دعاي فرج


اللهم احرسني بعينك التي لا تنام و اكفني بركنك الذي لا يرام و احفظني بحفظك الذي لا يضام و اكلاني في الليل و النهار و ارحمني بقدرتك علي انت ثقتي و رجائي فكم من نعمة انعمت بها علي قد لك بها شكري و كم من بلية ابتليتني بها قل بها لك صبري و كم خطيئة ركبتها فلم تفضحني فيا من قل عند نعمته شكري فلم يحرمني - و يا من قل عند بلائه صبري فلم يخذلني و يا من رآني علي الخطايا فلم يعاقبني. يا ذالمعروف الذي لا ينقضي ابدا و يا ذالايادي التي لا تحصي عددا و يا ذاالوجه الذي لا يبلي ابدا و يا ذالنور الذي لا يطفأ سرمدا اسئلك ان تصلي علي محمد و علي آل محمد كما صليت و باركت و ترحمت علي ابراهيم و ان تكفني شر كل ذي شر. بك ادرا في نحره و اعوذ بك من شره و استعينك عليه - اللهم اعني علي ديني بدنياي و علي آخرتي بالتقوي و احفظني فيما غبت عنه و لا تكلني الي نفسي فيما حضرته يا من تضره الذنوب و لا تنقصه المغفره اغفر لي ما لا يضرك و هب لي ما لا ينقصك يا الهي اسئلك فرجا قريبا و اسئلك العافية من كل بيته و اسئلك الشكر علي العافيه و اسئلك دوام العافيه و اسئلك الغني عن الناس و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم اللهم بك استدفع مكروه ما انا فيه و اعوذ بك من شره يا ارحم الراحمين [1] .

در خبر ديگر است كه چون ربيع حاجب امام را وارد بر اطاق منصور كرد گفت پناه به خدا از اين جبار: معلوم بوده كه منصور قصد كشتن خود را به ربيع گفته بوده - اما امام فرمود علي من الله جنة واقية تعينني انشاءالله خداوند براي ما يك سپري قرار داده كه مانع اذيت او است - چون وارد شد - منصور گفت: يا جعفر قد علمت ان رسول الله قال لابيك علي بن ابيطالب لو لا ان تقول فيك طوائف من امتي ما قالت النصاري في المسيح لقلت فيك قولا لا تمر بملاء الا اخذوا من تراب قدميك يستشفون

گفت اي جعفر مي داني پيغمبر به پدرت علي بن ابيطالب گفت اگر طوايفي از امت من نبودند قائل به گفتار نصاري در قول مسيح از جهت صلب و قتل بودند هر آينه در حق تو مي گفتم چيزي كه تو را از خاك بيرون بكشند و خاك پاي تو را سرمه چشم سازند.

علي بن ابيطالب گفت قال علي يهلك في اثنان و لا ذنب لي محب غال و مبغض مفرط او گفت دو دسته در حق من هلاك مي شوند اول دوستاني كه راه غلو و افراط پيش مي گيرند و دوم آنها كه حقد و حسد و كينه خواهند ورزيد.

(علي اللهي ها - و ناصبي ها).

اكنون اي جعفر تو هم مي داني مردم در حق تو چه مي گويند آنها يعني مردم حجاز و عراق گمان كرده اند تو حبر امتي و حجت خدا هستي و ترجمان علوم حق و مخزن دانش و بينش هستي اينك بگو ببينم تو در كدام مراحل مذاكره جد و پدرت هستي و كدام راه را مي پيمائي.

منصور مي خواست بگويد تو يعني امام جعفر صادق يا غالي است يا مبغض.

فقال الامام الصادق (ع) انا فرع من تلك الزيتونه

فرمود من شاخه همان درخت و ميوه همان باغ هستم من وارث علوم جدم و پدرم مي باشم.

منصور به حاشيه نشينان مجلس خود گفت اين اشاره به امام صادق مرا در يك دريائي انداخته كه ته و كنار ندارد و او يك منزلتي دارد كه نمي توانم او را بكشم و نه مي توانم تبعيد نمايم - اگر از شجره نبوت نبوده و ميوه باغ ولايت نبوده چنان عقوبت مي كردم كه از تصور همه خارج باشد.

فقال المنصور قد احالني علي بحر لا يدرك طرفه و لا يبلغ عمقه هذا هو الشجي المعترض في حلوق الخفاء الذي لا يجوز نفيه و لا يحل قتله و لو لا ما يجمعني و اباه من شجرة طاب اصلها و بسبق فرعها و عذب ثمرها لكان مني اليه ما لا تحمد عقباه لما يبلغني عنه من شدة عيبه لنا و سوء القول فينا

مدلول گفتار منصور اين است من در يك درياي بي كراني متحير مانده ام زيرا پدرش درختي بود پاك و طيب و ميوه اي داشت شيرين و گوارا ولي فرزند او پشت سر ما بدگوئي مي كند.

