درس روح الاجتماع


فرمود اي مفضل جاهلان و نابخردان براي انكار خالق برخاسته اند و آنچه نفهميده اند انكار مي كنند و مخالف حكمت و مصلحت مي دانند در حالي كه جهل خود را ابراز مي نمايند.

ملاحده به صانع عالم قائل نيستند و اتباع ماني نقاش به دو خدا قائلند و حكماي يونان از آلام و مصائب مرگ و فنا مانند طبيعيان از درك حقايق عاجز مانده اند اكنون تو گوش كن تا در پاسخ آنها لغزشهاي آنها را بشنوي و راه صواب را درك كني.

فرمود اي مفضل اين طبقه از خدا بي خبر حوادث عالم را مانند وبا و طاعون و يرقان و انواع بيماريهاي گوناگون و تگرگ و ملخ كه زراعتها را فاسد مي نمايد اين امور را كار عبث شناخته و انكار عقيده توحيد خلق را نموده اند در حالي كه هر يك از اينها چنانچه گفتم آثار خير و صلاح اجتماع بشر و مواليد عالم است فرمود اگر خالقي و مدبري در عالم نمي بود بايد اين نظم و ترتيب به هم خورد و اين حساب دقيق يك زماني تمام شود و اين فتنه و فساد كم يا زياد گردد - آسمان فروريزد - زمين متلاشي شود - آفتاب از مشرق طلوع نكند يا هرگز طالع نشود نهرها و چشمه ها خشك گردد يك قطره آب در قنوات و چاه ها نماند هوا راكد گردد باد حركت نكند همه اشياء فاسد شود آب در زيرزمين جاري گردد عالم غرق شود ولي چرا آفت ملخ - طاعون و وبا - زلزله - خسف و قحطي و غيره هميشه نيست؟ چرا همه جا نيست؟ تا آنچه در عالم هست (و مانند امروز همه ناراضي هستند) همه را مستأصل گرداند و از بين ببرد - ولي خداوند عالم اين حوادث و آفات را گاهگاه آنها را در ازمنه و امكنه مختلف
به علل و اسبابي مبتني ساخته است و گاهي به بادهاي تند يا رگبارهاي سريع مرعوب مي سازد تا از اعمال ناپسند خود برگردند و به سوي خدا پناه برند.

ملاحده مي گويند اگر خالق رحيمي بود چرا اين آفتها مي رسيد آنها فكر نمي كنند عيش اگر به كدورتي آغشته نشود و قطع نگردد لذت خود را از دست مي دهد و لذا آب صاف گاهي آلوده مي گردد تا قدر صفاي آن را بشناسند انسان سالم زماني مريض مي شود تا قدر سلامتي را بداند - مرد ايمن گاهي در خطر مي افتد تا قدر امنيت را بشناسد و در نتيجه به خداي خود و خالق عالميان توسل جويد و از طغيان و سركشي و كفران نعمت در امان باشد بشر اگر در محل حوادث قرار نگيرد خود را فراموش مي كند و نمي داند كه انسان مكلف به وظايفي است و در تحت تدبير مقدري است يا اگر مكروهي بر او نازل شد معلول يك علتي بداند و بر زيردستان رحم كند بر فقيران تفضل نمايد - و بر مبتلايان رقت نمايد - و نسبت به بيچارگان مهرباني نمايد و يا از حوادث و مصائب دلتنگ نگردد بلكه از ارتكاب معاصي و لغزش و انحراف و عصيان دلگير شود و بداند اين ناملايمات مانند تلخي دوائي است كه در نتيجه كام او را شيرين مي سازد و امراض را از او دفع مي كند.

فرمود در عالم گروهي حيوانات موذيه را نمي پسندند مانند كودكان كه دواي تلخ را مذمت مي كنند و از آن خشمناك مي شوند و آنها را دشمن مي داند و احوال خود را به لهو و لعب مي گذرانند و در تهيه طعام و شربت ها با عدم تشخيص مضرات مشروبات چه بطالت ها و ضررها به خود مي زنند و از اطعمه و اشربه لذيذه و ضاره چه زيانها به خود مي رسانند و نمي فهمند در تحصيل آداب حسنه عواقب حميده اي است و در آشاميدن دواهاي تلخ منافعي است و بسيار الم ها را كه راحت ها در پي است و چه تلخيها كه شيرينها بار مي آورد.

