مناظرات


نگارنده گويد: احتجاج و مناظراتي كه در اين كتاب به نظر خوانندگان گرامي مي رسد از كتاب احتجاج طبرسي رحمه الله نقل مي شود، چنانچه از غير كتاب مزبور نقل شود سند و مدرك آن را خواهيم نگاشت.

از هشام بن حكم (بفتح حاء و كاف) روايت شده كه گفت: ابن ابي العوجاء (كه يكي از ملحدين و زنديق هاي زمان حضرت صادق عليه السلام به شمار مي رفت) به حضور امام صادق مشرف شد، آن بزرگوار به وي گفت: تو مصنوع و مخلوقي يا نه؟

ابن ابي العوجاء گفت: نه.

امام صادق فرمود: پس اگر مصنوع و مخلوق بودي چگونه مي بودي؟!

ابن ابي العوجاء چون جوابي نداشت لذا برخواست و خارج شد.

محمد بن يعقوب كليني در اصول كافي، كتاب التوحيد از محمد بن اسحاق روايت مي كند كه گفت: عبدالله ديصاني از هشام بن حكم (بفتح حاء و كاف) پرسشي كرد و گفت: آيا تو را خدائي هست؟

هشام گفت: آري.

عبدالله گفت: آيا خداي تو قدرت دارد؟

هشام گفت: آري، خداي من قادر و قاهر است.

عبدالله گفت: خداي تو اين قدرت را دارد كه همه ي دنيا را در يك تخم (مرغ و امثال آن) داخل كند ولي به شرط اينكه دنيا كوچك و تخم بزرگ نشود؟

هشام گفت: مرا مهلتي بده!

عبدالله گفت: تا يك سال تو را مهلت دادم: آن گاه از نزد هشام خارج شد و رفت.

هشام پس از اينكه عبدالله رفت سوار شد و متوجه منزل حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله گرديد. پس از اينكه اذن دخول گرفت و داخل شد به حضرت صادق گفت: يابن رسول الله! عبدالله ديصاني نزد من آمد و از من مسئله اي پرسيد كه برگشت و جواب آن جز بر خدا و تو نخواهد بود.

امام صادق عليه السلام فرمود: چه سئوالي از تو كرده؟

هشام جريان را به عرض آن حضرت رسانيد.

حضرت صادق فرمود: يا هشام! حواس (ظاهري) تو چند تا است؟

هشام: پنج است [1] .

امام صادق: كداميك از آنها از همه كوچكتر است؟

هشام: ناظره (يعني عدسه ي چشم كه حس بينائي است)

امام صادق: اندازه ناظره چقدر است؟

هشام: به اندازه ي عدس يا كوچكتر و كمتر.

امام صادق:اي هشام! به طرف جلو صورت و بالاي سر خود



نظر كن و آنچه را كه ديدي به من خبر بده!

هشام: آسمان، زمين، ساختمانها، قصرها، صحراها و نهرهائي را مي بينم. امام صادق: آن خدائي كه قدرت دارد آنچه را كه تو ديدي در عدسه ي چشم تو كه به قدر عدس يا كمتر است داخل كند مي تواند همه ي دنيا را در يك تخم جاي دهد، در صورتي كه دنيا كوچك و تخم بزرگ نشود.

هشام برخواست دست و سر و پاي حضرت صادق عليه السلام را بوسيد و گفت: يابن رسول الله! اين جوابي كه شما فرموديد مرا كافي است، اين بگفت و از حضور امام صادق متوجه منزل خويش گرديد.

صبح روز بعد كه فرارسيد عبدالله ديصاني نزد هشام آمد و گفت: من براي تسليم شدن نزد تو آمده ام، نيامده ام كه جواب آن پرسش را تقاضا كنم.

هشام گفت: چنانچه براي جواب مسئله آمده باشي جواب آن موجود است.

عبدالله ديصاني از نزد هشام خارج شد و متوجه منزل حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله گرديد، پس از اينكه اذن دخول گرفت و داخل شد و نشست به حضرت صادق گفت: يا جعفر ابن محمد! دليل بياور و مرا به خداي خودم راهنمائي كن.

امام صادق عليه السلام به وي فرمود: نام تو چيست؟

عبدالله از حضور آن حضرت خارج شد و نام خود را براي حضرت صادق نگفت، رفيق عبدالله به وي گفت: پس چرا نام خود را براي امام صادق نگفتي؟!



عبدالله گفت: اگر من مي گفتم: نامم عبدالله است و آن حضرت در جوابم مي فرمود: پس آن خدا كيست كه تو بنده و عبد او هستي؟

به عبدالله گفتند: براي دومين بار پيش جعفر بن محمد عليه السلام برگرد و بگو: تو را به خداي خود راهنمائي كند و از نام تو پرسش ننمايد.

عبدالله به حضور حضرت صادق آمد و گفت: اي جعفر بن محمد! مرا به خداي خود راهنمائي و هدايت كن (يعني خدا را براي من ثابت نما) و از نامم پرسش منماي!

امام صادق به وي فرمود: بنشين يكي از پسران كوچك آن بزرگوار تخمي در دست داشت و با آن بازي مي كرد.

حضرت صادق به آن كودك فرمود: تخم را به من بده! وقتي امام آن تخم را گرفت به عبدالله فرمود: اي ديصاني! [2] اين تخم يك قلعه اي است كه جلد غليظ و ضخيمي دارد، و زير جلد ضخيم جلدي رقيق و نازك است و زير جلد رقيق يك مايع زرد رنگ و طلائي و يك مايع سفيد رنگ و نقره اي وجود دارد كه نه آن مايع طلائي رنگ به مايع نقره اي مخلوط و نه آن مايع نقره اي رنگ به مايع طلائي ممزوج مي گردد. اين تخم با همين حالي كه دارد چيزي از آن خارج نمي شود كه از صلاح و سلامت آن خبر دهد و چيزي هم داخل آن نمي گردد كه از فاسد شدن آن اطلاع دهد. دانسته نمي شود كه اين تخم براي مرد (يعني خروس؟) آفريده شده و يا اينكه براي زن (يعني مرغ؟) خلق گرديده است. آن گاه آن تخم منشق مي گردد و (پرندگاني) نظير طاوس و.... از آن خارج مي شود، آيا تو از براي يك چنين تخم (و يك چنين مخلوق و پرنده اي) خالق و مدبري مي بيني؟!!

راوي مي گويد: عبدالله ديصاني مدت طولاني به زمين نگاه كرد و بعد از آن گفت:

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا عبده و رسوله و انك امام و حجة من الله علي خلقه.

و من از اين ضلالت و گمراهي كه داشتم توبه كردم!

از ابان بن تغلب (بفتح تاء و سكون غين و كسر لام) روايت شده كه گفت: من در حضور امام جعفر صادق بودم كه مردي از اهل يمن به حضور آن حضرت مشرف شد. پس از اينكه به امام باقر سلام كرد و جواب گرفت آن بزرگوار به وي فرمود: اي سعد خوش آمدي!

آن مرد گفت: مادرم مرا بدين نام ناميده، ولي كمتر كسي پيدا مي شود كه مرا به اين اسم بشناسد.

امام صادق فرمود: راست گفتي اي سعد مولا!

آن شخص گفت: فدايت شوم من به همين لقب ملقب هستم.

امام صادق فرمود: خيري در لقب نخواهد بود زيرا خداي عليم (در قرآن كريم، سوره ي حجرات آيه ي - 11) مي فرمايد: لقب ها را بد مخوانيد زيرا فاسق گفتن بد نامي است

بعد از اينكه كسي را مؤمن گفته باشند.

امام صادق:اي سعد! تو چه شغلي داري؟

سعد: فدايت شوم ما خانواده اي هستيم ستاره شناس، در يمن گفته نمي شود: كسي به علم نجوم و ستاره شناسي از ما عالمتر باشد.

امام صادق: نور آفتاب چند درجه از نور ماه بيشتر است؟

سعد: نمي دانم!

امام: راست گفتي. نور ماه چند درجه از نور ستاره ي مشتري زيادتر است؟

سعد: چه عرض كنم!

امام عليه السلام: راست گفتي. نور مشتري از نور ستاره ي عطارد چند درجه بيشتر است؟

سعد: اطلاع ندارم!

امام عليه السلام: راست مي گوئي. نور عطارد چند درجه از ستاره ي زهره زيادتر است؟

سعد: خبر ندارم!

امام عليه السلام: راست گفتي.نام آن ستاره اي كه هر وقت طلوع كند شتر به هيجان مي آيد (و مايل به توليد مثل مي شود) چيست؟

سعد: چه بگويم!

امام عليه السلام: راست گفتي. نام آن ستاره اي كه هر گاه طلوع نمايد گاو به هيجان مي آيد چيست؟

سعد: نمي دانم!

امام عليه السلام: راست مي گوئي. اسم آن ستاره اي كه

هر وقت طلوع كند سگها به هيجان مي آيند چيست؟

سعد: نمي دانم!

امام عليه السلام: در اينكه مي گوئي: نمي دانم راست مي گوئي زحل (بضم زاء و فتح حاء) نزد شما چگونه ستاره اي است؟

سعد: ستاره ي نحسي است.

امام عليه السلام: اين سخن را مگوي!! زيرا كه زحل ستاره ي حضرت علي بن ابي طالب و اوصياء او عليهم السلام است. زحل همان ستاره اي است كه خدا در قرآن كريم از آن تعبير مي كند به: نجم ثاقب.

سعد: معناي ثاقب چيست؟

امام عليه السلام: محل طلوع آن ستاره در آسمان هفتم است. همان ستاره است كه به نور خود آسمان دنيا را نوراني مي كند، بدين لحاظ است كه خداي عليم آن را ثاقب ناميده. آنگاه به سعد فرمود: آيا شخص عالم و دانشمندي نزد شما وجود دارد؟

سعد: فدايت شوم در يمن گروهي هستند كه علم احدي به آنان نمي رسد.

امام عليه السلام: مثل علم ايشان تا چه اندازه اي است؟

سعد: عالم آنان از حركت نمودن پرنده فال مي گيرد و در يك ساعت اثر قدم يك ماه راه را كه شخص سواري به سرعت طي كند دنبال مي نمايد!

امام عليه السلام: عالم مدينه از عالم يمن اعلم و دانشمندتر است.

سعد: مگر علم عالم مدينه تا چه اندازه اي است؟

امام عليه السلام: علم عالم مدينه بجائي منتهي مي شود كه بدون اينكه اثر قدم را دنبال كند، يا از حركت پرنده فال بگيرد سير و حركت آفتاب را در يك لحظه مي داند كه دوازده برج دوازده بيابان، دوازده دريا و دوازده عالم را طي مي كند.

سعد: من گمان نمي كردم كه كسي اين علم را داشته باشد كنه و حقيقت اين موضوع دانستني نيست!! اين بگفت و از نزد امام جعفر صادق عليه السلام خارج شد.

بشير بن يحيي عامري از ابن ابي ليلا روايت مي كند كه گفت: من و ابوحنيفه [3] به حضور امام جعفر صادق مشرف شديم آن بزرگوار پس از اينكه به ما خوش آمد گفت: فرمود: يابن ابي ليلا! اين مرد كه با تو مي باشد كيست؟

گفتم: فدايت شوم وي از اهل كوفه به شمار مي رود و شخصي صاحب رأي و بصيرت و نفوذ است.

امام صادق فرمود: شايد اين همان كسي است كه اشياء (و احكام) را به رأي خود قياس مي كند؟ آن گاه به ابوحنيفه فرمود: آيا مي تواني سر خود را (به شيئي) قياس كني (و بگوئي، سر من نظير فلان چيز است؟)

ابوحنيفه گفت: نه!!

