امام صادق و درس عشق و محبت


مردي وارد بر امام صادق عليه السلام شد امام فرمود اين كيست؟ خودش عرض كرد من از دوستان و موالي و پيروان شما هستم.

«فقال عليه السلام لا يحب الله عبد حتي يتولاه و لا يتولاه حتي يوجب له الجنه» [1] .

فرمود البته كسي دوست نمي دارد خدا را مگر آنكه در قيد ولايت و دوستي دوستان خدا قرار گيرد و هر كس اولياء خدا را دوست بدارد بهشت بر او واجب مي گردد.

بعد فرمود «ثم قال له: من اي محبينا انت» اي برادر تو از كدام طبقه دوستان ما هستي «فسكت الرجل» آن مرد ساكت شد زيرا طبقات دوستان را نمي شناخت و درجه دوستي خود را آزمايش نكرده بود.

«فقال له سدير [2] - و كم محبوكم يابن رسول الله»

سدير پرسيد اي پسر پيغمبر دوستان شما چند طبقه و كيانند و شرايط آنها چيست؟

«فقال عليه السلام علي ثلاث طبقات - طبقه احبونا في العلانيه و لم يحبونا في السر و طبقة يحبونا في السر و لم يحبونا في العلانيه: و طبقة يحبونا في السر و العلانيه و هم انمط الاعلي»

فرمود دوستان ما سه طبقه اند يك دسته ما را در آشكارا دوست مي دارند و در خفا و پنهاني و سر دوست نمي دارند يك دسته در سر و پنهاني دوست مي دارند در آشكار و علني دوست نمي دارند طبقه سوم آنها هستند كه هم در علن و هم در سر - در ظاهر و باطن ما را دوست مي دارند و اين ها نمونه هاي عالي دوستان هستند آنگاه در شرايط آنها گفت.

«شربوا من العذب الفرات و عملوا باوائل الكتاب و فصل الخطاب و سبب الاسباب فهم انمط الاعلي الفقر و الفاقة و انواع البلاء اسرع اليهم من ركض الخيل و مستهم البأساء و زلزلوا و فتنوا فمن بين مجروح و مذبوح متفرقين في كل بلاد قاصية بهم يشفي الله السقيم و يغني العديم و بهم تنصرون و بهم تمطرون و بهم ترزقون و هم الاقلون عددا الاعظمون عند الله قدرا و خطرا».

فرمود شرايط اين دوستان بسيار سخت است آنها از آب فرات مي خورند و از تأويل كتاب و فصل خطاب و سبب و اسباب نزول مي دانند آنها نمونه عالي دوستي هستند - در كمال فقر و فاقه و انواع بلاء به سر مي برند - حوادث براي آنها از صداي پاي سواران جنگي در ميدان جنگ نزديك تر است آنها پيوسته در سختي و گرفتاري و زيان مالي و خسران ظاهري و تزلزل و آزمايش زندگي مي باشند هميشه يا مجروح يا مقتول يا متفرق و متواري در اطراف شهرها بوده و خداوند آنها را شفا بخشوده و حفظ كرده دين خدا به آنها ياري شده و خداوند به بركت وجود آنها باران باريده و رزق فرستاده اين طبقه كمتر از شماره و بزرگ تر در قدر و خطر و بزرگي هستند.

«و الطبقة الثانيه النمط الاسفل احبونا في العلانيه و ساروا بسيرة الملوك فالسنتهم معنا و سيوفهم علينا».

فرمود طبقه دوم آنها هستند كه پست تر مي باشند اين گروه ما را در ظاهر و علانيه دوست دارند ولي در حقيقت به سير پادشاهان و فرماندهان خلفا حركت مي كنند كه زبانشان با ما ولي شمشيرشان عليه ما مي باشد.

«و الطبقة الثالثة النمط الاوسط احبونا في السر دون العلانيه فهم الصوامون بالنهار و القوامون بالليل تري اثر الرهبانية في وجوهم اهل سلم و انقياد».

فرمود طبقه سوم جماعتي وسطي هستند كه ما را در سر و پنهاني دوست دارند ولي در علن و آشكار ساكتند نشانه اين دسته اين است كه آنها شب زنده دار به عبادت حق مي باشند و روزها روزه دار هستند و اثر رهبانيت در سيماي آنها نمايان است آنها اهل سلم و صلح و اطاعتند.

