حديث اهليلجه


محرز بن سعيد نحوي در دمشق از محمد بن ابي مسهر در رمله از پدرش از جدش روايت مي كند كه مفضل بن عمر نامه ي به پيشگاه حضرت صادق عليه السلام نوشت كه در اين سرزمين قومي پيدا شده اند
كه انكار خدا مي كنند و با ما مجادله و احتجاج مي نمايند و از امام صادق عليه السلام خواست كه دلايل رد آنها را مرقوم فرمايد تا بتواند شبهات مخالفين را رد كند.

امام صادق عليه السلام در پاسخ او چنين نوشت:

به نام خداوند بخشنده و مهربان اميد است خداوند به ما و تو توفيق طاعت عنايت فرمايد طاعتي كه موجب خشنودي او گردد و به رحمت خود واصل فرمايد.

اي مفضل نامه تو واصل و از مندرجات آن اطلاع حاصل شد از انكار بي دينان مطلع شدم و اين عقايد ملحدين است كه شماره آنها اخيرا افزوني يافته دلايل رد آنها را خواسته بودي.

شكر مي كنم خدائي را كه در ضمن نعمتهاي فراوان خودش حجتهاي بليغ داده و از نعم خفيه او اين است كه قلبهاي مردم را در اختيار خود گرفته و به سوي توحيد سير طبيعي داده و از آنها در عالم ازل پيمان به خداشناسي گرفته و بر آنها قرآن نازل كرده و احكام شريعت را بيان فرموده و حجتهاي خود را مبين معضلات قرآن قرار داده تا همه از آن استفاده كنند و اگر راه خطا و اشتباهي رفتند برگردند و آنها را ارشاد و هدايت به راسخين در علم فرمود تا به كمال سعادت خود برسند - اين انحراف و لغزش فكري از فرومايگي و ضلالت و جهالت است و خداوند از همه آنها بي نياز است.



گر جمله كاينات كافر گردند

بر دامن كبرياش ننشيند گرد



اي مفضل به جان خودم سوگند آنچه به سر جاهلان مي آيد از ضرر و هلاكت و زيان و خسران از جانب خداوند نيست بلكه ناشي از جهالت و نابخردي خودشان است آنها دلايل روشن و علائم آشكار خالق را در تمام مظاهر اشياء مي بينند و در وجود خودشان مشاهده مي كنند و از قدرت و علم و توانائي حق در خلقت آسمانها و زمين و صنايع عالم طبع كه همه شگفت آور است مي بينند و مي دانند كه همه آنها دليل صانع است ولي نمي خواهند بفهمند و اقرار كنند.

اين ها مردمي هستند كه ابواب معاصي را به سوي خود باز مي كنند و آتش به دست خود مي افروزند كه خودشان در ميان آن بسوزند و در راه عصيان و شهوات و پيروي هواها و اسير شدن به نفس اماره اختيار از دست مي دهند و عقلشان را در اين امور به كار نمي برند.

شيطان بر اين ها مستولي شده و خداوند هم بر دلهاي آنها مهر مي زند و متجاوزين
از حدود شرع را از نعم خود محروم مي سازد و آن نعم خفيه را از آنها كه لياقت حفظ آن را ندارند بازمي دارد. بدبختي اين است كه خداوند نعم خفيه خود را از بنده بگيرد -!!

گمان مكن خدا بر بندگانش پنهان است و اعمال و كردار و پندار آنها را نمي داند او همه چيز را مي بيند و مي داند بر او هيچ ذره ي مخفي و پوشيده نيست آنها آثار صنع خدا را مي بينند و عقل آنها به ديدن آيات الهي روشن مي گردد - باز هم به گفتار باطل خود دل مي بندند.

فرمود به جان خودم سوگند اگر فكر مي كردند در اين امور و عظمت صنع الهي را درست تشخيص مي دادند سر تعظيم فرود مي آوردند اگر به دقت و به ديده بصيرت مي نگريستند آثار صنع صانع را در تمام موجودات مي ديدند و مي شناختند و حالات بسيط و مركب آنها را درمي يافتند اعتراف مي كردند كه همه مخلوق خدا هستند و از نيستي به هستي آمده اند و سلسله خلايق همه از قدرت و علم او پديدار گرديده و فكرشان بر وجود صانع حكيم خاشع مي گرديد و اين عوالم را كه مركب از عناصريست همه را مخلوق و مصنوع ساخته و خداي عالم را مدبري حكيم و عالم مي شناختند.

اي مفضل نامه مفصل تو را ديدم و اين پاسخ را كه در احتجاج اين طايفه با برخي به ميان گذاشته ام براي تو نوشتم و اين جريان مذاكره من با طبيب طبيعي هنديست؟!

(معلوم مي شود او دهري بوده و از مدلول نامه مستفاد مي شود كه جز به ظاهر محسوس عقيده اي نداشته است - و قبلا هم امام با افراد دهريه درباره عقايد باطله آنها بحثي فرموده است).

اي مفضل طبيبي از بلاد هند به نزد من آمد و پيوسته از گمراهي خود مذاكره مي كرد و من به او پاسخ مي دادم.