جـو ر اعـــداء


تا گلســتان نبــيّ از جـور اعـــدا ، در گــرفت



جسم و جان دوستان از شعله اش آذر گرفت





در ســراي صـــادق آل نـبـــيّ آتــش زدنـد



چون خليل ، آن شاه دين جا در دل آذر گرفت





نيمه شب ، در بزم منصورش ببُردند از عناد



آنكه خورشيـد فروزان از رخش ، زيـور گرفت





چون برون از خانه ي منصور شد دل پر ز خون



حضرت روح الامين دست عزا بر سر گرفت





ساخت چون منصور نا منصور مسمومش ز كين



رفت شادي از ميان، غم ما سوي را بر گرفت





زد شرر بر جسم و جانش زهر كين با صد محن



شــعله اش اندر جنان ، بر قلب پيــغمبـر گرفت





دين عزادارست و ، مذهب شد يتيم و سوگوار



عالمـــي را ، ماتــم نــــور دل حيــــدر گرفــت





خون دل از ديده مي افشاند با صد درد و داغ



تا سرِ او را به دامـن ، موسـي جعفــر گرفت





افتــخار مرثيــت خواني صفا ، روز نخست



در خصـوص خانــدان از حضـرت داور گرفت