بخشش و سخاوت


ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از ابوجعفر خثعمي (به فتح خاء و عين و سكون ثاء) روايت مي كند كه گفت: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام يك هميان طلا به من داد و فرمود: اين پول را به فلان مرد هاشمي مي دهي ولي نمي گوئي كه چه كسي


براي تو فرستاده!

راوي مي گويد: وقتي آن زر را به آن مرد هاشمي دادم گفت: خدا جزاي خير دهد به آن كسي كه اين پول را براي من فرستاده، او است كه هميشه از براي من پول مي فرستد و من به وسيله ي بخشش هاي او زندگي مي كنم، ولي جعفر صادق با اينكه ثروتمند است چيزي براي من نمي فرستد!!

نگارنده گويد: اين حديث شريف بما نشان مي دهد كه انسان تا حدود امكان بايد سعي كند و صدقه را به نحو پنهاني و مخفيانه به مستحقين برساند تا هر وقت آن شخص مستحق با وي مصادف مي شود منتي بر او نگذارد و او در مقابل اين شخص صدقه دهنده خجل نشود. آيه اي كه از قرآن مجيد ذيلا از نظر خوانندگان محترم مي گذرد و جريان صدقه دادن حضرت حسين بن علي عليهماالسلام كه بعدا خواهيم خواند اين موضوع را تأييد مي كنند.

اما آيه ي شريفه: خداي رؤف در سوره ي بقره آيه ي (265 و 264) راجع به صدقه دادن بدون منت مي فرمايد: آن افرادي كه اموال خود را در راه خدا انفاق مي كنند و پس از انفاق منتي (بر سر آن شخص مستحق) نمي گذارند و اذيتي (به او) نمي رسانند اجر و جزاي ايشان پيش پروردگارشان خواهد بود و خائف و محزون نخواهند شد.

گفتار نيكو و عفو بهتر است از آن صدقه اي كه دنبال آن (براي شخص مستحق) اذيتي در كار باشد و خدا بي نياز و بردبار است.

اما صدقه ي امام حسين: ابن شهر آشوب در كتاب


مناقب مي نگارد: مرد اعرابي در مدينه آمد و گفت: بخشنده ترين مردم اين شهر كيست؟ او را به جانب امام حسين عليه السلام راهنمائي كردند، آن شخص امام حسين را در مسجد در حال نماز يافت (و اشعاري خواند كه مضمون آنها اظهار حاجت بود و ما از لحاظ اختصار از نگاشتن آن ها خودداري مي نمائيم).

موقعي كه حضرت امام حسين از نماز فراغت يافت به قنبر فرمود: آيا از مال حجاز كه براي ما آوردند چيزي باقي مانده؟

قنبر گفت: آري مبلغ چهار هزار (4000) دينار (كه فعلا قيمت هر دينار عراقي بيست تومان است) باقي مانده. فرمود: آنها را حاضر كن! زيرا كسي كه از ما به آنها سزاوارتر است آمده.

موقعي كه قنبر آن پول ها را حاضر كرد امام عليه السلام آن دينارها را در ميان برد (بضم باء و سكون راء كه يك نوع لباسي است) خود پيچيد و از لحاظ كمي پول پشت در ايستاد و آنها را از شكاف در به آن اعرابي عطا كرد و...

همين كه اعرابي آن پول ها را دريافت كرد به شدت گريان شد.

امام حسين عليه السلام فرمود: براي كمي پول گريه مي كني؟!

گفت: نه، بلكه از اين لحاظ گريه مي كنم كه خاك مثل تو بخشنده اي را چگونه در زير خود جاي خواهد داد!!

نگارنده گويد: اين بخشش را از حضرت امام حسن نيز نقل كرده اند.

محمد بن يعقوب كليني در كتاب كافي از هشام بن


سالم روايت مي كند كه گفت: موقعي كه شب مي شد و قسمتي از شب مي گذشت حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله همياني كه پر از نان و گوشت بود بر پشت گردن و دوش مقدس خود مي نهاد و متوجه خانه ي: محتاجين، بينوايان، بيوه زنان و ايتام مي شد، بدون اينكه كسي آن بزگوار را بشناسد نان و گوشت، درهم و دينار به ايشان مي داد و به خانه ي خود مراجعت مي نمود.

شخصي به حضور امام صادق عليه السلام آمد و اظهار حاجت نمود، آن بزرگوار از غلام خود پرسيد چه مبلغ پول موجودي داري؟

غلام گفت: چهارصد (400) درهم.

