حس عقل


بدان كه آنچه پنهان و مختفي است و ظاهر نمي شود حواس آن را نمي شناسد مگر به حس عقل و قلب كه خداوند عقل را براي اتمام حجت بر بندگان قرار داده است و حواس را اسباب درك محسوسات معين فرموده عقل خود مجرد و پنهان است و درك مجردات و مجهولات را معلوم مي نمايد.

چون نمي توان انكار عقل و قلب را كرد انكار آن امور غيرقابل اشاره حسيه را هم نمي توان نمود.

فرمود چشم نگاه مي كند و مرئي را به بصيرت و بينائي دل مي سپارد و او ادراك صحت و سقم آن را مي نمايد و آنچه را كه چشم مي بيند يا گوش مي شنود ولي درك نمي كند مانند
آسمانها و صاعقه و صداي مهيب جوي عقل آن را درك نمي كند و مبداء و منتها و علت و عوامل آن را به علم درمي يابد.

مثلا آسماني كه بدون ستون چون سقف بر سر زمين قرار داده و مانع از سقوط و هبوط آن است و اين كه در يك فاصله معين قرار داده نه بالا مي رود نه پائين مي آيد نه تغيير وقت مي دهد نه حسابش اشتباه مي شود نه روز و شبش از دست مي رود و نه بلند و كوتاهي شب و روز به هم مخلوط مي گردد نه قسمتي از آن منهدم و نابود مي شود و همچنين ستارگان را در جاهاي معين در يك خط سير معين قرار داده تا حركت كنند و از حركت آنها فصول و ماه و روز و شب پديدار مي گردد برخي به سرعت حركت مي كند بعضي به كندي و درنگ و عده اي حركت متوسط و ميانه دارند.

عقل است كه اين جهات غيرقابل اشاره را درك مي كند و طول و عرض و طلوع و غروب ظاهر و پنهاني و نزديكي و دوري را حساب مي كند و در نظر دارد و همه را از حكمت و تدبير خداي عالم داناي توانا مي شناسد.

خردمند عاقل مي داند اين كار و اين صنعتي كه بشر به اول و آخر آفرينش و به اول و آخر وجود و حركت آن اطلاع ندارد نمي تواند بسازد بايد صانعي آن را بسازد كه برتر و بالاتر و حكيم و عليم و قادر و توانا و محيط بر تمام اين منظومه هاي شمسي باشد.

بايد اين نظم و تدبير اين آفرينش پهناور افلاك و عناصر را صانعي بسازد كه بتواند آنها را نگاه دارد و همان طور كه علت وجودي آنها است علت مبقيه و علت نظم و تربيت آنها هم باشد.

بنابراين چشم به زمين نگاه مي كند و آنچه مي بيند به قلب آنا گزارش مي دهد و قلب درك مي كند خردمند مي داند اگر يك ريشه چوب را به هوا بيندازي زمين برمي گردد و صانع حكيم يك زمين به اين عظمت را دوار و متحرك قرار داده بدون آنكه بيفتد يا سقوط كند يا از حركت بايستد يا نظم و ترتيب حركت او به هم بخورد يا با داشتن اين همه عمارات در مناطق مختلفه سنگيني هاي زياد تعادل او را از دست بدهد تا درختان و كوهها و معادن و منابع موجب سقوط و ثقل آن ها بشود اينها همه از قدرت حكيم عليم و صانع داناي تواناست.

پس قلب به دلالت چشم كه مي بيند مدبر عالم را مي شناسد و آفريننده آسمانها را درك مي كند و گوش از شنيدن الحان و اصوات و حركت بادهاي تند و نرم و يا خراب كردن عمارات
و كندن درختان كهن و تبديل يك شهر به ريگستان ويراني و انهدام تشخيص مي دهد كه معلول علل و عواملي بوده است.

در اين جريان حواس جز رابطه رساندن به قلب كاري ندارد و خودش دراكه نيست بلكه دراكه آن نيروئي عاقله است كه در انسان به وديعت سپرده شده تا درك معاني و مجردات و بالاخره درك خدا را بنمايد كه خالق او و تمام موجودات است.

فرمود قلب معدن عقل است و عقل موجد فكر است تفكر و تعقل مي كند در آنچه حواس درك حس كرده و حقيقت و درستي آن را درمي يابد و مي داند باد خود به خود قادر به حركت و چنين فعل و انفعالاتي نيست چشم جز ديدن و گوش جز شنيدن كاري نمي داند تنها قلب است كه به مافوق آسمانها صعود مي كند و از قعر درياها مي گذرد و از سطح اقيانوسها عبور مي كند و آنچه در آسمانها و زمين است مي شناسد و به همه چيز معرفت پيدا مي كند و يقين مي كند آن كس كه اين همه مواد را آفريده اين نظم و ترتيب را هم معمول داشته و اين باد را نيروي مجريه اراده قويه خود قرار داده تا هر قومي را بخواهد نابود كند و بر هر كه بخواهد مسلط نمايد.

درست كار حواس عكس برداري از صور مادي اجسام است مانند آئينه كه هر چه مقابل او بگيري عكس برداري مي كند ولي حس عقلي عكس برداري از معاني و عواطف و احساسات عقلي مي كند با اين تفاوت كه عكسهاي آينه با كنار رفتن معكوس از بين مي رود ولي عكسهاي مدركه براي هميشه در محفظه حفظ مي شود و لذا شما هر وقت هر چه را روزي ديده ايد مي توانيد در محفظه عكس آن را به دست آوريد يا معاني علومي كه خوانديد تجديدنظر كنيد.

امام عليه السلام فرمود اي طبيب چشم و گوش زلزله را به قلب مي رساند و شناختن علت آن و درك آن معني با قلب است.

ملاحظه كن وقتي كه حس ديد زمين به اين عظمت با اين غلظت و انجماد با اين طول و عرض با اين ثقل و سنگيني با اين همه ي درياها و كوه ها و معادن و غيره يكباره ناگهان بر خود مي لرزد و نقطه ي را متزلزل مي نمايد و حركت مي دهد و ويران مي كند و خسف مي سازد و با شكافي كه در زمين پيدا مي شود قسمتي از مردم و عمارات را مي بلعد و دهن مي بندد و آرام مي گيرد در حالي كه زمين يك جسد بي روحي است و يك خلقت بزرگي است به هم متصل و
مربوط و پيوسته بدون فصل و وصل زلزله ناحيه اي را خراب مي كند و ناحيه اي سالم مي ماند.

آيا اين آيات خارق العاده كار حس است يا كار قلب است يا كار يك صانع حكيم عليم است البته حس مي بيند و عقل درك مي كند كه دست قدرتي برتر و بالاتر اين حركت را داده است و آن خدائي كه آفريننده و نگاه دارنده و حركت دهنده است مدبر آسمانها و زمين است.

فرمود اي طبيب اگر زمين خود زلزله خيزي مي كرد به حس و شعور اين كار را انجام مي داد هيچ وقت زلزله ايجاد نمي كرد كه خود و اهلش را نابود و ويران نمايد اما آن خداوند است كه زمين را به تدبير خود آفريده و به اراده خود از آثار طبيعي به زلزله مي آورد.