بازگشت

مناظره مرد شامي


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: حسن خلق مايه افزايش روزي است.

يونس بن يعقوب نقل مي كند كه: روزي در محضر امام صادق عليه السلام بودم كه مردي شامي نزد حضرت آمد و گفت: من اهل شام هستم و علم فقه و فرائض و علم كلام را خوب مي دانم و آمده ام كه با اصحاب شما مناظره نمايم. امام فرمود: كلام تو از طرف رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است؟

مرد شامي گفت: بعضي از رسول و بعضي از خودم است.

امام فرمود: پس تو شريك رسول هستي؟

مرد شامي گفت: نه.

امام فرمود: پس از طرف خدا به تو وحي شده است.

گفت: نه

حضرت فرمود: بنابراين اطاعت تو واجب است همان گونه كه اطاعت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم واجب بود؟

گفت: نه

يونس بن يعقوب نقل مي كند كه: در اين هنگام امام روي مبارك به طرف من نمود و فرمود: اين مرد قبل از آن كه حرف بزند حجت بر خودش تمام مي كند. برو كسي از اهل كلام را پيدا


كن و بياور تا با او سخن بگويد.

من گفتم: يابن رسول الله شما از كلام نهي مي كنيد و شنيده ايم كه فرموده ايد ويل لاصحاب الكلام

فرمود: بلي، آنها كساني هستند كه گفتارها را رها مي كنند و هر چه خودشان مي خواهند مي گويند. سپس من رفتم و حمران ابن اعين و محمد بن نعمان و هشام بن سالم و قيس بن ناصر كه همه از متكلمان و اصحاب حضرت بودند را آوردم و آنها با مرد شامي وارد صحبت و بحث شدند در اين هنگام حضرت از شكاف خيمه نگاه كردند و شخصي را ديدند كه از دور مي آيد و فرمودند: هشام و رب الكعبه.

اهل مجلس تصور كردند كه هشام عقيل است كه به حضرت بسيار محبت داشت. وقتي نزديك آمد ديديم هشام بن الحكم است بعد از آن كه سلام و احترام كرد او را در مجلس جاي دادند. حضرت فرمود: اين هشام به دل و زبان ياور ماست. به مرد شامي فرمودند: با اين جوان حرف بزن و مرد شامي رو به هشام نموده و گفت: مي خواهم در امامت جعفر بن محمد با تو حرف بزنم.

وقتي هشام اين سخن را شنيد در حالي كه بر خود مي لرزيد، گفت: آيا خداوند سبحان بر اين مردم مهربانتر است يا مردم به خود مهربانترند؟ مرد شامي گفت: خداوند متعال مهربانتر است. هشام گفت: مهرباني خداوند با مردم در دين و مذهب چگونه است؟

مرد شامي گفت: اين كه مردم را به آن تكليف نموده و حجت و دليل براي آنچه تكليف نموده اقامه كرده است.

هشام گفت: آن دليل و حجت كدام است.

مرد شامي گفت: آن رسول خدا بود كه خداوند متعال براي مردم فرستاد.

هشام گفت: بعد از آن كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از ميان رفت آن حجت و دليل چه كسي مي تواند باشد؟

مرد شامي گفت: بعد از آن كتاب خدا و سنت رسول است.

هشام گفت: آيا كتاب و سنت در مسائلي كه در آن اختلاف واقع شود براي ما نفع مي بخشد و رفع اختلاف مي نمايد و موجب وحدت و اتفاق نظر مي شود؟

مرد شامي گفت: بلي

هشام گفت: پس چرا ميان ما و تو اختلاف است و تو از شام آمده اي كه با ما بحث كني و تصور تو اين است كه نظر تو در دين كفايت مي كند و حال آن كه اقرار كردي به اين كه رأي هر كسي تفاوت دارد وقتي سخن هشام به اينجا رسيد شامي به فكر فرو رفت و مدتي ساكت بود. سپس امام جعفرصادق عليه السلام به او فرمود: چرا حرف نمي زني؟

مرد شامي گفت: اگر بگويم بين ما و شما اختلاف نيست مكابره كرده ام و اگر بگويم كتاب و سنت رفع اختلاف مي كند؛ چگونه مي توانم آن را بگويم در حالي كه چنين اختلافي در ميان است و ليكن مرا با او معاوضه است و مانند آن چه او گفت مي توانم بگويم.

حضرت فرمود: بگو او در نمي ماند و جوابش آماده است.


سپس مرد شامي دليل هشام را رد كرد و گفت: خداوند به مردم مهربانتر است يا مردم نسبت به خود مهربانترند؟

هشام گفت: خداوند متعال

مرد شامي گفت: آيا خداوند متعال براي مردم دليلي كه مورد اتفاق آنها باشد و بين آنها رفع اختلاف كند و حق را از باطل جدا كند قرار داده است يا خير؟

هشام گفت: بلي

مرد شامي گفت: آن كدام است؟

هشام گفت: در ابتدا شريعت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود و بعد غير آن

مرد شامي گفت: غير آن كدام است؟

هشام گفت: در غير اين زمان يا در همين زمان؟

مرد شامي گفت: در همين زمان

هشام اشاره به امام جعفرصادق عليه السلام نمود و گفت: اين امام كه نشسته است و به ما از آسمان و زمين خبر مي دهد و از هر چه كه سؤال كني و هر چه مي خواهي به علمي كه از پدر و جدش تا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به ارث برده است.

مرد شامي گفت: اين معنا چگونه ثابت خواهد شد؟

هشام گفت: بدين طريق كه هر چه سؤال به ذهن تو مي آيد از او بپرسي.

مرد شامي گفت: ديگر عذري باقي نمي ماند و بر من لازم است كه سؤال كنم.

امام صادق عليه السلام فرمود: من زحمت سؤال كردن را از دوش تو


بر مي دارم و به تو خبر مي دهم از راه و سفر و سير تو و فرمود: تو فلان روز از خانه ات بيرون آمدي و در مسير در هر منزل فلان ديدي و فلان گفتي و فلان چيز خوردي و فلان وقت حركت كردي و هر كدام را كه حضرت مي فرمود، مرد شامي مي گفت: راست گفتي، درست است، به خدا قسم كه همين طور بود وقتي اين سخنان را از حضرت شنيد گفت: هم اكنون مسلمان شدم.

امام جعفرصادق عليه السلام فرمود: بگو هم اكنون ايمان به خدا آوردم زيرا اسلام قبل از ايمان است و مدار نكاح و ميراث و حفظ مال و خون به اسلام است و مدار ثواب و گناه به ايمان است.

مرد شامي گفت: درست فرمودي: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و انك وصي الانبياء.

يعني گواهي مي دهم نيست خدايي و معبودي جز معبود حقيقي و گواهي مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم رسول خداست و گواهي مي دهم كه تو امام و وصي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و جانشين او هستي.