امام صادق و ماجراي منصور


منصور بدنفس و بدانديش مانند همه مردم جبون سفاك و بي باك بود علماي روانشناس مي گويند سگ از ترسش فرياد مي كشد نه از شجاعتش و برخي از بشر هم از بيم و ترس داد و فرياد مي كنند نه از شجاعت و قدرت اگر اين سفاكي هاي تاريخي روي جبن و بيم است اگر چه مرضي است روحي و خون خواري يك صفت دروني است.

اما اگر ترس منشاء آن نباشد از علل و عوامل آن خواهد بود غالب اطفال ترسو و جبون هستند كه داد و فرياد مي كنند نعره مي كشند به اين و آن مي پرند و حمله مي كنند كه مبادا ديگران به آنها حمله نمايند اين صفت پست نفساني در عصر جاهليت بسيار قوت داشت و در صف سلاطين و فرمانفرمايان شيوع زيادتري نشان داد در تاريخ مفصل اسلام اوراق زندگاني سلاطين را مخصوصا در ايران كه قسمت عمده خاورميانه را شامل بود مي بينيم چه جناياتي روي همين مباني ترس از عدم موفقيت و ترس از كوتاهي مدت حكومت و عقيم ماندن سياست رخ داده چه قدر از اطفال و خانواده ها و شاهزاده ها و فاميل هاي سرشناس و توانا را به احتمال آنكه مبادا روزي عليه حكومت وقت قيام كنند كشته اند و نابود ساخته و متواري و تبعيد و مقتول نموده اند.

در نظر ما از مصاديق بارز اين حقيقت روحي منصور عباسي بود كه مرد نمك ناشناس و ناجوانمرد بي عاطفه سفاك و خونخوار بود ابومسلم اولين وزير ايراني را او كشت صدها نفر از سادات علوي و بني حسن و بني حسين را كشت و به وضع فجيعي از ميان برد و صدها بلكه هزارها نفر از امويه را هم كشتار عام كرد كه تاريخ سفاكي او را نشان مي دهد.

يكي از آثار بيم و ترس و خونخواري او اين بود كه مكرر در مقام كشتن امام صادق پيشواي علم و معرفت برآمد و آن رئيس روحاني و بزرگ خاندان آل علوي را سخت زجر و آزار رسانيد.

حسن بن فضل از امام رضا عليه السلام روايت كرده كه فرمود ابوجعفر امام صادق را طلبيد كه به قتل برساند «نطعي» سفره چرمي گسترد و شمشيري پيش رو گذاشت و به ربيع حاجب گفت جعفر بن محمد را در نيمه شب به هر حال باشد حاضر كن و چون اينجا آمد تا من دست بر دست زدم تو گردن او را بزن ربيع ميل نداشت مبادرت به اين جنايت كند چنانچه بار ديگر عذر آورد و منصور را از اين تصميم برگردانيد گفت جعفر بن محمد كاري به كار تو ندارد به عبادت و تقوي و درس و بحث خود مشغول است معذلك منصور قانع نمي شد و يك بار به خود ربيع تكليف كرد و او را به اجراي اين امر نمود ربيع رفت و آن حضرت را آورد مي گويد تا امام صادق عليه السلام را آوردم و منصور از دور چشمش به او افتاد از جاي خود حركت كرد و نزديك آمد استقبال كرد گفت (اهلا لك يا اباعبدالله) من عقبت نفرستادم مگر براي اينكه دين تو را ادا كنم و تجديد عهد مودت نمايم و احوال پرسي كرد و گفت هر حاجتي داري بگو و هر كجا ميل داري برو و به ربيع گفت جايزه كافي براي او بياور و صبح كه آفتابي برآمد او را به طرف زن و فرزندش برگردان.
حضرت از خانه او در دل شب برگشت و به منزل خود تشريف برد - ربيع همراه او بود عرض كرد يابن رسول الله ديدي شمشيري كه پيش روي او بود آن شمشير و اين سفره چرمي براي تو بود اكنون بفرماي بدانم چه شد كه رأي او برگشت و به جاي غضب چنين احترام كرد من لب هاي شما را ديدم حركت مي كرد بفرماي كه چه خواندي.

امام جعفر صادق عليه السلام فرمود چون من بر او وارد شدم و شروري از صورت او مي ريخت گفتم حسبي الرب من المربوبين حسبي الخالق من المخلوقين و حسبي الرازق من المرزوقين و حسبي الله رب العالمين حسبي من هو حسبي حسبي من لم يزل حسبي حسبي الله لا اله الا هو عليه توكلت هو رب العرش العظيم