فرمود اگر كسي گويد چرا انسان را معصوم نيافريدند كه قادر بر معاصي و بديها نباشد تا آنكه محتاج به تنبيه و تذكر گردد و به آلام و اسقام آن برخورد نكند - جوابش اين است كه اگر معصوم بودند مستحق ثواب و حمد و ستايش نمي شدند - اگر گويند كه چرا خدا او را به نعيم بهشت نمي رساند و چه ضرر مي رساند اگر آنها را هم به بهشت ببرند - پاسخش اين است كه اگر عاقل و خردمندي داراي همه وسايل عيش و نوش باشد و بي خرد و ناداني هم همان موجبات را واجد باشد و بدون سعي و عمل دارا شود كدام يك شايسته تر به شكر نعمت و لذت از آن ثروت مي باشد آنكه با زحمت و رنج فراوان به دست آورده و شكر نعمت
گفته يا آنكه بدون زحمت به دستش رسيده قدرش را نمي داند.

با آنكه مي دانيم شكر نعمت موجب افزوني نعمت است و كفرانش سبب از دست دادن آن است و به علاوه عصمت با جبر منافات دارد و با تكليف منافات ندارد چه بهشت مكافات اطاعت است و جهنم كيفر تمرد و انحراف است.

فرمود خداوند راه را بر مردم باز گذاشت به آنها عقل و علم داد اختيار و توانائي داد تا همه وسائل كه در اختيار آنها گذاشته براي تسهيل زندگي از آن استفاده نمايند و شكر منعم حقيقي را بنمايند و ثواب را در قبال عمل و حسنه و نيكوكاري قرار داد و عقاب را در مقابل تمرد و انحراف و عصيان و اين هر دو براي مكلف است كه عاقل و بالغ و آزاد باشد.

ملاحده و طبيعيين چون خدائي قائل نيستند تكليف وظيفه اي هم قائل نيستند در نتيجه ثواب و عقابي را نمي شناسند و پاداش و كيفري را معتقد نيستند و در نتيجه هدف ندارند و به جائي نمي رسند.

فرمود اين آفتها و بلايا اگر چه در اجتماع به صالح و طالح هر دو مي رسد اما حقتعالي هر دو صنف را كه در حال صحت باشند مبتلا مي سازد تا براي صالح تذكر باشد و براي طالح گوشمالي و هر دو به خداي تعالي بازگشت نمايد و شكر نعمت حقتعالي نمايند - و طغيان و سركشي نكند و از عصيان و فواحش برحذر گردند.

فرمود دو صنف از حوادث نفع مي برند اگر چه به صورت تلخ و ناگوار باشد نيكوكاران و صلحا در تنبه و شكر نعمت و بصيرت و بينائي و فجار و اشرار از انابه و توبه و رغبت به نيكوكاري و عفو نسبت به بدي كه هر دو طبقه با ديدن حوادث بر خود مي لرزند و رو به بهبودي روحي پيش مي روند (مثلا زلزله يا قحطي و امراض عارضه و غيره موجب مي شود كه نيكوكاران به دعا و خيرات مي پردازند و اشرار و فجار هم از معاصي خودداري مي كنند) و هر رنجي به هر يك از اين طبقات برسد كفاره گناهان آنها قرار مي گيرد و مجمل بيان اين است كه خالق قادر عليم داناي توانا هر يك از اين حوادث را در اجتماع روي مصالح خلق به وجود آورده و اگر چه مولود آثار طبيعي است ولي تمام آنچه كه داراي طبع تركيبي عنصري مي باشند همه مخلوق الهي هستند و در زير نظر قدرت و اراده و مشيت حق آثار خود را در ازمنه و امكنه به عرصه ظهور و بروز مي رساند آنچه به ظاهر شر مي نمايد در باطن خير است نهايت مردم تشخيص خير و شر را نمي دهند - مثلا اگر بادي درختي را انداخت صانع حكيم آن را در مصلحت عظيمي
كه به كار بردن چوب آن درخت به در و پنجره باشد شر متصوره او را به خير مسلمي تبديل مي فرمايد و همچنين آفاتي كه در ابدان و اموال مردم ظاهر مي گردد يا مفاسدي كه رخ مي دهد اگر چه به صورت ظاهر شر تصور مي شود ولي خير محض است چه در نظام اجتماع نفعش بيشتر از ضررش مي باشد لذا برخي از حكماء و فلاسفه گفته اند شر قليل و خير كثير [1] .

