سبب دشمني منصور


هر دشمني علتي مي خواهد مي گويند دوستي بي سبب مي شود ولي دشمني بي سبب رخ نمي دهد من شما را دوست دارم زيرا دل ها دست خدا است و همه را به هم رؤف و مهربان قرار داده اما دشمني بدون جهت ميسر نيست نهايت اسباب اسباب جهالت و ناداني مي باشد و از ضعف ايمان و تفوهات بي جا است.

درباره دشمني منصور با امام صادق عليه السلام نوشته اند غير از عقيم بودن ملك و رقابت و عظمت مقام او كه منصور مي ترسيد او داعيه خلافت داشته باشد و از هر جهت بر بني عباس مقدم است مبادا مردم جمع شوند و علويين هم اطراف او را بگيرند و كار منصور عقيم بماند خصومت مي ورزيد ضمنا نوشته اند روزي امام جعفر صادق را خواست و نشسته بودند از هر دري سخني مي راندند احمد بن عمر بن مقدم روايت كرده كه مگسي بر سر منصور نشست منصور آن را زد باز مگس برخاست و جاي ديگر او نشست باز زد چند بار مگس را زد و باز مگس او را خسته و ملول كرد رو كرد به امام صادق گفت چرا خداوند اين حيوان بي فايده موذي را آفريده است؟!

امام صادق عليه السلام فرمود به جهت آنكه مردان جبار و قهار را ذليل سازد تا بدانند دست بالاي دست بسيار است و آن قهاريت و جباريت محكوم يك مگس ناچيز است.

اين سخن در دل منصور سبب كينه و خصومتي شد در حالي كه يك حقيقتي را بيان فرموده بود و در بهانه آن بود كه تلافي كند تا چند بار در مقام كشتن امام و مسموم كردن آن برآمد.