نتيجه اين حوادث


آنچه از اين حوادث كه موجب شد هشت بار منصور امام صادق را احضار كند و بگويد خدا مرا بكشد اگر او را نكشم به گمان آنكه امام صادق عليه السلام هم ابومسلم است تا بتواند با حيله اي او را به قتل برساند - چند امر بر ما روشن مي گردد.
اول - آنكه منصور حقد و كينه امام صادق را به دل داشت از روي سعايت هائي كه در حق او كرده بودند و مي ترسيد مبادا او روزي به پيشوائي سادات فاطمي و شيعيان قيام كند و سلطنت را از او بگيرد و در عين حال به شخصيت علمي و تقوي و پرهيزكاري او احترام مي گذاشت و اقرار داشت فقط خطر را متوجه كسي مي دانست كه علويين و ساير علماء و دانشمندان و طبقات فاضله كشورهاي اسلامي در حق او مقر و معترف بودند زيرا سي سال قبل از اين مردم اطراف و اكناف عالم اسلامي از مدرسه جعفري برخوردار شده بودند و امام صادق كسي نبود كه حق و مقامش بر عامه خلق مخصوصا طبقه فاضله ممالك اسلامي مكتوم و پوشيده باشد و لذا منصور از او مي ترسيد و در عين حال احتمال خطري هم مي داد و اقرار هم به برتري و افضليت او بر تمام داشت و به همين منطق كه مي گفت الملك عقيم قصد قتل امام را داشت و آن هم قتل غدري يا حيله و مكر زيرا عوامل اجازه نمي داد كه منصور بتواند بهانه اي بگيرد و امام صادق را بكشد و لذا در پي بهانه و جستجوي پشت پرده اي بود كه به مكر و حيله قصد خود را عملي نمايد.

و با آوردن فلسفه يوناني و عقايد موهوم كهنه و مجوس مي خواستند از راه انحراف فكري مسلمين راه متفرق بسازند.

دشمن ديد از آغاز كار كاري از پيش نبرد و پيغمبر شخصا بر تمام مشكلات فائق آمد و يهود هم در جنگ ها با تمام نيروهاي تزوير و مكر شكست خوردند بعد از آنها نصاري از راه كشتن اولاد علي و محروميت آنها نيز باز توفيقي حاصل نكردند با آنكه خلفاي اموي را به طرف شهوات سوق دادند كه مست ها به محراب نماز گزارند و كارهاي قبيح و زشتي كه ديديم خلفاي اموي نمودند در همه جا دشمن با شكست مواجه گرديد و لذا در عصر بني عباس بر آن شدند كه از راه اعوجاج و انحراف عقايد بتوانند رخنه و خللي در دين اسلام به وجود آورند كه خوشبختانه بر حسب وعده الهي در قرآن كه فرمود انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون اسلام حفظ شده و با آن همه آراء و افكار و نحل و عقايدي كه در ملل اسلامي در آغاز بني عباس به وجود آوردند حضرت ابوعبدالله امام جعفر صادق عليه السلام تمام آن شهب و شوائب را ريشه كن ساخت و كليه عقايد خرافي و نابجا را از بين برد و اصول عقايد حقه الهيه را تعليم و تحكيم فرمود.
دشمنان منصور خليفه عباسي را نسبت به علوم مختلف يونان ترغيب مي كردند و مي خواستند با جلب توجه افكار مسلمين نسبت به ساير علوم و فنون مسلمين را متفرق نمايند ولي غافل بودند كه همان علوم از اطراف عالم به مدرسه جعفري آمد و رأي صائب و فكر ثاقب و قوت علم و دانش امام صادق همه آنها را توازن و تعادل داد و افراط و تفريط را از آنها زدود و مشكلات آنها را حل كرد و منصور را از خواب غفلت بيدار كرد چنانچه ديديم با سعايت ها كه مي نمودند قلب منصور ماهيت خود را در كردارش ظاهر مي نمود و به جاي آزار و اذيت رأفت و مهرباني بروز مي داد.