«قال الرجل: فانا من محبيكم في السر و العلانيه».

آن مرد گفت من دوستدار شما در سر و علن و خفا و آشكارا هستم.

«قال جعفر عليه السلام ان لمحبينا في السر و العلانيه علامات يعرفون بها».

امام صادق عليه السلام فرمود دوستان سر و پنهان و علن و آشكار ما نشانه هائي دارند كه بدان شناخته مي شوند.

«قال الرجل: و ما تلك العلامات»

آن مرد گفت آن نشانه ها كدام است؟

«قال عليه السلام تلك خصال اولها انها عرفوا التوحيد حق معرفته و احكموا علم توحيده و الايمان بعد ذلك بما هو و ما صفته: ثم علموا حدود الايمان و حقايقه و شروطه و تأويله».

امام صادق عليه السلام فرمود اين دوستي نشانه اولش اين است كه خدا را بشناسد و به اندازه استطاعت خودش معرفت داشته باشد و مباني توحيد او محكم باشد - ايمان داشته و به آنچه مي گويد و وصف مي كند عقيده داشته و سپس حدود ايمان و حقايق و شروط و تأويل ايمان را بداند در اين وقت سدير عرض كرد يابن رسول الله ما وصف ايمان را به اين شرايط نشنيده ايم.

قال (ع) نعم يا سدير ليس للانسان ان يسأل عن الايمان ما هو؟ حتي يعلم الايمان بمن؟

فرمود آري اي سدير براي آدمي است كه بپرسد ايمان چيست؟ و بداند كه ايمان در كيست؟

سدير عرض كرد يابن رسول الله اين بيان را براي ما تفسير نمائيد.

قال الصادق (ع): من زعم انه يعرف الله بتوهم القلوب فهو سترك و من زعم انه يعرف الله بالاسم دون المعني فقد جعل مع الله شريكا و من زعم انه يعبد (المعني) بالصفة لا بالادراك فقد احال علي غائب. و من زعم انه يعبد الصفة و الموصوف فقد ابطل التوحيد لان الصفة غير الموصوف.

امام صادق عليه السلام فرمود كسي گمان كند خدا را شناخته به توهم دل او مشرك است و كسي كه گمان كند خدا را به اسم شناخته بدون تصور معني و مسمي او هم براي خدا شريك قرار داده و كسي كه تصور كرده خدا را شناخته و عبادت كرده به صفات خدا نه به درك يا غائبي را عبادت نموده كه نشناخته و كسي كه گمان كرده عبادت خدائي را نموده كه صفت و موصوف را در حقيقت دانسته او هم عملش باطل است زيرا صفت غير از موصوف است.

آنچه آدمي تصور و توهم كند كوچكتر از آدمي است كه به تصور او آمده و آن مخلوق فكر حاصل و خلاقيت نفس است و ذات حق تعالي برتر و بالاتر از تصورات ما مي باشد لذا در اين مراتب فرموده شريك قرار داده مي شود چه خودش با هر چه در حقيقت صفت و موصوف و اسم و مسمي هر چه باشد غير از خدا است - پس ذات حق تعالي وقتي پرستش و عبادت مي شود كه انسان او را به چشم دل بيند و درك كند و به وجود او اعتراف نمايد و اقرار كند كه آن ذات پاك اسم و مسمي و صفت و موصوف يك حقيقت و عين ذات است لذا فرموده:

قال (ع) و من زعم انه يضيف الموصوف الي الصفة فقد صغر بالكبير و ما قدر والله حق قدره.

كسي كه گمان كرده عبادت اسم يا مسمي يا صفت و يا موصوف نموده او اضافه كرده است موصوف را به صفت و كوچك را به بزرگ و چنين كسي قدر و حق خدا را نشناخته است.

فقال له و كيف سبيل التوحيد

عرض شد پس راه توحيد كدام است؟

فقال (ع) باب البحث ممكن و طلب المخرج موجود ان معرفة عين الشاهد قبل صفة و معرفة صفة الغائب قبل عينه

فرمود اين بحث امكان دارد و مي توان درك و هضم نموده بدين معني كه شناختن خدا درك عين شاهد است آنچه تو را به چشم دل درك كردي و فهميدي و مشاهده نمودي پيش از آنكه صفتي يا موصوفي و غائبي يا حاضري تصور كني عين آن درك و فهم اوليه معرفت خدا است.