امام صادق عليه السلام فرمود: اي ابوحنيفه! براي تو نيكو و پسنديده نيست كه اشياء را به يكديگر قياس كني! آيا علت



شوري آب چشم، تلخي آب گوش، خنكي آب بيني و گوارائي و خوبي آب دهان را مي داني؟!

ابوحنيفه گفت: نه!

امام صادق: آيا آن كلمه اي را كه اول آن كفر و آخر آن ايمان است مي داني؟

ابوحنيفه گفت: نه!

ابن ابي ليلا مي گويد: من به حضرت صادق گفتم: فدايت شوم ما را درباره ي اين موضوعاتي كه فرمودي در وادي جهالت وامگذار؟!

امام جعفر صادق فرمود: پدرم از پدران بزرگوار خود از پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله براي من روايت كرد كه فرمود: خداي توانا دو چشم انسان را از دو قطعه ي پيه آفريد و آب شوري در آنها قرار داد، و اگر اين آب شور در پيه چشمها نبود آب مي شدند. هيچ خاشاكي در چشم داخل نمي شود مگر اينكه آن آب شور آن را نابود مي كند و يا اينكه آن را از چشم بيرون ميندازد!!

خداي جهان آب تلخ را در دو گوش بدين لحاظ قرار داد تا براي دماغ يعني مغز سر انسان پرده و حجابي باشد. و هيچ جنبده اي نيست كه داخل گوش شود مگر اينكه فورا خارج مي گردد و اگر غير از اين بود آن جنبده خود را به مغز مي رسانيد و آن را فاسد مي كرد!!

خداي توانا آب بيني را بدين جهت خنك قرار داد تا مغز محفوظ و مصون باشد، اگر نه چنين بود مغز انسان آب مي شد!

خداي قدير بر فرزند آدم منتي نهاد و آب دهان او را گوارا و مطبوع قرار داد تا انسان طعم غذا و مايعات را دريابد.

كلمه اي كه اول آن كفر و آخر آن ايمان است كلمه ي طيبه ي:

لا اله الا الله است.

(زيرا معني اينكه گوينده اي بگويد: لا اله آن است كه خدائي نيست و اين كفر است و معني اينكه بگويد: الا الله آن است كه خداي يگانه بر حق است و اين ايمان است)

آنگاه امام صادق عليه السلام متوجه ابوحنيفه شد و فرمود: اي ابوحنيفه از قياس كردن بپرهيز!! زيرا پدرم از پدران خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: كسي كه يكي از موضوعات دينيه را به رأي خود قياس كند خدا او را با ابليس قرين خواهد كرد. زيرا ابليس اول كسي بود كه قياس نمود و (در جواب خداي سبحان) گفت: (من به آدم سجده نمي كنم) چه آنكه مرا از آتش و او را از گل و خاك آفريدي.

اي ابوحنيفه! رأي و قياس را واگذاريد! زيرا كه پايه ي دين خدا بر قياس و رأي نهاده نشده!

در روايت ديگري است: موقعي كه ابوحنيفه به حضور امام صادق عليه السلام مشرف شد امام به وي فرمود: تو كيستي؟ گفت: ابوحنيفه فرمود: توئي كه براي اهل عراق فتوا مي دهي؟ گفت: آري. فرمود: به چه دليلي براي آنان فتوا مي دهي؟ گفت: به وسيله ي قرآن.

فرمود: تو نسبت به ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن علم داري؟ گفت: آري.

امام عليه السلام: منظور از (آيه ي - 17 - سوره ي مباركه سبا)

كه خدا مي فرمايد: ما سير كردن آن را اندازه گرفتيم، شما شب و روز در حال امنيت در آن گردش كنيد چه موضع و مكاني است؟

ابوحنيفه گفت: ما بين مكه و مدينه است.

امام صادق متوجه اهل مجلس شد و فرمود: شما را به خدا قسم مي دهم آيا شما كه بين مكه و مدينه رفت و آمد مي كنيد خون شما از ريختن و مال شما از دزد در امان نيست؟

همه گفتند: چرا.

پس از آن امام صادق متوجه ابوحنيفه شد و فرمود: واي بر تو!! اي ابوحنيفه! خدا غير از حق چيزي نمي گويد. منظور از (آيه ي - 97 - سوره ي مباركه آل عمران) كه خدا مي فرمايد: كسي كه داخل آن شود در امان خواهد بود چه موضع و مكاني است؟

ابوحنيفه گفت: بيت الله الحرام است.

حضرت صادق رو كرد به اهل مجلس خود و فرمود: شما را به خدا قسم مي دهم آيا شما مي دانيد كه عبدالله بن زبير و سعيد ابن جبير (بضم جيم و فتح با) داخل بيت الله الحرام شدند و از قتل در امان نبودند (يا نمي دانيد؟)

همه گفتند: آري (ايشان از قتل در امان نبودند)

امام صادق به ابوحنيفه فرمود: واي بر تو! خدا غير از حق چيزي نمي گويد.

ابوحنيفه گفت: من علم و دانشي به كتاب خدا يعني قرآن ندارم، من صاحب قياس و رأي هستم.

حضرت صادق فرمود: بنابر قياس تو قتل پيش خدا بزرگتر

است يا زنا؟

ابوحنيفه: قتل.

امام صادق: پس چرا براي اثبات قتل دو شاهد كافي است ولي براي اثبات زنا حتما بايد چهار شاهد باشد؟

اي ابوحنيفه! به نظر تو نماز افضل است يا روزه؟

ابوحنيفه: نماز.

امام عليه السلام: پس بنابر قياس تو زن حائض بايد نمازهائي را كه در ايام حيض از او فوت شده قضا كند ولي روزه ي وي قضا نداشته باشد؟ در صورتي كه خداي عليم قضاي نماز را از او نخواسته ولي فرموده: حتما بايد قضاي روزه را بگيرد؟!

اي ابوحنيفه! بول نجس تر است يا مني؟

ابوحنيفه: بول.

امام صادق: پس بنابر قياس تو واجب است كه براي خروج بول غسل كنند ولي براي خروج مني غسل نكنند؟ در صورتي كه خداي حكيم براي خروج مني دستور غسل داده ولي براي خروج بول يك چنين امري نفرموده؟!

ابوحنيفه (جوابي نداشت لذا گفت:) من صاحب رأي هستم.

امام صادق: رأي تو درباره ي اين مسئله چيست كه: مردي كه غلام زر خريدي داشت در يك شب براي خود زني گرفت و براي غلام خود نيز تزويج كرد، اين دو نفر در يك شب با زنان خود همبستر شدند، آن گاه زنان خود را در يك اطاق جاي دادند و به مسافرت رفتند، آن دو زن هر كدام پسري زائيدند و پس از اين جريان سقف اطاق بر سر ايشان فروريخت و آن دو زن مردند

ولي دو پسر آنان زنده ماندند، به نظر تو كداميك از اين دو پسر مالك و كداميك مملوك و كداميك وارث و كداميك موروث خواهند بود؟!

ابوحنيفه (چون نتوانست جواب بگويد) گفت: من صاحب حدود هستم (يعني هر كس جنايتي بكند او را حد مي زنم).

امام صادق عليه السلام: چه مي گوئي درباره ي مرد كوري كه چشم صحيح و سالمي را كور كند و مرد دست بريده اي كه دست مردي را قطع نمايد، چگونه بايد بر اين دو نفر حد جاري كرد؟

ابوحنيفه (چون حكم را نمي دانست گفت:) من مردي هستم كه به مبعوث شد پيامبران علم دارم.

امام صادق عليه السلام: منظور از (آيه - 44- سوره ي طه) كه خداي عليم حضرت موسي و هارون را به جانب فرعون فرستاد و فرمود: شايد فرعون متذكر شود يا بترسد چيست؟ شايد شك و ترديدي كه در كلمه ي: لعله نهفته است از طرف تو باشد؟ گفت: آري. فرمود: آيا خدا هم كه (در آيه ي سابق الذكر) درباره ي اين موضوع (يعني متذكر شدن فرعون و ترسيدن او) مي فرمايد: لعله شك داشت؟ (زيرا كلمه ي لعل در موردي استعمال مي شود كه گوينده درباره ي آن موضوع شك داشته باشد).

ابوحنيفه گفت: نمي دانم!

امام صادق فرمود: اي ابوحنيفه! پس تو گمان مي كني كه طبق قرآن فتوا مي دهي در صورتي كه تو وارث علم قرآن نيستي. تو گمان داري كه صاحب قياس هستي، در صورتي كه اول كسي كه قياس كرد ابليس لعنه الله بود و بناي دين مقدس اسلام بر قياس نيست. تو گمان مي كني صاحب رأي هستي در صورتي كه

رأي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله صحيح و صواب بود و رأي ديگران خطاء، زيرا خداي حكيم (در سوره ي مائده، آيه ي 51 - به آن حضرت مي فرمايد:) آن چنان حكم كن كه خدا به تو دستور مي دهد، اين موضوع را براي غير از رسول خود نفرموده تو گمان مي كني صاحب حدود هستي، در صورتي كه آن كسي كه دستور حدود برايش نازل شده از تو سزاوارتر است. تو گمان مي كني به بعثت پيامبران عليهم السلام عالمي در صورتي كه خاتم انبياء صلي الله عليه و آله راجع به اين موضوع از تو اعلم است.

اي ابوحنيفه! اگر نمي گفتند: ابوحنيفه نزد پسر پيغمبر (يعني حضرت صادق) رفت و از او چيزي پرسش نكرد من از تو چيزي پرسش نمي كردم. اكنون اگر مي خواهي قياس بكني قياس كن!

ابوحنيفه گفت: من بعد از اين مجلس در دين خدا قياس نخواهم كرد.

امام صادق فرمود: حب رياست هرگز نمي گذارد كه تو دست برداري، همچنانكه افراد قبل از تو دست برنداشتند.

محمد بن يعقوب كليني در كتاب اصول كافي، جلد اول صفحه ي (169) روايت مي كند كه صادق آل محمد صلي الله عليه و آله به هشام بن حكم (بفتح حاء و كاف) فرمود: براي من بگو كه (راجع به موضوع امامت) چگونه با عمر و بن عبيد گفتگو و مباحثه نمودي!

هشام گفت: يابن رسول الله! من در حضور شما خجالت مي كشم سخن بگويم، زبانم در خدمت شما ناطق و گويا نمي شود!!

امام صادق عليه السلام فرمود: موقعي كه من به شما دستوري مي دهم انجام دهيد!

هشام گفت: من وارد بصره شدم و... نزد عمرو بن عبيد به دو زانوي خود نشستم، آنگاه به وي گفتم: اي استاد! من شخص غريبي هستم اجازه هست كه مسئله اي از شما سئوال كنم؟

گفت: آري.

گفتم: آيا چشم داري؟

گفت:اي پسرك من! اين چه سؤالي است كه تو مي كني چيزي را كه مي بيني جا ندارد از آن پرسش نمائي؟!

گفتم: سئوال من همين طور است.

گفت: گرچه سئوال تو احمقانه است ولي در عين حال هر چه مي خواهي پرسش كن! و...

گفتم: آيا چشم داري؟

گفت: آري.

گفتم: از چشم چه نتيجه اي مي گيري؟

گفت: به وسيله ي چشم است كه رنگها و اشخاص را مي بينم.

گفتم: آيا بيني داري؟

گفت: آري.

گفتم: از بيني چه استفاده اي مي كني؟

گفت: به وسيله ي بيني بوها را استشمام مي نمايم.

