احتجاج يكي از شاگردان مكتب جعفري


امام عالم قلب امكان است

يكي از مبرزين حوزه درس حضرت امام جعفر صادق عليه السلام هشام بن حكم است او مردي سريع الانتقال با ذكاوت داراي حافظه قوي و هوش سرشاري بود در مكتب جعفري در فن احتجاج و سخن پروري بر همه مقدم بود او شنيد در مسجد بصره مردي به نام عمرو بن عبيد در وجوب وجود امام در عالم تكوين خلط مبحث مي كند.

هشام گويد از كوفه حركت كردم به طرف بصره جمعه وارد بصره و داخل شدم حلقه اي از دانشمندان را ديدم كه در صدر آن مجلس عمرو بن عبيد نشسته بود - لباس سياهي در برداشت و لنگ بسته وردائي بر دوش گرفت و اطرافيان از او مطالبي پرسيدند كه او جواب مي داد، من در حلقه مستمعين آزاد نشسته و اجازه گرفتم سئوال كنم.

گفتم اي دانشمند من مرد غريبي هستم و سئوالي دارم گفت بپرس.

هشام پرسيد - آيا تو چشم داري

عمرو بن عبيد - اي فرزند اين چه سئوالي است مگر نمي بيني چشم دارم.

هشام - آري مي بينم ولي سؤال من از اين قبيل است و جواب آن را مي خواهم

عمرو - سؤال كن اگر چه كودكانه است

هشام - با چشم چه مي كني؟


عمرو - با آن رنگها را مي بينم و دوستان و آشنايان را مي شناسم

هشام - آيا بيني داري؟

عمرو - آري اگر چه سؤال تو عاقلانه نيست

هشام - سؤال من همين است با بيني چه ميكني؟

عمرو - با بيني درك بوهاي خوب را از بد مي نمايم

هشام - آيا دهن داري؟

عمرو - آري با آن مزه ها را مي چشم و تلخ را از شيرين تشخيص مي دهم

هشام - تو گوش داري؟

عمرو - آري با آن الحان و آوازها را مي شنوم و آشنا را از غير جدا مي كنم

هشام - اي عمر آيا قلب هم داري.؟

عمرو - آري قلب دارم

هشام - با قلب چه مي كني؟

عمرو - با قلب تميز مي دهم كه هر چه وارد اعضاء مي شود با آن «عقل» فكر مي كنم ضرورياتي كه علم به آنها به سبب حواس پيدا شده درك مي كنم و علم به مجهولاتي پيدا مي كنم كه حواس نمي تواند آن علم را تحصيل كند

هشام - چگونه اين علم حاصل مي شود؟

عمرو - مثلا بوئي را كه مشام مي شنود نمي تواند تشخيص دهد چه بوئي است ولي قلب تشخيص آن بو را مي دهد

هشام - اي استاد بزرگ با وجود تعدد حواس تو از قلب بي نيازي زيرا حواس تو خودشان وظايف خود را انجام مي دهند چه حاجتي به قلب داري

عمرو - اي فرزند چون حواس خودشان مشخص نيستند مميز و فرق گزارنده بين صلاح و فساد مدركات حس قلب است و لذا بايد قلب صلاح و فساد و مدركات حواس را تشخيص دهد

«قلب و عقل و دماغ و دل در عرف منطقيين و حكماء و شعرا و عرفا يكي است كه به سبب درجات خود اسامي مختلف پيدا كرده است»

هشام - اي استاد اگر جوارح و اعضاء با استقلال تامي كه دارند باز هم در مدركات حسيه خود محتاج به پيشوائي مي باشند كه صحيح را از سقيم و صلاح را از فساد جدا كند و امتياز گذارد


چگونه جامعه بشر كه هر فردي از آن در حواس و احساسات خود غالب در اشتباه مي روند نيازمند به پيشوا و رهبري فوق العاده و آسماني نمي باشند تا آنها را از شك و ترديد كه براي آنها پيدا مي شود حفظ كند و از تزلزل و تشويق مصون دارد؟

عمرو - بدون پاسخ گفتن سئوال كرد آيا تو هشام بن حكم نيستي؟

هشام آري يا هشام يا از همنشينان او هستم

عمرو - تو حتما هشام هستي زيرا اين منطق غير از منطق تربيتي جعفر بن محمد صلي الله عليه و آله و سلم نيست.

هشام - با اين منطق ثابت كرد كه در محور جامعه بشر بر وجود امام استوار است و امام به منزله قلب در كشور تن است.

«چون اشراقيين نشيمنگاه عقل را در قلب شناخته اند در اخبار و احاديث همه جا قلب مورد بحث است و مراد از قلب عقل است» - متآخرين از حكماء بيشتر نشيمنگاه و مسكن عقل را مخ و دماغ شناخته از اين رو دماغ را محل عقل مي دانند - شعرا هم همه جا مفهوم عقل را دل شناخته و در كليه اشعار گويندگان دل آورده اند چنانچه مولوي در ذكر خفي گويد.



مشك را بر دل بزن بر تن مبال

مشك چبود نام پاك ذوالجلال



و ديگر گفته:



ندانم عكس او خال دل ماست

و يا دل عكس خال روي زيباست



باري هشام عمرو بن عبيد را محكوم به قبول وجوب وجود امام كرده و ثابت نموده كه قلب عالم امكان و اولي به تصرف تمام اعضاء و جوارج دروني و بيروني كشور وجود است و چون برگشت مصاحبه خود را براي حضرت صادق عليه السلام عرض كرد امام ششم فرمود اين مكتوبي است كه در صحف ابراهيم و موسي بدان اشاره شده و در سوره اعلي مي فرمايد بل تؤثرون الحيوة الدنيا و الاخرة خير و ابقي ان هذا لفي الصحف الاولي صحف ابراهيم و موسي

امام به منزله ي نور است كه چشم دل بدون نيروي روشنائي وجود امام نمي بيند همانگونه كه آدمي صحيح و سالم در تاريكي نمي بيند جامعه بشر بدون رهبري معنوي امام كه محور عالم امكان و چشم عالم آفرينش است ديد ندارد.