بازگشت

دستور العملي براي استانداران


زماني كه نجاشي از جانب منصور به عنوان والي اهواز انتخاب شد، نامه اي به امام صادق (ع) نوشت، و تقاضاي دستورالعمل نمود، حضرت در پاسخ وي رساله اي نگاشت كه معروف است:

شهيد دوم، در رساله خود به نام «كشف الريبة عن احكام الغيبة» از شيخ طوسي، و او از شيخ مفيد، و او از جعفر بن محمد بن قولويه، و او از پدرش، و او از سعد بن عبدالله، و او از احمد بن محمد بن عيسي، و او از پدرش محمد بن عيسي اشعري، و او از عبدالله بن سليمان نوفلي نقل كرده كه گفت: من نزد امام جعفر صادق (ع) نشسته بودم كه غلام عبدالله نجاشي بر او وارد شد و عرض سلام كرد و نامه اي به حضرت تقديم داشت. امام سر نامه را باز كرد و آن را خواند:

نخستين سطر نامه با نام خدا آغاز شده بود، سپس نگارش يافته بود: خدا به سرور من طول عمر عنايت فرمايد و مرا در هر ناراحتي كه امكان دارد بر او وارد شود فدايي امام سازد و پيش مرگ او شوم و هيچ گاه رنج و ناراحتي در وجودش نبينم كه خدا عهده دار اين امر و تواناي بر اين كار است.

آگاه باش،اي سرور و آقاي من، كه من عهده دار ولايت و حكومت اهواز شده ام. اگر



[ صفحه 273]



آقا و مولاي من صلاح مي دانند مرز و حدود وظايف براي من معين سازند و برايم نمونه و سمبل و الگويي ذكر نمايد تا به كمك آن الگو، راه يافته و بدان وسيله چنان انجام وظيفه كنم كه خود را به خداي عزيز و بزرگ و به پيامبرش نزديك و مقرب سازم؛ و در دستورالعملي كه براي من مي فرستيد خلاصه آن چه بايد بدان عمل نمايم و نيروي خود را در آن راه به كار بگيرم بنويسيد، و هم آن كه زكاتم را در چه راهي خرج كنم و بر چه كسي بخشش نمايم؟ و با چه كسي همنشين باشم و انس بگيرم؟ و به چه كسي درد دل بگويم، و با چه كسي عقده دل بگشايم؟ و به چه كسي اعتماد نمايم، و چه كسي را امين بدانم و در رازها به او پناه ببرم؟ اميد است كه خداوند متعال مرا با رهنمود شما و دوستي شما، نجات بخشد؛ چرا كه شما حجت و دليل خدا بر آفريده ها و خلق خدا هستي، و هم امين حضرت حق در همه ديارهاي اسلامي؛ خداوند بر شما نعمت خويش را جاودانه سازد.

عبدالله بن سليمان نوفلي گويد: امام صادق (ع) پاسخ اين نامه را چنين داد:

به نام خداوند بخشاينده مهربان، خدا تو را مشمول عنايت و لطف خويش قرار دهد، و تحت حمايت و رعايت خاص خود محفوظ دارد، و اوست كه عهده دار چنين امري است. اما بعد، فرستاده تو با نامه ات نزد من آمد، و نامه تو را خواندم، و آن چه يادداشت كرده بودي و درباره آن پرسش نموده بودي، دريافتم. يادآور شده بودي كه دچار ولايت اهواز شده اي، اين خبر از جهتي مرا خوشحال و از جهتي ناراحت ساخت. حال، به خواست خدا، بر تو خواهم گفت كه چه مسئله اي مرا اندوهناك ساخت و چه چيزي مايه خوشحالي و سرور من شد.

اما سرور و شادي من، به خاطر حاكم شدن تو بر اهواز، از آن جهت بود كه با خود گفتم: شايد يكي از دوستان آل محمد (ص) كه درمانده و بيچاره باشد و از هيئت حاكه ترسان، به تو پناه بياورد و تو او را نجات بخشي، و تو موجب شوي كه دوستان ما كه مبتلا به خفت و خواري شده اند به عزت برسند. و برهنه هاي شيعيان ما به كمك تو پوشيده شوند و به نوا برسند، و دوستان ضعيف و مستضعف ما، با ولايت تو، نيرو گيرند و آتشي كه دشمنان ما افروخته اند كه گريبانگير دوستانمان شود، خاموش سازي. اما حزن و اندوهم از اين خبر بدين خاطر است كه: كمتري چيزي كه از آن بر تو مي ترسم اين است كه درباره يكي از دوستان ما، به تو لغزشي دست دهد (و يا تو عامل لغزيدن و لو رفتن يكي از آنان شوي) و در آن صورت بوي عطرآگين بهشت عنبرسرشت را استشمام ننمايي. من تو را درباره آن چه پرسش كرده اي به طور خلاصه پاسخ مي گويم كه اگر تو به مفاد آن عمل كني و از حدودش تجاوز و تخطي ننمايي، اميدوارم كه (از خشم خدا) مصون و در امان مباني - ان شاء الله تعالي -

اي عبدالله! پدرم به من خبر داد، از پدرانش، از علي بن ابيطالب (ع) و او از پيامبر



[ صفحه 274]



خدا (ص) كه پيامبر فرمود: هر كه برادر مؤمن مسلمانش با او رأي زد و به شور نشست و او خالصانه دوستش را نصيحت نكرد و پند نداد، خدا عقل او را بازستاند. پس بدان كه من آن چه درست مي دانم تو را راهنمايي مي كنم كه اگر تو، به مفاد آن عمل كني و آن را به كار بندي، از آن چه مي هراسي نجات خواهي يافت.

بدان كه رهايي و نجات تو، در حفظ و نگهباني خون مسلمانان، و خودداري از ايذاء و آزار دوستان خداست؛ و رفق و ملايمت با رعيت و افراد ملت، و آهستگي و آرامي و برخورد نيكو حسن سلوك با مردم، بدون آن كه نقطه ضعفي نشان دهي، و هم بجا سختگير باشي، اما نه به آن گونه كه با زورگويي و درشتي توأم و همراه باشد، و رفق و مدارا با دوستانت داشته باشي و هم اين حسن سلوك را نسبت به عموم مراجعه كنندگان رعايت كني، و نسبت به زيردستان مهربان باشي؛ و آن گونه كه حق و عدل ايجاب مي كند رعيت را به حق خود برساني و با آنان عمل كني، ان شاء الله.

مبادا گوش به سخن چينان و دو به هم زن ها دهي؛ چرا كه هر يك از آن ها با تو تماس نزديك برقرار كند و تو به يكي از آن ها، در شبي يا روزي، كوچك ترين توجهي كني، خداوند بر تو خشم خواهد گرفت و پرده آبروي تو را خواهد دريد. از توطئه هاي مردم آن سامان آسوده خاطر مباش...

اما در مورد كساني كه با آنان مأنوسي و در كنار آن ها آسوده خاطري و كارهاي خود را به آنان واگذار مي كني: چنين فردي بايد مردي آزموده و هوشيار و آگاه به كارها، و شخصي امين و سازگار با تو در دين باشد. دوستان و همكاران خود را بشناس و تشيخص بده، و هر دو گروه (موافق و مخالف) را بيازماي، و اگر در يكي از آن ها رشد فكري و درستي و عقل و كياست ديدي، پس او را برگزين و به موقع از او بهره گير.

مبادا كه، در راهي جز راه خدا، درهمي يا خلعتي يا مركبي را به شاعري يا دلقكي يا لطيفه گو و شيرين كاري ببخشي. (فقط در راه خدا و براي خدا مي تواني بخشش كني). بايد جايزه ها و بخشش هاي تو و خلعت هايت به فرماندهان، و مأموران رسانيدن پيام و نامه بران، و لشكريان، و ديوانيان و پرسنل دفتري، و قواي انتظامي، و مأموران جمع آوري خمس و زكات اختصاص يابد و در اين مسير صرف گردد. و آن چه را كه تصميم گرفتي در كارهاي نيك و نجات بخش و صدقه و زكات فطر و برگزاري مراسم حج، و تهيه جامه اي كه در آن نماز بگزاري، و نوشاندن و پوشاندن افراد برهنه صرف كني، و همچنين ارمغاني كه مي خواهي به خدا و پيامبرش هديه كني، بايد از تميزترين و پاك ترين درآمدهاي تو باشد كه از راه حلال كسب كرده اي.



[ صفحه 275]



اي عبدالله! توجه كن و كوشش نما كه طلا و نقره اي پس انداز نسازي؛ چرا كه اگر چنين كني، مشمول اين آيه خواهي بود كه: «والذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم» [1] - و آناني را كه طلا و نقره پس انداز مي كنند و آنها در راه حق انفاق و بخشش نمي نمايند، به عذابي دردناك بشارت ده - و هيچ شيريني يا مازداد غذايي را كه با آن شكم هاي گرسنه اي را پر و سير مي كني ناچيز و خرد مشمار، چرا كه با اين گونه اطعام، خشم پروردگار جهانيان را فرو مي نشاني؛ چون من از پدرم شنيدم كه او، از پدران خويش، از اميرالمؤمنين (ع) نقل مي كرد كه پيامبر خدا (ص) روزي به ياران و اصحابش فرمود: كسي كه سير بخوابد، در صورتي كه همسايه اش گرسنه باشد، به خدا و روز بازپسين ايمان نياورده است. صحابه گفتند: پس ما (كه توان انجام اين كار را نداريم) هلاك و نابود شديم. فرمود: از زيادي و باقيمانده غذاي خود و خرماي خود و روزي خود و لباسهاي كهنه و مندرس خويش ببخشيد، تا به اين وسيله، آتش غضب الهي را خاموش نماييد.

حال با تو از بي اعتباري دنيا و مقداري ارزش و شرافت آن در نظر گذشتگان و پيشنيان سخن خواهم گفت. پدرم، محمد بن علي بن الحسين (ع) برايم روايت كرد و گفت: آن گاه كه امام حسين (ع) آماده سفر به كوفه شد، ابن عباس به نزدش آمد، و او را سوگند به خدا و پيوند خانوادگي داد تا مبادا حسين (ع) همان فرد مقتول در «طف» و «نينوا» باشد.

حسين (ع) فرمود: قربانگاه خود را خوب مي شناسم، و هيچ چيز دنيا در نظرم مهم تر از جدايي و فراق آن نيست، و هدفم همان است. سپس فرمود: اي ابن عباس! آيا مي خواهي كه تو را از برخورد اميرالمؤمنين با دنيا با خبر سازم؟ ابن عباس گفت: آري بسيار مشتاقم كه آن را بشنوم. حضرت گفت: پدرم اميرالمؤمنين (ع) نقل مي كرد كه: روزي در فدك، آن گاه كه فدك از آن فاطمه زهرا (ع) شده بود، بيل در دست مشغول كار بودم كه ناگاه متوجه زني شدم كه به من نزديك مي شد، چون به آن زن نگريستم دلم به دنبال او پرواز كرد، از بس كه زيبايي او در دل من اثر گذاشت، او را به بثنيه، دختر عامي جحمي كه يكي از زيباترين بانوان قريش بود. تشبيه كردم. آن زن به من گفت: اي پسر ابوطالب! آيا مايلي كه با من ازدواج كني تا تو را از اين بيل زدن آسوده نمايم و بر گنجينه هاي زمين راهنمايي ات كنم تا از آن تو باشد، تا آن گاه كه زنده اي، و پس از تو، از آن فرزندانت باشد؟ پس به او گفتم: كيستي، تا تو را از خانواده ات خواستگارم كنم؟ زن در پاسخ گفت: دنيا هستم. به او گفتم: باز گرد و



[ صفحه 276]



شوهر ديگري جز من بجوي كه شايسته من نيستي؛ آن گاه رو به بيل خود آوردم و اين شعر را سرودم و خواندم:



لقد خاب من غرته دنيا دنية

و ما هي ان غرت قرونا بنائل



انتنا علي زي العزيز بثنية

و زينتها في مثل تلك الشمائل



فقلت لها غري سواي فانني

عزوف عن الدنيا و لست بجاهل



و ما انا و الدنيا فان محمدا

احل صريعا بين تلك الجنادل



و هيهات امني بالكنوز وودها

و اموال قارون و ملك القبائل



اليس جميعا للفناء مصيرنا؟

و يطلب من خزانها بالطوائل



فغري سواي انني غير راغب

بمافيك من عزو ملك و نائل



فقد قنعت نفسي يما قد رزقته

فشأنك يا دنيا و اهل الغوائل



فاني اخاف الله يوم لقائه

و اخشي عذابا دائما غير زائل [2] .



پس علي (ع) دنيا را بدرود كرده و در عهده (و به گردن) او هيچ حقي نسبت به احدي نبود، تا آن گاه كه به لقاء الله پيوست، در حالي كه تمامي وجودش ستوده بود و چيزي كه قابل سرزنش و نكوهش باشد در او نبود. سپس ديگر امامان (ع) پس از او، از وي پيروي كردند و او را الگوي خويش قرار دادند و اعمال خود را به هيچ يك از آلودگي هاي دنيا نياميختند.

من بدين وسيله تمامي نيكي هاي دنيا و آخرت را از قول صادق مصدق، پيامبر خدا (ص)، به جانبت ارسال داشتم و به سويت روانه ساختم، پس اگر تو به آن چه من تو را پند



[ صفحه 277]



دادم و در اين نامه رهبري ات كردم عمل كني و به كاربندي، و بردوش و عهده تو گناهان و خطاهايي به وزن كوه ها و به تعداد موج ها باشد، اميد است كه خداي عزيز و بزرگ با توانايي خويش از تو درگذرد.

اي عبدالله! مبادا مؤمني را بترساني، زيرا كه پدرم حديث كرد از پدرش، و او از جدش علي بن ابيطالب (ع) كه فرمود: هر كه به چهره مؤمني نگاه تند افكند، با اين نظر كه او را بترساند، خداوند، در روزي كه جز سايه و پناه حق سايه اي نباشد، او را دچار وحشت سازد، و او را، و عضلات و كالبد و اندامهايش، را، به صورت و بسان مورچه محشور نمايد تا آن گاه كه وي را در جايگاهش قرار دهد. (در مقابل) حديث كرد پدرم، از پدرانش، از علي (ع)، از پيامبر (ص) كه فرمود: هر كس به داد درمانده اي از مؤمنان برسد، و او را پناه باشد، خداوند، در روزي كه سايه عنايتي جز سايه لطفش نيست، به فرياد اين بنده خواهد رسيد، و او را از وحشت بزرگ قيامت در امان خواهد داشت، و از عاقبت زشت و نافرجام حفظ خواهند كرد.

و آن كس كه نياز و حاجت برادر مؤمن خويش را روا سازد، خداوند حاجت ها و نيازهاي بسياري از او را برآورده مي سازد، كه يكي از آنها بهشت است.

و آن كس كه به برادر مؤمن خويش جامه اي بپوشاند، و او را از برهنگي نجات بخشد، خداي تعالي از لباس هاي سندس و ديبا و حرير بهشتي بر اندامش خواهد پوشاند، و تا آن گاه كه لباس براندام آن مؤمن است، تأمين كننده اش مشمول عنايت خاص خداوندي، و پيوسته در خشنودي حق غوطه ور است.

و هر كه برادر مؤمن خود را اطعام كند و وي را از گرسنگي برهاند، خداوند از بهترين خوراكي هاي بهشت نصيب او خواهد ساخت.

و هر كه برادر مؤمن خويش را از تشنگي نجات دهد، و آبي بنوشاند، خداوند از شراب خالص بهشتي به او مي نوشاند.

و هر فردي كه به برادر مؤمن خود خدمتي كند، و به خدمتگزاري او قيام ورزد، خدا از بهترين خدمتگزاران بهشتي بر خدمت او مي گمارد، و او را با اولياء طاهرينش همنشين مي نمايد.

و آن كه برادر مؤمن خويش را سوار بر مركب خود نمايد، خداوند وي را بر مركبي از مركب هاي بهشتي سوار خواهد نمود، و فرشتگان مقرب، در روز قيامت، به وجود چنين فردي مباهات مي كنند.

و هر كس برادر مؤمن خويش را، در ازدواج با همسري كه مايه انس او و پشتيبان او، و



[ صفحه 278]



وسيله آسايش و آرامش خاطرش باشد، ياري رساند، خداوند از حورالعين به او تزويج خواهد نمود؛ و او را با هر كس كه مورد مهر اوست، از صديقين از اهل بيت پيامبر (ص)، و او هم از برادرانش، مأنوس و محشور خواهد ساخت و ميان آن ها انس و همدمي به وجود خواهد آورد.

و هر كه برادر مؤمن خود را در برابر سلطان ستمگر كمك كند، خداوند او را به هنگام عبور از صراط، آن جا كه گام ها در آن لرزان است، كمك مي نمايد.

و هر كه به ملاقات و ديدار برادر مؤمن خويش در منزل او برود، نه به خاطر احتياج و نه از روي نياز، در رديف زائران و ديدار كنندگان خدا شمرده مي شود و شايسته است بر خدا، آن را كه به زيارتش شتافته، مورد بزرگداشت قرار دهد.اي عبدالله! باز پدرم، از پدرانش، از علي (ع) روايت كرد كه او از پيامبر (ص) شنيد كه روزي به ياران خويش مي گفت: اي مردم! همانا از ايمان بهره اي ندارد آن كه به زبان اظهار ايمان كند، ولي به دل ايمان نياورده باشد؛ پس در پي لغزش هاي او را در روز قيامت (ناديده نگرفته) پي گيري خواهد نمود، و در دنيا وي را در محدوده و داخل خانه اش رسوا مي سازد.

و باز پدرم، از پدرانش، از علي (ع) نقل كرد كه او فرمود: خداوند از مؤمن و گرونده به خويش پيمان گرفته كه: گفتارش تصديق كرده نشود و راست پنداشته نگردد، و از دشمنش داد و انصاف نبيند، و خشمش، جز با رسوايي و شكستن نفسش، شفا نگيرد و فروننشيند؛ چرا كه مؤمن لجام شده و در قيد و بند ايمان است. و اين همه براي مدت زماني كوتاه است كه آسايشي طولاني در پي دارد. خداوند از مؤمن درباره اموري پيمان گرفته كه ساده ترين و آسان ترين آن ها آن است كه گرفتار مؤمني شود كه همان گفتار او را دارد (و با او هم عقيده است)، ليكن نسبت به او دشمني و ستم مي كند، و بر او رشك و حسد مي برد، و گرفتار شيطاني شود كه او را مي فريبد، و گرفتار سلطاني شود كه در جستجوي او باشد و لغزش هاي او را پي گيري نمايد، و گرفتار كافري كه ريختن خون او را تقويت دين به حساب آورد و هتك حرمت او را مغتنم شمارد؛ پس از اين ديگر مؤمني بر جاي نمي ماند.

اي عبدالله! و نيز حديث كرد مرا پدرم، از پدران خويش، از علي (ع)، از پيامبر (ص) كه فرمود: جبرئيل نازل گشت و گفت: اي محمد! خدا به تو سلام مي رساند و مي فرمايد: براي بنده مؤمن، نامي از نام هاي خودم جدا ساختم، و او را مؤمن ناميدم، پس مؤمن از من است، و من از اويم، هر كه مؤمني را خوار سازد بناچار به پيكار با من برخاسته است.

اي عبدالله! پدرم، از پدرانش، از علي (ع)، از پيامبر (ص) روايت كرده كه روزي



[ صفحه 279]



فرمود: اي علي! با كسي مناظره و مجادله مكن تا آن كه سرشت و باطن او را بنگري، پس اگر باطني نيك داشت (او دوست خداست)، به درستي كه خداي عزوجل دوست خود را خوار و ذليل نخواهد ساخت، و اگر باطني پست داشت زشتي هايش او را كافي است؛ و اگر تلاش تو بر آن باشد كه با او كاري كني بيش از آن چه گناهان و سرپيچي هايش از فرمان خداي عزيز و بزرگ با او كرده، چنين قدرت و تواني نخواهي داشت.

اي عبدالله! و هم پدرم! از پدرانش، از علي (ع)، از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود: پايين ترين مرحله كفر آن است كه فردي از برادر ديني خود كلمه و سخني بشنود، و آن را به خاطر بسپارد تا روزي عليه او به كار گيرد، و او را بدين وسيله رسوا نسازد، اين چنين افرادي را نصيبي از ايمان نيست، و راه نجات نمي باشد.

اي عبدالله! و نيز پدرم، از پدران خويش، از علي (ع) نقل كرده كه فرمود: هر كه درباره مؤمني، آن چه را با چشمان خويش ديده، و با گوش هايش شنيده، بگويد، و آن چيز عيبي بر مؤمن باشد و اهانتي محسوب شود و شخصيتش را تضعيف نمايد، در اين صورت اين عيبجو از آن دسته كساني به شمار آيد كه خداي عزوجل درباره آنان فرموده: «ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة في الذين آمنوا لهم عذاب اليم» [3] - كساني كه دوست دارند فحشا و زشتي ها را در ميان، و در مورد، مؤمنان اشاعه و نشر دهند، آنان را عذابي دردناك خواهد بود -

اي عبدالله! و همچنين حديث كرد پدرم، از پدرانش، از علي كه فرمود: آن كس كه از برادر مؤمن خويش به قصد عيب گيري، و خرد كردن شخصيت او، مطلبي را نقل نمايد، خداوند در روز قيامت او را هر چه محكم تر به گناهش مي گيرد و مجازاتش مي نمايد، تا آن گاه كه گريزگاه و راه خلاصي از آن گفتار بيابد؛ ولي هرگز نخواهد توانست وسيله نجاتي فراهم سازد.

