كلمات قصار


نگارنده گويد: گرچه كلمات قصار حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله بيش از آن است كه در اين كتاب درج گردد ولي ما قسمتي از كلمات قصار آن بزرگوار را از كتاب تحف العقول از نظر خوانندگان محترم مي گذرانيم:

اول: با پدران خود نيكوئي كنيد تا فرزندان شما هم با شما خوش رفتار باشند. نسبت به زنان مردم عفيف و خوددار باشيد تا زنان شما عفيفه شوند.

دوم: بحمران بن اعين فرمود: اي حمران! از لحاظ توانائي و قدرت به آن كسي نگاه كن كه زير دست تو است و به آن


كسي كه از اين لحاظ از تو بالاتر است نظر منماي! زيرا اين موضوع بيشتر باعث قناعت تو خواهد شد كه به آنچه خدا به تو عطا فرمايد راضي باشي و سزاوارتري كه نزد خداي توانا مستوجب بيش از آن اندازه باشي.

بدان كه عمل هميشگي و اندك كه با يقين باشد پيش خدا افضل است از عمل زياد بدون يقين.

بدان كه هيچ ورع و تقوائي پر منفعت تر از اجتناب از محارم خدا يعني آنچه را كه خدا حرام كرده و خودداري از اذيت و غيبت كردن مؤمنين نخواهد بود. هيچ زندگي گواراتر از خوش اخلاقي نيست. هيچ مالي پر منفعت تر از مال قليلي كه كافي باشد نخواهد بود. هيچ جهلي ضررش از عجب و خودپسندي بيشتر نيست.

سوم: قاضيان چهار طايفه اند، سه طايفه ي آنان در جهنم و يك طايفه در بهشت خواهد بود:

1- مردي كه بداند و به ظلم و جور قضاوت كند در جهنم خواهد بود.

2- مردي كه نداند و به ظلم و جور قضاوت نمايد در دوزخ است.

3- مردي كه نداند و بر حق قضاوت كند در جهنم خواهد بود.

4- مردي كه بداند و بر حق قضاوت نمايد در بهشت است.

نگارنده گويد: چون سخن از قاضيان به ميان آمد بسيار جا دارد كه چند داستان از قضات گذشته را از نظر خوانندگان عزيز بگذرانيم:


1- علامه ي مجلسي در جلد چهاردم بحارالانوار، چاپ طهران، صفحه ي (489) از حضرت باقرالعلوم عليه السلام روايت مي كند كه فرمود: در ميان بني اسرائيل قاضي بود كه بين ايشان به حق قضاوت مي كرد. همين كه اجل او فرارسيد به زوجه ي خود گفت: وقتي من از اين جهان رفتم مرا غسل مي دهي، كفن مي كني، صورتم را مي پوشاني و مرا بالاي تختم جاي مي دهي! چنانچه اين اعمال را انجام دهي با خواست خدا ضرر و بدي نخواهي ديد.

موقعي كه آن قاضي از دنيا رفت زوجه اش طبق وصيت وي عمل نمود، چند مدتي صبر كرد، آنگاه پس از اينكه صورت شوهر خود را باز كرد مواجه شد با كرمي كه بيني او را مقراض مي كرد، يعني مي خورد آن زن از يك چنين منظره اي فوق العاده دچار خوف و دهشت گرديد.

وقتي شب شد و آن زن به خواب رفت شوهر خود را در خواب ديد كه به وي مي گويد: از آن منظره اي كه ديروز ديدي وحشت كردي؟ گفت: آري. شوهر به او گفت: به خدا قسم كه برادر تو باعث اين موضوع شد.

جريان اين مطلب بدين قرار است كه برادر تو با آن دشمني كه داشت نزد من آمد، موقعي كه نشستند من گفتم: بار خدايا! حق به جانب برادر زن من باشد! همين كه طرفين دعواي خود را مطرح كردند حق به جانب برادر تو بود و من بدين لحاظ مسرور و خوشحال شدم.