گفتم: آيا دهان داري؟

گفت: آري.

گفتم: دهان را براي چه مي خواهي؟

گفت: طعم اشياء را به وسيله ي دهان مي چشم.

گفتم: آيا گوش داري؟

گفت: آري.

گفتم: ثمره ي گوش از براي تو چيست؟

گفت: به واسطه ي گوش است كه اصوات و صداها را مي شنوم.

گفتم: آيا قلب داري؟

گفت: آري.

گفتم: از قلب چه استفاده اي مي كني؟

گفت: هر اشتباهي كه دچار جوارح و حواس (ظاهري) من شود آن را به وسيله ي قلب برطرف مي كنم.

گفتم: آيا ممكن نمي شود كه اين اعضاء و جوارح انسان از قلب مستغني و بي نياز باشند؟!

گفت: ابدا.

گفتم: چرا اعضاء و جوارح از قلب مستغني و بي نياز نيستند در صورتي كه صحيح و سالمند؟

گفت: اي پسرك من! موقعي كه اعضاء و جوارح انسان (مثلا بيني) بوئي را استشمام كند، يا (گوش) صدائي را بشنود و دچار شك شوند به قلب رجوع مي كنند تا قلب يقين را حاصل و شك را برطرف نمايد.

گفتم: پس بنابراين خدا قلب را مخصوص اين آفريده كه شك را از اعضاء و جوارح انسان برطرف كند؟

گفت: آري.

گفتم: وجود قلب از براي انسان حتما لازم است والا اعضاء و جوارح (نسبت به هيچ موضوعي) يقين پيدا نمي كنند؟

گفت: آري.

گفتم:اي ابومروان! (كنيه ي عمرو بن عبيد) خدا براي اعضاء و جوارح تو امام (كه قلب باشد) قرار داده تا به وسيله ي آن يقين حاصل كند و شك برطرف شود پس چگونه مي شود كه خدا اين همه مخلوق خود را در حال شك و اختلاف و حيرت بگذارد و امامي از براي ايشان معلوم نكند تا در موقع اختلاف و شك و سرگرداني به وي رجوع نمايند؟ و...

عمر و بن عبيد لحظه اي سكوت كرد و به من چيزي نگفت. آن گاه توجهي به من كرد و گفت: تو هشام بن حكم نيستي؟! گفتم: نه، گفت: از همنشينان هشام نيستي؟! گفتم: نه، گفت پس تو اهل كجائي؟ گفتم: اهل كوفه، گفت: يقينا تو هشامي.

پس از اين گفتگوها از جاي برخواست و مرا به جاي خود نشانيد و سخني نگفت تا آن موقعي كه من برخواستم.

حضرت صادق عليه السلام خنديد و به هشام فرمود: اين استدلال را از كجا ياد گرفتي؟! گفت: از خود شما، امام صادق فرمود: به خدا قسم كه اين مباحثه و استدلال تو در صحف ابراهيم و موسي عليهماالسلام مرقوم است.

يونس بن يعقوب از حضرت صادق عليه السلام روايت مي كند كه راجع به تأويل و تفسير آيه ي شريفه ي.

اهدنا الصراط المستقيم

مي فرمود: يعني ما را راهنمائي كن كه ملازم آن طريق و راهي باشيم كه ما را به دوستي و بهشت تو برساند و تابع هوا و هوس و آراء خود نباشيم و هلاك نشويم، زيرا كسي كه تابع هوا و هوس و رأي خود باشد نظير آن شخصي است كه من صفت و بزرگي

او را از مردم مي شنيدم.

من خيلي مايل بودم آن مرد را به نحوي ملاقات كنم كه مرا نشناسد تا مقدار ارزش او را ببينم. تصادفا او را در موضعي ديدم كه يك عده اي از اهل تسنن در اطراف وي اجتماع كرده بودند. من به نحوي كه آنان متوجه نشوند در گوشه اي توقف نمودم و صورت خود را براي اينكه مرا نشناسند گرفتم و به آن شخص و اطرافيان او نگاه مي كردم.

ديدم آن شخص همچنان اطرافيان خود را فريب مي داد تا اينكه خويش را از ميان آن جمعيت اخراج و راه را بر آنان گم كرد و آن گروه هر كدام دنبال كار خويش رفتند.

من به دنبال آن شخص رفتم (تا بنگرم چه خواهد كرد) ديدم وي به دكان شخص خبازي رسيد و او را اغفال كرده دو گرده ي نان از دكان او سرقت نمود. من از اين عمل تعجب كردم!! ولي در عين حال با خودم گفتم: شايد با او معامله داشته باشد؟

وقتي از آن خباز رد شد به شخصي انار فروشي بر خورد و پس از اينكه او را اغفال نمود دو عدد انار از او نيز سرقت كرد. من با خويشتن گفتم: شايد با او معامله كرده باشد؟ دو باره با خود گفتم: اگر معامله اي در كار بود پس چرا سرقت مي كرد؟!

من همچنان او را دنبال مي كردم تا اينكه ديدم به شخص مريضي مصادف شد و آن دو عدد نان و انار را در مقابل او نهاد و حركت كرد. من او را تعقيب كردم تا اينكه در يك موضعي از بيابان كه توقف كرد به او رسيدم و گفتم: اي بنده ي خدا!

من نام تو را شنيده بودم و دوست داشتم كه تو را ملاقات نمايم و اكنون موفق شدم. ولي يك موضوعي از تو ديدم كه خيلي موجب تعجب من شده، اينكه آن موضوع را از تو پرسش مي كنم تا واضح و روشن شود.

گفت: چه موضوعي؟

گفتم: من ديدم كه تو به خبازي مصادف شدي و دو گرده ي نان از او سرقت كردي و پس از آن به انار فروشي برخوردي و دو عدد انار هم از او دزديدي؟!

گفت: اولا خود را معرفي كن و بگو: كيستي؟

گفتم: مردي از فرزندان آدم از امت محمد صلي الله عليه و آله به شمار مي روم.

گفت: از كدام طايفه و قبيله؟

گفتم: مردي از اهل بيت رسول خدا هستم.

گفت: شهر تو كجا است؟

گفتم: مدينه.

گفت: شايد تو جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب باشي؟

گفتم: آري.

گفت: شرافت اصل و نسبي كه تو داري به علت جهل و ناداني و ترك نمودن علم جد و پدرت نفعي برايت نخواهد داشت!! زيرا نبايد موضوعي را كه فاعل و عامل آن سزاوار سپاسگزاري و مدح آن واجب است انكار كرد!!

گفتم: چه موضوعي؟

گفت: قرآن كتاب خدا است (يا نه؟)

گفتم: (آري) ولي چيزي كه من به آن جهل دارم كدام است؟

گفت: اين آيه ي شريفه كه خداي عليم (در سوره ي انعام آيه ي - 159) مي فرمايد: كسي كه يك حسنه انجام دهد ده برابر آن ثواب خواهد داشت و كسي كه يك گناه بكند معادل همان يك گناه كيفر خواهد شد.

من وقتي دو گرده ي نان را سرقت كردم دو گناه نمودم. موقعي كه دو عدد انار دزديدم دو گناه كردم كه مجموع آنها مي شود چهار گناه. موقعي كه آنها را (به آن شخص مريض) صدقه دادم (بنابر اينكه يك حسنه ده ثواب داشته باشد) چهل ثواب كرده ام، وقتي تعداد چهار ثواب از آن چهل ثواب را منها كنيم تعداد سي و شش ثواب از براي من باقي خواهد ماند!!

امام صادق عليه السلام فرمود: مادرت در عزايت گريه كند! توئي كه نسبت به قرآن خدا جاهلي، آيا اين آيه ي شريفه را نشنيده اي كه خداي توانا (در سوره ي مائده، آيه ي - 27) مي فرمايد:

انما يتقبل الله من المتقين [4] .

تو موقعي كه دو گرده ي نان را سرقت نمودي دو گناه كردي و موقعي كه دو عدد انار را دزديدي نيز دو گناه كردي و چون نان و انار را بدون رضايت صاحبشان به ديگري دادي چهار گناه ديگر كردي، پس بنابراين چهل ثواب را بر چهار گناه اضافه نكردي!!.

ناگاه ديدم كه وي شروع كرد به من ناسزا گفتن و نزاع كردن و من او را رها كرده برگشتم.

صدوق در كتاب علل الشرايع، جلد اول، چاپ طهران صفحه ي (92) از ربيع كه وزير منصور دوانقي بود روايت مي كند كه گفت: يك وقت امام صادق عليه السلام وارد مجلس منصور شد، در آن مجلس دكتري از اهل هند بود كه كتابهائي را از طب هندي براي منصور مي خواند.

امام صادق عليه السلام در گوشه اي نشست تا آن طبيب از خواندن كتاب فارغ شد، وقتي كه وي متوجه حضرت صادق گرديد پرسيد. اين شخص كيست؟ گفتند: عالم آل محمد صلي الله عليه و آله است.

گفت: آيا ميل دارد كه از علم طبي كه نزد ما است بهره اي داشته باشد؟

حضرت صادق عليه السلام: نه.

دكتر: چرا؟

امام عليه السلام: آن علم طبي كه ما داريم بهتر از آن است كه تو داري.

دكتر: طب شما چيست؟

امام عليه السلام: من گرمي را با سردي، سردي را با گرمي، رطوبت را با خشكي، يبوست (مزاج) را با مرطوبي معالجه كرده و كار را به خدا واگذار مي نمايم. من قول پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله را كه مي فرمايد:

المعدة بيت كل داء و الحمية رأس كل دواء [5] .

عمل نموده و بدن را به آنچه كه عادت داشته وا مي گذارم.

دكتر: مگر طب غير از اينها است؟

امام عليه السلام: تو گمان مي كني من اين سخنان را از كتب طب آموخته ام؟

دكتر: آري.

امام عليه السلام: نه به خدا قسم، جز از خداي عليم از كسي نياموخته ام، اينك بگو من و تو كداميك در فن طبابت داناتريم؟

دكتر: من.

امام عليه السلام: اجازه مي دهي كه من راجع به علم طب پرسشهائي از تو بكنم؟

دكتر: آري.

امام عليه السلام: چرا سر انسان داراي مفصلهائي (يعني پيوندهاي استخواني) است و يك پارچه نيست؟

دكتر: نمي دانم.

امام عليه السلام: فائده ي موي سر چيست؟

دكتر: چه عرض كنم؟

امام عليه السلام: علت اينكه پيشاني انسان مو ندارد چيست؟

دكتر: چه بگويم!

امام عليه السلام: جهت اينكه پيشاني انسان داراي خطوط مختلف و متنوعي است چيست؟

دكتر: نمي دانم!

امام عليه السلام: ابرو براي چه بالاي چشم آفريده شده؟

دكتر: خبر ندارم!

امام عليه السلام: چرا چشم انسان لوزي شكل خلق شده؟

دكتر: نمي دانم.

امام عليه السلام: فلسفه ي اينكه بيني ميان دو چشم آفريده شده چيست؟

دكتر چه عرض كنم!

امام عليه السلام: علت اينكه سوراخهاي بيني انسان سمت پائين آن خلق شده چيست؟

دكتر: نمي دانم!

امام عليه السلام: براي چيست كه لب و شارب بالاي دهان قرار گرفته اند؟

دكتر: خبر ندارم!

امام عليه السلام: علت اينكه دندان هاي جلو تيز و دندانهاي آسيا عريض و دندانهاي انياب دراز است چيست؟

دكتر: چه بگويم!