و آن كس كه دل برادر مؤمن خويش شاد گرداند، چنان است كه اهل بيت پيامبرش را شاد نموده باشد؛ و هر كه خاندان رسالت را شاد نمايد، به يقين براي پيامبر خدا (ص) شادماني ايجاد كرده است؛ و كسي كه پيامبر حق را مسرور كند، خداوند متعال را خشنود ساخته؛ و خشنود كننده خداوند، شايستگي ورود به بهشت را يافته است.

در پايان، تو را به تقواپيشگي سفارش مي كنم، و به آن كه از خدا فرمانبري كني و به رشته الهي چنگ زني، چرا كه هر كس به رشته الهي دست اندازد مطمئنا به راه راست هدايت شده است؛ پس تقوا پيشه ساز، و خشنودي هيچ كس را بر رضايت و خشنودي خدا



[ صفحه 280]



مقدم مدار، كه اين سفاش خداي عزوجل به بندگانش مي باشد. چيزي جز تقوا پذيرفته نمي شود، و جز آن چيزي بزرگ به حساب نمي آيد. و بدان كه بر عهده مردم چيزي بزرگ تر از تقوا گذارده نشده است. اين است سفارش و توصيه ما اهل بيت. پس اگر توان آن داري كه به چيزي از دنيا، كه فرداي قيامت از آن بازخواست مي شود، دست نيازي، چنين كن.

عبدالله بن سليمان نوفلي گويد: هنگامي كه نامه امام صادق (ع) به نجاشي رسيد، آن را خواند و گفت: به پروردگاري كه جز او خدايي نيست سوگند، مولايم درست فرموده، هر كس به اين نامه عمل كند نجات خواهد يافت؛ و خود نجاشي، تا پايان زندگي، پيوسته به آن عمل مي كرد. [4] .


پاورقي

[1] سوره توبه، آيه 34.

[2] بي شك آن كه را دنياي پست فريفت زيانكار است و خسارت ديده، و هر چند كه قرن ها اين فريب ادامه پيدا كرده، ليكن هيچ گاه كاميابي در ميان بوده است. دنيا در لباس عزيزي با پوششي زيبا به شكل بثنيه خود را به ما نمايان ساخت، و آرايش خود را در اين چهره هاي فريبا هر چه بيشتر جلوه داد. به دنيا گفتم جز من ديگري را بفريب، چرا كه من از دنيا روي گردانم و جاهل نيستم. من و دنيا! مرا با دنيا چه كار در حالي كه محمد (ص) (بهترين خلق و مقصود كلي از خلق) ميان همين سنگ ها و خاك ها به خاك سپرده شد. من و گنجينه هاي دنيا و دوستي و علاقه به آنها! هيهات!من و علاقه به اموال قارون و ملك قبائل! هرگز! مگر نه آن كه همه دنيا و مافيها براي نابودي آفريده شده، و به سوي نيستي سوق داده مي شود، و گنجينه ها از دست گنجينه دارها گرفته مي شود؟ پس به جز من ديگري را بفريب، زيرا كه من ميل و رغبتي به عزت و پادشاهي و كاميابي تو ندارم. مثل است كه من نفس خويش را به آن چه خدا برايش مقدر كرده و روزي نموده است قانع ساخته و به آن بسنده مي كنم، پس اي دنيا تو را به اهل دنيا، آن آشوبگران حادثه جو، واگذار مي كنم تو داني و آنها كه در دام هلاكند. چرت كه من از ديدار خداوند بيمناكم و بدل مي هراسم و از عذاب جاودانه و دائمي اش پيوسته مي ترسم.

[3] سوره نور، آيه 19.

[4] كشف الريبة عن احكام الغيبة، شهيد زين الدين عاملي، ص 122 تا ص 131 - وسائل الشيعه، ج 12، ص 150 - بحارالانوار، ج 75، ص 360 و ج 78 ص 271 - كتاب المكاسب شيخ اعظم، ج 4، ص 362 تا ص 382.


موقف الإمام من آل الحسن


وكتب الإمام الصادق (عليه السلام) إلي عبد الله بن الحسن رسالة يعزّيه فيها ويُصبّرهُ علي المصاب الذي جري عليه وعلي أصحابه.

عن اسحاق بن عمّار الصيرفي أنّه قال: إن أبا عبد الله جعفر بن محمد(عليه السلام) كتب إلي عبد الله بن الحسن حين حمل هو وأهل بيته، يعزّيه عمّا صار إليه: «بسم الله الرحمن الرحيم، إلي الخلف الصالح، والذريّة الطيّبة من ولد أخيه وابن عمّه: أما بعد: فلئن كنت قد تفرّدت أنت وأهل بيتك ـ ممّن حُمل معك ـ بما أصابكم، ما انفردت ـ بالحزن والغيظ والكآبة، وأليم وجع القلب ـ دوني ولقد نالني من ذلك من



[ صفحه 211]



الجزع والقلق، وحرّ المصيبة مثل ما نالك ولكن رجعت الي ما أمر الله ـ جلّ جلاله ـ به المتقين من الصبر، وحُسن العزاء، حين يقول لنبيّه (صلي الله عليه وآله): (واصبر لحكم ربك فإنّك بأعيننا) [1] وحين يقول: (فاصبر لحكم ربك ولا تكن كصاحب الحوت) [2] إلي

أن قال: (واعلم أي عمّ وابن عمّ إن الله ـ جل جلاله ـ لم يُبال بضرّ الدنيا لوليه ساعة قط ولا شيء أحبّ إليه من الضرر والجهد والأذي مع الصبر. وانه تعالي لم يُبال بنعم الدنيا لعدوّه ساعة قط ولو لا ذلك ما كان أعداؤه يقتلون أولياءه ويخوفونهم ويمنعونهم وأعداؤه آمنون مطمئنّون عالون ظاهرون ولولا ذلك لما قتل زكريا واحتجب يحيي ظلماً وعدواناً في بغيّ من البغايا. ولو لا ذلك لما قتل جدّك علي بن أبي طالب (عليه السلام) لمّا قام بأمر الله ـ جلّ وعزّ ـ ظلماً، وعمّك الحسين بن فاطمة اضطهاداً وعدواناً» [3] .

واعترف المنصور بسياسته الغاشمة ضد العلويين القائمة علي القتل والإبادة لذريّة رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) حيث يقول: قتلت من ذرية فاطمة ألفاً أو يزيدون وتركت سيّدهم ومولاهم جعفر بن محمد [4] .


پاورقي

[1] الطور (52): 48.

[2] القلم (68): 48.

[3] إقبال الاعمال: 578، وبحار الأنوار: 47 / 298.

[4] الأدب في ظل التشيع لعبد الله نعمة: 63، نقلا عن شرح القصيدة الشافية لأبي فراس: 161.


الامام الصادق و الصبر


و أما الصبر: فقد صبر (عليه السلام) علي أشياء أمر من الصبر، و يمكننا أن نقسم صبره الي اقسام:

فهناك الصبر علي المصيبة: فقد فجع (عليه السلام) بعدد من اولاده كبارا و صغارا فكان صبره علي تلك المصائب يورث الدهشة و التعجب، و كان يتناسي تلك المصائب و كأنها لم تحدث.

روي انه كان للصادق (عليه السلام) ابن، فبينا هو يمشي بين يديه اذ غص فمات، فبكي و قال: «لئن أخذت لقد أبقيت، و لئن ابتليت لقد عافيت».

ثم حمل الي النساء، فلما رأينه صرخن، فأقسم عليهن أن لا يصرخن، فلما أخرجه للدفن قال: «سبحان من يقتل أولادنا و لا نزداد له الا حبا» فلما دفنه قال: يا بني وسع الله في ضريحك، و جمع بينك و بين نبيك.

و قال (عليه السلام): انا قوم نسأل الله ما نحب فيمن نحب فيعطينا، فاذا أحب ما نكره فيمن نحب رضينا [1] .



[ صفحه 235]



و عن علاء بن كامل، قال: كنت جالسا عند أبي عبدالله (عليه السلام) فصرخت صارخة من الدار، فقام أبوعبدالله (عليه السلام) ثم جلس فاسترجع و عاد في حديثه حتي فرغ منه ثم قال: انا لنحب أن نعافي في أنفسنا و أولادنا و أموالنا فاذا وقع القضاء فليس لنا أن نحب ما لم يحب الله لنا [2] .

و مات ابنه الأكبر: اسماعيل، و قد توفرت فيه الفضائل من العقل و العبادة و الكرم و غير ذلك، بحيث كان بعض الناس يظنون انه الامام بعد أبيه، فكان الامام (عليه السلام) يتجلد في تلك المصيبة و قد غلب صبره علي عاطفة الابوة، و رضاه علي جزعه، بل و كان يشكر الله تعالي علي ما قدر له، بالرغم من الحزن الطويل المسيطر علي قلبه الطاهر.

و كيف لا يكون كذلك؟ و هو الذي كان يأمر شيعته بالصبر علي المصائب و المكاره.

و عن الامام موسي بن جعفر (عليه السلام) قال: نعي الي الصادق جعفر بن محمد (عليه السلام) ابنه اسماعيل بن جعفر، و هو أكبر أولاده، و هو يريد أن يأكل، و قد اجتمع ندماؤه، فتبسم، ثم دعا بطعامه، و قعد مع ندمائه، و جعل يأكل أحسن من أكله سائر الايام، و يحث ندماءه، و يضع بين ايديهم، و يعجبون منه ان لا يروا للحزن أثرا.

فلما فرغ قالوا: يابن رسول الله! لقد رأينا عجبا! اصبت بمثل هذا الأبن و أنت كما نري؟

قال: و مالي لا اكون كما ترون؟ و قد جاءني خبر أصدق الصادقين: أني ميت و اياكم؟



[ صفحه 236]



ان قوما عرفوا الموت فجعلوه نصب أعينهم، و لم ينكروا من تخطفه الموت منهم، و سلموا لأمر خالقهم (عزوجل) [3] .

أيها القارئ الكريم: و أما المصائب و المكاره التي تحملها من الحكومتين: الاموية و العباسية - طيلة سنوات كثيرة - فقد كانت تشيب منها النواصي، و كان موقفه منها موقف الصابر المحتسب الذي و طن نفسه علي البلاء، و سنذكر بعض تلك القضايا في الفصول القادمة ان شاء الله تعالي.



[ صفحه 237]




پاورقي

[1] بحارالأنوار: ج 47 ص 18 ح 8.

[2] الكافي: ج 3 ص 226 ح 13.

[3] عيون أخبار الرضا: ج 2 ص 2 ح 1. منه بحارالأنوار: ج 47 ص 18.


صفوان جمال


صفوان بن مهران جمال اسدي كاهلي اهل كوفه و از شاگردان و راويان امام صادق و امام كاظم عليهما السلام است. او مردي شتردار بود و به اين سبب او را جمال مي گفتند. صفوان مردي معتقد به ولايت ائمه عليهم السلام بود و شديدا به آنان تمسك مي جست و همواره مطيع و فرمانبردار و در خدمت به آنان كوشا بود. چنان كه در اول كتاب در بحث «امام صادق عليه السلام در عراق» به آن اشاره شد، او كسي بود كه براي امتثال امر موسي بن جعفر عليهما السلام شترهاي خود را كاملا فروخت [و به هارون كرايه نداد]و چون هارون فهميد، به او گفت: «من مي دانم



[ صفحه 465]



موسي بن جعفر [عليهما السلام] تو را به اين كار واداشته است.» سپس به او گفت: «به خدا سوگند! اگر رفاقت قديمي من با تو نمي بود گردن تو را مي زدم.» او براي اطاعت از امام عليه السلام، جان خود را در معرض خطر قرار داد و اين نشان دهنده ي تسليم او در برابر امام عليه السلام است. به هر حال صفوان از بزرگان روات و معتمدين در حديث است و روايات فراواني را علماي بزرگوار حديث از او نقل نموده اند و كتابي نيز دارد كه علماي رجال و شخصيت هاي مورد قبول از او نقل نموده اند.


عبدالرحمن شرقاوي


مردم عصر آن حضرت، در محبت و دوستي كسي مانند امام صادق عليه السلام، توافق نداشتند. او در ميان مردم به اسم «جعفر صادق» شهرت داشت؛ زيرا ذاتش صاف و افق فكري اش وسيع و ذهنش روشن و قلبش بزرگ بود. او بسيار تيزبين بود، چهره اش خندان و خوش صحبت و خوش برخورد بود. در كارهاي خير و نيك سبقت مي جست، پاكيزه و صادق الوعد و پرهيزگار بود. او از عترت رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و در چهره اش شعاعي از نور نبوت مشاهده مي شد. با وجود گرفتاري زياد، مردم را به توحيد و اسلام با حكمت و موعظه حسنه فرامي خواند. او هرگز از حال مرم غافل نبود و همواره روي شانه خود كيسه اي پر از طعام حمل مي كرد و ميان مستمندان توزيع مي كرد.

مردم را از انتقام جويي برحذر مي داشت و فضيلت عفو و گذاشت را به آنها گوشزد مي كرد و قول جدش رسول خدا را يادآور مي شد كه: «ما زاد عبد بالعفو الاعزا؛ در اثر عفو، عزت انسان زياد مي شود».

او در آسمان معرفت اوج مي گرفت و در مشكلات عملي غور مي كرد. شخصيت والاي او نشان مي داد كه او قوي تر از خليفه است؛ زيرا كدام خليفه و ملك در روي زمين در دوران حكومتش به مردم نفع و فايده رسانده است.



[ صفحه 94]



پيوسته مي فرمود: «من طلب الرئاسة هلك؛ هر كس در طلب رياست باشد، هلاك مي شود.» پيوسته رياست در طلب او بود، ولي او از رياست گريزان بود. [1] .


پاورقي

[1] امامان اهل بيت، ص 369، به نقل از: جريده الاهرام المصرية، ص 10، 18 / 8 / 1978.


تشكل همسوي اهل بيت


در نوشتارهاي پيش اين نكته مورد توجه قرار گرفته است كه بعد از رحلت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يك جريان بزرگ اجتماعي تشيع كه از كوثر غدير سيراب مي شود، شكل گرفته بود. برخي بر اين باورند كه ياران اهل بيت (عليهم السلام) اندك و انگشت شمار بودند؛ اين باوري بي پايه است و اگر شواهدي از نصوص هم بر اين مطلب گواهي دهد، بايد معناي صحيح آن را جستجو نمود.

باور صحيح در اين عرصه اين است كه يك حركت بزرگ و جمعيت انبوه، هماره هوادار آرمان هاي اهل بيت (عليهم السلام) بودند. گرچه فراز و



[ صفحه 184]



نشيب هايي نيز در حركت هاي اجتماعي تشكل همسوي اهل بيت مشاهده مي شود. ليكن اين تشكل هيچ گاه از حركت خويش باز نايستاد.

منزل امام صادق عليه السلام در مدينه همواره محل رفت و آمد افراد و گروه ها بود. مردم افزون بر تجمع در محل تدريس، در مجامع عمومي مانند مسجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم هماره گرد امام حلقه زده و از دانش بي پايان وي بهره ور مي شدند.

منزل امام هماره به ويژه در موسم حج مملو از جمعيت حج گزار بود كه مسائل شرعي خود را مي پرسيدند و مي آموختند. اسماعيل بن مهران مي گويد وقتي مراجعه كردم تا از امام پيرامون مناسك حج سؤال نمايم، جمعيت در منزل امام مملو و موج مي زد، و منزله غاص بالناس. [1] .

عمرو بن عبيد معتزلي هنگامي كه با حضرت به مناظره نشسته است، در مورد موقعيت اجتماعي حضرت مي گويد، فضل فراوان و پيروان فراوان تو ما را وادار ساخته است كه در مورد مسائل مهم اجتماعي از جمله مسئله رهبري با تو مشاوره نمائيم، فانه لا غني بنا عن مثلك لفضلك و كثرة شيعتك. [2] .

و اينك اين تشكل از زمان امام صادق عليه السلام شكوفاتر نيز شده است و مي توان گفت بيش از هر زمان ديگر توسعه يافته است. اين تشكل در زمان امام باقر و صادق (عليهما السلام) در ابعاد سياسي و اجتماعي و فرهنگي آشكار شده است كه توضيح بخش هاي فقه و فرهنگ آن در بخش هاي بعدي نوشتار به خواست خدا خواهد آمد. اينك به بررسي بعد اجتماعي آن كه در نهضت زيد بن علي بن الحسين، شهيد والا مقام شكوفا شده است، مي پردازيم.



[ صفحه 185]




پاورقي

[1] بحار، ج 47، ص 119.

[2] بحار، 47، ص 214.


مهمان نوازي امام صادق


از ديگر رفتارهاي نيكوي امام صادق عليه السلام با مردم، مهمان نوازي آن حضرت بوده است. وقتي امام صادق عليه السلام در خانه اش مهماني مي داشت و سفره ي غذا را مي گشود، به مهمانان خيلي تعارف مي كرد و آنان را به خوردن غذاي بيشتر دعوت و ترغيب مي فرمود و گاهي پس از آنكه ميهمانان سير مي شدند، مجددا خوراكي مي آورد و در پاسخ آنان كه مي گفتند، ما ديگر سير شده ايم، اشتها نداريم، مي فرمود: نه، هنوز چيزي نخورده ايد.

آنگاه براي تشويق ميهمانان به غذا خوردن و براي اينكه مبادا برخي از آنان از روي خجلت و شرم، گرسنه بمانند. از قول پيامبر احاديثي در ارتباط با خوردن نقل مي فرمود تا آنان با رغبت و علاقه و طيب خاطر غذا بخورند و مي فرمود: هنگامي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در موقع هم غذائي با سلمان و مقداد و ابوذر فرموده است:

«أشدكم حبا لنا أحسنكم أكلا عندنا»

بدانيد مهربانترين شما نسبت به ما كساني هستند كه بر سر سفره ي ما خوب غذا مي خورند.

و گاهي اوقات مي فرمودند: از نشانه هاي محبت و علاقه ي هر شخصي نسبت به ديگري آن است كه بر سر سفره ي او با اشتها و رغبت غذا بخورد. [1] .

امام صادق عليه السلام وقتي سفره براي مهمانان مي گشود بهترين و پاكيزه ترين غذاها را براي آنها مي آورد. به ايشان عرض مي شد كه اين همه خوردني بر سر سفره نياوريد و تدبير به كار بنديد و مقتصد باشيد. در پاسخ آنان حضرت مي فرمود: ما با تدبير خداوند، زندگي خود را سامان مي دهيم. اگر او در روزي ما گشايش دهد، ما نيز براي ميهمانان گشايش قائل مي شويم. ولي اگر درهاي روزي براي ما تنگ گردد، ما



[ صفحه 130]



نيز زندگي خود را به همان تناسب تنظيم مي كنيم. [2] .

امام صادق عليه السلام با آن جلالت شأن و سن و سالي كه داشتند نمي گذاشتند ميهمانانش كاري انجام دهند و اگر خدمتكاري در خانه نبود، خود شخصا بلند مي شدند و مي فرمودند: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم منع فرموده است كه انسان از ميهمان خود كار بكشد. [3] .

و از بس علاقمند بودند كه ميهماني نزد او بماند، موقعي كه ميهمان او بار سفر مي بست كه برود امام صادق عليه السلام از كمك و ياري در بستن اثاثيه ي او خودداري مي كردند: چنانكه درباره ي جماعتي از ميهمانانش چنين كردند و حتي به غلامان و خدمتكارانشان هم دستور دادند كه در جمع كردن اثاث به آنان كمك نكنند و در پاسخ آنان كه گفتند: «اي پسر رسول خدا! ميهمان نوازي شاياني كرديد و عطيه و هديه ي زياد داديد، اما چرا به غلامان و خدمتكارانتان فرموديد كه در بستن اثاث به ما كمك نكنند؟»

حضرت صادق عليه السلام فرمودند: ما خانواده اي هستيم كه در رفتن ميهمانان از پيش ما، ياري و كمك نمي رسانيم. [4] .

امام صادق عليه السلام براي اينكه احسان و نيكوئي به مردم را در نظر انسانها زيبا نشان دهد و انگيزه ي آنان را در انجام كارهاي خير تقويت نمايد فرمودند:

ما من شي ء أسر الي من يد أتبعتها الاخري لأن الأواخر يقطع شكر الأوائل. [5] .

هيچ چيز نزد من شادي آفرين تر از آن نيست كه يك دست كه كار نيك و احساني را انجام مي دهد به دنبال آن دست دوم نيز به حركت آيد و همسان او احسان كند؛ چون خودداري دست دوم باعث ناسپاسي در مورد احسان دست اول مي شود.



[ صفحه 131]




پاورقي

[1] بحارالأنوار / ج 47 / ص 40.

[2] وسائل الشيعة / ج 16 / 444.

[3] بحار / ج 47 / ص 41.

[4] وسائل الشيعه / ج 16 / ص 458.

[5] بحار / ج 47 / ص 38.


انقلاب زيد بن علي


در رأس نهضت هاي شيعيان در اين دوره قيام زيد بن علي فرزند امام چهارم قرار داشت كه تنها با پنج هزار سپاهي در كوفه بر ضد حكومت ستمگر هشام قيام كرد [1] .

به گفته ي مورخان زيد از نظر علم، زهد، شجاعت، تقوا، بخشندگي و دينداري از بزرگان و چهره هاي سرشناس خاندان هاشمي بود [2] شيخ ابوزهره مي گويد: آراء و عقايد زيد از آراء و عقايد علي بن ابي طالب (ع) كه در ميان همه ي مردم پخش گرديده بود، الهام گرفته شده بود [3] .

