بازگشت

عاقبت قسم دروغ


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس از دوست خود، جز ايثار و فداكاري نخواهد، هميشه ناراضي و خشمگين مي شود.

روايت شده است كه شخصي از بدطينتان نزد منصور دوانيقي سخن چيني نمود و بهتاني چند در حق امام جعفرصادق عليه السلام گفت و منصور را چنان عصباني ساخت كه وزيرش را تهديد و امر نمود كه امام جعفرصادق عليه السلام را حاضر كن و چون از دور چشمش بر آن حضرت افتاد گفت: خدا بكشد مرا اگر تو را نكشم. چون آن حضرت نزديك رسيد منصور گفت: ملك را بر من مي شوراني و لشكر را از من بر مي گرداني و چنين و چنان مي كني.

حضرت فرمود: به خدا قسم كه اينها كه تو مي گويي نكرده ام و در خاطر من نگذشته است. البته آن جماعت كه اين سخنان را به تو رسانده اند دروغگو و فتنه انگيزند.

بر يوسف پيامبر ظلم كردند عفو كرد. ايوب نبي مبتلا شد، صبر نمود. به سليمان عطا رسيد، شكر كرد. ايشان پيامبر خدا بودند و نسب تو به آنان مي رسد. مي خواهي كه پيروي ايشان كني؟ اگر آن چه مي گويي من انجام داده ام؛ تو مانند آباء و اجداد خود عمل كن.

منصور چون اين سخنان را از آن حضرت شنيد گفت: يابن عم بالا برو و آن حضرت را در كنار خود نشانيد و گفت: فلان بن فلان به من خبر داد كه تو اين كارها را كرده اي. حضرت فرمود: اگر او را حاضر كني راستي و دروغ او براي تو مشخص مي شود. منصور آن شخص را طلبيد و گفت: تو چنين و چنان از جعفر بن محمد عليه السلام به من خبر نداده اي؟ گفت: بله گفته ام و شروع به قسم خوردن كرد.

حضرت فرمود: اي منصور اجازه بده، چون قسم مي خورد من او را قسم دهم. گفت: بده. حضرت فرمود: كه بگو (برئت من حول الله و قوته و التجات الي حولي و قوتي لقد قال و فعل جعفر كذا و كذا) آن بدبخت ساعتي فكر كرد و چون ديد كه چاره اي ندارد، همين كلام را بر زبان آورد. لحظه اي نگذشت كه در همان مجلس متغير شده و پا به زمين مي زد تا به جهنم واصل گرديد. منصور چون اين ماجرا را ديد دستور داد تا پاي آن ملعون را گرفته و از مجلس بيرون كشيدند. همان لحظه ظرفي را كه بوي خوش در آن بود طلبيد و از آن طيب به سر و روي مبارك آن حضرت ماليد و عذرخواهي كرد و آن حضرت را بدرقه نمود.