«فقال الامام الصادق عليه السلام قولا فيه اعتذار»

امام از او از اين سعايت ها كه نموده بودند عذرخواهي كرد فرمود اين چنين نيست كه به تو گزارش داده اند و تو تصور كرده اي.

«فقال المنصور صفحت عنك لعذرك و تجاوزت عنك لصدقك فحدثني بحديث انتفع به و يكون لي زاجرا عن الموبقات».

منصور گفت از تو گذشتم و عذر تو را پذيرفتم و براي راستي تو صرف نظر كردم اما اكنون حديثي براي ما نقل كن كه از آن منتفع شويم و آن حديث ما را در ضجرت ها و موبقات متذكر سازد.

«فقال الصادق عليك بالحلم فانه ركن العلم و املك نفسك عند اسباب القدرة فانك ان تفعل ما تقدر عليه كنت كمن شفي غيظا و تداوي حقدا و يحب ان يذكر بالصولة و اعلم بانك ان عاقبت مستحقا لم تكن غاية ما توصف به الا العدل و الحال التي توجب الشكر افضل من الحال التي توجب الصبر».

فرمود اي منصور كوشا باش بردبار و شكيبا باش كه ركن و اساس علم حلم است و دقت كن بتواني تملك نفس نمائي در موقعي كه قدرت داري و اسباب انتقام براي تو فراهم است تا بتواني غيظ و خشم خود را فرونشاني و حقد و كينه را به حلم مداوا كني و دوست بدار كه با قدرت و صولت و استيلا از انتقام درگذري و بداني كه در عاقبت و آخرت تو هم روز انتقامي هست كه آن روز به عدالت و انصاف با مردم مدارا مي كنند تو هم بكوش كه به عدل و نصفت با خلق رفتار كني و به نحوي عمل كن كه موجب شكر و سپاس مردم قرار گيري كه آن حال بهتر براي تو و موجب صبر و بردباري و شكيبائي است.

«فقال المنصور وعظت فاحسنت و قلت فاوجزت».

گفت خوب موعظه كردي و خوب وفاء به عهد نمودي - و اما مرا مرخص نموده به احترام به منزل برگردانيدند. در روايت ديگر است كه چون منصور سال 147 به حج خانه خدا رفت يك سال قبل از شهادت آن حضرت به مدينه رسيد و به ربيع حاجب گفت بفرست جعفر بن محمد را بياورند در هر حال باشد و با تعب او را وارد كن گفت قتلني الله ان لم اقتله.

خدا مرا بكشد اگر او را نكشم - ربيع عمدا يا سهوا فراموش كرد باز به حضور منصور رفت همان عبارت را تكرار كرد كه بفرست با هر رنجي و تعبي باشد جعفر بن محمد را بياورند ربيع فرستاد امام صادق آوردند.

«فقال جعفر بن محمد لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم».

وقتي امام ششم وارد بر منصور شد خليفه دوم عباسي چنان فحاشي كرد كه مورخين از نوشتن كلمات او شرم كرده اند - آنگاه گفت «اتخذك اهل العراق اماما يجبون اليك الزكوة اموالهم و تلحد في سلطاني و تبغي علي الغوائل قتلني الله ان لم اقتلك».

گفت مردم عراق تو را امام واجب الطاعه مي شناسند و براي تو زكوة مال خود را مي فرستند؟!

تو در سلطنت ما راه الحاد پيش گرفتي و ايجاد شر و فساد مي كني خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم.

«فقال الامام الصادق عليه السلام ان سليمان اعطي فشكر و ان ايوب ابتلي فصبر و ان يوسف ظلم فغفر و انت من ذاك السنخ!!

فرمود سليمان به مقام و مدارج سلطنت شكر نموده و اعطا مي كرد و سپاسگزاري مي نمود ايوب مبتلا به مصائبي شد و صبر كرد و يوسف ظلم كشيد و برادران را بخشيد و تو هم از اين سنخ هستي؟!

اين بيان در عين حال كه براي فرونشاندن خشم منصور بود هم او را موعظه اي بود و هم سؤالي كه آيا تو با اين مقام خلافت مي تواني به صفات انبياء سلف درآئي؟!

«فقال المنصور الي يا اباعبدالله و انت عندي البري الساحة السليم»

گفت يا اباعبدالله نزديك تر بيا تو از اين سخنان كه مردم مي گويند بري هستي و ساحت تو مقدس تر از اين پيرايه ها است.