با توجه به اين امتيازات و ويژگي هاي زيد، هشام از قيام او فوق العاده وحشت داشت و مصمم بود بشدت با خطرات او مقابله نمايد، به طوري كه وقتي زيد به منظور فراهم ساختن مقدمات انقلاب وارد شهر كوفه شد، هشام طي نامه اي خطاب به حاكم عراق نوشت: «اجازه نده زيد حتي يك ساعت در كوفه بماند، زيرا او فردي سخنور و داراي بياني گيرا و زباني شيرين است و اهل عراق بيش از هر كس مجذوب وي مي شوند...».

اما زيد با استقبال مردم كوفه روبرو شد و شروع به اخذ پيمان از مردم عراق كرد. مفاد پيمان، روشنگر هدف هاي اسلامي و ضد استبدادي زيد بود. او به مردم گفت: ما شما را به اجراي دستورهاي قرآن و سنت پيامبر، جهاد با ستمگران، دفاع از مستضعفان و رسيدگي به حال محرومان، تقسيم بيت المال به طور يكسان، پس گرفتن حقوق مظلومان، مهار كردن آتش فتنه و ياري ما خاندان پيامبر در برابر دشمنان و منكران حق ما دعوت مي كنيم [4] .



[ صفحه 161]




پاورقي

[1] الفخري، ص 96.

[2] همان مأخذ، ص 95.

[3] الامام زيد، ص 118.

[4] تاريخ طبري، ج 8، ص 267. تفصيل اين داستان در شرح حال زيد گذشت.


درجات معرفت و همت مؤمنان


مي دانيم كه ايمان مراتبي دارد، معرفت افراد نسبت به حقايق دين متفاوت است و همت افراد نيز ذاتا با يكديگر تفاوت دارد. اگر انسان هدفي عالي و بلند در سر دارد كه به دنبال رسيدن به آن است، بايد اولا، آن هدف را درست بشناسد و به وجود آن ايمان داشته باشد و ثانيا، تلاش لازم براي رسيدن به آن هدف بلند را نيز انجام دهد. افرادي كه معرفت و ايمانشان ضعيف است، در صورت تقويت معرفت خود، اين آمادگي و همت را پيدا خواهند كرد كه با تلاش بيش تر به اهداف بلند خود نايل آيند. اما كساني كه همتشان ضعيف است و حتي در امور دنيايي هم همت بلندي ندارند - صرف نظر از اين كه امور دنيا نسبت به آخرت چه موقعيتي دارد - هر قدر هم كه زمينه ي معرفت و ايمان برايشان فراهم باشد، هيچ گونه ترقي و پيشرفتي نخواهند داشت. به اين افراد بايد هشدار داد تا با تقويت همت خود، براي رسيدن به اهداف عاليه، راه صحيح را انتخاب كنند. البته مؤمنان، هم از نظر مرتبه ايمان و هم از نظر همت، با يكديگر تفاوت هايي دارند.

در اين بخش از روايت، امام صادق عليه السلام در مقام يك مربي مي خواهند با ايجاد انگيزه در شيعيان، همت مؤمنان را تعالي بخشند؛ يعني آنها را متوجه اين مسأله نمايند كه فقط



[ صفحه 154]



به فكر رهايي از عذاب جهنم نباشند، بلكه همتشان بيش از اين باشد. كساني كه به معاد ايمان دارند متوجه اين نكته هستند كه انجام بعضي از كارها موجب عذاب ابدي مي گردد، لذا سعي مي كنند آن گناهان را مرتكب نشوند تا ايمانشان محفوظ بماند. اين افراد اگر عذاب هايي هم در عالم برزخ داشته باشند، نهايتا به واسطه ي شفاعت هم كه شده نجات پيدا مي كنند. اين پايين ترين مرتبه ي ايمان است. اما كساني كه از همت بالاتري برخوردارند سعي مي كنند در اين دنيا به گونه اي عمل نمايند كه هم در موقع جان كندن، هم در شب اول قبر و هم در عالم برزخ مبتلا به عذاب نشوند. كساني هم هستند كه همتشان از اين هم بالاتر است؛ آنان تنها به رهايي از عذاب و نجات از جهنم اكتفا نمي كنند، بلكه دلشان مي خواهد از مقاماتي عالي تر و درجاتي بلندتر در بهشت و نيز از نعمت هايي بيش تر در آخرت بهره مند شوند. درجات بهشت بسيار زياد است به گونه اي كه قابل شمارش نيست. در برخي از روايات، تعداد درجات بهشت برابر با تعداد آيات قرآن ذكر شده است؛ يعني بيش از شش هزار درجه. البته اين كه فاصله ي درجات را چقدر حساب كنيم خود بحثي ديگر است. از اين رو، مؤمنان بهشتي هم، از نظر مقام و مرتبه تفاوت زيادي به يكديگر دارند.

دسته ي آخر كساني هستند كه نه تنها به دنيا، بلكه به لذايذ و نعمت هاي بهشت هم پشت پا مي زنند. آنها تنها دل به خدا مي دهند و رضايت او را مي طلبند؛ آن چنان محبت خدا در دلشان جاي گرفته است كه جز رضايت او به چيزي نمي انديشند. البته هيچ كس از عذاب خوشش نمي آيد، نيز همه ي مردم نعمت هاي بهشت را دوست دارند، ولي آنها آن قدر معرفتشان بلند است كه در مقابل لذت لقاي الهي و رضوان او هيچ چيز ديگري برايشان ارزش ندارد. تمام هم آنها اين است كه بيش تر به خدا نزديك شوند. تعبيري هم كه همسر فرعون در دعاي خود به كار مي برد و در قرآن نيز آمده است، اشاره به همين مطلب دارد. وقتي فرعون او را تهديد كرد كه اگر دست از ايمان به حضرت موسي عليه السلام بر ندارد كشته خواهد شد، خطاب به خداوند عرض مي كند: رب ابن لي عندك بيتا في الجنة؛ [1] پروردگارا براي من خانه اي در نزد خودت در بهشت قرار بده. او انواع شكنجه ها و سختي ها را به جان خريد براي اين كه ايمانش محفوظ بماند. او نجات از عذاب جهنم و



[ صفحه 155]



يا بهره مندي از نعمت هاي بهشت را از خداوند درخواست نمي كند، بلكه به خدا مي گويد مي خواهم در مقام «عندك: جوار تو» باشم؛ اين همان مقام قرب است. البته خدا جسم نيست كه - العياذ بالله - يك خانه ي جسماني داشته باشد، ولي رابطه معنوي بنده ي عاشق با خدا مي تواند آن قدر زياد باشد كه مثل دو همسايه به يكديگر نزديك باشند.

همه انسان ها چنين همتي ندارند كه از همه چيز چشم بپوشند و در دعا بگويند خدايا من تنها قرب تو را مي خواهم و دوست دارم در جوار تو باشم. البته در جوار خدا بودن يعني داشتن همه چيز، ولي توجه بنده ي عاشق اصلا به آنها نيست، بلكه فقط مي خواهد فاصله اي با خدا نداشته باشد؛ مثل عاشقي كه براي رسيدن به محبوبش همه ي مشكلات و سختي ها را تحمل مي كند تا هميشه در كنار او باشد، او اصلا متوجه نيست كه در آن جا چه به او مي گذرد، همين كه به محبوبش نزديك باشد، همه چيز برايش فراهم است. البته براي رسيدن به اين مقام، همتي بلند لازم است تا آدمي به جاي اين كه تمام توجهش معطوف به رهايي از عذاب الهي و آتش جهنم و رسيدن به نعمت هاي بهشتي از قبيل حورالعين و قصرهاي مجلل و غذاهاي لذيذ و مانند آن باشد، توجهش را فقط به اين معطوف دارد كه آيا به خدا نزديك است يا خير.


پاورقي

[1] تحريم (66)،11.


رشد فعاليتهاي سازمان يافته


در نزديكيهاي مرگ معاويه، اين فعاليت سازمان يافته، بيشتر و آهنگ آن شتابنده تر بود؛ تا آنجا كه فرماندار مدينه بر سر گزارشي كه از فعاليتهاي امام به دست آورده بود، به معاويه نوشت: «اما بعد. عمر بن عثمان [مأمور مربوطه] گزارش داد كه مرداني از عراق و كساني از سرشناسان حجاز نزد حسين رفت و آمد مي كنند و گمان قيام او هست. من در اين باره تفحص كردم و خبر يافتم كه وي [حسين] هم اكنون قصد برافراشتن پرچم مخالفت دارد. نظر و فرمان خود را بنويس....» [1] .

پس از واقعه ي كربلا و شهادت امام فعاليت سازمان يافته ي شيعيان در عراق، به مراتب منظم تر و پرتحرك تر شده بود؛ و اين تأثيري بود كه حالات رواني شيعيان كوفه - كه بسياري از آنان در برابر ضربه ي دستگاه خلافت غافل گير شده و نتوانسته



[ صفحه 91]



بودند خود به صحنه ي پيكار عاشورا برساند - آن را ايجاد كرده بود و سوز تأسف و درد ايشان بدان رنگ و جلا مي داد.

طبري، مورخ معروف قرن مي نويسد:

«آن گروه [شيعه] پيوسته مشغول بودند به جمع آوري سلاح و تهيه آمادگي هاي جنگي و دعوت پنهاني مردم - چه شيعه و چه غيرشيعه - به خونخواهي حسين. پس گروه از پي گروه به دعوت آنان پاسخ مي دادند و به آنان مي پيوستند و كار بر اين شيوه بود تا يزيد بن معاويه بمرد.» [2] .

مؤلف جهاد الشيعه [3] به درستي اظهار نظر مي كند كه

«جمعيت شيعه پس از شهادت حسين همچون يك جمع متشكل و سازمان يافته كه پيوندهاي سياسي و عقايد مذهبي به آن يكپارچگي مي داد و داراي گردآمدهاي رهبران و نيروهاي رزمنده بود، ظاهر گشت و گروه توابين نخستين نمودار وجود چنين جمعي بود.» [4] .


پاورقي

[1] ثورة الحسين، ص 118، به نقل از اعيان الشيعه و الاخبار الطوال.

[2] تاريخ طبري، ج 7، ص 46، به نقل از جهاد الشيعه، ص 28.

[3] خانم سيمرت مختار الليثي.

[4] جهاد الشيعه، ص 27.


اما در مورد اصل قبر


محب الدين طبري (متوفاي 696 هـ. ق.) پس از آن كه اين مطلب را از ابن عبدالبر (متوفاي 463 هـ. ق.) نقل مي كند كه: «در كنار قبر امام مجتبي (عليه السلام) كه معروف و مشخص است، اثر قبري منتسب به فاطمه وجود ندارد»، مي گويد: «يكي از صلحا و برادران مؤمن بر من نقل نمود كه ابوالعباس مرسي به هنگام زيارت بقيع، در مقابل سمت قبله، داخل قبه عباس (حرم بقيع) مي ايستاد و به فاطمه سلام مي گفت و بر وي از راه مكاشفه ظاهر شده بود



[ صفحه 130]



كه قبر فاطمه در داخل اين حرم و در اين سمت بوده است».

طبري اضافه مي كند: «و من با اعتماد بر صحت نقل اين فرد صالح و مؤمن، قبر فاطمه را به همين ترتيب زيارت مي نمودم...». [1] .

از اين گفتار ابن عبدالبر و طبري كه هر دو از مورخان و شخصيتهاي معروف هستند، [2] معلوم مي گردد كه اثر قبر فاطمه در داخل حرم از بين رفته بوده و در قرن پنجم و قرن هفتم در داخل حرم بقيع بر خلاف قبور ائمه و قبر عباس علامت قبري آشكار منتسب به فاطمه وجود نداشته است.

بنابراين، آنچه ما قبلاً در اين مورد مطرح نموديم كه در قسمت جنوبي، داخل حرم بقيع و زير طاق در مجاورت محراب، شبيه قبري بوده منتسب به فاطمه و اين قسمت به وسيله شبكه فولاديني از فضاي حرم جدا شده بود، مطلبي است جاي سؤال و جاي ترديد، كه آيا اين قبر و آن دو قطعه مرمر و كتيبه چگونه و در چه تاريخي و به وسيله كدام حكومت و به دست چه كسي بوجود آمده است؟ و همين سؤال در مورد قبر فعلي نيز كه در كنار قبور ائمه بقيع و منتسب به فاطمه مي باشد، مطرح است كه به فرض صحت انتساب قبري كه قبلاً اشاره گرديد، قبر فعلي از نظر مكان مطابقت با آن محل ندارد؛ زيرا اين قبر مانند ساير قبور در وسط حرم و نه در كنار آن قرار گرفته است.


پاورقي

[1] ذخائرالعقبي، ص 54.

[2] محمد بن عبدالبر قرطبي مالكي (متوفي 463 هـ. ق.) از شخصيتهاي علمي و داراي كتابها و تأليفات متعددي است، از معروفترين آنها «استيعاب في اسماء الأصحاب» مي باشد. اين كتاب در پاورقي «الإصابه» در مصر چاپ شده است. محب الدين طبري مكي شافعي، محدث و مفتي حرم مكه، مؤلف كتاب «الأحكام و ذخاير العقبي» مي باشد، وفات وي در سال 674 يا 694 واقع شده است.


دعاؤه بخواتم الخير


و من أجل أدعيته هذا الدعاء الشريف و كان يدعو به بأن يمن الله عليه بخواتم الخير، و هذا نصه:

«يا من ذكره شرف للذاكرين، و يا من شكره فوز للشاكرين، و يا من طاعته نجاة للمطيعين، صلي علي محمد و آله، و أشغل قلوبنا بذكرك عن كل



[ صفحه 152]



ذكر، و السنتنا بشكرك عن كل شكر، و جوارحنا بطاعتك عن كل طاعة، فان قدرت لنا فراغا من شغل، فاجعله فراغ سلامة لا تدركنا فيه تبعة، و لا تلحقنا فيه سأمة، حتي ينصرف عنا كتاب السيئات، بصحيفة خالية من ذكر سيئاتنا، و يتولي كتاب الحسنات عنا مسرورين، بما كتبوا من حسناتنا، و اذا انقضت أيام حياتنا، و تصرمت مدد اعمارنا، و استحضرتنا دعوتك التي لا بد منها، و من أجابتها، فصل علي محمد و آله، و اجعل ختام ما تحصي علينا كتبة اعمالنا توبة مقبولة لا توقفنا بعدها علي ذنب اجترحناه [1] و لا معصية اقترفناها، و لا تكشف عنا سترا سترته علي رؤوس الاشهاد يوم تبلو اخبار عبادك، انك رحيم بمن دعاك، و مستجيب لمن ناداك...» [2] .

أرأيتم هذا الاخلاص لله، و التفاني في مودته و حبه؟!! لقد طلب الامام من الله أن يختم له بخير، و يرزقه توبة نصوحا لينجو من أهوال الآخرة، و عذاب يوم القيامة، و تقر عينه بالفردوس الأعلي.


پاورقي

[1] اجترحناه: أي ارتكبناه.

[2] الصحيفة السجادية الدعاء السادس.


جمال الدين


قال جمال الدين يوسف بن تغري بردي الاتاباكي: «أبوجعفر بن علي زين العابدين بن الحسين بن علي بن أبي طالب الهاشمي العلوي سيد بني هاشم في زمانه، و هو أحد الأئمة الأثني عشر الذين تعتقد الرافضة عصمتهم...» [1] .


پاورقي

[1] النجوم الزاهرة 1 / 273.


يقين كمياب ترين چيز است


حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

ايمان از اسلام برتر است و يقين از ايمان برتر، و چيزي كمياب تر از يقين وجود ندارد. [1] .


پاورقي

[1] كافي، 2 / 51 / 1، همان، همان، 22924.


پيروي از فرمانهاي خدا


و اعلموا ان أحدا من خلق الله لم يصب رضا الله الا بطاعته و طاعة رسوله و طاعة ولاة أمره من آل محمد صلوات الله عليهم، و معصيتهم من معصية الله، و لم ينكر لهم فضلا عظم أو صغر [1] ؛ و بدانيد كه هيچ كس به كسب رضاي خدا نائل نمي شود، مگر با فرمانبرداري از خدا و فرمانبرداري از پيامبر او و فرمانبرداري از كارگزاران او كه از خاندان محمد صلوات الله عليهم مي باشند [و بدانيد كه] نافرماني آنها نيز نافرماني خدا است و نبايد هيچ يك از فضايل آنان را - كوچك باشد يا بزرگ - منكر شود.

«أحدا» نكره در سياق نفي، و نشان دهنده عموم است، و از جمله عام هايي است كه تخصيص نشده و استثنا ندارد. معناي اين فقره چنين است: هيچ كس بي پيروي از خدا و رسولش و اولي الامر كه از خاندان اويند نمي تواند رضايت خدا را به دست آورد.

اگر اين سه ويژگي (يعني اطاعت از خدا، اطاعت از رسول، و اطاعت از اهل بيت) در كسي جمع شد «اصاب برضا الله» رضايت خدا را جلب كرده و اگر يكي از اين خصوصيات نباشد رضاي حق تعالي نيز حاصل نمي شود.

نمي توان قرآن را بدون رسول قبول كرد. هر كسي بخواهد براساس قرآن عمل نمايد، به ناچار بايد رسول را نيز بپذيرد و پذيرفتن رسول و قرآن نيز بدون ايمان به نايبان رسول



[ صفحه 182]



بي فايده است. البته، كسب رضاي الهي با عفو مقام ربوبي تفاوت دارد. ممكن است خدا هر چند از كسي راضي نباشد او را ببخشايد اما آن كه به دنبال كسب رضاي خدا است، بايد اين سه ويژگي را در خود زنده نمايد.

«من» در اين عبارت نوشته است، به اين معنا كه عبارت «معصيتهم من معصية الله» يعني معصيت رسول و اولياي امر، در واقع از معصيت خدا ناشي مي شود.


پاورقي

[1] متن نامه.


شكر نعمت


آفرين بر مكتب دانش زاي پيشوايان دين ما كه همه دانستنيهاي حق و شايسته را واضح و روشن ساخته است. ما تصور مي كنيم شكر نعمت فقط به اين است كه كلمه ي «الحمدلله» يا «شكرالله» را بر زبان جاري كنيم، در صورتي كه چنين نيست. وقتي كه خداوند به انسان نعمتي عطا فرمود بايد در برابر آن نعمت، گناهي را ترك كند و از نافرماني پروردگار دست بردارد. اگر از يك طرف سپاسگزار باشد و از طرف ديگر آزادانه معصيت كند و با دستورات الهي به مخالفت برخيزد، اين چه شكري و چه سپاسي است؟ و چگونه مي توان آن را به حساب خدا آورد؟

شكر النعمة اجتناب المحارم. [1] .

شكر نعمت دوري كردن از كارهاي حرام است.


پاورقي

[1] اصول كافي. ج 2، ص 95.


امام باقر


در دلائل الامامة طبري (ص 94) و مناقب ابن شهر آشوب (ج 2، ص 295) و در ارجوزه ي شيخ فتوني نوشته اند: ابراهيم بن وليد او را زهر داد.

در انوار نعمانيه (ص 125) و رساله ي سيد محمد طباطبائي و جدول مصباح و جدول شرح ميميه و ارجوزه ي شيخ حر عاملي نوشته اند كه هشام بن



[ صفحه 506]



عبدالملك او را سم داد.

در صواعق محرقه (ص 120) آمده است كه مانند پدرش با زهر شهيد شد.

در فصول المهمه ي ابن صباغ (ص 233) نوشته شده است كه در زمان ابراهيم بن وليد با زهر شهيد شد.


گفتار دانشمند خبير


برعكس گفتار اين نويسنده گفتار اين دانشمند خبير را بخوانيد. وي



[ صفحه 154]



مي نويسد: «بعضي از علماي مادي آن عصر گفته اند ما بر همه علما فائق آمديم جز جعفر بن محمد چون با ما راجع به توحيد چنان صحبت مي كرد مي نمود كه گويا خدا مابين ما و او تجلي كرده است. [1] امام جعفرصادق عليه السلام در قيام خود با جبهه هاي متعدد مبارزه بسيار عالي كرده و در مقام جبهه گيري افق عالي تري را به دست آورده چنان كه اثرش امروز نمايان است. مبارزه و جبهه حضرت همان تأسيس دانشگاه عمومي بود كه در آينده نزديك در تمام دانشگاههاي جهان بايد كرسي ها منحصر به كرسي دانش جعفر بن محمد باشد.

هيچ يك از رجال اسلامي در نزد فرق مسلمين به اندازه او مورد قبول عامه و خاص مردم نبوده و نخواهد بود. اگر علوم خفي و جلي سرشار وي و آن همه شاگردان مبرز حوزه تدريس را تحويل نمي داد فقط كلمات ارزنده اخلاقي كه براي راهنمايي بشر كافي بود.


پاورقي

[1] الامام جعفرصادق و مذاهب اربعه.


امام صادق و هيبت او


مردان بزرگ داراي يك هيبت و سطوتي هستند كه اكثر زيردستان و معاشران او مرعوب آن جاذبه او مي گردند - برخي از فرماندهان يا زعما و زمامداران يا پيشوايان و مشعلداران داراي يك هيبت و بزرگي در قيافه و قامت و يك نگاه و جذابيت در چشم هستند كه سربازان - مأموران - پيروان - كاركنان و كارگران مرعوب و مجذوب او مي شوند فرمانفرمايان با هيبت در كار خود بيشتر موفق گرديده اند - و زمامداران با سطوت در اداره كار خود بهتر توفيق يافته اند - اين سجيه نفساني فطري و جبلي است با كسب و تحصيل به دست نمي آيد برخي از آغاز كودكي داراي وقار و سكينت و هيبت و سطوت مي باشند و بعضي بلكه بسياري مرهون و سست اراده و بي جاذبه مي باشند - اين هيبت و وقار به لباس نيست عاريه و عارضي هم نمي تواند باشد بلكه ذاتي و فطري و موهبتي و خدادادي است - كه با لباس علم و عمل و تقوي شدت و قوت مي يابد - لذا گفته اند هر كس عزتي بخواهد بدون داشتن عشيره و هيبتي بدون يافتن سلطه بايد از ذلت معصيت بيرون آيد و به عزت اطاعت و بندگي درآيد - چه هر كس از خدا بترسد همه از او مي ترسند و هر كس از خدا نترسد او از همه خواهد ترسيد و اين هيبت را هيبت ذاتي گويند كه هيچ وقت زوال نيابد.