آن كرمي كه ديدي بيني مرا مقراض مي كرد يعني مي خورد براي اين بود كه من متابعت هوا و هوس نمودم و گفتم: كاش حق به جانب برادر زوجه ام مي شد!!


2 - نيز در كتاب سابق الذكر، صفحه ي (375) از حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله از حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام روايت مي كند كه فرمود: دانيال عليه السلام يتيمي بود كه مادر و پدر نداشت و پيرزني سالخورده از بني اسرائيل آن حضرت را زير پر و بال خود گرفت و پرورش داد.

يكي از پادشاهان بني اسرائيل داراي دو قاضي بود، آن دو قاضي يك نفر دوستي داشتند كه مرد صالح و نيكوكاري و داراي زني خوشگل و زيبا بود، آن شخص صالح و نيكوكار نزد پادشاه مي آمد و از براي وي سخن مي گفت.

يك وقت پادشاه احتياج به شخصي پيدا كرد كه او را به جهت امري مأمور نمايد، لذا به آن دو نفر قاضي گفت: يك مردي را براي من برگزينيد كه بعضي از كارهاي مرا عهده دار شود.

ايشان همان مرد صالح و نيكوكار را به شاه عرضه كردند شاه مأموريت قسمتي از امور خود را به وي داد.

آن مرد نيك رفتار به آن دو نفر قاضي نابكار گفت: من به شما راجع به زوجه ام توصيه مي كنم كه نسبت به او خير خواه باشيد!

ايشان گفتند: بسيار خوب و آن مرد به دنبال مأموريت خويش رفت.

آن دو نفر قاضي از خدا بي خبر درب خانه دوست خود مي آمدند و به زن او اظهار عشق و علاقه مي كردند ولي آن زن درستكار و عفيفه دعوت آنان را نپذيرفت!!

آن دو نفر قاضي به آن زن گفتند: به خدا قسم اگر ما را


به وصال خود نرساني ما نزد شاه شهادت مي دهيم كه تو زنا كرده اي آنگاه تو را سنگباران خواهيم كرد!

وي در جوابشان گفت: هر عملي كه مي خواهيد انجام دهيد!! آنان نزد پادشاه آمدند و شهادت دادند كه آن زن زنا كرده!! پادشاه از شنيدن اين موضوع فوق العاده تعجب كرد و درباره ي آن زن كه به نظرش خيلي جلوه گر بود غمگين و اندوهناك شد!!

شاه به آن دو نفر قاضي گفت: من قول و شهادت شما را قبول دارم، ولي اين زن را پس از سه روز سنگباران نمائيد!

آن گاه در آن شهري كه پادشاه در آن بود ندا در دادند كه براي كشتن فلان زن عابده كه زنا كرده حاضر شويد زيرا دو نفر قاضي درباره ي اين موضوع شهادت داده اند. مردم براي مشاهده ي اين جريان خيلي اجتماع نمودند.

پادشاه به وزير خود گفت: درباره ي اين موضوع چه راه چاره اي به نظر تو مي رسد؟! وزير گفت: چيزي به نظرم نمي رسد وزير در روز سوم كه آخرين روز مهلت آن زن بود از خانه ي خود خارج گرديد.

در بين راه مصادف شد با كودكان برهنه اي كه مشغول بازي بودند، دانيال عليه السلام نيز در ميان آن اطفال بود اما وزير او را نمي شناخت.

دانيال رو كرد به آن كودكان و گفت: بچه ها! بيائيد تا من پادشاه باشم، فلان كودك هم فلان زن عابده شود، فلان و فلان كودك را قاضي قرار دهيم تا بر عليه آن زن عابده شهادت دهند.


آن گاه مقداري خاك جمع كرد و شمشيري هم از ني درست نمود و به كودكان گفت: دست اين قاضي را بگيريد و او را به فلان مكان بيندازيد!! و دست قاضي ديگر را نيز بگيريد و در فلان مكان جاي دهيد!!

