بازگشت

مناظره ي هشام و عمرو بن عبيد معتزلي


امام صادق عليه السلام به هشام بن حكم كه تازه جواني بود و در محضر آن بزرگوار نشسته بود، فرمود: اي هشام! مباحثه ي خود با عمرو بن عبيد را براي من نقل كن.

هشام: ابهت و عظمت شما مانع اين مي شود كه بتوانم در حضور شما سخن بگويم و شرم دارم از اينكه آن را بازگو كنم.

امام: هرگاه به شما امر كردم، انجام دهيد.

هشام مي گويد: از مجلسي كه عمرو بن عبيد معتزلي در مسجد بصره تشكيل مي داد، باخبر شدم و بسيار بر من گران آمد كه چرا بايد اين گونه مجالس تشكيل شود. به همين جهت روانه ي بصره شدم. روز جمعه به مسجد رفتم، ديدم گروه زيادي اجتماع كرده اند و عمرو بن عبيد در حالي كه جامه ي پشمينه ي سياهي به كمر بسته و عبايي بر دوش انداخته، در ميان آنان نشسته است و به سؤال هايشان پاسخ مي گويد. من رفتم و در گوشه اي نشستم.

سپس گفتم: اجازه مي دهي سؤالي مطرح كنم؟

عمرو: آري.

- تو چشم داري؟

- فرزند، اين چه سؤالي است؟ چيزي را كه مي بيني، چرا سؤال مي كني؟

- سؤال من اين گونه است.


- بپرس، گر چه سؤالت احمقانه است.

- بنابراين جواب همان سؤال را بفرماييد.

- ديگر بار سؤال كن!

- چشم داري؟

- آري.

- با چشم چه كار مي كني؟

- رنگ ها و اشخاص را مي بينم.

- بيني داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- بوييدني ها را مي بويم.

- دهان داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- مزه ها را مي چشم.

- گوش داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- صداها را مي شنوم.

- دل داري؟

- آري.

- با آن چه مي كني؟

- آنچه را بر اعضا و حواس من در آيد، تشخيص مي دهم.

- مگر با وجود اين همه اعضا انسان از دل بي نياز نمي شود؟

- نه.


- چگونه از دل بي نياز نيستي با اين كه اعضا صحيح و سالمند؟

- فرزندم، هرگاه اعضاي بدن در چيزي كه ببويد يا ببيند يا بچشد يا بشنود، ترديد كنند، آن را به دل ارجاع مي دهند تا ترديد وي برطرف شود و يقين حاصل كند.

- پس خدا دل را براي رفع ترديد اعضا گذاشته است؟

- آري.

- بنابراين دل لازم است و اگر نباشد، يقين، براي اعضاي بدن يقين پيدا نخواهد شد؟

- آري.

- اي ابامروان! (كنيه ي عمرو است)، خداي تبارك و تعالي كه اعضاي تو را بدون امامي كه صحيح را تشخيص دهد و ترديد را به صورت يقين در آورد، وانگذاشته است، آيا مي شود اين همه مخلوق را در سرگرداني و اختلاف واگذارد و براي آنان، امامي را كه هنگام تحير و بلا تكليفي خود به او ارجاع كنند، قرار ندهد؟ در صورتي كه براي اعضاي تو امامي قرار داده است كه ترديد خود را به او ارجاع مي دهي تا آن را برطرف كند.

عمرو ساكت شد و به من جوابي نداد. سپس متوجه من شد و گفت: تو هشام بن حكم هستي؟

- نه.

- از همنشينان او هستي؟

- نه.

- اهل كجايي؟

- اهل كوفه.

- تو همان هشام هستي.

سپس مرا در آغوش گرفت و به جاي خود نشانيد و خودش از آنجا برخاست و تا موقعي كه آنجا بودم، سخن نگفت.

پس از اين كه سخن هشام تمام شد، امام صادق عليه السلام خنديد و فرمود: اين


روش بحث را چه كسي به تو آموخت؟

هشام عرض كرد: آنچه را از شما شنيده بودم، تنظيم كرده و گفتم.

فرمود: به خدا سوگند، اين مطالب در صحف ابراهيم و موسي نوشته شده است. [1] .

هشام بن حكم، فقيه متكلم و اهل مناظره و از بزرگان اماميه است [2] و در علم كلام و حكمت الهي و ساير علوم عقلي و نقلي، اعلم اهل قرن دوم هجري بود. [3] .


پاورقي

[1] الكافي، ج 1، ص 171 - 169؛ اختيار معرفة الرجال، ص 271.

[2] الأعلام، زركلي، ج 8، ص 85.

[3] المراجعات، ص 300.