امام عليه السلام فرمود: آن مبلغ را حاضر كن!! وقتي كه آن پول را آورد حضرت صادق آن را به آن شخص سائل داد شخص مستحق زبان به سپاسگذاري گشود و رفت.

موقعي كه آن شخص سائل رفت حضرت صادق به غلام خويش فرمود: برو او را بر گردان!! وقتي برگشت امام عليه السلام به وي فرمود: بهترين عطاء و بخشش آن است كه انسان سائل را مستغني و بي نياز كند و من هنوز آن طور كه بايد و شايد تو را بي نياز نكرده ام. آنگاه امام صادق انگشتر خود را كه ده هزار (10000) درهم قيمت داشت به آن شخص سائل داد و فرمود: آن را بفروش و زندگي خود را اداره كن!!

نيز در كتاب سابق الذكر از هارون بن عيسي روايت مي كند كه گفت: يك وقت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به فرزند خود محمد فرمود: اي پسرك عزيزم! از نفقه و صدقه ها چه مقداري نزد تو موجود است؟


محمد گفت: مبلغ چهل دينار.

امام صادق فرمود: آن پول را به مصرف مستحقين برسان!

محمد گفت: من غير از اين چهل دينار چيزي ندارم، اين پول را براي مخارج يوميه ي خود نهاده ام كه معطل نباشم.

حضرت صادق فرمود: آن پول را صدقه بده كه خداي توانا عوض آن را به تو عطا خواهد كرد، آيا نمي داني از براي هر چيزي كليدي است و كليد رزق و روزي صدقه دادن است؟!

همين كه محمد آن چهل دينار را در راه خدا صدقه داد مبلغ چهار هزار (4000) دينار از جاي ديگر براي او رسيد و حضرت صادق عليه السلام فرمود: ما در راه خدا چهل دينار صدقه داديم و خداي رؤف چهل هزار (4000) دينار از براي ما عطا كرد!!

مردي از اهل خراسان نزد ياران امام صادق آمد و گفت من تهيدست شده ام و در نظر دارم كه به جانب خراسان بر گردم چون خرجي راه ندارم لذا از شما مي خواهم كه به من كمك كنيد تا به وطن خويش مراجعت نمايم!!

حضرت صادق عليه السلام متوجه يمين و يسار خود شد و به يارانش فرمود: چه كسي به وي كمك مي كند؟

اصحاب آن بزرگوار مبلغ پنج هزار (5000) درهم به آن سائل كمك كردند و او را به جانب وطنش روانه نمودند.

ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از كتاب فنون نقل مي كند كه يكي از حجاج مدينه پس از اينكه از خواب بيدار شد اينطور گمان كرد كه هميان پولش را سرقت كرده اند. وي براي يافتن پول خود خارج شد و حضرت صادق عليه السلام را ديد كه مشغول


نماز است ولي چون آن بزرگوار را نشناخت لذا دامن آن حضرت را گرفت و گفت تو هميان مرا سرقت نموده اي!!

امام صادق فرمود: چقدر پول در ميان هميان تو بوده؟

گفت: هزار (1000) دينار.

حضرت صادق آن شخص را به منزل خود برد و مبلغ هزار دينار به او داد، وقتي آن شخص از حضور امام عليه السلام متوجه منزل خود گرديد در بين راه هميان خويش را يافت، لذا نزد امام صادق برگشت و با معذرت خواهي هزار دينار پول را به حضرت صادق تقديم نمود.

ولي حضرت صادق آن پول را پس نگرفت و فرمود: چيزي كه از دست من خارج شود هرگز به من بر نخواهد گشت!!

آن شخص پرسيد، اين آقا كيست؟! گفتند: اين آقا حضرت امام جعفر صادق است، گفت: شخصيتي مثل امام صادق بايد هم اين طور باشد!!!

صدوق از معلي بن خنيس (بضم خا و فتح نون و سكون ياء) روايت مي كند كه گفت: يك شب حضرت امام جعفر صادق عليه السلام متوجه ظله ي بني ساعده شد (ظله بضم ظاء و فتح لام مشدد سايباني بوده كه روزها به جهت گرما در آن جا جمع مي شدند و شبها فقراء و غريبان در آن جا منزل مي گرفتند و مي خوابيدند)

راوي مي گويد: آن شب از آسمان باران مي آمد، من نيز از دنبال حضرت صادق رفتم، ناگاه ديدم چيزي از دست آن بزرگوار به زمين افتاد، بعد از آن فرمود: خدايا آنچه كه از دستم افتاد به من برگردان.

من پيش رفتم و به امام صادق سلام كردم، فرمود: معلي!


گفتم: لبيك فداي تو شوم! فرمود: دست بكش روي زمين و آنچه كه از دست من افتاده به من بده!

