بهانه دل


نمي دونم چرا امشب دل من گرفته بونه

شده بي قرار و مضطر به سوي بقيع روونه

سوي اون مزار خاكي كه ازش غربت مي باره

نه چراغ داره نه يك شمع قبري كه گنبد نداره

مي خوام اي مردم دنيا، از آقاي مهربونم

از همون كه اهل درده، براتون قصه بخونم

گمونم تو عالم ما هر كي از فاطمه باشه

به جاي جواب خوبيش سيلي و لگد سزا شه

چرا هر كي از عليه دوتا دستاشو مي بندند

حرمتش رو مي شكنند و به غريبي هاش مي خندند

عده اي از نامرد و مزدور، نسلي از نسل اميه

همونا كه روزي بستند، دو تا دستاي رقيه

هر چي بغض و كينه داشتند به امام ما رسوندند

آقاي غريب ما رو بين كوچه ها كشوندند

همونا كه تو مدينه حق مولا مونو خوردند

يه بار ديگه به خونش با آتيش هجوم آوردنند

گمونم امام صادق از رقيه ارث برده

پشت ناقه مي دويده رو خاكا زمين مي خورده

دست پرسخاوتش رو مثل اون سه ساله بستند

حرمت موي سفيد امام ما رو شكستند

تا ديدند كسي نداره اونو چون گلي فسردند

مولاي غريب مارو با پاي برهنه بردنند

غريب وا اماما، غريب وا امام