در راه مكه


بكر بن محمد ازدي كه از روات موثق بوده مي گويد با يكي از همراهان در راه مكه به حضرت ابوعبدالله برخورد كرديم و از او تقاضاي دعائي كرديم كه موضع ضرورت بخوانيم مستجاب شود دعائي به ما آموخت و ما از آن استفاده كامل كرديم.

يك روز زير ناودان طلا امام ششم با اصحابش جمع بودند رفتم سلام كردم عرض كردم ما شما اهل بيت را دوست مي داريم و دشمنان شما را دشمن مي شناسيم و اكنون به يك بليه سختي مبتلا شده ام دعا كنيد آن بليه برطرف گردد حضرت دست به دعا برداشت و چنين گفت.

قال اللهم انك خلقت هذه الانفس من طينة اخلصتها و جعلت منها اولياءك و اولياء اوليائك و ان شئت من تنجي عنهم الافات فعلت اللهم و قد تعوذنا ببيتك الحرام الذي يأمن به كل شي ء و قد تعذبنا و انا اسألك يامن احتجب بنوره عن خلقه اسألك بحق محمد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين يا غاية كل محزون و ملهوف و مكروب و مضطر مبتلي ان تومنه باماننا و مما يجد و ان تمحو من طينة مما قدر عليها من البلاء و ان تفرج كربته يا ارحم الراحمين.

قريب بدين مضمون كه پروردگارا تو اين نفوس را آفريدي از يك طينت پاكي كه دوستدار دوستان تو هستند اگر بخواهي امراض و آفات را از آنها برطرف كني مي تواني ما امروز به خانه تو پناه آورديم و در اين خانه همه در امانند از پيشگاه تو مسئلت مي كنم به حق محمد و اهل بيت اواي كسي كه آخرين ملجأ و پناه مضطرين هستي اين ابتلا را از ميان آنها برطرف فرما و عافيت از بلا عنايت كن وهم و غم آنها را بزداي.

مي گويد چون دعاي آن حضرت تمام شد برخاست و به طرف درب مسجد رفت و برگشت گفت به بركت دعاي امام ششم هيچ اثري از مرض نيست آري خدا مي داند رسالتش را به چه شخصي واگذار كند. [1] .

طرخان نخاس مي گويد به ابوعبدالله در حيره برخوردم فرمود چه مي كني گفتم در جستجوي نخاس هستم اين طرخان دلال دواب بود و اسب خريد و فروش مي كرد - نخاس اسب و شتر دو پهلو سفيد را گويند - حضرت فرمود من چنين اسبي را ديده ام كه فضخاء
بود پرسيد فضحاء چيست؟ فرمود آن اسب پيشرو و سفيد شكم را گويند كه كفل و شكمش سفيد باشد.

طرخان نخاس گفت من والله تاكنون چنين اسبي نديده ام از خدمت او جدا شدم ديدم غلامي اسبي دارد به همان نشاني گفتم مي فروشي گفت مال ارباب من است رفتم و از او خريدم بردم خدمت امام ششم عرض كردم اين كه فرمودي پيدا كردم اما دعا فرما خداوند به آن بركت دهد - دعا فرمود آنقدر اين اسب زاد و ولد كرد كه همه اهل كوفه از نسل آن اسبي خريدند.

حماد بن عيسي جهني بصري كه از ثقات بوده آمد حضور امام ششم عرض كرد دعا فرما كه خداوند حج خانه خود را نصيب من كند و مزارع فراوان و خانه خوب و زن خوب از خاندان هاي صالحه و اولاد نيكوكار به من عنايت فرمايد - امام صادق عليه السلام دعا فرمود حماد پنجاه بار به مكه رفت حج گذاشت و آنچه مي خواست خداوند به بركت امام ششم به او عنايت فرمود پنجاه و يكم از مكه برگشت سيل در راه جحفه او را برد و غرق شد. [2] .

زيد شحام مي گويد در اطراف كعبه طواف مي كردم و دستم دست ابي عبدالله عليه السلام بود - اشك از محاسنش جاري بود فرمود يا شحام ما رايت ما صنع ربي الي باز گريه مي كرد و دعا مي خواند و فرمود اي شحام من براي سدير و عبدالسلام بن عبدالرحمن كه در زندان هستند دعا مي كنم. [3] .

چون عبدالحميد را منصور زنداني كرد به امام صادق عليه السلام خبر دادند - در حالي كه امام صادق عليه السلام در موقف و در حال نماز بود پس از نماز عصر دعا فرمود و محمد بن عبدالله توجه كرد فرمود رفيق تو را از اين ساعت آزاد كردند - چون به مكه آمديم شنيديم همان روز عرفه عصر منصور دوانقي عبدالحميد را از زندان آزاد ساخته و اين هم از معجزات و كرامات امام صادق (ع) بوده است.


پاورقي

[1] بحارالانوار ج 11.

[2] خرايج و جرايح ص 1.

[3] كشي ص 138.