برخي از سلاطين و امرا و بزرگان داراي هيبت عاريتي مي باشند مانند هيبت خلفا - سلاطين - امراء سرلشكران و فرماندهان و غيره كه در محيط كار و شغل خود در مقام و منصب داراي آن هيبت هستند از آن محيط كه خارج شدند هيبتي و سطوتي ندارند ولي آنها كه



[ صفحه 131]



هيبت ذاتي و معنوي دارند هميشه در سلطه بر دلها و رعب بر دلها احاطه مي نمايند زيرا خداوند دلها را مرغوب آنها مي سازد.

براي مثال مي توان دو نفر معاصر امام را نامبرد كه اولي هيبت و سطوت عارضي و عاريتي داشت و دومي هيبت و سطوت طبيعي و ذاتي و الهي و آن منصور خليفه عباسي بود كه با همه سطوت و هيبت در پيشگاه امام صادق عليه السلام و در ديدن و تلاقي و رؤيت او مرعوب مي شد و آن قدرت و قوت قلب خود را از دست مي داد.

چنانچه در فصل خود خواهيم نوشت چندين بار تصميم بر قتل امام گرفت و سخت بر ملازمين خود خشمناك گرديد و سوگند ياد كرد كه اگر جعفر بن محمد آمد او را خواهم كشت ولي چون شبانه جعفر بن محمد را مي آوردند يكباره خود را مي باخت و آن سطوت و هيبت مبدل به جبن و ترس مي شد و نه تنها شمشير خود را غلاف مي كرد استقبال مي نمود و احترام و توقير و تعظيم مي كرد و آن حضرت را به خانه با عرض معذرت برمي گردانيد و چندين بار اين عمل تكرار شد كه درباريان گمان مي كردند منصور ديوانه شده چون پرسيدند گفت تا چشمم بر جعفر بن محمد مي افتاد لرزه بر اندامم عارض مي شد و ديگر قدرت از دستم مي رفت و در روايتي كه هر دفعه چنين تصميمي گرفتم گويا پيغمبر خدا را با شمشير برهنه مي ديدم كه به سوي من مي آيد و يكبار گفت اژدهائي را ديدم به من حمله مي كند و در هر حال در تصرف ولايت و خلاقيت نفس او مرعوب و بيمناك مي شد.

مفضل بن عمر مي گويد منصور همت بر قتل امام صادق عليه السلام گماشت ولي وقتي فرستاد او را آوردند تا نگاهش به او افتاد هيبت امام و مقام ولايت او را چنان بر خود لرزانيد كه از خيال خود منصرف شد.

هشام بن حكم قبل از عقيده به امامت او مي گويد هر وقت او را در صحرا مي ديدم و مي خواستم سخني بگويم صمت و سكوت بر من مستولي مي شد ديگر قادر به سخن گفتن نبودم و مي فهميدم هيبتي كه مرا گرفته هيبت آسماني است كه انبياء و اوصياء او داشتند. [1] .

ابن ابي العوجاء زنديق معروف مي گويد هيبت امام سخت مرا تحت تأثير برد و جلالت و عظمت او نشانه لسان صادق او بود - معذلك اين زنديق با تسليم به منطق مستدل امام ايمان نياورد.



[ صفحه 132]



قال ابن ابي العوجا اجلال لك و مهابة ما ينطق لساني بين يديك فاني شاهدت العلماء و ناظرت المتكلمين فما تداخلني هيبة قط مثلما تداخلني من هيبتك. [2] .

و شگفت آور اين است كه با چنين هيبت و جلالت و سطوت در ميان شاگردان خود چون يك فردي مي نشست و درس مي گفت و با آنها سر يك سفره غذا مي خورد ولي در برابر متكبرين با هيبت و سطوت تجلي مي كرد.

هيبت امام ششم و سطوت و صلابت و وقار و سكينت او از رفتارش هويدا بود.



مي آمد و از نگاه او جان مي ريخت

مي رفت و ز لطف رويش ايمان مي ريخت



از هر سخنش قيامتي برمي خواست

وز هر قلمش علم و فضيلت مي ريخت



آن هيبت و وقار همه را مرعوب مي كرد و در عين حال شيفته گان علم و دانش را مجذوب مي نمود هر كس يكبار امام صادق عليه السلام را با آن جمال زيبا و كمال قيافه جذاب مي ديد فريفته مي شد هر كس سخن شيرين و دلپسند او را مي شنيد سر تا پا گوش مي شد و دل نمي كند كه از محضرش دور شود - اين جذبه آسماني اين نيروي مغناطيس كه در حركات و وجنات و سكنات امام بود بالاخص كه با لبخندي شيرين و دلچسب لب به سخن مي گشود همه را مجذوب خود مي كرد و به همين جهت بود كه توانست چندين هزار مردم مختلف را جلب و جذب كند و عقيده خود را با آنها در ميان نهد و به وسيله همين افراد نشر و توسعه نمايد.


پاورقي

[1] مناقب ابن شهرآشوب - ج 2 رجال كشي ص 166.

[2] كتاب التوحيد باب اثبات حدوث العالم.


مواردي كه ابوبكر به مخالفت برخاست


در اينجا بحثي در ولايت و خلافت نمي كنيم چون در مجلدات ديگر و كتب قدما موضوع مفروغ عنه گرديده بلكه فقط از نظر تاريخ متذكر مخالفت ها مي شويم.



[ صفحه 136]



1- با نص در خلافت اميرالمؤمنين و واقعه غدير خم - ابوبكر گفت خليفه معين نكرده و سقيفه را طبق نقشه قبلي به وجود آوردند. [1] .

2- مخالفت با جيش اسامه بود كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم او را به سه هزار نفر مأمور جنگ با روميان كرد و به نقل شهرستاني در ملل و نحل فرمود لعن الله من تخلف عنه و ابوبكر مخالفت كرد و حاضر نشد.

3- مخالفت با سهم المؤلفة قلوبهم بود كه قرآن تصريح دارد كه انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين و المؤلفة قلوبهم و في الرقاب و الغارمين و في سبيل الله و ابن السبيل فريضة من الله و الله عليم حكيم آيه 61 سوره توبه

و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم سهم مؤلفين قلوب را مي داد و آنها اشراف عرب و بزرگاني بودند كه سهم مي گرفتنند ولي چون ابوبكر متولي امر خلافت شد نوشت لازم نيست سهم آنها را بدهيد - اگر اسلام آوردند فبها و اگر نه با شمشير با آنها صحبت مي كنيم - چون عمر اين حكم را ابلاغ كرد آمدند نزد ابوبكر گفتند تو خليفه اي يا عمر - گفت او خليفه است و آنچه عمر كرده بود تأييد نمود. [2] .

4- مخالفت با سهم ذوي القربي بود از خمس كه خود پيغمبر مي داد و ابوبكر با نص صريح قرآن كه مي فرمايد:

و اعلموا ان ما غنمتم من شي ء فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله و ما انزلنا علي عبدنا يوم الفرقان يوم التقي الجمعان والله علي كل شي ء قدير آيه 41 سوره انفال.

كليه اهل قبيله اقرار و اعتراف دارند كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خمس صدقات را به اقارب و مستحقين خمس در اين آيه مي داد و چون ابوبكر خليفه شد سهم پيغمبر و ذوي القربي را حذف كرد [3] .

و فاطمه زهرا با او به احتجاج برخاست تا احقاق حق كند و ابوبكر ابا و امتناع كرد.



[ صفحه 137]



5- مخالفت با وراثت انبياء بود كه حديثي منحصرا و منفردا جعل كرد در مقابل نص صريح آيه قرآن و للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنساء مما ترك الوالدان و الاقربون مما قل منه او كثر نصيبا مفروضا.

و چندين آيه ديگر كه در ارث موارد استناد است و او گفت ان النبي لا يورث و آنچه فاطمه زهرا احتجاج كرد او نپذيرفت. [4] .

6- مخالفت با نحله زهرا بود كه پيغمبر فدك را به او بخشيده و به نص آيه و آت ذاالقربي حقه فدك را نحله زهرا قرار داد و سند آن را به نام او نوشت و رد كرد و عمر اين سند را پاره نمود كه فاطمه نفرين كرد و خداوند دعاي او را مستجاب كرد شكمش را پاره كردند. [5] .

7- اذيت به زهرا با اين مخالفت ها بود با آنكه نص صريح داشت كه هر كس فاطمه را اذيت كند مرا اذيت كرده و هر كس مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده انه قال لفاطمه عليهماالسلام ان الله يغضب لعضبك و يرضي لرضاك [6] .

و به همين جهت فاطمه حاضر نشد كسي جز علي به جنازه اش نماز گذارد يا تشييع نمايد

8- مخالفت با امر پيغمبر در كشتن ذي الثديه كه يكي از خوارج بود و ابوبكر مانع از كشتن او شد. [7] .

9- كشتن مانعين زكوة بود كه پيغمبر تصريح فرمود مانعين زكوة را نكشيد و ابوبكر با آنها جنگيد. [8] .

10- كشتن مالك بن نويره بود كه به دست خالد كشت در حالي كه از مؤمنين و اعيان صحابه بود [9] كه به كشتن خالد و همان شب بدون فوت با زن او هم بستر شدن انقلابي برپا شد. قتاده انصاري به خالد غضب كرد و سخت بر او حمله نمود و ابوبكر و خالد او را پناه دادند و دادخواهي نكردند.



[ صفحه 138]



11- مخالفت ابوبكر با نوشتن احكام و سنن پيغمبر بود به طوري كه حاكم مي نويسد علي و ابن عباس و ساير اصحاب به استناد حديث نبوي كه فرمود من حفظ علي امتي اربعين حديثا بعثه الله يوم القيامه في زمرة الفقهاء و العلماء پيشنهاد كردند احكام و سنن اسلام نوشته شود ابوبكر مانع شد و اقدامي نكرد و پانصد حديث كه نوشتند براي او بردند عايشه به او نشان داد صبح شد دستور داد آنها را سوزانيدند. [10] .

12- مخالفتي بود كه با پيغمبر در يوم جاء الناس من المشركين نمود و آن به شرحي بود كه كفار مشركين آمدند گفتند يا محمد ما همسايگان تو هستيم به تو و دين تو رغبت نداريم اين ملك و اراضي ما مي باشد بايد از اين سرزمين بيرون بروي پيغمبر به ابوبكر و عمر كه حاضر بودند فرمود شما چه مي گوئيد گفتند آنها راست مي گويند رنگ پيغمبر دگرگون شد آنگاه علي را كه كفش خود را وصله مي زد احضار كرد و او دستور پيغمبر را در اخراج كفار خواند و نسائي در خصايص علويه خود قضيه را نقل كرده است كه عمر و ابوبكر عليه پيغمبر با كفار مشركين موافقت نمودند. [11] .


پاورقي

[1] براي تفصيل اين واقعه به كتاب النص و الاجتهاد مرحوم علامه شرف الدين مولوي عاملي ص 5 به بعد مراجعه شود.

[2] اصول الفقه شافعي و حنفي - حنبلي - مالكي نقل كرده اند.

[3] تفسير كشاف در خمس به نقل النصر و الاجتهاد ص 26.

[4] به كتاب فاطمه زهرا نگارنده و الكلمة الغراء في تفصيل الزهراء علامه سيد شرف الدين مراجعه شود.

[5] النص و الاجتهاد ص 39.

[6] شرف المؤبد نبهاني به نقل صحيح بخاري - در ترجمه الزهرا در اصابه.

[7] كتاب النص و الاجتهاد ص 47 به نقل اسد الغابه.

[8] كتاب الصديق استاد هيكل ص 104.

[9] كتاب النص و الاجتهاد ص 61 به بعد.

[10] ابن كثير در تاريخ خود از مسند از حاكم نيشابوري در حديث 4845 در ص 237 ج 5 كنز العمال نقل كرده.

[11] خصايص نسائي ص 11 به نقل النص و الاجتهاد ص 79.


علم ليمياء


كه علم طلسمات است و در آن بحث از امتزاج و تأثير قواي سماوي در اجرام ارضي مي نمايد و اين علم از مباحثي است كه در اسلام فصول ممتدي دارد تحت عنوان آباء سبعه و امهات اربعه كه قرآن خلق را دعوت به توجه قواي فاعله آسماني در نيروي منفعله زميني فرموده و از آن ارواح نباتي و جمادي حاصل مي گردد و در نتيجه روح انساني از همين سير تكاملي جسم به نيرو تبديل و حاصل مي شود.

علم ليمياء كه امتزاج تأثير اجسام در نيرو و ارواح است مقدمات شناسائي روح انساني را در جسد فراهم مي نمايد.


پرسش از دليل مدعا و اقرار گرفتن از متن كامل ادعا


در بسياري از مناظرات امام صادق عليه السلام ديده مي شود كه حضرت به يك مرتبه شنيدن ادعاي طرف مقابل اكتفا نكرده و قبل از شروع بحث، خود مجددا آن را بازگو نموده اند و با گرفتن اقرار ادعا، از وي تقاضاي دليل مي نمودند كه در اين صورت زمينه ي تغيير رأي طرف مقابل از بين مي رود.


الارتماس


الصورة الثانية لغسل الجنابة الارتماس، و هو أن يرمس الجنب جسده بالماء الطاهر بحيث يستوعب جميع أجزائه دفعة واحدة، و كذلك اذا وقف في المطر، و نوي الارتماس، و الأولي - كما أراه - أن ينوي الترتيب، و يمر بيده علي جسده.


قدرها و جنسها


سئل الامام عليه السلام مم تخرج زكاة الفطر؟ فقال: تخرج من كل شي ء: التمر



[ صفحه 97]



و الزبيب و غيره صاعا.

و قال: زكاة الفطر واجبة علي كل رأس اربعة امداد من الحنطة و الشعير و التمر و الزبيب، و هي صاع تام.

و قال: الفطرة علي كل قوم مما يعذون عيالهم من لبن أو زبيب، أو غيره. و قال ايضا، علي كل من اقتات قوتا ان يؤدي من ذلك القوت.

و سئل عن الفطرة، يجوز ان يؤديها فضة بقيمة هذه الاشياء التي سماها؟ قال: نعم، ان ذلك أنفع له، يشتري ما يريد.


المطالبة بأكثر من الثمن


أما السؤال الثاني. و هو: «هل للمشتري الرجوع علي البائع بما زاد عن الثمن» فينبغي - للتوضيح - ابرازة بهذه الصورة:

تقدم ان المشتري يرجع علي البائع بالثمن الذي دفعه له، سواء أكان جاهلا بحقيقته أو عالما، خلافا للمشهور الذين حصروا جواز الرجوع بصورة الجهل فقط. و هذا واضح اذا كان المال الذي دفعه المشتري للمالك بمقدار الثمن المسمي بعقد بيع الفضولي، أما اذا دفع المشتري للمالك أكثر مما كان قد اعطاه للفضولي ثمنا للمبيع فهل يرجع المشتري أيضا علي البائع الفضولي بالزيادة بعد أن يسترد الثمن منه؟. و قد فصل الشيخ الانصاري في الجواب علي الوجه التالي:

1- أن تكون الزيادة ناشئة من زيادة قيمة العين علي الثمن المسمي الذي دفعه للبائع، و صورته أن يشتري زيد فرس عمرو من الفضولي بعشرة دراهم، ثم تهلك الفرس في يد المشتري، و لا يجيز المالك هذا البيع، فللمالك أن يرجع علي المشتري بقيمة الفرس، لا بالمسمي، فاذا افترض ان قيمتها عشرون درهما فعلي المشتري أن يدفعها كاملة للمالك، و لكن هل للمشتري أن يرجع بالعشرين علي البائع - بعد أن يأخذ منه الثمن الذي كان قد دفعه له - أو يرجع عليه بما زاد



[ صفحه 111]



علي مقدار الثمن؟.

الجواب:

لا يحق للمشتري أن يرجع بالعشرين كاملة علي البائع، و انما يرجع عليه بما زاد علي الثمن المسمي، أما ما يقابل الثمن، و هو العشرة فلا يرجع بها علي البائع، لأن المشتري اقدم علي دفعها حتي علي تقدير هلاك الفرس، تماما كما لو اشتراها من المالك نفسه، فالتغرير - اذن - لم يتحقق بالنسبة الي العشرة المقابلة للثمن، أما الزائد عنه فلم يقدم عليه، فيكون البائع، و الحال هذه، هو الغار الضار؛ و عليه أن يتحمل مسؤولية الضرر و التغرير.

و زيادة في التوضيح نشير الي أن كلام الشيخ الانصاري لا يتناول العشرة التي دفعها المشتري للبائع ثمنا للفرس، و الا لزم أن يدفع المشتري الثمن مرتين: مرة للبائع، و الأخري للمشتري... ان الثمن المسمي يرجع الي المشتري بلا بحث، و انما ذكرنا «لفظ المسمي» لبيان أن ما يقابله لا يرجع به المشتري علي البائع، بل يرجع بما يزيد عن المقابل للثمن، و تكون النتيجة أن المشتري اذا دفع عشرين بدلا عن الفرس يخسر عشرة فقط، و هي التي لم يغرره بها البائع، و يخسر البائع عشرة، لأنه غرر بالمشتري بها زيادة عن الثمن.

2- ان يدفع المشتري للمالك عوض المنافع التي استوفاها من العين التي اشتراها من البائع، قال الشيخ الأنصاري، و جماعة من الكبار: ان للمشتري أن يرجع علي البائع بما دفعه للمالك، لقاعدة المغرور يرجع علي من غره.

3- أن ينفق المشتري علي العين التي تسلمها من البائع، كعلف الفرس، و قد اجمعت كلمة الفقهاء علي أن له الرجوع بها علي البائع، لقاعدة الغرر أيضا.



[ صفحه 112]




التنازع


1 - اذا كان مال الشركة في يد أحد الشركاء، و ادعي التلف فالقول قوله بيمينه، لأنه أمين، و ليس علي الأمين الا اليمين، و لا فرق في ذلك بين أن يدعي سببا ظاهرا للتلف، كالحرق و الغرق، أو سببا خفيا، كالسرقة.

و اذا تحقق التلف و اتفقا عليه، ولكن ادعي الطرف الثاني علي من المال في يده أنه فرط أو اعتدي، و أنكر هذا التعدي و التفريط فالقول قوله بيمينه أيضا، لنفس السبب.



[ صفحه 109]



2 - اذا اشتري أحد الشريكين شيئا، و قال: اشتريته لنفسي، و قال شريكه، بل اشتريته لحساب الشركة، و انما ادعيته لنفسك بعد أن ظهر فيه الربح فالقول قول المشتري بيمينه، و لو قال المشتري: اشتريته لحساب الشركة، و قال شريكه: بل اشتريته لنفسك، و انما ادعيت أنه للشركة بعد أن ظهر الخسران فالقول قول المشتري أيضا، لأنه أبصر بنيته، قال صاحب الجواهر: «بلا اشكال و لا خلاف».



[ صفحه 113]




السفيه


يفترق السفيه عن الصبي بالبلوغ، و عن المجنون بالعقل، فالسفه من حيث هو يجتمع مع الادراك و التمييز، لأن السفيه هو الذي يصرف أمواله في غير الأغراض الصحيحة عند العقلاء. و بكلمة ان السفيه هو الذي يعد في نظر العرف مبذرا، فيهمل أمواله و يضعها في غير مواضعها، علي أن يتكرر منه ذلك. قال صاحب الجواهر: «ان البحث في معني السفيه ليس من وظائف الفقيه فضلا عن الاطناب - ثم قال بعد فاصل طويل - و ان المرجع في تفسيره الي العرف».

و من السفه أن يتصدق الانسان بكل أو جل ما يملك: أو يبني مسجدا، أو مدرسة، أو مصحا لا يقدم عليه من كان في وضعه المادي، بحيث يضر البذل به و بمن يعول، و يراه الناس خارجا عن سنة العقلاء و عاداتهم في ادارة أموالهم. فقد نقل صاحب الحدائق عن تفسير العياشي عن الامام الصادق عليه السلام أنه قال: لو أن رجلا أنفق ما في يده في سبيل الله ما كان قد أحسن، و لا وفق للخير، أليس الله تبارك و تعالي يقول: «و لا تلقوا بأيديكم الي التهلكة، و احسنوا ان الله يحب المحسنين)، يعني المقتصدين.


تعارض البينتين


لا يتحقق التعارض بين البينتين الا اذا كان العمل بأحدهما مستلزما لتكذيب الأخري، بحيث لا يمكن الجمع بينهما بحال، كما لو شهدت احداهما بأن فلانا باع داره لزيد صباح اليوم الفلاني، و شهدت الأخري بحصول البيع لعمرو في الوقت نفسه، أو قالت الأولي: ان هذا ابن خالد، و قالت الثانية: انه ابن خليل، أما اذا شهدت الأولي بأن البيع حصل بالأمس، و الثانية بأنه حصل اليوم فلا تعارض، و يؤخذ بالسابقة، و تهمل اللاحقة، لأن البيع المتأخر وقع في غير ملك، و لا يبع الا في ملك. و مثله لو شهدت احداهما بالبيع لابراهيم، و عينت الوقت، ثم شهدت الأخري بالبيع لسليم، و أطلقت، و لم تعين وقتا خاصا، فانه يؤخذ بالأولي التي



[ صفحه 100]



عينت، و تهمل الثانية التي أطلقت، لاحتمال أن يكون البيع حصل لسليم متأخرا عن البيع لابراهيم، و عليه لا يكون له أي أثر.

