امام صادق و علم كلام


در تعريف علم كلام و پيدايش آن قبلا صحبت كرديم و علل ظهو متكلمين را گفتيم اينك با بيان زير مصداق و مفهوم آن معلوم مي گردد شيخ مفيد را در ارشاد روايتي نقل مي كند كه گفت نزد ابي عبدالله الصادق عليه السلام بودم مردي از اهل شام آمد.

فقال اني رجل صاحب كلام و فقه و فرايض و قد جئت لمناظرة اصحابك؟! گفت من از شام آمده ام در كلام و فقه و احكام مطلع هستم مي خواهم با اصحاب تو مناظره و صحبت كنم آمدنش از شام و مناظره او با اصحاب و به خود امام گفتن بوي سياست مي دهد و معلوم است از كجا براي چه كار آمده بود.

فقال ابوعبدالله كلامك هذا من كلام رسول الله (ص) او من عندك؟ كلام از سخنان پيغمبر خداست يا از كلام خودت مي باشد.

فقال من كلام رسول الله بعضه و من عندي بعضه بعضي از آن سخنان از پيغمبر و برخي از خودم است.

فقال له ابوعبدالله فانت اذن شريك رسول الله (ص) امام صادق فرمود بنابراين تو شريك پيغمبري در كلام فقال لا... گفت نه شريك نيستم.

قال (ع) فسمعت الوحي عن الله پس وحي شده كه سخناني داري از خودت قال لا - گفت نه وحي هم نشده.

قال (ع) فتجب طاعتك كما تجب طاعة رسول الله فرمود پس واجب است اطاعت تو مانند وجوب اطاعت پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم قال لا گفت واجب نيست كسي از من اطاعت كند.

فالتفت ابوعبدالله الي و قال لي يا يونس بن يعقوب هذا قد خصم نفسه قبل ان يتكلم ثم قال يا يونس لو كنت تحسن الكلام كلمته

اين راوي يونس بوده مي گويد امام رو به من كرد فرمود اين مرد دشمن نفس خودش مي باشد اگر با تو نيكو صحبت كرد تو با او مناظره كن - من عرض كردم يابن رسول الله شما نهي فرموديد از مناظره علم كلام و فرموديد و هل لاصحاب الكلام فرمود برخي قابل تنقيد است و بعضي قابل انتقاد و اين از آن هاست كه مانعي ندارد براي تفهم آمده آنگاه به او فرمود برو بيرون خيمه اصحابي هستند با آنها با هريك مي خواهي مناظره كن.

حمران بن اعين - محمد بن نعمان احول - هشام بن سالم - قيس الماصر حاضر بودند و ما همه در اطراف خيمه ابوعبدالله عليه السلام در دامنه كوه نور در مكه جمع بوديم - هنوز موقع حج نشده بود.

امام صادق سر از خيمه بيرون كرد به حمران فرمود با اين مرد شامي صحبت كن آنها هر يك به هم احتراما حواله دادند و مرد شامي با همه آنها صحبت و مناظره كرد و شرمنده و منفعل شد تا نوبت به هشام رسيد شامي از هشام پرسيد يا غلام سلني في امامة هذا - هشام غضبناك شد گفت بگو بدانم.

هشام - ربك انظر لخلقه ام هم لانفسهم خدا مي بيند بندگان را يا هر كاري را براي نفس خود مي كند.

شامي - بل ربي انظر لخلقه خدا مي بيند بندگان را چه مي كنند.

هشام - ففعل بنظره لهم في دينهم ماذا؟ پس خدا مي داند بندگان چه ديني دارند و چه مي كنند.

شامي - كلفهم و اقام لهم حجة و دليلا علي ما كلفهم به و ازاح في ذلك عللهم مردم به تكلف مي افتند و خدا بايد براي آنها حجتي و دليلي بفرستد كه از تكلف نفس بيرون آيند و مواجه با اختلافات و تشتت افكار نشوند.

هشام - چه دليلي لازم است كه امام و حجت باشد.