وقتي من دست روي زمين كشيدم ديدم مقداري نان از آن حضرت روي زمين ريخته، در آن حيني كه نانها را جمع مي كردم و به حضرت صادق مي دادم ناگاه انباني پر از نان يافتم به امام صادق گفتم: فدايت شوم خواهش من اين است كه اجازه دهي من اين انبان نان را حمل و نقل كنم؟

امام عليه السلام فرمود: نه! من خودم به حمل و نقل اين نان اولي و سزاوارترم، به تو اين اجازه را مي دهم كه با من بيائي .

معلي مي گويد: من با امام صادق رفتم تا به ظله ي بني ساعده رسيديم. گروهي از فقراء و بي نوايان را در آنجا يافتم كه همه خواب بودند.

حضرت صادق عليه السلام براي هر يك از آن بيچارگان يكي يا دو قرص نان در زير لباسشان مي گذاشت تا اينكه به آخرين نفر ايشان رسيد و نان او را نيز در زير لباسش نهاد و برگشتيم.

من به امام صادق گفتم: اين گروهي كه شما نسبت به آنان محبت كردي حق را مي شناسند (يعني از شيعيان شما به شمار مي روند؟)

در جوابم فرمود: اگر اينان حق را مي شناختند ما (راجع به همه ي امور ايشان) حتي نمك كوبيده ي آنان مساوات


مي كرديم.

ابن شهر آشوب از هشام بن حكم (بفتح حاء و كاف) روايت مي كند كه گفت: مردي از ملوك جبل (به فتح جيم و باء) كه از دوستان حضرت صادق به شمار مي رفت همه ساله به منظور زيارت امام صادق به حج مشرف مي شد، وقتي از مكه ي معظمه به مدينه ي طيبه مي آمد حضرت صادق او را منزل و مأوا مي داد آن شخص جبلي براي اينكه به حضرت صادق خيلي علاقه داشت زياد در حضور آن بزرگوار توقف مي كرد.

در يكي از سالها كه وارد مدينه شد پس از اينكه خواست از حضور امام صادق مرخص شود مبلغ ده هزار (10000) درهم به حضرت صادق داد تا آن برگزيده ي خدا براي وي خانه بخرد كه هر گاه وارد مدينه ي طيبه مي شود خانه اي از خود داشته باشد و مزاحم حضرت صادق نشود.

آن پول را به امام صادق داد و متوجه مكه ي مكرمه گرديد وقتي كه از مكه برگشت نزد امام جعفر صادق آمد و گفت: خانه از براي من خريدي؟

فرمود: آري آن گاه يك كاغذ به او داد و فرمود: اين قباله ي خانه ي تو است.

همين كه آن شخص آن كاغذ را مطالعه كرد ديد نوشته:

بسم الله الرحمن الرحيم

اين قباله ي آن خانه اي است كه جعفر بن محمد در فردوس برين از براي فلان بن فلان جبلي خريده است. حدود چهارگانه ي آن خانه بدين قرار است:


1- حدي به خانه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله.

2- حدي به خانه ي اميرالمؤمنين: علي بن ابي طالب عليه السلام.

3- حدي به خانه ي حضرت حسن بن علي عليه السلام.

4- حدي به خانه ي حضرت حسين بن علي عليه السلام.

وقتي آن شخص جبلي آن نامه را خواند به حضرت صادق گفت: راضي شدم. امام عليه السلام فرمود: من پول تو را در ميان فرزندان امام حسن و امام حسين تقسيم نمودم، اميدوارم كه خداي رؤف از تو قبول كند و عوض آن را در بهشت به تو عطا فرمايد!

آن مرد جبلي قباله ي حضرت صادق عليه السلام را گرفت و با خود نگاه داشت تا آن موقعي كه عمرش تمام شد و اجلش فرارسيد، وقتي موقع جان دادن او شد همه ي اهل و عيال خود را جمع كرد و در موقع وصيت خود آنان را قسم داد كه اين قباله را در ميان قبر من بگذاريد!!

بازماندگان او به اين وصيت عمل كردند. روز ديگر كه بالاي قبر او رفتند آن قباله را روي قبر يافتند. همين كه آن را خواندند ديدند نوشته: به خدا قسم جعفر بن محمد راجع به آنچه كه از براي من گفته و نوشته بود به وعده ي خود وفا كرد.

نگارنده گويد: بخشش و سخاوت و صدقات علني و آشكار حضرت امام جعفر صادق عليه السلام قابل شماره و احصاء نيست تا چه برسد به بذل و بخششهاي مخفيانه ي آن حضرت.