بازگشت

مناظره امام با ملحدين


- مولاي من! حضرت عالي مناظره اي با زنادقه و ماديون داشته ايد. خواهش مي كنم نمونه اي از آن را براي پيروانتان بفرمائيد؟

مناظره ي من با زنديق مصري به نام عبدالملك كه منكر وجود خدا بود و به قدم جهان قائل بود چنين است:


سؤال كردم: آيا قبول داري كه زمين زير و زبري دارد

گفت: «آري.»

گفتم: آيا زير زمين رفته اي؟

گفت: «نه.»

گفتم: پس چه مي داني كه زير زمين چيست؟ گفت: نمي دانم ولي گمان مي كنم در زير زمين چيزي نيست. گفتم: گمان، علامت درماندگي است نسبت به چيزي كه به آن يقين نتواني كرد.

سپس گفتم: آيا به آسمان بالا رفته اي و مي داني در آن چيست؟ گفت: نه.

گفتم: شگفتا از تو كه نه به مشرق رسيدي نه به مغرب و نه به زمين فرورفتي و نه به آسمان بالا رفتي و نه از آن گذشتي تا بداني پشت سر آسمانها چيست و با اين حال آنچه را در آنهاست (نظم و تدبيري كه دلالت بر صانع حكيمي دارد) منكر گشتي. مگر آدم عاقل چيزي را كه نفهميده انكار مي كند؟

زنديق گفت: تا حال كسي غير از شما با من اينگونه سخن نگفته است.

گفتم: بنابراين تو در اين موضوع شك داري كه شايد باشد و شايد نباشد، گفت شايد چنين باشد.

گفتم: اي مرد! كسي كه نمي داند بر آنكه مي داند برهاني ندارد. [1] .


سپس گفتم: ما هرگز درباره ي خدا شك و ترديد نداريم. مگر خورشيد و ماه و شب و روز را نمي بيني كه به افق درآيند و بازگشت كنند و مجبورند و مسيري جز مسير خود ندارند؟

اگر توان رفتن دارند پس چرا برمي گردند و اگر مجبور نيستند چرا شب، روز نمي شود و روز، شب نمي گردد؟

اي برادر اهل مصر! آنها براي هميشه، به خدا نياز دارند و آن خدا ناچارشان كرده و از آنها فرمانرواتر و بزرگتر است.

زنديق گفت: «راست گفتي.»

آنگاه گفتم: اي برادر اهل مصر! به راستي آنچه را كه به او گرويده ايد و گمان مي كنيد كه دهر است، چرا اگر دهر مردم را مي برد آنها را بر نمي گرداند و اگر بر مي گرداند چرا نمي برد؟


چرا آسمان افراشته و زمين نهاده شده است و چرا آسمان به زمين نمي افتد؟

چرا زمين بالاي طبقاتش سرازير نمي گردد و به آسمان نمي چسبد؟

زنديق طبق اين مباحث ايمان آورد و گفت: خدا كه پروردگار زمين و آسمان است آنها را نگه داشته است و سپس گفت: مرا به شاگردي قبول كنيد.

به هشام (شاگردم در مباحث فلسفي) گفتم: او را نزد خود بدار و تعليمش ده.

[در اين حديث شريف از سه راه براي اثبات صانع استدلال شده است.

اولا: حركت منظم و رفت و برگشت كواكب و سيارات دلالت بر صانع با اراده و مختار آنها دارد زيرا اگر صانع با شعوري براي آنها نباشد حركاتشان يا به طبيعت خود آنهاست و يا به اراده و شعور آنها كه هر دو وجه باطل است. چون حركت طبيعي به يك طرف متوجه است و يك اقتضاء دارد. مانند سقوط جسم سنگين كه هميشه به پائين ميل مي كند (در اثر قوه ي جاذبه زمين) و جسم سبك مانند دود و بخار كه هميشه به بالا مي رود و هرگز بر عكس نمي شود، چون حركت سيارات بر يك نظم معين و دائمي است. پس چاره نداريم جز اينكه بگوئيم آنها مجبورند و زير فرمان قدرتي اراده و شعور اداره مي شوند.