امام عليه السلام: فلسفه ي اينكه از براي مردان ريش آفريده شده چيست؟

دكتر: اطلاع ندارم!

امام عليه السلام: چرا كف دست انسان مو ندارد؟

دكتر: چه عرض كنم؟

امام عليه السلام: براي چه ناخن و مو روح ندارند؟

دكتر: چه بگويم!

امام عليه السلام: جهت اينكه قلب انسان صنوبري شكل (نظير ميوه ي درخت كاج) است چيست؟

دكتر: نمي دانم!

امام عليه السلام: چرا ريه به دو قسمت آفريده شده و در جاي خود در حركت است؟

دكتر: چه عرض كنم!

امام عليه السلام: فلسفه ي اينكه كبد نظير شخص قوز پشت است چيست؟

دكتر: خبر ندارم!

امام عليه السلام: علت اينكه كليه ها مثل حبه ي لوبيا خلق شده اند چيست؟

دكتر: اطلاع ندارم.

امام عليه السلام: براي چيست كه گودي زانوي انسان به طرف عقب قرار دارد؟

دكتر: نمي دانم!

امام عليه السلام: چرا قسمتي از كف پا گود است و به زمين نمي چسبد؟

دكتر: چه عرض كنم!

امام عليه السلام: ولي من علت و فلسفه ي همه ي اينها را مي دانم.

دكتر: پس براي من شرح بده!

امام صادق عليه السلام فرمود: خداي توانا سر انسان را يك پارچه نيافريده و از قطعات مختلفه تركيب كرد و شكافهائي براي آن قرار داد تا دچار صداع (يعني سردرد) نشود.

موي را بالاي سر انسان رويانيد تا به وسيله ي آن به اندازه ي لازم روغن به دماغ (يعني مغز سر) برسد و از طرفي هم بخارهاي

سر به واسطه ي آن خارج گردد.

پيشاني بشر را بدون مو آفريد تا چشم به وسيله ي آن نور بگيرد.

در پيشاني انسان خطوط و نقوشي ترسيم شده تا از ريزش عرق به چشمان بشر جلوگيري كرده و نظير نهرهائي كه در زمين محل جريان آب مي باشند عرق را از ريختن در چشم رد كنند.

ابروها را بالاي چشم انسان خلق كرد تا نور به اندازه ي لزوم به چشم برسد و از افراط نور جلوگيري نمايد و زيادي نور چشم بشر را اذيت ننمايد. اي دكتر هندي! آيا نمي بيني كسي كه نور زيادي بر چشمش غلبه مي كند دست خود را نظير سايبان بالاي چشمانش مي گذارد تا چشم به قدر احتياج از نور استفاده كند؟

بيني انسان را ميان دو چشم قرار داده تا اينكه نور به طور مساوي به چشمهاي وي برسد.

چشم بشر را لوزي شكل آفريده تا دواهاي لازمه را به وسيله ي ميل استعمال مي شود به آساني وارد چشم شده و چرك و كثافات به سهولت از آنها به وسيله ي اشك خارج شود. اگر چشمهاي انسان مربع يا مدور بودند ميل در آنها گردش نمي كرد و دوا به آنها نمي رسيد.

سوراخ بيني را سمت پائين آن خلق نموده تا اخلاط مغز سر از آن خارج شوند و بوهاي (خوش و بد) از آن بالا رود اگر سوراخ بيني از سمت بالاي آن بود اخلاط مغزي از آن نازل نمي گرديد و بوها استشمام نمي شد.

لب و شارب را از اين نظر بالاي دهان آفريد كه اخلاط نازله ي از مغز و بيني وارد دهان نشود و انسان از نعمت اكل

و شرب بي بهره نگردد.

ريش را بدين لحاظ براي مردان رويانيد تا به وسيله ي آن از آويزان كردن موي سر به صورت (نظير زناني كه موي سر را از دو سمت صورت آويزان مي كنند) در انظار مردم مستغني بوده و مرد به وسيله ي ريش از زنان تشخيص داده شود.

دندان هاي جلو را تيز خلق كرده تا اشياء (خوردني) به واسطه ي آنها قطع و بريده شوند.

دندانهاي آسيا را بدين جهت عريض آفريده كه اشياء خوردني به وسيله ي آنها كوبيده و نرم گردد.

دندانهاي انياب را از اين لحاظ درازتر خلق نموده كه براي مابقي دندانها چون ستوني استوار و محكم باشند.

كف دستها از اين نظر بدون مو خلق شده اند كه انسان با آنها اشياء را لمس كند و با قوه ي لامسه خشونت و نرمي آنها را به خوبي احساس نمايد، چنانچه در كف دستها مو روئيده بود انسان از اين ثمره محروم بود.

در ناخن و مو بدين جهت روح دميده نشده كه بلند بودن آنها باعث جذب چرك و كثافات خواهد شد و كوتاه كردن آنها مطلوب و پسنديده است، چنانچه در ناخن و مو نيز روح دميده مي شد انسان در موقع چيدن و گرفتن آنها فوق العاده ناراحت مي شد.

قلب انسان را صنوبري شكل (نظير ميوه ي درخت كاج) آفريده تا به وسيله ي آويختگي و نوك باريك خود در ريه داخل شود و از نسيم سرد ريه خنك گردد و از طرفي هم مغز سر از حرارت آن صدمه نبيند.

ريه ي بشر را دو قطعه خلق كرده كه قسمتي از قلب در تنگناي آن واقع شود و از حركت آن نسيمي بگيرد.

كبد انسان را قوز پشت آفريده كه بدين وسيله به معده فشار دهد و معده بخارهاي خود را خارج كند.

كليه ي بشر را بدين جهت مانند حبه ي لوبيا خلق كرده كه كليه ها محل ريزش قطرات مني است، زيرا مني نقطه نقطه بر كليه ها مي چكد چنانكه كليه ها كروي يا مربع بودند نطفه ها با يكديگر متصل مي شدند و در هنگام خروج باعث التذاد نمي گرديد زيرا مني از فقرات پشت به سوي كليه ها حركت مي كند و كليه ها نظير كرم گاهي منقبض و گاهي منسبط مي شوند و بدين وسيله مني را به جانب مثانه پرتاب مي نمايند. [6] .

درون كاسه ي زانو را از اين لحاظ به سمت عقب آفريده كه وقتي انسان به طرف جلو حركت مي كند تعادل خود را حفظ نمايد. اگر غيراز اين بود انسان در موقع راه رفتن با حركات ناموزوني مشي مي كرد و به زمين مي افتاد.

وسط كف پاها را بدين جهت گود قرار داده كه اگر همه ي كف پا به زمين مي رسيد حركت و راه رفتن از براي انسان ثقيل و سنگين بود، نظير سنگ آسيائي كه هر گاه يك گوشه اي از آن به زمين باشد يك طفل مي تواند آن را حركت دهد، ولي اگر آن سنگ آسيا برو بر زمين افتاده باشد حمل و نقل آن

از براي مردان شجاع صعب و دشوار بود.

دكتر هندي به حضرت صادق عليه السلام گفت: تو اين علم را از كجا آموخته اي؟!

امام صادق فرمود: من اين علم را از پدران بزرگوارم از رسول خدا صلي الله عليهم اجمعين از جبرئيل از آن خدائي كه اجسام و ارواح را آفريده ياد گرفته ام.

دكتر هندي گفت: حقا كه راست مي گوئي، من اكنون به يگانگي خدا و نبوت حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و اعلميت تو بر اهل اين زمان شهادت مي دهم.

در كتاب احتجاح مي نگارد: يكي از زنديق هاي [7] زمان حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله نزد آن بزرگوار آمد و پرسش هاي زيادي از آن بزرگوار كرد [8] .

... زنديق: خدا براي چه خلق را آفريد، در صورتي كه احتياجي به ايشان نداشت، براي آفريدن آنان اضطراري نداشت و...

امام عليه السلام: خداي توانا بشر را براي اظهار حكمت و انفاذ علم و امضاء تدبير خود آفريد.

زنديق: چرا خدا به همين جهان اكتفاء نكرد و آن را دار ثواب و عقاب قرار نداد؟

امام عليه السلام: اين دنيا داربلاء، محل تجارت، جاي كسب رحمت است، اين جهان را پر از آفات، مملو از شهوات آفريد تا بندگان خود را به وسيله ي عبادت و اطاعت امتحان نمايد، نه اينكه دار عمل و جزاء باشد.

زنديق: آيا از حكمت خدا است كه دشمن براي خود قرار دهد، در صورتي كه خدا بود و دشمني براي او وجود نداشت؟

پس از آن بنا بر گمان تو ابليس را خلق كرد و او را بر بندگان خود مسلط نمود تا ايشان را برخلاف فرمان خدا دعوت كند و آنان را به معصيت خدا امر نمايد و..

امام عليه السلام: اين عداوت و دشمني كه تو مي گوئي هيچگونه ضرري به خدا نمي زند، ولايت و دوستي وي براي خدا هيچ نوع نفعي نخواهد داشت، دشمني اين دشمن نقصي در سلطنت خدا وارد نمي كند، همچنانكه دوستي او چيزي به سلطنت خدا اضافه نخواهد كرد. موقعي بايد از دشمن خائف شد كه قوه ي ضرر و نفعي در وجود او باشد تا اگر به مقام پادشاهي حمله كند آن را اشغال نمايد، يا به سلطاني حمله كند او را مقهور خود كند. ابليس عبدي بود كه خداي حكيم او را آفريد تا خالق خود را پرستش نمايد و او را يگانه بداند، در آن موقعي كه خداي توانا ابليس را خلق كرد مي دانست كه او چه موجود (خبيثي) است و عاقبت وي چگونه خواهد شد.

ابليس خدا را دائما با ملائكه پرستش مي كرد تا اينكه پروردگار عليم او را به وسيله ي سجده كردن براي حضرت آدم امتحان و آزمايش نمود. ابليس به جهت حسودي كه نسبت به حضرت آدم داشت و شقاوتي كه بر او غلبه كرد آن بزرگوار را سجده ننمود، بدين جهت بود كه خدا او را لعنت و از صف ملائكه اخراج كرد و وي را در حالتي كه ملعون شده بود به جانب زمين افكند، بدين سبب بود كه دشمن حضرت آدم و فرزندانش گرديد ابليس تسلطي به جز وسوسه و دعوت بر غير راه حق بر فرزندان آدم ندارد، ابليس با اينكه معصيت خدا را كرده به ربوبيت و خدائي پروردگار اقرار دارد.

زنديق: آيا سجده كردن براي غير خدا صلاحيت دارد؟

امام عليه السلام: نه.

زنديق: پس چرا خدا ملائكه را براي سجده كردن حضرت آدم مأمور كرد؟

امام عليه السلام: كسي كه به امر خدا سجده كند براي خدا سجده كرده، اگر آن امر از طرف خدا باشد و...

زنديق: شياطين چگونه به جانب آسمان صعود كردند، در صورتي كه آنان از لحاظ خلقت و جسم نظير بشر هستند؟ و شياطين بودند كه براي حضرت سليمان عليه السلام ساختمانهائي بنا كردند كه فرزندان آدم از انجام يك چنين عملي عاجز بودند؟

امام عليه السلام: جسم شياطين براي حضرت سليمان غليظ و نظير انسان شد همچنانكه براي آن بزرگوار مسخر شده بودند، (در غير آن صورت) شياطين مخلوقي هستند رقيق الجسم كه غذاي آنان نسيم است، دليل براي همه ي اينهائي كه گفتم اين است كه شياطين براي استراق سمع يعني مخفيانه گوش به سخن ملائكه دادن به جانب آسمان صعود مي كنند، در صورتي كه جسم ثقيل (بشري) جز به وسيله اي از قبيل نردبان و غيره قدرت ندارد به سوي ملائكه ارتقاء نمايد.