قيل و كيف تعرف گفته شد چسان شما مي شناسيد عين شاهد را پيش از صفت؟!

قال (ع) تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسك به و لا تعرف نفسك بنفسك من نفسك و تعلم ان ما فيه له و به كما قالوا ليوسف «انك لانت يوسف قال انا يوسف و هذا اخي» فعرفوه بغيره و لا اثبتوه من انفسهم بتوهم القلوب اما تري الله يقول «ما كان لكم ان تنبتوا شجرها» يقول ليس لكم ان نصبوا اماما من قبل انفسكم تسمونه محقا بهوي انفسكم و ارادتكم

فرمود معني توحيد كامل اين است كه خدا را بشناسيد و بدانيد و علم به وجود او پيدا كني و نفس خود را به او بشناسي نه آنكه نفس قدرت را به خودت بشناسي بلكه آنچه تو هستي قدرت او است.

چنانچه براي يوسف گفت آيا تو يوسف هستي گفت من يوسف هستم و اين برادرم است و او را به خودش شناختند نه به نفس و وصف و نه به توهم دل مگر نديدي خداي تعالي مي فرمايد:

شما آن قدرت را نداريد كه درخت بكاريد ما آن را مي رويانيم - و باز فرمود شما آن قدرت را نداريد كه نصب امام كنيد و امام را انتخاب نمائيد زيرا شما در مرتبه اي پائين تر قرار گرفته و تابع هواي نفس هستيد نمي توانيد مراتب بالاتر را درك كنيد همين اندازه كه وجود او را درك كنيد كافي است.

ثم قال الصادق (ع) ثلاثه لا يكلمهم الله و لا ينظر اليهم يوم القيمة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم من انبت شجرة لم ينبته الله يعني من نصب اماما لم ينصبه الله او جحد من نصبه الله و من زعم ان لهذين سهما في الاسلام و قد قال الله و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة.

سوره ي قصص آيه ي 69

فرمود سه طايفه هستند كه خداوند روز قيامت با آنها سخن نمي گويد و نظر عنايت نمي كند و آنها را از گناه پاك و مزكي نمي دارد بلكه براي آنها عذاب دردناكي مقرر مي فرمايد.

كسي كه گمان كرده درختي را او نشانده و خداوند نرويانيده است يعني كسي كه امام و پيشوا به نصب و انتخاب مردم تصور كرده و او را منصوب آسماني و من الله نمي داند و آن كس كه انكار مي كند كه خداوند امام را برمي گزيند - و كسي كه تصور كرده براي اين دو طايفه منكرين سهمي در حقيقت اسلام است چنانچه در قرآن مجيد مي فرمايد:

آن خداوند است كه شما را آفريده آن طور كه خواسته و برگزيده و امام برگزيده مردم نيست.

با اين درس معلوم شد كه معني توحيد صرف درك حقيقت وجود خداوند است به آثار موجوده كه بداند همه اين موجودات كه جان و نفس خودش مصداق جامع كامل آن است از قدرت حقتعالي مي باشد و ذات حق را غير از صفت و موصوف و اسم و مسمي و غايب و حاضر و تصور و توهم خود بداند بلكه خود و همه ي اداركات خويش را از افاضات او بشناسد و معرفتش به توحيد عرفان واقعي از آثار خارجي باشد همين اندازه كافي است كه گفته شد موحد و عارف به حق بداند و توجه نمايد.



پاورقي

[1] تحف العقول ص 325.

[2] سدير مانند شريف پسر حكم بن صهيب صيرفي بوده از اصحاب امام سجاد و باقر و صادق (ع) است او يك مرد امامي ممدوح و دوستدار اهل بيت است و امام صادق در حق او دعا فرموده او و عبدالسلام بن عبدالرحمن به جرم دوستي اهل بيت به زندان افتادند و امام آنها را نجات داد - سدير مردي شجاع و متهور - متكلم سخنور - فقيه بوده كه امام او را امر به تقيه فرموده.