مرکز پاسخگويي: تبيان
موضوع اصلي: اعتقادات
موضوع فرعي: فلسفه
آيا از ديدگاه قرآن اساساً شناخت امكان دارد؟
پاسخ:
وقتي قرآن دعوت به شناخت مي كند، دعوت به يك امر ناممكن نمي كند. وقتي كه قرآن راجع به آدم، اول، درجه شناختش را تا حد بي نهايت بالا مي برد چه مي خواهد بگويد؟ مي خواهد بگويد: اي بشر! تو امكان شناخت بي نهايت داري (وَ عَلَّمَ ادَمَ الْاَسْماءَ كُلَّها).
امام صادق روي يك تختة پوستي نشسته بودند؛ دست زدند به آن و فرمودند: «و حتي اينكه زير پاي من است» يعني چنين شناخت بي نهايتي براي آدم [حاصل شد]. پس قرآن قائل به امكان شناخت است. داستان آدم پر از حكمت است. يكي از حكمتها و درسها و رمزهاي داستان آدم مسئلة امكان شناخت است؛ يعني مي خواهد به همه ما بگويد: اي انسانها! شما بچه آن آدمي هستيد كه شناختش تا اين حد بود، «بچه آدم» هستيد، بچه آدمي هستيد كه شناخت بي نهايت پيدا كرد، پس به سوي شناخت بي نهايت برويد. بچة آدم بودن از نظر قرآن مساوي است با بچة شناسا بودن؛ شما بچه شناخت هستيد.
بعلاوه قرآن رسماُ بني آدم را دعوت به شناخت مي كند. اين همه در قرآن امر به نظر هست ، امر به تفكّر و تدبّر هست، و تعبيراتي از اين قبيل: « قُلِ انْظُر وا ماذا فيِ السَّمِواتِ وَالْاَرْضِ» يونس/101 [به اين مردم بگو نظر كنيد (نظر يعني فكر كردن)، فكر كنيد در اين آسمانها و زمين چه چيزهايي هست، بشناسيد.] قرآن مي گويد در اين آسمانها و زمين نظر كنيد، برويد هر چه هست بشناسيد؛ اي انسان خودت را بشناس، جهانت را بشناس، خدايت را بشناس، زمانت را بشناس، جامعه وتاريخ خودت را بشناس. حتي آيه «يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنو عَلَيْكُمْ اَنْفُسَكُمْ» مائده/105 [اي اهل ايمان بر شما باد خودتان.]
در آية معروف «ذر»، نكته عجيبي در باب شناخت خود و خودشناسي هست، اگر چه به صورت رمز مانند بيان شده است؛ مي گويد: «اَشْهَدَهُمْ عَلي اَنْفُسِهِم» [مردم را شاهد بر نفسهاي خود گرفت.] شهادت يكوقت اداي شهادت است كه اول انسان چيزي را ديده، بعد ميخواهد براي ديگران نقل كند و شهادت بدهد؛ و يكوقت يكي را ميآورند براي اينكه اول ببيند و بعد شهادت بدهد. آن را ميگويند «اداي شهادت» و اين را ميگويند «تحمل شهادت». قرآن مي گويد خدا خود بشر را به خودش ارائه داد (البته اين آيه از آيات فطرت است)، خودش را شاهد بر خودش گرفت؛ يعني گفت خودت را بين! «اَشْهَدَهُمْ عَلي اَنْفُسِهِم» اعراف/172 تا بشر خودش را ديد، خدا گفت: «اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» [آيا من پروردگار شمانيستم؟] گفتند: بله. نميگويد خدا خودش را به بشر ارائه داد، بعد گفت آيا من پروردگار شما نيستم؛ ميگويد: بشر را به بشر ارائه داد و بعد گفت آيا من پروردگار شما نيستم؟ به چه مناست [اينطورگفت؟] [آيا] اين مثل اين است كه آقاي زيد را [به كسي] نشان بدهند بعد بگويد آيا عمر و را نميبيني؟ نه، اين حساب ديگر است. در مقام مَثَل، مثْل اين است كه كسي به دوستش مي گويد آن آينه را نگاه كن، او در آينه نگاه ميكند، صورت رفيقش را مي بيند؛ تا به آينه نگاه كرد ميگويد من زيبا هستم يا نه؟ چرا؟ چون به آينه نگاه كرده است. اگر به ديوار نگاه كرده بود اينطور نبود. اينقدر خدا با بشر نزديك است! اينقدر خود شناسي و خدا شناسي با يكديگر آميخته است! مي گويد بشر! خودت را ببين، تا خودش را مي بيند مي گويد آيا من پروردگار تونيستم؟ تو خودت را ببيني مرا ديده اي، خودت را بشناسي مرا شناخته اي. جمله «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» [هر كس خودش را بشناسد خدا را شناخته است.]
***
پاورقي:
مجموعه آثار شهيد مطهري ج13 ـ مسئله شناخت
شهيد مطهري