و متي تحقق التعارض بين البينتين، و تعذر الجمع بينهما بنحو من الأنحاء أجرينا عملية الترجيح بالعدالة و العدد فقط، فنقدم البينة التي شهودها أعدل و أوثق علي غيرها، فان تساوتا بالعدالة و الوثاق نقدم الأكثر عددا، فان تساوتا عدالة و عددا أقرع بينهما.. فمن خرج اسمه حلف، و قضي له. فان امتنع عن اليمين من خرج اسمه بالقرعة حلف الآخر، و قضي له. و ان نكل قضي بالعين مناصفة بين الاثنين.

و يتحقق التعارض بين شاهدين، و مثلهما.. و بين شاهد و امرأتين، و مثلهم.. و بين شاهدين، و شاهد و امرأتين.. و لا يتحقق لا بين شاهد و يمين، و شاهدين، أو شاهد و امرأتين، لأن الشاهد و اليمين لا يصدق عليهم اسم البينة، كي يقع التعارض، بخلاف الشاهدين، أو الشاهد و امرأتين فان كلا منهما بينة تامة فيتحقق التعارض بهما. (الجواهر و المسالك).


اللهم اغفر لي و لاصحاب أبي


أحمد و عبدالله ابنا محمد بن عيسي، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب قال: سمعت أباعبدالله عليه السلام يقول و هو ساجد: اللهم اغفر لي و لاصحاب أبي، فاني أعلم أن فيهم من ينقصني [1] .


پاورقي

[1] قرب الاسناد ص 101.


زندگاني جعفر بن محمد الامام الصادق


عبدالعزيز سيد الاهل، ترجمه ي حسين وجداني، تهراني، انتشارات محمدي، 1336، رقعي، 216 ص.


الزرافة من العجائب


فكر في خلق الزرافة، و اختلاف أعضائها، و شبهها بأعضاء أصناف من الحيوان، فرأسها رأس فرس، و عنقها عنق جمل، و أظلافها أظلاف بقرة، و جلدها جلد نمر.

و زعم ناس من الجهال بالله عزوجل: أن نتاجها من فحول شتي، قالوا: و سبب ذلك أن أصنافا من حيوان البر إذا وردت الماء تنزو علي بعض السائمة، و ينتج مثل هذا الشخص الذي هو كالملتقط من أصناف شتي و هذا جهل من قائله، و قلة معرفة بالباري جل قدسه، و ليس كل صنف من الحيوان يلقح كل صنف، فلا الفرس يلقح الجمل، و لا الجمل



[ صفحه 109]



يالقح البقر، و إنما يكون التلقيح من بعض الحيوان فيما يشاكله و يقرب من خلقه، كما يلقح الفرس الحمار، فيخرج بينهما البغل، و يلقح الذئب الضبع، فيخرج من بينها السمع، [1] علي أنه ليس يكون في الذي يخرج من بينها عضو كل واحد منهما، كما في الزرافة، عضو من الفرس، و عضو من الجمل، و أظلاف من البقر، بل يكون كالمتوسط بينهما الممتزج منهما، كالذي تراه في البغل، فإنك تري رأسه و أذنيه و كفله [2] و ذنبه و حوافره وسطا بين هذه الأعضاء من الفرس و الحمار، و شحيجه [3] كالممتزج من صهيل الفرس و نهيق الحمار، فهذا دليل علي أنه ليست الزرافة من لقاح أصناف شتي من الحيوان، كما زعم الجاهلون، بل هي خلق عجيب من خلق الله للدلالة علي قدرته الي لا يعجزها شي ء، و ليعلم أنه خالق أصناف الحيوان كلها، يجمع بين ما يشاء من أعضائها، في أيها شاء، و يفرق ما شاء منها في أيها شاء، و يزيد في الخلقة ما شاء، و ينقص منها ما شاء، و دلالة علي قدرته علي الأشياء، و أنه لا يعجز شي ء أراده جل و تعالي، فأما طول عنقها و المنفعة لها في ذلك فإن منشأها و مرعاها في غياطل [4] ذوات أشجار شاهقة، ذاهبة طولا في الهواء، فهي تحتاج إلي طول العنق لتتناول بفيها أطراف تلك الأشجار فتقوت من ثمارها.


پاورقي

[1] السمع: بكسر فسكون، ولد الذئب من الضبع و الأنثي سمعة.

[2] الكفل: بفتحتين، من الدابة، العجز أو الردف، و الجمع أكفال.

[3] الشحيج: من شحج البغل، صوت و غلظ صوته.

[4] الغياطل: جمع غيطل و هو الشجر الكثير الملتف.


افضل الأعياد


أمالي الصدوق 109، المجلس 26، ح 8: حدثنا الحسن بن محمد بن سعيد الهاشمي قال: حدثنا فرات بن ابراهيم بن فرات الكوفي، عن محمد بن ظهير، عن عبدالله بن الفضل الهاشمي، عن الصادق جعفر بن محمد عن أبيه، عن آبائه عليهم السلام قال:...

قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: يوم غدير خم أفضل أعياد أمتي و هو اليوم الذي أمرني الله تعالي ذكره فيه بنصب أخي علي بن أبي طالب عليه السلام علما لأمتي، يهتدون به من بعدي، و هو اليوم الذي أكمل الله فيه الدين، و أتم علي أمتي في النعمة، و رضي لهم الاسلام دينا.


حدود الغيبة


[أصول الكافي 2 / 357، ح 3: الحسين بن محمد، عن معلي بن محمد، عن الحسن بن علي الوشاء،...]

عن داود بن سرحان قال: سألت أباعبدالله عليه السلام عن الغيبة؟ قال:

هو أن تقول لأخيك في دينه ما لم يفعل، و تبث عليه أمرا قد ستره الله عليه، لم يقم عليه فيه حد.


من شرائط الاجابة


عدة الداعي 126، ب 3: روي سليمان بن عمر، قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول:...

ان الله لا يستجيب دعاء بظهر قلب ساه فاذا دعوت فأقبل بقلبك ثم استيقن بالاجابة.


مسيرة الأئمة


من هو الامام؟.

النبي صلي الله عليه و آله و سلم يجب أن يكون في الذروة من الصفات الكريمة و الغاية في الأخلاق الحميدة، فمنه يتعلم الناس الأخلاق و عنه يأخذون الكمال، و كل ما أوجب للنبي صلي الله عليه و آله و سلم من الصفات الخيرة، و السجايا الحميدة، هي متعينة للامام من بعده، لأنه القائم مقامه، و الناشر لأحكامه و المبين حلاله من حرامه.

اذا لا بد للرسول صلي الله عليه و آله و سلم أن يقيم للناس بأمر من الله تعالي الامام ليقيم لهم الدين، و يبين لهم معالم الخير، يثيب المحسن، و يعاقب المسي ء، يعلمهم الأحكام، و يوضح لهم الحلال من الحرام، تقام لديه الشهادات، و يقيم للناس الحدود [1] .

و الامام الصادق عليه السلام سار بسيرة آبائه المعصومين و بصورة خاصة أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام، فجمع آراءهم الفقهية و أحكامهم الشرعية التي أغنت الفقه الاسلامي فكانت كاملة شاملة.


پاورقي

[1] أئمتنا للحاج علي محمد علي دخيل ج 1 ص 13.


حق مؤمن بر مؤمن چيست؟


1- معلي بن خنيس گويد: از امام صادق - عليه السلام - درباره ي حق مؤمن پرسيدم.

فرمود: هفتاد حق است كه جز هفت حق را به تو نمي گويم، زيرا به تو مهربانم، و مي ترسم تحمل نكني.

عرض كردم: بلي؛ ان شاء الله.

فرمود: تو سير نباشي و او گرسنه، و پوشيده نباشي، و او برهنه، و راهنماي او باشي، (و براي او مانند) پيراهني (باشي) كه مي پوشد (از لباس كهنه شما نباشد) و زبان گوياي او باشي و براي او بخواهي آنچه را براي خود مي خواهي، و اگر كنيزي داري او را بفرستي تا فرش و بسترش را مرتب كند، و در شب و روز در حوائج او كوشا باشي. پس چون چنين كردي ولايت خود را به ولايت ما رسانيده اي و ولايت ما را به ولايت خداي عزوجل. [1] .

2- معلي بن خنيس گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم: حق مؤمن بر مؤمن چيست؟

حضرت فرمودند: هفت حق است كه همگي واجبند، هر كسي با آن مخالفت كند از ولايت خدا خارج شده، و طاعت او را ترك كرده است، و خداوند به او كاري ندارد.

گفتم: فدايت شوم؛ آنها را بيان فرمائيد كه كدامند؟

حضرت فرمودند: اي معلي؛ من مي ترسم نتواني آنها را انجام دهي، و حفظ كني، مي ترسم بداني و عمل نكني.



[ صفحه 87]



گفتم: لا حول و لا قوة الا بالله.(يعني از خدا مدد مي گيرم).

حضرت فرمودند: ساده ترين آن حقها اينكه دوست بداري از براي او آنچه خود از براي خود دوست داري، و كراهت بداري از براي او آنچه از براي خود كراهت داري.

حق دوم: اينكه در برآوردن حاجت او سعي كني، و رضايت او را خواهان باشي، و با كلام او مخالفت نكني.

حق سوم: اينكه با جان و مال و دست و پا و زبان خود به او رسيدگي كني.

حق چهارم: اينكه چشم و دليل و آيينه و لباس (و حافظ اسرار) او باشي.

حق پنجم: اينكه نكند سير باشي و او گرسنه بماند، و تو بپوشي و او عريان باشد، و تو سيراب شوي و او تشنه باشد.

حق ششم: اينكه اگر تو همسر يا خادمي داشته باشي و دوستت نه همسر و نه خادم داشته باشد، خادمت را بفرستي تا پيراهن او را بشويد، و غذاي او را بپزد و فراش و بستر او را پهن كند.

تمامي اين اعمال چيزي است كه بين تو و او قرار داده شده است.

و حق هفتم: اينكه اگر براي او قسم خوردي به قسمت عمل كني، و دعوت او را اجابت كني، و در تشييع جنازه ي او حاضر شوي، و در بيماريش او را عيادت كني، و بدنت را در برآوردن حاجت او به زحمت و تلاش بيندازي، و او را محتاج نكني كه به هنگام نياز از تو درخواست كند. و مبادرت به برآوردن حاجت او كني.

پس هر گاه اين كار را انجام دادي تو ولايت خود را به ولايت او وصل نمودي (يعني تو ولي او و او ولي تو باشد) و ولايت او را به ولايت خدا وصل نمودي (يعني هر دو داخل ولايت خدا شديد). [2] .

3- ابو المأمون حارثي گويد: به امام صادق - عليه السلام - عرض كردم: حق مؤمن بر مؤمن چيست؟



[ صفحه 88]



فرمود: از جمله حق مؤمن به گردن مؤمن.

دوستي قلبي او است.

ومواسات مالي او.

و اينكه به جاي او از خانواده اش سرپرستي كند.

و عليه ستمگرش از او ياري كند.

و چون در ميان مسلمين نصيبي داشته و غائب باشد، نصيب او را برايش دريافت كند.

و چون بميرد قبرش را زيارت كند.

و به او ستم نكند.

و به او غش و تقلب نكند.

و خيانت نورزد.

و رسوايش نكند.

و تكذيبش ننمايد.

و به او اف نگويد.

و اگر بر او اف بگويد، پس بين آن دو ولايت و دوستي نمي ماند.

و اگر يكي از آن دو به همديگر بگويد: تو دشمن مني، يكي از آن دو كافر شوند.

و چون متهمش سازد ايمان در دلش آب شود همچون نمك كه در آب حل مي شود. [3] .

4- مفضل گويد: از امام صادق - عليه السلام - سؤال شده: كمترين حق مؤمن بر برادرش چيست؟

حضرت پاسخ دادند: اينكه چيزي را كه او به آن نيازمندتر است به خود اختصاص ندهد. [4] .



[ صفحه 89]




پاورقي

[1] اصول كافي: ج 3 ص 252 ح 14.

[2] الخصال: ج 2 ص 6، بحارالأنوار: ج 71 ص 224 ح 12.

[3] اصول كافي: ج 3 ص 248 ح 7.

[4] الخصال: ج 1 ص 7 و 8، بحارالأنوار: ج 71 ص 391 ح 4.


حديث 098


جمعه

عليكم بحسن الصلاة.

همواره نماز را نيكو بخوانيد.

بحار، ج 71، ص 162



[ صفحه 22]




علمه بما في النفس 08


محمد بن الحسن الصفار: قال: حدثني عبدالله، عن الحسن بن الحسين اللؤلؤي، عن ابن سنان، عن علي بن أبي حمزة قال: دخلت أنا و أبوبصير علي أبي عبدالله عليه السلام فبينا نحن قعود اذ تكلم أبو عبدالله عليه السلام بحرف فقلت أنا في نفسي: هذا مما أحمله الي الشيعة، هذا و الله حديث لم أسمع مثله قط. قال: فنظر في وجهي ثم قال: اني لأتكلم بالحرف الواحد لي فيه سبعون وجها ان شئت أخذت كذا و ان شئت أخذت كذا [1] .


پاورقي

[1] بصائرالدرجات: ص 309، ج 6، باب 9، ح 3.


مردي از قادسيه


حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: ابليس جهت فريب شما دامهايش را قرار داده است.

و نيز صدوق در كتاب ثواب الاعمال از موسي بن قاسم حضرمي نقل مي كند كه گفت: در اول سلطنت منصور حضرت صادق عليه السلام به نجف تشريف آورد و فرمود: اي موسي! برو سر راه بزرگ بايست و نگاه كن، مردي از طرف قادسيه در آيد، هنگامي كه نزديك شد به او بگو: يكي از فرزندان پيامبر صلي الله عليه و آله اين جاست و تو را مي خواهد، همراه تو مي آيد.

من رفتم و سر راه ايستادم و هوا هم بسيار گرم بود؛ مدتي ايستادم و نزديك بود نافرماني كرده و برگردم؛ ناگاه ديدم از دور چيزي به شكل شتر سواري مي آيد. هم چنان نگاه كردم تا نزديك شد. گفتم: اي مرد! يكي از اولاد پيامبر صلي الله عليه و آله اينجا است و تو را طلب مي كند و اوصاف تو را براي من فرموده است.

گفت: برو تا با هم به خدمت ايشان برويم. او را آوردم تا شتر خود را نزديك خيمه ي آن حضرت خواباند، حضرت او را صدا زد و اعرابي وارد شد. «تا آخر حديث»

و در اين حديث است كه آن مرد از يمن براي زيارت حسين عليه السلام آمده بود و امام عليه السلام ثواب زيارت او را بيان مي فرمود.



[ صفحه 184]




في تذاكر الإخوان


محمّد بن يحيي، عن محمّد بن الحسين، عن محمّد بن إسماعيل بن بزيع، عن صالح بن عقبة، عن يزيد بن عبد الملك، عن أبي عبد الله عليه السلام قال:

تَزاوَروا، فإنّ في زِيارَتِكُم إحياءً لِقُلوبِكُم، وَذِكراً لِأَحاديثِنا، وَأحاديثُنا تَعطِفُ بَعضَكُم علي بَعضٍ، فَإن أخَذتُم بِها رَشِدتُم وَنَجَوتُم، وَإن تَرَكتُموها ضَلَلتُم وَهَلَكتُم، فَخُذوا بِها وَأنا بِنَجاتِكُم زَعيمٌ. [1] .


پاورقي

[1] الكافي: ج2 ص186 ح2،بحار الأنوار: ج74 ص258 ح56 نقلاً عنه.


سه روز گرسنگي در سنگر


در ماه شوال سال پنجم هجرت، جنگ خندق پيش آمد. به پيامبر صلي الله عليه و آله خبر رسيد كه بيش از ده هزار نفر از طوايف مختلف كفار با ساز و برگ نظامي كافي، براي سركوب مسلمين به سوي مدينه مي آيند. پيامبر صلي الله عليه و آله بي درنگ با اصحاب مشورت كرد. در اين ميان، سلمان پيشنهاد حفر خندق را نمود (يعني در اطراف مدينه يا در خط مقدم جبهه گودال هاي وسيع و عميقي كنده شود، تا دشمن نتواند از آن عبور كرده، وارد مدينه شود) . رسول اكرم صلي الله عليه و آله اين پيشنهاد را پذيرفت و مسلمانان را گروه گروه كرد و كندن هر قسمت از سنگر را به طور عادلانه بين گروه ها تقسيم نمود، و شخص پيامبر صلي الله عليه و آله نيز در ميان يك گروه به كندن سنگر مشغول گرديد.

آنچه در اين جا جلب توجه مي كند، اين است كه: مسلمانان بر اثر محاصره ي مدينه از سوي دشمن، به علت كمبود غذا، سخت در فشار و مضيقه افتادند.

حضرت رضا عليه السلام از پدران خود نقل مي كند كه حضرت علي عليه السلام فرمود: ما در كندن سنگر همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم، ناگهان فاطمه ي زهرا عليهاالسلام آمد و پاره اي از يك نان را آورد و به پيامبر صلي الله عليه و آله داد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اين چيست؟ حضرت زهرا عليهاالسلام عرض كرد: يك قرص نان براي حسن و حسين پختم، و از آن اين مقدار را براي شما آوردم .

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

اما انه اول طعام دخل فم أبيك منذ ثلاث.



[ صفحه 190]



بدان كه اين مقدار نان، نخستين غذايي است كه پس از سه روز (گرسنگي) در دهان پدرت قرار مي گيرد [1] .


پاورقي

[1] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 40، ح 123.


الاستدلال بالقمر في معرفة الشهور


استدل بالقمر ففيه دلالة جليلة تستعملها العامة في معرفة الشهور، و لا يقوم عليه حساب السنة. لأن دوره لا يستوفي الأزمنة الأربعة و نشوء الثمار و تصرمها، و لذلك صارت شهور القمر و سنوه تتخلف عن شهور الشمس



[ صفحه 109]



وسنيها، و صار الشهر من شهور القمر ينتقل، فيكون مرة بالشتاء و مرة بالصيف.


اموال را به صاحبانش بازگردان


جواني از نويسندگان دربار بني اميه به حضور امام صادق عليه السلام آمد و به آن حضرت عرض كرد: يابن رسول الله! من در دربار بني اميه به كار نويسندگي مشغول هستم، و از اين راه اموال زيادي به دست آورده ام. امام در جواب او فرمود: اگر تو براي نويسندگي و ديگران براي كارهاي ديگر اطراف آن ها جمع نمي شدند، آن ها نمي توانستند حق ما را تصاحب كنند.

جوان از امام پرسيد: آيا براي من راهي هست كه من خود را از اين وضع فلاكت بار برهانم؟

حضرت در جواب فرمود: اگر دستوري براي خلاصي تو از وضع حاضر داده و راه مورد نظرت را نشانت بدهم، به آن عمل مي كني؟ آن جوان جواب مثبت داد، امام فرمود: هر چه از ديوان آن ها به دست آورده اي، اگر صاحبان آن ها را مي شناسي، بازگردان و اگر صاحبان آن ها را نمي شناسي، در ميان فقرا پخش كن؛ اگر چنين كني، بهشت را براي تو



[ صفحه 118]



ضمانت مي كنم.

جوان از حضور امام مرخص شد و به كوفه بازگشت. تمامي دارايي خود را ميان فقرا تقسيم كرد، چنان كه لباسي براي پوشيدن براي خود باقي نگذاشت.

مدتي از اين حادثه گذشت و آن جوان بيمار شد، علي بن حمزه - يكي از دوستانش - از وي عيادت كرد. چوان كه آخرين لحظات خود را مي گذرانيد، به وي گفت: اي علي! به خدا قسم، امام صادق عليه السلام به وعده خود وفا كرد علي بن حمزه پس از فراغت از دفن او به حضور امام صادق عليه السلام مشرف شد وقتي حضور آن حضرت رسيد، هنوز لب به سخن نگشوده بود كه امام فرمود: اي علي بن حمزه! ما به وعده خود وفا كرديم. [1] .



[ صفحه 121]




پاورقي

[1] همان.


بين السنة و الشيعة


و إذا اردنا أن نولي وجوهنا شطر الحوادث حدثت بين المسلمين: السنة و الشيعة. فان ذلك أدهي و أمر، و أشد وقعا، و أعظم خطرا.

لقد وقعت بين السنة و الشيعة حوادث مؤلمة أدت إلي اثارة نيران الفتن، و اراقة الدماء، و حرق المساكن.

و ليس بودنا أن نذكر هنا كل ما حدث من خلاف بين هاتين الطائفتين في امور لو طرحت علي بساط البحث و المناقشة العلمية لزال كل شي ء، و كان الحكم للحق وحده، و الحق أحق أن يتبع.



[ صفحه 203]



لأن الخلاف كان لا يتعدي حدود النزاع في مسألة الامامة و غيرها من المسائل التي حدث الخلاف بين الطائفتين فيها، ثم تطور الوضع إلي تحزب ضد الشيعة، و اتجاه معاكس، فحاكوا لهم التهم و حملوا عليهم بكل ما هو شائن من دون التفات إلي حق العلم، أو خضوع للحق.