آخرالامر هم دشمن گروهي را بر تحريك و برانگيختن منصور گماشتند و در نتيجه عوامل مختلف كه امام صادق را محلل همه عقليات و نقليات شناختند به قتل سري و حيله و مكر او را ترغيب كردند و آتش فتنه و فساد را برانگيختند و گفتند از طرف جعفر بن محمد الصادق است و عامل مدينه را موظف به مسموم نمودن آن حضرت نمود تا يك سد سديد و نيروي بسيار قوي را از پيش پاي خطر احتمالي بردارند ولي پنجاه سال تعليم و تربيت امام محمد باقر عليه السلام و امام جعفر صادق عليه السلام چنان ريشه دوانيده بود كه ديگر قابل تزلزل نبود چنانچه هم اكنون هم ادامه دارد.

دوم - موضوعي كه بسيار جالب توجه است و ما در تاريخ مفصل اسلام و كتاب سيدالشهداء عليه السلام و مقالات مفصلي در جرايد نوشته ايم اين است دشمن يعني مسيحيان متعاقب يهود به عوامل مختلف موجبات تفرقه را بين مسلمين فراهم مي كردند كه شايد آنها را متلاشي نمايند و گمان مي كردند دين اسلام مانند اديان موضوعه خلق الساعه است يا مربوط به زمان و مكان است ولي مرور ايام ثابت كرد كه دين عقل و علم و رشد و رقاء ابدي و سرمدي است و مربوط به زمان و مكان نيست بلكه براي هميشه جهان است.

باري آنهائي كه به اين قصد با منافقين و كفار قريش هم دست مي شدند و با يهود و نصاري دست اتحاد مي دادند براي هدم بنيان و اساس دين بود چنانچه ديديم بيست و سه سال اول اسلام يهود با كفار قريش هم دست شدند و نصاري با بني اميه تباني نمودند و به طرق مختلف در عصر بني عباس وارد دين اسلام شدند.

امام صادق عليه السلام پنج سال در حيره معاصر با سفاح بود كه به درس و بحث اشتغال داشت و بيست سال هم در مدينه و ده سال اخير عصر منصور دائما در زحمت مسافرت بود و بيشتر در بغداد در جسري كه آن روز مركز تجمع مردم بغداد بود و اخيرا به جسر قديم شهرت داشت و در جانب غربي بغداد در كنار فرات قرار داشت و مدرسه بزرگي آنجا بود كه معروف به مدرسةالصادقيه است و اكنون از آن اثري نيست به تدريس مي پرداختند.

در عصر منصور اين مدرسه رونقي به سزا داشت و مركز تعليم و تعلم بود و محل توقف و آسايش امام صادق در عصر منصور همين محل بود كه احضار امام از همين جا شروع مي شد. [1] .

اگر به ديده يك محقق متتبع منصفي تاريخ ملل عالم را مورد توجه و مطالعه قرار دهيم و فرهنگ ملت ها را ملاحظه كنيم انصاف خواهيم داد كه بنياد استوار و آهنين معارفه عاليه ي اسلام كه به دست امام صادق عليه السلام ريخته شد و روزافزون توسعه يافت در ميان هيچ يك از ملل دنيا نبوده و نيست.

مكتب هاي يوناني - هندي - قبطي - سبطي - ايراني كه از قديم بوده و مكتب هائي كه پس از اسلام ظهور و بروز يافته همه را مطالعه كنيد هيچ يك به قدرت علمي و استدلالي و برهاني منطق امام صادق در كليه ي علوم جهاني نبوده و نيست دوازده قرن پيش آنچه سابقه نداشته آموخته و آنچه امروز كشف شده بيش از آن نيست كه آن حضرت آموخته است - يك چنين شخصيتي از يك طرف موجب افتخار ملي بوده از طرفي مورد ترس و بيم و تزلزل حكومت خلفا بوده است؟!

پاورقي

[1] حيات الامام الصادق علامه مظفر - الامام الصادق و المذاهب الاربعه.