فرمود اي مفضل اگر اين حوادث در برهه اي از ازمنه رخ ندهد و مردم را خواه صالح يا طالح متنبه نسازد و آنها هميشه در رفاه و آسايش باشند قهرا رو به تمايلات نفساني سير مي كنند و در ارتكاب گناه مبالغه مي نمايند در حالي كه حوادث موجب مي شود صلحا در عبادت بكوشند و صلحا در ترك معصيت و در رفاه و وفور نعمت به رشد عقلي خود بپردازند و مصالح ترقي و تعالي را به دست آورند تا در بوار هلاكت و در رهگذر طوفانها قرار نگيرند.

فرمود اي مفضل ملاحده گمان مي كنند اين دنيا فقط مرگ و زندگي است يا اگر هميشه زنده بودند و به بلاها مبتلا نمي شدند بهتر بود در حالي كه اين نظريه به كلي غلط و خطاست زيرا هر كه



هر كه آمد در زمان پر ز شور

عاقبت مي بايدش رفتن به گور



اگر بنا شود همه بيايند و بمانند زمين بر اهلش تنگ مي شود و روزي و رزق آنها كم مي گردد و قوي ضعيف را مي خورد و براي منافع دنيا اقوياء ضعفا را از بين مي برند و جنگها و كشتارهاي بسيار مي شود و شر و حرص و قساوت و سنگ دلي بر همه مستولي مي گردد و به هيچ چيز دنيا قانع نبود ولي چون مرگ هست و هر فرد و اجتماع اجل و مهلتي دارند خود فكر مرگ آنها را بر تحمل مصائب ناگوار صابر مي سازد و از مشقتهاي دنيا به اميد مرگ بردباري مي كنند تعب و رنج زندگي را كه از هم غيرقابل تفكيك است آسان مي سازد و براي توالد و تناسل به سبب مرگ قيام و اقدام مي كنند تا نام آنها به وسيله ذريه آنها باقي بماند كه اگر مرگ نبود هيچ علاقه اي بدين بقاء كه هر كس به اندازه استعداد و قابليت خويش از دنيا و امتعه و نعم آن بهره مند مي گردد و از لذت تربيت فرزندان و حقوق ما بين پدر و مادر و اقارب و خويشاوندان لذت مي برد.

برخي از ملحدين گمان مي كنند كه چون مدار دنيا بر ظلم و تعدي و اجحاف اقويا بر ضعفاست نظامي نيست و مدبري ندارد در حالي كه همين دليل نظام عالم است كه اقويا به سبب قوت خود به طغيان و سركشي تعدي و اجحاف مي كنند و اين خود امتحاني براي آنهاست كه
مكلف به وظايف شرعي و وجداني هستند و خلاف آن مي كنند اگر بنا بود مكلف نمي شدند و اين مفاسد عموميت داشت مي توان گفت نظام عالم درست نيست و مدبري ندارد ولي خداي عالم به وسيله پيغمبران مردم را مكلف و موظف نموده و احكام شرايع را به آنها رسانيده و كيفيت عذاب و عقاب و ثواب و صلاح را راهنمائي فرموده اگر تأخيري در عقاب متعديان باشد آن مخصوص قيامت است و از جهت آزادي بشر است كه در اين دنيا به اختيار عمل كند تا ثواب و عقاب آن روي اعمال او باشد - عقيده به آخرت و ثواب اعمال در عقبي از مميزات انسان است اگر مانند حيوان هر تمردي را گوشمالي مي دادند مثوبات اخروي چه مي شد و به علاوه صلحاء اعمال خالص و شايسته نمي كردند و از يقين آخرت و استحقاق ثواب اعمال و نعيم اخروي محروم مي شدند.