و يطول بنا الحديث حول ذلك هنا، و سنتحدث عن ذلك فيما بعد، و الشي ء الذي نود أن نشير إليه هو: أن الامر بلغ أشده حتي أدي إلي ثورات دموية مؤسفة، و فتن ذهب تحت هياجها خلق كثير، و لعل من اعظم ذلك يوم كان الشيعة يقومون باقامة شعائرهم الدينية كيوم عاشوراء، و يوم الغدير، فان ذلك يدعو إلي الانكار من اخوانهم السنيين، بدعوي أن النياحة و اقامة الزينة يوم الغدير بدعة.

و كان يصحب هذا الانكار اعتداء أدي إلي اراقة الدماء بين الفريقين و قتل خلق كثير. [1] .

و مع هذا فان السنة قاموا بما قامت به الشيعة من النياحة علي مصعب بن الزبير مقابلة للحسين، و اقاموا الزينة يوم الغار مقابل يوم الغدير و قد مرت الاشارة لذلك. [2] .

كما انهم اقاموا النياحة علي كثير من الناس، و قد رأوا أن ذلك من الامور المستحسنة، حتي قال محمد بن يحيي النيسابوري - حين بلغه موت احمد ابن حنبل -: ينبغي لاهل كل دار في بغداد أن يقيموا علي احمد بن حنبل النياحة في دورهم. [3] .

و اقيمت النياحة علي احمد بن حنبل و عظم الحزن عليه، و لازموا قبره مدة من الزمن، اظهارا للتفجع، و اقيمت مجالس العزاء عليه، كما اقيمت النياحة علي غيره من الرجال و للمثال نذكر بعضا من ذلك:

يموت ابوالفتح اسماعيل بن السلطان محمد سنة 567 ه فتقام عليه المآتم و يناح عليه نوح الثكلي، و يكثر البكاء في الطريق، و تفرش بالرماد اظهارا للحزن، و تعظيما للمصاب. [4] .

و يموت ابن تيمية سنة 728 ه فتحضر جنازته خمسون ألف امرأة



[ صفحه 204]



ينحن عليه، و مائتا ألف رجل يرفعون أصواتهم بالتكبير مزيجا بالبكاء و العويل، و لما غسل جمع ماء غسله فشربوه تبركا به، و اقتسم جماعة بقية السدر الذي غسل به تبركا، و دفع بالطاقية التي علي رأسه خمس مائة درهم، و الخيط الذي في رقبته فيه الزئبق لدفع القمل دفع فيه مائة و خمسون دينارا، و سارت جنازته بن الضجيج و البكاء، و المنادي امامه ينادي هكذا تكون جنائز أهل السنة، و لما وضع علي المغتسل دخل الرجال عليه يقبلونه و ينوحون عليه، ثم اذن للنساء ففعلن مثل ذلك [5] و اقيمت عليه المآتم و دامت النياحة ورثاه خلق كثير منهم شمس الدين الذهبي و غيره. [6] .

و يموت أحمد بن السلطان ملك شاه سنة 481 ه فمكث الناس ينوحون عليه سبعة أيام و لم يركب أحد فرسا و النساء ينحن عليه في الاسواق، و سود أهل البلاد أبوابهم.

و يموت شيخ الحرمين فتطوف تلامذته في الشوارع ينوحون عليه نوح النساء و كسروا المحابر و أقاموا النياحة عليه سنة كاملة. [7] .

و أبوعمر الحنبلي المتوفي سنة 607 ه يعظم عليه البكاء و العويل و يتناحون عليه رجالا و نساء، و غسل في المسجد، و نشف ماء غسله بخمر النساء، و عمائم الرجال - للتبرك طبعا - و يتسابقون إلي تمزيق كفنه يتبركون به، و كادت تبدو عورته، لولا محافظة الدولة علي كرامته. فدفعت الناس عنه بالسيف. قال ابن العماد: و لولا الدولة لما وصل من كفنه إلي قبره شي ء. [8] .

و تخرج النساء يوم وفاة المسترشد العباسي سنة 529 ه ينحن عليه و يلطمن و هن منشرات الشعور ينشدن المرائي في الطرقات، اما الرجال فشاركوهن بالنياحة و زادوا بان شقوا الثياب عليه. [9] .

و غير هؤلاء ممن يطول بنا الحديث عنهم و ما حدث من مظاهر الحزن و الاسي يوم وفاتهم و بعده.

و نحن إذا نظرنا إلي أسباب تلك المؤاخذات التي تؤاخذ بها الشيعة و استوجبت حدوث تلك الحوادث، نجد الأسباب تعود إلي متابعة أغراض السلطة،



[ صفحه 205]



حتي تحكم العداء للشيعة و أصبح الابتعاد عن تهمة التشيع، أمر لازم حتي حرموا التشبه بهم.

ذكر الرزقاني في المواهب اللدنية في صفة عمة النبي صلي الله عليه و آله و سلم علي رواية علي عليه السلام في اسدالها علي منكبه حين عممه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ثم ذكر قول الحافظ العراقي ان ذلك اصبح شعار كثير من فقهاء الامامية فينبغي تجنبه لترك التشبه بهم.

فهذا الشيخ يفتي بترك التشبه بالشيعة في اتخاذ العمة التي كان رسول الله يلبسها، و هذا شاهد من آلاف الشواهد التي عامل بها رجال اولئك العصر شيعة آل محمد.

و لا غرابة فان تهمة التشيع تدعو لسخط الدولة، و هل وراء ذلك إلا ازهاق الارواح، و نهب الأموال أو السجن أو التبعيد؟ لذلك التجأ الاكثر إلي التظاهر في الوقيعة بهم فادي الأمر إلي التباعد عنهم و الحذر من تهمة التشيع حتي في الرؤيا.

يحدثنا الخطيب البغدادي: ان رجلا رأي عليا عليه السلام في المنام فلم يجسر علي الدنو منه فسأله صاحبه فقال: اخشي ان قربت إليه اسأله ان اتهم بالتشيع.

هكذا أرادت السلطة الجائرة، تفريق كلمة المسلمين، و ايقاد نار العداء فيما بينهم، لغايات تعود لمصالحهم الخاصة، و رغبات في نفوسهم، لا تنال مع الوحدة و الاتحاد، و تبادل الثقة و الاخاء.

و كان في الأمة رجال يدعون إلي الحق، و ينبهونهم علي هذه الأخطاء ولكن جهودهم لم تثمر كثير فائدة، لأن الفوضي تحكمت في المجتمع، و دبت روح الاختلاف في النفوس، و طغت موجة التعصب، حتي كانت عاقبة، ذلك الجهل ان سلط عليهم أعداء لا يعرفون الرحمة، فالبسوهم الذل، و حكموا فيهم السيف، و سقوا من دمائهم الأرض، و أقاموا من رؤوسهم تلالا، فتمكن من قلوب المسلمين الرعب، و سلبت منهم تلك القوة و الشجاعة، و التفاني في سبيل نشر كلمة التوحيد، يوم ساروا تحت راية الاسلام، و هم يستهينون بالحياة، و يستقبلون الموت، و يتمنون الشهادة، حتي أخضعوا جبابرة الأرض و دانت لهم البلاد.

و اذا بهم بعد تلك العزة، يستولي عليهم الذل، و يدخل في قلوبهم الرعب، و لا يدافعون عن أنفسهم، فكان الرجل الواحد من التتر يقتل جماعة من المسلمين الواحد بعد الآخر.



[ صفحه 206]



و دخلت امرأة دارا و قتلت جماعة من أهلها، و لم يدفعوها عن أنفسهم و دخل واحد منهم دربا فيه مائة رجل فما زال يقتلهم واحدا واحدا حتي أفناهم، و لم تمد إليه يد بسوء.

و أخذ رجل من التتر رجلا من المسلمين و لم يجد ما يقتله فيه، فقال له: ضع رأسك علي هذا الحجر و لا تبرح، فوضع رأسه و بقي نائما حتي جاء التتري و قتله. [10] .

و هذا ما يذهب بنفس المسلم حسرات و يميت قلبه أسفا و حزنا، و ها نحن اليوم امام تيار المبادي ء الفاسدة، و الآراء الهدامة، و العقائد السخيفة، و ان خطرها علي المسلمين لاعظم خطر يخاف عاقبته، و تخشي مغبته ان لم ينهج المسلمون لمكافحتها بتفيهم التعاليم الاسلامية و القيام بتطبيقها عمليا، و أن يتحدوا لابعاد المتدخلين بين صفوف المسلمين، لهدم المجتمع الاسلامي، و تشويه تعالميه الدينية و الاخلاقية، و استبداله بتعاليم اباحية، و لا يدفع ذلك الخطر إلا باتحاد الكلمة و فهم الاسلام فهما صحيحا، و ان تستقي تعاليمه من ينبوعه الذي أراد الله ان نأخذ من هو نتبع قول الحق، و أئمة الصدق: «يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين». «و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا».


پاورقي

[1] البداية و النهاية لابن كثير 235 - 11.

[2] الامام الصادق و المذاهب الأربعة - انظر فصل: عناية الشيعة بيوم الغدير ص 94.

[3] طبقات الحنابلة 51 - 2.

[4] شذرات الذهب ج 6 ص 112.

[5] تاريخ ابن كثير ج 14 ص 138.

[6] القعود الدرية في مناقب ابن تيمية ص 399.

[7] طبقات الشافعية ج 3 ص 259.

[8] شذرات الذهب ج 3 ص 30.

[9] تاريخ دول الاسلام للذهبي ج 1 ص 182.

[10] المد و الجزر لابي الحسن المناوي ص 37.


عهد الامام علي لمالك الأشتر


إن أعظم أثر خالد دونه الإمام علي بن أبي طالب هو عهده لمالك الأشتر الذي يحتوي علي أهم القواعد و الأصول التي تتعلق بالقضاء و القضاة، و إدارة الحكم في الإسلام، و قرر فيه قواعد مهمة في التضامن الإجتماعي، بل



[ صفحه 548]



التعاون الإنساني في إقامة العدل، و حسن الإدارة، و السياسة و بيان صلاح الهيئة الإجتماعية، و تنظيم الجيش، و بيان الخراج و أهميته، و كيف يجب أن تكون المعاملة فيه، و النظر في عمارة الخراج و ما يتعلق بذلك من أصول العمران، و ما فيه صلاح البلاد و منابع ثروته، و ما للتجارة و الصناعة من الأثر في حياة الأمة إلي غير ذلك من القواعد الهامة التي تهدف إلي أسمي هدف في العدل الإسلامي، و هو لا يعد في عداد الرسائل أو العهود القصيرة الموجزة، بل هو يعتبر في الواقع كتابا مستقلا له أهميته في التشريع الإسلامي، حتي أصبح موضع العناية من رجال الفكر، و أعطوه كبير عناية بالشرح و الإفاضة و اعتني به علماء القانون وساسة الأمم، فهو أثر خالد و مفخرة الإسلام علي ممر الدهور، إذا فليس من الصحيح إهماله و جعله جزءا من كتاب، بل هو كتاب برأسه، و قانون للتشريع الإداري بذاته.

و لهذا العهد شروح عديدة، منها:

1 - شرح العلامة المصلح مفتي الديار المصرية الشيخ محمد عبده المتوفي سنة 1323 ه الموسوم «مقتبس السياسة» المطبوع سنة 1317 ه.

2 - شرح السيد الماجد البحراني، و سماه «التحفة السليمانية» شرحه في ستين فصلا، طبع في طهران.

3 - شرح المولي محمد صالح الروغني القزويني من علماء القرن الحادي عشر.

4 - شرح المولي محمد باقر، و قد يظن أنه المجلسي المتوفي سنة 1111 ه.

5 - شرح سلطان محمد المتوفي سنة 1354 ه الموسوم أساس السياسة في تأسيس الرياسة.

6 - شرح العلامة الهادي البرجندي المطبوع سنة 1355 ه.

7 - شرح الحسين الهمداني الموسوم «هدية الحسام لهداية الحكام».

8 - ترجمة الفاضل محمد جمال الدين لهذا العهد الشريف إلي اللغة التركية منظوما نظما لطيفا.

9 - شرح العلامة الشيخ عبد الواحد المظفر، أسماء (السياسة العلوية) مخطوط يقع في ثلاثة أجزاء.

10 - و شرحه شراح نهج البلاغة بشروح وافية، كابن أبي الحديد، و الشيخ ميثم، و غيرهما من العلماء الأعلام، و يزيد عدد شروح نهج البلاغة علي المائة شرح باللغة العربية و غيرها.

11 - شرح القانوني الكبير الأستاذ توفيق الفكيكي الموسوم به «الراعي



[ صفحه 549]



و الرعية» و هو شرح يمتاز عن غيره بكثير من النواحي، أهمها تطبيقه تلك القواعد علي نظم العصر الحاضر من القوانين الحديثة. و قد طبع في النجف سنة 1358 ه و يقع في مجلدين.

كما أن لهذا العهد شروح كثيرة لا يمكن الإحاطة بها، ذكرها شيخنا الحجة الشيخ محسن الطهراني في كتابه «الذريعة».

فكتاب عهد الإمام علي ابن أبي طالب هو المثل الأعلي للحكم في الإسلام لما فيه من أهم القواعد السياسية، و الإدارية، و القضائية، و المالية، و النظريات الدستورية، التي تتضمن السعادة لما فيها من نظام عادل.

فجدير إذا اعتني به علماء الأمة، و رجال الحكم، و أرباب السياسة و التشريع و القضاء و أعطوه أهمية كبري و عناية عظيمة.

و سار أولاده و أحفاده في تشجيع حركة التدوين، و احتفظ التاريخ بكثير من تلك الآثار الخالدة.


ولاية الامام الشافعي


نشأ الشافعي يتيما في حجر أمه كما تقدم، و لما اتصل بمالك اتسعت حاله بواسطته، لأنه كان يرعاه و يقوم بشؤونه، فلما توفي مالك سنة 179 ه اشتد الأمر عليه و ضاقت حالته، فاتفق أن والي اليمن قدم المدينة فكلمه بعض القرشيين في ان يصحبه. فأخذه ذلك الوالي معه و استعمله في اعمال كثيرة [1] فبقي في العمل خمس سنوات، و بهذه المدة كان متجها للعمل و الولاية، و خمد ذلك النشاط الذي في نفسه نحو الاتجاه لطلب العلم، لأنه مشغول في تدبير شؤون السلطان و معاملة الناس الي سنة 184 ه و هي السنة التي قدم فيها لبغداد المرة الأولي بسبب المحنة و اتهامه بالميل للعلويين. و ان مطرفا كتب الي الرشيد: ان اردت اليمن لا تفسد عليك فاخرج محمد بن ادريس فحمل الي بغداد، و قد جاء عن الشافعي: انه نقل من اليمن الي ولاية نجران فأحسن السيرة هناك.


پاورقي

[1] مناقب الفخر الرازي ص 10.


و قال الجصاص


أحمد بن الرازي الحنفي المتوفي سنة 370 ه في كتابه أحكامه القرآن:

و لا يختلف أهل اللغة أن كل واحدة من القراءتين محتملة للمسح بعطفها علي الرأس، و يحتمل أن يراد بها الغسل بعطفها علي المغسول، لأن قوله تعالي: و أرجلكم، بالنصب يجوز أن يكون مراده فاغسلوا أرجلكم، و يحتمل أن يكون معطوفا علي الرأس فيراد بها المسح، و ان كانت منصوبة فيكون معطوفا علي المعني لا علي اللفظ، لأن الممسوح مفعول به كقول الشاعر:



معاوي اننا بشر فاسجح

فلسنا بالجبال و لا الحديدا



فنصب الحديد و هو معطوف علي الجبال بالمعني.

و يحتمل قراءة الخفض معطوفة فيراد به المسح، و يحتمل عطفه علي الغسل و يكون مخفوضا بالمجاورة كقوله تعالي: (يطوف عليهم ولدان مخلدون) ثم قال تعالي و حور عين فخفضهم بالمجاورة.



[ صفحه 189]



الي أن يقول: فثبت بما وصفنا احتمال كل واحدة من القراءتين للمسح و الغسل... [1] .


پاورقي

[1] احكام القرآن للجصاص ج 2 ص 422.


ثابت بن أبي صفية


أبوحمزة ثابت بن ابي صفية الثمالي المتوفي في خلافة ابي جعفر المنصور.

خرج حديثه الترمذي، و ابن ماجة، و النسائي في مسند علي عليه السلام، و هو من تلامذه الامام الباقر عليه السلام.

روي عنه الثوري، و شريك، و حفص بن غياث، و ابواسامة و عبدالملك بن ابي سليمان و ابونعيم، و وكيع، و عبيدالله بن موسي، و زافر ابن سليمان.

قال ابن حجر: ثابت بن ابي صفية الثمالي - بضم المثلثة - ابوحمزة و اسم ابيه دينار - و قيل سعيد - كوفي رافضي من الخامسة مات في خلافة ابي جعفر المنصور. [1] .

و قال الخزرجي: ثابت بن ابي صفية الثمالي ابوحمزة رافضي. [2] و علي أي حال فقد ذكروا اباحمزة بالتضعيف و ليس لهم حجة الا أنه رافضي كان يحمل علي عثمان.


پاورقي

[1] التقريب 116: 1.

[2] الخلاصة - 48 و طبقات ابن سعد 364: 6.


بنوأمية


غزت شوكة بني أمية الاسلام منذ عام 13 ه. عندما افتتحت دمشق، اذ استخلف عليها يزيد بن أبي سفيان [1] و بعد موته سنة 18 أو 19 ه. ولي عمر بن الخطاب أخاه معاوية بن أبي سفيان علي دمشق و خراجها.

و ما ينتظر من معاوية - و هو قد أسلم عام الفتح سنة 10 ه. و في بعض الروايات قبل وفاته صلي الله عليه و آله و سلم بخمسة أشهر فقط [2] ، فكان اسلامه رهبة لا رغبة، و أمانا لا ايمانا - الا أن يتخذ مال الله دولا و عباده خولا، فلذا قال لولده يزيد في وصيته له: «استعن بأهل الشام».

و قد جاء في تفسير الآية الكريمة (و ما جعلنا الرؤيا التي أريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة في القرآن)؟ أن النبي صلي الله عليه و آله و سلم رأي قرودا تصعد منبره و تنزل، فساءه ذلك و اغتم به، و لم ير ضاحكا بعدها [3] .

أما الشجرة الملعونة في القرآن فهي شجرة بني أمية.

و كيف لا يكونوا كذلك و قد سودوا وجه التاريخ؟!.



[ صفحه 354]



حدث الجهشياري قائلا: ان الأمويين فرضوا ضرائب اضافية كالرسوم علي الصناعات و الحرف و علي من يتزوج أو يكتب عرضا، و ارجعوا الضرائب الساسانية التي تسمي هدايا النيروز، و أول من طالب بها معاوية، و لقد فرضوا جزية علي الرهبان و هي أول جزية أخذت في الاسلام من الرهبان.

لقد طعن معاوية قلب الاسلام عندما سن سب علي عليه السلام اذ أمر الناس بالعراق و الشام بسبه و البرائة منه، و خطب بذلك علي منابر الاسلام، حتي في الحرمين الشريفين، و كان يقول في آخر خطبة الجمعة اللهم ان أباتراب ألحد في دينك، و صد عن سبيلك، فألعنه لعنا وبيلا، و عذبه عذابا أليما.

و كتب الي عماله بعد عام الجماعة [4] - أن برئت الذمة ممن روي شيئا من فضل أبي تراب و أهل بيته.

بل كتب الي عماله ألا يجيزوا شهادة لأحد من شيعة علي و أهل بيته.

و كم قتل من أصحاب علي عليه السلام و دفنهم احياء، لعدم تبرئهم من علي عليه السلام كحجر بن عدي و أصحابه.

و لا تسأل عن المثلة التي كان يمثل به بعد القتل، من جدع أنف و قطع يدين و صلب و...

و كان يقتل كل من سمي علي، فبلغ ذلك رباح - و كان قد سمي ولده علي - فقال بل اسمه علي، و كان الرجل اذا أراد الحديث عن علي قال: قال أبوزينب، أو الشيخ خوفا منه.

و جاء راكب الي الأمير الحجاج بن يوسف - عامل معاوية - فقال: أيها



[ صفحه 355]



الأمير ان أهلي عقوني فسموني عليا، فغير اسمي، و صلني بما أتبلغ به، فاني فقير.

فقال: للطف ما توصلت به قد سميتك كذا، و وليتك العمل الفلاني فاشخص اليه.

و قيل لمعاوية: يا أميرالمؤمنين! انك قد بلغت ما أملت فلو كففت عن لعن هذا الرجل! فقال: لا و الله حتي يربو عليه الصغير، و يهرم عليه الكبير، و لا يذكر له ذاكر فضلا [5] .

بل بلغ الأمر بولاة المدينة أنهم كانوا يجمعون العلويين قريبا من منبر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ليسمعونهم شتم علي عليه السلام.


پاورقي

[1] الكامل لابن الأثير حوادث سنة 13 - النزاع بين أفراد البيت الأموي ص 41 و الكامل لابن الأثير حوادث سنة 18 ص 172 النزاع بين أفراد البيت الأموي ص 41 - الطبري ذكر تولية معاوية سنة 17 ج 4 / 62.

[2] سيرة النبي الأعظم.

[3] مجمع البيان ج 3 / 434 سورة الأمراء آية 60. القرطبي في تفسير الآية - أما ابن كثير في تفسيره - و البطري فقالا رأي النبي (ص) بني فلان ينزون علي منبره نزو القرده فساءه ذلك، فما استجمع ضاحكا حتي مات. و تلويحهم هذا يؤكد تصريحهم بأنهم بنوأمية و الا لما التكنية؟ و في الكشاف قبل انهم بنو الحكم.