پس از اين جريان دستور داد تا يكي از آن قاضيان را حاضر كردند، پس از حضور به وي گفت: حق را بگو، زيرا اگر حق را نگوئي تو را خواهم كشت!!

وزير ايستاده و به نحوه ي قضاوت دانيال نظر مي كند و گوش مي دهد.

قاضي گفت: آن زن زنا كرده.

دانيال: چه موقع!

قاضي: در فلان روز.

دانيال: با چه كسي؟

قاضي: فلان بن فلان.

دانيال: در چه مكاني.

قاضي: در فلان موضع.

دانيال دستور داد تا او را به مكان خود برگردانيدند و قاضي ديگر را حاضر نمودند. دانيال به او فرمود: تو راجع به آن زن چگونه شهادت مي دهي؟

گفت: من شهادت مي دهم كه وي زنا كرده.

دانيال: چه موقع؟

قاضي: در فلان روز.

دانيال: با چه شخصي؟


قاضي: با فلان بن فلان.

دانيال: در چه مكاني؟

قاضي: فلان مكان.

حضرت دانيال پس از اينكه ديد شهادت آن دو نفر قاضي برخلاف يكديگر شد گفت: الله اكبر!! اين دو نفر شهادت دروغ دادند. در همين موقع بود كه دانيال دستور داد تا در ميان مردم صدا زدند: آن دو نفر قاضي درباره ي فلان زن عابده به دروغ شهادت داده اند، شما براي كشتن اين دو نفر قاضي حاضر شويد!!

وزير پس از مشاهده اين جريان به تعجيل نزد شاه آمد و او را از اين قضاوت آگاه نمود. پادشاه آن دو نفر قاضي را احضار كرد و چون شهادت آنان نظير شهادت آن دو كودك برخلاف يكديگر شد لذا شاه دستور داد تا در ميان مردم ندا در دادند كه براي كشتن آن دو نفر قاضي نابكار حاضر گردند!!!

چهارم: كسي كه خويشتن را در موقف تهمت قرار دهد نبايد آن كسي را ملامت كند كه به او بدبين شود. كسي كه راز خود را پوشيده بدارد خير در دست او خواهد بود.

هر رازي از ميان دو نفر تجاوز كند فاش خواهد شد.

ضع امر اخيك علي احسنه

يعني امر برادر ديني خود را به بهترين وجه حمل كن (يعني نسبت به او بدبين مباش) در صورتي كه در سخن برادر ديني تو احتمال خيري برود تو هرگز احتمال بدي درباره ي آن مده.

بر تو لازم است كه برادران ديني راست و درستي انتخاب


كني، زيرا ايشانند كه در موقع خوشي ذخيره و در وقت بلاء و سختي سپر خواهند بود.

درباره ي كار خود با آن افرادي مشورت كن كه از خدا مي ترسند. و برادران ديني خود را به قدر تقوائي كه دارند دوست داشته باش.

از زنان شرير و بد بپرهيز و از خوبان ايشان نيز بر حذر باش! چنانچه زنان شما را امر به معروف كنند با آنان مخالفت نمائيد تا درباره ي منكرات و كارهاي زشت به شما طمع نداشته باشند.

پنجم: موقعي كه عمر مرد از سي سال تجاوز كند عاقله مرد مي شود و موقعي كه از چهل سال بگذرد پيرمرد است.

نگارنده گويد: در اين شعر ديوان حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام كه فقير آن را در سنه ي (1384) هجري در تهران ترجمه نموده ام مرقوم است:



1- الي م تجر اذيال التصابي

و شيبك قد نضي برد الشباب



2- بلال الشيب في فوديك نادي

بأعلي الصوت حيي علي الذهاب




3- خلفت من التراب و عن قريب

تغيب تحت أطباق التراب



1- يعني دامن كودكي را تا چه موقع و تا كجا خواهي كشيد در صورتي كه پيري تو لباس جواني را (از تنت) بر كند.

