درد آشنا


يثرب اي درد آشناي هر شبم

از ستم ها آمده جان بر لبم

امشب از حالم حكايت مي كنم

بر تو از غمها شكايت مي كنم

بارها دشمن مرابي اشتياق

برد از شهر مدينه تا عراق

نيمه ي شب خصم پست و بي مرام

آمدند در خانه ام از پشت بام

لرزه بر اندام طفلانم فتاد

خصم مهلت بر نماز من نداد

سر برهنه، پا برهنه از جفا

مي دواندم در ميان كوچه ها