ذكر و سرود


چشم انتظار


در مدينه بينِ كوچه بهرِ مادر ناله كردم


چشم خود را با سرشكم منزلِ صد ژاله كردم


ياد مادر كرده پيرم


كوچه را در بر بگيرم


همچو زهرا مادر خود


از خدا خواهم بميرم


سيد المظلوم ـ حضرت صادق


آتش غم در حريم خانه ام تا زد زبانه


من به ياد مادرِ خود اشكِ چشمم شد روانه


از برايت دل فكارم


مادرِ چشم انتظارم


همچو تو پهلو شكسته


من غريب اين ديارم


سيد المظلوم ـ حضرت صادق


در سراي زندگاني رنج و غربت حاصلم شد


عاقبت در اين زمانه زهرِ منصور قاتلم شد


ناله هايم بي اثر شد


سينه ام پر از شرر شد


بعد عمري شيعه سازي


مزد من زهرِ جگر شد


سيد المظلوم ـ حضرت صادق


بارالها شد نصيبم در غريبي ام بميرم


در كنارِ قبرِ مادر منزلي ديگر بگيرم


اهل بيتم در نوا شد


خانه ام كرب و بلا شد


من چه گويم از عدويم


روز و شب بر من جفا شد


سيد المظلوم ـ حضرت صادق




آشيانه


مظلوم و تنها در بين خانه


با حال زارش در آشيانه


جان مي دهد بنيانگذارِ مكتبِ عشق


شد شيعه گريانِ چنين تاب و تبِ عشق


مولاي مسموم ـ يا حجت الله


آجرك الله ـ بقيت الله


فرزندِ زهرا سر بر زمين است


همچون صنوبر از زهرِ كين است


لب تشنه امّا خون به لب واي از دلِ او


وا كن گره امشب خدا از مشكلِ او


مولاي مسموم ـ يا حجت الله


آجرك الله ـ بقيت الله


شهرِ مدينه كرب و بلا شد


زهرا دوباره صاحب عزا شد


بيتِ عزيزِ فاطمه گرديده خاموش


از بهرِ صادق كاظمش گشته سيه پوش


مولاي مسموم ـ يا حجت الله


آجرك الله ـ بقيت الله




آلِ امين


مدينه امشب بنگر چه بيقرار است


تمامِ دردش به خدا فراقِ يار است


به پيش چشمش


امام صادق


شد گلِ جسمش


همچو شقايق


واي غريب واي غريب امام صادق


مدينه امشب تا سحر به غم نشسته


امام كاظم ز جفا دلش شكسته


واي ز فردا كه بقيع غمين ترين است


شاهد دفنِ صادقِ آلِ امين است


دلِ بقيع و


اين همه غوغا


براي دفنش


شده مهيا


واي غريب واي غريب امام صادق


مدينه فردا كه شود زاده ي زهرا


روز چو تشييع شود با غم عظما


ياد كني غسل و كفن در برِ خانه


ياد كني لحظه ي تشييع شبانه


چه كرده اي تو


مدينه با ما


عمري بسوزيم


از غمِ زهرا


واي غريب واي غريب امام صادق




غم زده


ذكرِ مادر به لبم زهرِ عدو در دستم


جعفرِ آلِ علي صادقِ زهرا هستم


زهرِ جانم شده اين شرر


زهرِ زهرا شده ميخِ در


مادرم مادرم فاطمه


بين كوچه شده غالب شرري بر جانم


رازِ ديوار و قدِ خم شده را مي دانم


گر چه خود غم زده ي شهرِ مدينه هستم


بر غم مادرِ خود اشك بصر مي بارم


بين كوچه تو حالم ببين


مي خورم همچو مادر زمين


مادرم مادرم فاطمه


آتش افكنده عدو بر جگرِ خونبارم


هر كجا بوده عدو در سدد آزارم


كُنجِ تاريكي غم نيست به جز حق يارم


من از اين جور و ستم، دور و زمان بيزارم


راحتم كن دگر اي خدا


مُردم از دشمنِ بي حيا


مادرم مادرم فاطمه