[4] عام الجماعة هو سنة 41 أي عندما اجتمع المسلمون علي خليفة واحد بعد صلح الامام الحسن عليه السلام.

[5] معالم المدرستين ج 1 / 358 عن عشرات المصادر فلا حاجة للتحقيق فيها لتواترها عند الفريقين. عصر الامام الصادق للقرشي. شرح نهج البلاغة ج 1 / 334 - الامام الصادق و المذاهب الأربعة ج 1 / 357 سيرة الأئمة الاثني عشر ج 2 / 244.


في بعض أحكام الطلاق و الخلع


و فيه عشرة مسائل:

المسألة الأولي: النية في الطلاق الصريح:

مذهب الام جعفر الصادق: أن الطلاق الصريح يفتقر الي النية [1] .

و روي ذلك عن: الباقر و الناصر و داود و هو قول ابن حزم و رواية عن أحمد [2] .

و الحجة لهم:

1- قوله تعالي: «و ان عزموا الطلاق» [3] .

2- قوله صلي الله عليه و سلم: «انما الأعمال بالنيات و انما لكل امرئ ما نوي» [4] .

و قال أبوحنيفة و مالك و الشافعي في رواية له: الطلاق الصريح لا



[ صفحه 231]



يفتقر الي النية [5] .

المسألة الثانية: حكم الطلاق البدعي:

مذهب الامام جعفر الصادق: أن الطلاق البدعي لا يقع. نقل ذلك عنه ابن تيمية و غيره [6] .

و روي ذلك عن: الباقر الناصر و ابن علية و هشام بن الحكم و أبي عبيد و صاحب الروضة الندية [7] .

و هو قول الظاهرية عدا داود و ابن عقيل و ابن تيمية و ابن القيم و الامامية [8] .

الحجة لهم:

1- قوله تعالي: «ياأيها النبي اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن» [9] .

وجه الدلالة:

قوله تعالي: «فطلقوهن» أمر و كل أمر ظاهر في الوجوب. و الأمر



[ صفحه 232]



بالشي ء نهي عن ضده، فكأنه قال: لا تطلقوهن لغير عدتهن [10] .

2- قوله صلي الله عليه و سلم: «كل بدعة ضلالة» [11] .

3- قوله صلي الله عليه و سلم: «من أحدث في أمرنا هذا ما ليس منه فهو رد» [12] .

وجه الدلالة:

أن النبي صلي الله عليه و سلم حكم برده و بطلانه، و المردود لا اعتبار له حتي يترتب عليه أثره الشرعي.

و قال جمهور الفقهاء: ان الطلاق البدعي يقع مع الاثم [13] .

المسألة الثالثة: الطلاق السني للحامل [14] .

مذهب الامام جعفر الصادق: أن الحامل لا تطلق في حال حملها الا واحدة لأنه بمثابة طهر واحد. نقل ذلك عنه صاحب الروض النضير [15] .

و روي ذلك عن الباقر و الناصر و اليه ذهب أبوحنيفة و أصحابه و مالك و الشافعي [16] .

و الحجة لهم:

1- قوله تعالي: «فطلقوهن لعدتهن» [17] .

فظاهر الآية يدل علي أن من فرق فقد طلق للعدة لقوله صلي الله عليه و سلم:



[ صفحه 233]



«طلاق السنة أن يطلقها من غير جماع» [18] .

و لأن الشارع قد أمر بايقاع طلاق يعتد به و هو الطلاق السني الذي أمر الله به في هذه الآية و أذن فيه و أباحه. و هو أن يطلقها في الطهر قبل أن يطأها و بعد ما يبين حملها طلقة واحدة [19] .

المسألة الرابعة: الطلاق قبل النكاح:

مذهب الامام جعفر الصادق: أنه لا يصح الطلاق قبل النكاح [20] .

و روي ذلك عن: سيدنا علي و عائشة و ابن عباس و جابر بن عبدالله و طاوس و عطاء و عكرمة و علي بن الحسين و الحسن البصري و سعيد بن المسيب و سعيد بن جبير و أبي ثور و داود و ابن حزم و زيد بن علي و الناصر و المؤيد و ابن المنذر و اليه ذهب الشافعي و أحمد في المشهور من مذهبه و هو رواية عن مالك [21] .

و الحجة لهم:

1- ما روي عن جابر أنه قال: سمعت رسول الله صلي الله عليه و سلم يقول: «لا طلاق لمن لم يملك، و لا عناق لمن لم يملك» [22] و قال الترمذي و هو أحسن ما روي في هذا الباب.



[ صفحه 234]



2- ما روي عن عبدالله بن عمرو بن العاص مرفوعا «لا طلاق قبل النكاح» [23] .

3- القياس علي الاقالة [24] قبل البيع، اذ هو حل العقد [25] .

4- قوله تعالي: «يأيها الذين ءامنوا اذا نكحتم المؤمنات ثم طلقتموهن من قبل أن تمسوهن» [26] .

و قال بعض الفقهاء: ان هذا الطلاق لازم و ان عمم. روي ذلك عن: سيدنا عمر و الزهري و عمر بن عبدالعزيز و مجاهد، و اليه ذهب أبوحنيفة و أحمد في رواية.

و قال بعضهم: انه ان عمم لم يلزم، و ان خصص امرأة بعينها أو قبلة أو بلد لزم. روي ذلك عن: ربيعة و ابن أبي ليلي و الأوزاعي و اليه ذهب مالك [27] .

فلم يجعل الله تعالي الطلاق الا بعد النكاح [28] .

المسألة الخامسة الاشهاد علي الطلاق:

سبق الكلام عنها عند الاحتجاج بالأمر.



[ صفحه 235]



المسألة السادسة: طلال الهازل [29] .

مذهب الامام جعفر الصادق: عدم وقوع الطلاق من الهازل و المازح نقل ذلك عنه صاحب المنتزع المختار و غيره [30] .

و روي ذلك عن: الباقر و الناصر و هو قول الظاهرية و الامامية و رواية عن مالك [31] .

و الحجة لهم:

1- قوله تعالي: «و ان عزموا الطلاق» [32] .

وجه الدلالة: أن الهازل لا عزم له.

2- قوله صلي الله عليه و سلم: «انما الأعمال بالنيات» [33] و الهازل لا نية له.

3- المفروض أن اللفظ يعبر عن الارادة الباطنة و عن قصد المتكلم فطلاق الهازل لا يعبر عن قصده حل العصمة [34] و ذهب جمهور الفقهاء الي القول: بوقوع طلاق الهازل [35] .



[ صفحه 236]



المسألة السابعة: حكم الطلاق الثلاث بلفظ واحد:

اختلف العلماء في هذه المسألة.

و روي في ذلك عن الامام جعفر الصادق ثلاث روايات:

الرواية الأولي: أن الطلاق بلفظ واحد يقع ثلاثا.

نقل ذلك عنه الامام البيهقي و غيره [36] .

فقد روي البيهقي و الدارقطني مسندا الي جعفر بن محمد الصادق أنه قال:

(من طلق امرأته ثلاثا بجهالة أو علم، فقد بانت منه) و نقل ذلك عن أهل البيت [37] .

و بذلك قال جمهور علماء الأمة من السلف و الخلف، و اليه ذهب الأئمة الأربعة. و نقل الاجماع علي ذلك [38] .

و الحجة لهم:

1- قوله تعالي: «الطلاق مرتان فامساك بمعروف أو تسريح باحسان» [39] .

وجه الدلالة:

أن ظاهر الآية جواز ارسال الثلاث أو الثنتين دفعة واحدة أو مفرقة و وقوعها

2- قوله تعالي: «لا جناح عليكم ان طلقتم النساء» [40] و غيرها من آيات



[ صفحه 237]



الطلاق.

وجه الدلالة: لم يفرق الله تعالي في هذه الآية بين ايقاع الطلاق ثنتين أو ثلاثا.

3- ما روي عن أبي سلمة أن حفص بن المغيرة طلق امرأته فاطمة بنت قيس علي عهد الرسول صلي الله عليه و سلم ثلاث تطليقات في كلمة واحدة فأبانها منه النبي صلي الله عليه و سلم [41] .

4- قوله تعالي: «يأيها النبي اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن» الي قوله: «و من يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه...» [42] .

5- الاجماع الذي انعقد في زمن سيدنا عمر رضي الله عنه علي ذلك [43] .

الرواية الثانية: أن الطلاق بلفظ واحد يقع واحد. نقل ذلك عنه الشوكاني: و غيره [44] .

و روي ذلك عن: سيدنا علي و ابن مسعود و عبدالرحمن بن عوف و الزبير و أبي موسي الأشعري و ابن عباس و عطاء و طاوس و عكرمة و جابر بن زيد و الحسن البصري و عمرو بن دينار و الباقر و داود و محمد بن مقاتل و به قال ابن تيمية و ابن القيم و الشوكاني [45] .

و في غالب هذا النقل نظر [46] .



[ صفحه 238]



1- قوله تعالي: «الطلاق مرتان فامساك بمعروف أو تسريح باحسان» [47] .

وجه الدلالة:

قالوا ان المرة تقتضي التعدد و المسافة بين المرة و المرة الأخري.

2- ما روي عن ركانة أنه: طلق امرأته ثلاثا في مجلس واحد، فحزن عليها حزنا شديدا فسأله النبي صلي الله عليه و سلم كيف طلقتها؟ فقال: ثلاثا في مجلس واحد فقال له صلي الله عليه و سلم: «انما تلك واحدة فارتجعها» [48] .

3- ما روي عن ابن عباس قال: (كان الطلاق علي عهد الرسول صلي الله عليه و سلم و أبي بكر و سنتين من خلافة عمر رضي الله عنهم طلاق الثلاث واحدة، فقال عمر: ان الناس قد استعجلوا في أمر كانت لهم فيه أناة، فلو أمضيناه عليهم فأمضاه عليهم) [49] .

الرواية الثالثة: أن ايقاع الطلاق الثلاث دفع واحدة لا يقع به شي ء نقل ذلك عنه النيسابوري [50] .

و هو رواية عن: الحجاج بن أرطأة و سعيد بن المسيب و الباقر و محمد بن اسحاق و محمد بن مقاتل [51] .

و الحجة لهم:

1- ما روي عن محمد بن لبيد قال: (أخبرني النبي صلي الله عليه و سلم عن رجل طلق امرأته ثلاث تطليقات جميعا فقام مغضبا ثم قال: أيلعب بكتاب الله، و أنا بين أظهركم. حتي قام رجل فقال: يا رسول ألا أقتله) [52] .



[ صفحه 239]



وجه الدلالة:

أن الطلاق علي هذه الصفة بدعي غير مشروع و ما كان كذلك لا يترتب عليه أثر. فلا يقع بحجة ما روي عن ابن عمر أنه طلق امرأته و هي حائض قال عبدالله: (فردها علي رسول الله صلي الله عليه و سلم و لم يرها شيئا) [53] .

2- قوله صلي الله عليه و سلم: «من عمل عملا ليس عليه أمرنا فهو رد» [54] .

وجه الدلالة:

قالوا ان الله لم يشرع هذا النوع من الطلاق و لا أذن فيه فليس من شرعه و أمره و ممن ذهب الي عدم وقوع الطلاق البدعي ابن تيمية و ابن القيم [55] .

و ذهب بعض الفقهاء: الي أن المطلقة ان كانت غير مدخولة وقعت الثلاث، و ان كانت فواحدة.

و روي ذلك عن: جابر بن زيد و سعيد بن المسيب و طاوس و عطاء و عمرو بن دينار [56] .

المسألة الثامنة: الحلف بالطلاق:

مذهب الامام جعفر الصادق، لا يصح الحلف بالطلاق ان حلف مكرها، ولو علي فعل واجب أو ترك محظور الا أن يريد وقوعه فيصح. نقل ذلك عنه صاحب البيان الشافي [57] .

و قد نقل ابن تيمية عن الامام جعفر الصادق: أنه لا يلزم الحلف بالطلاق طلاقا و أنه لا يقع اذا حنث في يمينه، و لا يلزمه كفارة [58] .



[ صفحه 240]



و روي ذلك عن: طاوس و عكرمة و محمد الباقر و داود و أصحابه و الناصر و أبي طالب و المنصور من الزيدية و به قال أبويوسف من الحنفية [59] .

و الحجة لهم:

1- قوله صلي الله عليه و سلم «انما الأعمال بالنيات» [60] .

2- أن الحلف بالطلاق و العتاق و الحرام و الظهار و النذر لغو، كالحلف بالمخلوقات [61] .

و قال جمهور العلماء من الحنفية و المالكية و الشافعية و بعض الحنابلة و الزيدية: يقع الطلاق اذا حنث عن يمينه. أما اذا لم يحنث في يمينه فلا يقع به الطلاق بلا ريب الا علي قول ضعيف يروي عن شريح و بذكر رواية عن أحمد فيما اذا قدم الطلاق [62] .

المسألة التاسعة: حكم تخيير المرأة:

اختلف العلماء في هذه المسألة من جهتين:

الأولي: اذا خيرت المرأة فاختارت زوجها.

و الثانية: اذا خيرت فاختارت نفسها.

و مذهب الامام جعفر الصادق: أن الرجل اذا خير زوجته فقالت اخترت نفسي أو أهلي أو بيتنا أو أبي أو أمي يقع طلقة بائنة. حيث انه يريد



[ صفحه 241]



تمليكها الطلاق. نقل ذلك عن البيان الشافي [63] .

روي عن: زيد و الباقر ابني علي زين العابدين. و اليه ذهب أبوحنيفة [64] .

و الحجة لهم:

ما روي عن جعفر بن محمد عن أبيه قال: قال علي في الرجل يخير امرأته: ان اختارت زوجها فلا شي ء و ان اختارت نفسها فهي واحدة بائنة [65] .

و خالف ذلك جماعة علي ستة أقوال:

القول الأول: ان اختارت زوجها فلا شي ء عليها، و ان اختارت نفسها وقعت عليها طلقة رجعية.

روي ذلك عن سيدنا عمر و جابر و النخعي و عطاء و عمر بن عبدالعزيز و به قال جمهور العلماء.

الثاني: أنها ثلاث طلقات. روي ذلك عن زيد بن ثابت و مسروق و الحسن البصري و به قال مالك و الليث.

الثالث: أنها طلقة واحدة و لو طلقت نفسها ثلاثا و هي رجعية.

الرابع: أن الرجل ان خيرها مرة ثم مرة و هي ساكتة، فقالت في المرة الأخيرة قد اخترت نفسي فهي طالق ثلاثا، و ان خيرها مرة واحدة فاختارت ثلاث تطليقات فهي واحدة و هو قول النخعي و الشعبي.

القول الخامس: أن القضاء ما قضت، فان اختارت تطليق نفسها أو اختارت زوجها فالقول قولها. روي ذلك عن: سيدنا عثمان و ابن عمر و ابن الزبير و جابر بن زيد.

القول السادس: و هو أنه ليس بشي ء. روي ذلك عن ابن عباس و هو



[ صفحه 242]



قول ابن حزم [66] .

المسألة العاشرة: ما يقع بالخلع:

اختلف الفقهاء في طبيعة الخلع: هل هو طلاق أو فسخ؟

مذهب الامام جعفر الصادق: أن الخلع فسخ. نقل ذلك عنه صاحب البيان الشافي [67] .

و روي ذلك عن: سيدنا عثمان و علي و ابن عباس و ابن عمر و الربيع بن معوذ و طاوس و عكرمة و الباقر و الناصر. و هو القول القديم للشافعي و الظاهر من مذهب أحمد. و به قال الخطابي و داود و اسحاق و أبي ثور و ابن المنذر و ابن تيمية و ابن القيم و ابن حجر [68] .

و الحجة لهم:

1- احتج ابن عباس لهذا المذهب فقال: قال الله تعالي: «الطلاق مرتان فامساك بمعروف أو تسريح باحسان» [69] .

قال: ثم ذكر الخلع فقال: «فان خفتم ألا يقيما حدود الله فلا جناح عليهما فيما افتدت به» [70] .

ثم ذكر الطلاق فقال: «فان طلقها فلا تحل له من بعد حتي تنكح



[ صفحه 243]



زوجا غيره» [71] .

فلو كان الخلع طلاقا لكان الطلاق أربعا. اثنان في قوله تعالي: «الطلاق مرتان» و الثالثة في قوله تعالي: «فلا جناح عليهما فيما افتدت به» و الرابعة في قوله تعالي: «فان طلقها فلا تحل له....» [72] .

2- ما روي عن ابن عباس: «أن امرأة ثابت بن قيس اختلعت منه فجعل رسول الله صلي الله عليه و سلم عدتها حيضة» [73] .

قال الخطابي: هذا أدل شي ء علي أن الخلع فسخ و ليس طلاقا، و ذلك لأن الله تعالي قال: «و المطلقات يتربصن...» [74] .

فلو كانت مطلقة لم يقتصر لها علي قرء واحد [75] .

3- قياس النكاح علي البيع لأنه عقد محتمل للفسخ كعقد البيع يفسخ بالاقالة [76] .

و روي عن: سيدنا عمر و عثمان و علي و ابن مسعود و زيد بن علي و هو قول أبي حنيفة و أصحابه و مالك و الشافعي في الجديد و رواية عن أحمد: أن الخلع طلاق: علي خلاف بينهم هل أنه طلاق رجعي أم طلاق بائن [77] .



[ صفحه 244]




پاورقي

[1] البحر الزخار: 4 / 155، 156 - البيان الشافي: 2 / 210 - سبل السلام: 3 / 176.

[2] المصدر السابق - المحلي: 10 / 185 - الأنصاف: 8 / 465 - حلية العلماء: 7 / 33 - البناية شرح الهداية: 4 / 399.

[3] سورة البقرة: 227.

[4] البخاري: 1 / 6 - سنن ابن ماجه: 2 / 1413.

[5] انظر - المصادر السابقة - الهداية: 1 / 251 - القوانين الفقهية: 233 - مغني المحتاج: 3 / 279 - القرطبي: 3 / 134 - المغني: 8 / 279.

[6] البدعي: و هو ما أوقع علي غير الوجه الذي ورد في الشرع بايقاعه عليه. أو هو ايقاع الطلاق في الحيض أو في طهر جامعها فيه. انظر: المنتقي: 4 / 3 - الأحوال الشخصية للدكتور أحمد الكبيسي 1 / 202، 203.

[7] البحر الزخار: 4 / 154 - سبل السلام: 3 / 170 - مجموع فتاوي ابن تيمية: 33 / 49.

[8] المصدران السابقان - المحلي: 1 / 161 - الروضة الندية: 2 / 48 - الانصاف: 8 / 448 - زاد المعاد: 4 / 43 - مجموع فتاوي ابن تيمية: 33 / 7 - نيل الأوطار: 6 / 189 - فرق الزواج لعلي الخفيف 23.

[9] سورة الطلاق: 1.

[10] مدي سلطان الارادة في الطلاق: 2 / 120.

[11] متفق عليه.

[12] مسلم: 5 / 132.

[13] المغني: 8 / 237 - بداية المجتهد: 2 / 67 - شرح مسلم: 10 / 60.

[14] الطلاق السني: هو أن يطلق الرجل امرأته في طهر لم يمسها فيه طلقة واحدة انظر: بداية المجتهد: 2 / 63.

[15] الروض النضير: 4 / 103 - سبل السلام: 3 / 170 - البيان الشافي: 2 / 204، 205.

[16] الروض النضير: 4 / 103.

[17] سورة الطلاق: 1.

[18] البخاري: 5 / 2011.

[19] مجموعة فتاوي ابن تيمية: 33 / 43.

[20] البحر الزخار: 4 / 165.

[21] المصدر السابق - فتح الباري: 9 / 311 - ابن كثير: 3 / 498 - الجصاص: 3 / 446 - عمدة القاري: 20 / 247 معالم السنن: 3 / 240 - المحلي: 10 / 205 - الترمذي هامش تحفة الأحوذي: 2 / 214 - الروض النضير: 4 / 411 - كشف القناع: 5 / 285 - مختصر المزني هامش الأمم: 4 / 56 - الشرح الكبير: 8 / 379 - المنتقي: 4 / 115، المهذب بشرح التكملة: 7 / 56 - الأشراف: 4 / 185.

[22] الترمذي هامش تحفة الأحوذي: 2 / 213 - المستدرك: 2 / 204، 205 و قال: صحيح علي شرط الشيخين.

[23] السنن الكبري (البيهقي): 7 / 319 - المستدرك: 2 / 204 - سنن ابن ماجه: 2049.

[24] الاقالة: لغة: الرفع و الازالة. و اصطلاحا: هي رفع العقد، و الغاء حكمه و آثاره بتراخي الطرفين ينظر: المصباح المنير: مادة (قيل) - البحر الرائق: 6 / 110 - و منح الله المعين: 2 / 585 - مجمع الأنهر: 2 / 254.

[25] البحر الزخار: 4 / 165.

[26] سورة الأحزاب: 49.

[27] المصادر السابقة - تبين الحقائق: 2 / 231 - الهداية 1 / 182 - الموطأ هامش الزرقاني: 3 / 251 - نيل الأوطار: 6 / 241 - الجوهر النقي: 7 / 319.

[28] فرق النكاح لحسين خلف الجبوري: 9.

[29] الهزل: لغة: ضد الجد. و اصطلاحا: أن يراد بالشي ء غير ما وضع له بغير مناسبة بينهما انظر: عون المعبود 2 / 225 - شرح الخرشي: 4 / 32.

[30] المنتزع المختار: 2 / 383 - سبل السلام: 3 / 176 - البيان الشافي: 2 / 203.

[31] المصادر السابقة - المحلي: 10 / 204 - شرح الخرشي: 4 / 32 - شرائع الاسلام: 2 / 53.