زنديق: مرا از اصل و ريشه ي سحر آگاه كن، چگونه مي شود كه شخص ساحر اعمال عجيب و غريب را انجام مي دهد؟

امام عليه السلام: سحر چند نوع است: يك نوع از سحر به منزله ي طب است، همان طور كه اطباء از براي هر دردي دوائي ترتيب داده اند همان طور هم به وسيله ي سحر حيله ورزي كرده براي هر صحتي آفتي درست نموده اند و براي هر عافيتي مرضي و براي هر مقصودي حيله اي به كار برده اند.

نوع ديگر از سحر سرعت و تردستي و عمل خارق العاده است.

نوع ديگر از سحر آن است كه دوستان شياطين از شياطين مي گيرند.

زنديق: شياطين سحر را از كجا مي دانستند!

امام عليه السلام: از همان جا كه اطباء قسمتي از علم طب را به تجربه و قسمتي از آن را به وسيله ي علاج درك نمودند.

زنديق: براي چه در ميان فرزندان آدم شريف و وضيع پيدا مي شود؟

امام عليه السلام: شريف كسي است كه باشد مطيع و وضيع عاصي و گنه كار است.

زنديق: آيا در ميان فرزندان آدم فاضل و مفضول وجود ندارد؟!

امام عليه السلام: تفاضل و برتري آنان از يكديگر به وسيله ي تقوا است.

زنديق: پس بنا بر گفته تو كليه ي فرزندان آدم عليه السلام



از نظر اصل و ريشه مساوي هستند و هيچگونه فضيلت و برتري به يكديگر ندارند؟

امام عليه السلام: آري، زيرا من اصل و ريشه بشر را از خاك مي دانم، پدر آنان آدم مادرشان حواء، همه ي ايشان را يك خدا آفريده و آنان بندگان خدايند. و...

زنديق: مرا آگاه كن كه چرا خدا همه ي خلق را مطيع و يگانه پرست نيافريد، در صورتي كه يك چنين قدرتي داشت؟

امام عليه السلام: اگر خدا خلق را مطيع مي آفريد مستحق ثواب نبودند، زيرا اگر طاعت كار ايشان نمي بود بهشت و جهنمي در كار نبودند. خداي عليم مخلوقات خود را آفريد و آنان را به فرمان برداري خويش مأمور و از معصيت خود نهي كرد، حجت را به وسيله ي پيامبران بر ايشان تمام نمود، به وسيله ي كتابهاي آسماني عذري براي آنان باقي ننهاد تا ايشان اطاعت و معصيت خدا را بكنند و افراد مطيع به ثواب و اشخاص گنه كار به عقاب خود نائل شوند.

زنديق: آيا اعمال خير و شري را كه بنده انجام مي دهد فعل و كار خود او است؟

امام عليه السلام: آري، ولي با اين تفاوت كه اعمال خير را خدا به بنده دستور داده تا انجام دهد، اما اعمال شر را خدا نهي كرده.

زنديق: آيا آن عملي را كه بنده انجام مي دهد به وسيله ي آلت يعني بدني كه خدا آفريده و تركيب نموده انجام نمي گيرد؟

امام عليه السلام: چرا، ولي بنده با آلت و بدني كه براي خير آفريده شده قدرت بر انجام گناهي پيدا مي كند كه خدا آن را نهي كرده.

زنديق: آيا بنده در اين بين مسئوليتي دارد؟

امام عليه السلام: خدا بنده را از هيچ امري نهي نكرده مگر اينكه مي داند وي طاقت ترك آن را دارد و او را به هيچ امري مأمور ننموده مگر اينكه مي داند استطاعت انجام دادن آن را دارد، زيرا خداي رؤف صفت جور، عبث و كار بيهوده، ظلم و ستم ندارد و مافوق طاقت بندگان خويش تكليف نمي كند.

زنديق: آيا كسي را كه خدا كافر خلق كند مي تواند ايمان بياورد، در صورتي كه بنده ي كافر كه ايمان را ترك كند بر خدا حجت دارد؟!

امام عليه السلام: خداي توانا همه ي خلق را مسلمان آفريده و به آنان امر و نهي كرده. كفر نام آن عملي است كه بنده انجام مي دهد، نه اينكه خدا بنده را كافر آفريده باشد، بلكه بنده موقعي كافر مي شود كه از طرف خدا بر او اتمام حجت شده باشد پس بنابراين حق بر او عرضه شده ولي چون منكر حق مي شود كافر مي گردد.

زنديق: آيا جايز است كه خدا شر براي بنده تقدير كند آنگاه او را به خير مأمور نمايد، در صورتي كه او استطاعت انجام عمل خير را نداشته باشد و خدا او را عقاب كند؟

امام عليه السلام: اين موضوع لايق عدل و رأفت خداي رؤف نيست كه شر از براي بنده ي تقدير نمايد و شر از او بخواهد آن گاه او را به موضوعي امر كند كه مي داند استطاعت ندارد آن را انجام دهد و... سپس او را براي امري كه مي داند بنده بر انجام آن قادر نبوده عذاب نمايد.

زنديق: براي چه آن افرادي كه خدا ايشان را غني نموده و وسعت رزق داده مستحق يك چنين نعمت هائي هستند و براي چه اشخاص فقير مستحق تنگدستي وضيق معيشت مي شوند؟

امام عليه السلام: خداي عليم اغنياء و ثروتمندان را به وسيله ي آنچه كه به ايشان عطا كرده آزمايش مي كند تا بنگرد آنان چگونه خداي را شكر مي كنند. فقراء را به وسيله ي ممنوع بودن از ثروت امتحان مي كند تا ببيند صبرشان چگونه و چه اندازه است. علت ديگر اينكه خدا تعجيل كرده و گروهي را در حال حيات ثروتمند نموده ولي ثروت عده ي ديگر را براي وقت نياز و احتياج آنان ذخيره كرده

فلسفه ي ديگر اينكه خداي عليم لياقت و ارزندگي امر گروهي را مي داند و به قدر لياقت به آنان ثروت دنيا عطا مي نمايد [9] .

اگر خلق خدا همه غني و بي نياز بودند دنيا خراب مي شد



تدبير و چاره جوئي از بين مي رفت، اهل جهان فاني و نابود مي شدند. بدين جهات است كه خداي حكيم بعضي از مردم را براي بعض ديگر يار و معين قرار داده، رزق و روزي ايشان را به وسيله ي انواع و اقسام كارها و صنايع تأمين نموده اين عمل و تدبير از براي ابقاء بشر صحيحتر و اساسي تر است.

خداي عليم اغنيا را به وسيله ي محبت و رسيدگي كردن آنان به فقراء آزمايش مي نمايد. تمام اين امور از طرف خداي غفوري كه تدبير و تنظيم او را عيبي نيست نسبت به بندگانش لطف و ترحم است.

زنديق: چرا طفل كوچك دچار و مستحق اين همه امراض مي گردد، در صورتي كه گناهي نكرده و جرمي از او صادر نشده؟

امام عليه السلام: امراض بر چند قسمند: يك قسم مرض ابتلاء و امتحان است، يك نوع بيماري است كه براي انسان عقوبت به شمار مي رود، قسم ديگر امراضند كه موجب فناء بشر مي گردند تو گمان مي كني كه بيماري كودك از خوردني ها و آشاميدني هاي ناسازگار است، يا از آن مرضي است كه مادرش داشته تو گمان داري كسي كه بدن خويش را كنترل كند، كاملا مواظب و حافظ صحت خود باشد، نافع و مضر اشيائي را كه مي خورد تشخيص دهد بيمار نخواهد شد؟!

قول تو نظير قول آن كسي است كه گمان مي كند: مرض و موت به جز از ناحيه ي اشياء خوردني و آشاميدني نخواهد بود در صورتي كه ارسطاطاليس كه استاد اطباء به شمار مي رفت، افلاطون كه رئيس حكماء بود، جالينوس كه پيرو چشمش شكسته و نابود

گرديد مرد و نتوانست مرگ را در آن موقعي كه گريبان گيرش شد از خود دفع نمايد، آنان راجع به حفظ بدن خود تقصير و كوتاهي ننمودند. و...

زنديق: مرا آگاه كن كه آيا خدا راجع به سلطنت خود شريكي دارد و نسبت به تدبير خويش ضدي دارد؟

امام عليه السلام: نه.

زنديق: پس اين فسادها چيست در اين جهان از قبيل: حيوانات درنده، حيوانات خزنده ي وحشتناك، مخلوقين كريه المنظر، كرم ها، پشه ها، مارها، عقرب ها، گمان تو اين است كه خدا چيزي را بدون علت خلق نمي كند، زيرا خداي حكيم عبث عملي را انجام نمي دهد؟!

امام عليه السلام: مگر عقيده ي تو اين نيست كه عقرب براي درد مثانه و بيضه و براي كسي كه در رختخواب خود بول مي كند نافع است، بهترين ترياق يعني دواها آن است كه از گوشت افعي ها باشد، زيرا هر گاه شخصي كه به مرض جذام يعني خوره مبتلا شود و از گوشت افعي بخورد براي او نافع است مگر تو گمان نمي كني آن كرم قرمزي كه در زير زمين زندگي مي كند براي مرض آكله يعني خوره مفيد است؟

زنديق: چرا.

امام عليه السلام: علت خلقت بعضي از پشه و مگس ها اين است كه رزق و روزي پرندگان شوند، خدا به وسيله ي پشه شخص جباري را (شايد منظور امام نمرود بوده؟) كه امر خدا را تمرد نمود و منكر ربوبيت او شد و ناچيز و كوچك شمرد، بدين جهت بود كه خدا ضعيفترين خلق خود را (يعني پشه را) بر او مسلط نمود تا قدرت و عظمت خود را به او نشان دهد، آن پشه داخل بيني او شد و خود را به دماغ يعني به مغز سر او رسانيد و او را هلاك كرد.

بدان لازمه ي اينكه اگر ما بهر چيزي كه خدا آفريده نگاه كنيم و بگوئيم: چرا خدا اين مخلوق را خلق كرده، براي چه او را ايجاد نموده آن است كه علم ما با علم خدا مساوي باشد و هر چه خدا مي داند ما نيز بدانيم و از خدا مستغني و بي نياز باشيم.

زنديق: آيا آنچه را كه خدا آفريده و تدبير نموده عيبي دارند؟

امام عليه السلام: نه.

زنديق: خداي توانا خلق خود را ختنه نكرده آفريده آيا اين عمل خدا حكمت است يا عبث و بيهوده؟

امام عليه السلام: بلكه حكمت است.

زنديق: پس بنابراين شما چيزي را كه خدا (بدون عيب) آفريده تغيير و تبديل مي دهيد و عمل خود را كه قطع غلفه [10] باشد بهتر از عمل خدا مي دانيد و شخص ختنه نكرده را معيوب مي دانيد در صورتي كه خداي توانا او را آفريده و ختنه را كه كار خود شما است نيكو مي دانيد، آيا مي گوئيد: عملي را كه خدا انجام مي دهد خطا و بدون حكمت است؟

امام عليه السلام: اين عمل خدا حكمت و صواب است ولي خداي حكيم اين عمل را براي بندگانش سنت و واجب كرده. همچنانكه كه ناف نوزاد پس از خروج از رحم مادر به ناف مادرش متصل است و خداي عليم پس از اينكه آن را آفريده دستور داده تا آن را قطع كنند تا نوزاد و مادر تلف نشوند، همين طور موقعي ناخن انسان بلند شود دستور داده كه آن را بچينند در صورتي كه خداي توانا قادر بود كه ناخن را طوري بيافريند كه بلند نشود همين طور موي شارب (يعني موهاي اطراف دهان) و موي سر بلند مي شوند و آنها را مي چينند، همين طور گاوهاي نر كه خدا آنها را نر مي آفريند و اخصاء آنها (يعني كشيدن بيضتين آنها) اصلح و اوفق است، و هيچيك از اين اعمال تغيير و تبديلي در خلقت مخلوقين خدا نخواهد بود.