ثانيا: موجودات جهان همه در تغيير و تبديل اند: مي آيند و مي روند، موجود و معدوم مي گردند، جوان و پير مي شوند. مذهب دهريه كه همان طبيعيون باشند اين است كه فاعل و علت اين تغييرات همان طبيعت است و اين قول باطل است زيرا نسبت وجود و عدم و جواني و پيري را به طبيعت امكانيه و ماده ي بي شعور دادن، صحيح نيست و ترجيح يك طرف مربوط به اراده ي ديگري است كه آن ذات خداوند حكيم است.

ثالثا: تمام موجودات جهان از زمين و آسمان و آنچه در آنهاست با نظم و ترتيب و طبق حكمت و مصلحت و براي ادامه ي زندگي خلق شده اند و در هيچ گوشه ي جهان بي نظمي و اختلال ديده نمي شود. اين نظام متقن و محكم جهان، جز با تدبير و تسخير پروردگار زنده و حكيم و قادر و قاهر ممكن نگردد] [2] .

- سرورم! روزي عبدالكريم بن ابي العوجاء كه مردي دهري و به مبدأ و معاد عقيده نداشته از حضرت عالي پرسيد دليل بر حدوث اجسام چيست؟ (مقصودش همان بحث مشهور حدوث و قدم ماده بود كه بحث و جدلهاي دامنه داري بين دانشمندان طبيعي و اسلامي به وجود آورده است). چه پاسخ فرموديد؟

گفتم: من هيچ چيز كوچك و بزرگ را نمي بينم مگر اين كه چون چيزي مانند آن ضميمه اش شود بزرگتر و در همين حال است كه آن چيز اول از بين مي رود يا به وضع ديگري منتقل مي گردد. حالت اولي او ديگر نيست در صورتي كه اگر آن چيز قديم بود، تغيير حالت نمي داد، از بين نمي رفت و به حالت ديگر منتقل نمي شد.

پس چيزي كه زائل مي شود و به حال ديگر مي رود امكان دارد كه به وجود بيايد و از بين برود بنابراين، بود آن بعد از نبودش دليل حدوث آن است و از اين كه در مرحله ي اول بوده و حالا نيست پس داخل در معدوم شده است و محال است كه چيزي هم ازلي باشد و هم معدوم گردد.

[اين فرمايش امام به تعبيري همان قياس استدلالي منطقيون است كه گويند.

العالم متغير و كل متغير حادث فالعالم حادث]

- سرورم! روز ديگر عبدالكريم بن ابي العوجاء نزد جناب عالي آمد. حضرت عالي پرسيديد آيا تو مصنوعي يا غير مصنوع؟

ابن ابي العوجاء گفت: مصنوع بودن چگونه ممكن است؟

ابن ابي العوجاء مدتي طولاتي سر به گريبان بود و پاسخ نمي داد و به چوبي كه در مقابلش بود ور مي رفت و مي گفت: دراز - كوتاه - پهن - گود - متحرك - ساكن. همه ي اينها صفت مخلوق است.

شما فرموديد: اگر براي مصنوع صفتي جز اينها نداني بايد خودت را هم مصنوع بداني زيرا در وجود خود نيز از اين صفات مي يابي.