[32] سورة البقرة: 227.

[33] البخاري: 1 / 6 - سنن ابن ماجه: 2 / 1413.

[34] مدي سلطان الارادة في الطلاق: 2 / 37.

[35] انظر: بدائع الصنائع: 4 / 1792 - تحفة الفقهاء للسمرقندي: 2 / 249 شرح الفتح القدير: 3 / 39 - شرح الخرشي: 4 / 32 - الأنوار للأردبيلي 2 / 196 - مغني المحتاج: 3 / 288 - البحر الزخار: 3 / 167 - الروض النضير: 4 / 149 - التاج المذهب: 2 / 119 - الدراري البهية: 2 / 66 - المغني: 6 / 535 - بداية المجتهد: 2 / 81.

[36] السنن الكبري (البيهقي): 7 / 340 - الدارقطني: 2 / 444 - الروض النضير: 4 / 136 و ما بعدها.

[37] المصادر السابقة.

[38] الاشراف: 2 / 123 - المغني: 8 / 243 - الروض النضير: 4 / 136، 137 - مختصر الطحاوي: 196.

[39] سورة البقرة: 229.

[40] سورة البقرة: 236.

[41] سنن الدارقطني: 4 / 12.

[42] سورة الطلاق: 1.

[43] المغني: 4 / 13.

[44] نيل الأوطار: 6 / 197 - البحر الزخار: 4 / 204.

[45] المصدران السابقان - فتح الباري: 9 / 290 - اعلام الموقعين: 3 / 49 - زاد المعاد: 4 / 54 - الروضة البهية: 2 / 151 - المغني مع الشرح الكبير: 8 / 260 - المدونة: 2 / 97 - شرح النيل: 7 / 461.

[46] انظر ذلك في فقه الامام سعيد بن المسيب: 3 / 30، 19 و ما بعدها.

[47] سورة البقرة: 229.

[48] المستدرك: 2 / 513.

[49] تفسير النيسابوري هامش الطبري: 28 / 68.

[50] المصدر السابق - فرق الزواج للشيخ علي الخفيف: 32.

[51] سنن النسائي: 6 / 142.

[52] فتح الباري: 9 / 289 - المحلي: 10 / 128 - نيل الأوطار: 6 / 192 - القرطبي: 3 / 129 - فقه جابر بن زيد: 430.

[53] أبوداود: 2 / 256.

[54] البخاري: 2 / 753.

[55] نيل الأوطار: 6 / 247، 248 - الاشراف: 2 / 123 - تحفة الفقهاء: 2 / 256.

[56] انظر المغني: 2 / 243 - المحلي: 10 / 175 - القرطبي: 3 / 133.

[57] البيان الشافي: 2 / 275.

[58] مجموعة فتاوي ابن تيمية: 33 / 75، 123.

[59] البيان الشافي: 2 / 275 - مجموعة فتاوي ابن تيمية: 33 / 75، 123 - المحلي: 10 / 112.

[60] البخاري: 1 / 6 - سنن ابن ماجه: 2 / 1413.

[61] مجموعة فتاوي ابن تيمية: 33 / 123.

[62] ينظر حاشية الطحاوي: 2 / 150 - شرح الخرشي: 4 / 54 - نهاية المحتاج: 7 / 38 - مغني المحتاج: 3 / 312 - الروض المربع: 3 / 171 - مجموعة فتاوي ابن تيمية: 33 / 75، 123 - التاج المذهب: 2 / 158 - المحلي: 10 / 211، 212 - فتاوي الامام محمود شلتوت: 1 / 30.

[63] البيان الشافي: 2 / 216.

[64] المصدر السابق - بداية المجتهد: 4 / 1837.

[65] مصنف عبدالرزاق: 11981 - كنز العمال: 2790 - الروض النضير: 4 / 435.

[66] الجامع لأحكام القرآن للقرطبي: 14 / 171، 172 - فتح الباري: 17 / 90 - المحلي: 10 / 121 - بدائع الصنائع: 4 / 1837.

[67] البيان الشافي: 2 / 205.

[68] المصدر السابق - معالم السنن: 3 / 143 - المحلي: 10 / 238 - بداية المجتهد: 2 / 72 - نيل الأوطار: 8 / 34 - المغني: 7 / 249 - زاد المعاد: 4 / 37 - البحر الزخار: 4 / 178 - فتح الباري: 11 / 314 - الأنصاف: 8 / 392 - نهاية المحتاج: 6 / 405 - سبل السلام: 3 / 167.

[69] سورة البقرة: 229.

[70] سورة البقرة: 229.

[71] سورة البقرة: 230.

[72] معالم السنن: 3 / 143 - بداية المجتهد: 2 / 72 - زاد المعاد: 4 / 37.

[73] أبوداود مع بذل المجهود: 10 / 331 - الترمذي مع تحفة الأحوذي: 4 / 364.

[74] سورة البقرة: 228.

[75] معالم السنن: 3 / 144.

[76] المبسوط للسرخسي: 6 / 171.

[77] انظر: الأم: 5 / 180 - البدائع: 3 / 144 - الأنصاف: 8 / 392 - الروض النضير: 4 / 166 - شرح منح الجليل: 2 / 182 - المحرر: 2 / 45 - منتهي الارادات: 2 / 238.


الفساد في العالم!


قال: فأخبرني عن الله عزوجل أ له شريك في ملكه، أو مضاد له في تدبيره؟



[ صفحه 72]



قال عليه السلام: لا.

قال: فما هذا الفساد الموجود في هذا العالم، من سباع ضارية [1] ، و هوام مخوفة، و خلق كثير مشوهة، ودود و بعوض و حيات و عقارب، و زعمت أنه لا يخلق شيئا الا لعلة، لأنه لا يعبث؟!

قال عليه السلام: ألست تزعم أن العقارب تنفع من وجع المثانة و الحصاة، و لمن يبول في الفراش، و أن أفضل الترياق ما عولج من لحوم الأفاعي، فان لحومها اذا أكلها المجذوم بشب نفعه، و تزعم أن الدود الأحمر الذي يصاب تحت الأرض نافع للآكلة؟

قال: نعم.

قال عليه السلام: فأما البعوض و البق [2] ، فبعض سببه أنه جعل أرزاق بعض الطير، و أهان بها جبارا تمرد علي الله و تجبر، و أنكر ربوبيته، فسلط الله عليه أضعف خلقه ليريه قدرته و عظمته، و هي البعوضة، فدخلت في منخره [3] حتي وصلت الي دماغه فقتلته.

و اعلم، أنا لو وقفنا علي كل شي ء خلقه الله تعالي لم خلقه و لأي شي ء أنشأه لكنا قد ساويناه في علمه، و علمنا كل ما يعلم، و استغنينا عنه، و كنا و هو في العلم سواء.


پاورقي

[1] الذئب الظاري: «الذي اعتاد أكل لحوم الناس». مجمع البحرين 271:1.

[2] البق: البعوض، الواحدة بقة.. و يقال البق الدارج في حيطان البيوت، و قيل: هي دوبية مثل القملة حمراء منتنة الريح، تكون في السرر و الجدر، و هي التي يقال لها بنات الحصير، اذا قتلتها شممت لها رائحة اللوز المر. لسان العرب 23:10.

[3] المنخر: الأنف. لسان العرب 189:5.


عبدالسلام بن سالم


عبدالسلام بن سالم البجلي الكوفي، روي عن أبي عبدالله عليه السلام و له كتاب يرويه ثقات الرواة، و كان من فقهاء أصحاب الصادقين عليهماالسلام و الرؤساء الأعلام و المأخوذ عنهم الحلال والحرام والفتيا والأحكام، والذين لا يطعن عليهم، و لا طريق الي ذم أحد منهم، كما عن الشيخ المفيد طاب ثراه.


من كتاب له الي النجاشي عامل الأهواز


ما في « الكافي » مسندا [1] الي أحمد بن محمد السياري عن محمد بن جمهور و غيره من أصحابنا ، قال:كان النجاشي - و هو رجل من الدهاقين عاملا علي الأهواز و فارس - فقال بعض أهل عمله لأبي عبدالله عليه السلام:ان في ديوان النجاشي علي خراجا ، و هو ممن يدين بطاعتك [2] ، فان رأيت أن تكتب لي اليه كتابا ؟ قال:فكتب اليه أبوعبدالله عليه السلام:

« بسم الله الرحمن الرحيم ، سر أخاك يسرك الله » .

قال:فلما ورد عليه الكتاب و هو في مجلسه [3] ، فلما خلا ناوله الكتاب و قال:



[ صفحه 432]



هذا كتاب أبي عبدالله عليه السلام ، فقبله و وضعه علي عينيه . ثم قال:ما حاجتك ؟ فقال:علي خراج في ديوانك . قال له:كم هو ؟ قال:هو عشرة آلاف درهم . قال:فدعا كاتبه فأمره بأدائها عنه ، ثم أخرج مثله فأمره [4] أن يثبتها له لقابل . ثم قال له:هل سررتك ؟ قال:نعم. [5] قال:فأمر له بعشرة آلاف درهم اخري ، فقال له:هل سررتك ؟ فقال:نعم جعلت فداك. فأمر له بمركب ، ثم أمر له بجارية و غلام و تخت ثياب [6] ، في كل ذلك يقول:هل سررتك ؟ فكلما قال:نعم ، زاده حتي فرغ ، فقال له:احمل فرش هذا البيت الذي كنت جالسا فيه حين دفعت الي كتاب مولاي [7] فيه و ارفع الي جميع حوائجك ، قال:ففعل ، و خرج الرجل فصار الي أبي عبدالله عليه السلام بعد ذلك فحدثه بالحديث علي جهته ، فجعل يستبشر بما فعله ، قال له الرجل:يا ابن رسول الله ، كأنه قد سرك ما فعل بي ، قال:اي والله ، لقد سر الله و رسوله. [8] .


پاورقي

[1] قال الكليني:محمد بن يحيي ، عن محمد بن أحمد ، عن السياري ، عن محمد بن جمهور.

[2] في المصدر:« و هو مؤمن يدين بطاعتك ».

[3] فيه:« فلما ورد الكتاب عليه دخل عليه و هو في مجلسه ».

[4] فيه:« أخرجه منها و أمر ».

[5] هذا السطر غير موجود في المصدر ، ففيه:« فقال:نعم جعلت فداك ، ثم أمر له بمركب ... الخ ».

[6] التخت:وعاء يصان فيه الثياب.

[7] في المصدر:« كتاب مولاي الذي ناولتني فيه ».

[8] الكافي 190:2 ، طبعة دار الكتب.


جعفر بن سليمان الضبعي


قال ابن داود: [1] جعفر بن سليمان الضبعي البصري، من أصحاب الصادق عليه السلام، عليه في رجال الشيخ ثقة.

و قال ابن سعد: [2] جعفر بن سليمان الضبعي، و هو مولي لبني الحريش، و يكني أباسليمان، و كان ثقة. و به ضعف، و كان يتشيع، و مات في رجب سنة ثمان و سبعين و مائة.

و قال ابن حبان [3] جعفر بن سليمان الضبعي الجريشي من أهل البصرة،



[ صفحه 328]



كنيته أبوسليمان، كان ينزل في بني ضبعة فنسب اليها، يروي عن ثابت و مالك ابن دينار، روي عنه ابن المبارك، و أهل العراق، و كان يبغض الشيخين.

قال: جرير بن يزيد بن هارون،، بعد حذف السند قال: بعثني أبي الي جعفر ابن سليمان الضبعي، فقلت له: بلغنا أنك تسب أبابكر و عمر، قال: أما السب فلا، و لكن البغض ما شئت، قال: و اذا هو رافضي مثل الحمار، قال أبوحاتم و كان جعفر ابن سليمان من الثقات المتقين في الروايات غير أنه كان ينتحل الميل الي أهل البيت و لم يكن داعية الي مذهبه، و ليس بين أهل الحديث من أئمتنا خلاف، أن الصدوق المتقن اذا كان فيه بدعة و لم يكن بدهو اليها ان الاحتجاج بأخباره جائز.

و قال الذهبي: [4] و يروي أن جعفرا كان يترفض، فقيل له: أتسب أبابكر و عمر؟ قال: لا و لكن بغضا يا لك، فهذا غير صحيح عنه.

و قال الحافظ زكريا الساجي: انما عني بقوله: بغضا يا لك: جارين له يؤذيانه، اسمهما: أبوبكر و عمر.

و قال ابن عدي: و لم يعن به الشيخين.


پاورقي

[1] ابن داود: 63، الرقم 308.

[2] طبقات ابن سعد 288 ، 7.

[3] ثقات ابن حبان 6 : 140.

[4] سير أعلام النبلاء 198 ، 8.


دعاؤه بعد صلاة الظهر


روي الفقيه الكبير، معاوية بن عمار، أن الامام الصادق عليه السلام، كان إذا فرغ من صلاة الظهر دعا بهذا الدعاء:

«يا أسمع السامعين، ويا أبصر الناظرين، ويا أسرع الحاسبين، ويا أجود الاجودين، ويا أكرم الاكرمين، صل علي محمد وآل محمد، كأفضل وأجزل وأوفي، وأحسن، وأجمل، وأكمل، وأطهر، وأزكي وأنور، وأعلي، وأبهي، وأسني، وأنمي، وأدوم، وأعم، وأبقي ما صليت وباركت ومننت، وسلمت وترحمت علي إبراهيم وآل إبراهيم إنك حميد مجيد.



[ صفحه 204]



اللهم، أمنن علي محمد وآل محمد كما مننت علي موسي وهارون، وسلم علي محمد وآل محمد، كما سلمت علي نوح في العالمين، اللهم، وأورد عليه من ذريته، وأزواجه، وأهل بيته، وأصحابه، وأتباعه، من تقر بهم عينه، واجعلنا منهم، وممن تسقيه بكأسه، وتورده حوضه، واحشرنا في زمرته، واجعلنا تحت لوائه، وأدخلنا في كل خير، أدخلت فيه محمدا وآل محمد، وأخرجنا من كل سوء، أخرجت منه محمدا وآل محمد، ولا تفرق بيننا وبين محمد وآل محمد طرفة عين أبدا، ولا أقل من ذلك، ولا أكثر.

اللهم، صل علي محمد وآل محمد، واجعلني معهم في كل عافية وبلاء، وأجعلني معهم في كل شدة ورخاء، واجعلني معهم في كل أمن وخوف، واجعلني معهم في كل مثوي ومنقلب، اللهم، أحيني محياهم، وأمتني مما يتهم، وأجعلني معهم في المواقف كلها وأجعلني بهم، عندك وجيها في الدنيا والآخرة ومن المقربين.

اللهم، صل علي محمد وآله، واكشف عني بهم كل كرب، ونفس عني بهم كل هم، وفرج عني بهم كل غم، واكفني بهم كل خوف، واصرف عني بهم مقادير كل بلاء، وسوء القضاء، ودرك الشقاء وشماتة الاعداء.

اللهم، صل علي محمد وآله، واغفر لي ذنبي، وطيب لي كسبي، وقنعني بما رزقتني، وبارك لي فيه، ولا تذهب بنفسي إلي شئ صرفته عني، اللهم، إني أعوذ بك من دينا تمنع خير الآخرة، ومن عاجل يمنع خير الآجل، وحياة تمنع خير الممات، وأمل يمنع خير



[ صفحه 205]



العمل، اللهم، إني أسألك الصبر علي طاعتك، والصبر عن معصيتك، والقيام بحقك، وأسألك حقائق الايمان، وصدق اليقين في المواطن كلها، وأسألك العفو، والعافية، والمعافاة في الدنيا والآخرة، عافية الدنيا من البلاء، وعافية الآخرة من الشقاء، اللهم إني أسألك الفوز، والسلامة، وحلول دار الكرامة.

اللهم، أني أسألك العافية، وتمام العافية، والشكر علي العافية يا ولي العافية. اللهم، إجعل لي في صلاتي، ودعائي، رهبة منك، ورغبة إليك، وراحة تمن بها علي.

اللهم، لا تحرمني سعة رحمتك، وسبوغ نعمتك، وشمول عافيتك، وجزيل عطاياك، ومنح مواهبك، لسوء ما عندي، ولا تجازني بقبيح عملي، ولا تصرف بوجهك الكريم عني، اللهم، لا تحرمني وأنا أدعوك، ولا تخيبني وأنا أرجوك، ولا تكلني إلي نفسي طرفة عين أبدا، ولا إلي أحد من خلقك فيحرمني ويستأثر علي، اللهم، إنك تمحو ما تشاء، وتثبت، وعندك أم الكتاب، أسألك بآل «يس» خيرتك من خلقك، وصفوتك من بريتك، وأقدمهم بين يدي حاجتي ورغبتي إليك.

اللهم، إن كنت كتبتني عندك، في أم الكتاب شقيا محروما، مقترا علي في الرزق، فامح من أم الكتاب شقائي، وحرماني، وإقتار رزقي، وثبتني عندك سعيدا مرزوقا، فإنك تمحو ما تشاء، وتثبت، وعندك أم الكتاب.

اللهم، إني لما أنزلت إلي من خير فقير، وأنا منك خائف، وبك



[ صفحه 206]



مستجير، وأنا حقير مسكين، أدعوك كما أمرتني، فاستجب لي كما وعدتني، إنك لا تخلف الميعاد. يامن قال: «أدعوني أستجب لكم» نعم المجيب أنت، يا سيدي، ونعم الوكيل، ونعم الرب، ونعم المولي، وبئس العبد أنا، وهذا مقام العائذ بك من النار، يا فارج الهم، يا كاشف الغم، ويا مجيب دعوة المضطر، ورحمن الدنيا والآخرة، ورحيمهما إرحمني رحمة تغنيني عن رحمة من سواك، وادخلني برحمتك، في عبادك الصالحين، الحمد لله الذي قضي عني صلاتي فإن الصلاة كانت علي المؤمنين كتابا موقوتا.» [1] .

لقد اعتصم الامام عليه السلام بالله، وأناب إليه، فدعاه بإخلاص، وناجاه بمعرفة وإيمان، شأنه في ذلك، شأن آبائه، الائمة الطاهرين، الذين أضاؤا الحياة الاسلامية، بما نشروه من كنوز التوحيد، والايمان.


پاورقي

[1] البلد الامين(157 - 16).


في صفة المنافق


قد رضي سعده عن رحمة الله تعالي لأنه يأبي بأعماله الطاهرة شبيها بالشريعة، و هولاء ولاغ و باغ بالقلب عن حقها، مستهدي ء فيها. و علامة النفاق قلة المبالاة بالكذب و الخيانة و الوقاحة، و الدعوي بلامعني و استخانة العين و السفه و الغلط و قلة الحياء، و استضعاف المعاصي، و استضياع أرباب الدين، و استخفاف المصايب في الدين و الكبر و المدح و الحسد و ايثار الدنيا علي الآخرة، و الشر علي الخير، و الحث علي النميمة، و حب اللهو و معونة أهل الفسق و البغي و التخلف عن الخيرات، و تنقص أهلها، و استحسان ما يفعله من سوء و استقباح ما يفعله غيره من حسن. و أمثال ذلك كثيرة.

و قد وصف الله المنافقين في غير موضع قال: و من الناس من يعبد الله علي حرف فان اصابه خير اطمأن به، و ان اصابته فتنة، انقلب علي وجهه خسر الدنيا و الآخرة. ذلك هو الخسران المبين...

و قال الله تعالي في صفتهم: «و من الناس من يقول آمنا بالله و باليوم الآخر، و ما هم مؤمنين يخادعون الله و الذين آمنوا و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا. [1] .



[ صفحه 204]



قال النبي: المنافق من اذا وعد خلف، و اذا فعل أساء و اذا قال كذب و اذا ائتمن خان، و اذا رزق طاش و اذا منع عاش. و قال أيضا: من خالفت سريرته علانيته فهو منافق كافر كائنا من كان و حيث كان و في أي زمان كان، و علي أي رتبه كان.



[ صفحه 205]




پاورقي

[1] سورة البقرة: الآية 8.


ابراهيم بن ميمون الكوفي (بياع الهروي)


إبراهيم بن ميمون الكوفي، مولي آل الزبير، المعروف ببياع الهروي.



[ صفحه 67]



محدث إمامي ثقة، وقيل كان من المجاهيل. روي عنه علي بن رئاب، ومعاوية بن عمار، وأبو سليمان الجصاص وغيرهم.

المراجع:

رجال الطوسي 145 و 154. تنقيح المقال 1: 37. خاتمة المستدرك 779. معجم رجال الحديث 1: 308 و 310. جامع الرواة 1: 35. نقد الرجال 15. مجمع الرجال 1: 75. أعيان الشيعة 2: 231. رجال البرقي 27. منتهي المقال 27. منهج المقال 28. شرح مشيخة الفقيه 63.


سعيد بن يحيي البزاز (القطعي)


أبو عمرو سعيد بن يحيي البزاز، القطعي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 205. تنقيح المقال 2: 34. خاتمة المستدرك 806. معجم رجال الحديث 8: 142. جامع الرواة 1: 364. توضيح الاشتباه 173. نقد الرجال 153. مجمع الرجال 3: 126. أعيان الشيعة 7: 261. منتهي المقال 147. منهج المقال 163.


محمد بن أبي الجهم الأزدي (الثمالي)


محمد بن أبي الجهم الأزدي، الثمالي، الكوفي.

إمامي.

المراجع:

رجال الطوسي 306. تنقيح المقال 2: قسم الميم 58. خاتمة المستدرك 839. معجم رجال الحديث 14: 234. نقد الرجال 282. جامع الرواة 2: 45. مجمع الرجال 5: 104. منتهي المقال 252. منهج المقال 274.