زنديق، مگر تو نمي گوئي: خداي رؤف به بندگان خود مي فرمايد: دعا كنيد تا من براي شما مستجاب نمايم، در صورتي كه ما مي بينيم شخص مضطر دعا مي كند و مستجاب نمي شود و شخص مظلوم از خدا طلب ياري مي كند ولي خدا به فريادش نمي رسد؟

امام عليه السلام: واي بر تو!! هيچ كسي نيست كه خدا را بخواند مگر اينكه مستجاب خواهد كرد: دعاي شخص ظالم موقعي مستجاب مي شود كه به سوي خدا توبه و انابه نمايد. شخص حق به جانب هر وقت خدا را بخواند مستجاب خواهد شد، خدا بلا را از طريقي از او دور مي كند كه نمي داند، يا در عوض دعاي او اجر جزيل و بزرگي از براي وي و روز بيچارگي و احتياجش ذخيره مي نمايد.

اگر آن خواسته اي كه بنده از خدا مي خواهد برايش صلاح نباشد به او عطا نخواهد كرد. كسي كه مؤمن و خدا شناس باشد براي او ناگوار است چيزي از خدا بخواهد كه نداند از برايش صلاح است يا خطاء.

گاهي مي شود كه بنده درباره ي هلاكت شخصي دعا مي كند كه هنوز مدت عمر او تمام نشده باشد، يا در وقتي باران از خدا مي خواهد كه صلاحيت و موقعيت ندارد، زيرا خداي عليم به تدبير و اداره ي مخلوقات خود آگاهتر از هر كسي است و...

زنديق: ايها الحكيم! چرا احدي از آسمان فرود نمي آيد و كسي از زمين به جانب آسمان صعود نمي كند، طريق و مسلكي به طرف آسمان وجود ندارد؟!

اگر مردم در هر زماني يك مرتبه مي ديدند كه شخصي به سمت آسمان بالا مي رود و فرود مي آيد براي اثبات وجود خدا بهتر بود، يقين انسان تقويت مي شد، اين موضوع سزاوارتر بود كه مردم بدانند در آسمان خالقي هست كه مردم به جانب او بالا مي روند و از نزد او فرود مي آيند؟

امام عليه السلام: اين همه تدبير و تنظيمي كه تو در زمين مي بيني از آسمان نازل و ظاهر مي شود، آيا آفتاب را نمي بيني كه از آسمان طلوع مي كند، آفتاب است كه موجب روشني دنيا و باعث قوام آن مي باشد. چنانچه آفتاب حبس مي شد (و در حركت نبود) اهل زمين حيران و سرگردان و هلاك مي شدند. ماه نيز از آسمان طلوع مي نمايد، ماه است كه باعث روشني شب مي باشد، به وسيله ي ماه است كه عدد سال ها و حساب ماه و روز دانسته مي شود، اگر ماه حبس مي شد اهل زمين حيران مي شدند تدبير و نظم عالم از بين مي رفت.

در آسمان ستارگاني هستند كه مردم در تاريكي هاي بر و بحر بدان هدايت مي شوند. از آسمان باراني مي آيد كه حيات و زندگي هر چيزي از قبيل، زراعت، گياهان، حيوانات و عموم مخلوقات به وسيله ي آن است، چنانچه باران فرونمي ريخت موجودات ذي روح زنده نمي ماندند و...

زنديق: چه مانعي دارد كه خداي توانا در هر سالي يك نفر از اموات را به جانب ما برگرداند تا ما از او درباره ي گذشتگان خود از او پرسش نمائيم و ببينم كجا رفتند، حالشان چگونه است، پس از مرگ چه ديدند، چه عملي با ايشان انجام دادند تا مردم اعمال خود را از روي يقين به جاي آورند و شك و ترديد مضمحل شود و غل و غش از دلها برطرف گردد؟

امام عليه السلام: اين سخن مقاله ي آن افرادي است كه پيامبران را انكار و تكذيب كردند و آنچه را كه انبياء از طرف خدا آورده اند تصديق نكردند.

زيرا خدا به زبان پيامبران خود حال آن اشخاصي را كه از اين جهان رفته اند بيان كرده، آيا كسي از خدا و پيامبرانش راستگوتر پيدا مي شود؟ در صورتي كه گروه زيادي كه از اين دنيا رفته اند به دنيا مراجعت نموده اند، از قبيل: اصحاب كهف و ارميا و..

زنديق: جريان و قصه ي ماني چيست؟

امام عليه السلام: ماني شخصي بود متفحص و جستجو كننده كه قسمتي از عقائد و آراء دين مجوس را با معتقدات دين نصرانيت آميخته كرد و آن دو ملت يك دين و مذهب به وجود نيامد. عقيده ي ماني اين بود كه عالم به وسيله ي دو خدا كه نور و ظلمت باشد منظم و برقرار است و نور در ميان حصار و قلعه اي از ظلمت جاي دارد. سرانجام نصار اماني را تكذيب و مجوس وي را قبول نمودند و... [11] .

زنديق: قصه ي زردشت چيست؟

امام عليه السلام: زردشت زمزمه اي كرد و ادعاي پيغمبري نمود. گروهي از مردم به او ايمان آوردند ولي عده اي پس از اينكه او را تكذيب كردند وي را از شهر خارج نمودند تا درندگان او را در بياباني خوردند.

زنديق: مرا آگاه كن كه مجوس در زمان خودشان به حق و صواب نزديك تر بودند يا عرب در زمان جاهليت؟

امام عليه السلام: عرب در زمان جاهليت از مجوس بدين حنيف اسلام نزديكتر بودند. زيرا مجوس به تمام پيامبران كافر شدند، منكر كتاب و دليل هاي ايشان گرديدند، سنت و آثار انبياء را نپذيرفتند.

كيخسرو كه در زمان اول پادشاه مجوس بود تعداد سيصد (300) پيامبر را كشت. مجوس غسل جنايت نمي كردند، ولي عرب غسل جنابت مي كردند. غسل كردن از دستورات دين حنيف اسلام به شمار مي رفته. مجوس پسران خود را ختنه نمي كردند در صورتي كه ختنه كردن از سنن پيغمبران عليهم السلام است، اول كسي كه عمل ختنه را انجام داد حضرت ابراهيم عليه السلام بود.

مجوس اموات خود را غسل نمي دادند و كفن هم نمي كردند ولي عرب اين عمل را انجام مي دادند. مجوس مردگان خود را در صحراها مي انداختند ولي عرب اموات خود را به خاك مي سپردند و لحد از براي آنان ترتيب مي دادند، به خاك سپردن اموات از سنت هاي انبياء عليهم السلام به شمار مي رود. اول كسي كه قبر از برايش حفر كردند و لحد ترتيب دادند حضرت آدم ابوالبشر عليه السلام بود.

مجوس با مادران و دختران و خواهران خود نكاح مي كردند ولي عرب اين اعمال را حرام مي دانستند.

مجوس كعبه معظمه را انكار مي كردند و آن را بيت شيطان مي ناميدند ولي عرب حج به جا مي آوردند و كعبه را معظم مي دانستند و مي گفتند: كعبه خانه ي پروردگار ما است. عرب به تورات و انجيل اقرار داشتند، از اهل كتاب پرسش مي كردند و عمل مي نمودند. عرب از هر لحاظ از مجوس به دين حنيف اسلام نزديكتر بودند.

زنديق: مجوس مي گويند: دليل ما براي نكاح خواهران سنت حضرت آدم عليه السلام است [12] .

امام عليه السلام: پس دليل و برهان مجوس بر اينكه با دختران و مادران نكاح مي كنند چيست؟ در صورتي كه اين عمل را آدم، نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و ساير پيامبران عليهم السلام و آنچه كه از طرف خدا آمده حرام كرده اند؟!

زنديق: چرا خدا خمر را حرام كرده، در صورتي كه هيچ لذتي افضل از آن نيست؟!

امام عليه السلام: خداي حكيم خمر را بدين لحاظ حرام كرده كه ام الخبائث (يعني اصل و ريشه ي) هر شري است، ساعتي بر شخص شرابخوار مي آيد كه عقل خود را از دست داده، خداي خود را نمي شناسد، هيچ معصيتي از معصيت هاي خدا نيست مگر اينكه آن را انجام مي دهد هيچ محترمي نيست مگر اينكه حرمت آن را از بين مي برد، هيچ رحمي نيست مگر اينكه آن را قطع مي نمايد، هيچ كار زشتي نيست مگر اينكه آن را انجام خواهد داد.

زمام و اختيار شخص مست به دست شيطان است، اگر او را دستور دهد كه براي بت سجده كن مي كند و در هر جا كه او را بكشاند مي رود.

زنديق: علت اينكه خدا (آشاميدن) خون را حرام كرده چيست؟

امام عليه السلام: براي اينكه خوردن خون باعث قساوت قلب مي شود، رحم را از دل انسان مي برد، بدن انسان را متعفن مي كند، رنگ انسان را تغيير مي دهد، اكثرا آن جذامي (يعني خوره اي كه) دچار انسان مي گردد از خوردن خون است.

زنديق: خوردن غده ها چه عيبي دارد؟

امام عليه السلام: موجب جذام مي شوند.

زنديق: براي چيست كه خداي عليم خوردن گوشت مردار را حرام كرده؟

امام عليه السلام: تا فرقي باشد بين گوشت مردار و بين آن گوشتي كه تذكيه شده و نام خدا (يعني بسم الله الرحمن الرحيم)

براي آن گفته شده و از طرفي هم گوشت مردار گوشتي است كه خون در آن منجمد گرديده و در جوف بدن آن حيوان برگشته لذا گوشت آن (از نظر هضم) ثقيل و سنگين و ناگوار است و گوشت آن با خون (منجمدي كه در جوف آن است) خورده مي شود.

زنديق: آيا (نه چنين است كه گوشت) ماهي نيز مردار است؟

امام عليه السلام: تذكيه ي ماهي (يعني سر بريدن آن) اين است كه در موقع اخراج از آب زنده باشد، آن گاه آن را واگذارند تا خود به خود بميرد. ماهي خوني (نظير خون حيوانات ديگر) ندارد و ملخ نيز از اين لحاظ مثل ماهي است.

زنديق: چرا خدا زنا را حرام نموده؟

امام عليه السلام: براي آن فسادهائي كه در زنا كردن ايجاد مي شود (از قبيل:) از بين رفتن توارث (يعني ارث از يكديگر بردن) انقطاع حسب و نسب، زيرا زني كه زنا كند نمي داند كه فرزند از كدامين نفر است كه او را حامله كرده اند نوزاد هم پدر خود را نمي شناسد، قوم و خويشان خود را تشخيص نمي دهد، اقرباء معلوم و معروفي ندارد.

زنديق: براي چه خدا لواط را حرام كرده؟

امام عليه السلام: به جهت اينكه اگر لواط حلال بود مردان از (نزديكي كردن با) زنان مستغني مي شدند و اين عمل باعث قطع نسل و تعطيل فروج يعني... مي گرديد و در جواز يك چنين عملي مفسده هاي زيادي بود.

