همنشين


همنشين دلِ من زهرِ شرر بار شده

قاتل مادرِ من آن در و ديوار شده

ياد مادر به خدا كرده مرا دلگيرم

قصه ي كوچه ميانِ دلِ من خار شده

من كه در كوچه، زمين خورده به خود مي پيچم

جگرم سوخته و سخت گرفتار شده

مي خورم روي زمين خاك شده غمخوارم

صادقِ آلِ علي يكّه و بي يار شده

بسكه منصور خورانده به دلم زهرِ ستم

دلِ پژمرده ي من زخمي و بيمار شده

آخر از سوز شرر سينه ي من مي سوزد

روز من در نظرم همچو شبِ تار شده

شكر حق روزه ي امروز قبولش گرديد

عاقبت روزه به زهرِ عدو افطار شده