به جاي قتل، تعظيم و إنعام
حضرت علي بن موسي الرّضا از پدر بزرگوارش امام موسي كاظم عليهما السلام حكايت كند:
روزي ابوجعفر، منصور دوانيقي تصميم قتل پدرم امام جعفر صادق عليه السلام را گرفت و دستور احضار آن حضرت را صادر كرد، استاندار مدينه هم طبق دستور منصور پدرم را دست گير كرده و به سوي منصور دوانيقي روانه ساخت.
همين كه پدرم، امام صادق عليه السلام در مقابل خليفه قرار گرفت، خليفه با ديدن او تبسّمي كرد و پس از خوش آمدگوئي، وي را محترمانه كنار خود نشاند و بسيار اظهار علاقه و محبّت كرد و سپس گفت: ياابن رسول اللّه! من تصميم قتل تو را داشتم؛ امّا وقتي به نزد من وارد شدي، آنچنان محبّت و علاقه ات در دل من جاي گرفت كه از تمام عزيزان من عزيزتر و محبوب تر گشته اي.
پس از آن افزود: يا ابا عبداللّه! اطّلاعاتي به من مي رسد كه ناراحت كننده است، از آن جمله شنيده ام كه ما را در جلسات خود به زشتي و عدم صلاحيّت در خلافت ذكر مي كني؟
پدرم امام صادق عليه السلام اظهار داشت: خير، من هرگز نام تو را به بدي و زشتي ياد نكرده ام.
منصور دوانيقي خنده اي كرد و گفت: به خدا قسم! تو نزد من از تمام افراد راستگوتر هستي، اكنون مشكلات زندگي خود را مطرح نما كه هر چه باشد برآورده خواهد شد.
امام عليه السلام فرمود: من در وضعيّت خوبي هستم؛ و از هر جهت بي نياز مي باشم، چنانچه خواستي نسبت به من نيكي و احسان نمائي، آن افرادي كه از اهل بيت و شيعيان من كه از طرف مأمورين، متخلّف محسوب شده و محكوم به اعدام گشته اند، آن ها را مورد عفو و بخشش خود قرار بده.
منصور پيشنهاد آن حضرت را پذيرفت و در همان حال، دستور داد تا مبلغ يكصد هزار درهم در اختيار حضرت قرار گيرد تا بين افراد و آشنايان خود تقسيم نمايد.
همين كه حضرت از دربار خليفه بيرون آمد، پيرمردان و جواناني از تهي دستان قريش به همراه او حركت كردند.
يكي از جاسوسان منصور كه همراه پدرم بود، به حضرت عرض كرد: ياابن رسول اللّه! موقعي كه بر خليفه وارد شدي، چه سخني را بر زبان مبارك خود جاري نمودي، كه آنچنان خشم و غضب او خاموش گشت؛ و از تصميم خويش منصرف گرديد؟!
پدرم در پاسخ به وي، اظهار فرمود: دعائي را خواندم و حضرت آن دعا را مطرح نمود.
همين كه آن مأمور در جريان دعا قرار گرفت، سريع به طرف منزل منصور دوانيقي بازگشت؛ و آن دعا را براي منصور بازگو كرد.
پس از آن منصور گفت: به خدا سوگند! هنوز زمزمه و دعاي حضرت تمام نشده بود كه دشمني و كينه ام نسبت به او تبديل به محبّت و علاقه گرديد. [1] .
پاورقي
[1] بحارالانوار: ج 47، ص 173، ح 20.