زنديق: چرا خدا نزديكي كردن با حيوان را حرام كرده؟

امام عليه السلام: به جهت اينكه خدا خوش ندارد كه مرد آب (يعني مني) خود را ضايع كند و مخلوقي برخلاف شكل او به وجود آيد، اگر اين موضوع مباح مي بود هر مردي با الاغ ماده ارتباط پيدا مي كرد، بر پشت آن سوار مي شد و با او نزديكي مي نمود و اين عمل موجب فسادهاي بسياري مي گرديد بدين لحاظ است كه خداي حكيم سوار شدن بر پشت حيوان را بر انسان مباح و فروج آن را بر او حرام كرده، ولي خداي توانا زنان را از براي مردان آفريده تا با آنان انس بگيرند و وسيله ي شهوت راني و مادران فرزندانشان باشند.

زنديق: فلسفه ي غسل جنابت چيست؟ در صورتي كه عمل زناشوئي يك عمل حلال و مشروعي است و در اين عمل حلال چرك و كثافتي نيست؟

امام عليه السلام: جنابت (از يك نظر) نظير حيض است زيرا نطفه ي انسان مثل خوني است كه مستحكم نشده باشد، و جماع صورت پيدا نمي كند مگر با يك حركت شديد و شهوت خيلي زيادي موقعي كه عمل زناشوئي تمام شود بدن يك تنفس مخصوصي مي كند و مرد يك نوع بوي بدي از خود احساس مي نمايد، بدين لحاظ است كه غسل جنابت واجب است، به اضافه ي اينكه غسل جنابت يك نوع امانتي است كه خدا بندگان خود را نسبت به آن امين دانسته تا بدين وسيله ايشان را آزمايش نمايد.

زنديق: ايها الحكيم! چه مي گوئي درباره ي آن كسي كه مي گويد: اين تدبير و نظم عالم تدبير ستارگان هفتگانه است؟

امام عليه السلام: آنان (براي اثبات اين مدعا) محتاج به دليل هستند (ولي افسوس كه دليل و برهاني ندارند) عالم اكبر و عالم اصغر از تدبير ستارگاني منظم و برقرارند كه در فلك مشغول تسبيح هستند و در آنجائي دور مي زنند كه بايد دور بزنند، به نحوي تابع (يكديگرند) كه فتور و سستي دچار آنها نمي شود، طوري گردش مي كنند كه دچار وقفه نمي گردند.

هر يك از ستارگان داراي موكل و مديري هستند پس بنابراين ستارگان هم نظير بندگاني هستند كه به آنان امر و نهي مي شود، اگر ستارگان قديمي و ازلي (يعني خالق و آفريننده) بودند از حالي به حال ديگري تغيير و تبديل پيدا نمي كردند (همچنانكه تغييري در وجود خداي لم يزل راه ندارد، پس همين تغيير و تبديل ستارگان دليل بر آن است كه آنها خالق نيستند بلكه مخلوقند؟) و...

زنديق: شما درباره ي علوم نجوم يعني ستاره شناسي چه عقيده اي داريد؟

امام عليه السلام: علم نجومي علمي است كه منفعت آن قليل و ضررش زياد است. زيرا تقديرات به وسيله ي علم نجوم دفع نمي شود و نمي توان به واسطه ي آن از محذورات پرهيز نمود.

موقعي كه منجمي از بلا و محنتي خبر دهد نمي توان از آن بلا نجات يافت و چنانچه خبر خيري بدهد قادر بر آن نيست كه درباره ي آن تعجيل نمايد (و آن را زودتر از موقع خود به انسان برساند)!!

اگر امري بدي براي شخص ستاره شناس پيش آمد كند برايش ممكن نيست كه آن را از خود رد كند. شخص منجم

يعني ستاره شناس با خدا درباره ي علم پروردگاري ضديت مي كند زيرا گمان مي كند كه مي تواند قضاء و قدر خدا را از بندگانش رد كند.

زنديق: رسول افضل است يا آن ملكي كه به سوي وي فرستاده مي شود؟

امام عليه السلام: رسول افضل است.

زنديق: علت اينكه خدا ملائكه را بر بندگان خود موكل نموده تا آنچه كه بر له و عليه ايشان است بنويسند، چيست در صورتيكه خدا عالم سر و آنچه كه خفي است مي باشد؟

امام عليه السلام: خدا بدين وسيله از ملائكه طلب عبادت و بندگي كرده، آنان را بر خلق خود شاهد گرفته تا بندگان خدا به جهت ملازمت با ملائكه كاملا به عبادت پروردگار خود مواظبت نمايند و از معصيت خدا به شدت خودداري كنند. چه بسا بنده اي كه تصميم مي گيرد خدا را معصيت نمايد ولي چون متذكر و يادآور آن دو ملك مي شود از گناه صرف نظر مي نمايد و مي گويد: خداي من مرا در حال معصيت مي بيند و ملائكه اي مواظب منند كه بر گناهم شهادت مي دهند.

خدا به رأفت و لطف خويش آن دو ملك را موكل بندگان خود نموده تا اينكه شياطين و حيوانان سركش زمين و آفتهاي زيادي را از آن طريقي كه نمي بينند به اجازه ي خدا از ايشان دفع نمايند تا آن موقعي كه امر پروردگار يعني اجل انسان فرارسد.

زنديق: خداي جهان خلق را براي ترحم آفريده يا براي عذاب؟



امام عليه السلام: خدا بندگان خود را براي رحمت (و ترحم به آنان) خلق كرده و قبل از اينكه خداي توانا بشر را بيافريند مي دانست كه يك عده اي از ايشان به جهت اعمال زشت و انكار ذات پروردگار مستحق عذاب خواهند شد.

زنديق: خدا افراد منكر را به جهت انكارشان عذاب مي كند، پس براي چيست كه اشخاص موحد و خدا شناس را عذاب مي نمايد؟

امام عليه السلام: آن افرادي را كه منكر الهيت خدا باشند، عذاب ابدي و دائمي مي كند ولي آن اشخاصي را كه به خدائي خدا اقرار داشته باشند و او را معصيت مي كنند آنان را به علت گناهي كه كرده اند عذاب مي نمايد و سرانجام ايشان را از عذاب خارج خواهد نمود، خداي تو در حق كسي ظلم نخواهد كرد.

زنديق: آيا بين كفر و ايمان منزلي يعني شق ثالثي وجود دارد؟

امام عليه السلام: نه.

زنديق: ايمان چيست و معني كفر كدام است؟

امام عليه السلام: ايمان آن است كه انسان آنچه را كه از عظمت خدا بر او غايب و پوشيده است تصديق نمايد همچنانكه آنچه را از عظمت خدا مشاهده و معاينه مي كند. كفر آن است كه انسان منكر اين گونه موضوعات باشد و...

زنديق: معني سعادت چيست و معني شقاوت كدام است؟

امام عليه السلام: سعادت باعث خير است كه شخص

سعيد به آن متمسك مي شود تا او را نجات دهد. شقاوت موجب خذلان و محروميت است كه شخص شقي به آن متمسك مي گردد و او را به سوي هلاك مي كشاند، سعادت و شقاوت همه به علم خدا است.

زنديق: مرا آگاه كن هر وقت چراغ خاموش مي شود نورش كجا خواهد رفت؟

امام عليه السلام: مي رود و بر نخواهد گشت.

زنديق: پس چرا تو انكار مي كني كه انسان هم نظير چراغ باشد، موقعي كه بميرد و روح از بدنش مفارقت نمايد هرگز به بدن وي بر نگردد همچنانكه نور چراغ پس از خاموش شدن هرگز عود نخواهد نمود؟

امام عليه السلام: قياس و تشبيه خوبي نكردي، زيرا آتش در نهاد اجسام نهفته است و اجسام از قبيل: سنگ و آهن به وجود خود قائمند، موقعي كه يكي از آنها را به ديگري بزنند از بين آنها آتشي خارج مي شود كه چراغ به وسيله ي آن روشن مي شود و روشني مي دهد، آتش در جسم سنگ و آهن ثابت مي ماند و روشني از آن ها ظاهر و خارج مي گردد.

ولي روح جسمي است لطيف و رقيق كه داخل قالب غليظ و ثقيل گرديده، روح نظير چراغي كه تو گفتي (و تشبيه كردي) نيست. آن خدائي كه جنين را از آب صاف (يعني نطفه) آفريد و اعصاب مختلفه ي او را از قبيل عروق، عصب، دندان، مو، استخوان و غير ذلك تركيب نمود مي تواند او را پس از موت زنده كند و بعد از فناء برگرداند.

زنديق: روح انسان كجا خواهد رفت؟

امام عليه السلام: در شكم زمين است، تا موقع برانگيختن در همانجائي است كه بدن افتاده باشد.

زنديق: پس روح آن كسي كه او را به دار مي زنند در كجا خواهد بود؟

امام عليه السلام: در كف همان ملكي است كه او را قبض روح كرده تا آن موقعي كه آن را به نحو امامت به زمين بسپارد.

زنديق: مرا آگاه كن كه آيا روح غير از خون است؟

امام عليه السلام: آري، همين طور است كه تو وصف كردي، ماده و اصل روح از خون است، رطوبت جسم. صاف بودن، خوبي صدا و زيادي خنده همه از خونند. موقعي كه خون منجمد شود روح از بدن مفارقت خواهد كرد.

زنديق: آيا روح داراي وزن و سبكي و سنگيني هست؟

امام عليه السلام: روح به منزله ي بادي است كه در ميان مشگ باشد، موقعي كه در آن مشگ دميده شود پراز باد مي گردد وزن آن مشگ پس از آنكه باد در آن دميده شود زيادتر نخواهد شد و پس از اينكه آن باد خارج گردد وزن آن مشگ كمتر نمي گردد. روح هم نظير باد ثقل و وزني ندارد.

زنديق: مرا از جوهر و حقيقت باد آگاه كن؟

امام عليه السلام: اصل و ريشه ي باد هواء است و موقعي كه حركت كند آن را باد مي گويند و هر گاه ساكن شود آن را هواء مي نامند، قوام و نظام دنيا به وسيله ي باد است، چنانچه مدت سه روز باد نوزد هر چيزي كه بر روي زمين است فاسد و بدبو مي گردد، باد به منزله ي بادبزني است كه فاسد شدن را از هر

چيزي دفع مي كند و آن را طيب و نيكو مي نمايد، باد نظير روح است كه هر گاه از بدن خارج شود تغيير مي كند و بدبو مي شود تبارك الله احسن الخالقين.

زنديق: آيا روح پس از خروج از بدن متلاشي مي شود يا باقي و برقرار خواهد بود.

امام عليه السلام: روح باقي است تا آن موقعي كه در نفخه صور دميده شود، در همان موقع است كه همه ي اشياء باطل و فاني خواهند شد، در همان موقع است كه حس و محسوسي وجود نخواهد داشت. پس از آن موقع است كه اشياء همان طور كه خالق توانا آنها را ايجاد كرده به حال خود بر مي گردند و...

زنديق: چگونه مي شود كه روح برانگيخته شود در صورتي كه بدن پوسيده و كهنه شده، اعضاء از يكديگر متفرق و متلاشي شده اند، يك عضو در شهري بوده كه درندگان آن شهر آن را خورده اند و عضو ديگري در شهر ديگري است كه حيوانات خزنده و گزنده ي آن شهر آن را پاره پاره نموده اند عضو ديگري خاك شده كه از آن گل ساخته و ديوار بنا نهاده اند؟!!

