درد دل


ز بس فرزندت از منصور محنت ديد اي مادر

دل از قيد حيات خويشتن ببريد اي مادر

ستمهايي كه مي ديدم ز منصور ستم گستر

به عالم گو كجا كافر ز كافر ديد، اي مادر

بدو گفتم بده مهلت بخوانم من نمازم را

ولي آن بي حيا حرف مرا نشنيد اي مادر

چون آن جاني بدان صورت مرا از خانه بيرون برد

تن طفلان من چون بيد مي لرزيد اي مادر

مرا بر سر هواي مملكت داري نمي باشد

خود از من بارها اين نكته را بشنيدي اي مادر

مرا اي كاش مي كشت كه راحت مي شدم ديگر

چرا هر دم به قتلم مي كند تهديد اي مادر