فراموش شدني است و آينده نيز معلوم نيست كه چه خواهد شد؛ بنابراين انسان تنها بايد به زمان حال بينديشد و در برابر مشكلات و مصايب و طاعت خداوند صابر باشد و تمام تلاش و كوشش خود را به چيزي كه بايد در اين ساعت انجام دهد معطوف كند. شاعر نيز در اين مورد مي گويد:
ما مضي فات و المؤمل غيب
و لك الساعة التي أنت فيها
شاعر ديگري نيز مي فرمايد:
ما فات مضي و ما سيأتيك فأين
قم فاغتنم الفرصة بين العدمين
امام صادق عليه السلام در تشبيه زيباي خود مي فرمايد: «عقل خود را به منزله ي خويشاوندي خيرخواه و فرزندي مهربان بدان و عمل خود را به منزله ي پدري بدان كه بايد از او پيروي كني و نفس خود را به منزله ي دشمني بدان كه بايد با او مبارزه نمايي و مال خود را به منزله ي عاريه اي بدان كه بايد آن را به صاحبش بازگرداني.» [14] .
[ صفحه 356]
امام عليه السلام درباره ي شخصيت اجتماعي مؤمن فرمود: «اگر مي تواني، كاري كن كه بين مردم معروف و شناخته نباشي؛ زيرا تعريف و ستايش مردم براي تو سودي نخواهد داشت و باكي نيست كه تو بين مردم مذموم و نكوهيده باشي و نزد خداوند عزيز و محبوب باشي». [15] .
و درباره ي تشويق و ترغيب به دعا فرمود: «دعا قضاي حتمي خدا را برمي گرداند، پس فراوان دعا كنيد كه آن كليد رحمت الهي و رسيدن به هر حاجتي است و كسي به وعده هاي الهي نمي رسد، مگر با دعا. و هيچ دري نيست كه فراوان كوبيده شود جز آن كه اميد باز شدن آن به روي كوبنده وجود دارد.» [16] .
و در زيباترين و سودمندترين سخن خود فرمود: «كسي كه با اظهار علاقه و محبت رو به شما مي آورد، عيوب او را مطرح نكنيد و با بيان گناه و خطاهايش او را شرمسار نگردانيد؛ زيرا اين عمل از اخلاق پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و اولياي او نمي باشد.» [17] .
و از سخنان بسيار سودمند آن حضرت اين است كه فرمود: «در آنچه كه چاره اي جز دانستن آن را نداريد، به دقت بنگريد [تا گرفتار آفت و شرمساري نشويد] و آنچه را كه عذري در ندانستن آن نداريد، در دانستن آن كوشا باشيد [تا گرفتار زحمت و تدارك اعمال نگرديد] همانا دين خدا اركاني دارد كه عبادت هاي ظاهري جبران جهالت و ناداني شما را نسبت به آنها نمي كند و آگاهي پيدا كردن از آنها و حفظ ديانت به وسيله ي آنها، ضرري به زندگي و اقتصاد مؤمن نمي زند و احدي جز با لطف و مدد الهي نمي تواند به سوي فهم احكام و معارف و اسرار ديني راه پيدا كند. [18] .
پاورقي
[1] كافي باب الورع.
[2] طلاق / 3 - ابراهيم / 7 - مؤمن / 60.
[3] كافي باب الاستغناء عن الناس.
[4] كافي باب التواضع.
[5] كافي باب حسن الخلق.
[6] كافي باب كظم الغيظ.
[7] بحارالأنوار ج 78 / 250.
[8] بحار ج 78 / 250.
[9] بحار ج 78 / 199.
[10] كافي ج 2 / 186، باب تذاكر الاخوان.
[11] قصص / 56.
[12] يونس / 99.
[13] بحارالأنوار ج 78 / 311.
[14] كافي ج 2 / 454.
[15] بحارالأنور ج 78 / 224.
[16] كافي باب ان الدعاء يرد البلاء و القضاء ج 2 / 470.
[17] كافي ج 8 ص 150.
[18] ارشاد مفيد ص 283.