درس يقين به مبدأ


شخصي آمد نزد امام صادق عليه السلام گفت يا اباعبدالله خداي را به من نشان ده آن حضرت فرمود كه مگر نشنيدي كه به موسي گفتند لن تراني آن شخص گفت آري ولي اين ملت محمد است كه يكي فرياد مي كند كه رأي قلبي ربي ديگري نعره مي زند كه لم اعبد ربا لم اره امام فرمود او را ببنديد و در دجله اندازيد او را بستند در دجله انداختند آب او را فروبرد و باز بالا آورد گفت يابن رسول الله الغياث الغياث باز امام فرمود اي آب او را فروبگير آب او را فروبرد باز گفت الغياث الغياث بار ديگر امام فرمود اي آب او را فروببر تا چند نوبت پس اميدش از خلق منقطع شد و گفت الهي الغياث الغياث امام فرمود او را بگيريد چون ساعتي بيرون آوردند ساعتي بگذشت تا قرار گرفت فرمود چگونه اي گفت تا دست در غير مي زدم در حجاب بودم و چون به كلي از خلق مأيوس شدم و بريدم و پناه به خدا بردم روزنه اي در دلم پديدار شد و چون از آنجا مي نگريستم
آنچه مي جستم مي ديدم و اضطرار نداشتم كه امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء.

امام صادق عليه السلام فرمود اكنون روزنه را نگاهدار و هر كه خداي را بر چيزي و يا چيزي را بر او تصور كند او كافر است.

اين درس عملي را داد تا بفرمايد اي بندگان خدا در غرق دريا كه از همه چيز و همه كس اميد را مي بريد به آن كس كه توجه پيدا مي كنيد آن خداوند است كه شما را آفريده است و آن خداي را با چشم سر نمي توان ديد و به چيزي نمي توان تشبيه نمود، بلكه با ديده دل بايد او را دريافت.

سپس فرمود:

هر گناهي كه اولش ترس بوده آخرش عذر باشد و هر گناه كه بنده را به خداي خود نزديك كند و هر طاعتي كه اول آن امن بود آخر آن عجب باشد آن طاعت بنده را از خداي خود دور سازد چه مطيع با عجب عاصي است و عاصي با عذر مطيع است.