او گفت: از من چيزي پرسيدي كه هيچ كس پيش از تو نپرسيده و كسي هم بعد از تو نخواهد پرسيد. جناب عالي چه فرموديد؟

گفتم: فرض كنيم گذشته را مي داني كه از تو چنين پرسشي نكرده اند، از كجا مي داني كه در آينده نخواهند پرسيد؟

تو با اين سخن، عقيده ي خود را نقض كردي زيرا تو معتقدي كه همه چيز از اول مساوي و برابر است پس چگونه چيزي را مقدم و چيزي را مؤخر مي داري؟ (يعني تو كه منكر خدا هستي، نسبت وجود و عدم را به اشياء و حوادث برابر مي داني و تقدم و تأخري قائل نيستي پس چگونه در كلامت گذشته و آينده آوردي؟)

سپس پرسيدم: اي عبدالكريم! بگو بدانم اگر تو كيسه ي جواهري داشته باشي و كسي به تو بگويد در اين كيسه اشرفي هست و تو بگوئي نيست ولي او به تو بگويد اشرفي را براي من تعريف كن در حالي كه تو اوصاف آن را نداني آيا مي تواني ندانسته بگوئي اشرفي در كيسه نيست؟ گفت: نه.

گفتم: جهان هستي، عرض و طولش از كيسه ي جواهر بزرگتر است و شايد كه در آن مصنوعي باشد. تو صفت مصنوع را از غير مصنوع تميز نمي دهي و وقتي چيز مصنوعي وجود داشته باشد، قطعا براي او صانعي هم وجود خواهد داشت. ابن ابي العوجاء در جواب عاجز شد. [3] .

- سرورم! در سال ديگر، موسم حج مجددا ابن ابي العوجاء به مكه آمد و چون چشمش به جناب عالي افتاد، عرض كرد آقا و مولاي من، شما فرموديد براي چه اينجا آمدي؟

عرض كرد: از روي عادت و سنت ميهني و براي اين كه ديوانگي و سر تراشي و سنگ پراني مردم را تماشا كنم و از شما مي پرسم كه تا كي اين بيابان را لگد كرده و به اين سنگ پناه آورده و اين خانه ي خشت و گلي را مي پرستيد و مثل شتران هروله مي كنيد؟ اگر كسي در اين امور فكر كند مي فهمد كه اين كارها، كار مردان عاقل و حكيم نيست و چون شما رئيس و بزرگ اين مردم بوده و زمام دلها به دست شماست و پدرت (رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم) اساس و پايه ي اين نظام را گزارده است لذا از شما پرسيد. حضرت عالي در پاسخ چه فرموديد؟

گفتم: هر كس را كه خدا گمراه كرد و چشم دلش كور شد حق به ذائقه ي او تلخ مي آيد و شيطان ولي اوست و او نجات نخواهد يافت. اي مرد! اين محل خانه اي است كه خداوند آن را قبله ي نمازگزاران نموده و وسيله ي پرستش خود قرار داده است تا اطاعت مردم را آزمايش كند. خود اين خانه ي گلي پرستش نمي شود بلكه در اينجا كسي پرستش مي شود كه او خالق كاينات است و اين اعمال حج كه تو آنها را ديوانگي نام مي نهي دستوارت و احكامي است كه خداوند براي عبادت بندگانش مقرر فرموده است.

در هر صورت قضيه از دو حال خارج نيست. اگر مطلب آن طور باشد كه تو مي گوئي (كه مسلما آن طورنيست) ما و تو با هم علي السويه هستيم و پس از مرگ بازخواستي از ما نخواهد بود. ولي اگر مطلب بدين گونه باشد كه ما مي گوئيم (كه مسلما هم همين طور است) در اين صورت ما نجات يافته و شما به هلاكت افتاده ايد. بگو ببينم آدم عاقل از دو احتمال بالا كدام يك را مي پذيرد؟

ابن ابي العوجاء عاجز ماند و محكوم شد.

- سرورم! روز ديگر ابن ابي العوجاء به جناب عالي عرض كرد: درباره ي اين آيه چه مي گوئيد؟

كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها

(هر وقت پوست جهنمي ها سوخت، آن را به پوست ديگر بدل كنيم)

بر فرض كه اين بدن گناه كرده باشد، پوست جديد چه گناهي نموده است؟ چه فرموديد؟

گفتم: اگر كسي خشتي را بشكند و آن را خاك كند و مجددا آن خاك را خشت نمايد اين خشت جديد همان خشت اولي است. [4] .

