امام صادق و عيادت مريض


شيخ صدوق مي نويسد كه يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام چند روز غيبت كرد امام سراغ او را گرفت گفتند مريض است پس از درس به عيادت او رفت آن مرد نزديك مردن بودن به او فرمود احسن ظنك بالله به خداي خود خوش گمان باش - گفت به خداي خود خوش گمانم اما دختري دارم كه براي معيشت و نگهباني او نگرانم فرمود:

الذي ترجوه لتضعيف حسناتك و محو سيئاتك فارجه لاصلاح بناتك

يعني به آن خدائي كه اميد داري حسنات تو را مضاعف كند و سيئات تو را محو كند كفايت كار دخترت را هم به او واگذار مگر نشنيدي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود در شب معراج از سدرة المنتهي گذشتم ديدم از بعضي شاخهاي درختان شير بيرون مي ريزد مانند پستان و از بعضي شير و عسل و روغن و برخي آرد سفيد و از بعضي لباس و سدر و غيره كه به زمين مي ريزد با خود گفتم اين چيزها كجا مي ريزد جبرئيل گفت اين ها را خداوند براي غذاي دختران امت تو و پسران آنها آفريده است بگو به پدران و مادران كه دلتنگ براي روزي فرزندان
نشويد ما آنها را روزي مي دهيم و سعدي نظر به همين خبر داشته كه گفته است:



يكي طفل دندان برآورده بود

پدر سر به فكرت فروبرده بود



كه من نان و آب از كجا آرمش

مروت نباشد كه بگذارمش



چو بيچاره گفت اين سخن پيش جفت

نگر تا زن او را چه مردانه گفت



مخور هول ابليس تا جان دهد

كه هر كس كه دندان دهد نان دهد



تواناست آخر خداوند روز

كه روزي رساند تو چندين مسوز



نگارنده كودك اندر شكم

نويسنده عمر و روزيست هم



خداوندگاري كه عبدي خريد

بدارد فكيف آنكه عبد آفريد



تو را نيست اين نكته بر كردگار

كه مملوك را بر خداوندگار