2- منادي پيري درد و طرف سر تو با بلندترين صدا ندا در داد كه براي رفتن (به عالم آخرت) سرعت كن!

3- تو از خاك خلق شدي و به همين زودي در زير طبقات خاك غائب خواهي شد.

حكيم نظامي هم سروده:



حديث كودكي و خود پرستي

رها كن كو خيالي بود و مستي



چه از سي در گذشتي يا كه از بيست

نميشايد ديگر چون غافلان زيست



نشاط عمر باشد تا چهل سال

چهل رفته فروريزد پر و بال



پس از پنجه نماند تندرستي

بصر كندي پذيرد پاي سستي



چو شصت آيد نشست آيد پديدار

چو هفتاد آيد آلت افتد كار



به هشتاد و نود گر در رسيدي

بسا زحمت كه از گيتي كشيدي






وز آنجا گر بصد منزل رساني

بود مرگي بصورت زندگاني



چو در موي سيه آيد سپيدي

پديد آيد نشان نااميدي



ز پنبه شد بنا گوشت كفن پوش

هنوز اين پنبه بيرون ناري از گوش



مرحوم حاج شيخ علي اكبر نهاوندي در كتاب: جنات عاليه از قول حكماء مي نگارد: انسان از حين تولد تا سي و چهار سالگي در ترقي خواهد بود. از سن سي و چهار سالگي تا چهل سال به يك حال خواهد ماند.

از چهل تا پنجاه هر سالي يك بار قواي انسان رو به نقصان مي گذارد.

از پنجاه تا شصت هر ماهي يك مرتبه نقصان قواي انسان ظاهر مي شود. از شصت تا هفتاد هر هفته اي يك مرتبه قواي بشر رو به نقصان خواهد نهاد. از هفتاد تا هشتاد هر روزي يك بار ضعف قوا ظاهر مي شود.

از هشتاد تا نود در هر ساعت قواي انسان دچار ضعف مي گردد. از نود تا صد در هر لحظه قواي انسان رو به ضعف مي گذارد.

ششم: مروت و جوانمردي دو نوع است: يكي مروت و جوانمردي در وطن و ديگري مردانگي در سفر.

مروت و جوانمردي در وطن عبارت است از: تلاوت قرآن، حضور در مسجدها، رفاقت با افرادي كه اهل خير باشند و نظر كردن در فقه و مسائل مذهبي.


مروت و مردانگي در سفر عبارت است از: بذل و بخشش زاد و توشه، مزاح و شوخي كه باعث غضب و سخط خدا نشود، كم مخالفت نمودن با همسفران و پس از اينكه از آنان مفارقت كردي گفتگوئي (درباره ي عيوب ايشان) ننمائي.

هفتم: بدان اگر آن كسي كه علي عليه السلام را با شمشير بزند و كشنده ي آن بزرگوار مرا امين بداند و از من طلب نصيحت بكند و با من مشورت نمايد و من از او بپذيرم امانت را به وي مي پردازم.

هشتم: خدا به حضرت داود عليه السلام وحي كرد و فرمود: يا داود! تو اراده اي مي كني و من هم اراده اي مي كنم، اگر اكتفاء كني به اراده و خواسته ي من، من خواسته ي تو را كفايت مي نمايم و اگر به جز اراده ي خود را نپذيري تو را براي خواسته ات دچار رنج و تعب مي كنم و عاقبة الامر اراده ي خودم را عمل خواهم كرد.

نهم: خداي توانا دنيا را به هر كسي كه او را محبوب يا مغضوب خويشتن بداند مي دهد ولي ايمان را جز به برگزيدگان خود نخواهد داد.