لحن امام صادق به كلي حال منصور را عوض كرد و اول با خشم به نام جعفر امام را مخاطب قرار داد ولي اين لحظه به كنيه خطاب نمود يا اباعبدالله تو اهل غائله و فساد نيستي - «جزاك الله من ذي رحم افضل ما جزي ذوالارحام عن ارحامهم».

خداوند جزاي خيري كه به بهترين خويشاوندان مي دهد به تو عنايت فرمايد كه بهترين رحم و خويش من هستي - آنگاه دست خود را گشود امام را در آغوش گرفت و بوسيد و پهلوي خود نشانيد - و دستور داد عطردان او را آوردند مقداري عطر به محاسن امام و صورت او ماليد سپس گفت «في حفظ الله و كلائته» امام را مرخص نمود و به ربيع گفت لباس و جايزه براي اباعبدالله حاضر كن و او را محترما معززا به منزل برگردان.

«ثم قال بالمتحفه فاتي بدهن فيه غالية فطيبه بيده ثم قال في حفظ الله و كلائته ثم قال يا ربيع الحق اباعبدالله جائزة و كسوة و قال انصرف يا اباعبدالله في حفظ الله و في كنفه». [2] .

در روايت ديگر است كه در مدينه به حاجب خود گفت يادت باشد در هنگام حركت تو تنها با من باش و اباعبدالله را خبر كن با ما بيايد و برو نزد او بگو.

«و قل له هذا ابن عمك يقرئك السلام و يسئلك المصير اليه في وقتك هذا فان سمع بالمسير معك: و ان امتنع بعذر او غيره فاردد الامر اليه في ذلك».

برو به او بگو اين خليفه پسر عم تو است كه به تو سلام مي رساند مي گويد راه شما از كدام طرف است و ممكن است با جوانمردي در اين راه همراه منصور باشي اگر قبول كرد فبها و الا او را برگردان تا درباره او تصميمي اتخاذ كنيم.

ربيع مي گويد به درب خانه اباعبدالله صادق رفتم ديدم در حال سجود تنها به عبادت مشغول است من تأمل كردم كه با او سخني بگويم تا شايد سجده و نماز او تمام شود - چون نمازش تمام شد گفتم «السلام عليك يا اباعبدالله فقال و عليك السلام ما جاء بك فاخبرته الخبر».

«فقال عليه السلام يا ربيع الم يأن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله و لا تكونوا كالذين اوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الامد فقست قلوبهم الخ»

اين آيه را تا چند آيه ديگر تلاوت فرموده كه مفادش اين است از خدا بترسيد و مانند ملل گذشته با شنيدن آيات قرآني قسي القلب نباشيد.

بعد فرمود «ويحك يا ربيع افامن اهل القري ان يأتيهم بأسنا بياتا و هم نائمون او أمن اهل القري ان يأتيهم بأسنا ضحي و هم يلعبون. افامنوا مكر الله و لا يأمن مكر الله الا القوم الخاسرون».

«ثم قال و عليه السلام ثم اقبل علي صلاته ثم صرف الي وجه فقلت هل بعد السلام شي ء؟ فقال قل له؟ (أرأيت الذي تولي و اعطي قليلا و اكدي اعنده علم الغيب فهو يري)».

آنگاه ربيع عرض كرد دعائي به من تعليم فرما كه در هنگام خوف بخوانم فرمود چهار دعا است كه از خداوند پنهان نمي ماند - و مستجاب مي گردد.

«دعاء الوالد لولده و الاخ بظهر الغيب لاخيه و المظلوم و المخلص».

فرمود دعاي پدر در حق فرزند - دعاي برادر ايماني در غياب برادرش - دعاي مظلوم در حق ظالم - دعاي مخلص كه از خلوص نيت در كار خود و ديگران دعا كند.

ربيع برگشت و امام را به حال خود در عبادت و نماز گذاشت و به منصور گفت او در حال نماز بوده و اين آيات را خواند كه حاصلش اين است.

خداوند ملتهائي كه با شنيدن آيات الهي باز انحراف پيدا مي كند و به قساوت و گوش كري مي پردازند راه ضلالت و گمراهي مي پيمايند آنها را به عذاب دردناكي خواهد گرفت - چه بهتر كه راه اطاعت و عبادت پيش گيرند و به آزار و اذيت خلق نپردازند.


پاورقي

[1] عيون الادب و السياسه ابي الحسن علي بن عبدالرحمن بن هذيل ص 163.

[2] صفوة الصفوة ابن جوزي ص 96 ج 2 - فصول المهمه ابن صباغ ص 307.