- مولاي من! ابوشاكر ديصاني كه از پيشوايان مكتب مادي بود روزي به حضور جناب عالي شرفياب شد و گفت: ما عقيده داريم كه جهان ازلي و بي ابتداست. شما كه اين جهان را حادث مي دانيد چه دليلي داريد؟


جناب عالي وقتي كه تخم مرغي كه در آنجا وجود داشت از زمين برداشتيد، چه فرموديد؟

گفتم: در زير پوست اين تخم مرغ دو مايع غليظ وجود دارد كه هرگز با هم مخلوط نمي شوند. يكي مايع سفيد رنگي كه زير پوست سفيد وجود دارد و ديگري مايع زرد رنگي كه در وسط مايع سفيد قرار گرفته است.

اگر اين تخم مرغ را زير بالهاي گرم مرغي بگذاريم، پس از چند روز اين تخم مرغ از هم مي شكافد و جوجه اي با پر و بال رنگين از آن بيرون مي آيد.

اين تخم مرغ، خودش چند روز پيش وجود نداشته بلكه در اثر تخم گذاري مرغي به وجود آمده است و پس از چندي هم جوجه اي كه اكنون وجود ندارد، از ميان همين تخم مرغ بيرون مي آيد. با اين وصف آيا ما مي توانيم اين تخم مرغ را كه از چند روز پيش به وجود آمده يا آن جوجه را كه پس از چند روز از اين تخم مرغ به وجود خواهد آمد، قديم بدانيم؟

ساير اجزاء جهان را هم، مانند اين تخم مرغ و جوجه، اگر تعقيب كنيم به روزي مي رسيم كه وجود نداشته اند. اگر اين جهان قديم بود بايد اجزايش نيز از قديم وجود مي داشتند.

ابوشاكر گفت: با برهان خود اين مطلب را واضح فرمودي و گفتي و چه نيكو گفتي و در عين اختصار حقيقت را بيان فرمودي. [5] .



پاورقي

[1] ممكن است به نظر بعضي چنين برسد كه در اين سؤال امام (به زمين فرو رفته اي يا به آسمان بالا رفته اي) مگر خدا هم مانند اجسام محل خاصي دارد كه در زير زمين يا بالاي آسمان باشد و به فرض اين كه زنديق به زمين هم فرو مي رفت يا به آسمان بالا مي رفت باز خدا را نمي ديد.

اين سؤال با اين كه به نظر صحيح مي رسد اما مقصود امام عليه السلام اين نبود كه خداوند در زير زمين يا در فراز آسمان باشد بلكه او مي خواست به زنديق بفهماند كه تو منكر وجود خدا هستي بدون تأمل و منطق ادعا مي كني و دليلي بر اثبات آن نداري، زيرا خداوند مانند اجسام مادي محل و موقع معيني ندارد و زمان و مكان او را در بر نمي گيرد. اما به فرض محال اگر خدا هم مانند ساير موجودات بود، باز چون تو احاطه ي كامل به تمام عالم نداري نمي تواني بگوئي خدا نيست در صورتي كه او منزه از شايبه ي ممكنات بوده و خود، موجد زمان و مكان است.

[2] اصول كافي كتاب توحيد باب حدوث جهان شرح و ترجمه ي حاج سيد جواد مصطفوي.

[3] اصول كافي كتاب توحيد باب حادث بودن جهان و اثبات صانع آن ترجمه ي مصطفوي.

[4] اين مثال براي تقريب ذهن است كه ضمنا پاسخ اقناعي هم مي باشد و الا حقيقت مطلب عميق تر از اينست.

[5] معصوم هشتم - الامام جعفر الصادق تأليف احمد مغنيه ترجمه سيد جعفر غضبان اصول.