دهم: به حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله گفتند: وصيت لقمان چه بود؟ فرمود: حاوي شگفتهائي بود كه از جمله ي آنها اين بود كه به پسرش گفت: از خدا به نحوي بترس كه اگر نيكوئي ثقلين يعني جن و انس را براي خدا بياوري تو را عذاب خواهد كرد. به خداي رؤف به نحوي اميدوار باش كه اگر گناه جن و انس را به درگاهش ببري تو را خواهد آمرزيد!!

آن گاه حضرت صادق عليه السلام فرمود: هيچ مؤمني نيست مگر اينكه در قلب او دو نور وجود دارد: يكي نور


خوف (از خدا) و ديگري نور اميدواري. اگر اين نور را با آن نور وزن كني از آن سنگين تر نخواهد بود و اگر آن نور را با اين نور وزن نمائي از اين نور بيشتر نخواهد بود.

يازدهم: هيچ احدي سخن هدايت آميزي نمي گويد مگر اينكه اجر آن كسي را خواهد داشت كه به آن عمل نمايد. هيچ احدي سخن گمراه كننده اي نمي گويد مگر اينكه گناه آن كسي را خواهد داشت كه به آن عمل كرده باشد.

دوازدهم: وظيفه ي مؤمن اين است كه خود را بين دو نوع خوف قرار دهد: يكي خوف آن گناهي كه گذشته و نمي داند خدا راجع به آن گناه با وي چه خواهد كرد و ديگري خوف مابقي عمر كه نمي داند خود را دچار چه هلاكت هائي خواهد كرد.

پس بنابراين شخص مؤمن شب را صبح نمي كند مگر با خوف و صبح را شام نمي نمايد مگر با خوف و چيزي براي مؤمن جز خوف صلاح نخواهد بود.

سيزدهم: كسي كه به رزق و روزي قليل و اندك راضي شود خدا عمل و عبادت اندك را از او قبول مي كند. كسي كه به اندكي از مال حلال راضي باشد مؤنه و مخارج او سبك خواهد بود و كسب او پاك و پاكيزه خواهد شد و درمانده نخواهد شد.

چهاردم: از مزاح و شوخي بپرهيز كه منجر به دشمني و موجب بغض و كينه مي گردد، مزاح و شوخي فحش كوچك است.

نگارنده گويد: در ديوان حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام - كه آن را عبدالعزيز بن يحيي بن جلودي بصري متوفي در سنه ي (332) هجري تأليف كرده - شعري است مربوط


به مزاح كه جا دارد ما آن را از نظر خوانندگان محترم بگذرانيم:



1- لا تمزحن الرجال ان مزحوا

لم أرقو ما تمازحوا سلموا



2- فالجرح جرح اللسان تعلمه

و رب قول تسيل منه دم



1- يعني هرگز با مردان شوخي و مزاح منماي ولو اينكه آنان شوخي كنند! زيرا من گروهي را نديدم كه با يكديگر شوخي كنند سالم باشند.

2- زخم و جراحت زخم زبان است كه تو آن را مي داني چه بسا گفتاري كه خون از آن جاري مي گردد.

پانزدهم:اي شيعه ي آل محمد صلي الله عليه و آله!! شيعه ي ما خانواده نخواهد بود آن كسي كه در موقع غضب نتواند خودداري نمايد، با كسي كه رفيق و هم صحبت او است خوش رفتار نباشد، رفاقت نكند با آن كسي كه باوي رفاقت مي نمايد، صلح و سازش نكند با كسي كه با او سازگاري مي كند، مخالفت ننمايد با كسي كه (شيعه نباشد و) با او مخالفت مي نمايد.

اي شيعه آل محمد!! به قدر استطاعت خود از خداي (توانا و قهار) بپرهيزيد و بترسيد!!

شانزدهم: دختران انسان ثواب و حسنه و پسران نعمت


هستند. در عوض حسنه ثواب مي دهند. ولي از نعمت پرسش و مؤاخذه مي نمايند.