شامي - رسول الله - يعني بايد خدا پيغمبري بفرستد كه او نماينده رباني باشد.

هشام - فبعد رسول الله پس از رسول خدا كي باشد.

شامي - كتاب و سنت.

هشام - آيا امروز كه پيغمبر نيست كتاب و سنت كافي است براي ما؟ اختلاف ما را به اتفاق مبدل مي سازد.

شامي - آري - كافي است.

هشام - اگر كافي است من و تو كه از شام آمده اي چرا اختلاف نظر داريم و گمان مي كنيم رأي اين دو طريق است چرا يك نظر واحد در كار خود اتخاذ نمي كنيم.

شامي - ساكت ماند؟! در فكر فرورفت.

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود مالك لا تتكلم چرا سخن نمي گوئي.

شامي - اگر بگويم اختلاف نداريم كه دروغ است اگر بگويم و سنت از ما رفع اختلاف مي كند كه اكنون در اختلاف هستيم - از اين جهت فكر مي كنيم.

فقال ابوعبدالله عليه السلام سله تجده مليا - فرمود تو از هشام بپرس.

شامي - تو بگو خداوند آيا مردم را به خود وا مي گذارد؟!
هشام - خدا بندگان را به خود وانمي گذارد بلكه به آنها نظر عنايت دارد كه به رهبري هدايت فرمايد.

شامي - آيا كسي را براي رفع اختلاف و تعيين حق و باطل معين مي كند؟

هشام - آري نمي توان بدون رهبر و كسي كه جامع افراد باشد بشر را واگذاشت.

شامي - آن كس كيست كه بتواند اختلافات را رفع كند و افراد را در يك كلمه متفق و جمع كند.

هشام - او ابتداء امر پيغمبر است كه صاحب شريعت مي باشد و رهبر خلق است.

شامي - پس از او؟ كيست؟

هشام - آنكس كه قائم مقام او - و حجت بر خلق باشد.

شامي - پس امروز كيست قائم پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم

هشام - اين مردي كه در قبله ما نشسته و ما در محور وجودش دور ميزنيم و از علم و دانش و كلماتش استفاده مي كنيم يعني اباعبدالله عليه السلام اين همان كسي است كه مردم شد رحال مي كنند تا اخبار آسمانها و زمين را از او بشنوند - و آن علمي بود كه از پدرش تا جدش رسول خدا به وراثت دريافته است.

شامي - شامي گفت ما از كجا بدانيم -؟ كه او داراي اين علوم است و حجت خدا بر خلق است.

هشام - بپرس هر چه دلت مي خواهد از علوم و فنون تا بر تو مسلم گردد.

شامي - راست گفتي اكنون من از او مسائلي مي پرسم.

فقال ابوعبدالله (ع) انا اكفيك المسئله فرمود من با يك مسئله منظور تو را تأمين مي كنم.

مي خواهي تو را خبر دهم از محلي كه موطن و مولد تست و از مبدائي كه حركت كردي و آنچه در بين راه ديدي و منازلي كه طي كردي و آنچه خوردي و خفتي و گفتي و غيره

شامي گفت بگو - بدانم.

امام عليه السلام تمام ماجراي سفر او را از مبدأ تا مقصد بيان فرمود.

شامي صدقت و الله اسلمت لله الساعة

امام عليه السلام بل آمنت بالله الساعة ان الاسلام قبل الايمان و عليه يتوارثون و يتناكحون و الايمان عليه يثابون

فرمود ايمان به خدا بياور زيرا اسلام براي وراثت و نكاح و ازدواج است و ايمان است كه مايه ثواب مي گردد و تو ايمان بياور تا به ثواب برسي.

شامي صدقت فانا الساعة اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و انك وصي الاوصياء

آنگاه امام رو به حمران فرمود گفت اثر كلام راست و درست اين است و به هريك از حاضرين طريق احتجاج و استدلال و تأثير حسن نيت و خلوص ايمان و ارادت را بيان فرموده تذكر داده - و شيخ مفيد مي گويد اين كار به اعجاز بيشتر شبيه است تا به مناظره.