در حالي كه هر فردي به جزاي عمل خود اگر ذره باشد مي رسد و هيچ كس حامل ذره اي از عمل ديگري نيست كه قرآن مي فرمايد و من يعمل مثقال ذرة شرا يره و من يعمل مثقال ذره خيرا يره و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود الناس مجزيون باعمالهم ان كان خيرا فخيرا و ان كان شرا فشرا گمان نكنند كفار در دنيا هميشه در نعمت هستند و موحدين در نقمت اين اشتباه است خداوند به كفار و ملحدين مهلت مي دهد تا آنجا كه يكباره همه را نابود مي سازد مانند قوم فرعون كه همه را غرق كرد و اصحاب بخت النصر كه همه را هلاك نمود و سايرين اقوام متمرد و عاصي را به سزاي خود رسانيد.

فرمود اين مهلت در سنت اجتماعي بشر هم هست كه پادشاهان اشخاص متمرد را مهلت مي دهند تا اگر توبه كنند مي بخشند و اگر اصرار نمايند به كيفر مي رسانند خالق حكيم هم نسبت به مردم عاصي و منحرف و ملحد و زنديق و كافر همين سنت را رعايت مي فرمايد.

فرمود خداوند مخلوق را ضايع و مهمل و بلاتكليف نمي گذارد و عبث نمي آفريند زيرا عاجز نيست - جاهل نيست و ناتوان نيست عبث و بلاتكليف و بي قصد بودن نتيجه بي علمي و ناتواني و عجز است - و خداي خالق عليم عظيم قادر تواناي دانا كه ذات واجب الوجودش عين علم و قدرت است از همه اين تخيلات منزه و مبراي است و به حسن تقدير و تدبير و حسن انتظام عالم را اداره مي كند و هر كس را هر چه لايق بوده داده است.

اگر كسي علم به احوال مواد عالم و حوادث و وقايع ندارد نبايد انكار مدبر و صانع
حكيم آن را بنمايد در حالي كه به هر چه نظر كني و دقت نمائي در نهايت استقامت و قوت و علم آفريده است.

فرمود اي مفضل اين عالم را در لغت يوناني قوسموس گفته شد و معني آن زينت و زيور است و فلاسفه مدعي هستند كه چون در يك انتظام احسني قرار گرفته زيب و زينت و زيور براي عقلا و خردمندان است و آنقدر حكماي قديم در حسن انتظام اين عالم مقيد و متصلب و معتقد بوده اند كه نگفته اند عالم تقدير و نظام بلكه گفتند عالم زينت است زيرا براي اهلش دنيا زيور مي نمايد و به چشم خردمندان اين جهان در نهايت حسن انتظام و غايت بها و روشني و زينت است.



جهان چون چشم و خال و گوش و ابروست

كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست



فرمود اي مفضل چون طب تجربه است و اطباء در تجارب خود خطاي بسيار مي كنند راضي نشدند كه فن طبابت را به نام صنعت طب بنامند و معذلك معتقدند هيچ چيزي از بدن بي جهت خلق نشده و هيچ عضوي مهمل و عبث نيست ولي بعضي از حكماء در عين حال كه اين عالم را زينت مي دانند اگر نسبت به يك امري عقلشان نرسيد آن را عبث تصور مي كنند و خالق را به جهل نسبت مي دهند در حالي كه خودشان جاهل هستند تبارك الله الحكيم الكريم و سبحان الله العلي العظيم


پاورقي

[1] و از همين امام درباره لا جبر و لا تفويض احاديثي نقل شده كه در سير حكمت نقل كرده ايم.