امام عليه السلام: آن خدائي كه آن بدن را از هيچ آفريد و بدون اينكه سابقه ي صورت و شكل او را داشته باشد آن را خلق كرد مي تواند او را برگرداند.

زنديق: اين موضوع را از براي من واضح و روشن كن!

امام عليه السلام: روح در مكان خود اقامت مي كند روح شخص نيكوكار در مكان وسيع و روشن و روح شخص بد عمل در مكان تنگ و تاريك، بدن خاك مي شود همانطور كه از خاك



آفريده شده است و آنچه را كه حيوانات درنده و خزنده و گزنده از بدن مي برند و پاره مي كنند و مي خورند همه در خاك نزد آن خدائي كه ذرة المثقالي در تاريكي هاي زمين از او مخفي و پوشيده نيست محفوظ خواهد بود، خدا است كه وزن و عدد اشياء را مي داند. خاك افراد روحاني (يعني مؤمنين و مؤمنات به تمام معنا) در خاك و زمين به منزله ي طلا خواهد بود.

همين كه وقت برانگيختن خلائق فرارسيد، زمين باران نشر و انتشار مي بارد و خلائق با حال خاك آلودگي نظير مشگ متحرك خواهند شد. در آن موقع خاك بشر نظير طلائي به وسيله ي آب از خاك شسته مي گردد، يا نظير كره اي كه به وسيله حركت دادن مشگ از ماست و شير جدا مي شود.

خاك هر قالب و هيكلي متوجه قالب خود خواهد شد، آن قالب به اجازه و قدرت خداي توانا به جانب روح خود منتقل مي شود و همه صورتها به اجازه ي مصور (يعني آن خدائي كه هيكل و صورت آنان را آفريده) به شكل و هيئت اوليه ي خود در مي آيند و روح در آن قالبها ولوج مي كند يعني دميده خواهد شد، در همين موقع است كه انسان به طور كامل خلق مي شود و هيچ چيزي از نفس خود را انكار نمي كند.

زنديق: بگو بدانم آيا مردم در روز قيامت در حالي كه برهنه و عريان باشند محشور خواهند؟

امام عليه السلام: نه، بلكه با كفنهاي خود برانگيخته مي شوند.

زنديق: كفنشان كجا بود، در صورتي كه كهنه و پوسيده شده است؟



امام عليه السلام: آن كسي كه آنان را زنده مي كند مي تواند كفن هاي ايشان را تجديد نمايد.

زنديق: كسي كه بدون كفن بميرد (كفني نخواهد داشت؟)

امام عليه السلام: خداي توانا عورت او را با هر چه كه بخواهد مي پوشاند.

زنديق: آيا خلائق در آن موقع در حالي كه صف بسته باشند به خدا عرضه مي شوند؟

امام عليه السلام: آري، خلائق در آن روز يكصد و بيست هزار (120000) صف خواهند بود.

زنديق: مگر نه چنين است كه اعمال بشر توزين مي شوند؟

امام عليه السلام: نه، اعمال كه جسم نيستند، بلكه صفت آنچه كه عمل كرده اند، آن كسي محتاج توزين چيزي است كه نسبت به عدد اشياء جاهل باشد و ثقل يا سبكي آنها را نداند ولي چيزي بر خداي عليم مخفي و پوشيده نخواهد بود.

زنديق: پس معني ميزان (كه خدا در قرآن مي فرمايد) چيست؟

امام عليه السلام: معني ميزان عدل خدا است.

زنديق: پس معني اين آيه كه خدا در قرآن مي فرمايد: فمن ثقلت موازينه چيست؟

امام عليه السلام: يعني كسي كه عمل صالح او ترجيح پيدا كند.

زنديق: مرا آگاه كن كه آيا كافي نبود كه خدا خلق

خود را به وسيله ي آتش عذاب كند و آنان را از عذاب مار و عقربها معاف دارد؟

امام عليه السلام: خداي قهار آن افرادي را به وسيله ي مار و عقربها عذاب مي كند كه گمان مي كنند: مار و عقرب از مخلوقات خدا نيستند، بلكه شريك خدا آنها را آفريده لذا خداي حكيم مار و عقربها را در آتش برايشان مسلط مي نمايد تا جزا و عذاب آن دروغهائي را كه به خداي يگانه بستند ببينند.

زنديق: از كجا مي گويند: يك مرد از اهل بهشت نزد ميوه اي مي آيد و پس از اينكه آن ميوه را خورد باز آن ميوه به جاي خود باز مي گردد؟

امام عليه السلام: آري، اين موضوع نظير چراغي است كه شخصي بيايد و چراغ ديگري را از آن روشن كند و نور آن چراغ كم نشود ولو اينكه دنيا از آن چراغ پر شود.

زنديق: آيا نه چنين است كه اهل بهشت مي خورند و مي آشامند و تو گمان مي كني ايشان احتياجي به قضاء حاجت ندارند؟

امام عليه السلام: آري، غذاي آنان رقيق و سبك است ثقيل و سنگين نيست (كه نظير غذاهاي دنيا معده فضله و زيادي آن را دفع نمايد) بلكه غذاي آنان به صورت عرق از جسدشان خارج مي گردد.

زنديق: چگونه مي شود كه حوريه پس از آنكه زوجه ي او بارها باوي نزديكي كند باز هم باكره باشد؟!

امام عليه السلام: به جهت اينكه حوريه از (طينت) طيب و طاهر آفريده شد و آفتي دچار او نخواهد شد و مرضي عارض جسم وي نمي گردد، در ثقب او يعني در... چيزي جريان ندارد، خون حيض نمي بيند كه او را آلوده و كثيف نمايد و...

زنديق: آيا صحيح است كه آن حوريه تعداد هفتاد حله (بضم حاء و فتح لام مشدد - يعني لباس بهشتي) مي پوشد و شوهر او مغز ساق پا و بدن او را از زير اين همه لباس مي بيند؟

امام عليه السلام: آري، همچنانكه درهم و پولي در يك آب صاف بيفتد كه عمق آن به قدر يك نيزه باشد و شما آن درهم را مي بينيد.

زنديق: چگونه مي شود كه اهل بهشت متنعم به نعمت هاي آن باشند در صورتي كه هيچ يك از ايشان نيست مگر اينكه پسر يا پدر يا خويشاوندان يا مادر خود را از دست داده است وقتي اهل بهشت اين قبيل افراد را در بهشت نبينند شكي نيست در اينكه ايشان داخل جهنم شده اند، كسي كه بداند اين گونه افراد از بستگانش در جهنم معذب باشند نعمت هاي بهشت را چه مي خواهد؟

امام عليه السلام: اهل علم و دانش مي گويند اهل بهشت اين گونه افراد را فراموش مي كنند، بعضي مي گويند: در انتظار قدوم آنان هستند و اميدوارند كه ايشان با اصحاب اعراف در بين بهشت و جهنم خواهند بود و...

زنديق: كرسي بزرگتر است يا عرش؟

امام عليه السلام: آنچه را كه خدا آفريده در جوف كرسي است مگر عرش، زيرا عرش بزرگتر از آن است كه كرسي براي آن احاطه پيدا كند.

زنديق: آيا خداي توانا روز را قبل از شب آفريده؟

امام عليه السلام: آري، روز را قبل از شب، آفتاب را قبل از ماهتاب، زمين را قبل از آسمان آفريده است. خداي توانا زمين را بر پشت ماهي، ماهي را در آب، آب را در يك سنگ مجوف يعني پوك و توخالي، سنگ محوف را بر گردن يك ملك، ملك را برثري (بفتح ثاء وراء) ثري را بر باد بي عقيم (يعني بي نظير) باد بي عقيم را بر هواء قرار داد و هواء را قدرت خدا نگاه مي دارد. زير باد عقيم غير از هواء و ظلمات يعني تاريكيها چيزي وجود ندارد، بعد از هواء و تاريكي ها وسعت وضيقي وجود ندارد، چيزي كه قابل وهم و توهم باشد نيست.

آنگاه خداي توانا كرسي را آفريد و آسمانها و زمين را در آن جاي داد، كرسي بزرگترين اشيائي است كه خدا آفريده. خداي توانا بعد از كرسي عرش را آفريد و آن را از كرسي بزرگتر قرار داد. و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين من الان الي يوم الدين.

نگارنده گويد: ما از لحاظ اختصار قسمت زيادي از اين مناظره ي امام صادق عليه السلام را با آن شخص زنديق حذف نموده ايم و چنانچه در اول كتاب هم گفتيم، به جاي آن نقطه نهاده ايم بنابراين افرادي كه بخواهند همه ي اين حديث شريف و اين مناظره ي بي نظير را ملاحظه نمايند به كتاب احتجاج مرحوم طبرسي رحمه الله مراجعه فرمايند.


پاورقي

[1] حواس ظاهر عبارت است از: 1- باصره 2- سامعه 3- ذائقه 4- شامه 5- لامسه - مؤلف.

[2] ديصان بفتح دال و ياء يعني از طريق حق منحرف شدن. چون ابن ابي العوجاء كه در متن كتاب گفته شد منحرف بوده لذا او را ديصاني گفتند - مؤلف.

[3] ابوحنيفه كه نامش: نعمان بن ثابت است رئيس و امام يكي از مذهب هاي چهارگانه ي اهل تسنن به شمار مي رود وي چنانكه در تاريخ بغداد، جلد (13) صفحه ي (324) مي نگارد موقعي متولد شد كه پدرش در دين نصرانيت بود - مؤلف.

[4] يعني جز اين نيست كه خدا كارهاي ثواب را از افراد با تقوا قبول مي كند - مؤلف.

[5] يعني معده خانه ي هر دردي و پرهيز كردن (از غذاي ناسازگار) رأس هر دوائي است، مؤلف.

[6] بعضي از دانشمندان با اين عقيده مخالفند، مي گويند: بول به وسيله ي كليه ها خارج مي شود نه مني. ولي مي توان گفت: شايد علوم جديد هنوز موفق نشده كه اين معما را حل نمايد!! مؤلف.

[7] زنديق كسي را گويند كه منكر خدا باشد، يا اينكه به ظاهر خدا را قبول كند ولي در باطن انكار نمايد- مؤلف.

[8] چون اين حديث طولاني است لذا چنانكه در صدر كتاب اشاره كرديم به جاي آن جملاتي كه حذف مي كنيم نقطه مي گذاريم - مؤلف.

[9] چقدر خوب سروده اند:



آنكه هفت اقليم عالم را نهاد

هر كسي را آنچه لايق بود داد



گر توانائي و گر كوتاه دست

هر كسي بايد چنين باشد كه هست



مرد دون همت اگر قادر شود

بس جنايتها كزو صادر شود



گربه ي مسكين اگر پر داشتي

تخم گنجشگ از زمين برداشتي



وان دو شاخ گاو اگر خر داشتي

هيچ كس را نزد خود نگذاشتي.

[10] غلفه بضم غين و سكون لام آن غلافي است كه سر آلت رجوليت را مي پوشاند - مؤلف.

[11] گويند: ماني شخص نقاشي بود كه در زمان شاپور اول ادعاي پيامبري كرد و كتابي به نام: ارژنگ آورد، آئين وي مخلوط بود از عقائد زرتشت و يهود و عيسويت - مؤلف.

[12] نگارنده گويد: ما در كتاب مصباح الشيعه كه فعلا ناياب شده و در فكر باني و ناشري هستيم كه آن را چاپ كند جريان ازدواج فرزندان حضرت آدم عليه السلام را نگاشته ايم و ثابت كرده ايم كه پسر و دختران حضرت آدم با يكديگر ازدواج نكردند.